پايگاههای جهانی توحش و ترور
جامعه بينالمللی، يک دروغ بزرگ
علیاصغر حاجسيدجوادی
مفسران نشريات سمعی و بصری غربی میگويند و مینويسند که جامعۀ بينالمللی
بر سر برچيدن بساط حزبالله در لبنان و کم کردن شر آن از سر اسرائيل
به توافق رسيده است، ربودن دو سرباز اسرائيلی بدون اطلاع دولت لبنان
بدنبال ربودن يک سرباز اسرائيلی در نوار غزه، خود به خود دست اسرائيل
را برای اجرای اين توافق باز گذاشته است، اين نظر پاسخ به دو پرسش
اساسی را ضروری مینمايد:
پرسش اول اين است که آيا در منطق «جامعه بينالمللی» ربودن دو سرباز
اسرائيلی بدون اطلاع دولت لبنان از سوی حزبالله مرادف است با ويران
کردن لبنان و کشتار صدها انسان بیدفاع و بیگناه و آواره کردن هزاران
خانوادۀ لبنانی به مصداق مثل معروف «آتش زدن يک قيصريه برای يک دستمال؟!».
اين آن عملی است که اکنون ارتش اسرائيل، بدون کوچکترين دغدغه از سوی
«جامعه بينالمللی» با تکيه بر نيرومندترين قدرت آتش زمينی و هوائی
و دريائی خود، در لبنان و در خاک اشغالی فلسطين به مرحله اجرا میگذارد.
و پرسش دوم اين است که آيا «جامعه بينالمللی» و سرويسهای گوناگون
اطلاعاتی و ديپلماتيک و خبرگيری و جاسوسی اسرائيل و آمريکا و انگليس
و فرانسه و روسيه اطلاع نداشتند که حزبالله در لبنان خود دولتی است
در داخل دولت؟ آيا اطلاع نداشتند که حزبالله لبنان اگر آلت بلاارادۀ
ايران ولايت مطلقه فقيه و سوريه استبداد زده نباشد، بدون ترديد متکی
به پشتيبانی آنها و کمکهای آنهاست؟ آيا سرويسهای ريز و درشت اطلاعاتی
و جاسوسی اسرائيل و انگليس و آمريکا و فرانسه و روسيه اطلاع نداشتند
که تقويت تسليحاتی حزبالله، و چرخاندن هزينههای سنگين يک سازمان
سياسی و نظامی از سوی رژيمهای استبدادی ايران و روسيه برای رضای خدا
و خلق خدا و کمک به امت اسلام نيست، بلکه برای اثبات تأثير نفوذ و
حضور خود در سياست ضد آزادی و ضد دموکراسی آمريکا و متحد او اسرائيل
در منطقه خاورميانه و نزديک است؟.
پس از طرح اين دو پرسش که بدون شک از سوی «جامعه بينالمللی» بدون
پاسخ خواهد ماند به پرسش اساسی ديگری میرسيم که اصولاً در منطق مفسران
سياسی غرب و سخنگويان رسمی و غيررسمی کاخ سفيد آمريکا و کرملين روسيه
و اليزه فرانسه و شماره ده داونينگ استريت انگليس، «جامعه بيناللملی»
چيست؟ اگر چيزی به نام «جامعه بينالمللی» وجود دارد، پس سخنگوی اصلی
آن يعنی سازمان ملل متحد و منشور کذائی آن در کجاست؟ ظاهراً تفاوت
در اين است که سازمان ملل متحد وجود دارد و دارای هويت حقيقی و حقوقی
نيز میباشد، اما اين سازمان جهانی خود تابع نهاد ديگری در درون خويش
است که به نام شورای امنيت سازمان، خود يک تنه «جامعه بينالمللی»
است و جامعه واقعی بينالمللی، را در محور منافع خاص اقتصادی و سياسی
و نظامی خود نمايندگی میکند.
چهرۀ واقعی و روشنتر اين «جامعه بينالمللی» را میتوان در گردهمائی
هشت کشور ثروتمند و صنعتی جهان در پترزبورگ روسيه مشاهده کرد که عبارتند
از: آمريکا، انگليس، فرانسه، روسيه، کانادا، ايتاليا، آلمان و ژاپن.
چهار دولت از اين هشت کشور به اضافه چين با داشتن حق وتو عضو دائمی
شورای امنيت سازمان ملل متحد هستند، در آغاز شرط عضويت در اين حلقه
تنگ، به اصطلاح دموکرات بودن دولتها بود که به هفت کشور محدود میشد،
اما سرانجام رژيم روسيه ولاديمير پوتين را هم که «از درون پوسيده آن
هيچگونه بوئی از آزادی و دموکراسی به مشام نمیرسيد» به عضويت در حريم
خلوت خود پذيرفتند و فردا نيز بدون شک نوبت عضويت چين در اين دژ تسخيرناپذير
فرا میرسد زيرا که چين هم صاحب کرسی و حق وتو در شورای امنيت است
و هم دارای دندان اتمی است و هم شريک اجتنابناپذير و غيرقابل گذشت
آمريکا و غرب در بازار جهانی سود و سرمايه است، همانگونه که دير يا
زود درهای بسته حلقه شورای پنچ نفری صاحبان حق وتو در سازمان ملل
به روی اعضای ديگر حلقه هشت کشور ثروتمند نظير آلمان و ژاپن نيز گشوده
خواهد شد.
به اين ترتيب وقتی ولاديمير پوتين در حلقه هشت کشور ثروتمند بزرگ جهان
در کنار جرج بوش قرار میگيرد با نگاه ساده به شيوه و روش حکمرانی
اين دو و با توجه به صراحت و وقاحت بیپرده آنها در برخورد با مسائل
جهانی در کنار همگامیها و همراهیهای خجولانه و بیشرمانه دولتهای
بزرگ ديگر نظير فرانسه و انگليس و آلمان، طبعاً اصل و اساس وجود دموکراسی
در ساختار سياسی اين کشورها و مخصوصاً در برخورد آنها با مسائل سياست
جهانی و رابطه اين سياست با منافع خاص درون مرزی آنها مورد پرسش و
در مظان شک و ترديد قرار میگيرد. به عبارت ديگر اجتماع متناوب هشت
کشور ثروتمند جهان در پشت درهای بسته خارج از چارچوب سازمان ملل متحد
و بدون حضور نمايندگان واقعی کشورهای غير ثروتمند و محروم از حق وتو
در زمينه مسائل جهانی جز منطبق کردن و هماهنگ کردن مسائل حال و آيندۀ
سياست بينالمللی و مصالح تودههای فقير آفريقائی و آسيائی با منافع
خاص اقتصادی و سياسی خود مفهومی ندارد: يعنی دموکراسی و آزادی برای
سخنگويان هشت کشور بزرگ و ثروتمند پديدهای است که مرزهای جغرافيائی
آن به مرزهای ملی آنها محدود میشود و در دموکراسی ملی نيز، کفه سود
و سرمايه اقليت از کفه حق و حقوق اجتماعی اکثريت سنگينتر است. بنابراين
«جامعه بينالمللی» از اساس دروغی است که واقعيت آن به منافع و مصالح
اقتصادی و سياسی و نظامی پنچ عضو صاحب حق وتو در شورای امنيت سازمان
ملل و حلقه دائمی هشت کشور بزرگ ثروتمند نظامی و صنعتی و اقتصادی جهان
ختم میشود.
اکنون اين کشورهای ثروتمند و بزرگ که هر يک دارای سوابق درخشانی نيز
در استعمار و استثمار و استملاک سرزمينهای وسيع آفريقائی و آسيائی
و آمريکای لاتين دارند خود را در برابر خطری میبينند که «جامعه بينالمللی»
آن را «خطر تروريسم» ناميدهاند و بر اين خطر، يا هيولای نامرئی وحشت،
لباس بنيادگرائی مذهبی و نفرتزدگی از آزادی و دموکراسی و تمدن و ترقی
غرب پوشاندهاند و از غرائب روزگار اين است که حريفان دوران جنگ سرد
که يکی در جبهه مبارزه با امپرياليزم سردمدار بود (روسيه شوروی) و
ديگری در جبهه مبارزه با بردگی کمونيستی پيشگام (آمريکا) و با جان
برای نابودی حريف مقابل تلاش میکردند، اکنون به نام يک بلای مشترک
برای دفاع از تمدن و آزادی و دموکراسی (بخوانيد برای خفه کردن صدای
نفرينشدگان زمين) در صفی واحد قرار گرفتهاند و اگر در بسياری از
زمينههای مربوط به منافع خاص ملی خود با يکديگر اختلاف دارند، اما
در زمينه مبارزه با «تروريسم جهانی»! و نابودی دشمنان تمدن بشری! دست
به دست هم دادهاند. اما اگر نقاب پر رنگ و لعاب تبليغات همه جانبه
و پرغوغا را به کناری نهيم و پرده از اضطراب دروغين طرفداران آزادی
بشری و عدالت اجتماعی جهانی برگيريم به اين نتيجه ميرسيم که جنگی بين
تمدن و توحش و تروريسمی به نام تعصب و بنيادگرائی مذهبی وجود ندارد،
آنچه وجود دارد، جنگ بين فقر و محروميت سه چهارم مردم جهان با ثروت
و رفاه يک چهارم از اين مردم است.
جنگ بين علل و انگيزههائی است که در زمينه سياسی و نظامی و اقتصادی
اين دو چهره ناهماهنگ و ناموزون فقر و ثروت جهانی را به يکديگر مربوط
میسازد.
اما چرا تبليغات نفسگير کانونهای تصميمگيری آمريکا و غرب بر چهرۀ
خود ساخته تروريسم، لباس مذهبی پوشانده است، زيرا اين نبرد بين فقر
و ثروت از سرزمينهائی برخاسته است که ساکنين آن در اکثريت، مسلمان
هستند و چرا پرچم مبارزه با جبهه جهانی ثروتمندان غارتگر، بر دوش مسلمانان
افتاده است، زيرا اين مسلمانان هستند که در سرزمين مادری خود با فقر
و فلاکت و محروميت زندگی میکنند و در زير پای خود بر ذخاير عظيمی
از نفت و گاز موجود در کره زمين نشستهاند. ذخايری که از دير باز به
دست دولتهای ثروتمند غربی اکتشاف و استخراج میشود و سود سرشار آن
بطور مستمر به جيب رژيمهای فاسد و مستبد حاکم و شرکای غربی و حاميان
آنها فرو میرود، و چيزی از اين گنج بادآورد زير زمينی به سفره فقير
مردم اين مناطق نمیرسد سهل است که با حکومت داغ و درفش و چوب و چماق
و گلوله و زندان و شکنجه نه تنها حقوق طبيعی و بشری آنها را زير پا
میگذارند، بلکه با سانسور و اختناق و تحريف و دروغ راه هر گونه آگاهی
و روشنائی را نيز به روی ميليونها انسان مستعد و فرهنگپذير مسدود
میکنند.
***
تمام کوشش و تلاش جامعه بينالمللی کاذب و دروغی و در رأس آن آمريکا
بر اين است که جامعه بينالمللی واقعی را از آگاهی به ريشههای واقعی
تروريسم ادعائی آمريکا و روسيه و انگليس و فرانسه و آلمان و چين و
ساير رژيمهای وابسته به آنها باز دارد، پرسش اساسی اين است که تا
فروپاشی ديوار برلن در سال ۱۹۸۹ و اضمحلال امپراطوری روسيه شوروی در
سال ۱۹۹۱ چيزی به نام تروريسم بينالمللی وجود نداشت، آنچه وجود داشت
ادامه جنگ سرد از يک سو به نام دفاع از آزادی و دموکراسی به رهبری
آمريکا و از سوی ديگر مبارزه با امپرياليزم از طرف روسيه شوروی بود،
اما نطفه قيام غارتشدگان بر عليه غارتگران، (يا به ادعای آمريکا و
غرب «تروريسم بينالمللی») در سال ۱۹۴۸ يعنی پس از پايان جنگ دوم و
شکست نازيسم و فاشيزم و تشکيل دولت اسرائيل به حمايت آمريکا و اروپا
و تقسيم سرزمين فلسطين بسته شد. و بستر رشد و نمو اين نطفه با اشغال
نظامی تمامی خاک متعلق به مردم فلسطين پس از جنگ ۱۹۶۷ به توسط ارتش
اسرائيل هموار شد، زيرا دولت صهيونيستی اسرائيل کليه قرارهای سازمان
ملل و شورای امنيت را برای تخليه اراضی اشغالی فلسطين و خودداری از
ادامه برنامه اسکان خانوادههای يهودی در خاک مردم فلسطين زير پا میگذاشت
و بر کليه تلاشها برای برقراری صلح و کمک به ايجاد دولت مستقل فلسطين
مهر باطله ميزد. در مدت چهل سال اشغال نظامی، هدف اساسی اسرائيل در
جلوگيری از برقراری صلح و ممانعت از تشکيل دولت فلسطين و تملک تدريجی
سرزمين مردم فلسطين از راه تشکيل مجتمعهای مسکونی يهودینشين به کمک
اعمال زور و خشونت و ويران کردن منازل و مزارع و اجبار ساکنين دهکدهها
به تخليه منازل خلاصه میشد.
در مدت چهل سال اشغال نظامی در هر فرصتی تظاهرات نارضايتی مردم فلسطين
را با توپ و تانک و موشک و ويرانی کليه زيرساختهای اقتصادی و اجتماعی
مردم سرکوب میکند، به عبارت ديگر با نگاهی به صحنه کشمکشهای منطقهای
پس از جنگ دوم جهانی میبينيم که هر يک از اين، کشمکشها پس از مدتی
خاتمه میيابد و به نوعی به صلح و ايجاد آرامش و احقاق حقوق طرفهای
مورد نزاع ميرسد، اما سرنوشت مردم فلسطين در چنگ اشغال نظامی اسرائيل
و به خاطر حمايت و پشتيبانی بلاشرط آمريکا و سکوت و رضايت اروپا همچنان
با تحمل خشونت و توحش و محروميت و مظلوميت و تحقير ادامه دارد، و مهوعترين
و نفرتانگيزترين جنبۀ اين سرنوشت آنجائی است که اين همه بيدادگری
و خشونت و توحش نظامی و اقتصادی و سياسی ضد بشری از سوی اسرائيل به
نام حق دفاع مشروع در برابر تروريسم صورت میپذيرد، غافل از اين که
در اين نقطه آنچه به نام تروريسم در دستگاههای تبليغاتی و گفتارهای
رسمی آمريکا و اسرائيل و انگليس به خورد افکار عمومی جهانی و به نام
جامعه بينالمللی داده میشود چيزی جز يک فاجعه بشری نيست، يعنی فاجعه
مردمی که برای رساندن صدای مظلوميت خود به جهان خواب رفته و وجدانهای
طلسم شده روشنفکران وسيلهای جز ايثار زندگی خود با انفجار نارنجک
در جان خود ندارند.
دامنۀ سفسطه و تحريف واقعيت از سوی آمريکا و اسرائيل در گفتارهای رسمی
رهبران و در تفسيرها و گزارشهای وسايل نشر و تبليغ آنها چنان به رسوائی
و مضحکه کشيده شده است که چهار نفر از بزرگترين روشنفکران آمريکائی
و اروپائی را نيز علناً به صحنه افشاگری و اعتراض کشانده است، اين
چهار نفر عبارتند از: نوام چامسکی منتقد بزرگ سياست خارجی کاخ سفيد
و استاد زبان شناسی هاروارد و هارولد پينتر نمايشنامهنويس نامدار
و برنده جايزه ادبی نوبل سال ۲۰۰۵ و خوزه ساراماگو نويسنده پرتقالی
برنده جايزه ادبی نوبل سال ۱۹۹۸ و جون برگر نويسنده و رماننويس معروف
آمريکائی آنها با معرفی اسرائيل به عنوان مسئول حقيقی فاجعه مردم فلسطين
در يک اعلاميه مشترک مینويسند: «چگونه است که ربودن يک سرباز اسرائيلی
يک رسوائی است اما اشغال نظامی غير قانونی سرزمين مردم فلسطين و تصرف
طبق برنامه منابع طبيعی آن و مخصوصاً منابع آب اين مردم به وسيله قوای
اشغالگر امری است مورد قبول، آيا اين گونه تبعيض از مقوله يک بام و
دو هوا نيست که از مدت ۷۰ سال پيش از سوی غرب به مردم فلسطين در سرزمينی
که طبق توافقهای بينالمللی به آنها تعلق گرفته است تحميل میشود؟
اما در اين همه تحريکات و به دنبال آن اتهامات و گفتوگوهائی که در
اثر آن به صحنه میآيد قصدی جز انحراف افکار و اذهان جهانی از وجود
يک برنامه معين نظامی و اقتصادی و جغرافيائی درازمدت وجود ندارد که
هدف سياسی آن انحلال و نابودی مردم فلسطين است» (لوموند ۲۷ ژوئيه ۲۰۰۶).
همانگونه که چامسکی و دوستانش نوشتهاند از عمر داستان تجاوز مداوم
اسرائيل به خاک فلسطين و مردم آن ۷۰ سال میگذرد و در اين مدت، اسرائيل
با حفظ تمامی قدرت کوبنده آتش ماشين نظامی خود و با داشتن تمامی جوانب
نظامی و سياسی و اقتصادی حمايت آمريکا و غرب، موفق به شکستن جبهه افسانهای
مقاومت مردم بیدفاع فلسطين نشده است، حضور نظامی و سياسی آمريکا در
منطقه در سه بعد از جهت وجود اسرائيل و لزوم حمايت از آن، از جهت وجود
نفت و متعلقات آن که وابسته به غرب و آمريکا هستند، و از جهت ضرورت
دفاع از رژيمهای فاسد و مستبد و خليج فارس و عربستان و به دنبال آنها
وقوع انقلاب ايران و پوشش اسلامی آن و اضمحلال امپراطوری روسيه شوروی
و تخليه نظامی افغانستان از سوی روسيه، هجوم عراق صدام حسن به کويت
و لشکرکشی آمريکا و جنگ با عراق در سال ۱۹۹۰، حمله نظامی آمريکا به
افغانستان و انحلال دولت طالبان، حمله چريکی به برجهای تجارت خارجی
در نيويورک و پنتاگون در واشنگتن و سرانجام اشغال نظامی عراق در سال
۲۰۰۳، از جمله تحولات اساسی است که پس از خاتمه جنگ دوم جهانی و تأسيس
دولت اسرائيل و مخصوصاً پس از تضعيف سياست روسيه شوروی در منطقه خاورميانه
و نزديک به دنبال فروپاشی آن به وجود آمده است. آمريکا به خاطر حمايت
دائمی و بلاشرط از اسرائيل و رژيمهای فاسد و مستبد عرب و اسرائيل
به خاطر مقصد واقعی آن يعنی جلوگيری از تشکيل دولت مستقل فلسطينی به
قيمت تجاوز دائمی به حق حيات آن مردم مورد نفرت و کينه شديد مردمی
قرار گرفتهاند که به خاطر برنامههای تسلطجوئی آمريکا بر منابع نفتی
و به خاطر غارت اين منابع به دست حاکمان مستبد و فاسد و به خاطر حمايت
بيدريغ آمريکا از اسرائيل و جلوگيری از هر گونه راهحل به نفع مردم
فلسطين و به خاطر تجاوز و کشتار و خشونت دائمی ارتش اشغالگر اسرائيل
و برنامههای نابودی تدريجی مردم فلسطين دولت اسرائيل اکنون به صورت
ناظر و شاهدی زنده بر علل و موجبات فقر و بدبختی و عقبماندگی خود
در آمدهاند و در نتيجه چون برای احقاق حقوق انسانی خود به هيچ مرجع
قانونی داخلی و بينالمللی دسترسی ندارند، به همان راهی میروند که
نويسندگان اعلاميه جهانی حقوق بشر در مقدمه اين اعلاميه برای آنها
گشودهاند يعنی: «از آنجا که اساساً حقوق انسانی را بايد با اجرای
قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار
مجبور نگردد».
البته میتوان گفت و به درستی هم گفت که قيام مظلوم بر ضد ظلم و فشار
نبايد به سلب حق زندگی از ديگران که عامل ظلم و فشار بر مظلوم نيستند
منتهی شود، اما اين حقيقت را نبايد به مثابه درختی گرفت که به کمک
آن جنگلی از واقعيتهای هراسآور ظلم و فشار را پنهان کرد، واقعيت
اين است که «جامعه بينالمللی» که نمايندۀ آن سازمان ملل متحد است
به صورت تابعی از قدرت پنچ دولت عضو دائمی شورای امنيت سازمان درآمده
است، و اين پنچ دولت با داشتن حق وتو از تصويب هر قراری که با منافع
ملی آنها منطبق نباشد جلوگيری میکنند، در اين صورت با ساختار کنونی
سازمان ملل متحد که به فرمانروائی کشورهای بزرگ و ثروتمند جهانی عموماً
و آمريکای شمالی خصوصاً در شورای امنيت آن سازمان خلاصه میشود اصولاً
چيزی به نام «جامعه بينالمللی» به صورت يک نهاد عينی حافظ صلح و مدافع
حقوق جامعه بشری وجود ندارد، نگاهی کوتاه به تعداد قرارهای شورای امنيت
سازمان برای تخليه اراضی اشغالی فلسطين که هرگز از سوی اسرائيل و با
حمايت آمريکا به مرحلۀ اجرا در نيامده است و نگاهی به تعداد استفاده
از حق وتو از سوی آمريکا به نفع اسرائيل خود دليلی بارزيست بر فقدان
حضور «جامعه بينالمللی» يعنی ناتوانی سازمان ملل در اجرای وظيفه اصلی
خود که حفظ صلح و امنيت جهانی میباشد.
***
تداوم اشغال نظامی خاک فلسطين از سوی اسرائيل از چهل سال قبل (۱۹۶۷)
و آغاز اعمال خشونت و تجاوز از آغاز تأسيس اسرائيل «۱۹۴۸» برای اجرای
برنامۀ تصاحب تدريجی کليه سرزمينهای مردم فلسطين از طريق تأسيس مجتمعهای
مسکونی برای يهوديان يا حمايت آمريکا و غرب در اين سرزمينها و خرابکاری
در کليه اقدامات و مذاکرات و قرارهای بينالمللی برای برقراری صلح
و ايجاد دولت فلسطين، حمايت بلاشرط آمريکا از سياست اسرائيل برای استملاک
کليه سرزمينهای فلسطينی، برنامه سياسی و نظامی آمريکا برای ادامه
حضور دائمی بر سر منابع نفتی خاورميانه و نزديک و حمايت آمريکا از
رژيمهای فاسد و مستبد شيوخ خليج فارس و عربستان، علت اساسی رشد نارضايتی
اعراب و شکلگيری عکسالعمل آنها در زمينه مبارزه و مقاومت آنها میباشد.
اما فراموش نکنيم که در معرکه اين مبارزه و مقاومت، در يک سو تودههای
فقيری وجود دارند که از هر گونه وسيله مؤثر برای ايجاد فشار و رودرروئی
با حاکمان مستبد و مسلط و مجهز به همه گونه وسايل سرکوب و قهر و زندان
و شکنجه محرومند و از سوی ديگر رژيمهای مستبد و فاسدی وجود دارند
که برای ادامه حاکميت و حکومت استبدادی خود از حمايت بيدريغ دولتهای
بزرگ و ثروتمند غرب عموماً و آمريکا خصوصاٌ برخوردارند، بنابراين سياست
خارجی کاخ سفيد در خاورميانه و نزديک در داخل سه ضلع مثلث: نفت ـ اسرائيل
و رژيمهای فاسد و مستبد منطقه خلاصه میشود و اگر نيروی محرکه اين
سياست در دوران جنگ سرد، مبارزه با نفوذ روسيه شوروی بود، اکنون آمريکا
و غرب مبارزه با «تروريزم» بنيادگرايان اسلامی و مخالفان دموکراسی
غرب را به نوک پيکان تجاوز برای جلوگيری از فروپاشی اين مثلث شوم تبديل
کردهاند. به عبارت ديگر اگر بخواهيم به نقطۀ اصلی و واقعی توليد تروريزم
برسيم بايد پايگاههای اصلی آن را در نقاطی جست و جو کنيم که منافع
اقتصادی و نظامی و سياسی خود را در مناطق حساس استراتژيک جهانی در
خطر میبينند، با نگاهی ساده به نقشه جهان میبينيم که مهمترين و حساسترين
منطقه استراتژيک و ژئواستراتژيک جهانی همان منطقهای است که در آن
مثلث نفت و اسرائيل و رژيمهای فاسد مستبد به چشم میخورد. همان منطقهای
است که از سواحل رود سند پاکستان تا مراکش بنابر اصطلاح معروف آمريکا
در کار ساختن «کمر بند سبز» بود که به کمک اسلام و مسلمانی مردم راه
نفوذ کمونيسم استالينی را در خاورميانه و نزديک يا بر سر منابع عظيم
نفت و گاز منطقه مسدود کند. از بيم فروپاشی همين مثلث تروريسم و به
خطر افتادن منابع استراتژيک افتصادی و سياسی بود که ژنرال آيزنهاور
رئيس جمهور آمريکا در سال ۱۹۵۳ ـ ۱۳۳۲ فرمان اجرای توطئه کودتا عليه
دولت قانونی دکتر مصدق را در راستای سرکوبی جنبش آزاديخواهی مردم ايران
به دنيال ملی شدن صنعت نفت در کنار امپراطوری انگليس و دربار فاسد
پهلوی امضا کرد.
با نگاهی ساده به تعداد کودتاهای نظامی و توطئههای براندازی در کشورهای
خاورميانه و نزديک و آمريکای لاتين و آفريقا از سوی آمريکای شمالی
و مستعمرهچیهای اروپائی از سوئی و همچنين با توجه به تجاوز و تسلط
نظامی روسيه شوروی به کشورهای اروپای شرقی و کشورهای ساحل بالتيک و
تجاوز چين به تبت و تجاوز روسيه به افغانستان و لشکرکشی نظامی آمريکا
به هندوچين در ويتنام، به طور کلی ميتوان به علل آنچه که امروز از
سوی آمريکا و اروپا و روسيه و چين «تروريزم» ناميده میشود دريافت
که در واقع تروريزم نيست، بلکه وسيله و ابزار اجتنابناپذير مردمی
است که برای دفاع از حق خود در برابر جبر و قهر نظامی و سياسی و اقتصادی
غرب عموماً و آمريکا خصوصاً وسيلهای جز به خطر انداختن جان خود و
جان ديگران ندارند.
***
اگر به تعريف دقيقی از مفهوم تمدن و توحش توجه کنيم به اين نتيجه میرسيم
که: «تمدن» به وضعی اطلاق میشود که در آن بنيادها و ساختهای محصول
فکر و دست بشری بر جا میماند و افکار و انديشهها به نسبت تحول شرايط
اجتماعی و سياسی تغيير میکند. و اما «توحش و بربريت» وضعی است که
در آن بنيادها و ساختهای محصول انديشه و دست انسان ويران میشود و
افکار و انديشهها در سکون و رکود باقی میماند. حال اکنون که با چشمان
حيرتزده میبينيم که اسرائيل چگونه و با چه بهانه سيل آتش بنيانکن
ماشين جنگی خود را به جان هست و نيست لبنان و نوار غزه روانه کرده
است و اکنون که با چشمان حيرتزده خود میبينيم که جرج بوش با صراحت
از اين توحش و بربريت لجام گسيخته اسرائيل به نام حق دفاع مشروع حمايت
میکند، اکنون که میبينيم که روسيه پوتين با زير پا گذاشتن گام به
گام نهادهای دموکراتيک منطقه مسلماننشين قفقاز و مخصوصاً چهچن را
برای سربازان روسی فضای باز همه نوع تجاوز به جان و مال مردم اعلام
کرده است، اکنون که میبينيم که در قرار شورای امنيت سازمان ملل نه
اين که قتل عام در يک شهرک لبنانی (کانا) از سوی اسرائيل محکوم نمیشود
بلکه حتی حملۀ «غير قابل قبول» را نيز از ترس وتوی آمريکا حذف میکنند،
حق داريم از خود پرسش کنيم که آخر اين پايگاههای توحش و شرور اگر در
کاخ سفيد و کاخنشينان صاحبان کرسی حق وتو در شورای امنيت سازمان نيست
پس در کجاست؟ اگر اين پايگاههای توحش و بربريت در دولت اسرائيل و در
کاخهای در بسته و سربسته شيوخ و سلاطين فاسد و مستبد سرزمينهای نفتی
نيست پس در کجاست؟ اگر در نهادهای غارتگر اقتصادی و نظامی و سياسی
پراکنده در بانکها و شرکتهای فرامليتی و اجلاسهای ساليانه کشورهای
ثروتمند بزرگ جهان نيست پس در کجاست؟
در پايان جا دارد که گفته اوتانت دومين دبير کل سازمان ملل متحد را
تکرار کنيم که سه روز قبل از حمله اسرائيل به اعراب در روز ۵ ژوئن
۱۹۶۷ (۱۵ خرداد ۱۳۴۶) در روز جمعه ۲ ژوئن ۱۹۶۷ (۱۲ خرداد ۱۳۴۶) در
بازديد از نمايشگاه در مونترال کانادا در سخنرانی برابر اعضای شورای
سازمان بينالمللی هواپيمائی میگويد: «هرگز اخلاق جهانی بدين پايه
از پستی و ابتذال نرسيده است...». چهل سال از اين گفته میگذرد و ما
اکنون شاهد فاجعهای هستيم که از هجوم ويرانگر ارتش اسرائيل بدون هيچگونه
دغدغهای از افکار عمومی جهان هفتهها میگذرد. اگر اوتانت زنده بود
آيا تصديق نمیکرد که پایۀ ميزان پستی و ابتذال اخلاقی جهان بمراتب
از دوران او فراتر رفته است؟!.
(برگرفته از سايت عصر نو)
|