بحران ساختارى سرمايه دارى
گفتگو با ايستوان مزاروش
جوديث اور
و
پاتريك وارد
ترجمه: ايوب رحمانى
آنچه كه به دنبال مى آيد برگردان گفت و گويى است با ايستوان مزاروش(Istvan
Mezaros) كه توسط "جوديث اور" (Yudith Orr) و "پاتريك
وارد "(Patrick Ward) انجام شده و در آخرين شماره نشريه ى انگليسى
زبان "سوسياليست رويو" به چاپ رسيده است. ايستوان مزاروش
فيلسوف مجارستانى تبار و استاد بازنشسته دانشگاه ساسكس در انگلستان
است. از مزاورش تا كنون چندين كتاب به چاپ رسيده است. معروف ترين آن
ها عبارتند از: "نظريه ى از خود بيگانگى از نگاه ماركس"،
"قدرتِ ايدئولوژى" و "فراسوىِ سرمايه". آخرين
كتاب او با عنوان "چالش و مسئوليت در زمان تاريخى" به تازگى
انتشار يافته است.
http://www.socialistreview.org.uk/article.php?articlenumber=۱۰۶۷۲
س: طبقه ى حاكم هميشه از بحران هاى جديد شگفت زده مى شود و از آن ها
به عنوان يك لغزش ياد مى كند چرا شما بر اين باوريد كه بحران ها جزء
ذاتىِ سرمايه دارى هستند؟
ج : من به تاز گى از ادموند فلپس (Edmund Phelps) كه در سال ۲۰۰۶ جايزه
نوبل در اقتصاد را دريافت كرد نكته هايى شنيدم. فلپس ، يك نيوكينرى
است. او البته كه سرمايه دارى را ستايش مى كرد و معضلات كنونى را تنها
يك سكسكه كوچك مى شمرد. او مى گفت "تنها كارى كه ما حالا بايد
انجام دهيم اين است كه به ايده هاى كينرى ومقررات باز گرديم".
جان مينارد كينز بر اين باور بود كه سرمايه دارى، ايده آل است، منتها
او خواهان مقررات بود. فلپس پشت سرهم اين ايده مسخره را تبليغ مى كرد
كه اين نظام به يك آهنگ ساز مى ماند . يك آهنگ ساز ممكن است روزهاى
بدى در زندگى اش داشته باشد و در آن روزها نتواند بخوبىِ هميشه، چيزى
را بيافريند. اما اگر شما به كل زندگى او نگاه كنيد مى بينيد كه او
فوق العاده است! به موزارت فكر كنيد، او حتما چند روز بدى هم در زندگى
اش داشته است. بنابراين سرمايه دارى وقتى كه دچار مشكل مى شود درست
به همان روزهاى بد موزارت مى ماند.
اگر كسى به چنين چيزى باور داشته باشد بايد كله اش مورد معا ينه پزشكى
قرار گيرد. اما بجاى اين كه كله فلپس مورد معاينه قرار گيرد به او
جايزه ىِ نوبل داده مى شود.
اگر مخالفان ما در اين سطح فكرى قرار دارند – كه در طول بيش از پنجاه
سال گذشته نشان داده اند كه در اين سطح هستند و بنابراين آنچه فلپس
مى گويد يك لغرش اتفاقى ازسوى اقتصاددان برنده جايزه نوبل نيست- ما
مى توانيم بگويم "خوشا كه مخالفان ما در چنين سطح پايينى قرار
دارند" اما چنين انديشه هايى به فاجعه مى انجامد، فاجعه اى كه
ما هر روز داريم تجربه مى كنيم. ما در بدهى نجومى غرق شده ايم. ميزان
واقعى بدهى ها در اين كشور (بريتانيا) به تريليون ها سرمى زند.
اما نكته ىِ مهم اين است كه اينان به دليل وجود بحرانِ ساختارى در
نظام توليد، به ريخت و پاش مالى رو آورده بودند. اين اتفاقى نيست كه
پول به گونه اى ماجراجويانه به بخش مالى سرازير شده است. در عرصه ى
اقتصادِ توليدى، انباشتِ سرمايه نمى توانست به معناى واقعى، كاركرد
داشته باشد.
ما داريم از بحرانِ ساختارىِ نظام حرف مى زنيم .اين بحران خودش را
به همه جا گسترانده است؛ حتى رابطه ىِ ما با طبيعت را در بر گرفته
و شرايط بنيادين دوامِ زيست انسان را تهديد مى كند. براى نمونه، آنان
هرازگاهى براى كاهش آلودگى كره ى زمين اعلامِ هدف مى كنند. ما حتى
وزارت انرژى و آب و هوا داريم كه در حقيقت وزارت "باد هوا"
است؛ چون هيچ كارى جز هدف گذارى براى كاهش آلودگى انجام نمى دهد. ما
به هدف اعلام شده نزديك هم نمى شويم چه برسد به اين كه به آن برسيم.
اين بخشى از بحران ساختارى نظام است. فقط راه حل هاى ساختارى مى توانند
ما را از اين شرايط هولناك برهانند.
س: شما آمريكا را امپرياليسم كارت اعتبارىِ توصيف كرده ايد، منظورتان
چيست؟
ج: من سخن سناتورِ سابق، جورج مك گاورن را در پيوند با جنگ ويتنام
نقل كردم. او گفت كه آمريكا جنگ ويتنام را با كارت اعتبارى پيش برد.
اين نوع اقتصاد تا آنجا مى تواند ادامه يابد كه ساير جهان بتواند اين
بدهى را تحمل كند.
آمريكا در موقعيت ويژه اى به سر مى برد، چون از زمان قرار داد "برتون
وودز" (۱) به اين سو، آمريكا كشور مسلط بوده است. اين كه گفته
شود راه حل نيوكينزى و يك "برتون وودز" جديد مى تواند مشكلات
امروز را بر طرف كند، خيال پردازى است. تسلط آمريكا كه قرارداد "برتون
وودز" بلافاصله بعد از جنگ حهانى دوم، آن را فرمول بندى كرد،
از لحاظ اقتصادى واقعى بود. اقتصاد آمريكا در آن زمان نسبت به اقتصادهاى
ديگر جهان، از موقعيت بسيار نيرومندترى برخوردار بود. اين قرارداد،
تمامِ نهادهاى اقتصادى مهم و بين المللى را بر اساس حق ويژه ى آمريكا
تاسيس كرد. حق امتياز دلار، امتيازى كه از راه صندق بين المللى پول،
سازمان هاى تجارى و بانك جهانى نصيب اش شد، همگى تحت تسلط آمريكا صورت
گرفت. اين امتيازها هنوز هم باقى است .
اين واقعيت را نمى توان ناديده گرفت. نمى توان درباره ى انجام رفرم
و اِعمال مقررات در اين جا و آن جا به خيال پردازى پرداخت. اين اشتباه
است كه تصوركنيم باراك اوباما از موقعيت برترى كه آمريكا از اين راه
بدست آورده - و بوسيله برترى نظامى حمايت مى شود - صرف نظر خواهد كرد.
س: كارل ماركس، طبقه حاكم را "باند برادرهاى در حال نزاع"
مى خواند. آيا فكر مى كنيد كه طبقات حاكم در جهان، براى يافتن يك راه
حل، با يكديگرهمكارى خواهند كرد؟
ج: در گذشته، امپرياليسم، شامل چند بازيگر مسلط مى شد كه منافع خود
را حتى به قيمت دو جنگ جهانى وحشتناك در قرن بيستم، پيش بردند. جنگ
هاى محدود، صرف نظر از اين كه تا چه اندازه وحشت بار هستند را نمى
توان با جنگ جهانى جديد كه ممكن است با هدف تجديد آرايش قدرت اقتصادى
وسياسى صورت گيرد، مقايسه كرد.
اما تصور يك جنگ جهانى جديد غيرممكن است. البته هنوز عده اى ديوانه
در ارتش هستند كه امكان چنين جنگى را رد نمى كنند . اما اين جنگ به
معنى نابودى كامل انسان خواهد بود.
ما بايد به جايگاه جنگ در نظام سرمايه دارى بيانديشيم. اين يك قانون
بنيادى بود كه اگر نيرويى نمى توانست خود را از راه تسلط اقتصادى اعمال
كند، به جنگ متوسل مى شد.
از جنگ دوم جهانى به اين سو، امپرياليسم برتر جهانى پديد آمده و با
موفقيت عمل كرده است. اما آيا اين گونه سيستم دايمى است؟ آيا مى توان
تصور كرد كه در آينده هيچ تضادى پديد نخواهد آمد؟ آن چه از چين بگوش
مى رسد كنايه از اين است كه اين نوع تسلط اقتصادى نمى تواند براى هميشه
ادامه يابد. چين قادر نخواهد بود كه همچنان هزينه مالى اين تسلط را
بپردازد. دنگ شيائوپينگ زمانى گفت: تا وقتى كه گربه موش مى گيرد، مهم
نيست كه چه رنگى– سوسياليست يا سرمايه دار- است. اما اگر اوقات خوشِ
موش گيرى، جايش را به اوقات وحشتناك سم موش بيكارى توده اى داد، آنگاه
شما چه مى كنيد؟ در واقع، همين وضعيت دارد در چين پديد مى آيد.
اين تضادها و تخاصمات ذاتى نظام سرمايه دارى است. بنابراين ما بايد
به فكر حل كردن آن ها از راه ديگرى باشيم، و تنها راه، تغيير واقعى
اين نظام است.
س- آيا هيچ بخشى از اقتصاد جهانى مى تواند خود را از اين شرايط جدا
سازد ؟
ج: اين غيرممكن است. جهانى شدن، شرط لازم توسعه ى انسان است. ماركس
اين موضوع را از همان زمان كه گسترش نظام سرمايدارى آشكار شده بود،
به تئورى درآورد. مارتين وولف، مقاله نويس فايننشال تايمز، گله مى
كند كه وجود دولت هاى كوچك و بى اهميت به تعداد زياد، باعث مشكل كنونى
شده است. او استدلال مى كند كارى كه بايد انجام گيرد، "ادغام
حقوقى" ا ست. به عبارت ديگر ادغام كامل امپرياليستى، - كه اين
خود، نوعى خيال بافى است. اين ها نشان دهنده ىِ تضادها و تخاصمات غيرقابل
حل جهانى شدن سرمايه دارى است. جهانى شدن، ضرورى است، اما شكل عملى،
كارا و پايدار آن، جهانى شدن سوسياليستى بر اساس برابرى واقعى است.
اگر چه جدا شدن از تاريخ جهانى، تصور پذير نيست، اما اين به آن معنا
نيست كه در هرمرحله، همه ى بخش هاى جهان، يك سان هستند. براى نمونه،
در مقايسه با اروپا، آنچه كه در آمريكاى لاتين دارد روى مى دهد به
طور كامل متفاوت است. حالا از چين كه در بالا به آن اشاره كردم و آسياى
دور و ژاپن كه دچار مشكل ژرف است، صرف نظر مى كنم.
كمى به گذشته بر گرديم. از زمان جنگ جهانى دوم به اين سو، چند معجزه!
داشته ايم؟ معجزه برزيل، معجزه ژاپن، معجزه پنج ببر كوچك؟ خنده آور
اما اين است كه همه اين معجزات، به واقعيتى سخت و افتضاح آور تبديل
شدند.
مدير يك "هدج فاند" (٢) به ۵۰ ميليارد دلار اختلاس متهم
شده است. جنرال موتورز و ديگران از دولت آمريكا فقط ۱۴ ميليارد دلار
مى خواستند. چقدر كم! به آن ها بايد ١٠٠ ميليارد دلار داده شود. اگر
يك سرمايه دار هدج فاند، آن گونه كه متهم شده، مى تواند ۵٠ ميليارد
دلار اختلاس كند، به آن ها هر مبلغى كه امكان دارد بايد داده شود.
نظامى كه ازنظر اخلاقى اين گونه فاسد عمل مى كند، امكان دوام ندارد،
زيرا كه قابل كنترل نيست. مردم حتى اقرار مى كنند كه نمى دانند اين
نظام چگونه كار مى كند. ياًس و نوميدى راه حل نيست. راه حل اين است
كه اين نظام را بايد در خدمت منافع و مسئوليت اجتماعى، به كنترل در
آورد و جامعه را بطور ريشه اى دگرگون كرد.
س: خصلت ذاتى سرمايه دارى اين است كه هرچه بيشتر به كارگران فشار بياورد.
دولت هاى بريتانيا و آمريكا، دارند آشكارا در اين راه كوشش مى كنند.
ج : تنها كارى كه آن ها مى توانند بكنند اين است كه از كاهش دستمزد
كارگران جانب دارى كنند. دليل اصلى كه سناى آمريكا تزريق حتى ١۴ ميليارد
دلار به سه كارخانه بزرگ اتومبيل سازى امريكا را رد كرد، اين است كه
آنها نتواستند قول كاهش شديد دستمزد كارگران را بگيرند. يك لحظه به
تاثير اين كاهش و تعهداتى كه كارگران دارند - براى نمونه بازپرداخت
وام كلان مسكن - فكر كنيد. اين كه از كارگران خواسته شود به نصف شدن
دستمزدشان رضايت دهند، مشكلات ديگرى در اقتصاد بوجود مى آورد. اين
خود، يك تضاد ديگر است.
سرمايه و تضادهاى آن از يك ديگر جدايى ناپذيرند. ما بايد از نمود ظاهرى
اين تضاد ها فراتر رويم و به ريشه ىِ آن ها بپردازيم. اين جا و آنجا
اين تضادها را دست كارى مى كنند اما آنها دوباره با نيرو و شدت زيادترى
سر برمى آورند. اين تضادها را نمى توان براى هميشه به زير فرش هل داد،
زيرا ديگر اكنون فرش به شكل كوه در آمده است.
س- شما با جورج لوكاچ، ماركسيستى كه به دوره انقلاب روسيه و به پيش
تر از آن مى پرداخت پژوهش مى كرديد؟
ج - من تا پيش از ترك مجارستان در ١۹۵٦، به مدت ۷ سال با لوكاچ كار
كردم و تا زمان مرگ لوكاچ در ١۷۷۱ دوست نزديك هم بوديم. ما با يكديگر
اشتراك نظر داشتيم و به همين دليل من مى خواستم با او كار كنم. شروع
كار من با لوكاچ هم زمان شد با حمله آشكار و گسترده عليه او. من نمى
توانستم اين را تحمل كنم وبه دفاع از او برخاستم كه اين خود، مشكلات
ديگرى به دنبال آورد. من درست زمانى مجارستان را ترك كردم كه به عنوان
جانشين لوكاچ در دانشگاه براى تدريس زيبايى شناسى تعيين شده بودم.
من دقيقا به اين دليل كشور را ترك كردم كه باور داشتم آنچه كه دارد
روى مى دهد مسايل بسيار بنيادى است كه آن سيستم قادر به حل اش نيست.
من از آن زمان به اين سو، تلاش كرده ام كه اين مسايل را در كتاب هايم،
به ويژه در "نظريه ى از خود بيگانگى از نگاه ماركس" و در
"فراسوى سرمايه" فرمول بندى كنم. لوكاچ به درستى مى گفت
كه بدون استراتژى نمى توان تاكتيك داشت. بدون داشتن نظرگاه استراتژيك
در مورد اين مسايل، نمى توان براى آن ها راه حل روزانه ارائه داد.
بنابراين من كوشش كرده ام اين مسايل را به طور پيوسته مورد تحليل قرار
دهم. زيرا نمى توان در شكل يك مقاله كه به رويدادهاى روزانه مى پردازد
به اين مسايل پرداخت؛ اگرچه وسوسه ىِ شديدى انسان را به اين سمت مى
كشاند. به جاى آن بايد از چشم انداز تاريخى به اين مسايل نگريست. از
زمانى كه نخستين مقاله نسبتا بلند من در يك نشريه ادبى در مجارستان
در ١٩۵٠ چاپ شد من تا انجا كه توانسته ام سخت كار كرده ام و كارهايم
را انتشار داده ام. ما به اندازه توان خويش سهم خود را در راه تغيير
ادا مى كنيم. اين كارى بوده است كه من در طول زندگى ام كوشش كرده ام
انجام دهم.
س: به نظر شما در حال حاضر چقدر امكان تغيير وجود دارد؟
ج: سوسياليست ها بر خلاف ديگران ، مشكلات موجود بر سر راه ارائه ى
راه حل را اندك نمى دانند. حاميان سرمايه دارى، چه نئوكينزى ها و چه
ديگران، مى توانند انواع راه حل هاى ساده ارائه دهند. به نظر من بحران
كنونى مانند بحران هاى گذشته نيست؛ بحران كنونى بسيار ژرف است. معاون
رئيس بانك مركزى انگلستان اقرار كرد كه اين ژرف ترين بحران اقتصادى
در تاريخ انسان است. من تنها اين را اضافه مى كنم كه اين بزرگترين
بحرانِ اقتصادى در تاريخ انسان نيست بلكه، بزرگترين بحران از هر لحاظ
است. بحرانِ اقتصادى را نمى توان از بقيه ىِ سيستم جدا كرد.
فريب كارى و تسلط سرمايه و استثمار كارگران نمى تواند تا ابد ادامه
داشته باشد. توليدكنندگان را نمى توان براى هميشه تحت كنترل نگاه داشت.
ماركس استدلال كرد كه سرمايه داران، سرمايه ى شخصيت يافته اند. آنها
كارگزاران آزاد نيستند بلكه مجرى الزامات اين نظام هستند. بنابراين
مشكل براى انسانيت اين نيست كه بايد يك عده از سرمايه داران را از
سر راه جارو كرد. جايگزين كردن يك نوع از سرمايه ى شخصيت يافته با
نوع ديگر، به تكرار همان فاجعه مى انجامد و ما دير يا زود به احياء
سرمايه دارى مى رسيم.
مشكلاتى كه جامعه با آن رو به رو است از چند سال پيش شروع نشده است.
دير يا زود اين مشكلات بايد حل شوند، اما اين مشكلات را آن گونه كه
اقتصاددان برنده جايزه نوبل مى پندارد نمى توان در چارچوب سرمايه دارى
حل كرد. تنها راه حال ممكن، بنياد نهادن بازتوليد اجتماعى است كه در
كنترل توليدكنندگان باشد. ايده سوسياليسم هميشه همين بوده است .
ما به انتهاى توان سرمايه در كنترل جامعه رسيده ايم. منظور من در اينجا
فقط بانك هاى تجارى و بانك هاى مسكن نيست - اگر چه آنان همين ها را
نيز نمى توانند كنترل كنند- بلكه منظور من كل جامعه است. هنگامى كه
اوضاع خراب مى شود كسى مسئوليت آن را به عهده نمى گيرد. گاه گاهى سياست
مداران مى گويند: "من همه مسئوليت را به عهده مى گيرم،"
اما بعد از آن چه اتفاقى مى افتد؟ آن ها مورد ستايش و تحسين قرارمى
گيرند. تنها آلترناتيو، طبقه ىِ كارگر است كه همه ىِ آن چيزهايى را
كه ما در زندگى به آن نياز داريم، توليد مى كند. چرا نبايد كارگران
بر آنچه كه خود توليد مى كنند كنترل داشته باشند؟
من در تمام كتاب هايم، هميشه بر اين نكته تاكيد كرده ام كه گفتنِ نه،
نسبتا، آسان است. ما بايد به دنبال يافتن جنبه ىِ اثباتى [مسائل] باشيم.
پا نوشته ها:
١- كنفرانس برتون وودز(Bretton Woods) در جولاى ١۹۴۴ و در اواخر جنگ
دوم جهانى به ابتكار دولتهاى آمريكا و بريتانيا در مكانى به همين نام
در آمريكا برگزار شد. نمايندگان ۴۴ دولت در اين كنفرانس شركت داشتند.
هدف كنفرانس بررسى راههاى بازسازى اروپاىِ بعد از جنگ و تنظيم و كنترل
سيستم مالى بينالمللى از طريق وضع قوانين، مقررات و برپايى نهادهاى
مالى جهانى بود. طرح ايجاد صندوق بين المللى پول و بانك بين المللى
بازسازى و توسعه كه در حال حاضر يكى از چهار نهاد صندوق جهانى است،
در اين كنفرانس تصويب شد
٢- "هدج فاند"ها(hedge fund) بنگاه هاى مالى هستند كه به
سرمايه گذارى در ديگر مؤسسات و خريد وفروش سهام آن ها مى پردازند.
هدج فاندها از بسيارى از مقرارتِ مالى معاف هستند و مى توانند به بورس
بازى هاى هم راه با ريسكِ زياد اقدام كنند. بنا بر قانون، هرهدج فاند
نمى تواند بيش از۱۰۰ عضو داشته باشد، به همين خاطر اعضاى هدج فاند
ها را بانك ها ، موسساتِ مالىِ بزرگ و افراد بسيار ثروتمند تشكيل مى
دهند. در آمريكا حد اقلِ سرمايه گذارى در هدج فاند ٢۵٠هزار دلار است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
برگرفته از راه كارگر شمارۀ ۳۶۷
www.rahekargar.net
|