- هنوز فکرمی کنم که مائو تا حد زيادی همچنان روشن ترين متفکر در بين مارکسيست های قرن بيستم است. من معتقدم که ايدهء يک سلسله انقلاب های فرهنگی که او بدان باور داشت (او معتقد نبود که يک انقلاب فرهنگی کافی خواهد بود) ممکن است چشم انداز عمومی درستی باشد، ولی عامل انقلاب فرهنگی درنظر او چه بود؟ تودهء مردم ـ پرولتاريا، پرولتاريای چين و دهقانان که در مشارکت در کار، متحد يکديگر فرض می شدند. تصور من اين است که اين هميشه، بيشتر آرزو بوده تا واقعيت. درک اين نکته نيز دشوار است که چه نيروهايی می توانستند همان نقشی را ايفا کنند که مائو به اتحاد کارگران و دهقانان سپرد. من نمی دانم.
فکر می کنم ايدهء يک دورهء درازمدت از پراتيک انقلاب کردنِ (۹) به تعبيری که مارکس مطرح کرده امری اساسی ست و تلاطم ها و بحران هايی از نوع انقلاب فرهنگی بخش های ضروری چنين فرآيندی ست. فکر می کنم تمام آن امور درست اند. اما در شرايط حاضر دشوار است بتوانيم تصور کنيم آن نيروهايی که نقش تعيين کننده را به عهده خواهند گرفت کدام اند و در طی اين مسير، زمانی که آن ها به ضرورت هايی آگاه شوند که وجود يک جامعهء بازسازی شده را ايجاب می کند، جامعه ای که بتواند فرآيند توليد نيروهای مادی به نفع نيازهای انسانی اداره کند، اين نقش چگونه خواهد بود. بين مصرف و ارضاء واقعی نيازهای انسانی تفاوت بسياری وجود دارد. همان طور که می دانيم مصرف می تواند کاملاً با نيازهای انسانی در تضاد باشد. جامعه ای که قادر به برخورد به همهء اين مسائل باشد چگونه به وجود خواهد آمد؟ من نمی دانم.
من می خواهم در اينجا نکته ای به تحليل شما اضافه کنم. من از يک جامعهء سنتی هستم و می دانم که تغيير چنين جامعه ای چه دشوار است. آن طرز زندگی را که مردم ساليان دراز در آن زيسته اند نمی توان با شعار و تظاهرات تغيير داد.
- اين به نحوی درس هشتاد سال گذشته است. وقتی من جوان بودم، تمام فکر و ذکر من اين بود که بايد انقلاب کرد و مردم آنقدر از اين کار راضی خواهند بود که آن را به پيروزی تبديل خواهند کرد. اما برعکس، همان طور که شما به درستی می گوييد، طرز تفکر و عادات اجتماعی بسيار ريشه دار هستند. اگر تأمل کنيم و به تاريخ سرمايه داری بينديشيم می بينيم در آن مورد هم درست است. دهقانان قرون وسطی نمی توانستند سرمايه داری را اداره کنند. پانصد سال لازم بود تا به ضرب شلاق، به سياق جديدی شکل گيرند. عادات آنان بيرحمانه در هم می شکست و بدين ترتيب بود که آن ها می توانستند عادات و طرز تفکر نوينی را پديد آرند. اين فرآيند فوق العاده ای ست.
برگرديم به اروپای شرقی. شما اشاره کرديد که چيزی به عنوان سوسياليسم بازار نمی تواند وجود داشته باشد؛ چرا که در معنی متناقض اند. امروزه سوسياليسم بازار ايدهء همه گيری ست. نظر شما در اين مورد، حالا چيست؟
- بين سوسياليسم و بازار تناقض اساسی وجود ندارد. مسأله اين است که کداميک بايد کنترل را در دست داشته باشد. اگر بازار کنترل را به دست داشته باشد، کنترل به دست سرمايه داری ست. بازار ابزاری ست که سرمايه داری از آن برای کنترل جامعه و تسلط بر آن و حفظ جايگاه خود به عنوان طبقهء حاکم - که قدرت را در دست دارد - استفاده می کند. اين است معنای واقعی بازار.
سوسياليسم، به نوعی، بدين معنا ست که طبقهء کارگر که بزرگ ترين طبقه است - يعنی طبقهء توليد کنندگان - به نحوی کنترل را در دست دارد. آن ها می توانند از بازار استفاده کنند، اما بايد آن را کنترل نمايند. آن ها بايد از بازار در جهت اهداف خود استفاده کنند نه که بازار آن ها را کنترل نمايد. تفاوت واقعی اينجا ست. اغلب مباحثی که اين روزها می خوانيد اين حقيقت را ناديده می گيرند. وقتی که از بازاری کردنِ اقتصاد صحبت می کنند، در واقع، منظورشان سرمايه داری ست. سوسياليسم بازار بايد مفهومی داشته باشد با تعريفی بسيار دقيق تر. آن ها که از بازار صحبت می کنند (مانند گورباچف و ديگران) منظور واقعی شان سرمايه داری ست نه سوسياليسم بازار. اين ها لفاظی هايی ست برای خاک پاشيدن به چشم مردم.
بنابراين، آيا به نظر شما چيزی به عنوان سوسياليسم بازار وجود دارد؟
- نه. من چنين اصطلاحی به کار نمی برم. به نظر من سوسياليسم می تواند بازارها را کنترل کند، اما بازارها قدرت خطرناکی دارند. آن ها می توانند سرمايه داری را بازآفرينی کنند. در سراسرِ تاريخِ جامعهء ماقبل سرمايه داری بازار هميشه وجود داشته است. برای مثال، اثر آن تئوريسين اطريشی ـ مجار [شوم پتر Joseph A. Schumpeter] (۱۰) را که تندترين و روشن ترين انتقاد از سرمايه داری را به رشتهء تحرير درآورده است بخوانيد. خواهيد ديد که بازار در روزگار قديم ماقبل سرمايه داری در مفهوم اجتماعی متفاوتی تجسم داشته است. اکنون سرمايه بازارها را کنترل می کند، ولی پيش از اين، بازارها از صحنه غايب نبودند. محال است بتوان بدون چند بازار اقتصاد نسبتاً گسترده ای داشت. بازارها هم اکنون در اختيار سرمايه دارانی هستند که منابع طبيعی و انسانی را به راه هايی که احتمالاً هيچ جامعهء سوسياليستی نتواند بر آن ها مهر تأييد بگذارد به کار می گيرند. چه کسی استفاده از محيط زيست را بدين نحو که سرمايه داران می کنند، تأييد خواهد کرد؟
پس، به نظر شما در جريان يک تحول سوسياليستی می توان از معيارهای کاپيتاليستی استفاده کرد؟
- شما ممکن است در اقتصاد بخش بازار داشته باشيد که با فرآورده ها و روش های نوين و امثال آن بتواند گسترش يابد، اما نه اينکه کسانی طی اين پروسه ثروتمند شوند و مجاز باشند کنترل ساختِ مالی و اقتصادی جامعه را به دست گيرند. وقتی چنين باشد بازارها البته به صورت ابزارهای سياست گذاری اجتماعی (۱۱) در می آيند، همچون ماشينی که خود به خود کار می کند.
بنا بر اين بازار را بايد دولت اداره کند.
- البته بايد اميدوار بود که اهميت دولت هرچه کم تر شود و فعاليت های دموکراتيک در سطح ملی و منطقه ای هرچه بيشتر اهميت يابد. به نظر من يک دولت متمرکز همواره يک دشمن است - حد اقل بالقوه. اگر زياد نيرومند شود می تواند نافی چشم اندازهای سوسياليستی باشد.
آيا چنين دولتی را که برای آينده تصوير می کنيد، ديکتاتوری پرولتاريا می ناميد؟ اين نيروهای محلی را چه کسی قرار است رهبری کند؟
- به نظر من ديکتاتوری پرولتاريا، آنطور که در مانيفست آمده و در آن گفته شده است که پرولتاريا به موقعيت طبقهء حاکم ارتقاء می يابد و ديکتاتوری خود را بر طبقات ديگر ولی نه بر توده ها اعمال می کند، ايدهء مارکسيستی اصيلی ست، اما دشوار است اين امر را مشخص تر درک کنيم. هيچ تجربهء تاريخی ای وجود ندارد که نشان دهد چگونه می توان به ديکتاتوری پرولتاريا به مفهومی که گفته شد دست يافت. اين کلمه امروزه شهرت بدی يافته و چه بسا بهتر باشد از آن استفاده نشود. از طرف ديگر توهم داشتن دربارهء دموکراسی، صِرفِ وجود انتخابات و اينکه مردم طبق منافع اقتصادی خصوصی شان سازمان يافته باشند، چيزی ست درخورِ سرمايه داری و فراوان اند دموکراسی های بورژوايی عامه پسند.
در اغلب آثاری که دربارهء انتقال به سوسياليسم نوشته ايد، اشاره به جايگاه جامعهء مدنی نمی کنيد.
- طرح استدلال با استفاده از اصطلاح جامعهء مدنی در چند سال گذشته، تقريباً در ده سال گذشته کاملاً مقبوليت عامه يافته است.
ولی اين اصطلاحی ست که گرامشی به کار برده بود، سال ها پيش تر می شد از آن استفاده کرد.
- آری شايد زودتر می شد. در آثار مارکس هم هست، هرچند گمان نمی کنم که چنين مفهومی هرگز در کاپيتال آمده باشد. مفهوم مفيدی به نظر می رسد. من هيچ وقت به طور جدی به زبان تئوريک دربارهء جامعهء مدنی فکر نکرده ام. بنابراين، چيز زيادی دربارهء آن ندارم که بگويم. به نظرم خيلی مهم است که جامعه ها خود سازمان دهندهء خويش باشند، يعنی نه توسط دولت مرکزی، آنطور که در کشورهای کمونيستی مشاهده کرده ايم که زنان، طبقهء کارگر و جوانان همگی از بالا سازمان داده می شوند. نمی دانم. فکر نمی کنم که جامعهء مدنی راه حلی با خود به همراه داشته باشد.
آيا نمی تواند چارچوبی از مفاهيم به ما ارائه دهد که با تئوری مارکسيستی دولت همخوانی داشته باشد؟ جامعهء مدنی را نمی توان ناديده گرفت. وجود خارجی دارد.
- جامعهء مدنی در زير سلطهء سرمايه داری چنان تحت کنترل سرمايه است که فکر می کنم اگر حداقل به کنترل سرمايه پايان دهيم جامعهء مدنی قدرت آن را خواهد داشت که تکامل يابد. می بينيم که سطح آموزش و سواد بسيار بالاتر است، ولی چون سيستم آموزشی و رسانه های گروهی در دست سرمايه داری ست، همه چيز به کلی در بيراهه سير می کند. بنابراين، نمی دانم که جامعهء مدنی زير سلطهء سرمايه داری چه استقلال و نيروی بالقوه قابل توجهی می تواند داشته باشد. فکر می کنم که توانايی سرمايه داری برای ادارهء سيستم غول آسا ست، اما موفق نيست. جامعه را به کار نمی اندازد. به هرصورت می توانيد ببينيد که مردم درسطح محلی محدود و محصور می مانند. به شهرها نگاه کنيد. از مايه خشکيده اند. هرچيزی به حقارت دچار شده است. خدمات، آموزش و پرورش. هر چيزی مسخ و ويرانه شده است. خود ـ سازماندهی در وضعيتی ديگر شايد... من نمی دانم.
با توجه به نظراتتان دربارهء ديکتاتوری پرولتاريا، معتبر بودنِ سوسياليسم در جهان سوم و امکان انقلاب در کشورهای مادر، مارکسيسم انقلابی امروزه چه نقشی دارد؟
- مارکسيسم به درستی يک برنامه يا ليستِ وقايعی که در آينده رخ خواهد داد، نيست. مارکسيسم تحليل وضعی ست که ما در آن بسر می بريم و تحليل اينکه چرا اکنون اينجا هستيم بدون توجه به آنچه بعداً واقع خواهد شد. اگر سرمايه داری را درک نکنيد، به هيچ وجه جهان را درک نمی کنيد. اگر مارکسيسم را درک نکنيد، سرمايه داری را درک نخواهيد کرد. مارکسيسم در معنای بسيار واقعی خود، علم جامعه است. مارکسيسم همچنين يک آموزه (دکترين) انقلابی و يک جنبش انقلابی ست. مارکسيسم به عنوان يک علم جامعه می تواند معتبر باشد ولی ابعاد ديگر آن الزامی نيست که معتبر باشند. آنچه او فکر می کرد که بايد رخ دهد رخ نداد. فکر نمی کنم که مارکسيسم به هيچ وجه با شکست انقلابات، با دشواری به ثمر رساندن آن ها قابل رد و تصفيه باشد. مارکسيسم هيچ فرمول سحرآميزی ندارد.
تنها فرمول سحرآميز آن انسانيت است.
- آری، ولی اين چندان سحرآميز نيست. نيروی بالقوه ای هست ولی اين نيروی بالقوه نيز می تواند بالقوه دچار استيصال شود. نيروها دربرابر يکديگر صف آرايی می کنند. هيچ کس نمی تواند بدون فهم مارکسيسم، سرمايه داری را درک کند. اگر نقيض سرمايه، آنطور که مارکس اميد داشت رشد نکرده، می توانيد بگوييد که علم جامعه، به نحوی که او بسط داد، علمی ناتمام است، البته ناتمام است. هر علمی ناتمام است.
آيا قبول داريد که در مارکسيسم بحرانی وجود دارد؟
- من نمی دانم چه تعريفی از مارکسيسم ارائه می دهيد. من گمان می کنم هرکس خود را مارکسيست می نامد، مارکسيست است، ولی مارکسيست های بسيار بد داريم و مارکسيست های بسيار خوب. خوب ها کسانی هستند که به روح نظرات مارکس، آنطور که در آثارش تدوين کرده از ديگران نزديک تر اند. برخی از پيروانش درک نادرستی از او دارند. من فکر می کنم که بخش مهمی از جنبش های اپوزيسيونِ امروز که خود را مارکسيست می نامند، در بحران بسر می برند. آری، اما فکر نمی کنم که خود مارکسيسم در بحران باشد. ما سرمايه را درک می کنيم. جنبهء تخريبی آن را می شناسيم و بدين معنی امر تعجب آوری وجود ندارد. ولی اگر سرمايه را درک نکنيد، سررشته از دستتان در می رود و وقايع جاری را درک نخواهيد کرد.
تلقی شما از پاراديگم (دستگاه فکری) اصلی مارکسيسم چيست و يا آنگونه که خود بيان کرده ايد واقعيات مفهومی عمدهء آن کدام اند؟
- پاراديگم اصلی مارکسيسم عبارت است از سلطهء سرمايه بر اقتصاد و جامعه با گسترش ارزش های سرمايه داری، ارزش های خودگستر (۱۲)؛ عبارت است از انباشت سرمايه، فرآيند کاپيتاليستی. اين است جوهر مارکسيسم درنظر من. اغلب مارکسيست ها امروزه آن را واقعاً بدين نحو نمی بينند.
حالا به تاريخ نشريه تان مانتلی ريويو بپردازيم. ارزيابی شما از ترازنامهء رشد آن چيست؟
- پاسخ به اين سؤال مشکل است. حالا تقريباً معيارهای عينی ای وجود دارد که برای دادنِ يک پاسخِ مطمئن به سؤال مزبور می توان مطرح کرد. فکر می کنم در اصل، منظور ما اين بود که به سمت نجات مارکسيسم در ايالات متحده (و نيز جاهای ديگر) حرکت کنيم. نجات از وضعی که مارکسيسم در آن به شدت جمود پيدا می کرد و در مجموع از توليد تحليل و انديشه ای جدی که به عنوان پايه ای برای سازماندهی و فعاليت سياسی به کار آيد باز می ماند. به دلايل اين امر البته نمی توان به تفصيل پرداخت. گرايش های کهنهء سوسيال دموکراتيک مارکسيسم را به عنوان پايه ای برای فعاليت فکری کنار گذارده بودند. استالينيست ها هم در آن زمان به قدرت مسلط تبديل شده بودند و بسيار منجمد و مبتنی بر سلسله مراتب عمل می کردند. هيچ کس تشويق نمی شد که به سرنوشت خويش بينديشد. هرکس خط خويش را دنبال می کرد.
خوب يادم هست تا اواسط سال های ۱۹۴۰، کتاب من تحت عنوان »تئوری کاپيتاليستی توسعه« (The Theory of Capitalist development) که در ۱۹۴۲ منتشر شده بود، از طرف حزب کمونيست در ايالات متحده مورد بررسی و نقد قرار نگرفت. شايد بعدها اين کار را کردند ولی تا آن زمان نه. برخی دوستانم که در حزب بودند به من می گفتند نمی دانند دربارهء آن چه نظری بدهند. آن ها ناگزير بودند صبر کنند تا مسکو قضاوتی دربارهء آن بکند. من چنين انجمادی را در فعاليت فکری و رشد آن نمی توانم تحمل کنم. چنين شيوه ای نه فقط در بين استالينيست ها، بلکه در بين فرقه های ديگر که از تجربهء استالينی سرمشق می گرفتند رواجی گسترده داشت. لئوهابرمن و نيز خودم نسبت به اتحاد شوروی علاقهء فراوان داشتيم و بسيار اميدوار بوديم که به نحوی نسبتاً قابل انعطاف و ترقی خواهانه در آن تحولاتی رخ دهد. پس از جنگ، امکانات برپايی يک جامعهء سوسياليستی در اتحاد شوروی، به طور واقعی وجود داشت. اگر منبعی برای مراجعه می خواهيد می توانم بگويم که موضع ما بسيار شبيه موضع ايزاک دويچر بود که به جناح تروتسکيستی جنبش کمونيستی تعلق داشت ولی درمجموع، مورخ و تحليلگر آزادانديشی بود. پس از کنگرهء بيستم حزب کمونيست شوروی در ۱۹۵۶ که خروشچف به انتقاد از استالين پرداخت، دويچر فکر می کرد که جامعهء شوروی به سوی دمکراسی بيشتر تحول نسبتاً سريعی پيدا خواهد کرد. فکر می کنم وقتی ما انتشار مانتلی ريويو را آغاز کرديم چنين انتظارات عامی داشتيم. ما فکرمی کرديم که از اين طريق نه فقط برای افراد مستقل، بلکه برای افرادی که بخشی از جنبش چپ و در درون اين فرقه ها هستند مفيد واقع شويم. بر اين اساس کوشيديم لحن آشتی جويانه و سازنده ای داشته باشيم و از پلميک های بسيار رايجی که هرکس می خواست با آن ديگری را داغان کند بپرهيزيم. در آن پلميک ها اگر فردی نمی خواست روی ديگری شليک کند، عملاً مايل بود او را به نحو ديگری از پا درآورد.
حالا تا چه حد در اين راه موفق شده ايم، فکر می کنم مختصری. ما فقط با مجله شروع کرديم. شمارهء اول حدود ۴۰۰ مشترک داشت. آن ها دوستان شخصی من ولئوهابرمن (Leo Huberman) بودند. او در آن زمان نويسندهء معروف تر و محبوبی بود. بعضی از آثار او مانند »ما مردم« (We the people) و »کالاهای جهانی بشر« (Man’s Worldly Goods) که کتابی دربارهء تاريخ اقتصادی سرمايه داری از قرون وسطی تا امروز بود، خوب معروف شد و خوانندگان فراوان يافت. بنابراين، ما افراد معدودی بوديم که به پروژهء مانتلی ريويو علاقه داشتيم.
در نيويورک شروع کرديد؟
- آری. من در آن زمان در نيويورک زندگی نمی کردم. تا حدود ۱۰ سال پس از جنگ، من در نيوهمشاير زندگی می کردم. هرماه بايد به نيويورک می آمدم و همگی با هم کار ويراستاری را انجام می داديم. دايرهء پخش مجله، کمابيش به طور مرتب گسترش يافت. اوج آن در اواخر سال های ۶۰ و اوايل ۷۰ بود که تيراژ به ۱۲ تا ۱۳ هزار رسيد. هر شماره را تقريباً ۱۰ نفر می خواندند. بنابراين، می توانم بگويم که دايرهء خوانندگان ما تقريباً به ۱۵۰ هزار نفر می رسيد. بخش وسيعی از اين تعداد در خارج از آمريکا بود. در روزهای اول، نمود خوبی به خصوص در انگلستان و فرانسه داشتيم. بعدها مجله در جهان سوم بيشتر عرضه شد. پس از دوسال فهميديم که انتشار مجله کافی نيست. اولين کتابی که منتشر کرديم نوشتهء آی. اف. استون بود تحت عنوان »تاريخ پشت پردهء جنگ کره« (Hidden History of Koean War) که به نظر بسياری از مردم حقايقی پنهان را فاش می کرد.
يک اثر قشنگ ژورناليستی با جنبهء کارآگاهی بود و من فکر می کنم که جنگ کره را شايد بتوان به اعتباری ديگر به اهميت جنگ ويتنام دانست. آمريکا برای اولين بار در جنگی پيروز نشد. هرچند آنطور که در ويتنام باخت در کره بازنده نبود، اما تجربهء مهمی بود.
سپس در سال ۱۹۵۷، ما اثر »پل باران« تحت عنوان »اقتصاد سياسی رشد« (Political Economy of Growth) را منتشر کرديم. برای اولين بار و به نحوی همآهنگ و سيستماتيک، اين ايده تشريح می شد که توسعهء کاپيتاليستی در کشورهای مادر، جفت يا شريک خود را در کشورهای توسعه نيافتهء جهان سوم می يابد. اين هستهء تئوری وابستگی بود. پل باران خودش نيز همکار نزديک مانتلی ريويو بود و می توانم بگويم تا سال ۶۴ که زنده ماند سردبير بی ادعای آن بود. کتاب او تأثير زيادی به ويژه در آمريکای لاتين داشت. ما اولين کسانی بوديم که به کوبا رفتيم و از انقلاب آن تحليلی مارکسيستی ارائه داديم و به اين نتيجه رسيديم که انقلاب يا بايد سوسياليستی باشد يا به کلی ناموفق و منتفی خواهد شد. اين نکته تأثير زيادی داشت. برای مثال، کتاب C. Wright تحت عنوان »يانکی گوش کن« (Listen Yankee) بسيار بيشتر از کتاب ما در کوبا رواج يافت، ولی اغلب فاکت ها و تفسيرهايش مأخوذ از کتاب ما بود.
چپ نو، طی سال های ۶۰ در آمريکا تا آنجا که به مسائل تئوريک و تحليلی بر می گردد، جنبش چندان گسترده ای نبود زيرا خيلی خود به خودی بود و فکر می کنم که مانتلی ريويو مهم ترين منبع مراجعهء آن باشد. تحليل انقلاب کوبا و تئوری توسعه و توسعه نيافتگی توسط گوندر فرانک منتشر شد. فرانک به يک معنی شاگرد »پل باران« بود. کتاب او يکی از کتاب های ما ست. هيچ يک از آن ها حرف نهايی نبود، بلکه گرايشی بود به سمت انديشهء مستقيم و تحقيق و تبديل شدن به نقيض آشکار گرايشات کهنهء سوسيال دموکراتيک و استالينی. استالينيست ها روی تفسير خويش پافشاری می کردند که فئوداليسم در همه جا هست مگر در جاهايی که سرمايه داری آنجاها را تسخير کرده باشد و اينکه انقلابات در جهان توسعه نيافته ضد فئودالی ست و طبقهء کارگر در کشورهای سرمايه داری پيشرفته بايد متحد بورژوازی کشورهای توسعه نيافته باشد. اين است يک درک کاملاً اشتباه از تاريخ. کتاب »پل باران« شايد به اندازهء هريک از گرايشات مارکسيستی برای غلبه بر اين درک اشتباه مؤثر بود. من فکر می کنم ما در مجموع نفوذ خوبی داشتيم. ما به هيچ وجه در مغز استالينيست ها نفوذ نکرديم. گمان نمی کنم شما هم توانسته باشيد. مغز آن ها به نحو نوميد کننده ای بسته بود. ديگر چه می توانم بگويم.
فکر می کنم مفهوم جامع تاريخ کاپيتاليستی به عنوان ديالکتيک توسعه و توسعه نيافتگی و ارائهء تفسير مجددی از انقلابات جهان سوم، شايد مهم ترين دستاوردهای مانتلی ريويو باشد. البته در ايالات متحده، ما در شرح و بسط گرايشی که حداقل تا هيلفردينگ و امپرياليسم لنين به عقب برگشت پيشگام بوديم و اين آلترناتيوی بود دربرابر ايده هايی که از هيلفردينگ نشأت گرفته بود. او نويسندهء مهمی بود ولی او نيز به عنوان يک سياستمدار سوسيال دمکرات در آلمان از مسير خارج شد. توسعهء سرمايه داری انحصاری از شاخهء ديگر انديشهء کاپيتاليستی منشأ گرفت. يکی از مهمترين اشخاص اين گرايش ميشل کولتسکی (Michel Koletsky) بود. کولتسکی در همان زمانی که کينز در اقتصاد بورژوايی دست به انقلاب می زد، همان نوع ايده ها را از ناحيهء بسيار چپ تر يعنی از نظرات مارکسيستی روزالوکزامبورگ بسط می داد. فکر می کنم از جهاتی کار کولتسکی از کينز (Keynes) مهم تر باشد. جايگاه کينز در مرکز کل جهان آکادميک بورژوايی در کمبريج و به عنوان جانشين مارشال و کل خط مشی انگليسی ای که به آدام اسميت بر می گردد به او اهميت ويژه ای می بخشد. کار او از اين لحاظ که به حرفهء اقتصاد که در سال های ۱۹۳۰ تحت تأثير رکود بود ايده های نوينی ارائه کرد، خيلی مهم است. کولتسکی که از بسياری جهات بر کينز سبقت گرفت از ديدگاه مارکسيستی انقلابی اهميت فراوان داشت. طی جنگ جهانی دوم، زمانی که در انستيتوی اکسفورد بود، کتابش مورد استفادهء يک اقتصاددان جوان اتريشی به نام اشتايندل (Steindl) قرار گرفت. اشتايندل کتابی نوشت تحت عنوان: »نضج و رکود در سرمايه داری آمريکا« (Maturity and Stagnation in American Capitalism) که در سال ۱۹۵۱ چاپ شد. برای »پل باران« و برای خود من اين کتاب معنای عظيمی داشت - او سنت های موجود در تاريخ بنگاه های آمريکايی را در کنار تئوری انحصار می گذارد که بخشی از آن در راستای ايده های کينز بسط می يافت ولی هرگز در تفکر کينز نمی گنجيد. کولتسکی از اين جنبه نيز بسيار مفيد بود.
وقتی ما - باران و من - »سرمايهء انحصاری« را منتشر کرديم تاريخ آن را ۱۹۶۶ زديم، در حالی که از ۱۹۵۶ روی آن کار کرده بوديم. فکر می کنم »سرمايهء انحصاری« تا زمانی که گرايش مارکسيستی ای در آمريکا وجود داشته باشد، يک نيروی مهم است. به هر حال بهتر است زياد مبالغه نکنم، زيرا خيلی از اقتصاددانانِ جناح چپ (که بسياری از آنان خود را مارکسيست می دانند) در طرز تفکرخويش، واقعاً بيشتر بورژواليبرال طرفدار کينز هستند. بنا براين ما واقعاً در اين کشور، سنت انقلابی جدی گسترده ای نداريم، ولی شايد هسته هايی باشند و در اين صورت، مکتب مانتلی ريويو به خاطر آنکه به مسألهء توسعه نيافتگی و سرمايهء انحصاری برخورد کرده از موقعيتی ممتاز برخوردار است. غالباً می شنويد که مردم از مکتب مانتلی ريويو سخن می گويند، حتی انتشارات مانتلی ريويو را انتشارات دانشگاهی چپ تلقی می کنند که تعبيراتی ست چشم گير.
آيا شنيده ايد که شما را »استاد مسلم مارکسيسم در آمريکا« می نامند؟
- آری. می دانيد از کجا آمده؟ از وال استريت جورنال. در سال های ۵۰ وقتی »باران« هنوز زنده بود مقاله ای در آن روزنامه منتشر شد. در آن زمان، همان طور که باران می گفت. می شد همهء اقتصادانان مارکسيست آمريکا را بی آنکه مشکلی پيش آيد، در يک کابين تلفن جا داد. بنابراين، آن لقب چيز مهمی نيست. هنوز هم امروز، برای کسانی که بخواهند فرصت آموختن وجود دارد. آنچه ما تا زمان انتشار مانتلی ريويو داشتيم [اين بود] که بسياری از مارکسيست های آمريکا کاملاً سطحی بودند. استثناهايی وجود داشت. روی هم رفته سنت روشنفکری بسيار ضعيفی داشتيم.
طی سال ها انتشار مانتلی ريويو، بهترين خاطره تان کدام است؟
- اولين چيزی که برای ما موفقيت بزرگی بود و من به آن مباهات می کردم سرمقاله ای بود که ما به مناسبت درگيری جنگ کره منتشر کرده بوديم. قبل از انتشار مجله، آن مقاله را بيرون داده و برای کسانی پست کرده بوديم. در آن زمان معدودی از مردم نظری جدی دربارهء علل جنگ کره داشتند. اين مقاله باعث شد که تيراژ ما دوبرابر شود. چند صد تا بود و به حدود هزار رسيد. بعدها، نقطهء برجسته کوبا بود، نقطه ای بسيار برجسته. لئوهابرمن و من نمی دانستيم که دربارهء کوبا چگونه بينديشيم. آنچه پيدا می شد می خوانديم ولی هيچکدام ما را راضی نمی کرد. سرانجام در آغاز سال های ۶۰ تصميم گرفتيم به کوبا برويم و مدتی در آنجا بمانيم. دوستانی داشتيم که بسياری از آنان به کوبا رفته بودند. نزد انقلابی رفته بودند که درست در همين نيمکره رخ داده بود. بسياری از مارکسيست ها که بعضی هاشان به آنجا رفته بودند از ما دعوت کردند برويم. خيلی از کسانی که از ما پذيرايی کردند خود مهمان کوبايی ها بودند، مهمانانی از آمريکای لاتين. هرچند خود کوبايی ها نيز بسيار خوب بودند و جوش می زدند که ما همه جا را ببينيم. اولين سفر ما به کوبا در آوريل ۱۹۶۰ بود؛ خيلی پيش از آنکه کاسترو برای انقلاب کوبا خصلت سوسياليستی اعلام کند. سفری پرشور بود. دستاورد اين سفر، کتاب: »تشريح يک انقلاب« کتابی مهم بود.
شما می دانيد که مانتلی ريويو به چهار زبان ديگر نيز منتشر شده است. اول اسپانيايی بود که از آرژانتين شروع شد، به شيلی و پرو رفت و بعد در بارسلون داير گشت. همزمان با آن، چاپ ايتاليايی اش حدود ۲۰ سال ادامه يافت. چاپ ايتاليايی مانتلی ريويو آن را به اروپا معرفی کرد. نشريهء خوبی بود و فکر می کنم که ما روی چپ ايتاليا نفوذی داشتيم - نه روی حزب کمونيست، بلکه روی گروه های کوچک تر، مثل ال مانيفستو. مدت زمانی دراز روابط بسيار خوبی باايتاليايی ها داشتيم. کم کم حزب کمونيست ايتاليا به انحطاط گراييد، هرچه بيشتر به دامن راست افتاد و بيشتر به سوسيال دموکراسی نزديک شد. سرانجام تيراژ آن، که زمانی بيش از چاپ آمريکا بود تقليل يافت. چاپ آلمانی آن هم در همين دوره منتشر شد ولی چندان دوامی نکرد. شايد يک سال. بعدها چاپ يونانی آن که در سال های ۸۰ آغاز شد و تا ۸۸ که حکومت يونان دچار اغتشاش شديد گشت - زمانی که کابينهء ائتلافی گسترده ای تشکيل شد که محافظه کاران و کمونيست ها در يک دولت با يکديگر همکاری کردند - ادامه يافت. اوضاع نابسامان مالی موجب تعطيل مجله گرديد. درست، ماه گذشته، نامه ای از ناشر يونانی سابقِ آن دريافت کرديم که به ما اطلاع می داد تصميم گرفته است مجدداً مانتلی ريويو را چاپ کند. اين اولين چاپ مانتلی ريويو به يک زبان خارجی پس از فروريختنِ ديوار برلين است.
برخی کتاب های شما به فارسی چاپ شده است.
- راستی؟ فکر نمی کنم مجموعهء کاملی را از آن ها در آرشيو داشته باشيم.
سعی می کنم آن ها را برايتان جمع کنم.
- مايل ام بدانم کدام ها ترجمه شده است؟
من می دانم که سرمايهء انحصاری ترجمه شده. ما نيز برخی از مقالات شما را ترجمه کرده ايم.
- مايل ام ليست آن ها را ببينم. لازم نيست کتاب ها را بفرستيد. بدبختانه ما آن ها را فقط می توانيم در قفسه بگذاريم.
می خواستم از تاريخ زندگی شخصی شما چيزهايی بدانم.
- خيلی بی درد سر بوده. در تمام زندگی اين امتياز را داشته ام که هرگز فقير نبوده ام. هيچ شغلی غير ازمعلمی نداشته ام. نه هرگز ثروتمند بوده ام، نه هرگز فقير. آدم خيلی خوش شانسی هستم و واقعاً فکر نمی کنم که به لحاظ سياسی زندگی من جالب باشد.
برای ما به عنوان شخصی که کتاب هايش را خوانده ايم و با او صحبت کرده ايم جالب است.
- همانطور که گفتم، خيلی بی حادثه سپری شده. طی يک قرن زيسته ام. در ۱۹۱۸، روز متارکهء جنگ جزء شاگردان مدرسه رژه رفته ام. بحران بزرگ سال های ۱۹۳۰ را به چشم ديده ام. در جريان جنگ دوم جهانی جزء »ادارهء خدمات استراتژيک« بوده ام.
در آنجا کارتان چه بود؟
- می کوشيديم نازی ها را شکست دهيم.
مأموريت شما چه بود؟
- تحقيق و تحليل. ادارهء خدمات استراتژيک (Office of Strategic Services - O. S. S.) چهار شعبه داشت. يکی تحقيق و تحليل بود، ديگری عمليات ويژه مانند خرابکاری، سومی عمليات مربوط به جنگ روانی و چهارمی عبارت بود از اطلاعات و ضداطلاعات. اما همهء اين بخش ها تا حدی به شعبهء تحقيق و تحليل وابسته بود که مسائل را بررسی می کرد، اطلاعات لازم را گردآوری می نمود و من در شعبهء تحقيق و تحليل کار می کردم.
در آن زمان مارکسيست بوديد؟
- بله، مسلماً. در آن دوره مشکلی نبود. ما (آمريکا) متحد اتحاد شوروی بوديم. خيلی به ما ظنين بودند ولی همانطور که می دانيد کمونيست های واقعی در ا. اس. اس. پيدا می شد. برخی از بهترين فعالين در عمليات تخريبی پشت جبهه از کمونيست ها بودند. O. S. S. از کمونيست ها استفاده می کرد و در اين مورد خود را از هر زمان ديگر باهوش تر نشان می داد. تعداد ما در ا. اس. اس. کم نبود. ا. اس. اس. بيشتر شبه نظامی بود تا جزئی از تدارکات نظامی. اغلب افراد آن غيرنظامی بودند. من خودم در ارتش بودم، ولی اين فقط بدين معنی بود که حقوق مرا ارتش می داد. اُ. اس. اس. زير کنترل ارتش نبود، بلکه توسط غيرنظاميان کنترل می شد. از ۱۹۳۴ تا ۱۹۴۲ در هاروارد درس می دادم. در آن زمان دانشيار بودم. قرارداد ۵ ساله ای داشتم، مرخصی گرفتم و به ارتش پيوستم. اواخر ۱۹۴۵ (به آمريکا) برگشتم. تصميم گرفته بودم که ديگر به دانشگاه برنگردم. بعضی ها داستانی می گويند که گويا مرا از هاروارد اخراج کرده اند. چنين نيست. من هيچ وقت اخراج نشده ام. من استعفا دادم و سپس لئوهابرمن و من به مدت دو سال به نوشتنِ کتاب مشغول شديم و بعد مجلهء مانتلی ريويو را در ۱۹۴۹، کمی زودتر در ۱۹۴۸ شروع کرديم. ۴۲ سال از زندگی من مانتلی ريويو بوده است.
اين زمان درازی ست. از مجموعهء آنچه نوشته ايد کدام را دوست داريد دوباره بنويسيد؟
- دوباره بنويسم؟ راستش را بخواهيد من به بازنويسی باوری ندارم. چامپ (Champ) و من دوستان نزديک يکديگر بوديم، اما به لحاظ سياسی مخالف. چون او خيلی محافظه کار بود. شخصی جذاب و چهره ای درخشان بود. و تا حدودی - نه آنقدر که خود می خواست - روی ديگران نفوذ داشت. از او خواسته بودند کتاب »تئوری توسعهء اقتصادی« را که من (پس از سپاسگزاری از چامپ) »تئوری توسعهء کاپيتاليستی« - يک تئوری بديل برای توسعهء کاپيتاليستی، ناميده بودم تجديد چاپ کند. او جواب داده بود: کتاب ها مثل بچه های ما هستند، بزرگ می شوند و از خانه می روند و نبايد ديگر در کارشان دخالت کرد. آن ها زندگی خودشان را دارند. بنابراين اگر می خواهيد کتاب جديدی بنويسيد، کتاب جديدی بنويسيد. کتاب قديم را بازنويسی نکنيد. اين است فلسفهء من. لذا نمی خواهم هيچيک از نوشته های سابق را دوباره نويسی کنم. می توانم آن ها را مورد انتقاد قرار دهم. می توانم بگويم کجاهاش غلط بود يا جوانبی از غلط ها را برشمارم نه همه شان را. همه را نمی توانم ببينم ولی نمی توانم آن ها را رونويسی کنم و به نظرم بازنويسی به دلايل مختلف، نوعی محبوس کردنِ خويش است.
فکر می کنم بهتراست از نو آغاز کرد. گمان نمی کنم ديگر کتابی بنويسم، اما مقاله چرا. امروزه مشکلات مسلط شدن بر انبوه موادی که برای استخراج يک سنتز در اختيار داريم بسيار طاقت فرسا ست. من نمی توانم به چنين کاری بپردازم. من فقط می توانم موضوعات مشخص را دنبال کنم و برای اين کار مانتلی ريويو عالی ست. هروقت بخواهم می توانم مقاله ای بنويسم. البته ما چند کتاب و مجموعه مقالات منتشر کرده ايم. فعلاً برای من بهترين نوع کار، همان مقاله نويسی ست.
روزی چند ساعت کار می کنيد؟
- من به خودم مرخصی نمی دهم. وقتی از کارم دور شوم حوصله ام از مرخصی سرمی رود. پيوسته کار می کنم. طبق برنامهء ويژه ای هم کار نمی کنم. بعضی روزها تمام وقت کار می کنم. وقتی چيزی به ذهنم نمی رسد نمی توانم جلوی ماشين تايپ بنشينم. من اين مشکل را دارم. به اندازهء سابق مطالعه نمی کنم. درحال حاضر تدريس ندارم. جو موجود و وضع پولی دانشگاه های اين کشور طوری ست که از استادان مهمان دعوتی به عمل نمی آيد. در سال گذشته دوبار به خارج سفر کرده ام. در آيندهء نزديک به نظرم نمی رسد تغييری رخ دهد. کاش می شد. دوست دارم در دنيا به گردش بپردازم، سخنرانی کنم و با دانشجويان به گفت و گو بنشينم.
يادداشت های مترجم:
۱- Irreversible crisis of 1989
۲- private net investment
۳- war-making industry
۴- شيوهء نوين اقدام دولتی و برنامه های اجتماعی ـ اقتصادی که روزولت، رئيس جمهوری آمريکا، برای پيروزی اين کشور بر بحران بزرگ سال ۱۹۲۹ارائه کرد به نيوديل موسوم است. نيوديل که تحولی مهم در جامعهء آمريکا بود، عبارت از سياست تمرکز و افزايش قدرت دولت مرکزی فدرال بود. اين دولت مرکزی (با کمک روشنفکران) تدابيری انديشيد که به تصويب کنگره رسيد. از اين پس بود که دولت فدرال از طريق وضع قوانينی مربوط به توليد، مبادله و روابط صنعتی در حيات اقتصادی کشور مداخله می کرد. برپايهء همين نيوديل بود که مدل ويژهء عمران درهء تنسی (Tennessee Valley Authority) به وجود آمد، مناسبات اجتماعی در جهت عدالت بيشتر تغيير يافت، سنديکاها نيز از پيشرفت بزرگی برخوردار شدند. برخی از قوانين مبتنی بر نيوديل را ديوان عالی کشور مغاير با قانون اساسی شناخت (برگرفته از فرهنگ روبر، ج. ۲).
۵- depreciation
۶- radical underconsumption
۷- foreign account surplus
۸- strengths of the relative forces
۹- revolutionizing pactice
۱۰- ژوزف شام پتر Joseph A. Schumpeter (۱۹۵۰-۱۸۸۳). در ۱۹۱۹ وزير دارايی اتريش بود و در ۱۹۳۵ به آمريکا مهاجرت کرد. وی از طريق توضيحی که با طرح »نوآوری ها« از رشد اقتصادی می دهد و با تأکيدی که بر نقش کارفرما (سرمايه گذار) می گذارد، تحليلی تئوريک، تاريخی و آماری از تکامل نوسانی اقتصاد سرمايه داری ارائه می دهد. وی با تحليل دگرگونی های نهادی اقتصادِ عصر خويش، خصلت گريزناپذيرِ شکلی از تمدن بوروکراتيک و سوسياليستی را تأييد می کند. از آثار او: تئوری تکامل اقتصادی (La Théorie de l’evolution économique, 1912)، دواير کسب و کار (Bysiness Cycles, 1939) و سرمايه داری، سوسياليسم و دموکراسی (Capitalisme, socialisme et démocratie, 1924) (برگرفته از فرهنگ روبر).
۱۱- instruments of social policy
۱۲- self-expanding value