برنامه سياسى، رفرم يا انقلاب ؟
مصاحبه كننده اول: در مورد برنامه سياسى سازمان مجاهدين چه نكاتى را قابل طرح مى دانيد؟
ت.ح: در يك كلام مى توانم بگويم كه ما برنامه سياسى نداشتيم يعنى هيچ متنى وجود نداشت كه بگويد پس از واژگونى رژيم شاه ما چگونه جامعه اى را مى پسنديم و ريز برنامه آن چيست. سازمان فدايى هم همينطور بود. ما قبل از هر چيز رها شدن از وابستگى به امپرياليسم، ديكتاتورى و مناسبات حاكم در دوره شاه را خواستار بوديم. نقطه اشتراك هر دو سازمان تبليغ مسلحانه بود با وجود اين بين دو سازمان در همين امر تفاوت هايى بود. نوع شكل گيرى سازمان چريك هاى فدايى خلق نيز با سازمان مجاهدين تفاوت داشته است. سچفخا از وحدت گروه جنگل (صفايى فراهانى و...) و گروه شهر (احمدزاده، پويان و...) تشكيل شد. اما سازمان مجاهدين تقريبا از سال ۴۳ و ۴۴ بر اساس نقد رفرميسم جبهه ملى و نهضت آزادى به تدريج و با تكيه بر دو معيار يعنى مخفى بودن و رد رفرميسم و پارلمانتاريسم به صورت يك سازمان مخفى داراى اسلوب حزب لنينى تشكيل شد.
مصاحبه كننده اول: يعنى از همان ابتدا اسلوب حزب لنينى پذيرفته شده بود؟
ت.ح: بله از همان ابتدا. هيچ كس اين را علنا اعلام نكرده بود ولى عملا اين بود. منظور از حزب لنينى، سازمان انقلابيون حرفه اى است. همين جا به آخرين پيام محمد حنيف نژاد توجه كنيد كه در رابطه با موضوع مورد بحث كاملا گوياست:(۱۵)
(۱۵) http://peykarandeesh.org/Niruhaye-Digar/bakhtare-emrooz/bakhtare-emrooz-37.pdf
"درود بر همه رفقا،
اين سطور در شرايطى نوشته مى شود كه ما را از هر طرف بحرانى سخت احاطه كرده است.
يك طرف شدت ضربات كوبنده اى كه يكى پس از ديگرى بما ميخورد و يك طرف دستگيريها و شكنجه هاى وحشيانه دژخيمان و نابودى و اعدام بالاترين پاكترين، منزه ترين و شجاعترين فرزندان خلق ما كه انرژى فوران يافته فكر انقلابى آنها پرچم سرخ و خونين انقلاب مسلحانه توده اى را در اهتراز در آورده است. در اين شرايط سهمگين كه از هر جهت نمونه نادرى از تسلط بين المللى امپرياليسم و صهيونيسم بر نيروى كار استثمار شوندگان ميباشد تنها و تنها يك چيز ميتواند ما را از كشاكش شكست وارهانده و بسر منزل آرمان انسانى خود كه رهائى خلقهاى اسير است نزديك سازد.
انتظار دارم قبل از آنكه به بيان تنها عامل پيروزى خود كه تنها ضامن پيروزى آرمانهاى ملى است بپردازم از همه رفقا و برادرانى كه در جنبش مسلحانه ما سهيم اند تقاضا كنم كه بخاطر حفظ نواميس و ارزش غائى كلمات و از آنجا كه پيوسته در معرض تحليلات و جملات نغزى بوده اند كه سطور حاضر در قياس با آنها چيزى شمرده نميشود به تشريح اين نكته بپردازم كه سوابق درخشان انقلابى گروه مجاهدين خلق دستاوردهاى انقلابى فراوانى را فراهم آورده كه با برخوردارى از آنها و درك روح مفاهيم در پس قوالب و كلمات ميتوان بخوبى در مسير آرمانهاى انقلابى گام برداشت و آنها را با پروسه خلاق و دائمى تئورى و عمل روز بروز غنى تر ساخت. بهر حال رمز پيروزى ما در حفظ وحدت دائمى سياسى و تشكيلاتى گروه است كه در مساعى زير متجلى مى گردد.
۱ـ وحدت تشكيلاتى
۲ـ وحدت استراتژيك
۳ـ وحدت ايدئولوژيك
باين ترتيب تنها ضامن پيروزى، حفظ دقيق اصول راجعه بوحدت است كه تنها و تنها از طريق اصل انتقاد و انتقاد از خود و اصل ادامه بقاء پيشتاز حفظ مى شود."
ويژگى هاى اين گونه سازمان را لنين در كتاب چه بايد كرد توصيف كرده است. اين چيزى بود كه ما به آن رسيده بوديم. به اين معنا كه نمى توانستيم صرفا به برخى ارتباطات يا تبليغ و ترويج برخى مفاهيم و ايده ها كه آنهم در آن دوره امكان نداشت بسنده كنيم. بايد كاملا پنهانى مراحل رشد و پختگى را از سر مى گذرانديم. مناسبات و روابط درون سازمانى مشخص و معين بود و اطلاعات بايد به شدت در ميان اعضا مخفيانه مى ماند. در شرايط پليسى سخت آن دوران، اعضا بايد در ظاهر، كاملا غيرسياسى به نظر مى آمدند ولى در عمل كاملا متعهد به اهداف سازمانى بودند. آموزش، بخشى از كار سازمانى بود و مسائل امنيتى طبعا بايد رعايت مى شد و بايد براى كار سياسى و گاه فراتر از امر سياسى يعنى فنى و نيز نظامى آمادگى لازم كسب مى شد. به هر حال بايد حوصله و صبر كافى براى فعاليت هاى طولانى مدت از اين دست وجود مى داشت. ما مجاهدين شش سال تمام كار سياسى تشكيلاتى آموزشى كرديم بدون اين كه هيچ نمود بيرونى داشته باشد و اجبارا نخستين عمل بيرونى ما ربودن هواپيمايى از دبى به بغداد بود (۱۸ آبان ۱۳۴۹)، براى نجات جان شش تن از رفقا كه ناگزيرشديم انجام دهيم. در اين عمليات ويژه براى به دست آوردن اطلاعاتى در باره دادگاه دبى يا زندان يا حتى اعمال نفود براى جلوگيرى از بازپس فرستادن رفقاى زندانى به ايران، از رفقاى فلسطينى كمك خواستيم ولى از اينكه طرح هواپيماربايى را در دستور گذاشته ايم براى آنها توضيح داديم و از اينكه به اين اقدام ناگزير شده ايم عذرخواهى كرديم. يعنى سازمانى كه مشى چريكى را پذيرفته است روزى كه مى خواهد هواپيمايى را بربايد از انجام اين كار عذرخواهى مى كند چون اين عمل را در شمار فعاليت هاى خود نمى داند. يعنى ما تا اين اندازه خود را به فعاليت هايى متعهد مى دانستيم كه با مردم ارتباط داشته و براى آنها مقبول باشد. ما با فعاليت هايى كه با قهر و صرفا براى نمايش قدرت انجام مى شد مرزبندى داشتيم و براى سرنشينان هواپيما اهميت قائل بوديم. به هر حال اين كار از سر ناچارى بود.
مختصر اين كه سال ۴۷ سازمان تصميم مى گيرد خود را براى فعاليت مسلحانه آماده كند و در اين كار الهام بخش ما عمدتا انقلاب الجزاير بود. به اين دليل كه انقلاب الجزاير يك انقلاب رهايى بخش ملى بود كه تمام نيروهاى سياسى از جمله ماركسيستى در آن مشاركت داشته و غالبا مسلمان بودند البته بدون آنكه از اسلام ايدئولوژى بسازند. فرهنگشان بود. هويتشان بود. براى ما وجود يك عنصر ارتباطى با مردم (دين يا سنت)، حكم يك سيم رابط داشت و مهم بود. در انقلاب الجزاير اين سيم ارتباط قطع نبود. شعارشان اين بود: "الجزاير وطن ما، عربى زبان ما، اسلام دين ما". ما فكر مى كرديم براى مردمى كه مثلا از كمونيسم چيزى نمى دانند پى بردن به انگيزه ى كمونيست ها در حين مبارزه و اعتماد به آنان مستلزم زمان است. به هر حال انقلاب موفقيت آميز الجزاير كه با خشونت زياد همراه بود و يك ميليون كشته به جا گذاشت (و نه تنها فرانسه كه ناتو هم در آن درگير بود)، براى ما الهام بخش بود. تاكتيك نظامى الجزايرى ها براى شروع عمليات همان چيزى بود كه ما هم به آن فكر مى كرديم و در اين مورد شايد همان اصطلاح الجزايرى ها روشنگر باشد يعنى رعد در آسمان بى ابر. به اين معنا كه وقتى هيچكس تصور وقوع حادثه اى را ندارد بتوان با ده ها عمليات انفجارى، سيستم پليسى را كه يكى از سه پايه عمده رژيم تلقى مى كرديم گيج كند. اين حرف ها گفته هاى مجاهدين قبل از سال ۵۰ است. در آن دوره سه ستون اصلى حكومت را پليس، ارتش و تبليغات دروغ گوبلزى مى دانستند كه رژيم بر آن ها تكيه دارد. اين عمليات متعدد كه قرار بود صورت بگيرد همين سه پايه و ستون را نشانه گرفته بود. فرض بر اين بود كه مانند الجزاير كه در اول نوامبر ۱۹۵۴ ناگهان با يك مجموعه عمليات انفجارى، انقلاب آغاز گشت، ما هم خيال داشتيم كه همان مسير را دنبال كنيم. ولى بعدها در همين رابطه مسائلى پيش آمد كه باعث شد اين راه كوتاه تر شود مثل واقعه سياهكل. البته با آن كه ما اعلام موجوديت نكرده بوديم يعنى بدون هيچ اسم و رسمى خودمان را با اين رخداد همراه كرديم و سعى كرديم با اقدامات مختلفى مثل پخش تراكت، گيج كردن نيروهاى امنيتى با دادن اطلاعات نادرست از طريق تلفن و ايجاد جنگ روانى، از مبارزان فدايى حمايت كنيم. من سالم ترين و صادق ترين انسان هايى كه در عمرم ديده ام همان اعضاى اوليه مجاهدين هستند. نمونه اى را مى گويم: در سال ۴۸ پنج شش ماهى پيش از آنكه براى ارتباط با جنبش فلسطين جزء هيئتى سه نفره به منطقه عربى بروم به مجاهد سعيد محسن گفتم كه اى كاش مبارزه مسلحانه شروع شود و ما در اين نوع مبارزه پيشگام باشيم. سعيد در پاسخ گفت: كاش شروع شود و شروع خوبى هم داشته باشد هر كه در اين راه پيشگام باشد ما هم پيروى خواهيم كرد. من پس از گذشت چهل سال هر گاه اين گفتگو را به ياد مى آورم از اين صميميت والا در اين انسان تحت تأثير قرار مى گيرم.
بد نيست اشاره كنم كه در همين دوره رفقاى فدائى گام هاى بلندى چه نظرى و چه عملى براى تدارك جنبش مسلحانه در شهر و كوه (سياهكل) برداشتند. كتاب "مبارزه مسلحانه هم استراتژى هم تاكتيك" نوشته رفيق احمدزاده كه تا حدودى ملهم از تجربيات كوبا و نظرات رژيس دبره بود و همچنين مقاله "رد تئورى بقا" نوشته رفيق پرويز پويان در اين باره معروف همگان است. مقاله اخير مبنى بر اين نظر است كه حمله بهترين دفاع است يعنى چريك اگر قرار است مانند كبوتر در لانه اش به دام بيفتد، بهتر اين است كه حمله كند. در واقع اين نتيجه گيرى بر اين پيش فرض استوار بود كه مهم نيست چريك بميرد چون خون او برانگيزاننده است و با به خاك افتادن هر چريك، مبارزين ديگرى سر بر مى آورند. در اين جا بد نيست به برخى از تفاوت هاى نظرى نسبت به مشى مسلحانه بين دو سازمان اشاره كنم. مجاهدين به اصل بقاى پيشتاز معتقد بودند. اين در آخرين پيام محمد حنيف نژاد كه قبلا نقل كردم به خوبى نمايان است.
پس از ضربه اول شهريور ۱۳۵۰ كه بسيارى از اعضاى مجاهدين دستگير شدند، ديگر اعضا مانند اصغر بديع زادگان درصدد بودند با ربودن شهرام شفيق يعنى خواهرزاده شاه او را گروگان بگيرند تا با رفقاى دستگير شده مبادله كنند كه البته عمليات شكست خورد. محمد حنيف نژاد با اين كار مخالف و معتقد بوده حال كه عده اى دستگير شده اند وظيفه اين نيست كه تمام نيروى خود را مصروف نجات احتمالى جان آنان كنيم. اين كار سر به سنگ كوبيدن و با گاو خشمگين درگير شدن است و جز نابودى ما نتيجه اى ندارد. او با اينكه با اين طرح مخالف بوده بر پايه برخوردى دمكراتيك، نظر اكثريت را مى پذيرد و در عمليات شركت مى كند. حنيف نژاد سى مهر يعنى دو ماه بعد از دستگيرى اولين گروه، به دام افتاد وتمام دوران اسارت در سلول انفرادى بود و هرگز به بند عمومى منتقل نشد. او به رغم شكنجه هاى سخت و در چنين شرايطى وصيت نامه اى از خود باقى مى گذارد كه اصل بقاى پيشتاز را در آن مطرح مى كند. اصل بقاى پيشتاز مجاهدين از حد تبليغ مسلحانه فراتر است. تبليغ مسلحانه بر اين باور مبتنى است كه ما امكان تبليغ گسترده نداريم و با وجود خفقان و ديكتاتورى تمام عيار، امكان پخش اعلاميه و تراكت و تماس با مردم تشكل يابى وجود ندارد و با انجام چنين فعاليت هايى دستگيرى قطعى است. از آن جايى كه چنين فعاليت هاى تبليغى عملا غير ممكن است شيوه ى ديگر يعنى مشى مسلحانه چريكى كارساز خواهد بود مثلا با ترور يك امريكايى امكان تبليغ گسترده و طرح آن در افكار عمومى مطرح مى شود يعنى خود رژيم آن را خواهد گفت و بازتاب آن در نشريات خارجى سبب مى شود كه رژيم افشا شود. من شخصا در سال هايى كه هفت مستشار آمريكايى ترور شدند (دو نفر در دوره اول سازمان مجاهدين و پنج نفر ديگر پس از تغيير ايدئولوژى) در خارج از كشور بودم. روزنامه ها اين اخبار را منعكس مى كردند. به هرحال با انجام اين ترورها رژيم مجبور شد اعلام كند سى و پنج هزار مستشار امريكايى در ايران حضور دارند و حتى وضعيت زندگى آنان مانند محل سكونت، نوع خودرو و اين كه مسلح هم هستند را مشخص كنند. نشريات خارجى هم مانند گاردين و نيويورك تايمز در اين باره مطالبى مى نوشتند كه سازمان ترجمه و در نشريات داخلى خود منتشر مى كرد. سازمان مجاهدين معتقد بود كه هدف مشى چريكى همين تبليغ مسلحانه است يعنى به جاى حرف و كلامى كه ممكن است كسى به آن گوش ندهد درگير كارى شويم كه به ناگزير گوش شنوايى بيابد و رژيم را هم افشا كند.
به مواردى ديگر از تفاوت دو سازمان اشاره مى كنم: مجاهدين كوشيدند از بيدادگاهى كه رژيم بر پا مى كرد استفاده كرده آن را به دادگاهى عليه رژيم تبديل كنند و با انتشار و پخش دفاعيات خود، مردم را از اهداف خويش مطلع سازند. در صورتى كه استراتژى رفقاى فدايى چنين نبود. در موارد مختلف اين تفاوت استراتژى خود را نشان مى داد. مجاهدين با ترور هفت تن از مستشاران آمريكايى باعث شدند كه وابستگى رژيم شاه به آمريكا حتى در رسانه هاى داخلى انعكاس يابد و بسيج عليه رژيم در ميان مردم هر چه بيشتر موجه و پذيرفتنى گردد. اينكه عمليات نظامى بايد خود گويا باشد و نيازى به توضيح نداشته باشد در باره ترور فاتح صاحب كارخانه جهان چيت كه فداييان به آن اقدام كردند نيز ديده مى شود. پس از عمليات، خيلى از كارگران كه نسبت به مدير كارخانه نظر منفى و خصمانه اى نداشتند اين عمليات را كار ساواك تلقى كرده بودند و سازمان فدايى ناگزير اعلاميه اى توضيحى انتشار داد. انتقاد مجاهدين اين بود كه اين عمليات از آنجا كه اصل "تبليغ مسلحانه" را رعايت نكرده به لحاظ بسيج توده اى ناموفق بوده و لذا توضيح لازم داشته است.
تإملى بين تفاوت هاى سازمان مجاهدين و سازمان چريك هاى فدائى
نكته مهم ديگر كه در تفاوت دو سازمان پيرامون مشى مسلحانه و نقش آن بايد اشاره كنم اين است كه سازمان مجاهدين از همان ابتدا به دليل اعتقاد به بسيج توده اى و تبليغ بين مردم، براى اعضايش اين وظيفه را قائل مى شود كه بايد در دادگاه از خود دفاع كنند حتى اگر بيدادگاه شاه باشد و از همين روست كه تك تك افراد در دادگاه به دفاع از خود برمى خيزند بى آن كه قصد داشته باشند كه اين دفاعشان سرانجام به كاهش سال هاى محكوميت شان بينجامد. سعيد محسن در دادگاه تحليل سياسى ارائه ميكند. متن دفاعيات او بر روى كاغذ سيگار نوشته و از زندان خارج شده بود. ما بعدا اين متن را به خمينى نشان داديم كه با ديدن آن ابراز تعجب كرد. باور نمى كرد كه كسى چنين جسارتى داشته باشد و گفت كه با اين سخنان دمار از روزگارش در مى آورند و ما هم گفتيم اين اسناد و اين كليشه ى خط از سعيد محسن است و اعدام هم شده است. به هر حال هر يك از اعضاى سازمان به شيوه ى خود در دادگاه از انديشه و اهداف سازمان دفاع مى كنند مانند محمد بازرگانى، مسعود رجوى، ناصر صادق. ما در سال ۵۱ در بيروت گزارش و متن اين دادگاه ها را چاپ كرديم و هم اكنون متون آن روى سايت انديشه و پيكار است. اين در حالى است كه از فدايى ها اعمال قهرمانانه و جسورانه اى سرزده است. مثلا موقع ورود هيئت دادرسان در دادگاه يكى از متهمان كفش خود را به طرف عكس شاه پرت مى كند. در حالى كه به ياد دارم رفيق شهيد محمد حرمتى پور كه نماينده سازمان فدايى در خارج كشور بود نيازى به پخش شرح حال شهدا و اهداف آنها نمى ديد و معتقد بود كه كمونيست ها به اين تبليغات نيازى ندارند.
مصاحبه كننده اول: برگرديم به عمليات عليه مستشاران آمريكايى: ترور اولين مستشار چه زمانى است؟
ت.ح: اوايل سال ۵۱.
مصاحبه كننده اول: اگر درست متوجه شده باشم شما مى گوييد ترور به نحوى با عموم مردم سرو كار داشت به اين معنا كه براى مردم وجود نيروى مخالف اثبات مى شد و نوعى اطمينان در مردم ايجاد مى كرد و در داخل و خارج نيز انعكاس مى يافت.
ت.ح: و رژيم را افشا مى كرد. در آن موقع تصور ما اين نبود كه با اين كار پاى مستشاران قطع يا رژيم شاه سرنگون خواهد شد. به هيچ وجه چنين تصورى در كار نبود. هدف اين بود كه رژيمى كه حتى كودتاى ۲۸ مرداد را قيام ملى قلمداد مى كرد بايد افشا شود. با آنكه در نتيجه رفراندوم ششم بهمن سال ۱۳۴۱ تغييرات اساسى و مهمى ايجاد شد بدين معنا كه نظام پيشاسرمايه دارى موجود پشت سر گذاشته و مناسبات سرمايه دارى در همه جا مستقر گشت، اما همين اقدامات هم با توسل به سركوب و با به ميان كشيدن پاى ساواك و استقرار كامل رژيم سلطنت كه پيامد آن سلطه آمريكا و اسرائيل به كشور بود صورت گرفت. سازمان با ترور اين مستشاران به افشاگرى بيشترى مى پرداخت و آشكار مى كرد كه اين رژيم عامل و مورد حمايت قدرت هاى خارجى است.
مصاحبه كننده اول: در مورد بقاى پيشتاز بيشتر توضيح بدهيد.
ت.ح: بقاى پيشتاز يعنى ادامه كارى سازمان را تضمين كنيم و رشته كار را از دست ندهيم حتى اگر دامنه آن محدود باشد.
مصاحبه كننده اول: يعنى تا مرحله ى انتحار جلو نرويم.
ت.ح: بله همين طور است.
دخالت نيروهاى خارجى در انتخاب اهداف سازمان؟
مصاحبه كننده اول: شما مى گوييد سى و پنج هزار مستشار در كشور بوده است و شما تعداد خيلى اندكى را دست چين كرده ايد و البته اين انتخاب خيلى هم دم دستى و تصادفى نبوده است. آيا به معناى اين نيست كه با ترور اين افراد سرشناس وارد جنگى شده ايد كه معلوم نيست كه كنترل آن تا آخر دست شما باشد؟ يكى از اين مستشاران فردى است مسئول شنودهاى روسيه در شمال ايران.
ت.ح: نام اين فرد ژنرال هارولد پرايس است. من يادم نيست كه او مسئول شنودهاى روسيه بوده يا نه. علم در خاطرات خود نوشته است كه پرايس معاون مستشارى آمريكا در ايران بوده. روزهاى سفر نيكسون به ايران ۸ تا ۱۰ خرداد ۱۳۵۱ فدايى ها بر سرراه او كه براى بازديد از قبر رضا شاه مى رفت بمب منفجر كردند و مجاهدين هم درست در محلى كه خود مستشار آمريكايى، ژنرال پرايس، از آن عبور مى كرد بمب گذارى مى كنند كه منجر به جراحت شديد وى مى شود. او كشته نشد، ولى هر چه بود ديگر نتوانست به كار خود ادامه بدهد. اين اولين اقدام عليه مستشاران امريكايى است كه از جمله توسط مجاهد شهيد محمد مفيدى به اجرا در آمد. در اينجا به دو نكته اشاره مى كنم يكى اينكه انعكاس اين عمليات در سطح جهانى چنان بود كه روزنامه لوموند تيتر درشت خود را چنين نوشت: "خشونت در ويتنام و ايران". نكته ديگر اينكه من به هيچ رو قبول ندارم كه در انتخاب هدف و اجرا و ادامه عمليات مسلحانه سازمان، نيرويى خارجى دخالت داشته است. من هر گونه تشكيك در استقلال عمل خودمان را زاده شايعات بد خواهانه اى مى دانم كه در سال هاى اخير براى بدنام كردن جريان هاى انقلابى آن سال ها از سوى رژيم و ديگر مخالفان رايج شده است.
مصاحبه كننده اول: اين انتخاب سنجيده و مهندسى شده است و به نظر نمى آيد كه نمايشى باشد.
ت.ح: نه. اصلا نمايشى نبوده زيرا مى خواسته تأثيرگذار و براى دشمن تكان دهنده باشد. ما داراى يك سيستم اطلاعاتى بوديم كه همين امروز هم مجاهدين كنونى مشابه و متكامل تر از آن را دارند. وقتى اعضاى گروه در سال ۵۰ دستگير شدند تنها در بخش اطلاعات گروه، تقريبا ۲۰۰۰ خودرو متعلق به ساواك با شماره آن ها شناسايى شده بود. مسئول اين بخش شهيد محمود عسكرى زاده بود كه در ۴ خرداد ۱۳۵۱ همراه با حنيف نژاد و ديگران اعدام شد.
مصاحبه كننده اول: آيا اين احتمال وجود داشت كه سازمان به نحوى آلت دست روسيه شده باشد؟
ت.ح: نه به هيچ وجه. ضريب احتمال صفر است. من اين نكته را توضيح دادم. علاوه براين، ما اگر چشم به حمايت شوروى داشتيم پس از تغيير ايدئولوژى يكى از اصول ايدئولوژيك خودمان را مبارزه با رويزيونيسم اعلام نمى كرديم (رك به ضميمه دوم كتاب "بيانيه اعلام مواضع ايدئولوژيك سازمان" در آرشيو سازمان پيكار).
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Bayaniyeh-1354-5.pdf
مصاحبه كننده اول: به هر حال ترور مستشار آمريكايى در همسايگى روسيه براى آن يك موهبت آسمانى بود.
ت.ح: چنين چيزى به هيچ وجه در مورد عمليات سازمان مصداق ندارد. يعنى در انتخاب افراد بينهايت دقت به كار مى رفت و عضو گيرى و ارتباط از همان روز اول از صافى هاى دقيقى عبور مى كرد و همين سبب شد كه سازمان توانست شش سال تمام دوام بياورد از ۱۳۴۴ تا ۵۰. در همان دوره گروه هاى متعددى مانند گروه جزنى، گروه دكتر دامغانى معروف به گروه تربت حيدريه، گروه نيكخواه، گروه هاى مذهبى مانند حزب ملل اسلامى و گروه هاى ديگرى دستگير شدند. مجاهدين با داشتن افرادى در جاهاى مختلف توانستند خودشان را حفظ كنند فقط هنگام خريد اسلحه در سال ۴۹ يا ۵۰ به دليل ساده انگارى و اعتماد به فردى به نام الله مراد دلفانى كه قبلا زندانى و سپس ساواكى شده بود، سازمان ضربه خورد. اگر چنين احتمالى كه شما اشاره كرديد مطرح بود خودمان پيش از همه در اين باره انتقاد كرده بوديم.
مصاحبه كننده اول: اطلاعات محرمانه از طريق خود اعضاى سازمان به دست مى آمده؟
ت.ح: ما افراد نفوذى داشتيم. آيا مى شد تصور كرد كه براى مثال مترجم سفارت امريكا مجاهدى به نام حسن حسنان باشد؟ آن زمان كه طرح ترور ديپلومات آمريكايى دونالد آربونا در سازمان ريخته شد سفير آمريكا در ايران ريچارد هلمز بود ــ (۱۶) البته عمليات شكست خورد و سازمان از خود انتقاد كرد.(۱۷)
(۱۶) http://www.ir-psri.com/Show.php?Page=ViewArticle&ArticleID=167&SP=Farsi
(۱۷) http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Se-Bayaniyeh-Mojahedin.pdf
مجاهدين موظف بودند در چارچوب اهداف انقلابى سازمان حداكثر اطلاعات را از دشمن به دست آورند و با زيركى هر چه تمامتر در سنگر دشمن نفوذ مى كردند. بدون اين كه طرف مقابل ذره اى بدگمان شود كه اين فرد وابسته به جريان مشخصى است. علاوه بر آن، مجاهدين انعطاف پذير هم بودند. شما ممكن بود مدت ها با يك مجاهد تماس داشته باشيد و متوجه نشويد كه مذهبى است يا انديشه سياسى و انقلابى دارد. آنها به سادگى هويت خود را آشكار نمى كردند. من خودم در فروردين ۴۹ كه از ايران خارج شدم مجاهد بودم ولى تا روزى كه در بهمن سال ۵۰ سازمان موجوديت خود را اعلام نكرده بود، به لحاظ امنيتى، هويت سياسى خود را پنهان نگه داشته بودم. بد نيست اشاره كنم كه در بيستم بهمن ۱۳۵۰ است كه اعلام موجوديت سازمان صورت گرفت. حسين روحانى، محمود شامخى و من در بيروت اولين اعلاميه سازمان را نوشتيم كه با "به نام خدا و به نام خلق قهرمان ايران" آغاز مى شد و نام سازمان مجاهدين خلق ايران را ما بر اين سازمان نهاديم. گاه شنيده مى شد كه برادران/ رفقاى زندانى ما را وابسته به گروه مجاهد- فدايى يا جنبش مجاهدين مى دانستند. علت اينكه ما نام مجاهدين را برگزيديم رواج اين واژه در ادبيات مبارزاتى آن زمان بود و هرگز تصور نمى كرديم كه كلمه مجاهد صرفا بار مذهبى دارد چرا كه در انقلاب مشروطه، هم فداييلر و هم مجاهدلر داشتيم، مجاهدين الجزاير داشتيم و در منتخب آثار لنين بارها از مجاهدين مسكو نام برده شده بود. يادم هست كه من اعلاميه را به عربى ترجمه كردم و براى پخش به خبرگزارى فلسطينى وفا در بيروت بردم. آنجا بود كه متوجه معناى مذهبى كلمه مجاهدين شدم. در زبان عربى ست كه واژه مجاهدين تداعى مذهبى دارد.
نامگذارى سازمان
مصاحبه كننده اول: خودتان هم با استفاده از آيات قرآن همين گرايش را از خود نشان داده بوديد.
ت.ح: گرايش آرى. منظورم تداعى مذهبى واژه مجاهد است كه در فارسى نداشتيم.
مصاحبه كننده دوم: آيا قبلا در مورد اسم هيچ صحبتى نشده بود؟
ت.ح: خير هرگز.
مصاحبه كننده دوم: يعنى خودتان در همان جا تصميم به نامگذارى گرفتيد؟
ت.ح: بله. البته بايد خاطر نشان كنم كه ما عناصر منفرد و منزوى نبوديم. حسين روحانى از اعضاى مركزيت، من هم يكى از اعضاى قديمى و محمود شامخى هم يكى از اعضاى آموزش ديده سازمان بود و موقعى كه ما اين اعلاميه را نوشتيم تنها زنده ياد رضا رضايى بود كه توانسته بود از زندان بگريزد و اتوريته معنوى در رهبرى سازمان در داخل بود.
مصاحبه كننده اول: او هم مخالفتى نشان نداد؟
ت.ح: خير. او طى نامه اى اين كار را تاييد كرد. ما از طريق راديو بغداد اين اعلاميه را پخش كرديم چون ابزار ديگرى در اختيار ما نبود و در ايران خوب شنيده مى شد. البته از تلفن هم استفاده مى كرديم ولى هر چيزى را از طريق تلفن منتقل نمى كرديم چون به لحاظ امنيتى استفاده از آن، كار صحيحى نبود...
مصاحبه كننده دوم: چون صحبت از تاسيس سازمان مجاهدين ومؤسسين آن شد شايد جاى آن است كه يادى از عبدالرضا نيك بين كرد. خواهشمنديم از نقش و تاثير او در اين باره بفرماييد و چنانچه از عاقبت و سرنوشت او نيز اطلاعى داريد بيان نماييد.
ت.ح: عبدالرضا نيك بين رودسرى (عبدى) در آغاز دهه چهل در جمع دوستان انجمن اسلامى و دانشجويان نهضت آزادى بود. جوانى هوشمند، مبتكر، پرشور و پرمطالعه بود. گويا شاگرد اول ديپلم رياضى در مشهد سال ۱۳۳۹ بود. دانشجوى سال دوم رشته رياضى در دانشكده علوم دانشگاه تهران بود كه آگاهانه ترك تحصيل كرد و به مطالعات سياسى، اجتماعى و ادبى گسترده روى آورد. با روحيه اى شورشى به ما دوستانش كه از او مى پرسيديم چرا دانشگاه را رها كرده مى گفت: "كشور به فداكار نياز دارد نه به تحصيل كرده ها". پس از مدتى، فعاليت در انجمن اسلامى دانشجويان و نهضت آزادى را كنار گذاشت ولى در جمع صميمى ترين دوستانى كه با هم بوديم باقى ماند. جوانى بود وارسته كه تنها به آزادى و انقلاب فكر مى كرد و هميشه براى ما مشتى از آب خنك و گواراى انديشه ها و تجربه هاى نو به ارمغان مى آورد. براى من شانس داشتن دوستانى مانند او فراموش نشدنى ست. بارى، پس از تشكيل جمعى كه بعدها نام مجاهدين به خود گرفت، عبدى به آن پيوست. به ياد دارم كه حنيف نژاد به من گفت "ما كار را شروع كرديم و مطالعات غول آساى عبدى به كمك مان آمد". طبعا عبارت "غول آسا" كه در اينجا به كار رفته به زمان و شرايط خاص خود بر مى گردد. بارى، برخى از مقالات آموزشى سازمان نوشته اى ست از او كه پس از بحث جمعى به صورت سند سازمانى در آمده است مثل مقاله پروفسيونل (مبارز حرفه اى). از مقالات ديگرى كه سطح آگاهى سازمان را در آن زمان نسبت به مسائل بين المللى نشان مى داد مقاله اى ست تحت عنوان: "از ليره محتضر تا پاريس شورشى" ناظر به بحران ليره انگليس و جنبش مه ۱۹۶۸ فرانسه كه در سال ۱۳۴۷ نوشت. عبدى پس از يك دوره بحرانى كه حدود يكسال طول كشيد و در آن نهايت كوشش خود را به كار برد تا بر آن فائق آيد، از فعاليت سازمانى كناره گرفت و به شغل و زندگى خانوادگى روى آورد. رفتن او به رغم نقصى كه در پيشرفت كار سازمان ايجاد مى كرد مانع ادامه فعاليت سازمان نشد و مسؤولين، برنامه هاى استراتژيك سازمان را به پيش بردند. عواطف و روابط دوستانه ما پس از آنكه او سازمان را ترك كرد نيز به صورت شخصى ادامه داشت. درگيرى ها و مشكلاتى كه حكومت براى مجاهدين پيش آورد پاى او را هم براى مدتى به زندان كشاند كه وقتى ديدند به اصطلاح جرمى ندارد آزاد گرديد. تا آنجا كه مى دانم او ديگر فعاليت سياسى نداشته است. بيش از چهل سال است كه خبر مستقيمى از او ندارم ولى هميشه احترام به او را به عنوان دوست ارجمند دوران جوانيم در دل حفظ كرده ام.
برگرديم به ادامه صحبت خودمان:
همانطور كه پيش از اين هم اشاره كردم منعطف بودن، يكى از رفتارهاى سازمانى بود. سازمان اول سياسى بود و سپس مذهبى. ما اول مبارز بوديم برخلاف برخى جريانات كه دين نقطه عزيمت آنان بود و مدعى بودند كه برخلاف آموزه هاى دينى رفتار نمى كنند كه البته هميشه هم چنين نبود چون آنان هم احكام ثانويه اى دارند كه مى توانند در موارد خاص برخلاف احكام دينى عمل كنند مانند خوردن گوشت حيوانى كه ذبح نشده باشد در صورت گرسنگى، يا آشاميدن مشروب الكلى در صورتى كه حكم دارو داشته باشد، يا تصرف اموال مالكان اگر به نفع دولت اسلامى باشد و غيره. ولى براى ما امرى واضح و روشن بود كه ما قبل از هرچيز مبارزيم. اگر جلسه اى غروب برگزار مى شد و شما كه شركت كننده بوديد نمازتان را نخوانده بوديد و امكان ترك جلسه هم وجود نداشت قطعا نماز قضا مى شد و اشكالى هم نداشت. بد نيست اضافه كنم كه اگر مجاهدين به دليل وظيفه انقلابى و مبارزاتى يك حكم شرعى را دور مى زدند حضرات روحانيون محترم براى جلب سود و استراحت خويش است كه آن احكام را دور مى زنند. مانند بهانه مسافرت براى شكستن روزه، يا انواع كلاه شرعى ها براى ثروت اندوزى و حلال كردن ربا و بالاخره انواع رياكارى ها براى دست يافتن به عشرت هاى "ممنوع براى ديگران".
آرمان سياسى و دين
مصاحبه كننده دوم: يعنى تعارض ميان آرمان سياسى و دين را به نفع آرمان سياسى حل كرده بوديد؟
ت.ح: حتما. نمونه ى ديگرى كه به ياد مى آورم به سال ۵۱ برمى گردد كه با محمود شامخى در لبنان بودم. محمود هنوز به ايران برنگشته بود (مدت كوتاهى پس از بازگشت به ايران متاسفانه شهيد شد) من با يكى از روزنامه نگاران النهار كه يكى از معتبرترين روزنامه هاى لبنان بود به نام فؤاد مطر قرار مصاحبه داشتم. اين روزنامه به سبك لوموند اداره مى شود و روزنامه اى ليبرال و قابل اعتماد و قابل استناد در جهان عرب است. ماه رمضان بود و فؤاد مطر از من پرسيد كه آيا روزه هستم؟ من مجاهد بودم و روزه دار. با خود فكر كردم من به اينجا آمده ام كه از اوضاع متلاطم ايران صحبت كنم و از زندانى ها، دستگيرشده ها، سابقه جنبش ضد رژيم شاه. همه ى اين فكرها خيلى سريع به ذهنم آمد و در پاسخ گفتم كه نه روزه نيستم.
مصاحبه كننده اول: خب اگر مى گفتيد كه روزه هستيد چه اتفاقى مى افتاد؟
ت.ح: مرا در شمار اخوان المسلمين به حساب مى آوردند.
مصاحبه كننده اول: بنابراين علائمى در دنياى سياسى منطقه خاور ميانه وجود داشت؟ يعنى آيا اخوان المسلمين از مصر و از ايران فداييان اسلام در دنياى خارج شناخته شده بودند؟
ت.ح: خير خيلى كم. در آن زمان كسى فداييان اسلام را نمى شناخت.
مصاحبه كننده اول: يعنى آنان تصور مى كردند كه در ايران هم يك جنبشى مانند اخوان المسلمين پا گرفته است؟
ت.ح: ما نمى خواستيم خود را سازمانى مذهبى معرفى كنيم. احزاب مذهبى در كشورهاى عرب، مترقى محسوب نمى شدند. در سال ۱۳۵۶ در نشريه عربى زبان مجاهدين (م.ل) كه به نام ايران الجماهير منتشر مى كرديم، مقاله اى در باره طالقانى منتشر شد كه از او به عنوان يك شخصيت مبارز تجليل به عمل آمده بود. من به سختى توانستم بعضى از دوستان فلسطينى را متقاعد كنم كه طالقانى با آن كه مذهبى و روحانى ست در عين حال فردى مترقى هم هست.
مصاحبه كننده دوم: اين سؤال براى من پيش مى آيد كه آيا اين رفتار شما در دوره اول سازمان مجاهدين قاعده بوده است يا استثنا؟ زيرا گاهى من در جاهايى ديده ام كه مثلا ميثمى مى گويد حنيف نژاد به نماز اول وقت سفارش مى كرده است.
ت.ح: اين حرف صحت ندارد. آقاى ميثمى متأسفانه حرف درستى نزده و افسوس مى خورم براى ايشان. زيرا انسان با تجربه و پركارى است و نمونه اش هم اينكه با وجود معلوليت جسمى فعاليت زيادى داشته است. اما اين گفته بى پايه و اساس است. براى نمونه رك به همان آخرين پيام حنيف نژاد. آيا معقول به نظر مى رسد كه كسى با چنان دركى، از "نماز اول وقت" حرف بزند؟! هرگز نديدم كه خودش نماز اول وقت بخواند.
مصاحبه كننده اول: يعنى اصلا چنين چيزى نبوده است؟
ت.ح: پيش تر هم گفته ام كه سازمان مجاهدين در عين حال كه اعتقادات مذهبى داشت و افراد عموما به وظايف مذهبى عمل مى كردند به هيچ رو مسئله اساسى اش ديندارى و آداب و رسوم مذهبى نبود. مسئله ما پيشبرد سياستى انقلابى بود كه به آزادى ايران از ديكتاتورى شاه و رهايى از سلطه امپرياليسم بيانجامد. اضافه مى كنم كه در تاريخ سازمان مجاهدين سه انشعاب رخ داده است. تنها يك انشعاب به چپ داشته كه ما باشيم. انشعاب ديگرش انشعاب رجوى ست به راست، مبنى بر كسب قدرت سياسى به هر قيمت كه آنرا در مواضع سازمان مجاهدين از قيام ۱۳۵۷ تا امروز مى بينيم و فاصله ى اين سازمان با آنچه در دوره اول بوده آشكار است. ديگرى انشعاب ميثمى ست باز هم به راست كه در حمايت وى از رژيم جمهورى اسلامى ديده مى شود با ۱۲ سال انتشار نشريه "مجاهد" با كمك رژيم چرا كه به اين وسيله مى شد در برابر سازمان مجاهدين (رجوى) دكه اى درست كرد و رژيم به آن احتياج داشت. بعدها هم نشريه "چشم انداز" منتشر كرده كه نزديك به اصلاح طلبان است. براى او متاسفم. نمى دانم چرا شخصيت انقلابى سترگى مانند حنيف نژاد را بايد تا اين حد تنزل داد و خرافى معرفى كرد. ميثمى مى داند كه اين فقط به نفع رژيم است.
مصاحبه كننده اول: ممكن است تاريخ اين انشعابات را هم ذكر كنيد؟
ت.ح: آنچه انشعاب ناميدم واقعه اى نيست كه در كنگره اى يا مجمعى رخ داده و تاريخى دقيق داشته باشد. نشانه هاى انشعاب رجوى تقريبا در دادگاه سال ۵۰ وجود داشت. دادگاه نظامى بايد وكيلى تسخيرى را براى مجاهدين در دادگاه تعيين مى كرد. وكيل تسخيرى در دادگاه مى گويد: "درست است كه در منزل موكلم (ناصر صادق متهم رديف اول) كتاب هاى ماركسيستى پيدا شده ولى وجود اين كتاب ها در منزل وى به اين دليل بوده است كه مى خواسته اند به ماركسيست ها پاسخ بدهند". ناصر صادق بلافاصله مى ايستد ومى گويد: "چنين نيست. درست است كه ما مسلمان هستيم ولى ما به ماركسيسم به عنوان يك مكتب مترقى اجتماعى احترام مى گذاريم" (نقل به مضمون). اما مى بينيم هنگامى كه يكى از متهمان مجاهد در همان دادگاه مى گويد: "ما افتخار مى كنيم كه همراه با كمونيست ها در ميدان تير اعدام مى شويم"، مسعود رجوى مى گويد: "ما و كمونيست ها براى آزادى و عدالت مبارزه مى كنيم و با كمونيست ها تا اينجا همراه هستيم" (نقل به مضمون). رجوى به چنين مرزى بين مجاهدين و ماركسيست ها قائل است و عميقا با ناصر صادق متفاوت است. رجوى است كه باعث شده كسانى مانند ابريشمچى و بعضى ديگر كه عميقا دچار ترديد شده بودند تغيير ايدئولوژى ندهند.
مصاحبه كننده اول: شخصى مثل شاهسوندى را در كدام شاخه يا انشعاب مىگذاريد؟
ت.ح: او در باره خودش زياد حرف زده. از رسانه هاى دولتى ايران گرفته تا تلويزيون هاى لس آنجلس و بى بى سى و نشريه چشم انداز ميثمى در تيول اوست. اگر موافق باشيد كنار بگذاريم. نيازى به پرداختن به او نمى بينم.
مصاحبه كننده دوم: خوب مى توان گفت اين نحله ى فكرى رجوى است، از لحاظ سياسى چه زمانى اين انشعاب به تحقق پيوسته است يا به اصطلاح عينى شده است؟
ت.ح: به نظر من پس از آزادى او از زندان، زمانى كه مجاهدين مجددا شروع به فعاليت مى كنند. مى دانيد كه از سال ۵۴ تا ۵۷ سازمان مجاهدين مذهبى ديگر وجود نداشته است.
مصاحبه كننده دوم: يعنى رجوى در زندان اين تشكيلات را حفظ نكرده است؟
ت.ح: نه تصور نمى كنم. البته گروه و روابط خود را حفظ كرده بود اما آغاز مجدد فعاليت مجاهدين سال ۵۷ پس از خروج موسى خيابانى و مسعود رجوى از زندان است.
مصاحبه كننده دوم: يعنى در خارج از زندان هيچ تشكيلاتى نداشتند؟
ت.ح: نه. حال مى شود گفت تقصير بخش ماركسيستى سازمان است كه بخش مذهبى عملا تعطيل شده بود و هيچ نوع حضورى از فعاليت مجاهدين به عنوان يك سازمان مذهبى در فاصله ى ۵۴ تا ۵۷ وجود نداشت. اضافه مى كنم كه اولين اطلاعيه "سياسى نظامى" سازمان مجاهدين خلق ايران، پس از انقلاب با شماره ۲۱ در تاريخ ۲۷ اسفند ۱۳۵۷ منتشر شد (ضمنا نمى دانم كلمه نظامى براى چيست چون در آن روزها مجاهدين عمل نظامى نداشتند). شماره اين اطلاعيه به اين دليل ۲۱ گذاشته شده كه آخرين اطلاعيه سازمان مجاهدين با آرم مذهبى با عنوان، "عمليات بمب گذارى به پشتيبانى از كارگران، در تيرماه ۱۳۵۳" با شماره ۲۰ منتشر شده بود. يعنى از تير ۱۳۵۳ تا اسفند ۱۳۵۷، سازمان مجاهدين خلق ايران، با اعتقادات مذهبى وجود خارجى نداشته است، امرى كه اذعان خود مجاهدين (رجوى) را به اين نكته نشان مى دهد.
رك. اطلاعيه شماره ۲۱ سازمان مجاهدين فعلى در پايان كتاب " تحليل آموزشى بيانيه ...":
http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/tahlile-amoozeshiye-Bayaniyeh.pdf
مصاحبه كننده اول: پس نظرتان در مورد آن گروهى كه مى گويند هواداران پراكنده ى سازمان بودند و بعد جذب سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى شدند، چيست؟
ت.ح: تا آنجا كه مى دانم اين درست نيست. هيچ كس از هواداران مجاهدين خلق جذب سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى نشد. اين دو تيپ به هم نمى خوردند.
مصاحبه كننده اول: محمد غرضى و امثال او؟
ت.ح: من اطلاعى ندارم كه غرضى به سازمان مجاهدين انقلاب اسلامى پيوست يا خير. غرضى را از زمانى مى شناسم كه در نهضت آزادى فعاليت داشتم. در آن زمان بين ما رابطه ى دوستانه اى وجود داشت. او اوائلى كه سازمان مجاهدين فعاليت خود را آغاز كرده بود ولى هنوز علنى اعلام موجوديت نكرده بود، با برخى از اعضاى مجاهدين آشنايى و دوستى داشته است. گاهى كمك هاى مالى هم به اين افراد مى كرده است. به همين دليل هم همراه با اعضاى سازمان مجاهدين دستگير شد و در دادگاه اول سازمان مجاهدين هم حضور داشت. حدود ۱۱ نفر در اين دادگاه حضور دارند همراه با ناصر صادق، مسعود رجوى، محمد بازرگانى، منصور بازرگان، تقى شهرام و كسان ديگرى مانند ملايرى و ديگران در همين دادگاه، غرضى هم هست. او عذرخواهى و اظهار بى گناهى مى كند و تبرئه هم مى شود. البته مى دانم كه زمانى غرضى در فرانسه بوده و در همان زمان على باكرى هم براى يك مأموريت سازمانى در فرانسه بسر مى برده و با هم روابطى دوستانه داشته اند، به نوعى هوادار بوده ولى هيچ گاه فعاليت نداشته است.
مصاحبه كننده اول: من اين سؤالات را به گونه اى كه طرح مى كنم ممكن است از نظر تاريخى اهميت چندانى هم نداشته باشد ولى به هرحال براى افراد جوانتر به ظاهر پرسشى است جارى. مى گويند بعد از انقلاب ۵۷ ايران ميدان ادامه ى تسويه حساب هاى بخش مذهبى و غيرمذهبى شده است و در ميان مذهبى ها ميان نيروهايى با گرايش اسلام ارتدوكس و غير ارتدوكس.
ت.ح: من چنين چيزى را نشنيده ام. جريان مذهبى كه ما در آن بوديم تا حد زيادى خط كشى هايى داشت كه از همان اول هم آشكار بود. ما از همان اول هم خمينيست نبوديم. ما با برخى از موضع گيرى هاى خمينى مانند "شاه بايد برود" يا "شاه پرستى يعنى خيانت" يا با موضع او در برابر كاپيتولاسيون موافق بوديم. اين ها حرف هاى بزرگى بود كه در آن سال ها يعنى سال ۴۱ و ۴۲ از دهان كسى خارج نمى شد. ولى ما در عين حال كه اين حرف ها را قبول داشتيم، خمينيست نبوديم. اما كسانى را مى شناختيم كه تمام فعاليت شان حول پخش اعلاميه هاى خمينى متمركز شده بود ولى ما با آن ها تفاوت داشتيم. ما به او احترام مى گذاشتيم و به اهميت نقش او واقف بوديم ولى پيرو و دنباله رو او نبوديم.