فهرست مطلب


مصاحبه كننده دوم: ولى شما خودتان نقش سانتراليسم در ابلاغ تغيير ايدئولوژى سازمان را مى پذيريد.

ت. ح: درست است ولى  اين امر از بالا القا و ديكته نشده است. در اين باره توضيح بيشترى خواهم داد. پيش از تغيير ايدئولوژى،‌ نه ماه آموزش مستمر در شاخه هاى مختلف سازمان انجام گرفته بود. البته اين كه مى گويم شاخه هاى مختلف، نبايد اين توهم را سبب شود كه اين شاخه ها خيلى گسترده و متنوع بوده بلكه در سطح يك سازمان انقلابى مخفى بوده است. رفقاى متعددى داشتيم كه حتى چند سال قبل از اعلام تغيير ايدئولوژى گرايش ماركسيستى خود را در درون سازمان مخفى نمى كردند ولى چون سازمان هنوز به همان ايدئولوژى سابق شناخته مى شد آن ها هم خود را  ملزم به چارچوب سازمانى مى دانستند. مثال هاى فراوانى دارم كه به برخى تا كنون اشاره كرده ام.

مصاحبه كننده اول: ولى دفاعيات رضايى  اين را نشان نمى دهد.

ت. ح: منظور شما قاعدتا مهدى رضايى است ۱۹ ساله كه طبعا مذهبى بود. درسال ۵۱ تغيير ايدئولوژى سازمان هنوز مطرح نبود. مى توان چنين تصور كرد كه افرادى در شرايط دشوار زندان ادعا كنند كه بر همان باورهاى مذهبى هستند. من نمى دانم كه در پاى جوخه اعدام در دل آن ها چه مى گذشته است. ولى من افرادى را از نزديك مى شناختم كه كاملا آمادگى تغيير ايدئولوژى داشتند. براى نمونه مى توانم از رسول مشكين فام نام ببرم كه در سال ۵۱ همراه با حنيف نژاد اعدام شد و تقى شهرام هم در خاطرات زندان پايمردى و شجاعت او را حماسه آفرين مى خواند. به ياد مى آورم با رسول مشكين فام براى ملاقات با مسئولين يكى از اتحاديه هاى دانشجوئى عرب از بيروت به دمشق مى رفتيم. اتحاديه هاى دانشجويى، سنديكاها و احزاب مترقى كه با آن ها تماس داشتيم عموما چپ يا ملى لاييك بودند. در طول سفر در باره مطالبى كه با آن ها قرار بود صحبت كنيم حرف مى زديم. از ايران و شرايط مبارزاتى مان، تحليل مان از اوضاع منطقه و سرانجام اينكه اگر از ايدئولوژى ما سؤال كردند چه پاسخى بدهيم. رسول به صراحت گفت خودمان را ماركسيست لنينيست معرفى مى كنيم كه البته چنين سؤالى پيش نيامد. خوب است به ياد داشته باشيم كه اين صحبت در ارديبهشت يا خرداد ۵۰ پيش آمد كه هنوز تا اعلام ماركسيست شدن سازمان چند سال باقى مانده بود.

مصاحبه كننده دوم: و در همان حال نماز رسول مشكين فام ترك نشده بود.

ت. ح: بله همين طور است.

مصاحبه كننده اول: دو نامه از عليرضا آشتيانى خطاب به همسرش وجود دارد. اين نامه ها از دو جنبه مهم هستند يكى اين كه اگر شما ذكر نمى كرديد كه مخاطب اين نامه ها همسر عليرضاست اين گمان مى رفت كه نامه ها در يك رابطه ى سازمانى نوشته شده اند و دوم اين كه بيان نامه ها به گونه اى است كه گويى به اين منظور نوشته شده اند كه از حيرت ناشى از خبر تغيير ايدئولوژى جلوگيرى كنند. اگر همان طور كه مى گوييد تغيير ايدئولوژى در طى يك فرايند روى داده است و من هم اين موضوع را مى پذيرم كه پديده ها خلق الساعه نيستند و پديدار شدنشان مستلزم زمان است با اين حال اين موج بايد همسر عليرضا آشتيانى را هم تحت تأثير قرار مى داده است. چرا  عليرضا تمام سؤال هايى كه ممكن است براى همسرش مطرح شود، پيش بينى مى كند و پاسخ آن ها را نيز در همان نامه مى نويسد؟ چنين نوشته اى خواننده را به اين استنتاج مى رساند كه گويى اين فرايند به طور طبيعى رخ نداده است و اين نامه ها حكم وصيت نامه اى را دارد كه در آن پاسخ سؤالات همسرش را مى دهد.  

ت. ح: به دليل شرايط امنيتى، رابطه ى همسرى بين اين دو نفر هرگز حالت عادى نداشته و به ديدارهاى گهگاه محدود بوده است آن هم نه در دوره شاه بلكه پس از انقلاب.

مصاحبه كننده اول: يعنى ازدواج سازمانى بوده است؟

ت. ح: خير. هرچند من معنى ازدواج سازمانى را دقيق نمى فهمم. اگر دو نفر در دانشگاه با هم آشنا شدند و با هم ازدواج كردند، آيا ازدواجشان دانشگاهى است؟ يا در كارخانه كارخانه اى؟ آن ها قبل از پيوستن به سازمان مجاهدين ازدواج كرده بودند. اين نوع زندگى به دليل شرايط امنيتى و زندگى مخفى و تحت پيگرد بودن عليرضا است. رفيق عليرضا فعاليت سياسى داشت و اين شيوه ى زندگى تا پس از انقلاب هم ادامه يافت يعنى اين دو از زندگى زير يك سقف محروم بودند و اين هم رنجى است كه انقلابيون چه در زمان شاه و چه بعد از انقلاب متحمل مى شدند. وضع ما را با شرايط عادى نبايد مقايسه كرد. بنابراين اگر لحن نامه به گونه اى است كه شما مى گوييد، به دليل اين است كه عليرضا مى داند همسرش از وقايع درون سازمانى بى خبر است.

مصاحبه كننده اول: ولى به نظر مى رسد همسر عليرضا از اعضاى سازمان بوده است.

ت. ح: بهتر است بگوييم هوادار بوده است و در ارتباط دائم با سازمان نبوده است. اصلا اين نامه ها با دستگيرى همسرش كه چند سال زندان كشيد هرگز به او نرسيد. پس از انقلاب است كه اين دو توانستند بيشتر يكديگر را ملاقات كنند بدون اين كه خانه ى ثابتى داشته باشند. همسر عليرضا در متن حوادث نبود و لحن توضيحى نامه ها به همين دليل است. عليرضا در اين نامه ها شرح مى دهد كه دليل ماركسيست شدن ما بى اطلاعى از مذهب نبوده است بلكه ما مذهب را مى شناختيم و تا پاى جان هم در دفاع از مذهب كوشيده بوديم.

سؤال ديگرى كه شما مطرح كرديد اين بود كه آيا امكان نظرخواهى عمومى وجود داشته است يا خير و همين طور بر نقش مركزيت سازمان تأكيد داشتيد. مركزيت سازمان قطعاٌ نقش داشته است ولى باز هم مى گويم كه بيشتر اعضاى سازمان براى اين تغيير ايدئولوژيك از آمادگى كافى برخوردار بودند.

مصاحبه كننده دوم: ولى به نظر مى رسد وزن كشى نشده است.

ت. ح: نه، امكان وزن كشى وجود نداشته است ولى سازمان اعضاى خود را مى شناخت و مى دانست چه كسانى موافق يا مخالف اين تغيير هستند. وزن كشى اصطلاح دقيقى نيست. صرف نظر از اين كه من با اين دگرگونى موافق بودم و بخواهم آن را توجيه كنم. به نظر من جدا شدن از مذهب و ترك انديشه هاى خرافى اگر هيچ نباشد دست كم گامى به پيش بوده است حتى اگر آن را به زايمانى دردناك تشبيه كنيم.

مصاحبه كننده دوم: ولى به گمان من مشروعيت، يا از حقانيت ايدئولوژى كسب مى شود يا از اكثريت عددى.

ت. ح: از هر دوى اين ها به دست آمده است. همان طور كه پيش تر هم  نقل كردم معنى آنچه دركتاب بيانيه ى سازمان آمده بود كه اگر هيچ صدايى به ما نرسد مگر پژواك صداى خودمان، بيانگر همان حقانيت ايدئولوژى است. شما نبايد در يك سازمان مخفى چپ انتظار رأى گيرى داشته باشيد. همين جا در فرانسه زمانى ميتران مجازات اعدام را لغو كرد (۱۹۸۲)، در حالى كه اكثريت فرانسويان اگر رفراندوم مى شد، با آن مخالف بودند.

مصاحبه كننده اول: در مقاله "يادى از عليرضا سپاسى" نوشته ايد كه او بعد از انقلاب (در سال ۶۰) در خانه ى تيمى ميان تعدادى از هواداران سؤالى را مطرح مى كنند و برخوردى سخت با او دارند...

ت. ح. : فقط يك نفرسؤال كرده و آن برخورد را داشته. مگر در خانه ى تيمى چند نفر دور هم جمع مى شوند؟

مصاحبه كننده اول: چطور چنين چيزى ممكن است؟ ميان يكى از هواداران با مسئولش چنين برخورد تندى روى مى دهد. به نظر مى رسد موضوع حل ناشده باقى مانده است.

ت. ح. : كدام موضوع حل نشده باقى مانده؟ توجه بفرماييد كه موضوع بر سر قضيه چندين سال پيش تغيير ايدئولوژى نيست بلكه، مسائل مربوط به بعد از بيانيه ى سياسى و تاكتيكى پيكار ۱۱۰ است در سال ۶۰ نه مسئله سال ۵۴ . توضيح اينكه بعد از اين بيانيه بخشى از سازمان به اين نتيجه مى رسد كه در بحران اختلافات بين دو جناح از حاكميت يعنى بازرگان و بنى صدر از يك طرف و حزب جمهورى اسلامى از طرف ديگر بايد لبه تيز حمله را متوجه حزب كرد. مانند موضع مجاهدين. ولى بدنه سازمان پيكار اين موضع را به هيچ روى نپذيرفت.

مصاحبه كننده اول:
پس، آن مجادله بر سر اين موضوع بوده؟

ت. ح: بله. اين نگرانى وجود داشت كه داستان حزب توده در حمايت از بخشى از رژيم تكرار شود. بعضى از اعضاى سازمان رزمندگان هم به حزب توده پيوستند و اين هراس وجود داشت كه همين اتفاق براى پيكار پيش بيايد. در جلسات آموزشى سال ۶۰ كه در شرايط بسيار دشوار امنيتى برگزار مى شد و سازمان به شدت زير ضرب نيروهاى اطلاعاتى بود براى بعضى از افراد اين گمان به وجود آمده بود كه سازمان به انحراف به راست درغلتيده است و صحبت هايى هم بين افراد رد و بدل شده بود كه مسئوليت اين كار به گردن فلان كس است. منظورم اين است كه جوى حاكى از بدگمانى به وجود آمده بود و اعتماد بين افراد خدشه دار شده بود زيرا در آن روزها دسته دسته رفقاى ما و نيز از نيروهاى ديگر را مى كشتند و عصر در رسانه ها اعلام مى كردند. اين جلسات هم در وضعيتى برگزار مى شد كه هر لحظه امكان حمله ى پليس و دستگيرى افراد وجود داشت. همين است كه برخى تصور مى كردند اگر اين بيانيه صادر نمى شد اوضاع به منوال ديگرى مى گذشت پس گناه به گردن فلان و بهمان است! بدون توجه به شرايط مرگبارى كه در آن قرار داشتيم امكان ندارد روزنه اى براى داورى و درس گيرى باز شود. به ياد شعر "به آيندگان" اثر برشت مى افتم كه در آن مى گويد: "آهاى آيندگان/  شما كه از دل توفانى بيرون مى جهيد/ كه ما را بلعيده است./ وقتى از ضعفهاى ما حرف مى زنيد/ يادتان باشد/ از زمانه سخت ما هم چيزى بگوييد..."

مصاحبه كننده دوم:
موضع شما در برابر بيانيه نشريه ۱۱۰ پيكار چه بود؟

ت. ح: من آن را قبول نداشتم و موضع من در "كميسيون گرايشى" نقد اين بيانيه بود. من مخالف جدا كردن بخشى از حاكميت تحت عنوان ليبرال ها بودم. نه اين كه اساسا مخالف هر گونه تاكتيكى باشم، خير. به نظر من تاكتيك هم در شرايط خاص كاربرد دارد به ويژه در جنگ و مبارزه طبقاتى، به شرط اينكه اصول را به هيچ رو زير سؤال نبرد و خدشه دار نسازد. هيچ آدم عاقلى تاكتيك را به طور كلى نفى نمى كند و با تمام نيروهاى دشمن يك دست و يك باره برخورد نمى كند. ما هم اين را مى دانستيم. به هرحال امروز فكر مى كنم براى يك تاكتيك بايد در توازن قواى موجود از چنان وزنى برخوردار باشيم كه اين تاكتيك مؤثر واقع شود ولى در آن شرايط اين تاكتيك با توجه به وزنه سياسى، اجتماعى و طبقاتى ما بى تأثير بود.

مصاحبه كننده اول:
يعنى فايده اى نداشت؟

مصاحبه كننده دوم: يا بهتر است بگوييم دستاوردى نداشت.

ت. ح: ما كمتر در قالب سود و فايده رفتار كرده ايم. شما هنگامى امتيازى را به بخشى از دشمن مى دهيد كه در موضع قدرت هستيد مثلا شرايط شوروى را پس از انقلاب اكتبر در نظر بگيريد. وقتى امپراطورى آلمان وارد برست ليتوفسك شد لنين از تروتسكى مى خواهد وارد مذاكره شود و اين منطقه را به آلمان واگذار كند. اين كار براى تروتسكى فرمانده ارتش سرخ بسيار سخت بوده اما لنين مى گويد اگر لازم باشد كه با دامن زنانه هم بروى، بايد اين كار انجام شود. واگذارى اين بخش از كشور در شرايطى معنا پيدا مى كند كه بلشويك ها قدرت سياسى را كسب كرده اند و از سوى يك رژيم مستقر چنين تصميمى گرفته مى شود. فقط وقتى مى شود اين تاكتيك ها را به كار بست كه در توازن قوا از نيرو و اهميتى برخوردار باشيد كه روى مناسبات قدرت تأثير بگذاريد. آن وقت است كه سخت گيرى يا سهل گيرى شما به حساب مى آيد. مجاهدين به رهبرى رجوى با همه ى سنگينى وزن نيز به چنين توهمى مبتلا شدند كه درتوازن قوا نيرويى محسوب مى شوند ولى شكست خوردند. اين در شرايطى بود كه مجاهدين امكانات چشمگيرى داشتند. مى توانستند خلبان هواپيماى سلطنتى سابق را با خود همراه كنند. شايد همين ها سبب شد كه تصور كنند بخشى از ارتش به مجاهدين ملحق خواهد شد. ولى اين تصورات خيلى زود نقش بر آب شد. به هر حال وقتى سازمان يا گروهى در مناسبات قدرت يا در توازن قواى موجود از قدرت چانه زنى، يا اهميتى برخوردار نباشد تنها اين راه باقى مى ماند كه بر سر اصول خود بايستد. اين درسى است كه ما از فلسطينى ها آموخته ايم. به همين دليل است كه مى گويم از نظر من طرح چنين تاكتيكى  در بيانيه ى ۱۱۰ پيكار اشتباه بود. به نظر من راه حلى براى ما جز ايستادن بر سر مواضع مان متصور نبود.

مصاحبه كننده دوم: يك بار ديگر اين پرسش را مطرح مى كنم كه صرف نظر  از ترور چند نفر از اعضاى سازمان مجاهدين كه موضع ايدئولوژيك خود را حفظ كرده بودند و مى دانم كه امروز شما هم با آن مخالفيد، اساساً مشروعيت اعلام تغيير موضع و تغيير سازمان به يك سازمان چپ و ماركسيستى از چه منبعى ناشى مى شد؟ آيا افراد كادر مركزى سازمان كه از نظر ايدئولوژيك تغيير كرده بودند داراى اكثريت عددى بودند يا منبع اين مشروعيت اكثريت عددى افراد بدنه ى سازمان بود كه به ماركسيسم گرايش پيدا كرده بودند يا خود ايدئولوژى اين مشروعيت را فراهم مى آورد يا دست آخر منبع و منشاء اين مشروعيت زور و قدرت بوده است؟ ظاهرا به نظر مى رسد تقى شهرام از توانايى ذهنى و بسيج برخوردار بوده است و اين توانايى در زبان نگارش ايشان هم آشكار است اما در عوض به نظر مى رسد بهرام آرام كه فاقد اين توانايى ها بوده و بيشتر به اصطلاح مرد عمل و ميدان مبارزه است تقى شهرام به دليل داشتن اين ويژگى ها توانسته  بهرام آرام را تحت تأثير قرار دهد و همين موازنه را به نفع تقى شهرام تغيير دهد و اكثريت عددى و بالطبع زور و قدرت گرايشى كه شهرام نماينده ى آن است، به جريان ديگر فائق آيد.

ت. ح: سؤال شما ناشى از ناديده گرفتن تحولى است كه در پايه سازمان رخ داده بود. من ‌تجارب سال هاى ۵۰ ‌را برايتان بازگو كردم و از كتاب اقتصاد به زبان ساده محمود عسكرى زاده در سال ۴۷ هم صحبت كردم. به گمان من تغيير ايدئولوژى سازمان، مشروعيت خود را از همين رويدادها و  روند انقلابى و گرايش به چپ در سازمان مجاهدين كسب مى كند. اگر در سال ۵۴ تقى شهرام هم نبود در دو سه سال بعد از آن كس ديگرى اين كار را مى كرد. شما ممكن است بگوييد اگر به جاى تقى شهرام، مثلا مجيد شريف واقفى يا مسعود رجوى در سازمان باقى مانده بودند روند جريانات متفاوت بود. اين نتيجه گيرى بر اساس فرض و احتمال از هر كس كه باشد به معناى اين است كه تمام ميدان بازى را در اختيار مركزيت كه سه چهار نفر بيش نيستند مى بيند، كه يكى داراى قدرت است و آن ديگرى فاقد آن، چنانكه ساير بازيگران را هم ناديده مى انگارد. از طرف ديگر برخى فرض را بر اين مى گذارند كه آدم ها در مواضع خود منجمد باقى مى مانند و مى گويند اگر حنيف نژاد يا فلان شخص بودند چنين نمى شد كه خود بر فرضى غلط استوار است. مى توان پرسيد از كجا كه همان شخص به چپ يا به راست تغيير موضع نمى داد؟ بارى، من از ارزيابى شخصى در مورد بهرام آرام و تقى شهرام، كه اشاره كرديد، صرف نظر مى كنم. شمار مركزيت يك سازمان ممكن است در همه جا به همين تعداد باشد و تفاوت ها هم از همين دو به سه يا چهار به سه پيروى كند اما مشروعيت تابع چنين ارقامى نيست. به ويژه در سازمان مجاهدين، تحول درونى از ابتداى امر از همان گرايش به چپ اوليه ناشى مى شود ولى حالت هاى افراطى كه هنگام اعلام تغيير ايدئولوژى بارز شده ناشى از شرايط ويژه اى است كه در آن به سر مى برديم يعنى پيروى از مشى مسلحانه و زندگى  و مبارزه مخفى و حتى روحيه ى شخصى خود شهرام و كسان ديگر هم در آن تأثيرگذار است. من با در نظر گرفتن تمامى اين عوامل  است كه مى گويم ماجرا به اين شكل غير منتظر و نادرست كارگردانى و اجرا شد. با اين همه اصل تحول سازمان مجاهدين به سمت چپ ريشه و مشروعيت از گذشته خيلى  دورتر مى گيرد. به فرض كه رجوى هم در آن زمان نقشى مى داشت از كجا سعى نمى كرد سازمان را به راهى بكشاند كه هم اكنون به آن تبديل شده است. با اين حال اين به معناى آن نبود كه همه اين وضعيت را مى پذيرفتند بلكه تعدادى ديگر سازمان را ترك مى گفتند و فعاليت ديگرى را دنبال مى كردند. ممكن بود در صورت دست بالا داشتن، شريف واقفى از اين كار ممانعت موثر مى كرد. با اين حال من معتقد نيستم كه اين جريان كه از ابتدا شروع شده بود از حركت بازمى ايستاد بلكه موانع فرهنگى، عادات و باورهاى ما را  پشت سر مى گذاشت و راه خود را به بيرون باز مى يافت.

مصاحبه كننده اول: به عبارت ديگر در آن زمان ريشه گرايش به ماركسيسم نضج گرفته بود و بدنه ى سازمان به اندازه كافى گرايش به چپ داشته است و در واقع فقط بحث بر سر دير يا زود بودن اين ماجرا بوده است؟

ت. ح: همينطور است. سازمان مجاهدين هرگز يك سازمان مذهبى آخوندى نبود كه مسئله اش اثبات حقانيت اسلام باشد. ما مبارزانى عليه امپرياليسم و عمال داخلى آن بوديم. عليه فقر و جهل و ديكتاتورى مى جنگيديم. آزادى و عدالت برايمان در درجه اول اهميت قرار داشت. دركمان از اسلام هم بر پايه همين اصول و اهداف شكل مى گرفت و معنا ميداد. مشروعيت تغيير ايدئولوژى از اينجاست. زندگى خصوصى ما در برابر اهدافمان پشيزى نمى ارزيد.

اما امروز چيزى كه برايم غيرقابل توجيه است اينكه تحول ايدئولوژيك كه تا اين اندازه پايه و مايه ى آن از سالها پيش فراهم شده بود چرا بايد با اين شيوه، با آن برخورد به فرجام برسد و پاى تصفيه و برخوردهاى نادرست به ميان بيايد؟ بايد اجازه مى دادند اگر كسى مى خواهد سازمان مجاهدين مذهبى ايجاد كند قادر به انجام اين كار باشد. به نظر من همين جاست كه آن اشتباه يا خطا در چارچوب مشى چريكى همانطور كه خود شهرام هم مى گويد كه "ما مردان جنبش مسلحانه هستيم" يا شرايط سخت مبارزه مخفى و حتى روحيه ى شخصى خود شهرام و... قابل توضيح است. در همان حال قاطعيت و جسارت شهرام و مركزيت در اعلام تغيير ايدئولوژيك هم نقش بسيار داشته است چون اين كار به هيچ روى ساده نيست. به هر حال مشروعيت كار از تحول ديرين درونى سازمان مجاهدين ريشه مى گيرد كه نه شريف واقفى نه هيجكس ديگر هم قادر نبوده اند از آن جلوگيرى كنند. مسئله اساسى سازمان مجاهدين از آغاز فاصله گرفتن از نهضت آزادى و رفرميسم و پارلمانتاريسم، توجه جدى و روز افزون به سرنوشت طبقات فرودست اجتماعى و يافتن راه رهايى آنان از سلطه امپرياليسم و عمال داخلى آن بود. تمام برنامه هاى آموزشى و عملى بر محور مصالح زحمتكشان و ستمديدگان دور ميزد. كدام تئورى و تجربه بشرى ميتوانست به اندازه جنبش كارگرى و كمونيستى جهانى براى اين سازمان منبع الهام باشد؟ مجاهدين در عين آن كه رابطه خود را با سنت و فرهنگ مبارزاتى جامعه نبريده بودند براى به پيش تاختن چاره اى جز آموزش "علم زمان" يعنى ماركسيسم نداشتند. سمبل هاى جنبش كمونيستى جهانى براى ما اعتبار درجه اول داشت. كنار هم گذاشتن انديشه هاى مبارزه جويانه كه در فرهنگ دينى خودمان ميديديم با انديشه هاى مبارزه جويانه اى كه در تاريخ جنبش چپ ميديديم نه تنها از ذهن خودمان بيگانه نبود بلكه براى بسيارى از دينداران مخالف رژيم شاه نيز معقول و حتا دلپذير جلوه ميكرد. كافى ست اشاره كنم آثارى از سازمان كه خمينى مطالعه كرد نيز پر بود از نقل قول هاى متعدد از لنين و امثال او در كنار مفاهيمى از قرآن و نهج البلاغه كه براى ما اعتبار مبارزاتى داشت. اين روند تكاملى به سوى دست يافتن به تئورى و پراتيكى كه مصالح درازمدت طبقات ستمديده را دنبال ميكرد در مسير خود جائى براى التقاط مذهب و ماركسيسم باقى نگذاشت. اين تحول در كلاس دانشگاهى و محيط آرام صورت نگرفت بلكه طى سالها مبارزه ى كسانى كه جان بر كف با رژيم شاه و ساواكش درگير بودند رخ داد. اين را نبايد فراموش كرد. من مطمئن هستم كه امروز حتى تصور آن شرايط براى اغلب مردم ناممكن است. در چنين جوى بود كه براى يافتن محتوا و متد مبارزه هيچ عامل سنتى نميتوانست مانع از گرايش هرچه مشخص تر ما به دست آوردهاى ماركسيسم گردد.  

مصاحبه كننده دوم: بنابراين درك من از سخنان شما اين است كه مشروعيت اين رويداد از خود فرآيند ناشى مى شود،  درست مانند نطفه اى كه سرنوشت محتوم رشد و زاده شدن را در خود دارد؟ با اين حال اين گمان براى من وجود دارد كه اين تغيير ايدئولوژى نه زايمانى طبيعى كه سزارينى بوده است كه زود هنگام به دست شهرام انجام شده است و با تلفاتى همراه بوده است.

ت. ح: بله مى توان چنين گفت و مسلما تلفات آن بسيار سنگين و تأسف آور بوده است. بدون شك اگر چنين نبود يكى از شاهكارهاى تحول در جامعه  ى ما به شمار مى رفت. شوخى نيست كه خمينى مى تواند از دل تاريخ ما بيرون بيايد. پيش از اين هم در اين باره صحبت كرديم كه سير رويدادها بر اساس تناسب قواى واقعى در جامعه بوده است و هيچ كس نمى تواست سير و مسير آن را در آن شرايط تغيير دهد نه بنى صدر، نه مجاهدين و نه بازرگان و نه البته نيروهاى لائيك و چپ. هيچ يك از اين ها قادر نبودند از آن جلوگيرى كنند. پس از پنجاه سال استبداد كور پهلوى ها و دوران قرون وسطايى قاجار، تازه اگر از هر گونه مداخله خارجى هم چشم بپوشيم هيچ بديل ديگرى جز همين كه به وجود آمد امكان نداشت. همان مثال معروف كه قورباغه گوساله نمى زايد.

مصاحبه كننده اول: آيا شما به اين امر قائل نيستيد كه اعلام تغيير ايدئولوژى اين كار را تسريع كرد؟

ت. ح. : بله اين حرف گفته مى شود ولى من به اين اعتقادى ندارم. به اعتقاد من نيروى طبقاتى و تاريخى كه در جامعه ايران نقش داشته و عمل مى كرده اند خيلى فراتر از اين ها بوده است. من در جلسات قبل هم مورد على بابايى را نمونه آوردم كه نوشته هاى ما را در سال ۵۰ ديده بود و كمونيستى ارزيابى مى كرد و گله داشت. دكتر مصطفى چمران و دكتر ابراهيم يزدى هم همينطور با اينكه تا سال ۵۴ از مجاهدين جانبدارى مى كردند. خاطره اى را هم به ياد مى آورم مربوط به روز مسابقه فوتبال ايران و اسرائيل در سال ۴۷، يعنى همان روزى كه تيم ايران (قليچ خانى) به تيم اسرائيل گل زد. در آن روز محمد حنيف نژاد، سعيد محسن، على اصغر بديع زادگان با مهندس بازرگان در منزل آقاى مازندرانى ملاقات داشتند من هم حضور داشتم. آقاى مازندرانى همان كسى است كه عضو شوراى ملى مقاومت بود و اطلاع دقيقى ندارم كه هنوز هم در حيات است يا نه ولى همين جا در خارج از كشور همراه با رجوى عضو سازمان مجاهدين بود و البته همان زمان هم هوادار مجاهدين بود.

بارى، مسئولين سازمان از بازرگان دعوت كرده بودند تا با او گفتگو كنند. البته بايد بگويم قصد آن ها اين بود كه به بازرگان بگويند ما طى سال هاى گذشته ساكت و دست بسته ننشسته ايم و فعاليت هايى داشته ايم. بازرگان بعد از شنيدن سخنان ما و ابراز خوشحالى از اينكه ما پراكنده نشده و جمعى تشكيل داده ايم گفت اما اين ها همه حرفهاى كمونيست هاست و بى درنگ موضع خود را مشخص كرد. در واقع سياست سازمان اين بود كه با قطب هاى سياسى يعنى كسانى كه حرف شان گوش شنوايى دارد ارتباط بگيرد و موجوديت خود را به طور خصوصى به آن ها اعلام كند تا زمانى كه سازمان عملياتى در آينده انجام داد اين افراد متوجه باشند كه مسئول اين فعاليت ها كيست. طالقانى هم در شمار همين افراد بود و بيشترين حمايت را متوجه سازمان كرد. طالقانى ابدا در مقابل اين سخنان چنين واكنشى نشان نداده بود. طالقانى حتى در تفسير سوره ى والفجر از كتاب تضاد اثر مائو كه مجاهدين به او داده بودند تاثير پذيرفته بود. طالقانى برخورد بسيار بهترى در مقايسه با مهندس بازرگان داشت.

مصاحبه كننده اول:
آقاى بازرگان با اصل مبارزه ى مسلحانه مشكلى نداشت؟

ت. ح: به نظرم نمى آيد كه ما در آن زمان از مبارزه مسلحانه با ايشان حرفى زده باشيم.

مصاحبه كننده اول: فقط از مبارزه مخفى با ايشان صحبت كرديد؟

ت. ح: مبارزه مخفى و ناكارآمد بودن مبارزه سياسى پارلمانى.

مصاحبه كننده اول: وقتى شما وجود جمع يا سازمان را به اطلاع بازرگان رسانديد به ايشان نگفتيد كه سازمان بر اساس چه خط مشيى قرار است مبارزه كند؟

ت. ح: فقط اعتقاد خودمان را به ضرورت انقلاب توضيح داديم. گمان نمى كنم كه رفقا در ملاقات هاى خود با  او در باره ى مبارزه مسلحانه حرفى زده باشند.

مصاحبه كننده اول: بنابراين دقيقا مخالفت بازرگان با چه بود؟

ت. ح: بازرگان با تحليلى كه ما از شرايط جامعه ارائه مى داديم مخالفت داشت. ما دقيقا از ماركس نقل قولى به ميان نمى آورديم ولى از اصطلاحات بورژوازى، طبقه كارگر، تضاد طبقاتى استفاده مى كرديم و همين ها هم مايه ى هراس بازرگان شد. بازرگان جزوه اى به نام كار در اسلام دارد كه درهمان جا يا شايد در مرامنامه ى نهضت آزادى گفته است كه پيش از اين، ساليان دراز رعيت و ارباب با هم كنار مى آمدند. جالب اين جاست كه بازرگان مناسبات ارباب و رعيتى كه سراسر مملو از اشك و خون بوده است  را به "كنار آمدن" تعبير كرده است. معناى اين سخن بازرگان اين بود كه درست نيست به تضاد طبقاتى دامن زده شود (رك كتاب بيانيه اعلام مواضع ص ۶۲). (۲۳)
(۲۳)  http://peykar.info/PeykarArchive/Mojahedin-ML/pdf/Bayaniyeh-1354-4.pdf


مصاحبه كننده اول: شايد اين موضع گيرى مرتبط باشد با طرز تفكر بازرگان كه نوعى ليبراليسم يا گرايش پلوراليستى است.

ت. ح: پلوراليسم؟ اتفاقا او چنين گرايشى نداشت ولى موقعيت ها را تشخيص ميداد. خوب است توضيحى بدهم. عده اى از جريانات مختلف سياسى در سال هاى ۱۳۷۰ در تهران گرد هم جمع مى شدند، نوعى همايش اپوزيسيون. البته نه به عنوان يك جريان سياسى مشخص ولى آشكار بوده است كه تعدادى از اين افراد گرايش چپ دارند. ظاهرا نماينده اى هم از نهضت آزادى در اين جلسات حضور داشته است. نظر بازرگان اين بوده است كه در حال حاضر مى توان از نيروهاى چپ هم دعوت به عمل آورد چون ديگر شوروى وجود ندارد. بازرگان بسيار دقيق بوده است و ميدانسته كه در نبود شوروى حضور چپ اشكالى ندارد. بد نيست بگويم كه با حضور شوروى بود كه كسينجر اف بى آى و سيا را بسيج كرده بود تا مبادا حزب كمونيست ايتاليا در انتخابات برنده شود يا رأى بياورد، چون اين برنده شدن به معناى پيروزى شوروى بود. در نبود شوروى اين اتفاقات معناى خاصى نداشت. به نظر من بازرگان با  حواس جمع موضع گيرى مى كرد. بازرگان هنگام تشكيل دولت موقت از اعضاى نهضت آزادى در كابينه استفاده كرده بود به استثناى سنجابى و فروهر كه از اعضاى جبهه ملى بودند و مهندس كتيرايى و معين فر هم از دوستان او در انجمن اسلامى مهندسين بودند. بازرگان در پاسخ به اين سؤال كه چرا اعضاى كابينه عموما از دوستان و اعضاى نهضت آزادى هستند گفته بود كه چاره اى نيست. ايران قحط الرجال است. در باره بازرگان و نقشى كه در جامعه به طور كلى ايفا كرده سخن بسيار است. مى توان از جمله به مقاله اى كه به مناسبت درگذشت او در مجله نقطه شماره يك نوشته ام مراجعه كرد.(۲۴)
(۲۴) http://www.peykarandeesh.org/articles/551-bazarganofool1.html


با وجود اين، فكر مى كنم جسارت او در انتقاد از خودش نيز نكات آموزنده اى دارد. بازرگان يك عمر تلاش كرد تا ثابت كند كه دين به درد دنيا مى خورد و خوشبختى اين جهانى را فراهم مى آورد اما سرانجام به اين نكته رسيد كه هدف دين چيزى جز آخرت نيست و اين را صريحا در يك سخنرانى مطرح كرد و حتى بعضى از شاگردانش را نيز به مخالفت عليه خويش برانگيخت.(۲۵)
(۲۵) رك به كتاب "آخرت و خدا هدف بعثت انبيا،" مهندس مهدى بازرگان، انتشارات موسسه خدمات فرهنگى رسا، چاپ اول ۱۳۷۷.    

باتشكرازشما
نوامبر ۲۰۱۱

(ويرايش مختصرى در چند واژه و عبارت براى نشر اينترنتى صورت گرفته است با افزايش دو منبع. ۱۲ اكتبر ۲۰۱۲)