صفحه آزاد
- توضیحات
- نوشته شده توسط ...کميته کارگری
- دسته: صفحه آزاد
کارگران و زحمتکشان:
همانطور که مطلعيد محاکمه کارگران سقز به علت فشار بيش از حد همکاران مان در سراسر جهان به تعويق افتاد، اخيراً نيز اطلاع يافتيم اين محاکمه مجدداً از تاريخ ۲ مهر ۱۳۸۳شروع خواهد شد. ما معتقديم و اطمينان داريم، نتيجه اين محاکمه هر چه که باشد، کارگران پيروز اين کارزار خواهند بود و يک بار ديگر اين کارگران هستند که پوزه کثيف سرمايه را به خاک خواهند ماليد.
عوامل سرمايه داری در تلاشند تا با اين محاکمه کارگران را مرعوب خود سازند، تا کارگران فکر برگزاری مستقل مراسم اول ماه مه را از سر خود بيرون کنند، تا سرمايه داران با خيالی آسوده تر به غارت سفره خالی کارگران ادامه دهند، تا قراردادهای سفيد امضا از سوی کارگران به رسميت شناخته شود، تا زندگی نکبت بار ما کارگران سرنوشت محتوم مان تلقی شود.
ما محاکمه کارگران سقز را محاکمه طبقه کارگر می دانيم…
ما کارگران سراسر کشور را دعوت می کنيم تا در اقدامی هماهنگ و سراسری در روز ۱ مهر ماه ساعت ۱۰ صبح به مدت ۵ دقيقه دست از کار کشيده تا بدين وسيله انزجار و خشم خود را از برپائی دادگاه کارگران سقز نشان دهيم…
مستحکم باد همبستگی سراسری کارگران
کميته کارگری کارخانجات توليدی تهران
۲۰/۶/۱۳۸۳
همکارانی که می خواهند به صورت فردی و يا جمعی در اين حرکت سراسری شرکت کنند می توانند با ارسال اسامی خود و کارخانه ای که در آن کار می کنند با آدرس اينترنتی زير تماس بگيرند. ما از همين طريق اعلام آمادگی شما را برای اعتصاب سراسری انعکاس خواهيم داد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
- توضیحات
- نوشته شده توسط کيوان حسينی
- دسته: صفحه آزاد
۱ -سعيد مطلبی بازداشت شد . خبری کوتاه که با يک جمله منتقل می شود . شباهت نام خانوادگی او با يک نويسنده و روزنامه نگار ، خود حديث مفصلی است که می توان ساعتها درباره آن حرف زد ؛ عصبانی شد ؛ عزادار شد و احساس ناامنی و بی دفاعی را با گوشه گوشه وجود حس کرد .
سعيد مطلبی بازداشت شد . وای که اين جمله خبری کوتاه چه حکايت غريبی را پشت سر خود دارد . اين يادداشت سعی خواهد کرد تا در کوتاهترين شکل بخشی از اين حديث مفصل را برای ذهن خوانندگانش يادآوری کند .
۲ - برای اين ماجرا بد نيست به آرشيو روزنامه های هفت سال اخير نگاهی بياندازيم . از زمانی که پرونده ای درباره شکنجه شهرداران مناطق تهران در ماجرای محاکمه جنجالی غلامحسين کرباسچی گشوده شد . در راهروهای سازمان قضايی نيروهای مسلح صحبت از محفلی امنيتی و قدرتمند بود که به ناگاه ، بدون امربری از وزارت اطلاعات به عنوان نهاد امنيتی دولت دست به کار شده بود و با استفاده از قدرت و بازداشتگاههايی که کسی از جای آنها خبر نداشت ، پرونده ای قطور برای شهردار تهران را پيگيری کرده بود تا با مستندات به دست آمده از اين بازجوييها محاکمه معروف غلامحسی کرباسچی در پيشگاه روحانی نام آشنای راستگرا يعنی محسنی اژهای برگزار شود . پای خيلی ها به ميان کشيده شد . نظامی هايی که گفته می شد همگی با رهبر جمهوری اسلامی رابطه نزديکی دارند .
روزنامه ها با احتياط بسيار درباره اين شکنجه ها و پرونده سازی پيچيده سخن می گفتند . آخرين تحليل ، تصفيه حساب جانانه دو جناح سياسی جمهوری اسلامی با هم بود . شهرداران مناطق تهران سعی کردند با شکايت از اين محفل جلوی فعاليت آنها را بگيرند اما موفق نشدند . نهادی جديد در جمهوری اسلامی سر بر آورده بود . « حفاظت اطلاعات قوه قضائيه » . مجموعه ای با قدرتی افسانه ای .
۳ - شهرام جزايری محاکمه شد . محاکمه ای که در آن بسياری از سياستمداران قدرتمند جناح اصلاح طلب جمهوری اسلامی به رشوه گيری متهم شدند . چند تن از مهره های درجه دوم جناح راست هم به رغم فراموش شدن از ياد مسوولان قوه قضاييه در ذهن شهروندان ماند . اصلاح طلبان جمهوری اسلامی ، اعتبار اندک به سختی به دست در اين محاکمه با اتهامی مشابه رو به رو شدند . اين محاکمه ، آمده را يک شبه بر باد ديدند . تکذيبها افاقه نکرد و نام نهادی باز تکرار شد . اين بار نيز اين حفاظت اطلاعات قوه قضاييه بود که به عنوان مسوول اين پرونده معرفی شد ، هر چند که اين بار از همکاری نهاد امنيتی دولت يعنی وزارت اطلاعات هم بهره برده بودند ، اما تمامی ماجرا يک غافل گيری جانانه برای اصلاح طلبان بود . آنها باز هم بازی را باخته بودند .
۴ - سيامک پورزند ، در زمانی که مسوول مجتمع فرهنگی هنری تهران بود ، بازداشت شد . قبل از آن همه او را به عنوان مدير روابط عمومی چند روزنامه اصلاح طلب می شناختند . پيرمردی که هميشه از نشست و برخواست با هنرمندان محبوب لذت می برد و اين اواخر با برگزاری مراسم تجليل از اين هنرمندان دل خوش بود . هر قدر که آشنايان و روزنامه نگاران نزديک به آقای پورزند ، او را شخصيتی غير سياسی می شناختند اما پرونده او سياسی از آب درآمد . تلاشهای همسر و دخترش در آمريکا و اروپا بی نتيجه ماند و در همين گير و دار ، هنرمندان و نويسندگان بسياری به اداره اماکن نيروی انتظامی احضار شدند . روزنامه نگاران قوانين شرح وظايف اداره اماکن را زير و رو کردند اما هيچ ارتباطی ميان اين وظايف و احضار نويسندگان ديده نمی شد . ضمن اينکه کسی اساسا نمی دانست که پورزند کجاست . احضار شدگان از بازجويانی خبر دادند که در زير زمين اين اداره در خيابان تخت طاووس نشسته بودند و گويی هيچ ارتباطی با نيروی انتظامی نداشتند . در همان زمان روزنامه نگاری سربسته از ارتباط احتمالی اين تشکيلات به ظاهر جديد با پرونده های قديمی نوشت . وقتی سيامک پورزند در تلوزيون حاضر شد و اعتراف کرد که مامور بوده چمدانی پر از دلار را به دست روزنامه نگاران اصلاح طلب برساند ، خيلی ها ماستها را کيسه کردند ؛ چرا که کمتر کسی باور می کرد مخالفان منسجم و هماهنگ دموکراسی در ايران بخواهند برای ادعايی که به جک تبديل شده بود سند و مدرک رو کنند . سيامک پورزند پايان تلخ اين جک بود . محفل اطلاعاتی و امنيتی قدرتمند اين بار هر چند کمی ناشيانه بازی را پيش برد اما خيلی ها را هم در همين جريان خانه نشين کرد . اين بار آنها که هيچ ارتباطی با سياستمداران جمهوری اسلامی نداشتند ضربه خوردند .
۵ - زمستان ۸۱ و همزمان با جشنواره فيلم فجر ، نشريه سينمايی « گزارش فيلم » بعد از ۱۰ سال فعاليت توقيف شد تا زمينه ای باشد برای دور تازه پرونده سازی عليه فعالان فرهنگی . اين بار پای سينمايی نويسها به اداره اماکن و از آنجا به بازداشتگاههايی نامعلوم باز شد . در اين ماجرا همکاری نزديک و ادامه دار دو تن از سينمايی نويسها با ماموران اطلاعاتی ناشناس برای ديگران دردسرهای بسياری درست کرد . پيام فضلی نژاد و سعيد مستغاثی ، کودکانه همه کسانی را که می شناختند برانداز و ضد رزيم معرفی کرده بودند . آنها از زندان آزاد شدند و چند صباحی سعی کردند تا با های و هوی و جار و جنجال پای افراد بيشتری را به اداره اماکن باز کنند ، اما خيلی زود توسط يکی از زخم خورده های اين اعترافات ، لو رفتند . سينا مطلبی از کسانی بود که بعد از آزادی از زندان و مهاجرت درباره اين دو تن نوشت . او همچنين از شکنجه هايی نوشت که روح و روان او را نشانه رفته بودند . اما دوست ديگر سينا يعنی کامبيز کاهه از اين مهلکه جان سالم به در نبرد . او برای هميشه قلم را کنار گذاشت و از تهران خارج شد .
۶ - جمهوری اسلامی از يکسال و نيم پيش با فيلترينگ سايتهای اينترنتی ، مبازره ای جدی را با اطلاع رسانی آزاد در اينترنت آغاز کرد . تلاشی که هر روز شکستی جديد را برای آنان به ارمغان می آورد . روزنامه نگاران بسياری در ايران با اسامی مستعار و حتی گاه واقعی و بسياری نيز خارج از ايران، برای نخستين بار در تاريخ سياسی ايران ، به راحتی نظراتشان را در اين رسانه جديد منتشر می کردند و همه اين نوشته ها به راحتی در دسترس شهروندان بود . شايد شکستهای پی در پی اين سياستها به دنبال اولين تجربه بازجويی محفل اطلاعاتی درباره نوشته های روزنامه نگاری در اينترنت موجب شد تا اين هسته بی مرکز اينترنت را نشانه روند . آنها با تهديد کارشان را شروع کردند .
بعد تعدادی فروشنده فضا بر روی وب را که به سايت اصلاح طلب خدمات ارائه می داند بازداشت کردند و آرام آرام حضور خود را در اين ماجرا علنی ساختند . اين بار نيز سينا مطلبی هشدارهايی برای آنان که احتمال بازداشتشتان وجود داشت نوشت . در واقع کمکی بی سر و صدا به دوستانی که در ايران بودند . دو روز بعد از اين يادداشت دقيقا همانگونه که او پيش بينی کرده بود تعدادی بازداشت شدند .
۷ - حالا با يک جمله کوتاه رو به رو هستيم : سعيد مطلبی بازداشت شد . پدر سينا مطلبی با هدف خاموش کردن او بازداشت شد .
در ظاهر خاموشی سينا مطلبی می تواند کمکی برای آزادی پدرش باشد که اصولا ۲۵سالی است که از هر فعاليت فرهنگی فاصله گرفته است . اما حالا ديگر همه اين محفل را خوب می شناسند . بی رحمی آن را بارها ديده اند و شگردهای پرونده سازی آنها شديدا لو رفته است . کاغذی جلويت می گذراند و از تو می خواهند که به تمام گناهانت اعتراف کنی . شکنجه شديد روحی و تهديدهای جانانه برای اعتراف به هر چه که آنها بخواهند تا آنجا که شايد اگر همين فردا سعيد مطلبی در صفحه تلوزيون ظاهر شود و به فرماندهی حمله تروريستی ۱۱ سپتامبر هم اعتراف کند کسی تعجب نخواهد کرد . آنها کارشان را خوب بلندند . می دانند چگونه با دست خالی حريف را از ميدان به در کنند .
در جريان محاکمه کرباسچی ، شخص او و اتهاماتش چقدر اهميت داشت ؟ سناريو نويسان از او کينه شخصی به دل داشتند ؟ آنها تا چه اندازه موفق شدند با اين قدرتنمايی دور از انتظار مديران جناح سياسی رقيب را سر جايشان بنشانند ؟ فراموش نکنيد که کرباسچی از مديران با پشتوانه جمهوری اسلامی بود و مصداق کامل ضرب المثل آنها که « توپ هم نمی تواند تکانشان دهد » . توپ اين تشکيلات با همان قدرت افسانه ای که از يادها نخواهد رفت ؛ آقای کرباسچی را به سلولهای اوين فرستاد . در ماجرای شهرام تنها به اين دليل اهميت پيدا می کردند که می جزايری و سيامک پورزند هم دقيقا اين سناريو با نقشهايی مشابه تکرار شد . يک قربانی و صدها هدف که به آسانی تخريب شدند . هر دوی اين افراد بی شک توانستند نمايش قدرت را به نفع حريف پيش ببرند ، گرنه سيامک پورزند حتی نمی توانست به انتقادات بی رحمانه مطبوعات درباره برنامه های کسالت بارش در سينما تهران جواب بدهد .
سعيد مطلبی پيرمردی بيمار است که ۲۵ سال خانه نشينی را تحمل کرده و پسر جوانش هم گويا جز دردسر برايش فايده ای نداشته .
حالا خبر را برای هزارمين بار بخوانيد :
»سعيد مطلبی بازداشت شد .«
ترس برادر مرگ است . چند نفر در خارج از ايران بعد از شنيدن اين خبر وحشت زده شدند ؟ سينا مطلبی اين روزها چه حالی دارد ؟ هزارتوی پيچ در پيچ بازجوييهای غير انسانی که از منبعی که گويی تمام نشدنی است قدرت می گيرد ، در حال تمرين ميزانسنهای چه نمايشی است ؟ در اين نمايش چه کسانی هدفهای بعدی هستند ؟
و در اين ميان خيلی خوب می دانيم که هم اکنون دو جوان روزنامه نگار و يک شاعر منتقد هم رو به روی همين بازجوها نشسته اند ... .
به نقل از
http://ignasio.malakut.org/archives/005631.php
- توضیحات
- نوشته شده توسط نوآم چامسکی
- دسته: صفحه آزاد
ترجمهٌ بهرام قديمی
يک اصل اخلاقی وجود دارد که حتی در دانشگاه ها هم نمی تواند باعث ايجاد جر و بحث شود و آن اينکه بايد در مورد خودمان همان معياری را بکار بريم که برای ديگران بکار می بريم و البته با همتی بيشتر. معمولاً اگر دولتهايی قدرت آن را دارند که معاف از مجازات دست به عملی بزنند، خود، اصول اخلاقی را زير پا می نهند نه قواعد را، زيرا خودشان هستند که قواعد راتعيين می کنند. اگر خود را از اصول جهانشمول معاف بدانيم، خود را محق می دانيم که هر کاری بکنيم و دائم هم اين کار را تکرار کنيم. ما هر روز شاهد نمونه های تازه ای هستيم که بر ملا می شود.
در همين ماه گذشته جان نگروپونته John Negroponte به عنوان سفير جديد ايالات متحدهٌ آمريکا در عراق به بغداد رفت، تا بزرگترين مأموريت ديپلماتيک جهان را رهبری کند. منظور اعطای استقلال به عراقی ها ست و پايان بخشيدن به »مأموريت مسيحانهٌ« جرج دبليو بوش در استقرار دمکراسی در خاورميانه و جهان. دست کم، اين چيزی ست که با تشريفاتی پر طمطراق خبرش را به ما دادند.
اما هيچکس حق ندارد سابقهٌ مشکوک اين سفير را کشف کند: نگروپونته درسش را به عنوان سفير ايالات متحدهٌ آمريکا در هندوراسِ سال های ۱۹۸۰ آموخته است. در آن زمان رونالد ريگان نخستين جنگ با تروريسم را در آمريکای مرکزی و خاور ميانه راه انداخته بود.
در ماه آوريل، کارلا آنه رابينز Carla Anne Robbins در وال ستريت ژرونال مقاله ای تحت عنوان »پروکونسول مدرن« در بارهء انتصاب نگروپونته در عراق نوشت. در هندوراس نگروپونته را به نام »پروکنسول« (حاکم با اختيارات مطلق) می خواندند. اين لقب واليان قدرتمند در دوران استعمار بود. دومين سفارتخانه بزرگ ايالات متحده در آمريکای لاتين در هندوراس قرار داشت. در آن جا و در آن دوران بزرگترين پايگاه ويژهء خود را در سطح جهانی برپا کرده بودند.
رابينز اشاره می کند که گروه های فعال در زمينهء حقوق بشر از نگروپونته انتقاد می کردند زيرا بر نقض حقوق بشر توسط ارتش هندوراس »سرپوش می گذاشت«، اين تعبير مؤدبانه ای ست برای معرفی تروريسم دولتی به شکل گستردهٌ آن، که هدفی نداشت جز »تأمين جريان کمک های ايالات متحدهٌ آمريکا« به اين کشور که دارای موقعيتی حياتی برای واشنگتن بود. اين کشور »پايگاه جنگ استتار شدهء ريگان با دولت ساندينيست نيکاراگوئه« بود.
اين جنگ استتار شده پس از آن که انقلاب ساندينيستی کنترل نيکاراگوئه را بدست گرفت آغاز شد. ترس واشنگتن اين بود که يک کوبای ديگر در اين کشور آمريکای مرکزی قد علم کند. در هندوراس وظيفهٌ پروکنسول نگروپونته نظارت و سرپرستی پايگاه هائی بود که در آن ارتشی از مزدوران تروريست يعنی کنتراها ايجاد شده، مسلح گرديده و به نيکاراگوئه اعزام شده بود تا ساندينيست ها را به شکست بکشاند.
در سال ۱۹۸۴ نيکاراگوئه به شيوه ای صحيح پاسخ داد و به دادگاه بين المللی عدالت در لاهه عليه ايالات متحده شکايت کرد. دادگاه به آمريکا حکم کرد تا به »استفادهٌ غير قانونی از قدرت« يا به عبارتی روشنتر، به تروريسم بين المللی عليه نيکاراگوئه پايان دهد، و خسارات وارده را بنا به حکم ابلاغ شده جبران کند. اما واشنگتن حکم دادگاه را ناديده گرفت. بعد ها شورای امنيت سازمان ملل دو قطعنامه صادر کرد که در آن از همهٌ دولت ها می خواست قوانين بين المللی را مراعات کنند.
مشاور حقوقی وزارت خارجه، آبراهام اسفاير Abraham Sfaer، منطق کاخ سفيد را اين گونه توضيح داد: فرض را بر اين می گذاريم که بخش بزرگی از جهان »با ما همنظر نباشند«، ولی ما بايد »حق خود را حفظ کنيم«؛ حق اينکه در چه موردی چگونه عمل کنيم »ضرورتاً در چهارچوب حقوقی ايالات متحده قرار می گيرد و دقيقاً همان شکلی را به خود ميگيرد که ايالات متحده تعيين می کند«. اين بار، عملکرد در نيکاراگوئه است که در دادگاه محکوم شده نه بيش از آن.
تحقير حکم دادگاه توسط واشنگتن و تکبر ايالات متحده عليه جامعهٌ بين المللی می تواند در رابطه با شرايط فعلی در عراق نيز مهم باشد.
حاصل کارزار عليه نيکاراگوئه ايجاد يک دمکراسی وابسته با هزينه ای گزاف و غير قابل محاسبه بود مگر نه اين است که قربانيان غيرنظامی را ده ها هزار نفر برآورد می کنند. به قول توماس کاروترز Thomas Carothers، تاريخدان برجسته و کارشناس در زمينهٌ استقرار دموکراسی در آمريکای لاتين، شمار کسانی که جانشان را از دست دادند »به طور نسبی بسيار بزرگتر از تعداد کسانی ست که در جنگ داخلی آمريکا يا در تمامی جنگ های قرن بيستم« کشته شده اند. کاروترز نه تنها از ديد يک کارشناس حرفه ای، بلکه به مثابهء يک مطلع متبحر می نويسد. وی در دوران ريگان، در عصر برنامهٌ »استحکام دمکراسی« در آمريکای مرکزی، در وزارت خارجه کار می کرد.
کاروترز مدعی ست که طرح های ريگان هرچند »ناکام ماند«، اما »صادقانه« بود، زيرا واشنکتن تنها می توانست »اشکال محدودی از تغييرات دمکراتيک را از بالا به پائين تحمل کند، تغييراتی که ساختار سنتی قدرت را به مخاطره نيندازد، زيرا ايالات متحده از مدت ها پيش متحد اين ساختارها بوده است«. اين يک ممانعت تاريخی در برابر طرح های استقرار دمکراسی ست که ظاهراً عراقی ها آن را خوب می فهمند، حتی اگر خود ما نفهميم.
در حال حاضر، نيکاراگوئه دومين کشور فقير در اين نيمکره است (پيش از آن هائيتی قرار دارد، يعنی يکی ديگر از کشورهائی که در سراسر قرن بيستم ايالات متحده در آن مداخلهء نظامی داشته است).
حدود ۶۰٪ کودکان زير دو سال در نيکاراگوئه بر اثر سوء تغذيه دچار کم خونی اند. اين يکی از نشانه های شکستی ست که می توان ميزان پيروزی دمکراسی را با آن سنجيد.
دولت جرج دبليو بوش در حالی که همان متخصصينی را به کار می گيرد که در آمريکای مرکزی کار می کردند، اطمينان می دهد که آرزويش بردن دمکراسی به عراق است.
در مراسم انتصاب نگروپونته، از کارزار بين المللی عليه تروريسم در نيکاراگوئه به شکلی گذرا سخن رفت، ولی از آن به عنوان موضوعی که به خودی خود اهميت دارد، حرفی زده نشد زيرا ايالات متحده از رعايت اصول جهانشمول معاف است.
چند روز پس از برگزيدن نگروپونته، هندوراس نيروهای نظامی اش را از عراق عقب کشيد، شايد اتفاقی بود. شايد هم هندوراسی ها چيزهايی از دورانی که نگروپونته آنجا بود به خاطر می آورند. اما اينها چيزهايی ست که ما ترجيح می دهيم فراموش کنيم.
----------
منتشر شده در:
www.rebelion.org
و روزنامهٌ لا خورنادا La Jornada، چاپ مکزيک، شنبه ۲ اوت ۲۰۰۴
- توضیحات
- نوشته شده توسط تراب حق شناس
- دسته: صفحه آزاد
شايد اين بزرگ ترين جشن روشنفکری در فرانسه از سال های ۱۹۳۰ تا کنون باشد. بيش از ۴ هزار نفر که قبل از ۱۵ آوريل بليط را تهيه کرده بودند (چرا که از آن تاريخ به بعد ديگر جای خالی وجود نداشت)، در يکی از سالن های بزرگ ورزشی (Palais des sports) از ساعت ۱/۵ بعد از ظهر روز ۸ مه تا ساعت ۱۱ شب بدون انقطاع از مشاهده و حضور در برنامه ها لذت بردند. برنامه هايی غنی و سرشار از تأمل و اعتراض به اوضاع کنونی جهانی در عرصه های سياسی، اجتماعی، فرهنگی و هنری معاصر فرانسه و جهان. گزينش شعار »صدای مقاومت«، نه تنها پژواک مقاومت در برابر نئوليبراليسم، بلکه يادآور شصتمين سالگرد مقاومت ضد فاشيستیِ فرانسه ۲۰۰۴-۱۹۴۴ نيز بود، چنان که مقاومت در برابر اشغال عراق و فلسطين و حمايت از مردم اين دو کشور نيز همواره و در تمام برنامه ها حاضر و ناظر بود. مراسم با ويدئويی از نوآم چامسکی افتتاح شد.
سپس مدير ماهنامهء لوموند ديپلوماتيک، اينياسيو رامونه ضمن خوش آمد به حضار، از تاريخ و تحول ۵۰ سالهء ديپلو و تيراژ آن (حدود ۲۳۹ هزار نسخه به زبان فرانسه) و ده ها ترجمهء آن به زبان های مختلف (از جمله فارسی، روی اينترنت) که در سراسر دنيا منتشر می شود و وفاداری به پرنسيپ های نخستينِ آن در عين توجه به تحولات دنيای کنونی سخن گفت و از پديدهء همگانی شدنِ دروغهای دولتی که باعث »ناامنی اطلاعاتی« در همه جا گشته سخن گفت و تحليل خود را به جامعه شناس فقيد فرانسوی، پی ير بورديو، که الهام بخش وی بوده، اهدا کرد.
سپس رمون اوبراک (Raymond AUBRAC) که از چهره های نمادين و برجستهء مقاومت ضد فاشيستی فرانسه است، سخن گفت و ادامهء سنت مقاومت در راه آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی و مبارزه با فاشيسم و نژادپرستی و ... را يادآور شد. رمون اوبراک در ۲۱ژوئن ۱۹۴۳ به دست گشتاپو می افتد. با شرکتِ همسرش لوسی که وی نيز از پارتيزان ها بوده طی عملياتی کوماندويی او را آزاد می کنند. رمون در تدوين برنامهء مقاومت شرکت داشته و خاطراتش را در کتاب Où la mémoire s’attarde (Odile Jacobe, ۱۹۹۶) نوشته است. از زندگی و عمليات آزاد کردن او فيلمی نيز به نام Luci Aubrac در ۱۹۹۷ تهيه شده است. او سخنان خود را با شعار »آفريدن يعنی مقاومت کردن، و مقاومت يعنی آفريدن« پايان داد.
آنگاه گروه موزيک و آواز توده ای Joli môme چند قطعهء پرشور اجرا کرد. سياست آمريکای بوش را که زير سرپوش مبارزه با تروريسم، به ويژه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دنيا را به هرج و مرج بيشتر کشيده، و نيز سياست شارون رامحکوم کرد و در قالب يادآوری سرکوب تظاهرات الجزايری ها و کشتار ده ها تن در مدخل متروی »شارون« در پاريس، در سال ۱۹۶۲، و با استفاده از روش بازی با کلمات، نام شارون را به عنوان مظهر سرکوب مردم در پاريس و فلسطين خاطر نشان می کرد. گروه در حالی که پرچم سرخ را به اهتزاز در آورده بود اين ندا را سر می داد که »تا وقتی روزانه هزاران نفر از گرسنگی می ميرند اين پرچم سرخ را رها نخواهيم کرد«. سپس به وضع بيکاران و کسانی که مشاغل بی ثبات دارند پرداخت و به ويژه از بخش وسيعی از کارکنان سينما و تئاتر (کارکنان متناوب و موسمی) که يک سال است برای بهبود وضعيت خود مبارزه می کنند و با دولت و کارفرمايان درگير هستند ياد کرد و تمام جمعيت همراه با آنان اين شعار را که خواستار لغو بی قيد و شرط قوانين ظالمانه کنونی ست تکرار می کرد.
زاکی آخمات Zackie ACHMAT از آفريقای جنوبی و مبارز ديرين کنگرهء ملی آفريقا (ANC) دربارهء فعاليت کنونی خود در مبارزهء با ايدز سخنانی ايراد کرد و گفت: ما برای تأمين دارو تلاش می کنيم. شرکت های بزرگ چند مليتی حاضر نيستند برای آفريقايی ها که قربانی درجهء اول اين آفت بزرگ هستند دارو با قيمت مناسب تأمين نمايند. او تأکيد می کرد که آمريکای بوش اجازه نمی دهد شرکت های دارويی داروی ژنريک تهيه و به آفريقايی ها بفروشند...
[از دو سه اعلام کنندهء برنامه، يکی هم آفريقايی بود که فرانسه را با لهجهء آفريقايی صحبت می کرد. و اين در فرانسه که هنوز چنين رسمی در مراسم بزرگ و در راديو و تلويزيون وجود ندارد و همه اروپايی و سفيد هستند ابتکار جالبی بود. برخی ديگر از کشورهای اروپايی از اين نظر از فرانسه جلوتر اند.]
نوبت به گروه موسيقی GNAWA Diffusion رسيد که رهبری آن را فرزندِ کاتب ياسين نويسنده و نمايشنامه نويس و مبارز الجزايری بر عهده داشت. با يادی از کاتب ياسين که خود از همکاران اوليهء ديپلو بوده، برنامهء موسيقی جالبی به زبان آمازيغی (زبان مناطق کابيلی الجزاير) اجرا شد.
سخنران بعدی اتی ين باليبار (Etienne BALIBAR) بود، فيلسوف فرانسوی و استاد دانشگاه و نويسندهء معروف آثار تئوريک مارکسيستیِ فراوان. وی در ضمن تجليل از اين ماهنامه و وفاداری اش به اصول روزنامه نگاری حرفه ای، از نقشی که در ارائهء تحليل و نقد نظام کنونی جهانی و نئوليبراليسم ايفا می کند ياد کرد و آن را همچون يک نماد مقاومت ناميد و ضمن يادآوری برخی از کاستی های اين ماهنامه، پيشنهاد کرد که زبان مبهم و غير صريح را که هنوز در برخی موارد دارد کنار بگذارد و ماهنامه را از حالت يکجانبه بيرون آورد و تنوع مطالب را در سطحی گسترش دهد که ديپلو به يک نشريهء بحث و تبادل نظر ارتقاء يابد و اجازه دهد مقالاتی که از »سوسياليسمی ديگر« (alter-socialisme) هم سخن می گويند امکان اظهار نظر داشته باشند و رفرانس های موجه کنونی را (که از مارکس تا گاندی و ... را دربر می گيرد) انعکاس دهد. علاوه بر اين، تعبير وی از زندگی خودش که می گفت: »چه زمانی که جوانی مبارز بودم و چه حالا که پيری متعهد هستم« (dans ma jeunesse militante, et dans ma vieillesse engagée) با استقبال حضار روبرو شد. در ضمن تحليل اش از جنبش چپ اظهار می داشت که »سوسياليسم واقعاً موجود« کمونيسم را مصادره کرد. از نظر وی، »پايان اتوپی ها« ما را به »انترناسيوناليسم نوينی« فرا می خواند.
سپس به ياد ادوارد سعيد و در تجليل از اين نويسنده و انديشمند و روشنفکر مبارز فلسطينی ـ آمريکايی يک تصوير ويديويی پخش شد. ويديو بخشی از مشارکت ادوارد سعيد را در يک جلسهء بحث با يک صاحب نظر اسرائيلی نشان می داد که چند سال پيش به ابتکار ديپلو تشکيل شده بود.
سپس يک گروه موزيک از مجارستان برنامه ای اجرا کرد.
نوبت به ژوزه بووه (José Bové) از بنيانگذاران و سخنگوی کنفدراسيون دهقانیِ فرانسه و مبارز معروف جنبش طرفداران »دنيايی ديگر« و مخالف شديد کاربرد تغييرات ژنتيکیِ گياهان (OGM) رسيد. وی از پرنسيپ هايی که در مبارزهء روزمره اش دارد سخن گفت، از مخالفت با مولد گرايیِ سرمايه داری گرفته تا بسيج عليه سياست تخريب کشاورزی که نوليبراليسم دنبال می کند و نيز عليه ليبراليزاسيون مبادلات جهانی و همبستگی با دهقانان بدون زمين در برزيل و مبارزات دهقانان در سراسر دنيا. او همچنين در همبستگی با کارگران پيمانیِ سينما و تئاتر فرانسه که هم اکنون يک سال است که در اعتصاب و اعتراض بسر می برند سخن گفت و حتی جلوگيری از يک برنامه »رياليتی شو« را که کانال اول تلويزيون فرانسه تحت عنوان »مزرعهء مشاهير« (La Ferm Célébrités) اجرا می کند در دستور کار قرار داد و اعلام کرد که روز ۱۶ مه دستجمعی می رويم و اين برنامه را که توهين به دهقانان و ريشخند زحمتکشان است بر هم می زنيم.
موزيک آفريقايی ساکسوفون که هنرمندی به نام Manu Dibango آن را اجرا کرد.
بعد ادواردو گاليانو (Eduardo GALIANO) نويسندهء معروف و روزنامه نگار اوروگوئه ای سخن گفت. او در ۱۹۴۰ در مونته ويدئو متولد شده. از ۱۴ سالگی با نام مستعار نقاشی می کرده، پس از اشتغال در کارهای کوچک و موقتی فراوان سردبير هفته نامه »مارشا« و مدير روزنامهء »اوپکا« شد. پس از دوره ای تبعيد در آرژانتين واسپانيا درسال ۱۹۸۵ به اوروگوئه بازگشت. از بين کتابهای او می توان به »رگ های گشودهء آمريکای لاتين« و نيز »خاطرات آتش«، (که به فرانسه هم منتشر شده) اشاره کرد. سبک بسيار ظريف و طنزآميز او حضار را بسيار تحت تأثير قرار داد. به يک مورد اشاره می کنيم: (قريب به مضمون) »اگر نويسندگانِ انجيل ها زن بودند عيسی دختر می شد و آنوقت يوسف نجار [بنا بر انجيل متی، باب اول، آيهء ۱۹ نامزد و شوهر مريم] رو ترش می کرد که من پسر می خواستم«. وی در جای ديگری از سخنان خود افزود: »اگر نمی توانيم حدس بزنيم که زمانه چه خواهد شد، دست کم اين حق را داريم که تصور کنيم که می خواهيم چگونه باشد«.
بعد يک برنامهء موزيک فرانسوی.
آنگاه نوبت به خانم نائومی کلاين (Naomi KLEIN) روزنامه نگار کانادايی رسيد، که با »تورونتو استار« همکاری داشته و نيز به عنوان روزنامه نگار مستقل با Globe and Mail و گاردين انگليس کار می کند. وی کتابهايی هم نوشته از جمله No Logo که در آن سوء استفاده از تبليغات و نيز اقدامات شرکت های چند مليتی را بر ملا می کند. اخيراً هم اخباری از جبههء جهانی شدن(Nouvelles du front de la mondialisation) به فرانسه منتشر شده است. وی که تازه از سفری چند هفته ای به عراق بازگشته بود گزارشی تکان دهنده داد. می گفت سياست بوش ليبراليزه کردنِ جهان از طريق بمب است و می افزود که من از ديدار با مقاومت عراق می آيم. برنامهء بوش دارد شکست می خورد و اين نه ناشی از فساد و دورويیِ آمريکا، بلکه از برکت مقاومت عراقی ها ست. نمونهء شکست را بدين ترتيب بيان می کرد که کارمندان و کسانی که در چارچوب برنامهء آمريکا به عراق رفته اند از پذيرش ادامهء کار در آنجا سر باز می زنند. پس از کنار کشيدنِ اسپانيا، اين امتناع از خدمت بيشتر شده، حتی نظاميان عراقی که به فلوجه رفته بودند ۴۰ درصدشان از ارتش بيرون آمده اند، ۱۰ درصدشان با مقاومت همکاری می کنند. ۴ وزير دولت موقت هم استعفا داده اند. کارکنان روزنامهء الصباح (که آمريکايی ها در عراق به راه انداخته اند) استعفا داده اند. دو سرباز آمريکايی به کانادا پناهنده شده اند. دو سرباز ديگر آمريکايی هم به دادگاه نظامی جلب شده اند. کسی که عکس های شکنجه را در زندان ابوغريب افشا کرده يک سربازآمريکايی ست. وی اظهار اميدواری می کرد که مردم آمريکا به اين نافرمانی بپيوندند و در انتخابات جرج بوش را از صحنه خارج کنند. او تأکيد می کرد که شورش تنها راه حل است و بايد بر دولت هايی مانند فرانسه هم فشار آورد تا اشغال را نپذيرند و به بهانهء سرپوش ملل متحد به عراق نروند. او راه را انتفاضهء سراسری می دانست (با شنيدن کلمهء انتفاضه، جمعيت با کف زدن به تأييد وی پرداخت). به نظر وی، آمريکا نه تنها نزاع اقتصادی، بلکه نزاع سياسی را نيز باخته است. کيفر دستجمعی عليه اهالی اعمال می شود و آمريکايی ها روش های شارون را به کار می گيرند. اشاره می کرد که طی مدتی که در عراق بوده حتی يک آمبولانس را که آسيب نديده باشد مشاهده نکرده است. بچه ها را می کشند.
به جای دموکراسی ضد دموکراسی را به عراق برده اند. صدای کسانی را که خواستار انتخابات بودند خفه کرده اند.
روزنامه ها را بسته اند. خبرنگاران بسياری را به ويژه از اعراب کشته اند. به چلپی که پايه بين مردم ندارد قدرت مافيايیِ زيادی داده اند. سرمايه گذاران می ترسند به آنجا بروند. کمپانی های خصوصی دستشان باز گذارده شده در همهء امور، حتی امنيتی. از بازسازی خبری نيست. هرچه هست ويرانی ست. هم مقاومت در برابر اشغال مهم است و هم مقاومت داخلی در آمريکا. با وجود اين، نبايد تصور کرد که آمريکايی ها به آسانی از اين منطقه دست بردارند. رامسفيلد اگر هم مجبور به استعفا شود امر مهمی نيست. وی يادآوری کرد که ما از اول با جنگ مخالف بوديم چون جنگی امپرياليستی ست. بايد به حرف های عراقيان گوش داد. صدها هزار نفر از آنان در خيابان های شهرهای عراق فرياد زده اند: »انتخابات آری، انتصابات نه!« مردم با خصوصی کردن نفت مخالف اند. آن ها می گويند برای عراقی ها بايد کار پيدا کرد نه برای آمريکايی ها و اينکه بايد به اشغال پايان داد. خواست عراقی ها خواست ما ست. هر نيروی خارجی بايد در اين باره دو هدف داشته باشد: اول اينکه مطمئن شويم عراقی ها حق رأی دارند و دوم اينکه آنچه به خاطرش رأی می دهند يعنی قانون اساسی را خود عراقی ها بنويسند. کمپانی های آمريکايی نيز بايد عراق را ترک کنند. وی افزود که اين جنگ تمام نشده و ما پيروز نشده ايم. اما ما قادريم کاری کنيم که آمريکايی ها برنده نشوند. بايد کاری کرد که ببازند. بايد پايگاه های نظامی شان، شرکتها شان، اقتصاد و سرمايه داری شان از عراق خارج شوند.
موزيک Tiken Jah Fakoly
بعد نوبت به کلود دوبون (Claude DEBONS) دبير سابق حمل و نقل در سنديکای CFDT رسيد که به حمايت اين سنديکا از رفرم های دولت دست راستی در مورد بازنشستگی اعتراض کرده و از آن استعفا داده و هم اکنون در سنديکای C.G.T. فعاليت می کند. وی ابتدا به تجليل از پی ير بورديو جامعه شناس بزرگ و فقيد فرانسوی پرداخت که حمايت اش از مبارزه عليه نئوليبراليسم و کارگران اعتصابی راه آهن در دههء ۱۹۹۰ معروف است. ناطق سپس به مسائل سنديکايی فرانسه پرداخت و رفرم هايی را که دولت دست راستیِ کنونی فرانسه در نظر دارد انجام دهد محکوم کرد و زيان های آن را برشمرد. وی تأکيد می کرد که »واقع بينی بايد با اراده گرايی همآهنگ باشد«.
موزيک آفريقايی ساحل عاج که بسيار پرشور بود.
بعد خانم ايرن خان (Irene Khan) رئيس کنونی سازمان عفو بين المللی سخنرانی کرد و گفت: به بهانهء حفظ امنيت ملی همهء حقوق بشر زير پا گذارده می شود. من اخيراً به بروندی رفته بودم تا دربارهء کشتارهايی که در سال ۲۰۰۲ صورت گرفته تحقيق و بررسی کنيم. فقط به يک مورد اشاره می کنم. دختری شش ساله به نام کلودين را ديدم که تنها نام خود را به ياد داشت و نام خانوادگی اش را نمی دانست، اما به خوبی به ياد داشت که پدر و مادرش را چگونه کشته بودند. وقتی پيش رئيس جمهوری رفتم و از وضع اين دختر کوچولو گفتم جواب داد که ما برای حفظ امنيت ملی مبارزه می کنيم، يعنی که وضع اين گونه انسانها برايش مهم نبود. آری، در همه جا يک منطقهء خاکستری بدون قانون و کيفر به وجود آورده اند. اين روش آمريکا ست و دنباله روی اروپا هم از آن بسيار خطرناک است. همه جا منطق جنگ حاکم شده است. ما از وضع شکنجه در افغانستان و عراق به مقامات رسمی گزارش داده ايم ولی همه بدون جواب. اين سياست امنيتی به جای آنکه وضع دنيا را امن تر کند وضع را در همه جا بدتر کرده است. بين قوميت ها تفرقه انداخته اند، نژادپرستی را تقويت کرده اند. او جنگ های زيادی را در همه جای دنيا برشمرد و گفت »سلاح کشتار جمعی« اينها ست. مبادله و معاوضهء امنيت در برابر حقوق بشر خطرناک است. دولت ها درس تاريخ را نمی شناسند. ديگر بس است. اين وضع بايد تغيير کند. آيا خواهيم گذاشت که فساد و شکنجه بر جامعه حاکم باشد يا آن را تغيير خواهيم داد؟
گروه راپ La RUMEUR (شايعه) برنامه ای اجرا کرد و آن را به مردم فلسطين و عراق هديه کرد.
سپس اوو مورالس Evo MORALES کانديدای رياست جمهوری بوليوی در سال ۲۰۰۲ بود که به رغم »وتوی« آمريکا عليه وی، در انتخابات مقام دوم را کسب کرد. او رهبر و نمايندهء دهقانان توليد کنندهء کاکائو و رهبر »جنبش به سوی سوسياليسم« است. او به خصوص طرفدار تعليق بدهی های خارجی بوليوی و ملی کردنِ مجددِ صنايع بزرگ و گاز است و کنترل مالکين بزرگ ارضی و نيز ارتقاء وضعيت بوميان است. مورال به نمايندگی از بوميان شمال بوليوی سخنرانی کرد. از مبارزات جاری آنجا گفت و نتيجه گرفت که اگر صلح می خواهيم راهی جز پايان امپرياليسم آمريکا وجود ندارد. وی افزود: »پريروز مرا کمونيست می خواندند، ديروز قاچاقچی مواد مخدر و امروز تروريست. آنچه واشنگتن نمی خواهد طرح مطالبات مردمی ست. همين«.
گروه موزيک پاکو ايبانِز Paco IBANEZ ترانه ای از شعرهای گارسيو لورکا را اجرا کرد و تأکيد بر اينکه بزرگ ترين تروريست جهان بوش است که شارون نيز همدست او ست. اين گروه سپس يکی از ترانه های معروف دورهء کمون پاريس »موسم گيلاس« (Le Temps des cerises) را خواند که حضار همنوا با آن می خواندند و شور و حال خاصی داشت. سخنران بعدی، تونی نگری (Toni NEGRI) بود. وی که در سال های ۱۹۷۰ رهبر گروه »قدرت کارگری« در ايتاليا بوده به اتهام »قيام مسلحانه عليه دولت« و »مسؤوليت معنوی« در درگيری های مبارزان مسلح با پليس در سال های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ به ۳۴ سال زندان محکوم گرديد، ولی با فرار به فرانسه در سالهای ۱۹۸۰ توانست در اين کشور بماند و به تدريس فلسفه در دانشگاه بپردازد. بعد به ايتاليا بازگشت و شش سال ديگر در زندان ماند. از وی کتاب های متعددی منتشر شده از جمله کتاب »امپراتوری« که با همکاری ميکائل هاردت نوشته است (انتشارات Exils، پاريس ۲۰۰۰). نگری اظهار داشت که برايم دشوار است پس از سرود کمون سخنرانی کنم. از ۱۳۴ سال پيش اين ترانه و ايدآل های کمون مقاومت کرده و اين نشان می دهد که مقاومت ممکن است و در اشاره به مضمون ترانه گفت »عشق يک ميانجی ست برای ارتقاء امر خصوصی به امر مشترک«.
وی ابتدا به ارزش ديپلو در سال های ۷۰ و ۸۰ برای مبارزه ای که خودش و رفقايش در ايتاليا به پيش می برده اند اشاره کرد و گفت »در زندان که بوديم وقتی لوموند ديپلوماتيک می رسيد، قرائت دسته جمعی آن برای ما حکم وسيله ای مؤثر برای مبارزه با سرکوب و مقاومت در برابر نوميدی داشت« و افزود که هرچند دنيا تغيير کرده ولی ديپلو توان خود را از دست نداده است. او اصطلاحات و نقطه نظرات خودش را دربارهء دولت ـ ملتها، حقوق بين الملل، سياست و اجتماع مطرح کرد. از اهميت »جنبش جنبش ها« يعنی مبارزهء ضد جنگ، جنبش عليه نئوليبراليسم و برای آزادی و برابری و دموکراسی سخن گفت و نيز از مرحلهء پسا ـ سوسياليسم که راه را برای کمونيسم آينده می گشايد. وی تأکيد می کرد که ما اکثريت جامعه هستيم. ما ضد هر جنگی هستيم. مبارزه برای صلح مقدمهء مبارزهء اجتماعی ست. اين جنبشِ مقابله با هيرارشیِ جديدی ست که پاترون (ارباب) کنونیِ جهان اعمال می کند. ما ضد هر نوع انتگريسم (تماميت طلبی)، ضد طرفداران حاکميت ملی (Souvrainistes) هستيم. نه بدين معنا که امر محلی وجود ندارد. وی طبق عادت خود که در سخنرانی ها، هرچند تحليلی و تئوريک هم باشند، شور فراوان از خود نشان می دهد فرياد برآورد و حضار را به تکرار اين شعارها دعوت کرد: »سرنگون باد جنگ، سرنگون باد ملت [مفهوم ملت و تعصب ملی]. وی جنبش کارکنان پيمانی سينما و تئاتر (که هم اکنون در فرانسه جريان دارد)، جنبش کارگران و دهقانان و نيز جنبش برای حفظ محيط زيست و مبارزان حقوق زنان و... را پايهء اميدواری برای نيل به کمونيسمِ آينده می شمرد.
موزيک ابتکاری و هنرنمايیِ برنار لوبا Bernard Lubat، به صورت تک نفره که با شعارهای سياسی و اجتماعی و طنز همراه بود و بالاخره يک آتش بازی کوچک و زيبا با چند شمع، نشانهء سالروز تولد ديپلو.
بعد، نوبت سخنرانی به رژيس دبره Regis DEBRAY رسيد. رژيس دبره، فيلسوف، رسانه شناس (médiologue) و رئيس مؤسسهء اروپايیِ علوم دينی ست. از آثار اخير او کتاب »آتش مقدس، عملکردهای امور دينی (Le feu sacré, fonctions du religieux, Fayard) و »تروريسم، جنگ ها، ديپلوماسی. گاه شمارِ وقايعِ حماقت ظفرمند« (Terrorisme, guerre,diplomatie. Chroniques de l’idiotie triomphante ۱۹۹۰-۲۰۰۳ Fayard). منتشر شده است. لازم به يادآوری نيست که جمع بندی او از انقلاب کوبا که در سال های ۱۹۶۰ تحت عنوان »انقلاب در انقلاب« منتشر شد تأثير زيادی در گسترش مبارزهء مسلحانهء چريکی آن سال ها داشت. وی ابتدا به تناسب حال، به تجليل از نقش ديپلو پرداخت و به نقشی که اين ماهنامه در »جنبش طرفداران دنيايی ديگر« ايفا کرده و تغيير گفتمان آن از يک روزنامهء حرفه ای به نهادی فعال در امور اجتماعی اشاره کرد و سپس پيشنهاد نمود که اين ماهنامه در راه تغيير مکان سازمان ملل متحد از آمريکا به جای ديگر تلاش کند. او جوانب حقوقی اين امر را برشمرد و نتيجه گرفت که هيچ مانع حقوقی برای آن وجود ندارد. در منشور ملل متحد جای خاصی برای آن تعيين نشده و يک سوم آراء مجمع عمومی کافی ست که آن را تغيير دهد و افزود تا زمانی که سازمان ملل به جای ديگری منتقل نشود فاقد روح خويش است. سلطهء ايالات متحده بر سازمان ملل بدين معنا ست که ۵ درصد از مردم دنيا به جای ۹۵ درصد تصميم می گيرند و در جست و جوی جای ديگری برای آن از کانادا گرفته تا ... سرانجام بيت المقدس را پيشنهاد کرد، »زيرا اولاً مرکز اديان توحيدی ست که در آينده نقش مهمی خواهند داشت« و ثانياً وجود سازمان ملل متحد در آنجا زمينه را برای اجرای قطعنامه های آن توسط اسرائيل فراهم می سازد.
موزيک گروه بونگا Bonga،
سخنران بعدی، خوزه ساراماگو (José SARAMAGO) بود. وی متولد ۱۹۲۲ در يک خانوادهء دهقانی ست از پرتقال. مردی خودساخته که حرفه های گوناگون آزموده و نخستين رمان خود »سرزمين گناه« را در ۱۹۴۷ منتشر کرده است.
وی که در انقلاب پرتقال عليه ديکتاتوری سالازار (معروف به انقلاب گل ميخک) در سال ۱۹۷۴ شرکت داشته و با تعهد فراوان به مسائل کنونی جهان می نگرد، در سال ۱۹۹۸ برندهء جايزهء ادبی نوبل شد. به پرتقالی صحبت کرد و گفت من بيش از ۷ دقيقه حرف نمی زنم و موضوع سخن ام دموکراسی ست که بدون آن حقوق بشر بی معنا ست. هرگاه دموکراسی و حقوق بشر را مطالبه می کنيم می گويند صبر داشته باشيد. صبر کنفورميسم است. پس بياييد صبر نداشته باشيم. در خيلی از جاها نهادهای به اصطلاح دموکراتيک وجود دارد. فقط دولتی را عوض می کنيم، اما قدرت را نه! دولتی را که به وعده هايش عمل نکرده بر می داريم و به جای آن دولتی که به وعده هايش عمل نخواهد کرد می آوريم. يک حباب دموکراتيک، هرجا که باشد، اطراف آن را گرداب و طوفان می گيرد. وی باز هم بر بی صبری تأکيد کرد و گفت: »وقت آن است که از خود بپرسيم آيا نجات دموکراسی در بی صبری شهروندان نيست؟ بی صبری در برابر تسليم طلبی و کنفورميسم؛ بی صبری دربرابر همهء آن چيزهايی که طاقت از ما می گيرد«.
بعد خانم سافو، خوانندهء يهودی تبار مراکشی ـ فرانسوی برنامهء خود را اجرا کرد. آميزه ای ابتکاری از موسيقی عربی، اندلسی، ژيتان و جاز را که خاص او ست ارائه کرد. او در اسرائيل، غزه و رام الله نيز برنامه اجرا کرده و مضمون ترانه هايش غالباً اعتراض و تلاش در راه صلح است. سافو در آغاز برنامهء خود گفت: من جز زبان و واژه، سرزمين ديگری ندارم. اگر رنگ زمين بايد رنگ خون باشد، وعدهء هيچ سرزمينی به من ندهيد (اشاره به سرزمين موعود!).
نوبت سخنرانی به خانم کريستين دلفی (Christine DELPHY) رسيد. وی جامعه شناس و مدير پژوهش در مرکز ملی تحقيقات علمی فرانسه است. موضوع مطالعات و آثاراو عبارت اند از: پدر سالاری، کارخانگیِ زنان، مفهوم سازی از جنسيت (conceptualisation du genre) است.او در پايه گذاری جنبش آزادی زنان (MLF) شرکت داشته و از جمله با سيمون دوبوار مجلهء »مسائل نوين فمينيستی« (Nouvelles questions féministes) را تأسيس کرده که هم اکنون مديريت آن را بر عهده دارد. وی همچنين از بنيانگذاران »ائتلاف بين المللی ضد جنگ« است، چنان که رياست انجمن »فمينيست های طرفدار برابری« را نيز بر عهده دارد. از آثار او کتاب های زير را نام می بريم: دشمن عمده (l’Ennemi principal) در ۲ جلد، اقتصاد پدر سالاری، انديشيدن به جنس (Penser le genre) و بالاخره کتاب »برای خروج از ليبراليسم (Pour sortir du libéralisme) که در ۲۰۰۲ نوشته است. او گفت ظاهراً مرا سخنگوی فمينيسم در اين برنامه حساب کرده اند و اگر بخواهم تاريخ آن را بگويم بايد از قرن نوزده شروع کنم، اما ۱۰ دقيقه بيشتر وقت نيست و لذا دربارهء اختلاط و عدم اختلاط (mixité et non_mixité) صحبت کرد چه بين يک جنس و چه بين جنس ها. سپس گفت نهادها از هر نوع که باشند همه زير سلطهء مردان اند و در همه جا استدلال اين است که »زن به حد کافی نداريم«. برخی گمان می کنند که برای رهايی از تسلط يک جنس، اختلاط راه حل است، اما چنين نيست. نمونه اش نهاد خانواده است که مختلط است، اما می بينيم که عدالتی به وجود نمی آيد و به تلفات سالانهء مرگ زنان ناشی از تعرض مردان اشاره کرد که رقمی حيرت انگيز را نشان می دهد قابل مقايسه با تلفات سرطان و تلفات ناشی از تصادف در جاده ها. بعد افزود که از سالهای ۱۹۷۰، سياستِ عدم اختلاطِ اختياری مطرح شد که جلسات را فقط زنان تشکيل دهند و به دنبال همين امر بود که سياهان آمريکا نيز همين کار را کردند يعنی تشکيل جلسات فقط با حضور سياهان. علت اين است که در حالت اختلاط و امتزاج، زنها خودشان نيستند و باز زير سلطهء مردان اند. وی درپیِ ارائهء بيلانی صريح و بی تعارف از جنبش فمينيستی، »اين ايدهء ساده« را يادآوری کرد که »خود ـ رهايی مبارزه ای ست که به دست ستمديدگان، برای ستمديدگان جريان می يابد«.
ويدئوی کوتاهی از خانم ژوليت گرکو (Juliette Gréco) خوانندهء معروف و مترقی سال های ۱۹۶۰ فرانسه نشان داده شد. وی از مبارزهء کارکنان بيمارستان های فرانسه سخن گفت و با حيرت افزود که با مخارج گزاف يک ناو هواپيمابر می توان بيمارستان های خوب و مکفی ساخت. به نظر او کارکنان بيمارستان ها به اندازهء بيماران رنج می برند و بايد قدر کارشان را دانست. بد نيست داستانی را نقل کنيم که پس از کودتای آمريکايیِ پينوشه در شيلی، ژوليت گرکو در سانتياگو کنسرتی داشته که مستقيم از راديو تلويزيون پخش می شده و جسورانه آهنگ هايی عليه نظامی گری و ديکتاتوری سر می دهد. به دستور حکومت نظامی با دست پاچگی او را از محل کنسرت مستقيم به فرودگاه می برند و از شيلی اخراج می کنند.
سپس فرِدی بِرنال (Freddy BERNAL) شهردار کاراکاس که از ونزوئلا آمده بود سخنرانی کرد. از ۱۹۹۶ به بعد، وی يکی از رهبران جنبشی شده که پس از روی کار آمدن هوگو شاوِز (Chavez) انقلاب بوليوی نام گرفته است. از ۱۱ آوريل ۲۰۰۲ که بر ضد پرزيدنت شاوِز کودتايی (با حمايت آمريکا) صورت گرفت، برنال زندگی مخفی پيشه کرد و در برپايیِ تظاهرات بزرگ توده ای که باعث بازگشت دولت مشروع بوليوی گرديد نقشی فعال داشت. وی در سخنان خود از مبارزهء جاری برای مقابله با سياست آمريکا که خواستار براندازی حکومت شاوز است و از جنبش عليه سياست های صندوق بين المللی پول سخن گفت و هدف جنبش را مقابله با ايده هايی دانست که پس از فروپاشی اتحاد شوروی رايج شد مبنی بر اينکه سرمايه داری پيروز شده، يا حرف های امثال فوکوياما که سرمايه داری ليبرال و نظام پارلمانی پايان تاريخ است. وی از تجربهء دموکراتيک توده ای در ونزوئلا نيز سخن گفت.
موزيک با رقص و کوروگرافی زيبا.
نوبت به سخنرانی خانم اميناتا تراوره (Aminata TRAORE) رسيد. وی وزير سابق فرهنگ درکشور مالی، دانشگاهی و نويسندهء چند کتاب از جمله Viol de l’imaginaire (۲۰۰۲) و نامه های زنی آفريقايی به [کشور] فرانسه (۲۰۰۴). در انجمن های طرفدار دنيايی ديگر مبارزه می کند و از برگزارکنندگان دو فوروم اجتماعی آفريقا بوده است. او اشاره کرد که گرسنگی فکری بيش از گرسنگی مادی و غذائی، آفريقا را تهديد می کند. او گفت: »اگر آفريقا اداره شدنی نيست، از اين رو ست که به دست بازيگرانی ناشناس در خارج از آفريقا اداره می شود که در برابر مردم ما پاسخگو نيستند«. وی به طرح های توسعه که از دهه های پيش مطرح بوده و توهماتی که در اين باره وجود داشته اشاره کرد، چنان که از توهمات امروز که مبنی بر وام ها و تعديل اقتصادی ست سخن گفت و با اميدواری به آينده جهت خروج از بن بست کنونی، اين شعار را تکرار کرد که »آفريقای ديگری ممکن است. جهان ديگری ممکن است«.
گروه موزيک Akosh s برنامه ای اجرا کرد.
سپس ژاک دريدا (Jacques DERRIDA) سخنرانی کرد. وی استاد مدرسهء مطالعات عالی علوم اجتماعی (EHESS) و يکی از مشهورترين فيلسوفان معاصر فرانسوی در خارج کشور، به ويژه در ايالات متحده است. آثار او که به حدود ۸۰ جلد می رسد به عنوان بخشی از مؤلفه های اساسیِ مدرنيت فلسفی شناخته می شود. وی ابتدا به برخی از آثار خود که از دههء ۱۹۹۰ به بعد نوشته، از جمله »شبح های مارکس« (۱۹۹۴) اشاره کرد و نيز به نقش لوموند ديپلوماتيک و جايگاه آن در بستر فرهنگ و زبان فرانسه پرداخت. به نظر او اين نشريه به رغم وفاداری اش به مبادی اوليهء خود، از ۵۰ سال پيش تا کنون و تحولاتی که در آن در پیِ تحولات جهان رخ داده، خاص فرهنگ و زبان فرانسه و اروپا ست. وی در عين تأييد پيشنهاد رژيس دبره برای انتقال محل سازمان ملل به جای ديگری خارج از آمريکا، گفت من انتقال آن رابه اروپا و مشخصاً به فرانسه پيشنهاد ميکنم. وی جنگ آمريکا در عراق و سياست های اسرائيل عليه فلسطينی ها را مانند کليهء سخنرانان محکوم کرد. وی همچنين خواستار مبارزه با يهودستيزی و هرگونه نژادپرستی شد و با استقبال حضار روبرو گرديد.
سپس، ويدئوی مصاحبه ای کوتاه با ژان فرا (Jean FERRAT) خوانندهء کهن سال فرانسوی پخش کرد که برای کمونيسم و از اشعار لويی آراگون ترانه های متعدد خوانده است. وی بی عدالتی را که در پخش آواز و موسيقی خوانندگان فرانسوی در راديو و تلويزيون ديده می شود مورد انتقاد قرار داد و گفت حتی بين آن دسته از خوانندگانی که در رسانه ها مطرح اند تبعيض وحشتناکی وجود دارد که آثار چند نفر از آنان ده ها برابرِ آثار برخی ديگر پخش می شود، زيرا شنونده دارد و لذا تبليغات را بالا می برد و سرانجام سود به بار می آورد. منطق سود بسياری از افراد را از مطرح شدن محروم می سازد و مانع شکوفايی استعدادها می شود و آنها را می پژمرد.
بعد خواييو پدرو استديله (Joao Pedro Stedile) از برزيل سخن گفت. وی اقتصاددان و از رهبران اصلی جنبش دهقانان بی زمين (MST) است که در ۱۹۸۵ در برزيل تأسيس شده. اين جنبش که برای بازپس گيری بخشی از زمين های متعلق به مالکان بزرگ ارضی، به سود دهقانان، مبارزه می کند يکی از نيرومندترين سازمان های اجتماعی در آمريکای لاتين است. استديله، خود يکی از مسؤولين سازمان بين المللی دهقانان Via Campesina است و نقش مهمی در برگزاری فوروم جهانی »پورتو الگره« ايفا کرده است. او خيلی حماسی سخنرانی کرد و از جمله گفت: برزيل نخستين کشور صادر کنندهء سوژا (سويا) ست. با وجود اين، ۵۰ ميليون گرسنه وجود دارد. در برزيل، جنبش اجتماعی، لولا رئيس سابق سنديکای کارگران و رئيس حزب کار را به رياست جمهوری رساند و او در يکی از نخستين سخنرانی های خود اعلام کرد که اميد او اين است که بتواند کاری کند که هر فرد برزيلی دست کم يک با در روز غذای سير بخورد. اما در چارچوب توازن قوای جهانی بعيد است بتواند چندان کاری از پيش ببرد. خواييو به اقدامات لولا اشاره ای نکرد. گروه تريو(Tryo) موزيک اجرا کرد.
سپس گادی الغازی (Gadi ALGAZI) يک اسرائيلی که به سود حقوق فلسطينی ها مبارزه می کند سخنرانی کرد. وی نخستين سرباز اسرائيلی ست که در سال ۱۹۷۹ از خدمت در سرزمين های اشغالی فلسطين امتناع کرده و به همين دليل ده ماه در زندان بسر برده است. وی استاد تاريخ در دانشگاه تل اويو است و گردانندهء انجمن تعايش (همزيستی) که اعضای آن برخی يهودی و برخی عرب اند. او زير پا گذاردن حقوق فلسطينی ها و اشغال سرزمين های فلسطينی و کشيدن ديوار تبعيض نژادی را محکوم کرد و جنبه های متعددی از اقدامات انجمن تعايش را برشمرد که می کوشند مانع تخريب خانه ها شوند، يا پس از ويرانیِ خانه ها به بازسازی آن ها بپردازند، به کمک دهقانان برای جمع آوری محصول بروند و دربرابر ارتش، زمانی که به سرکوب فلسطينی ها می پردازد، به مقاومت دست بزنند.
موزيک آهنگ ساز و خوانندهء معروف لبنانی مارسل خليفه. وی ترکيبی از سازهای شرقی و غربی ابداع کرده و اشعار کسانی به ويژه محمود درويش را به صورت اپرا و آهنگ خوانده و برای آن ها موزيک ساخته است. يادآوری کنيم که گروه های موزيک همه داوطلبانه برنامه های خود را اجرا کردند.
آخرين سخنران خانم ليلا شهيد نمايندهء عام [سفير] فلسطين در فرانسه بود که در ميان استقبال کم نظير جمعيت ظاهر شد.و از گادی الغازی خواست که در کنار او پشت تريبون بايستد و او را بوسيد و گفت ما فلسطينی ها و اسرائيلی های صلح طلب و عدالتخواه در کنار هم مبارزهء واحدی را به پيش می بريم. »اسرائيلی ها و فلسطينی ها در همزيستی با يکديگر، هر کدام در دولت خويش، يا با هم پيروز خواهند شد، يا با هم شکست خواهند خورد و دنيا هم همراه با آنها«. وی از لوموند ديپلوماتيک و نقشی که در جهت آگاه کردن خوانندگانِ خود به آرمان فلسطين و حقانيت آن دارد تجليل فراوان نمود و سالروز تأسيس آن را تبريک گفت و از همهء کسانی که فلسطين را همواره در مبارزات روزمرهء خود به ياد دارند تشکر کرد و ابراز اميدواری کرد که صلح وعدالت و برادری سرانجام در فلسطين برقرار شود.
ساعت از ۱۱ شب گذشته بود. اعضای تحريريه ديپلو روی سن ظاهر شدند و از حضار تشکر کردند.
اين يادداشت سريع طبعاً جنبه های کوچکی از اين جشن لذت بخش و پرفايده را عرضه می کند که به ويژه در اين روزگار وانفسا خود نشانهء بيداری وجدان ها و اعتراض و مقاومت و به ويژه حدت و غنای مبارزهء طبقاتی در جامعهء فرانسه است. چنان که گسترش شمار خوانندگان اين نشريه اوج گيری تمايل به چپ و دميدن روح نشاط و تحرک در صفوف مبارزان چپ را در اين کشور و برخی جاهای ديگر نشان می دهد.
ما به آوردن گزارش اين جشن بسنده می کنيم زيرا تحليل جايگاه اين نشريه در عرصهء سياست و فرهنگِ جامعهء فرانسه و طرح کاستی ها و انتقاداتی که می تواند بر اين ماهنامه وارد باشد مجال ديگری می طلبد.
مه ۲۰۰۴
- توضیحات
- نوشته شده توسط محمد حربی
- دسته: صفحه آزاد
درگذشت ماكسیم رودنسون، در مارسی، یكشنبه ۲۳ مه (۲۰۰۴) در سن ۸۹ سالگی، نه تنها اندوهی بزرگ برای دوستان اوست كه خاطرهء خوشرویی و تواضع و عطوفت او را همواره به یاد خواهند داشت، بلكه خسارتی عظیم در عرصهء پژوهش به شمار می رود.
در فضای فرهنگی ما، وی از شناختی غیر قابل انكار از جهان اسلام برخوردار بود، شناختی كه قبل از هرچیز در تماس مستقیم و در صحنه به دست آورد و سپس به عنوان جامعه شناس به مطالعهء آن پرداخت. به این امر باید حساسیت یهودی او را نیز افزود، حساسیتی كه مذهبی نبود و هرگز نمی تواند در چشم اندازی طایفی (كمونتار) قرار گیرد، آنهم برای آدمی چون او كه »طاعون طایفی« را همواره تقبیح می كرد.
روال زندگی و تحصیلات او كه به احراز كرسی استادی زبان اتیوپیایی باستان در مدرسهء مطالعات عالی پاریس (بخش علوم فیلولوژی و تاریخ) انجامید، برای وی افتخارات بین المللی به ارمغان آورد و از جمله به عنوان گزارشگر آكادمی بریتانیا منصوب شد. مراحلی كه وی در عرصهء فكری و فرهنگی پیموده در قیاس با روال سنتی دانشگاهی كم نظیر است.
ماكسیم رودنسون فرزند یك كارگر یهودی روس كه به پاریس مهاجرت كرده و همراه با همسرش در اردوگاه آشوویتس جان داده بود، در جامعهء دانشوران منزلتی چشمگیر به دست آورد، چنانكه در بین روشنفكران جهان اسلام نیز، برخلاف میل برخی از صاحب نظران كه دكانشان را در معرض تهدید می دیدند، گوش های شنوایی یافت.
ماكسیم رودنسون كه فرزند یك كمونیست بود در سال ۱۹۳۷ »به دلایل اخلاقی« به حزب كمونیست فرانسه پیوست. در سال ۱۹۵۸ از حزب اخراج شد - همراه با اجازهء رهبران حزب دائر بر اینكه او می تواند بنا به تقاضای خود به حزب بازگردد. اما او هرگز چنین تقاضائی نكرد. وی در تأملی نسبت به این ۲۰ سال كه در حزب گذرانده بود، تعجب می كند كه به عنوان جامعه شناسِ مذاهب، این نكته را نمی دیده است كه خود نیز، به نحوی به یك مذهب گرویده بوده است.
همانطور كه خود بعدها نوشت »وقتی به مبارزه ای خصوصی یا عمومی قدم می گذاریم، خود را به منطق مبارزه می سپاریم. (...) وقتی به سازمانی می پیوندیم می بینیم به راهی كشیده می شویم كه منطق آن سازمان ایجاب می كند، به خصوص كه برخلاف این منطق سخن می گویند و با آن مبارزه می كنند و باز به خصوص كه این سازمان با یك ایدئولوژی در پیوند باشد كه تمام مختصات آن را به صورت امری مقدس در می آورد.«
جدا از این قضایا كه خاص تعهدات [مبارزاتی] اوست، نكته ای هست كه وی هرگز نظر خود را دربارهء آن تغییر نداد و آن پیوند او ست با ایده های ماركس، به مثابهء اندیشمند جامعه ها و تحلیل گر مناسبات بین ساختارهای اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژی ها.
ماكسیم رودنسون آفرینندهء آثاری ست پرارج، چه از نظر تنوع مضامینی كه در آنها مطرح می شود و چه از نظر شمار كتابهایی كه دربر می گیرد. از بین كتابهایی كه اندیشهء او را رقم می زند پیش از همه از »محمد« یاد می كنیم كه به زبان عربی ترجمه و بارها چاپ شده است. این زندگی نامه از كتابهایی كه پژوهشگران دیگر به پیامبر اختصاص داده اند بدین نحو متمایز است كه او متون مقدس را با زمینهء اجتماعی، سیاسی و فرهنگی و همچنین با حوادث زمانه در پیوند قرار می دهد، یعنی همهء عواملی كه امكان می دهد زندگی محمد را »جامعه شناسانه« مطالعه كرد بی آنكه به ایمان مسلمانان بر بخورد.
از آثار او در زمینهء تاریخ به كتاب »شیفتگی به اسلام« نیز باید اشاره كنیم كه مؤلف در آن، برخورد مسیحیان قرون وسطی به اسلام و تداوم این ریشه های تاریخی را تا امروز بررسی و مطالعه می كند. سپس به كتاب »اسلام و سرمایه داری« می رسیم كه عنوان آن چه بسا اشاره ای عمدی ست به كتاب ماكس وبر دربارهء اخلاق پروتستان و سرمایه داری.
و سرانجام، كتاب »اسلام: سیاست و اعتقاد« كه برخی سرفصل های آن بسیار گویا ست: »انشعاب های سیاسی در اسلام یا پناهگاه های ایدئولوژیك« و نیز این سرفصل ها كه نزدیكی بیشتری با وضعیت كنونی دارند: »بیدار شدن تمامیت خواهی اسلامی«، »دربارهء تروریسم، اسلام همچون بهانه ای«. در این نوشته ها امری ثابت به چشم می خورد و آن اینكه هرگز نباید در برابر نظر ساموئل هانتینگتون پیرامون »جدال تمدن ها« تسلیم شد، چرا كه نظر او تصویری ست بیش از حد تقلیل گرا كه نمی تواند واقعیتی چندجانبه و تركیبی وسیع را دربر گیرد و از فرط تمایل به دریافت همه چیز، هیچ چیز به دست نمی آورد.
بسیار تقلیل گرایانه است اگر بخواهیم رودنسون را صرفاً به عنوان مورخ بشناسیم. آثار او در بستر مباحث عمومی پدید آمده، امری كه با روحیات و اعتقادات او كاملاَ سازگار است. اما این تعهد، اگر گاه به صورت پلمیك علیه آنچه وی اشتباه تلقی می كرد، در می آید همواره متكی ست بر دانش و تبحری تحسین برانگیز و بر حساسیتی عظیم نسبت به »دیگری«. و بدین نحو بود كه وی از هرگونه تعصب اجتناب می كرد و گرفتار پیش فرض های ایدئولوژیك نمی شد.
و در پایان چند ملاحظه:
۱- رودنسون، بیشتر، از مسلمانان سخن می گوید تا از اسلام، و بدین نحو یادآوری می كند كه ما با فضاهای اجتماعی سر و كار داریم نه تفسیر متون. تأملات او، در واقع، ناظر به هیچ نوع تأویل قرآنی نیست، بلكه توجه به نحوه ای ست كه كلام دریافت شده، فهمیده شده، تفسیر شده، از آن طفره رفته اند یا فراموش گردیده است.
۲- كشمكش اسرائیل ـ فلسطین او را در موقعیتی پیچیده قرار می دهد چرا كه وی هم یهودی فرانسوی ست و هم ماركسیست، در عین آنكه آغوشش به روی فرهنگ عربی ـ اسلامی باز است.
نوشته های او در مراحلی كه این كشمكش وخامت یافته (مثلاَ در سال ۱۹۶۷، همزمان با جنگ شش روزه) فراوان است كه در آنها رودنسون هم حق موجودیت اسرائیل را همچون یك دولت به رسمیت می شناسد و هم حق فلسطینی ها را برای داشتن دولتی در مرزهایی كه استقلال آن را تضمین نماید. بدین ترتیب است كه وی ارزش های جهان شمولی را حفظ می كند كه در مركز ژرف ترین باورهای او قرار داشت. در این باره كافی ست كتاب »یهودیان و اعراب« را یك بار دیگر بخوانیم. اما در این باب، هرچه ناسزا شنید و تهدیدش كردند به هیچ رو مرعوب نشد.
ماكسیم رودنسون مرده است ولی آثارش زنده اند. آثاری بسیار غنی و باز، امروزین و همیشگی كه غبار كتابخانه ها بر آنها نخواهد نشست و به نقد جوندهء موش ها سپرده نخواهند شد. این آثار با تحولات جامعهء مسلمان همراه خواهد بود و جزو جدایی ناپذیر جنبش ترقی خواهانهء جهان عرب باقی خواهند ماند.
(از لوموند ۲۵ مه ۲۰۰۴، ترجمه برای اندیشه و پیكار)
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
از آثار ماكسیم رودنسون تا آنجا كه میدانیم دو اثر زیر به فارسی ترجمه شده است :
- عرب و اسرائیل، ترجمهء رضا براهنی، خوارزمی، تهران ۱۳۵۶.
- اسلام و سرمایه داری (ترجمه و نشر از انتشارات پژوهشی اتحاد كارگر)، ۳۳۲ ص.
برخی دیگر از آثار او:
- محمد Mahomet
- جذابیت اسلام Fascination de l’Islam
- رابطهء اسلام و غرب Entre Islam et l’Occident
- اسلام: سیاست و عقیده L’islam: politique et croyance
- از فیثاغورث تا لنین De Pithagore à Lénine
- ماركسیسم و جهان اسلام Le marxisme et le monde islamique
- اعراب Les Arabes
- توضیحات
- نوشته شده توسط خسرو شاکری (زند)
- دسته: صفحه آزاد
در ۲۳ ماه مه ۲۰۰۴، مردم ستمديده ي آسياي باختري يك دوست دانشمند خود را از دست دادند. او هم به جهان نيستي جسماني و هستيِ دوستي ابدي و دانشِ خدمتگزار پيوست. كمتر كسي است كه با سياست، اجتماع و تاريخ آسياي باختري و آفريقاي شمالي سروكار داشته باشد و نام پروفسور ماكسيم رودنسون را نشنيده يا اثري ازو نخوانده باشد. آثار علمي او، نه تنها به زبان فرانسه، كه بزبان هاي انگليسي، آلماني، ايتاليايي ... ونيز عربي و فارسي ... منتشر شده اند.
او به سال ۱۹۱۵ در يك خانواده ي كارگري در فرانسه چشم به جهان گشود. خانواده ي او يهودي الاصل، اما خدانشناس (آته) و ضد خاخامي بود، كه در دوران پوُگروُم هاي ضد يهودي در اروپاي خاوري (پدرش از بلاروسيه و مادرش از لهستان) به فرانسه مهاجرت كرده بودند. (پدر و مادر او در زمان اشغال فرانسه توسط نازي ها به آُشويتس تبيعد شدند و در آنجا سوزانده شدند.)
چون خانواده ي او از عهده ي مخارج دبيرستان بر نمي آمد، ماكسيم جوان ناگزير از ترك تحصيل شد. بنابر پيشنهاد خواهرش اُولگا، پدر و مادرش او را نزد يك شركت حمل و نقل بين المللي در پاريس به شغل «قاصدي يا پادويي» گماشتند. او بين ۱۴ تا ۱۷ سالگي به اين كار مشغول بود، شغلي كه در ضمن به او فرصت مي داد به كتابفروشي ها نيز سري بزند و خودآموزي كند. او كتاب قرض مي كرد، با پس انداز چندِرغازي دستمزد كتاب مي خريد، و بسيار مي خواند. عطش او براي خودآموزي حد و مرزي نمي شناخت. پس از چند سال تصميم گرفت خود را براي امتحان ورودبه مدرسه ي السنه ي شرقي (دانشگاه پاريس) آماده كند، و موفق به ورود به آن مدرسه شد. افزون بر آموختن زبان هاي اروپايي، او درحدود ده زبان سامي (عبري، عربي، فنيقي و ...) و تا حدي فارسي را فراگرفت و تخصص خود را در رشته ي زبان حبشي باستان تحصيل كرد. (همسر او فارسي دان بود.) رودنسون از همان نو جواني شيفته ي تاريخ مذاهب، زبان هاي كهن، اسلام و پيامبر آن محمد شد.
در سال ۱۹۳۷ او با سه انتخاب روبرو شد: ازدواج، ورود به مركز كشوري پژوهش هاي علمي فرانسه، و ورود به حزب كمونيست كشورش. چندي نگذشت كه جنگ آغاز شد و رودنسونِ سرباز به آسياي باختري اعزام شد. او هفت سال در لبنان و سوريه زيست. پس از پايان دوران سربازي اش در دمشق او، موفق شد بعنوان مُدَرِس زبان فرانسه در يك كالج مسلمانان در شهر صيدا استخدام شود. پس از ورود نيروهاي بريتانيا و فرانسه ي آزاد به منطقه، او با چند تن از باستانشان همكاري كرد كه از دانش زبان هاي سامي او بهره مي بردند. طي كار در همين حرفه بود كه او به ديگر كشورهاي عرب، چون عراق، فلسطين و مصر سفر كرد و با كمونيست هاي محلي آشنا شد، و با برخي از آنان طرح دوستي دراز مدت ريخت.
پس از پايان جنگ، تعهد سياسي او در حزب كمونيست فرانسه مانع ازين شد كه بتواند سِمَتي در سرويس ديپلماتيك كشورش يا عضويت انستيتوي تحقيقاتي فرانسه در دمشق را بدست آورد. او با تأسف خاور را ترك گفت، و در بازگشت به پاريس به تز دكتراي خود درباره ي اسلام در قرون وسطي پرداخت. پس از بازگشت، او همچنين شغلي بعنوان كتابدار در كتابخانه ي ملي در بخش دستنويس هاي شرقي يافت، و در عين حال پژوهش هاي علمي و التقاطي خود را دنبال كرد. در سال ۱۹۵۵ او اين سمت را ترك رهاكرد و به تدريس زبان گِز يا آماريك (حبشي باستان) در بخش چهارم مدرسه ي كاربردي مطالعات عاليه (اِِكُل پراتيك دِ اُت زِتود/ Ecole Pratique des Hautes Etudes) مشغول شد، و در سال ۱۹۵۹ تدريس مردم شناسي خاورنزديك را نيز در در بخش ششم همان دانشگاه آغاز كرد.
پس از بازگشتش به فرانسه، رودنسون همچنين بر تعهد خود سياسي خود افزود. او از سال ۱۹۵۰ با عده اي از كمونيست هاي أسياي باختري، عرب و ايراني، چون ايرج اسكندري، همكاري مي كرد، و هنگامي كه آنان دست به انتشار مجله ي خاورميانه (Moyen-Orient) زدند، او سردبيري آن را به عهدده گرفت. در اين مجله، كه چند سال منتشر شد، مقالات مربوط به ايران را عمدتا ايرج اسكندري – تا اخراجش از فرانسه در سال ۱۹۵۱-- مي نوشت. متأسفانه مقالات اين مجله تحت تأثير جو استالينيسم زمان بود و نظري نامساعد مسبت به نهضت ملي ايران تحت هدايت مصدق ذاشت. (رودنسون خود مي گويد كه در حوالي سال ۱۹۵۲ او نمي خواست چيزي در مخالفت با حزب كمونيست بخواند!) در عين حال ريشه هاي ديد انتقادي او نسبت به همه ي مسائل كه از نو جواني ريشه دوانده بود آهسته آهسته در رودر رويي با مسائل مطرح در سياست جهاني و دنياي كمونيسم (چون رويداد هاي مجارستان) موجب شد كه مواضعي انتقادي اتخاذ كند. سرانجام نشر ترجمه ي نمايشنامه اي از ناظم حكمت در مجله ي عصر جديد (Les Temps modernes) فرانسه به سردبيري ژان پال سارتر كه موضعي ظريف انتقادي نسبت به ديوانسالاري («ايوان ايوانوويچ هرگز وجود نداشت») شوروي داشت كميته ي مركزي حزب كمونيست فرانسه را در سال ۱۹۵۸ ناگزير از محاكمه و اخراج او از آن حزب كرد. به گفته خودش او در سن چهل و سه سالگي«بند ناف» خورا را قطع كرد. با اينهمه او، برخلاف بسياري از كمونيست هاي اخراجي يا نادم، نسبت به تعهدات انساندوستانه ي خود وفادار ماند. كوشش اصلي او در اين زمينه به حمايت از امر عدالتخواهي و استقلال فلسطينيان معطوف بود. او مقالات وكتاب هاي زيادي در مورد اسلام و آسياي باختري نوشت، كه ليست مهمترين آن ها در كتابنامه ي زير خواهد آمد.
گفتني است كه از يكسو او بخاطر دفاعش از حقوق فلسطينيان بمثابه «عامل اعراب» آماج حملات ارتجاعيون اسرائيلي قرار مي گرفت، كه حق مردم فلسطين را پايمال مي كردند (و مي كنند)، و از ديگر سوي هدف تبليغات ارتجاعيون عرب و دولت هاي آنان بود كه از انتقاد هاي رودنسون بخاطر عدم كمكشان به مبارزه ي فلسطينيان از تير انتقاد او در امان نبودند، پس او را «عامل صهيونيسم» معرفي مي كردند.
اشتراك شيوه در اين دو جريان سياه فكري، كه اين منطقه را به خاك سياه نشانده است، پافشاري هر چه بيشتر بر اهميت كار علمي و آكادميك رودنسون را، كه آن را به خدمت روشنگري در امور سياسي جاري مي گرفت، هر چه واجب تر مي سازد. اين نكته را نيز نبايد ناگفته گذارد كه در عين حال او اجازه نمي داد كه نظرات سياسي اش تحليل هاي علمي او را خدشه دار سازد.
رودنسون همچينين مقالاتي در مورد اوضاع ايران مي نوشت، از جمله مقاله اي در پائيز سال ۱۹۵۳ در يكي از نشريات حزب كمونيست در مورد كودتاي آمريكايي-انگليسي ۲۸ مرداد، و نيز در روزنامه ي فرانسوي لوموند پيرامون انقلاب ۱۹۷۹ ايران و جنبش قشريون كه بر موج انقلاب سوار شدند. او جنبش چپ ايران را مي شناخت، اما همواره خواستار شناخت جنبه هايي بود كه در اثر تاريخنگاري استاليني مدفون يا تحريف شده بودند.
نبايد از قلم بياندازم كه پس از انقلاب، هنگامي كه اين نويسنده ازسفر ايرج اسكندري به پاريس اطلاع يافتم، حضور اين دوست قديمي پروفسور رودنسون در پاريس را به او اطلاع دادم. او از ديدار با اسكندري پس از بيش از سي سال اظهار خرسندي و استقبال كرد، و راقم اين سطور توانستم از طريق يكي از رفقاي اسكندري ترتيبي بدهم تا ديداري بين اين دو روي دهد. در اين ملاقات، سخن از دوران جواني آن دو و نيز فعاليت هاي اسكندري در كنار دكتر اراني و حزب توده رفت. در اين گفتگو ها نويسنده ي اين سطور از اسكندري پرسيد: «چرا شما خاطرات سياسي خود را كه براي نسل هاي بعد از خودتان حائز اهميت است نمي نويسيد؟» اسكندري پاسخ داد كه «برخي خاطرات را مي شود نوشت و برخي را نمي شود نوشت.» به منظور پافشاري بر نقطه ي نظرم، يادآور شدم كه آنچه را كه مي شد نوشت، نوشته اند؛ حال آنچه را كه نمي شد نوشت، بايد نوشت!» اين تبادل نظر موجب شد كه پروفسور رودنسون، كه با كارهاي تحقيقاتي اين نويسنده در مورد تاريخ چپ ايران آشنايي نزديك داشت، دنبال بحث را بگيرد و دوست قديمي خود اسكندري را قانع كند كه بايستي خاطرات خود را بنويسيد.
رودنسون از جمله اهل دِماغ (روشنفكران) فرانسه بود كه نسبت به امر دمكراسي در ايران حساسيت داشت و همواره از نيروهاي مترقي ايران دفاع قاطعانه مي كرد. تا پيش از انقلاب ايران، او از حركت دانشجويان مترقي ايران (متحد در كنفدراسيون جهاني) حمايت مي كرد، و بلافاصله پس از انقلاب در جامعه ي ايراني دفاع از حقوق بشر، كه در سال ۱۹۸۰براي دفاع از حقوق مردم ايران تشكيل شده بود، فعالانه شركت جست. (تصويري كه در اينجا چاپ مي شود او را در كنار چند تن از فعالان آن جامعه نشان مي دهد. شگفتا كه اين نشست در همان سالن و ساختماني برگذار شد كه در ۱۱ دسامبر ۱۹۱۱ رهبران احزاب سوسياليست اروپا، به ابتكار ژان لانگه، نَوِه ي كارل ماركس و سردبير اُومانيته - ارگان حزب سوسياليست فرانسه – جلسه اي بر ضد تجاوزات روسيه تزاري منعقد كرده بودند، و همچنين جلسات حقوق بشر كنفدراسيون در پاريس در آنجا بر پا مي شدند.)
او در ۱۹۸۵ در مراسم ياد بود ايرج اسكندري در پاريس خطابه اي خواند كه متن فارسي آن در همانسال در فصلنامه كتاب جمعه ها به چاپ رسيد و متن فرانسه ي آن بعنوان پيشگفتار كتاب زندگي و آثار اسكندري منتشر شده است.
او كه دوستِ غمخوار ملل آسياي باختري بود همواره حسرت مي خورد كه هرگز نتوانست ايراني را كه آنقدر خوب مي شناخت از نزديك ببيند، نه در دوران ديكتاتوري شاه و نه در عصر قشريون، چه او همواره با آن حاكمان مخالفت ورزيده بود. طنز تلخ تاريخ! رودنسون، برغم بريدن از حزب كمونيست، هرگزبه شيوه هاي علمي و تحليل هاي عالمانه ماركس پشت نكرد؛ برعكس، اكنون مي توانست به دور از جزم گرايي از شيوه ي علمي ماركس سود عالمانه بجويد. ارثيه ي فكري رودنسون روحيه نقادانه و تحليل بيطرفانه اوست.
كتابنامه ی آثار مهم پروفسور ماكسيم رودنسون
Mahomet, 1961 (ترجمه و چاپ به فارسي در سال انقلاب); Islam et capitalisme, 1966 ; Israël et le refus arabe, 1968 ; Marxisme et monde musulman, 1972 ; Les Arabes, 1979 ; La Fascination de l'islam, 1980 ; Peuple juif ou problème juif ?, 1981 ; L'Islam : politique et croyance, 1993 ; De Pythagore à Lénine, 1993 ; Entre islam et Occident, entretiens avec Gérard D. Khoury, 1998
پاريس، ۲۳ ژوئن ۲۰۰۴
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
پنجشنبه، ۲۰ مه ۲۰۰۴ يك سال پس از درگذشت رفِيق مادر سنجری، جمعي از رفقا و دوستان وی بر مزارش در قبرستان پرلاشز (پارِيس) گرد آمدند. پوران بازرگان كه رفيق مادر را از سال ۱۳۵۰ پشت درهاي زندان قزل قلعه ميشناخته، با سخن كوتاه زير از وي و از آرمانش تجليل كرد:
رفقا، دوستان،
يك سال از درگذشت رفيق مادر سنجری می گذرد، كه اولاً خودش مبارز بود و بعد، مادر چند فرزند مبارز بود كه دو تن از آنان شهيد شدند. مبارزی از يك سنت پايدار و اميدوار كننده كه در راه آزادی و برابری از پويش باز نمی ماند. مبارزهای كه مرزها را در می نوردد و زمان ها را به هم می پيوندد و نسل ها و انسان های ظاهراً بیگانه از يك ديگر را وحدت می بخشد.
مكانی كه در آن ايستاده ايم ِيكي از اماكن تاریخی كشور ميزبان ما فرانسه است و درست دويست سال از تأسيس آن مي گذرد. در چنين روزی، در ۲۱ مه سال ۱۸۰۴ در زمان ناپلئون بوناپارت بود كه قبرستان پرلاشز تأسِيس شد. نخستين قبرستان لائيك. ثروتمندان تمايل نداشتند در اين جا كه منطقه ای فقير بود دفن شوند، لذا به منظور تبليغ، تابوت و خاكستر برخی افراد مشهور مانند مولير، لافونتن و آبلار ... را به اينجا منتقل كردند و هم اكنون بسيارِی از خدمتگزاران علم و ادب و فرهنگ انسانی در آن آرميده اند، از بالزاك و اسكاروايلد و شوپن تا مارسل پروست و صادق هدايت، از قهرمانان مقاومت ضد فاشيستي جنگ دوم جهانی تا محمود همشری نماِينده ي سازمان آزاديبخش فلسطين كه در سال ۱۹۷۳ به دست مأموان اسراییلی در پاريس ترور شد.
از نظر زمانی، درست ۱۳۳ سال از كمون پاريس مي گذرد و فردا ۲۱ مه آغاز هفتهي خونِين است كه در ۲۸ مه۱۸۷۱ به سركوب كامل كمون انجاميد و نخستين حكومت كارگري جهان به دست بورژوازي ورساي به خون كشيده شد. 147نفر از كموناردها را پاي ديوار كمون به گلوله بستند و۶۹۴ نفر را در نبرد تن به تني كه در همين قبرستان جريان داشت كشتند.
كموناردها را نه تنها در پاريس بلكه در بسيار جاها از جمله در ايران به گلوله بستند، اما به قول ويكتور هوگو
«جسدها بر خاك ماند ولي ايده ها برپا!»
بارِی، به ياد همه ی كموناردهای ايران و همه ی كموناردهاي جهان شايد بجا باشد كه امروز پای ديوار كمون هم برويم و وفاداری خود را به اصول جاودانه ی كمون پاريس، يعنی آزادی، برابری، برادری و... يك بار ديگر در دل و مغز خويش تكرار كنيم.
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: صفحه آزاد
«فرزندم! در عراق کاری نکن که روزی از آن ننگ داشته باشی».
شکل تازه ای از مبارزهی اجتماعی در آمریکا پدید آمده و دائم گسترش مییابد. نظیر این مبارزه را در دوران جنگ ویتنام در آمریکا سراغ داشتیم و نیز در آرژانتین که جنبش معروف "مادران میدان مایو" برای پیگیری سرنوشت مفقودان و کشته شدگان و زندانیان دوران دیکتاتوری نظامی تجسم آن است و هنوز هم ادامه دارد. همچنین در شیلی برای پیگیری جنایات پینوشه و باند او و نیز در نقاط دیگر آمریکای لاتین. در اسرائیل هم، از جمله، جنبش مادران سربازان موجب شد که دولت ایهود باراک مجبور شود به 11 سال اشغال جنوب لبنان پایان دهد. باز در اسرائیل، جنبش «زنان سیاهپوش» متشکل از زنان اسرائیلی و فلسطینی چند سال است که تشکیل شده و برای صلح عادلانه بین دو ملت یهودی و عرب فعالیت میکند و بالاخره به حرکت مادران و خانوادههای زندانیان مبارز در ایران دورهی شاه اشاره میکنیم که هرچند نگذاشتهاند تداوم و گسترش جاهای دیگر را داشته باشد ولی همواره وجود داشته و جلوی دادگاهها، مقابل زندانها، در گورستانها به ویژه خاوران، تظاهرات مستمر برپا کردهاند و مانع از آن شدهاند که سکوت مرگ و سرکوب، یاد عزیزانشان را به فراموشی بسپارد.
نشریهی هفتگی لوموند 2 شمارهی 19، مورخ 23 مه 2004 گزارشی مصور در 7 صفحه از فعالیت اعتراضی مادران سربازان آمریکایی که به عراق اعزام شدهاند منتشر کرده که فشردهای از آن را در زير ميخوانيد:
موضوع از آنجا آغاز میشود که خانم سوزان گالیمور (Susan Galeymore) که پسرش برای جنگ به عراق اعزام شده بود، از وضع فرزند خویش اطلاع درستی نداشت و نمی توانست از آنچه در مطبوعات و تلویزیون دربارهی این جنگ منعکس میشد «ایدهی مشخصی» به دست آورد. وی تصمیم گرفت تنها به عراق برود. گزارشی که او از سفرش داده و گواهیهایی که دیگر خانوادههای سربازان دربارهی جنگ آمریکا در عراق از موقعیت فرزندان خود دادهاند نه تنها انتقاد به جنگیست که آنجا جریان دارد، بلکه انتقاد از ارتش کشور خودشان، اختلالات کارکردی آن و سوء استفاده از سربازان خود نیز هست. آنها قبل از هرچیز جرج دبلیو بوش را متهم به چیزی میکنند که یکی از مادران آن را «کلاهبرداری» توصیف میکند.
هیچکس نتوانست مانع از اجرای تصمیماش گردد. او به توصیههایی که جهت آمادگی قبل از سفر به او میکردند که باید تیراندازی یاد بگیرد و آماده باشد که در محل با اسلحه رفت و آمد کند وقعی ننهاد. از آپارتماناش در سانفرانسیسکو مستقیم به سوی فرودگاه بینالمللی و مقصد خود بغداد حرکت کرد. ابتدا به آمستردام رفت و در آنجا با جمعی حدود 10 نفر از زنان که مانند خود او در سازمانی از زنان صلح طلب متشکل بودند و میخواستند برای اطلاع از وضعیت عراق، خود به این کشور سفر کنند، ملاقات کرد. همراه با هم به مقصد امان پایتخت اردن پرواز کردند. بعد با سه اتومبیل از طریق صحرا به سمت بغداد به راه افتادند. مشکلاتی که آن ها در راه با آن رو برو شدند در عزم آنان خللی پدید نیاورد.
سوزان در بغداد در هتلی اقامت کرد. تیراندازی، پرواز هلی کوپترها و بمبهایی که اینجا و آنجا منفجر میشد و از جمله دو خبرنگار CNN را از پای درآورد از مشاهدات نخستین روزشان در عراق بود. اولین کاری که کرد ارسال یک ایمیل به پسرش بود که «من اینجا هستم». اما تا جواب برسد شروع کرد به گشتن در بغداد. بیمارستانها و مدارس را دید و با زنان تماس گرفت و به آنها گفت: «فرزندم در نامههایش چندان چیزی نمیگوید، مطبوعات دروغ میگویند و چیزی از اوضاع دستگیر خواننده نمیشود. تلویزیون با لحنی میهن پرستانه، همواره رنج مردم عراق را به فراموشی میسپارد. به این دلیل، تصمیم گرفتم خودم سفر کنم تا به چشم خود ببینم که اوضاع چگونه است». او مشاهده کرد که بیمارستانها فاقد آب، تجهیرات پزشکی، دارو و کارکنان هستند. با روانپزشکان متخصص تشنج اعصاب که به شدت از وضع روانی کودکان در بغداد ناراحت و نگران بودند ملاقات کرد و دانست که تصویرهای مربوط به سقوط صدام حسین (که قبلا در کتابهاشان ستایش از او را آموخته بودند) چقدر بر آنها تأثیرات منفی و تحقیرآمیز گذاشته، چقدر از خشونتی که نسبت به پدرشان اعمال شده، از دستگیریهای شبانه، از شکستن درهای خانه و غارت خانهها ترسیدهاند، چقدر از اینکه دیدهاند سربازان به سوی آنها نشانه رفتهاند و دستوراتی به زبان خارجی با فریاد به گوششان رسیده دچار وحشت شده بر خود لرزیدهاند.
او از یتیم خانهها دیدن کرد، بر سر سفرهی خانوادههای عراقی نشست، با زنانی که همراه فرزندانشان در ویرانههای ناشی از بمباران سکونت ميكنند و توان پرداخت اجاره خانه ندارند تماس گرفت. با زنان دیگری هم ملاقات کرد که هرچند نسبتاً مرفه بودند ولی ناگزیر بودند از ترس در خانه بمانند، مبادا کسانی که هیچ آهی در بساط ندارند آنان را بربایند. او حتی در تظاهراتی شرکت کرد که جمعی از زنان عراق زیر پرچم «آمریکا باید از عراق بیرون برود« به راه انداخته بودند و از اینکه حقوقشان را دولت موقت به رسمیت نمیشناسد نگران بودند و سرانجام با چند تن از سربازان آمریکایی GI تماس گرفت و با آنها آشنا شد و حکایتهایی از آنان شنید که برایش بسیار تکان دهنده بود، اما از فرزندش Nik هیچ خبر و اثری نیافت.
تنها دو روز قبل از بازگشتش بود که در یک کافه اینترنت، با تعجب این پاسخ را از فرزندش دریافت کرد: «من در یک پایگاه هوایی هستم. اگر می خواهی مرا ببینی با افسر روابط عمومی تماس بگیر». باید برگ عبور، یک تاکسی و البته یک روسری برای آنکه شناخته نشود برای خود دست وپا میکرد. فرزندش در مثلث سُنی نشینِ شمال بغداد بود. بخت او را یاری کرد و در مدخل اولین پایگاهی که روز دوشنبه 9 فوریه به آنجا مراجعه کرد از ماشین پیاده شد. پاسپورت در دست و حجاب بر سر، با سربازی تا دندان مسلح رو برو گردید:
«من می خوام با سرگروهبان صحبت کنم
-- خانم برگردین توی ماشین.
من تا با سرگروهبان صحبت نکنم نمیرم.
شش سرباز به طرفش آمدند. روسریاش را کنار زد. گفتند «شما آمریکایی هستید؟» وقتی نام و هدف از آمدن به پایگاه را گفت، آنها با حیرت پرسیدند: میخواهید بگویید که شما مادر سرکروهبان N هستید؟
-- بله، اما این را به او نگویید. فقط بگویید سوزان اینجاست.
سربازی جوان تاکی واکیاش را برداشت و گفت «آهای نیک، مادرت اینجا ست».
از آنچه خصوصی بین آنها رد و بدل شد اطلاعی نداریم. نیک گفت: «بالاخره کار خودت را کردی!» و چند تن از همقطارانش را به او معرفی کرد. او را به برج نگهبانی برد و دهکدههای اطراف را که شبانه از آنها به سوی پایگاه شلیک میشد به او نشان داد. مادر کمی از خوردنی مورد علاقهاش را هم که با خود برده بود به او داد.
آنها نه از جنگ صحبت کردند، نه از آنچه بر سر آن دعواست، نه از جرج بوش. موضع واحدی در این بارهها نداشتند و جای بحث و جدل نبود. تنها توصیهی مادر این بود که «در عراق کاری نکن که روزی از آن ننگ داشته باشی».
سوزان راضی و راحت برگشت، در حالی که از وضع این جوانان سرباز که نه به درستی آمادهی جنگاند و نه آمادهی روبرو شدن با کینهای که از این پس عراقیها نسبت بدانان در دل میپرورند اطلاعاتی موثق به دست آورده بود. سربازانی که فکر میکردند به عراق آمدهاند تا برای دموکراسی بجنگند و هرروز با تلخی هرچه تمامتر به این حقیقت آگاه میشوند که آنها را به دام انداختهاند و هر طرف باید خود را از ضربهی طرف دیگر حفظ کند.
وقتی بر میگشت، در هواپیما با خود فکر میکرد که «عجب خسارتی! هم سربازان و هم مردم عراق را در جنگی بی معنا، غیر اخلاقی و تبهکارانه به نابودی میکشند. آدم از این ننگ خجالت میکشد. به جای اینکه دنیا را آرام کنند، راه را بر ارعاب و ترور میگشایند». باید آنچه را که دیده بود برای همگان روایت میکرد. باید تأملات، نگرانیها و خشم خود را با دیگر زنان و مادران در میان میگذاشت. یک سایت اینترنتی (motherspeak.org) درست کرد، به مادران سربازان پیشنهاد کرد که با وی تماس بگیرند و هرجا که میتوانست از آنچه دیده بود شهادت داد و با نفرت، این جمله را که یک فرمانده آمریکایی گفته بود نقل کرد که: «با میزان قابل توجهی از ترس و خشونت و مبلغی پول برای اجرای طرحهایی که در دست است میتوان به اینها (عراقیها) باوراند که ما برای کمک به آنان آمدهایم».
سفر سوزان گالیمور مادر دیگری به نام مارین براون را به این نتیجه رساند که: «سوزان کاری کرده است که همهی مادران دنیا آرزو دارند انجام دهند. آیا میدانید که مادران روس هم به سراغ فرزندانشان که در چچنی هستند رفتهاند؟ همانطور که من دوست دارم برای بیرون آوردن فرزندم مایکل از باطلاق عراق به آنجا بروم!". مارین براون در یک شهر کوچک سنتی ایالت میشیگان اقامت دارد. یکی از فرزندانش به دنبال گذراندن دورهی خدمت، اخیرا گارد ملی را ترک گفته است. دیگری به نام مایکل که در سال 2001 وارد نیروی احتیاط شده تا بتواند هزینهی دانشگاهش را بپردازد، از فوریه به بعد، در زندان بدآوازهی ابوغریب زندانبان شده است. از وقتی که عکسهای شکنجههای معمول در این زندان در دنیا پخش شده، شوهرش که از پیش دچار دپرس بود به بیمارستان منتقل شده است. مارین میگوید: «دیگر از حد گذشته است. وحشت و نگرانی بیش از حد است. دائم از خود می پرسم فرزندانمان که آرزو داشتهایم جوانان خوبی از آب درآیند چطور میتوانند با این وضعیت روبرو شوند»؟ وی چندی پیش نوشت: «من حرفهایی دارم که برایتان بازگو کنم. جوانان ما قاعدتاً بین خودشان گفتگو میکنند و بسیاری از پدران و مادران به خوبی میدانستهاند که در زندان چه میگذرد ولی چیزی از آن به زبان نمیآوردهاند. لازم بود مادری که از دیگران شجاعتر باشد فرزند خود را قانع کند که به افشای حقیقت بپردازد تا بالاخره نخستین عکس ها به بیرون درز کند و مطبوعات بالاخره تصمیم بگیرند که وظیفهی خود را انجام دهند و عکسها هرچه بیشتر در معرض دید خوانندگان قرار گیرد. این شاید به معنی سقوط بوش باشد! آیا میدانید که دیدار اخیر رامسفیلد از عراق، با تحریم نیروهای نظامی آمریکا روبرو شد؟ مایکل نوشته است که وقتی رامسفیلد در هلی کوپتر رئیس جمهور وارد شد غالب سربازان به سمت کافه اینترنت پایگاه رهسپار شدند. این نوعی اعتراض با سکوت بود چرا که همه از او نفرت دارند. و من پیش خود فکر کردم «آفرین! فرزندم. من به تو افتخار میکنم».
اعزام به نبردی غیر مترقبه
مارین هرهفته جلوی ادارهی پست فدرال شهر خود، عکس مایکل در دست، به افشاگری میپردازد. او می خواهد همسایگانش را از بی تفاوتی نسبت به آنچه در عراق میگذرد بیرون بیاورد. بسیاری از آنها هنوز باور دارند که بین صدام و بن لادن رابطه ای وجود داشته و سلاح های کشتار جمعی را روزی پیدا خواهند کرد. چطور میشود اینقدر زودباور بود؟ این بوش، این دزد انتخابات است که همپیمان بن لادن است. مارین هرگونه اطلاعات ممکن را از روی اینترنت گردآوری میکند، به نمایندگان منطقهی خود در کنگره نامه مینویسد. مقالات و نامه ها را به روزنامه ها میفرستد و خواستار برکناری پرزیدنت بوش و به محاکمه کشیدن وی در یک دادگاه بینالمللی میشود: «وقتی به تلویزیون نگاه میکنم گریهام میگیرد. هر زنگی به صدا در میآید از جا میپرم از ترس اینکه مبادا خبر مرگ پسرم را برایم آوردهاند. اگر مایکل بمیرد برای آزادی عراق نیست، بلکه برای پرتر کردن جیب بوش و باند اوست! و این غیر قابل تحمل است! وقتی می بینم که مأمورین سربازگیری ارتش دور و بر جوانان ما میپلکند و به آنها هزار وعدهی دروغ می دهند و به آنها که کاری گیر نمیآورند 10 هزار دلار میدهند تا خود سه تن از دوستانشان را به داخل شدن در ارتش تشویق کنند – که تو قهرمان میشوی – شدت خشم دیوانهام میکند. تصور کنید که آنها توانستهاند پسر کشیش محلهی ما را که مردی عمیقاً صلح طلب است به سربازی بکشانند!».
آدل کوبین از ایالت اورگون (Oregon) ایالت شمال شرقی آمریکا برایمان سخن میگوید. وی به آنجا رفته بود و شاهد بود که تنها دخترش مکیشا راهی عراق شد. چقدر این اعزام به جنگ غیر منتظره بود! به این دختر حساس و مهربان گفته بودند که به سرپرستی یک یتیم خانه میرود ولی او را پشت مسلسلی که روی یک جیپ نصب شده بود نشاندند. او پس از پایان دورهی دبیرستان به گارد ملی پیوسته بود و در قرارداد کار قید شده بود که هرگز به عملیات جنگی دست نخواهد زد. در آن زمان، کلینتون رئیس جمهور بود و هیچکس فکر نمی کرد که به جنگ اعزام شود. به مادرش گفته بود «هیچ خطری نیست. من در کارهای مفیدی مثل فعالیت در آتش نشانی شرکت خواهم کرد و به خصوص مبلغی پول برای تحصیلم ذخیره میکنم». مکیشا، نه تنها برخلاف قراردادش در جنگ شرکت کرد، بلکه آدمهایی را هم کُشت. این خاطره مادرش را مدام رنج میدهد.
او در آوریل 2003 به جنگ رفت در حالی که هنوز شکستگی زانویش کاملا بهبود نیافته بود. او با عصا راه میرفت و در استخوانش هنوز پیچ و پلاک بود. هیچکس فکر نمیکرد که با این حال به جنگ برود. سازماندهی گردان وحشتناک بود: «اسلحه، ذخیره، آب، غذا به حد کافی نبود. اغلب سربازان به سرعت 10 کیلو از وزنشان را از دست دادند. در برخی از میدانها که آمریکایی ها بمب هایی به کار برده بودند که حاوی اورانیوم تضعیف شده و دیگر مواد شیمیایی بود، ار آنها میخواستند که «غبار سرخ» تنفس نکنند بدون آنکه آنها را به ماسک یا لباسهای حفظ کننده مجهز کنند. در یک لحظه، بسیاری از سربازان منجمله مکیشا به یک نوع بیماری کبد مبتلا شدند و ناگزیر در یک بیمارستان در آلمان بستری گردیدند. سه نفرشان جان خود را از دست دادند و بقیه را بی هیچ توضیحی به موصل برگرداندند». در یکی از روزهای ژانویه انفجار یک خمپاره باعث شد که این زن جوان از کامیون جبپاش به بیرون پرتاب شود و زخم زانویش سر باز کند. او را ناگزیر به Fort Carson در ایالت کولارودو برگرداندند که هم اکنون در آنجا منتظر عمل جراحی ست.
با اینکه مجروح بود به عراق اعزام شد.
آدل البته به عراق رفت. مادرش میگوید: «این فاجعه است. روزهای اول مدام گریه میکرد. این آدمها که او موظف بود آنها را بکشد. این زجر و عذاب و تعرض که در یکان خودش تحمل کرده بود باعث میشد که به کسی اعتماد نداشته باشد. او سردرگم است. خشمگین است. دیگر جوانی خود را از دست داده است. دیگر شادمان نخواهد بود. هرگز! آیا میدانید که ارتش کمترین مداوایی برایش تأمین نکرد؟ او به تشنج های روانی مبتلا شده و خواستار کمک است. تازه دارد به خود جرأت میدهد تا از این وضع بیرون بیاید. بسیار دلسرد و غمگین است. از روز اول میدانست که این جنگ یک کلاه برداریست. خدایا چقدر دلم می خواهد او را پیش خودم بیاورم! و چقدر می ترسم که دوباره با عصا و تنشهای عصبی او را به آنجا اعزام کنند. از او سوء استفاده کرده اند. او را هم درهم شکستهاند. کاش حالا دیگر او را رها کنند!»
جاسون 25 ساله همیشه آرزو داشت که به ارتش بپیوندد و وقتی به عراق اعزام شد پدر و مادر وحشتزدهاش هنوز فکر میکردند که جنگی عادلانه در پیش است. اما امروز با شوک بسیار سختی روبرو هستند «غلط، غلط، غلط. هرچه بوش به ما گفته غلط است. این همه حرف که از ارزشها به میان آوردهاند جز پردهای ضخیم از دود نیست. حقیقت را پشت حرفهاشان پنهان کردهاند. دلیل واقعی جنگ نفت است. بوش ارباب نفت است. او با به مخاطره افکندن جان فرزندان ما میخواسته بر نفت عراق دست بیندازد. این جنایتکارانه است. هر روز صبح ساعت 5 بیدار میشوم و زود رادیو را میگیرم. 5 نفر دیروز کشته شدهاند. سه نفر دیگر دیشب. خدا کند فرزند من نباشد. به اینترنت ارتش مراجعه میکنم که لیست کشتهها و مجروحین را اعلام میکند. نفس راحتی میکشم و بعد خودم را محکوم میکنم. وضعی جهنمی ست»! برخی خانوادهها دلشان به 30 ژوئن خوش است که قرار است قدرت را به عراقیها تحویل دهند. تو گویی سربازان از عراق باز خواهند گشت!
پات (Pat) به انتخابات ریاست جمهوری فکر میکند و میگوید: «بوش در جواب یک روزنامه نگار که از او پرسید آیا اشتباهی مرتکب شده گفت: نه. هیچ اشتباهی نکرده ام». چنین چیزی در خیال آدم هم نمیگنجد! من به هرکسی غیر از بوش رأی خواهم داد؛ اما متأسفانه کری (Kerry) هم ما را مأیوس کرده است چون اعلام کرده ترک سریع عراق محال است، اما او حاضر به گفتگو و هوشمندتر است.
دنیس میلر آهی میکشد و میگوید آمریکاییها به شعور رئیس جمهورشان چندان هم حساس نیستند. «در شهر من آرکانزاس، به نظر خیلی از مردم، رئیس جمهور اگر مذهبی باشد بهتر است و بوش البته اینطور است». این مادر که فرزندش سرباز است میگوید: «اگر قبل از نوامبر یک عمل تروریستی دیگر صورت گیرد، از کجا معلوم که بوش اعلام حکومت نظامی نکند تا انتخابات را به نفع خود مصادره کند». آنچه در نظر این مادر مسلم است این است که هیچیک از خانوادههای سربازان مایل نیستند بوش دوباره انتخاب شود: "او ما را به فاجعه ی اقتصادی، دیپلوماتیک و نظامی کشانده است. او ادعا میکند که میخواهد سرنوشت دیگر ملتها را تعیین کند در حالی که شهرهای ما پر از افراد بیخانمان است و مدارس بسته است.
پسرش، جوش، 21 ساله، که یک سال است ازدواج کرده و فرزندش به زودی به دنیا خواهد آمد برای دست یافتن به یک کار ثابت چارهای نداشت جز پیوستن به ارتش. لذا چند ماه است اسلحه به دست، در یک جیپ کامیون ارتشی در فلوجه گشت می زند. به او روزانه 67/86 دلار حقوق می دهند، در حالی که برخی پیمانکاران خصوصی وابسته به شرکت هالی بورتن (متعلق به دیک چنی، معاون رئیس جمهور) هفتهای 15 هزار دلار حقوق میگیرند! این شرم آور است. حقوق آنها طوری تعیین شده که گویی وضعیت جنگی نیست! بچههای ما اصلا مجهز نیستند (کامیونشان زره پوش نیست)، از امکانات حفاظتی (مانند جلیقهی ضد گلوله) برخوردار نیستند، تغذیه شان خوب نیست و جانشان را به خاطر مزدی ناچیز به خطر می اندازند! من اعتراض کردهام، نوشتهام، طومار امضا کردهام ولی جوش به من میگوید احتیاط را از دست ندهم. اگر خیلی داد و فریاد کنم ممکن است انگشت نما شوم و به ضررم تمام شود...» دنیس میلر آه میکشد و میگوید: "من چقدر این مادر را که به عراق رفته تا پسرش را ببیند درک می کنم! چقدر دلم میخواهد که من هم همین کار را بکنم!"
سوزان گالیمور در سانفراسیسکو با لیلی ژان ملاقات میکند. لیلی در جنگ ویتنام پرستار بود و اکنون در مخالفت با جنگ، با این مادر که فرزند سربازش به عراق رفته همدردی میکند. سوزان اطلاعات زیادی به دست آورده، تاریخ را مطالعه کرده، از آثار سوء جنگ ویتنام و ماجرای وحشتناک جنگ خلیج آگاهی یافته و از تراژدی فرزندان ناقص الخلقهی سربازان اطلاع دارد. هشدارهای دوگ روک (Doug Rokke) دانشمندی که در خدمت ارتش، طی جنگ خلیج در سال 1991 کار کرده را شنیده است که از خطرات به کارگیری اورانیوم در آن جنگ و آثاری که بر سربازان برجا گذاشته میگوید. لیلی خود را در خدمت مادران قرار داده تا با او در بارهی مشکلاتشان مشورت کنند....
مایکل سرانجام پس از یک سال به آمریکا بازگشت، خشمگین و سراپا سؤال، بی آنکه بداند چگونه خود را از کابوس نجات دهد: «نهادهای زیربنایی کشور عراق را داغان کردهاند، هرج و مرج عظیمی به راه انداخته اند. درست مثل ویتنام، مامان! مگر میتوانند عراق را ترک کنند؟ مگر میتوانند وضع را به همین شکل رها کنند؟ چقدر باید کشته شوند تا به حد نصاب برسد؟ و مردم آمریکا چه زمانی نفرت و خشم خود را ابراز خواهند داشت؟ آیا باید عکس های بیشتری از تابوتها نشانشان داد؟ آیا باید عکسهای بیشتری از شکنجههای وحشیانه ببینیم؟ یا باید بازهم سرباز اعزام کنند؟ شاید این تأثیری بر خانوادهها داشته باشد. شاید این چشم خوابزدهی آمریکاییها را باز کند...»
اما چشم های خوابزده بیش از پیش بیدار میشوند انجمنی به نام «خانوادههای سربازان، بلند صحبت کنید!» بر شمار اعضایش افزوده میشود. خانوادههایی که جرأت نمیکردند چیزی در بارهی جنگ بگویند تنها یک شعار دارند: «بچه های ما را به خانه برگردانید! زیرا ما هم گریه میکنیم، زیرا عکس ها و گواهیهایی که از عراق میرسد دل ما را به درد می آورد، زیرا بسیاری از بچهها که به عراق اعزام شدهاند برخلاف میل شان بوده است. من بسیاری از همشاگردیهای دورهی مدرسهام را در ویتنام از دست دادم. بعد از جنگ هم برخی از آنان خودکشی کردند یا دچار بیماریهای روانی شدند. بنابراین، من دیگر نمیخواهم جزو اکثریت خاموش باشم و هرکاری از دستم برآید میکنم تا خطرناکترین کاوبوی آمریکا از کاخ سفید بیرون رود.»
(منتشر شده در آرش شماره 87)
- توضیحات
- نوشته شده توسط تراب حق شناس
- دسته: صفحه آزاد
سودابه اردوان: یادنگاره های زندان، ویراستار علی حصوری، سوئد ۱۳۸۲
فریبا ثابت: یادهای زندان، انتشارات خاوران، پاری ۱۳۸۳
کتاب نخست خاطرات نویسنده ی هنرمند آن، سودابه ی اردوان، از سالهای زندان در جمهوری اسلامی ست. کتاب دوم هم جلد دوم از خاطرات فریبا ثابت است از سالهای زندان. هر دو نویسنده در عمل و با همت خویش نشان می دهند که آنچه در سنت مردسالارانه به «همت مردانه» تعبیر می شد حقیقت ندارد و «همت زنانه» در موارد بسیار، از جمله در زنده نگه داشتن آنچه موضوع این دو کتاب است، قطعاً از همت زندانیان مرد سبقت گرفته است. برای ثبت این وقایع و سپردن آنها به تاریخ، برای شهادت دادن از آنچه به گفته ی شاملو «وهنی که بر انسان میرود» باید زن بود. زن که نگهبان و ناقل و آموزگار زبان و فرهنگ و شخصیت نسلها ست. باید زن بود تا بتوان جزئیات و مویرگهای احساسات انسانی را درک کرد و بر زبان و قلم جاری ساخت. کتاب سودابه ی اردوان در نوع خود بی نظیر است. همه چیز را از کوچک و بزرگ از زاویه ی نگاه یک هنرمند نقاش دیده و ماجراهای درونی و برونی زندان و زندانیان را مانند فیلم از پیش چشم خواننده میگذراند و نشان میدهد که چقدر زندان زنان زنانه است، سراسر زندگی ست و شور و احساس مسئولیت و غم و امید. زندگی با جزئیات و تفاصیل ریز و در عین حال مهم اش: مهر، قهر، تنهایی، حضور جمعی، ریز بینی و ابتکار، غمخواری و کمک و عواطف والای زنانه. اگر دل به نویسنده ی هنرمندش بسپاری بارها اشک در چشمانت حلقه می زند....
در نگارش کتاب هم با ترکیب های گاه شاعرانه برخورد میکنی، آرمانخواهی او گاه ترا به اوج میبرد و گاه نفرت از جنایت و سرکوبی که حاکم است قلبت را میفشارد. گاه روایت خاطرات به تحلیل روانی شباهت پیدا می کند «همه باید تظاهر به چیزی کنند که نیستند».
به جای برخی کتمان های گذشته، صراحت نشسته است و آنچه در گذشته غالباً از گفتن اش امتناع میشد به عمد به زبان می آید که «بعضی وقتها نماز میخوانیم و تنها مرز زندگیمان قاطی نشدن با توابها ست». یا «سوالاتم پایانی ندارد. حقیقت تلخی ست که قبولش مشکل است. کسانی بریده اند که برای من سمبل مقاومت بوده اند، خشم و ترسم به هم آمیخته است». یا «نقاشی میکنم چون دوست دارم، ستاره ی سرخ میکشم چون زیبا ست، زندان و زندانی میکشم چون تنها محیط زندگی من است، تعهد هم نمی دهم چون کارم است و میخواهم دوباره نقاشی کنم» (این عبارات ترا به یاد هنرمندانی می اندا۱۲۹ ه جانشان را بر سر موضع خویش گذاشتند). ص 129 تا 131 چقدر متأثر کننده است. ص 115 و داستان سنگ بسیار عالی ست.
این کتاب علاوه بر روایت تکان دهنده اش با دهها تابلو از نقاشی و مجسمه که ارائه داده از چاپ خوب و باسلیقه ای برخوردار است که از نظر شکل هم آن را در ردیف اول کتابهای چاپ خارج قرار میدهد.
کتاب فریبا ثابت یک اثر زیبای ادبی ست. او توانسته است پس از سالها دشواری بازسازی آن خاطرات را تاب بیاورد و آن را با ذوق و هنر نویسندگی اش درآمیزد و چنان ترا در شیرینی بیان خود غرق می کند که در متن گزارش حوادث تلخ و مرگبار می توانی همراه با او آن سالها را مجدداً زیست کنی] بیاموزی و نسبت به رژیمی که صدها و هزاران تن از این گونه استعدادها را به خاک و خون کشیده و جامعه ی ایران را از اینهمه سرمایه ی معنوی (و البته مادی و انسانی) محروم کرده نفرتی غیر قابل اغماض در خود احساس کنی:
«روز اول مهر است و من زودتر از هر روز بیدار میشوم. دیشب را نتوانستم خوب بخوابم. دخترم شش ساله شده و امروز به مدرسه میرود. دیشب تا صبح خواب او را دیدم که میخواهم او را به مدرسه ببرم و نمی توانم. از خواب پریدم. دومرتبه به زحمت به خواب رفتم. این بار می بینم که بر بلندی ای ایستاده ام و نازنینم با لباس مدرسه، کیف به دست، در پائین است و دستهایش را دراز کرده می گوید مامان، دیر شد! دستهایم را دراز میکنم ولی از خواب می پرم. هوا گرگ و میش است. ترجیح میدهم از بستر بیرون آیم. آرام بر می خیزم تا دیگران را بیدار نکنم. بغض گلویم را میفشرد. چه لحظه ی دشواری! هرگز تا این اندازه دلتنگ نبوده ام. حتی در روز عید».
اخبار و تحلیل سیاسی، جمعبندی تجربه فعالیت سیاسی گذشته، برخی نقدها، بازتاب مسائل جمعی و فردی، همه طبعاً به اشاره، و همه جا احساسات زیبای انسانی را فراوان می توان یافت.
قدر کار هردو نویسنده را با خواندن کتابشان بهتر میتوان دریافت. دست مریزاد و به امید کارهای ارزنده ی آنان در آینده.
(منتشر شده در آرش شماره 87)