فهرست مطلب


زمانى كه من عضو «انجمن اسلامى دانشجويان» بودم*
(و ملاحظاتى در بارهء جايگاه طبقاتى و تاريخى آن)


انجمن اسلامى دانشجويان حلقه اى كوچك، هرچند چشمگير و فعال، از حركتى بود كه بر بستر تحولات سياسى و اجتماعى، از مشروطه به بعد شروع شده بود با اين هدف كه دين و علم را با يكديگر آشتى دهد، يعنى چطور مى شود هم مسلمان معتقد بود و هم از پيشرفت علمى و صنعتى و اجتماعى و سياسى عقب نماند؟
در اينجا منظور از سنت، بخش دينى و مقدس آن است كه با گسترش مدرنيته (چه در قالب مظاهر زندگى مادى و چه در قالب تحليل ها و بينش هاى فكرى و ايدئولوژيك) خود را در خطر مى ديد و با هرگام كه به سوى مدرنيته برداشته مى شد يك سنگر عقب مى نشست. نمى شد منكر توضيحات علمى مربوط به گردش زمين و فعل و انفعالات طبيعى و فيزيكى شد. در انديشهء مذهبى سنتى از باد و باران (۱) تا شكل گيرى جنين در شكم مادر (۲) و حتى افتادن برگ از درخت (۳) با ارادهء خدا صورت مى گيرد تا چه رسد به فقير يا غنى بودن، عزيز يا ذليل (سرفراز يا خوار) گشتن (۴)... همه كار خدا تلقى مى شد. با پيشرفت علم در عرصه هاى مختلف، اعتقاد به دخالت الهى در جريان امور از كوچك تا بزرگ، بى پايه بودن خود را نشان ميداد تا آنجا كه سرانجام، تنها اصل پيدايش حيات در ازل (مثلا بيگ بانگ) و به اصطلاح كسى كه "استارت" اوليه را زده خدا تلقى ميشد و اينكه ديگر، پس از آن، كارها بر پايهء علل و اسباب طبيعى ميچرخد و سرانجام به تعبيرى كه ما مى شنيديم و باور داشتيم "دست خدا از آستين قوانين طبيعى بيرون مى آيد". اين امر البته براى متفكرين و فلاسفه جهان اسلام و تمدن اروپايى سابقه داشت و بيهوده هم نبوده كه فلاسفه و دانشمندان، به رغم قسم هايى كه در پيوند خود با اعتقادات دينى حاكم مى خورده اند، از سوى متشرعان و صاحبان اديان كه در قدرت سياسى شريك بودند يا آن را در دست داشتند به كفر، شرك، وحدت وجودى و لامذهبى متهم مى شده اند از جوردانو و گاليله تا ابن سينا و خيام و ملاصدرا.
بهر حال دستگاه فكرى ديگرى در برابر سنت هاى مذهبى قد علم كرده بود. كليسا و دستگاه روحانيت در هر مذهبى، از آنجا كه سنگر محافظه كارى و ارتجاع بوده و هستند در برابر اين موج نو ابتدا به تكفير و تحريم روى آوردند و شاهد آن انكيزيسيون دراروپاى كاتوليك است و "المحنه" و دستگاه تفتيش عقايد (۵) در تاريخ عربى ـ اسلامى، تا امروز در زندان اوين (كه به ويژه در دهه ۱۳۶۰ فاجعه بارترين اشكالش راديده ايم). در ايران و كمابيش در كليه كشورهاى اسلامى واكنش دربرابر مدرنيته، نفى و اعتراض و تحريم بود. قاشق و چنگال حرام بود تا چه برسد به دبستان و دبيرستان آنهم دخترانه. برخى از خانواده هاى متدين از اينكه فرزندانشان درس هائى از نوع تكامل انسان در مدرسه بخوانند نگران بودند (۶) و ادامه تحصيل فرزندان را در دبيرستان و دانشگاه به سختى مى پذيرفتند. من خود در اين باره مشاهده و تجربه مستقيم دارم. به جوانى كه در كنكور پزشكى قبول شده بود توصيه مى كردند برود از مجتهد شهر بپرسد با توجه به اينكه درس تشريح و دست زدن به استخوان مرده را بايد در دانشگاه بخواند، آيا مجاز است به دانشكده پزشكى برود؟ و مثالهاى فراوان ديگر.
با گذشت زمان، سنت و افكار متحجر دينى راه ديگرى براى مقابله با مدرنيته پيدا كرد: با آن آشتى كردن و تلاش براى آنكه آن را از آنِ خود كند. راه توجيهات دينى باز شده بود. در قرآن يكجا زمين را «كِفات» (۷) ناميده، واژه اى كه به معنى ديگ هم هست (كِفت و كَفت: المنجد). آنوقت نتيجه مى گرفتند كه پس، اسلام به گرد بودن زمين باور دارد و نيز اينكه زمين هم مانند ديگ مواد داغ و مذاب در درون خود دارد، پس دين نه تنها با علم تضاد ندارد بلكه پيشاپيش گفته يا به آن اشاره كرده است؛ يا "اثبات" اينكه آب كُر پاك كننده است در كتاب "مطهرات در اسلام" نوشته مهندس بازرگان در اوايل دهه ۱۳۲۰ يا كتاب «خلقت انسان در قرآن» نوشتهء دكتر يدالله سحابى (كه مى كوشيد داستان آفرينش قرآنى را با نظريهء داروين آشتى دهد) و غيره و غيره.
بايد توجه داشت كه پيدايش و فعاليت جريانهاى اصلاح دينى در اسلام (همچون ديگر مذاهب) از ضروريات طبقاتى و تاريخى ناشى مى شد همانند آنچه در سده هاى پيشين، باز هم متناسب با تحولات اجتماعى و فكرى صورت گرفته بود. مگر معتزله در قرن دوم هجرى نبودند كه با مطرح كردن اينكه قرآن حادث است نه قديم (ازلى) يعنى تابع شرايط زمان است نخستين شكاف را در سقف قدسيت مطلق آن بوجود آوردند؟ نميدانم طى سالهاى اخير چه كسى اين بحث عبث را پيش كشيده بود كه آيا اسلام رفرم پذير است يا نه؟ اسلام دائم در معرض رفرم و تغيير بوده نه فقط بلافاصله پس از مرگ پيامبر، جريان شيعه (و بعدها ۷۲ ملت (يعنى مذهب) كه حافظ مى گويد) شكل گرفته بلكه حتى در دوره ۲۳ ساله نبوت محمد هم بر حسب نيازهائى كه پيش مى آمده چيزهائى اضافه يا كم ميشده و برخى احكام حتى نسخ مى شده است (۸). در اينجا نمى توان به تحولاتى پرداخت كه طى ۱۴ قرن در عقايد اسلامى پديد آمده است يا از نقشى سخن بگوئيم كه از جمله انتقال فلسفه يونانى در عالم اسلام داشته و مقاومتى كه ابتدا عليه فلسفه و منطق يونانى صورت مى گرفته يا به پيدايش علم كلام اشاره كنيم كه با تلاش فارابى و ابن سينا... به منظور آشتى دادن دين و عقل (فلسفه يونان) در فرهنگ اسلامى جا افتاد و هضم شد (۹) يا از انقلابى فرهنگى سخن بگوئيم كه تصوف ايرانى در الاهيات پديد آورد و عشق و زيبايى ناسوتى را با مفاهيم لاهوتى گره زد و يكى كرد و از جمله شاهكار حافظ را پديد آورد (۱۰) تا برسد به نظريه حركت جوهرى ملاصدرا.
هدف از اين يادآورى فهرست وار از تلفيق دين و فلسفه و آشتى دادن بين دين و علم اين است كه بگوئيم كه آنچه پس از مشروطيت هم در اين زمينه رخ داد ادامه يك تلاش تاريخى و عادى بوده. اگر در عصر جديد يعنى قرنهاى ۱۹و ۲۰ در كشورهاى اسلامى (عرب يا غير عرب) چهره هائى مانند سيد جمال الدين افغانى ( كه در ايران معروف به اسدآبادى است) محمد عبده و رشيد رضا صاحب تفسير «المنار» (مصر)، كواكبى صاحب «طبايع الاستبداد» (سوريه) على عبدالرازق نويسندهء «الاسلام و اصول الحكم» (كه به فارسى، «اسلام و مبانى قدرت» ترجمه شده) را داريم، در ايران ميرزا حسين نائينى (نويسندهء «تنبيه الامة و تنزيه الملة» كه سيد محمود طالقانى به ترجمه و شرح و بسط آن پرداخت)، شريعت سنگلجى، مهندس مهدى بازرگان، محمد تقى شريعتى (صاحب كانون نشرحقايق اسلامى با يارى طاهر احمدزاده در مشهد) و نيز دكتر على شريعتى را داريم كه هر كدام ويژگى خاص خود را دارند. برخى به دنبال اصلاح دينى و توجيه احكام خارج از حوزه سياست اند، برخى ديگر اصلاح در حوزه سياسى را نيز منظور دارند.
مهندس مهدى بازرگان كه ۷ سال در مدرسه سانترال پاريس درس ماشين هاى حرارتى خوانده بود و در ۱۳۱۳ به ايران بازگشته، به تدريس در دانشكده فنى پرداخته بود، در نخستين نوشته خود "مذهب در اروپا" كوشيد در برابر موج لامذهبى، يعنى همان عقب نشينى مذهب در برابر علم، بايستد و مشخصا بگويد كه اروپائى ها چقدر به حفظ سنت هاى خود را پايبند اند، به كليسا مى روند و... در جهت آشتى دين و علم در آغاز دهه ۲۰ "مطهرات در اسلام" را مينويسد تا ثابت كند كه آنچه در شرع و فقه شيعه طاهر و پاك تلقى شده دليل "علمى" دارد و آب كُر (يعنى ميزانى از آب كه در حوضى با سه وجب و نيم طول و عرض و ارتفاع باشد) چرا طاهر كننده است. اين كتاب هر چند در سالهاى ۱۳۴۰ هم تجديد چاپ شد اما ازهمان سالهاى ۱۳۲۰ مورد انتقاد و حتى طنز قرار داشت (۱۱). به هر حال مهندس بازرگان كه معتقد بود ايرانى ها روحيه تكروى دارند و با كار جمعى آشنا نيستند تلاش كرد با ايجاد انجمن هائى "روحيه جمعى" را تشويق و تبليغ كند. نخستين انجمن مهندسين (كه در واقع سنديكاى مهندسين است) را شنيده ام كه او پايه گذارى كرد كه سالها دوام داشت و شايد هنوز هم هست. انجمن مهندسين مجله اى صنفى هم منتشر ميكرد. در ادامه همين نظر و عمل، انجمن اسلامى دانشجويان، انجمن اسلامى مهندسين، انجمن اسلامى پزشكان، انجمن اسلامى معلمين  را هم پايه گذارى يا تشويق و حمايت ميكرد. الهام بخش و تغذيه كننده همه اين انجمن ها خودش بود كه همواره از همكارى دكتر يدالله سحابى (استاد زمين شناسى در دانشكده علوم دانشگاه تهران) و سيد محمود طالقانى سخنران و پيشنماز مسجد هدايت (خيابان استانبول) برخوردار بود.
پس از شهريور بيست و سقوط رضا شاه و تشكيل حزب توده و گسترش افكار ماترياليستى، با توجه به آزادى نسبى كه تا سال ۱۳۳۲ در ايران بر قرار بود، تنور بحثهاى دينى، ضد دينى، اجتماعى و سياسى داغ بود. انديشه هاى ماترياليستى و ماركسيستى كه با انتشار مجله دنيا توسط دكتر ارانى در ۱۴ـ ۱۳۱۲ در محافل روشنفكران به تدريج مطرح شده بود، نوشته هاى پرشور و تند احمد كسروى عليه خرافات مذهبى و حملات او به شيعيگرى، صوفيگرى و بهائيگرى تلاش دينداران براى فعاليت چه در قالب اصولگراى سنتى (ازنوع فدائيان اسلام) و چه از نوع متجدد و طبق مد روز همه جا را فراگرفته بود. محافل روشنفكرى و دانشجوئى از هر نوع، غالبا تحت تأثير فعاليت حزب توده يا در واكنش به آن بود، در حالى كه افراد مذهبى اگر هم اعتقاداتشان را حفظ كرده بودند غالبا آن را مخفى مى داشتند يا به اعتقادات مذهبى شان دست كم افتخار نميكردند. مسلمان بودن مرادف «امل» بودن بود، اما بازرگان نخستين كتاب "ترموديناميك" را كه به عنوان كتاب درسى دانشكده فنى نوشت، با نام خدا آغاز مى كند. نگارنده به ياد دارد كه در سال ۱۳۴۱ زمانى كه وى پيشنهاد كرد كه انجمن اسلامى دانشجويان جشن تولد امام زمان (۱۵ شعبان) را در دانشكده فنى برگزار كند از آن استقبال نشد. ما ترجيح ميداديم جشن چيزى را بگيريم كه بتوانيم از آن دفاعى هم بكنيم مثلا تولد امام حسين. اما او معتقد بود كه درست چيزى كه  بحث انگيز است بايد برگزار كنيم و به دفاع از آن برخيزيم.
بهرحال، انجمن اسلامى دانشجويان تا آنجا كه مى دانم در اوايل دهه ۲۰ تشكيل مى شود و بازرگان در جلسات آن سخنرانى مى كند. سخنرانى ها را خودش با خطى خوب و منظم مى نوشت و بر اساس آن، بدون آنكه روخوانى كند صحبت مى كرد، مثل كلاس درس. در اعتقادات دينى بازرگان، همواره انطباق و توجيه آن با "علم" حضور دارد. او همه را قبول دارد حتى معجزات را اما براى آنها توجيهى پيدا مى كند. بازگان متعبد ساده نيست. تعبد و تدين او غالباً با توجيهاتى كه به نظر خودش علمى ست تبيين ميشود. مهمترين كتاب بازرگان يعنى "راه طى شده" حاصل سه سخنرانى او در انجمن اسلامى دانشجويان در حدود سال ۱۳۲۷ است كه بيست سال بعد، كتاب آموزشى مجاهدين بود.
بازرگان درآن سالها (دههء ۱۳۲۰) با سياست هم كارى ندارد و حتى در جزوه اى به نام " بازى جوانان با سياست"، جوانان و طبعا قبل از همه اعضاى انجمن اسلامى دانشجويان را به درس خواندن بيشتر و كار ياد گرفتن و آنچه خودش "خدمت به مملكت" مى ناميد تشويق ميكند. با روى كار آمدن مصدق و علاقه مندى بازرگان به سياست هاى او (كه ملهم از رؤياى استقلال «بورژوازى ملى» ست) و بعد قبول رياست هيات خلع يد از شركت نفت ايران و انگليس است كه پاى بازرگان به سياست كشيده شد وبحث هاى انجمن اسلامى هم به تدريج ار مباحث صرفا دينى به سياست نزديك ميشود. كسانى مانند مهندس عزت الله سحابى، مهندس على اكبر معين فر، مهندس كتيرائى و مهندس يوسف طاهرى كه اعضاى انجمن اسلامى بودند در اوائل سالهاى ۳۰ دانشجو بودند و مجله اى هم به نام "فروغ علم" منتشر ميكردند. مهمترين محور فعاليت هاى انجمن اسلامى "اثبات" كار آمد بودن و علمى بودن اعتقادات مذهبى و نادرستى ماترياليسم و كمونيسم است. اما بايد توجه داشت كه آنها در اين "مبارزه" لحنى دانشگاهى دارند و اين با فحاشى هاى رايج جريانهاى مذهبى آخوندى عليه مخالفين بكلى متفاوت بوده است. نكتهء گفتنى اين است كه چون يكى از جنبه هاى فعاليت هاى بازرگان و انجمن هاى اسلامى مبارزه با كمونيسم و ماترياليسم بود چندان با مخالفت رژيم شاه و دستگاه ساواكش روبرو نبود و ميتوانست در دانشگاه و مؤسسات وابسته به آن مراسمى بر پا كند ولى چون گردانندگان انجمن و سخنرانان عموما مصدقى بوده و پس از ۲۸ مرداد بارها به زندان افتاده بودند تحت كنترل قرار داشتند. بازرگان خود نقل ميكرد كه در سال ۱۳۳۴ وقتى او را به زندان عشرت آباد برده اند ديده است كه در زندان كتاب «عشق و پرستش» نوشته اورا به زندانيان توده اى داده اند تا بخوانند در حالى كه خود او را هم به زندان انداخته اند. اين نوعى رابطه وحدت و تضاد با رژيم است كه در مبارزه با كمونيسم وحدت داشتند ولى از نظر سياسى با رژيم در تضاد بودند.
در آن زمان تحصيلات دانشگاهى براى فرزندان طبقات متوسط و پايين هم تا حدى فراهم بود و تحصيل در دانشگاه خرج زيادى نداشت و دانشجويان كمابيش با اعتقادات مذهبى سنتى آشنا بودند ولى با ورود به دانشگاه بسيارى از آنها كه در ابتدا نماز هم ميخواندند به تدريج از نماز و حتى اعتقادات خود فاصله ميگرفتند. پيش از آنكه كسى جلب انديشه هاى غيردينى و ضد مذهبى شود، نفس بالا رفتن اطلاعات علمى آنها رابطه شان را با اعتقاداتى كه به كلى از مصرف افتاده بود مى گسست. انجمن اسلامى دانشجويان در ابتداى امر، چنانكه گفتم، بيشتر جنبه اصلاح دينى داشت اما بعد در نتيجه شرايط سياسى حاكم پس از ۲۸ مرداد جنبه سياسى آن افزايش يافت بطوريكه بازرگان، عزت الله سحابى و عباس شيبانى در آن سالها به خاطر فعاليت در «نهضت مقاومت ملى» كه بلافاصله پس از كودتا تشكيل شده بود به زندان افتادند. بعدها برخى از فعالين نهضت آزادى معتقد بودند كه قبل از دايره سياسى و تشكيلاتى نهضت، دايره دينى و انجمن اسلامى وجود دارد و بايد در آن فعاليت كرد و در آنجا عناصر مناسب را يافت و به نهضت جلب كرد. همان كارى كه احزاب سياسى ديگر  با تجمع ها و جنبش هاى اجتماعى مى كنند.
درك تربيت شدگان مكتب بازرگان و انجمن اسلامى دانشجويان از اسلام با درك روحانيون يكى نبود و عموما به تقليد از مجتهد و غيره پايبند نبودند. در خانواده  بازرگان، سحابى و ديگران كمتر كسى حجاب داشت. از آنها كسى تصور حكومت آخوندى نداشت. بازرگان به ضرورت دستگاه روحانيت در اسلام باور نداشت و در واقع مشمول اصطلاحى ميشد كه بعدها پس از روى كار آمدن خمينى آن را اسلام منهاى روحانيت معرفى كردند. جريان اصلاح دينى به رهبرى بازرگان البته مى كوشيد در بين روحانيون همفكران و يارانى بيابد و از آنها دعوت مى شد در مراسمى كه هرچندگاه به مناسبت اعياد مذهبى برپا مى شد سخنرانى كنند. مرتضى مطهرى و محمد ابراهيم آيتى، مرتضى جزايرى و محمد حسين بهشتى از اين دسته بودند.
اكنون به تجربه خاص خودم مى پردازم:
پيش از آنكه در سال ۱۳۳۹ به دانشسراى عالى تهران بروم تربيتى دينى داشتم. نماز و ديگر وظايف را انجام ميدادم با قرآن و فرهنگ دينى آشنائى نسبى داشتم، با برخى از تلاشهائى كه براى معرفى دين به عنوان امرى زنده، لازم و منطبق با پيشرفت زمان انجام ميشد آشنا بودم. سخنرانيهاى راديوئى راشد (خطيب و استاد دانشگاه) كه زبانى بسيار ساده و در عين حال استادانه داشت و بيشتر اخلاق فردى را تبليغ ميكرد و به اصطلاح يك واعظ متجدد بود گوش ميدادم و نيز متن سخنرانى هايش را كه گاه به صورت جزوه وكتاب نيز چاپ مى شد خوانده بودم. برخى آثار بازرگان و آقاى طالقانى را ديده و در برخى جلسات مسجد هدايت و يك بار هم در جشن مبعث كه انجمن اسلامى دانشجويان در كوى دانشگاه (اميرآباد) برپا كرده بود و چند صد نفر در آن شركت كرده بودند حضور پيدا كرده بودم. در آن زمان افكار مذهبى هاى متجدد حول اين دور ميزد كه بايد اسلام را در روزنامه و مجله و راديو به زبان روز تبليغ كرد، دبستان و دبيرستان خصوصى با رعايت مقررات و آموزش هاى اسلامى ساخت. در تهران نشريات متعددى بود از جمله نشريه اى ماهانه به نام "نداى حق" (بصورت روزنامه) كه سردبيرش سيد حسن عدنانى بود. در قم هم برخى از طلاب و استادان جوان دست به انتشار مجله اى به نام مكتب اسلام (به سردبيرى ناصر مكارم شيرازى) و نيز فصلنامه و سالنامه اى به نام مكتب تشيع (كه هاشمى رفسنجانى و محمد جواد باهنر آن را مى گرداندند) زده بودند. در اواخر دههء ۳۰ در قم برخى از طلاب و تحصيل كرده هاى  حوزه علاوه بر نوشتن مقالات در توجيه احكام اسلامى به ترجمه بعضى كتابهائى كه در كشورهاى عربى به همين منظورها نوشته شده بود ميپرداختند؛ از جمله «عدالت اجتماعى در اسلام» و برخى ديگر از آثار سيد قطب (از رهبران اخوان المسلمين مصر) كه دو طلبه در آن زمان: سيد هادى خسرو شاهى و على گرامى ترجمه كرده بودند. كتاب ديگرى از سيد قطب يعنى «در سايهء قرآن» را احمد آرام ترجمه كرده بود. تلاش اصلاح طلبان مذهبى در قم و حوزه هاى ديگر داستان مفصلى دارد كه مجال بيشترى مى خواهد و لازم نيست از موضوع مقاله فاصلهء بيشترى بگيريم.
رشد بورژوازى و گسترش انديشه هاى نو در برخى كشورهاى عربى مانند مصرو لبنان باعث شده بود كه در زمينه هاى گوناگون حتى علمى در آنجاها كتابهائى نوشته يا ترجمه شود كه در ايران به فارسى ترجمه ميشد. در مصر نويسندگان و محققان مدرنى مانند طه حسين، نمايشنامه نويسى مانند توفيق الحكيم، صاحبان انديشه هاى مادى مانند شبلى شميل و نيز فرهنگ نويسى و تدوين دائره المعارف  كه پيش از ايران در آنجاها پديد آمده باعث ميشد عناصر مذهبى متجدد در ايران به تجربه آنها نيز توجه داشته باشند. همين احساس خويشاوندى و همسايگى فكرى شامل تجارب سياسى دنياى عرب هم ميشد. تجربه انقلاب مصر و الجزاير و تجربه وحدت عربى بين كشورهاى مصر و سوريه و به ويژه موضوع فلسطين نيز توجه ما را بخود جلب ميكرد.
تجربه فعاليت در انجمن اسلامى دانشجويان براى من ادامه يك مسير خلاف جريان بود كه سه سال پيش از آن با ترك تحصيل معمولى در دبيرستان و رفتن براى تحصيل علوم دينى در قم شروع كرده بودم. طى سه سال طلبگى، داوطلبانه سه كلاس سيكل دوم دبيرستان را هم خواندم و به روال تحصيل عادى برگشتم. با رفتن به دانشگاه كه برخى از روحانيون مرا منع مى كردند، و در جوّى كه كسى چندان به اسلام و مذهب توجهى نداشت عنصر فعال انجمن اسلامى  دانشجويان شدم. پاييز ۱۳۳۹ هر هفته عصر جمعه در كتابخانه اى كه به ابتكار و هزينه خانواده دكتر عباس شيبانى در كوچه اى به همين نام در خيابان اميريه تهران برپا ميشد ميرفتم. اين گويا كتابخانه اى شخصى بوده كه بعدا براى عموم در نظر گرفته شده بود و آن را كتابخانه بونصر شيبانى نام داده بودند (شايد به جاى بونصر فارابى، آن را چنين ناميده بودند) تعداد حاضران بين ۱۵-۱۰ نفر بود. در هر جلسه يكى موضوعى را كه رويش كار كرده بود به صورت سخنرانى عرضه ميداشت و بعد مورد بحث و انتقاد قرار ميگرفت. كسانى كه در آن سال يادم هست سخنرانى كردند ابوالحسن بنى صدر كه بيشتر سخنورى كرد، مهندس معين فر كه گزارش سفر تحقيقى اش را به ژاپن در باره مقاومت ساختمانها در برابر زلزله ارائه كرد تحت عنوان در كشور آفتاب، جواد فلاطورى كه استاد فلسفه در آلمان بود و از تجربه اش در شناخت و تحقيق اروپاييان دربارهء اسلام صحبت كرد و دكتر اقتصاد (كه اتفاقا در اقتصاد دكترا داشت) و يكى هم محمد حنيف نژاد دانشجوى دانشكده كشاورزى كرج كه دربارهء مطالعه (و نه قرائت) قرآن صحبت كرد. اين اولين بار بود كه ميديدم كسى براى فهم اسلام و وظايف مسلمانى به قرآن به عنوان يك جزوهء راهنما و خودآموز برخورد ميكند، قرآن با قطع جيبى  با ترجمه مهدى الهى قمشه اى در دست داشت و براى يافتنِ شاهدِ حرفهايش، آن را مثل يك دفتر معمولى ورق ميزد و اين برخورد در نظر ما رهيافت جديدى به قرآن بود. صراحت و صداقت و جديتش و مطالعه اى كه كرده بود براى همه جالب بود اما نه چيزى كه همه حوصله پيگيرى اش را داشته باشند. در آن سخنرانى او قرآن را تنها منبع معتبر براى درك اسلام مى دانست نه احاديث و گفتار روحانيون. جلسه كه تمام شد با هم تا پارك شهر و از آنجا تا اتوبوس هاى كرج كه به نظرم در ميدان مجسمه بود راه رفتيم و حرف زديم. خيلى از عقب ماندگى و فساد روحانيون حرف زد. كتابى هم در آن زمان خوانده بود كه از آن مثال مى آورد. نويسندهء كتاب يكى از روحانيون اصلاح طلب و منتقد در عراق بود به نام شيخ محمد خالصى كه حيدرعلى قلمداران (معلم در قم و نويسنده اى منتقد كه پس از انقلاب چند بار از سوى حزب الله مورد سوء قصد قرار گرفت) آن را ترجمه كرده بود، كتابى در انتقاد از وضع مسلمانان و روحانيت و دفاع از اسلام اصيل. در جلسات هفتگى انجمن غير از بحث دربارهء موضوعاتى كه به تبيين و توضيح مفاهيم اسلامى بر مى گشت، به برخى تجارب سياسى هم پرداخته ميشد. در آن زمان، اوايل دههء ۱۹۶۰ سالهاى التهاب در كشورهاى عرب بود، وحدت مصر و سوريه، جنگ الجزاير (كه ما بخاطر مسلمان بودن الجزايريها اهتمام خاصى بدان داشتيم) كنفرانس باندونگ و كشورهاى غيرمتعهد. كسانى كه در انجمن اسلامى بودند مانند خود بازرگان علائق خاصى به جنبش ملى و شخص مصدق و نظاير او در خاورميانه و جهان داشتند. ما درباره سوكارنو هم علاقه داشتيم بدانيم. جوانى مشهدى به نام شريفيان مخفيانه  از مرز گذشته و مدتى را در عراق و كشورهاى عربى گذرانده بود و يادم نيست كه خودش آمد تجربه اش را گفت يا اينكه از ديگران در باره او شنيده ام.
در آن زمان براى ما طبيعى بود كه اعتقاد به قرآن و اسلام بكلى از آخوندها و آخونديسم جداست. به گمانم حدود يك سال بعد، در جلسه اى از انجمن اسلامى دانشجويان كه در منزل لطف الله ميثمى (دانشجوى فنى و عضو انجمن) بر پا شده بود و يكى از روحانيون به اصطلاح روشنِ آن روزها به نام سيد مرتضى جزايرى كه از جهاتى همدرس و همرديف مطهرى محسوب ميشد و به آيت اله ميلانى (مشهد) بسيار نزديك بود، طبق دعوت آمده بود تا براى ما كه آن روز بيش از ۵۰ نفر گرد آمده بوديم سخن بگويد. آنجا هم همهء تلاش ما مصروف زدودن خرافات از اسلام ميشد و ارائه چهره اى عقلانى و مهربان و بالنده و درخورِ روز از آن.  وقتى صحبت جزايرى به پايان رسيد حنيف نژاد كه دانشجوى كشاورزى كرج بود در نقد يا تكميل حرفهاى جزايرى گفت همه بلاهائى كه مسلمانها ميكشند از دست هم لباسى هاى شماست (يعنى آخوندها). و جزايرى چاره اى جز پذيرش آن نداشت و تأييد كرد. اين نمونه اى بود از نگاهى كه در انجمن اسلامى نسبت به روحانيت وجود داشت. در واقع اسلام بدون روحانيت. انجمن اسلامى تحت تاثير جو سياسى داخل كشور (آزادى فعاليت جبهه ملى و ديگر احزاب) و نيز جو سياسى مبارزاتى در كشورهاى جهان سوم، كشورهاى غير متعهد، شور و هيجان ناسيوناليستى و ضد استعمارى در كشورهاى عرب و بويژه جنگ استقلال در الجزاير قرار داشت. ما اخبار اين مبارزات را دنبال ميكرديم، در آنچه در دسترسمان بود فعالانه شركت ميكرديم. فعالان سابق انجمن كه ديگر دانشجو نبودند از جمله دكتر كاظم سامى (۱۲)، در كادر انجمن هم فعال بود. انجمن مجله اى منتشر ميكرد به نام "پيكارانديشه" (۱۳) كه درواقع به معناى مبارزه نظرى و دفاع از باورهاى اسلامى دربرابر مخالفين و ماترياليستها ست. بر سر لوحهء نشريه نوشته بود: "پيكار انديشه سرود زندگى و به گفته سرباز سنگر خدا پرستى خود زندگى است" (كه اشاره است به سخن منسوب به حسين بن على كه زندگى يعنى داشتن عقيده اى و پيكار در راه آن: «ان الحياة عقيده و جهاد»). در شماره اول مقاله اى بود در باره جنگ الجزاير و چون جبهه آزاديبخش الجزاير به تازگى يك دولت موقت به رهبرى "فرحت عباس" تاسيس كرده بود، عكسى بزرگ و رنگى هم از وى ضميمه هر نسخه به خريدار هديه داده ميشد. در انجمن اسلامى، ما با ديگر محافل مذهبى كه سليقهء ما را نداشتند يعنى از روحانيت و خمينى دربست پشتيبانى مى كردند، يا به سياست روز چندان كارى نداشتند (مانند جلسات درس فلسفى محمد تقى جعفرى تبريزى) يا با محافل ضدبهايى شيخ محمود حلبى (معروف به انجمن حجتيه) يا محفل هفتگى «فرهنگ نخعى» مربوط بودند پيوند و همكارى نداشتيم.
در همان سال ۳۹، كميته (يا شوراى) مركزى انجمن براى انتخاب اعضاى جديد اين شورا فراخوان داده بود. اطاق بزرگ (پنج درى) منزل هاشم صباغيان (كه به نظرم تازه از دانشكده فنى فارغ التحصيل شده بود) پربود. هىأت جديدى براى مركزيت انجمن انتخاب شدند: محمد حنيف نژاد (كشاورزى)، محمد بسته نگار (حقوق)، على آيت اللهى (پلى تكنيك)، سركاراتى (پزشكى)، عبدالصمد (فنى)، عباس انوشه (تكنولوژى نارمك) و من (دانشسراى عالى).  اين دوره فعاليت انجمن بكلى با آنچه قبلا بود تفاوت داشت.