فلسطین خلق یا طبقهامیلیو.jpeg

بخش دوم مصاحبه با امیلیو میناسیان

ترجمه سامان احمدزاده

سوال: اگر تصور کنیم که ممکن است استعمار اسرائیلی تا حدودی به نفع بورژوازی فلسطین از گسترش تضادهای طبقاتی جلوگیری کند، آیا مبارزه آزادیبخش ملی، هرقدر هم که بین‌الطبقاتی باشد، نمی‌تواند گیره سلطه‌ی طبقاتی بر پرولتاریای فلسطینی را کمی آزاد سازد؟

پاسخ: سوال این است که امروز مبارزه آزادیبخش فلسطین در چه موقعیتی قرار دارد؟ آیا اساسا هنوز چنین چیزی وجود دارد؟ مسلماً مبارزه آزادیبخش ملی به‌عنوان یک چشم‌انداز یعنی آزاد شدن از یوغ قدرت استعمارگر و برقراری یک دولتْ کماکان مطرح است و می‌توان تصور کرد تا زمانی که استعمار پابرجاست دوام خواهد داشت، اما پروسه بسیج مردمی چگونه شکل می‌گیرد؟ به‌لحاظ تاریخی در فلسطین این مبارزات همیشه حول سازمان‌ها و احزاب تبلور پیدا می‌کرد و تاثیرات خود را بر ساختار طبقات نیز می‌گذاشت. در فلسطین مبارزات آزادیبخش ملی دائما در احزاب تشکیل‌دهندهِ سازمان‌ آزادیبخش (الفتح، جبهه خلق و تمامی انشعابات آنها) تجسم می‌یافت یعنی در کسانی که پس از جنگ ۱۹۶۷ در آنچه انقلاب فلسطین نامیده شد نقش داشتند. حول این احزاب بود که یک جنبش اجتماعی شکل گرفت و تمام سلسله‌مراتب سنتی را که میراث دوران فئودالی بود دگرگون کرد. "انقلاب فلسطین" باعث پدید آمدن طبقه‌ای از کادرها و مدیران شد که اغلب از روشنفکران تبعیدیِ خرده‌بورژوازی بودند. آنها توانستند با استفاده از رانت سیاسی به درون محیط پرولترهای فلسطینی و در بعضی مواقع غیرفلسطینی در اردوگاه‌های پناهندگان در لبنان، اردن و سوریه وارد شده و خود را در سازمان‌های مبارزاتی ادغام کنند. در چنین شرایطی بورژوازی سنتی سرنگون نگشت بلکه زیر فشار قرار گرفت و نهایتا مجبور شد با این سازمان‌ها وارد مذاکره شود تا خود را در مقابل حملات پرولترهای مسلح مصون دارد. موتور محرک همیشگیِ مبارزات آزادیبخش ملی چنین بوده است: جذب جنبش اجتماعی پرولترها و دهقانان توسط جمعی از "نخبگان" سیاسی که تلاش دارند خود را تبدیل به یک دستگاه دولتی کنند؛ در مورد فلسطین بیشتر با پرولتریزه شدن توده‌های دهقانی مواجه هستیم که ناشی از روابط استعماری حاکم است. این فرایند سپس در سال‌های 1980 رفته‌رفته غزه و کرانه باختری را نیز دربرگرفت، گرچه فاقد یک بُعد نظامی بود: انتفاضه اول در ابتدا شورش پرولترهای سرزمین‌های اشغالی بود که اکثرا در اردوگاه‌ها زندگی می‌کردند و تحت استثمار سرمایه‌ی اسرائیلی قرار داشتند؛ در ادامه و در مرحله بعدی بود که سازمان آزادیبخش توانست آن را تحت کنترل خود در‌آورده و این جنبش را به یک جنبش سیاسی و ملی تبدیل سازد.

بعد از این چه اتفاقی افتاد؟ در حالت "متعارف" و معمولی هنگامی که رهبری، دستگاه دولتی را در دست می‌گیرد عدم ‌پیوندی [شکافی] که بین منافع جنبش اجتماعی و دستگاه سیاسی وجود دارد، عمل می‌کند. پرولترها توسط یک دولت ملی که ظاهرا مدافع منافع توده‌هاست به سرِ کارشان فرستاده می‌شوند. آنچه در فلسطین اتفاق افتاد این بود که این عدم‌پیوند عمل کرد بدون آنکه استقلالی کسب شود: در پایان برهه زمانی‌ای که از قرارداد اسلو تا انتفاضه دوم می‌رود (یعنی بین سال‌های ۱۹۹۳ و ۲۰۰۴) رهبری ملیْ مبارزه برای استقلال را رها کرده و به در اختیار گرفتن رانت‌ها و بازارهایی که اسرائیل در اختیار او می‌گذاشت راضی شده و به آن بسنده کرد. از این زمان به بعد فشار و اختناق بر مبارزات پرولترهای فلسطینی همچنان تحت لوای اشغال و استعمار اسرائیل اعمال می‌شود بدون آنکه سازمان‌های سیاسی که از بطن مبارزات آزادیبخش ملی بیرون آمده‌اند توان ارائه یک چشم‌انداز مبارزاتی را داشته باشند چرا‌که رهبران این تشکُلاتْ خود به‌مثابه پیمانکارانِ این آرایشِ ساختاری در آن ادغام شده‌اند. این همان مقوله اشغال دوگانه است که از آن به‌وفور درکرانه باختری صحبت می‌شود.

سوال: آیا حماس خود را جایگزین دیگران کرده است؟

پاسخ: از بعضی جوانب حماس همان مسیری را طی کرد که ساف. ترکیب اجتماعی قشرِ مدیریت آنها مشابه یکدیگر است: طبقات متوسطی که سرمایه‌ای از خود ندارند و از دانشگاه‌ها بیرون می‌آیند تلاش دارند شکاف بزرگ بین یک پایه پرولتری و منافع بورژوازی تجاری را پُر کنند. اما حماس برخلاف ساف، اتکای خود را بر یک جنبش اجتماعی قرار نداد. حماس نوعی ضد‌جامعه‌‌ی متدینِ، متکی بر سلسله‌مراتب برپا کرد که از نظم اجتماعی [موجود] تبعیت می‌کند. حماس پرولترها را از طریق نوعی عضوگیری عقیدتی در این ساختار وارد نمود یعنی هرگز تلاش نکرد فعالیت مستقل آنها را در چارچوب مذاکراتش با بورژوازی جذب کند.

در این راستا، فکر می‌کنم که ما باید حداقل از نظر روش‌شناختی، بین مقوله مبارزه و مقاومت تمایز بگذاریم: اولی فرض خود را بر نوعی استقلال در کُنش، با داوهای مادی قرار می‌دهد که دربرگیرنده تضادهای اجتماعی است و دیگری درکی از "مقاومت" دارد به نحوی که در سازمان‌های نظامیِ سلسله‌مراتبی مثل گردان‌های القسام غزه رایج است. حماس می‌تواند به مشروعیت خود برای حضور در مقاومت مانند حزب‌الله یا سایر گروه‌های سیاسی- نظامی در منطقه ببالد، اما باید این کار را براساس یک مدل متمرکز، سلسله‌مراتبی و نظامی انجام دهد و "قوای" خود را از مردم جدا کرده و آماده باشد آنها را در صورت لزوم برای سرکوب مبارزات روانه کند.

در اواسط دهه ۲۰۰۰ دسته‌هایی در درون حماس آن را به سوی ادغام شدن در چارچوب قراردادهای استقلال [با اسرائیل] سوق دادند یعنی وادارش کردند به تَبَع از الفتح، به‌عنوان پیمانکارِ اسرائیل به مدیریت پرولتاریای سرزمین‌ها بپردازد. این همان کاری است که حماس بالاخره از سال ۲۰۰۷ با به‌دست‌گرفتن قدرت در غزه انجام داد، اما از آنجا که این کار از طریق نظامی و بدون مذاکره با اشغالگر انجام شد، توانست چهره‌ی سازش‌ناپذیر خود را حفظ کند اگر چه در نهایت او نیز از نظر عینی به یک پیمانکار محلی برای مدیریت پرولتاریای مازاد تبدیل شد.

[به این ترتیب] حماس به مدت شانزده سال اداره نوار غزه را برعهده گرفت، روابط با اسرائیل را از طریق مذاکره و موشک مدیریت نمود، مبارزات را سرکوب کرد، طبقه‌ای از تجار و کارفرمایان را زیر بال‌و‌پر خود گرفت و به آنها اجازه داد ثروتمند شوند تا اینکه ناگهان در ۷ اکتبر ۲۰۲۳ از این نقش پیمانکار بیرون آمد تا مثلاً، تصویر خود را به‌عنوان یک سازمان سیاسی- نظامی فراملی از نوع حزب‌الله احیا سازد. این کار موجب قربانی شدن طبقه‌ی کارفرما/تاجری گشت که در غزه به برکت حماس رشد کرده بود. می‌توان فرض کرد که این تغییرِ سمت‌گیری بدون کشاکش داخلی صورت نگرفته که این‌هم بیان انفجار تضادی قدیمی در آن است: تضاد میان شاخه‌ی سیاسی- نظامی که در بین پرولترها طرفدارانی قوی داشت و بخش دیگر آن که در بورژوازی اهل کسب‌و‌کارِ فلسطین ادغام شده بود.

سوال: سلطه بریتانیا و سپس استعمار صهیونیستی، تعداد عظیم پناهندگان، اعمال خشونت استعماری دائم و غیره توانست به‌صورت مادی نوعی هویت مشترک برای فلسطینیان بسازد که مقاومت آنها در قالب واژه "خلق" یا "مردم" بیانگر آن بود. آیا این سازه تنها بازتابی از گفتمان نخبگان فلسطینی است؟

پاسخ: وجود این هویت مشترک بدیهی است، اما باید از خود بپرسیم در پسِ آن چه می‌گذرد. من نمی‌خواهم به هر قیمتی بگویم "مردم وجود ندارند و یا این خدعه و تزویر طبقه مسلط است که می‌خواهد سلطه خود را در پسِ آن پنهان سازد" و یا حتی بدتر مثلاً بگویم "اگر نقاب از چهره‌ی آنها بیافتد، پرولترها به منافع طبقاتی خود آگاه می‌شوند".

ایده‌ی "مردمی فلسطینی" مختص نخبگان فلسطینی نیست، حتی گاهی علیه آنها نیز به کار گرفته می‌شود. سوال این است: چه مبارزاتی در درون مقوله‌ی "مردم" آشکار یا پنهان، بین بخش‌های مختلف طبقاتی در جریان است؟ در مبارزه وقتی خود را با مردم یکی تلقی می‌کنیم، مانع از این نیست که در یک موقعیت اجتماعی خاص مبارزه می‌کنیم.

و از اینجا برمی‌گردیم به آنچه در مورد مبارزه آزادیبخش ملی و جنبش‌های بین‌الطبقاتی گفتم. در دهه‌های ۹۰-۱۹۶۰ ساف به مبارزات پرولتری برای کسبِ سهم خود در مذاکره علیه اسرائیل نیاز داشت، در‌حالی‌که پرولترها از رهبری "ملی" خود به‌عنوان شیوه‌ای برای مشروعیت بخشیدن به مبارزه علیه نخبگان استفاده می‌کردند. در سرزمین‌ها، انتفاضه اول اوج این منطق دوگانه یعنی جذب جنبش اجتماعی توسط رهبران سیاسی و استفاده از مبارزه ملی توسط جنبش اجتماعی بود اما بین سال‌های ۲۰۰۲ تا ۲۰۰۵ مبارزات پرولتری و رهبری‌های ملی که تا آن زمان با هم پیش می‌رفتند (هرچند با کشمکش)، دیگر چنین نکردند. در پی شکست انتفاضه دوم (که در ماه‌های اول، همان منطق بین‌الطبقاتی را پیش گرفته بود یعنی پرولترهای شورشی یا مسلح را به رؤسای سیاسی مرتبط می‌کرد) رهبران ملی در کرانه باختری و حتی غزه وارد یک منطق سرکوب مبارزات شدند که حتی کسانی را هم شامل شد که گفتمان آزادی ملی را مورد استفاده قرار می‌دادند.

حتی اگر چنین چیزی با درک غریزی‌مان اختلاف داشته باشد به نظر می‌رسد از زمان شکست انتفاضه دوم، مبارزات پرولتری در سرزمین‌ها[ی اشغالی] تشکیلات ملی، فلسطین را به‌عنوان دشمن اصلی خود می‌بیند صرفاً به‌این‌دلیل با او درگیر هستند که نقش حائل را بازی می‌کند. اسرائیل خود را از زیر بار بازتولیدِ جمعیت آزاد کرده و آن را به نخبگان فلسطینی سپرده است. اسرائیل در شهرهای کرانه باختری براساس منطق "یورش" مداخله می‌کند و در غزه براساس منطق کشتار جمعی.

سوال: در مورد مبارزات ۲۰ سال گذشته خارج از احزاب و یا علیه آنها چه می‌توان گفت؟

پاسخ: برای این‌که از چیزی گفته باشم که بهتر می‌شناسم یعنی از کرانه باختری (من فقط یک بار در سال ۲۰۰۲ پا به غزه گذاشتم) در سال‌های ۱۶-۲۰۱۵ در شمال کرانه باختری، شورشی نهفته و زیرپوستی در میان پرولتاریای اردوگاه‌های آوارگان علیه تشکیلات خودمختار فلسطین شکل گرفت. آن موقع صحبت از یک انتفاضه "داخلی" مطرح شد که نقطه مرکزی آن اردوگاه "بالاتا" در حومه نابلس بود. این جنبش اجتماعیْ پلیس فلسطین را وادار به عقب‌نشینی کرد، در نتیجه فضایی برای جوانان ایجاد شد تا گروه‌های مسلح را در پایگاه‌های خود، خارج از سلسله مراتب احزاب شکل داده و بتوانند علیه نخبگان مرتبط با تشکیلات خودمختار در نابلس و جنین خود را از نظر اجتماعی تحمیل کنند. درگیری‌های بهار ۲۰۲۱ (شورش‌های اورشلیم و شهرک‌های فلسطینی در سرزمین‌های اشغال‌شده "۱۹۴۸"، حمله سیاسی- نظامی حماس، لغو انتخابات توسط تشکیلات خودگردان) وضعیت را تثبیت کرد: در چنین شرایطی تشکیلات خودمختار خود را تضعیف‌شده یافت و این امر موجب کاهش نسبی تمایلات استبدادی آن شد.

آنچه در چرخه‌ی شورش‌های ۱۶-۲۰۱۵ توجه‌ام را جلب می‌کرد گفتمانی بود که بین بسیاری از مردم رواج داشت (گفتمانی که ممکن است ظاهراً متناقض به‌نظر برسد)؛ بنابرآن مدیریت فلسطینی هم از رویارویی فیزیکی مردم با اشغال جلوگیری می‌کند و هم از دسترسی آنها به‌عنوان کارگر به اقتصاد اسرائیل. مردم در نوعی دلتنگی نسبت به زمانی به‌سرمی‌بردند که: "روزها برای اسرائیلی‌ها کار می‌کردیم، شب‌ها به سمت‌شان کوکتل مولوتف پرتاب می‌کردیم".

درهمان سال اعتصاب مهمی در میان معلم‌هایی که در استخدام تشکیلات خودمختار بودند شکل گرفته بود که تشکیلات خودمختار با استفاده از ارعاب، سرکوب و باج‌خواهی یعنی درواقع با به‌کارگیری الگوی رژیم‌های "عربِ" منطقه، توانست آن را خنثی کند اما این دوره‌ی اعتراضی- اجتماعی پایه‌های کنترل سیاسی تشکیلات را متزلزل کرده بود.

سوال: چرا جریانات متعلق به گرایش سیاسی ما در قبال این مبارزات سکوت کرده است؟

پاسخ: در کرانه باختری بین مردمْ تشکیلات خودمختار و بورژوازی فلسطین به‌عنوان منبع اختناق شناخته می‌شوند اما ما باید همیشه شرایط کنش‌های متقابل را در نظر بگیریم: به ما فعالان اروپایی که در سرزمین اشغالی گشت ‌می‌زنیم، کارکرد مشخصی محول شده: بازگویی مشاهدات برای مقابله با دستگاه تبلیغاتی اسرائیل. محول شدن این روایات اساساً توسط طبقات متوسط انجام می‌شود که به طریقی جزئی از منطق دسترسی به سرمایه (مادی یا نمادین) غرب هستند. واقعیت این است که در مبارزه طبقاتی با استثمارگران فلسطینی هیچ‌کس انتظار ندارد که نسبت به او همبستگی‌ای وجود داشته باشد، بنابراین افرادی که گرفتار این روابط استثماری "داخلی" (از دیدگاه ملی) هستند مرتباً و همیشه در مورد آن با تو صحبت خواهند کرد، اما هرگز در آن از بُعد سیاسی پیامی گنجانده نمی‌شود مگر در لحظات تنش شدید، همان‌طورکه در سال‌های ۱۶-۲۰۱۵ در شمال کرانه باختری پیش‌‍ آمد.

آنچه پرولترهای فلسطینی به‌عنوان پرولتر زندگی می‌کنند هرگز به گوش ما نمی‌رسد و این هم تعجب‌آور نیست: روایت این [امرِ] زیستهْ در مضمون "آرمان ملی"‌ای که مدیران و نخبگان سیاسی به شبکه‌های خود در خارج منتقل می‌کنند، حضوری ندارد.

سوال: پرولترهای این منطقه چه دورنمای مشترکی می‌توانند داشته باشند؟

پاسخ: آینده‌ای که اسرائیل به تصویر می‌کشد کابوسی وحشتناک است: کشوری متعلق به بلوک مرکزی کشورهای سرمایه‌داری که منطقه‌بندی فراگیر و جهانی نیروی کار را در سرزمین خود بازتولید کرده است، به همان نحوی که در تقسیم جهانی کار مشاهده می‌شود. این منطقه‌بندی اجتماعی به‌لحاظ شهرنشینی در جغرافیایی بسیار کوچک محقق می‌شود: فاصله بین غزه و تل‌آویو به‌سختی بیش از فاصله بین پاریس و یکی از حومه‌هایش (مانت‌لا‌ژولی است [58 کیلومتر]) و براساس قومیت اجرا می‌شود (این امری ثابت در تاریخ اسرائیل مانند بسیاری از دولت‌های دیگر است؛ حتی خارج از زمینه‌ی مبارزه ملی: قبل از اشغال کرانه باختری و غزه، با پرولتاریای یهودی "وارداتی" از کشورهای عربی چنین معامله‌ای می‌شد).

اما طی بیست سال گذشته، دولت اسرائیل نه تنها خود را به‌عنوان ضامن بازتولید اجتماعی پرولتاریای یهودی که بر آن مسلط است تحمیل کرده، بلکه همزمان خود را ضامن موجودیت  "فیزیکی" و بقای آن تثبیت کرده است. امروز ما شاهد هستیم که چگونه در ابعادی که تاکنون در تاریخ مشاهده نشده بود اسرائیل این پرولتاریای "ملی" را در پس استثمارگران خودی یارگیری و ردیف می‌کند، آن‌هم در تقابل با پرولترهای مازاد غزه که در اردوگاه‌های اجباری زیر آتش دائمی بمب‌ها محصور کرده‌ است.

بنابراین باید در نظر داشته باشیم که این مبارزات در چه فضای وحشتناکی جریان دارد. تصور اینکه آنها بتوانند توازن قوایی را ایجاد کنند که قادر به "شکستن این قطعه‌بندی‌ها" باشد، دشوار است. تا سال گذشته، این واقعیت ساده که در سرزمین‌های اشغالی این مبارزات کماکان وجود دارند و بر بازتولید روابط اجتماعی تأثیر می‌گذارند (بار دیگر تاکید می‌کنم که من در مورد مبارزات صحبت می‌کنم، نه مقاومت سلسله‌مراتبی از بالا) فی‌نفسه چیزی بود که مرا متعجب و تغذیه می‌کرد. امروز، سنگینی و ثقل منطق کشتار همه چیز را در زیر خود لِه می‌کند: ظرفیت کنش مستقل پرولتاریای فلسطین در معرض خطر بمباران همه‌گیر قرار دارد و تا زمانی که پرولتاریای یهود در اسارت دولت اسرائیل باقی بماند (که این نیز قرار نیست به زودی تغییر کند) چیزی برای مذاکره از طریق ایجاد توازن قوا وجود ندارد. ما واقعاً وارد مرحله دیگری شده‌ایم، مرحله‌ای که به‌سختی جایی برای امید باقی می‌گذارد.

سوال: آیا انکار پایه مادی مقوله‌ی "مردم" فلسطین به منزله "حمایت منفعلانه" از دولتی نیست که آنها را استعمار و سرکوب می‌کند؟

پاسخ: من فکر می‌کنم می‌توان چارچوبی تحلیلی ایجاد کرد که در آن با مبارزات فلسطین احساس همبستگی کنیم، بدون اینکه دچار توهم نسبت به دورنمای دستگاه‌های سیاسی-اجتماعی "ملی" شویم. این همان کاری است که گروه "سوسیالیسم یا بربریت" تا حدی در طول جنگ الجزایر موفق به انجام آن شد: ایجاد یک خط مبتنی بر همبستگی بین‌المللی که بتواند در‌عین‌حال حامل موضعی انتقادی براساس یک تحلیل طبقاتی نسبت به "جبهه آزادیبخش ملی" الجزایر باشد.

در فلسطین مانند همه جای جهان، ما در دورانی به سر می‌بریم که در هیچ‌کجای آن تجسم سیاسی "طبقاتی" پرولتاریا وجود ندارد. برخی به احزاب چپ (مانند جبهه دمکراتیک برای آزادی فلسطین و یا جبهه خلق) یا به یک جامعه مدنی فرضی دور از احزاب امید می‌بندند. من این رویکرد را درک می‌کنم و حتی در سفرهایم به‌واسطه نوعی نزدیکی "فرهنگی" آن را به اشتراک گذاشته‌ام، اما تضادهای طبقاتیْ از خلال این احزاب و این جامعه مدنی هم گذشته و در آنها عمل می‌کند، تضادهایی که نخبگان تلاش دارند آن‌ را در روابط سلطه‌ْ ثانوی جلوه دهند. با‌این‌حال ما خود را (به‌طور کلی) در همبستگی با گفتمان این نخبگان می‌بینیم، بدون اینکه متوجه آن باشیم.

من همچنان به این ایده باور دارم که روابط اجتماعی بر ایدئولوژی‌های سیاسی ارجحیت دارند و اینکه ما باید -هم از نظر احساسی و هم به‌لحاظ نظری - همیشه سعی داشته باشیم از "پایین" عزیمت کنیم یعنی از نظر اجتماعی برای درک مبارزاتی که "مبارزات ملی" دعوی در‌بر‌گیری آنها را دارد فراتر از هویت‌های سیاسی بنگریم.

در همبستگیِ هویتی‌ای که با فلسطین احساس می‌کنیم، با خودِ ایده فلسطین، منطق‌های متمایزی را می‌توان تشخیص داد: برحسب تعلق طبقاتی، رابطه با سیاست، با مبارزه، سرمایه مبارزاتی، فرهنگی و غیره. در ابراز همبستگی‌ای که در آنجا وجود دارد شاهد چنین وضعیتی هستیم اما در این‌جا هم چنین چیزی در کار است. این منطق‌های مختلف در همزیستی با هم وجود ندارند، همگرایی یا وحدتی را ترسیم نمی‌کنند: آنها در تضاد و در مبارزه با هم هستند، هر چند به شیوه‌ای کم‌وبیش علنی و یا در سکوت.

من در زمینه "چه باید کرد" حرف زیادی برای گفتن ندارم. درهرصورت، به نظر من بیش از مواضع سیاسیِ متفاوتی که در جنبش همبستگی می‌بینیم (مثلاً اینکه در مورد حماس چه فکر می‌کنیم، یا در ارتباط با یک دولت دو ملیتی یا غیره)، بهتر است به ترکیب اجتماعی و کنش مبارزاتی‌ای که از آن نتیجه می‌شود توجه کرده و آن را بررسی کنیم و سپس موضع خود را در جنبش مشخص کنیم؛ به این امید که "جنگ را به خانه بازگردانیم" و به نظم اجتماعی حاکم، در هر کجا که هستیم، حمله کرده و در نتیجه به کشتار غزه پایان دهیم.

در فرانسه، سازماندهی و تصرف تظاهرات‌های همبستگی توسط سیاستمداران حزب "فرانسه نافرمان" و شرکاء که "قضیه فلسطین" را ابزار منافع خود کرده‌اند، یا حتی انجمن‌هایی که خود را به‌عنوان طرفِ مذاکره با قدرت معرفی می‌کنند، به نظر من نتیجه شکست مؤلفه پرولتری و غیرسیاسی جنبش است؛ مؤلفه‌ای که برای مثال در طول جنگ ۲۰۱۴ با قدرت بیشتری خود را آشکار کرده بود.

فیلم2.jpg

در پرتو رویدادهای اخیر در فلسطین، عده‌ای از مستندسازان تصمیم گرفتند فیلم‌های خود درباره فلسطین را به‌صورت رایگان در دسترس عموم قرار دهند.

در زیر لینک‌ این فیلم‌ها را به اشتراک می‌گذاریم؛ شما هم به سهم خود می‌توانید با پخش هر چه وسیع‌تر آنها پیام مقاومت خلق فلسطین را به جهان برسانید.

To all friends

In light of the current events in Palestine, a large number of filmmakers have made their films about Palestine available online for free.

In this post, we share with you links to films you can view and share to get our message out to the world:

• A collection of documentaries published by Al Jazeera Documentary:


https://bit.ly/3yp2nBI
https://bit.ly/2SSpMeC
https://bit.ly/3f0KK3P

• "Keeper of Memory" documentary:
https://youtu.be/eywuYeflWzg

• "Empty Seat" documentary:
https://youtu.be/an4hRFWOSQQ

• "Resistance Pilot" documentary:
https://youtu.be/wqSmdZy-Xcg

• "Jenin" documentary:
https://vimeo.com/499672067

• "The Olive Tree" documentary:
https://vimeo.com/432062498

• "Scenes from the Occupation in Gaza" documentary 1973:
https://youtu.be/1JlIwmnYnlE

• Documentary "Gaza Fights For Freedom":
https://youtu.be/HnZSaKYmP2s

• Documentary "Arna's Children":
https://youtu.be/cQZiHgbBBcI

• Short Film "Strawberry":
https://vimeo.com/209189656/e5510a6064

• Short Film "The Place":
https://youtu.be/fgcIVhNvsII

• Documentary "The Mayor":
https://youtu.be/aDvOnhssTcc

• Documentary "The Creation and the Nakba 1948":
https://youtu.be/Bwy-Rf15UIs

• Documentary "Occupation" 101":
https://youtu.be/C56QcWOGSKk

• "The Shadow of Absence" Documentary:
https://vimeo.com/220119035

• "The Don't Exist" Documentary:
https://youtu.be/2WZ_7Z6vbsg

• "As The Poet Said" Documentary:
https://vimeo.com/220116068

• "Five Broken Cameras" Documentary:
https://youtu.be/TZU9hYIgXZw

• "Paradise Now" Feature Film:
https://vimeo.com/510883804

• "Abnadam" Short Film:
https://youtu.be/I--r85cOoXM

• "Wedding of Galilee":
https://youtu.be/dYMQw7hQI1U

• The feature film "Keffiyeh":
https://vimeo.com/780695653

• The documentary film "Slingshot Hip Hop":
https://youtu.be/hHFlWE3N9Ik

• The documentary film "Tall al-Zaatar":
https://youtu.be/Ma8H3sEbqtI

• The documentary film "Tall al-Zaatar - The Secrets of the Battle":
https://youtu.be/Ma8H3sEbqtI

• The documentary film "In the Grip of the Resistance":
https://youtu.be/htJ10ACWQJM

• The documentary film "Swings":
https://youtu.be/gMk-Zi9vTGs

• The documentary film "Naji al-Ali: An Artist with Vision:
https://youtu.be/Y31yUi4WVsU

• "The Upper Gate" Documentary:
https://vimeo.com/433362585

• "In Search of Palestine" Documentary:
https://vimeo.com/184213685?1

• "Salt of this Sea" Feature Film:
https://bit.ly/3c10G3Z

• "Speak, Bird" Documentary:
https://youtu.be/wdkoxBjKM1Q

• "The Palestinian Exodus" Series:
https://bit.ly/3bXNAVp

• "I Am Jerusalem" Series:
https://bit.ly/3hG8sDV

فلسطین: خلق یا طبقهEmilio.jpg

مصاحبه با امیلیو میناسیان[1]

بخش اول - ترجمه: سامان احمدزاده

لینک متن به فرانسه:

https://dndf.org/?p=21633#more-21633  

مقدمه اندیشه و پیکار:

در ادامه‌ی موضوع قتل‌عام غزه و برای تعمیق بحث مربوط به فلسطین، در اینجا مصاحبه‌ای را منتشر می‌کنیم که رفیق امیلیو میناسیان در اواخر سال گذشته با نشریه "جریان آلترناتیو" انجام داده است. اهمیت این مصاحبه از آنجاست که در آنْ میناسیان تلاش کرده از بُعد آزادی‌بخشیِ‌ ملی فراتر رفته و به مسائل از دریچه مبارزه طبقات بنگرد؛ این نگرش در‌عین آن که اهمیت مسئله غزه را در ارتباط با پویایی سرمایه بین‌المللی بررسی می‌کند تلاش دارد ضروریات واقع‌نگری به قضیه فلسطین را رعایت ‌کند.

اندیشه و پیکار - مارس ۲۰۲۵

این مصاحبه در اکتبر و نوامبر ۲۰۲۴ صورت گرفته است.

امیلیو میناسیان:

ابتدا چند کلمه در مورد اینکه "از چه جایگاهی صحبت می‌کنم"، همان‌طور که می‌دانید من فلسطینی نیستم اما طی بیست سال گذشته به‌طور منظم هر سال، چند ماهی را در کرانه باختری به سر برده‌ام و همراه با دیگر رفقای غربی متمایل به چپ‌ که به سرزمین‌های اشغالی می‌روند مشغول فعالیت‌ بوده‌ام: فعالیت‌هایی در عرصه‌ی همبستگی، تولید فیلم‌های مستند کوتاه و تحقیقات دانشگاهی که ناتمام رها کرده‌ام. بی‌شک در بسیاری از مواقع این نوعی گردشگری مبارزاتی محسوب می‌شود، گیرم با رنگ و لعاب مارکسیسم مستقل.

من به‌نوبه‌خود همیشه سعی کرده‌ام از چارچوب‌های اجتماعی‌ای که اکثر پروژه‌های کنشگریِ مدافع فلسطین در آن شکل می‌گیرد اجتناب کنم یعنی از هم‌نشینی با "حرفه‌ای‌ها"ی بازگو‌ی سرکوب و همین‌طور از شرکت در جلساتی که از قبل تعریف‌ و محدود شده‌اند. من بسته به دوره‌ها، مکان‌ها، ظرفیت و امکاناتم موفق شدم بخشاً با بیکاران، فرودستان و طبیعتاً با لمپن‌پرولترهای جسورِ اردوگاه‌های پناهندگان مراوده داشته باشم ولی نه به‌طور اخص با کارگران (بدون این که اصلاً در مورد زنان کارگر صحبتی در میان باشد). بیکاران طبعاً وقت بیشتری دارند و با سهولت بیشتری می‌توان با آنها صحبت کرد. لمپن‌پرولترها اغلب مایلند داستان مبارزات و درگیری‌های خود علیه نیروهای مسلح (اسرائیلی‌ و همچنین فلسطینی)، زندان‌ها و شکنجه‌ای را که در زندان‌های اسرائیل و همچنین در زندان‌های فلسطینی صورت می‌گیرد تعریف کنند.

این که امروز بعد از بیش از یک سال که جمعیت غزه زیر بمب‌ها غرق شده، دهان‌مان را باز کنیم و بگوییم "طبقات اجتماعی در فلسطین وجود دارد"، ممکن است بیجا به‌نظر برسد. بدون شک اگر نه در کرانه باختری، بلکه در غزه پلکیده بودم، اصلاً چنین چیزی نمی‌گفتم یا حداقل این حرف را طور دیگری می‌زدم. من این حرف را برای کمرنگ کردن یا فاصله گرفتن از قتل‌عام نمی‌گویم، بلکه برای این است که با درک و دیدی مرزبندی کنم که فلسطین و آنچه در آنجا می‌گذرد را به‌طوری ریشه‌ای از اینجا [غرب] یا جاهای دیگر، نسبت به روابط اجتماعی سرمایه‌داری مغایر و بیگانه می‌کند.

سوال: تو از این ایده دفاع می‌کنی که اسرائیل و فلسطین را درواقع باید به‌عنوان یک مجموعه‌ی واحد در فضای سرمایه‌داری جهانی و منطقه‌ای در نظر گرفت. می‌توانی برای ما توضیح دهی که چرا؟

پاسخ: پروژه صهیونیستی از ابتدا، در فلسطین تشکیل یک جامعه یهودی جداگانه را در سر می‌پروراند. این پروژه به پاکسازی قومی ۱۹۴۸-۱۹۴۷ منجر شد، اگرچه این طرح کاملاً محقق نگشت، اما فضایی "یهودی" ایجاد کرد که اساساً منشأ اروپایی داشت. در سال ۱۹۶۷ که اسرائیل نوار غزه و کرانه باختری را که به ترتیب توسط مصر و اردن ضمیمه شده بودند اشغال کرد، دیگر جمعیتِ تحتِ مدیریتِ اسرائیل عمدتاً یهودی نبود. در همان زمان بود که یک ناسیونالیسم خالصاً فلسطینی - و دیگر نه فقط "عربی" - به‌وجود آمد. از این زمان، می‌شد این احساس را داشت که در یک سرزمین، دو "ملت" در برابر یکدیگر قرار دارند، اما در غزه و کرانه باختری از بطن این ناسیونالیسمِ فلسطینی تا به امروز هیچ موجودیت دولتی جداگانه‌ای به‌جز بر اساس مدیریت "جیبی" پدید نیامده است. قلمرو تحت کنترل اسرائیل به این شکل نیست که یک طرف سرزمین‌های یهودی باشد و طرف دیگر سرزمین‌های فلسطینی. بسیاری از مناطقی که عمدتاً فلسطینی هستند در قلمرو دولتِ تشکیل‌شده (اسرائیل) در سال ۱۹۴۸ قرار داشته و [از طرف دیگر] جمعیت قابل توجهی از شهرک‌نشینان اسرائیلی در کرانه باختری حضور دارند. این سرزمین به پازلی می‌ماند که در آن اگر تعلقات ذهنی حاکم را کنار بگذاریم، خودِ تمایزات ملی موضوع تقسیم‌بندی‌های فرعی متعددی هستند که ممکن است قومیتی هم باشند (از جمله از جانب "یهودیان") اما امروزه ماهیتی اجتماعی پیدا کرده و همگی در اقتصاد اسرائیل ادغام شده‌اند؛ بنابراین، عزیمت از "یکی‌بودنِ جا و فضا" بین اسرائیل و فلسطین راهی است برای خروج از تحلیلی که فلسطینی‌ها را به‌عنوان "مردمی بدون دولت" در نظر می‌گیرد که با اتکا به یک احساس تعلق مشترک و یک محرومیت واحد و یکسان متحد شده‌اند. این خوانش تمایل دارد تا مقوله‌های ملی را که به‌طور اجتماعی تولید می‌شوند، ذاتی و ماهوی جلوه دهد و همچنین خشونت دولت اسرائیل را به‌نوعی تداوم متصل سازد که از ۱۹۴۸ ادامه دارد، تداومی که در نتیجه بر ارتباط قضیه با پویایی‌های جهانی چشم می‌بندد.

آنچه از یک سال پیش در حال وقوع است، جنگی نیست که بین دو فضای ملی، صف‌کشیده در مقابل هم در جریان باشد بلکه اقدامی است که یک طرف با هدف تسخیر و انحصار منابع و بازارها دست به آن می‌زند. این "مردم فلسطینی" نیستند که در کشاکش بین دو ملت که برای بقا خود می‌جنگند زیر بمب‌ها غرق می‌شوند؛ نوار غزه یک موجودیت اجتماعی خارج از اسرائیل نیست؛ نوار غزه تقریباً شصت سال است که در بازار و سرمایه‌داری اسرائیل ادغام شده‌ است. اکثریت قریب به اتفاق فلسطینی‌هایی که در آنجا زندگی می‌کنند، درواقع پرولترهایی هستند که از منبع معیشت خود بی‌بهره‌اند و کالاهای اسرائیلی را با واحد پول اسرائیلی ‌خریده و مصرف می‌کنند؛ اما آنها کارگرانی تلقی نمی‌شوند که نیروی کارشان مستقیما استثمار شود. آنها مازاد جمعیتی را می‌سازند که سرمایه اسرائیلی در دهه ۱۹۹۰ از بازار کار طرد کرده و در "اردوگاه‌های" عظیمِ، در چند ده کیلومتری تل‌آویو پارک و محصور نموده است و با آنها طبق منطق "حیوانی‌کردن"ی رفتار می‌کند که در تاریخِ استعمار ثبت است.

سوال: آیا می‌توانی تاریخچه ادغام این فضا (و نیروی کارِ آن را) در بازار سرمایه‌داری شرح دهی؟

پاسخ: از نقطه نظر بازار، فضای "فلسطینی" پس از تقسیم امپراتوری عثمانی بعد از جنگ جهانی اول تشکیل شد. ما از موقعیتی عزیمت می‌کنیم که ساختارهای فئودالی همراه با آغاز یک بورژوازی تجاری در آن حاکم است. صهیونیسم و دوره قیمومیت درواقع سرآغاز پرولتریزه شدن دهقانان عرب فلسطینی است؛ اما محرک حقیقی سال ۱۹۴۸ و نکبه "فاجعه" بود: بورژواها و اربابان فئودالِ فلسطینی، اموال منقول خود را زیر بغل زده و مناطق تحت کنترل اسرائیل را ترک کردند؛ روستاییان فلسطینی هم که عمدتاً رعیت و کشاورز اجاره‌نشین بودند، از زمین‌های خود رانده و در اردوگاه‌ها تلمبار شدند.

در استعماری که اسرائیل حاکم نموده می‌توان سه دوره را از هم متمایز کرد. ابتدا طی سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷  با شروع شهرک‌سازی‌ها، در برابر دهقانان فلسطینی، اسرائیل از نوعی سیاست مشابه استعمار اسطیتانی (ایجاد وطن) استفاده می‌کند: پاکسازی قومی، غصب زمین و ورود سرمایه و نیروی کارِ "یهودی". این سیاست یک نتیجه تبعی دارد و آن همان‌طور که در بالا گفتم، وارد کردن یک پرولتاریای یهود است که در اصل متعلق به جهان عرب بوده و به این ترتیب قومیتی گشته و گرفتار در یک رابطه‌ی استعماری، استثماری و حیوانی‌کننده. انباشت سرمایه در این دوره، زیر چنگال یک دولت برنامه‌ریز قَدَر‌قدرت انجام می‌گیرد که در دست زبدگان اَشکِناز(یهودیان اروپای مرکزی و شرقی) و سوسیالیست بوده و از همراهی اتحادیه‌های کارگریِ هم که در خود ادغام‌ کرده برخوردار است.

دوره دوم، تقریباً بین سال‌های ۱۹۶۷ تا ۱۹۹۰، با فتح غزه و کرانه باختری آغاز می‌شود که با وضعیت استعماری از نوع "استثمار نیروی کار بومی" روبه‌رو هستیم. در این دوره سرمایه‌داری اسرائیل در حال ورود به مرحله‌ی ادغام فشرده با سرمایه بین‌المللی از جمله از طریق صنایع نظامی است. حدود بیست سال، پرولتاریای فلسطینی در اردوگاه‌های غزه و کرانه باختری به نوبه خود ادغام گسترده در مناسبات دستمزدی را، در بخش‌هایی که تخصص کمتری می‌طلبید مثل کار ساختمانی، کشاورزی و غیره تجربه می‌کند.

قرارداد اسلو مرحله جدیدی را گشود و آن رابطه‌ای استعماری بود ساختاریافته حول چهره یک مازاد جمعیت فلسطینی که مدیریتش به نوعی رابطه پیمانکاری واگذار می‌شد. اسرائیل همچنان کنترل سرزمین را حفظ می‌کند، به تهاجم خود برای از‌بین‌بردن دهقانان ادامه می‌دهد و مدیریت پرولتاریای فلسطینی که در مناطق شهریِ محصور جمع شده‌اند را به یک چارچوب ملیِ (تشکیلات خودمختار) برآمده از مبارزات آزادیبخش واگذار می‌کند. در چنین شرایطی، بخش‌هایی از بورژوازی تجاری که از "نکبه" جان سالم بدربرده بودند – آنهایی که در الخلیل و نابلس لنگر انداخته و در نواحی ضمیمه شده توسط اردن بین سال‌های ۱۹۴۸ و ۱۹۶۷ به سر می‌بردند – در دستگاه مدیریتِ ساف (سازمان آزادیبخش فلسطین) ادغام شدند. کسانی که در دستگاه امنیتی تشکیلات خودگردان فلسطین وارد شدند، منشأیی دوگانه داشتند: یکی مدیران "خارجی" که بین سال‌های ۱۹۹۴ و ۱۹۹۶ جزو اسباب اثاثیه عرفات وارد شدند و دیگرانی که از "داخل" از انتفاضه‌ی اول و زندان‌های اسرائیل بیرون آمده بودند. این طبقه‌ای ترکیبی می‌سازد که به جناح‌های رقیب تقسیم می‌شود؛ از یک رانت امنیتی بین‌المللی برخوردار است اما به‌خصوص در تمام بخش‌های اقتصادی سرزمین‌ها دست دارد، از ساخت‌و‌ساز گرفته تا ساختمان زیرساخت‌ها، تلفن و البته واردات و صادرات با اسرائیل. تمام این بخش‌ها با بازار و سرمایه‌گذاری‌های اسرائیل مرتبط هستند.

سوال: آیا جنگ غزه نشانه ورود به مرحله جدیدی نیست؟

پاسخ: می‌توان چنین فکری کرد. مرحله جدید پس از قرارداد اسلو، با رشد تَورمیِ شیوه‌های کنترلِ به‌کار‌گرفته‌شده توسط اسرائیل بر این پرولتاریای عمدتاً غیرمولد‌شده مشخص می‌شود: بُرش سرزمین به مناطق کوچک، ایجاد یک نظام هذیان‌آور مبتنی بر مجوزهای "اجباری" برای سفر، برای کار، برای دسترسی به درمان همراه با پرونده‌سازی امنیتی عمومی، نظارت بر شبکه‌های اجتماعی، سیستم شناسایی رایانه‌ای و همچنین به‌کارگیری گسترده زورگویی و "آتش‌به‌اختیار بودن" در زمینه بازداشت‌ها، باز و بسته کردن نقاط عبور مرزی و اکتساب انواع مجوز؛ همه این روش‌ها در خدمت آزمودن و کنترل واکنش‌ها و رفتارها به‌کار گرفته می‌شود و ماحصل این فناوری‌ها و نحوه‌ها‌ی عمل وسیعاً شکل کالایی به خود گرفته، صادر شده و به‌این‌ترتیب ارزش تولید می‌کند.

به نظر من از سال گذشته وارد جنبه نظامی این منطقِ "آزمایشی" شده‌ایم. رویه فعلیِ تخریب و قتل‌عامْ تنها بی‌حد و حصر نبوده، بلکه دقیق، فکرشده و کنترل‌شده است بدون آنکه هیچ نوع "پیروزی" برای آن متصور باشد. فرضیه من این است که قتل‌عام در غزه دنباله‌ی نوعی آزمایش و کسب تجربه محسوب می‌شود که برای سرمایه‌داری جهانی ارزش دارد - همان‌طور که به‌نحوی دیگر منطق "ایست-حرکتِ" stop and go اقتصاد جهانی، اعمال‌شده در دوره کُوید، که پای ابعاد زیادی از قدرت بیولوژیک را وسط می‌کشید - با خود به همراه داشت. دقت کنیم که این را نمی‌گویم که ادای پسا‌مدرن بودن در بیاورم و احیاناً بگویم که نوعی منطق سلطهْ خود را از مناسبات سرمایه‌داری مستقل کرده است. پرولترهای مازاد غزه دیگر کارکرد مولدی برای سرمایه اسرائیلی ندارند اما بخش پیشرفته فناوری‌های مورد استفاده در امور مراقبت و نظارت اسرائیل، با ارزش‌افزوده‌ی بالا، به آنها به‌عنوان حیوانات آزمایشگاهی "نیاز" دارد تا پس از کالایی‌شدن وارد گردش بین‌المللی شوند. به این ترتیب بمباران‌ها، شناسایی و نظارت افراد با هوش‌مصنوعی آزمایش می‌شود، قحطی را با دقتی بی‌نظیر مدیریت می‌کنند به‌نحوی که مردم دائماً (همانطور که تا‌کنون بوده) در لبه سوءتغذیه قرار داشته باشند؛ همین کار را در مورد اپیدمی‌ها و غیره انجام داده‌اند.

این منطقِ تهاجم نظامی بی‌پایان به پرولتاریای مازاد غزه، که با پشتیبانی قدرت‌های غربی انجام می‌شود از تمام ادا و اطوار‌های سیاسی که به تزویر خواستار اعتدال هستند پرده برداشته و این نمایش توخالی را عریان می‌کند (کافی‌ست برخورد یک بام و دو هوا و مسئله تحویل سلاح به اوکراین را در نظر گرفت تا متوجه شد که هیچ محدودیتی برای ماشین جنگی اسرائیل از جانب متحدانش وجود ندارد).

سوال: از [وجود] یک بورژوازی و یک پرولتاریا در فلسطین صحبت می‌کنی. آیا می‌توانی تصویری از ترکیب طبقاتی در غزه و کرانه باختری به ما بدهی و توضیح دهی که شرایط مبارزه بین این طبقات چیست؟ آیا این رابطه با اسرائیل است که تعلق طبقاتی را تعیین می‌کند؟

پاسخ: بورژوازی فلسطین یک طبقه ملی و مستحکم را تشکیل نمی‌دهد، شرط حیات این طبقه عملاً در گرو تسلیم شدن او در برابر سرمایه و دولت اسرائیل است. سرمایه‌داران فلسطینی (اگر منظور ما "فلسطینی‌‌الاصل" باشد)، به‌محض اینکه امکان آزادانه سرمایه‌گذاری را به دست بیاورند، به‌طور خودبه‌خودی ترجیح می‌دهند  سرمایه خود را خارج از خاک فلسطین - و در نتیجه خارج از چارچوب ملی اسرائیل - به کار انداخته و از آن سود ببرند. نمی‌توان منکر شد که نفسِ اشغال باعث شده تا طبقه سرمایه‌دار فلسطینی اقلیمی شود. یک محقق آمریکایی (سارا روی Sara Roy) مفهوم "توسعه‌زدایی" را رایج کرده تا نشان دهد چگونه اسرائیل از ایجاد اقتصاد بازار "آزاد"، یعنی بخشی از بازار جهانی، در سرزمین‌های اشغالی جلوگیری می‌کند. اشغال و توسعه سرمایه‌داری، غزه و کرانه باختری را صرفاً در جهتی سوق داده که نسبت به سرمایه اسرائیلی نقش مکمل، انحصاری و تابع داشته، تولید را در مسیر پیمانکاری سمت‌وسو داده و کلا برای سرمایه‌داران اسرائیلی بازاری "اسیر" و محبوس در این سرزمین‌ها ایجاد کرده ‌است. بورژوازی دلال فلسطینی دلایل خوبی برای شکوِه و شکایت از اشغال دارد: این نوعی بورژوازی کمپرادور یا وابسته (اصطلاحی که تروتسکیست‌ها ابداع کرده‌اند)[2] است که فعالیت‌اش به بخش توزیع محدود شده. آیا این بدان معناست که مبارزات این بورژوازی با مبارزات پرولتاریای سرزمین‌ها یکی است؟ مگر اینکه به تئوری لیبرالی نَشتِ ثروت[3] اعتقاد داشته باشیم، باید در صحت آن تردید کرد. آنچه در پویایی اجتماعی‌ای که سرزمین‌های اشغالی را طی می‌کند مرکزیت دارد، این بورژوازی "سیاسی"ای است که در چارچوب قرارداد اسلو شکل گرفته و سرنوشتش به مدیریت پرولتاریای فلسطین مرتبط است. این بورژوازی، از نظر جامعه‌شناسانه تا حد زیادی از بطن این پرولتاریا بیرون آمده، خود را به طبقات حاکم سنتی (آنچه "خانوارهای بزرگ" می‌نامیم) تحمیل نموده، با آنها بیعت کرده و به دنیای آنها وارد شده است. کادرهای میانی این بورژوازی (یعنی حماس در غزه و به‌ویژه الفتح در کرانه باختری) تشکیل‌دهنده یک نیروی انتظامی برای پرولتاریای مازادِ "در صحنه" هستند. آنها در نقطه تلاقی دنیای کنشگری و رانت‌خواری از حمایت‌کنندگان مالی بین‌المللی قرار دارند. این "نخبگان" هر دو به شدت مورد اعتراض‌اند چون هم باید تا جای ممکن راه را بر رقبا ببندند و هم باید پاسخگوی متقاضیانی باشند که به دنبال مستمری هستند. آنها از طریق مبارزه سیاسی به ارتقاء اجتماعی و انتقام طبقاتی تجسم بخشیده‌اند.

وقتی صحبت از پرولتاریای مازاد می‌کنیم منظور این نیست که این مردم کار نمی‌کنند، بلکه به این معناست که آنها به حاشیه‌ استثمار سرمایه‌داری رانده شده‌اند. بسیاری از آنها به شیوه‌ای نامنظم و بُریده‌بریده، در سازه‌های کوچک، اغلب تجاری، با دستمزد‌های بُخور و نمیر و بدون هیچ‌گونه قراردادی کار می‌کنند؛ با مزدی حدود 10 دلار در روز، درحالی‌که قیمت تمام‌شده کالاها بنابه شاخص‌های بازار اسرائیل تعیین می‌شود.

در کرانه باختری هم، آنهایی که در واقع در اسرائیل مشغول‌اند، در کار ساختمانی، خدمات یا کشاورزی و غیره کار می‌کنند و در بی‌ثباتی کامل به سر می‌برند یا در وضعیتی غیرقانونی یا وابسته به واسطه‌ها و دلال‌ها برای دسترسی به مجوزهایی که هر لحظه امکان لغو آنها وجود دارد سرگردان هستند، (مجوزها از 7 اکتبر به حالت تعلیق درآمده‌اند). کارگران قراردادی حدود 1400 یورو در ماه دستمزد می‌گرفتند که از آنْ باید هزینه‌های غیرقابل تحمل "رفت‌وآمد" و خرید اغلب مجوزهای کار کسر می‌شد.

در کرانه باختری، کماکان مختصری اقتصاد دهقانی وجود دارد که اغلب جنبه "جزئی و تکمیلی" داشته و آن هم زیر فشار استعمار است. روند پویای پرولتر شدن دهقانان از آغاز صهیونیسم به‌طور مدام ادامه داشته؛ امری که پیامد مستقیم روند غصب اراضی و سودآور کردن آنها‌ست؛ و سپس همان‌طور که گفتیم دنیایی از رانت سیاسی وجود دارد که منشأ آن پولی است که از طریق حامیان بین‌المللی جهت دفاع از نوعی ثبات نسبی سرازیر می‌شود؛ ثباتی که برای حفظ منافع‌شان ضروری است. برای مثال این رانتْ معیشتِ چیزی بین یک چهارم تا یک سوم جمعیت را تأمین می‌کند. باید یادآور شد که ۴۰ درصد از کارکنان بخش دولتی برای نیروهای امنیتی تشکیلاتِ خودمختار کار می‌کنند. به آنها بنابر جدول "رسمی" قانونیِ دستمزدها حقوقی حدود 450 یورو در ماه پرداخت می‌شود، اما این وجوه پرداختی توسط اهداکنندگان و اسرائیل (از طریق سیستم بازپس‌گیری مالیات‌ها و عوارض) به تشکیلات خودگردان، دائماً در معرض تهدید قرار داشته و در خیلی از اوقات منجر به کاهش یا تعلیق پرداخت حقوق می‌شود.

علاوه‌بر‌این، بخشی از این درآمدِ ناشی از رانت سیاسی توسط کادرهای سیاسی به نفع خودشان، برای حفظ مشتریان و توسعه سرمایه‌گذاری در بخش غیررسمی مورد اختلاس قرار می‌گیرد. بخش قابل‌توجهی از پرولتاریای مازاد به لطف این اختلاس‌ها زنده است. این یک جمعیت اجتماعی بی‌قرار و پرتکاپوست که در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ به‌طور گسترده در نیروی کار مزدبگیر در اسرائیل ادغام شده و در طول دو انتفاضه هم به‌طور گسترده بسیج شده بود. این پرولتاریا در اردوگاه‌های پناهندگان متمرکز شده است، یعنی جایی ‌که در طول تاریخ محل پرورش "طبقات خطرناک" فلسطینی بوده و امروزه نیز به همین شکل باقی مانده است. در غزه و کرانه باختری، از جبالیا تا جنین، این "حومه‌های در حومه" زیر آتش دائمی ارتش اسرائیل قرار دارند.

بنابراین، بی‌ثباتی و فرّار بودن ساختار اجتماعی در سرزمین‌های اشغالی امری است که باید همواره در نظر داشت. بورژوازی سیاسی و به‌ویژه کادرهای اجرایی آن، همواره در معرض خطرِ نزول مدام قرار دارند، یعنی این‌که از مقام همکار اسرائیل عقب رانده شوند و در وضعیت مبارز و دست‌آخر زندانی قرار گیرند.

سوال: و در غزه؟

پاسخ: در غزه، از سال 2007 که حماس در قدرت بوده، مرکزیت رانت سیاسی و بورژوازی اساساً "کمپرادور"ی که در مدارهای سیاسی ادغام شده بود، یکسان باقی مانده است، اما در شرایط محاصره این امر موجب تقلیل سرمایه‌گذاری‌ها شده و به بی‌ثباتی شدت بخشیده است. این رانت‌ها ناشی از کنترل حمل‌و‌نقل کالاها و کمک‌های  بین‌المللی از قطر و ایران است. مقاطعه‌کاران و تُجاری که در سال‌های اخیر مثلاً از طریق اقتصاد تونل‌ها برای خود ثروتی دست و پا کرده‌اند، این کار را در ارتباط مستقیم با دستگاه امنیتی حماس انجام می‌دهند.

آیا در شرایط کنونی غزه، اصلا می‌توانیم از ساختار طبقاتی صحبتی کنیم؟ همیشه در چنین شرایطی که تصور هر فردایی نا‌ممکن است، گروه‌هایی پیدا می‌شوند (از افراد مرتبط با حماس، سازمان‌های نظامیِ طایفه‌ای، یا باندهای مسلح) که موفق به معاملاتی شده و ثروتی بهم‌می‌زنند. اما این امر یک ساختار طبقاتی ایجاد نمی‌کند یا اگر بکند هم، باید آن را ساختاری طبقاتی در نظر آورد از نوعی که در اردوگاه‌های کارِ اجباری وجود دارد و در طول زمان نمی‌توان بخشی از یک بازتولید اجتماعی تلقی کرد.

ادامه دارد...

[1] - دانشجوی دکترای علوم سیاسی در موسسه مطالعات سیاسی دانشگاه اکس‌آن‌پروانس فرانسه. تحقیقات وی متمرکز بر کرانه باختری و اردوگاه‌های پناهندگان است.

[2]- اصطلاح "سرمایه‌داری کمپرادور" یا وابسته ربطی به تروتسکیسم نداشته و به مبتکرین برزیلی تئوری وابستگی، فرناندو کاردوزو و همین‌طور انزو فالتو و اثر مشترک این دو: "وابستگی و توسعه در آمریکای لاتین" (۱۹۶۹) تعلق دارد. کاردوزو بعدها به مواضع لیبرالی متمایل شد و حتی به ریاست جمهوری برزیل رسید. مترجم

[3]- یکی از تئوری‌های اقتصاد سیاسی بورژوایی که معتقد است تنها روش رشد اقتصادی و غنی شدن جامعه از طریق فراهم گشتن سودِ سرشار برای طبقات بالایی و در نتیجه نَشت کردن بخشی از آن به طبقات تحتانی است.

نسل‌کشی به سبک غربیکریس-هجز1.jpg

مقاله‌ای از کریس هجز

ترجمه اندیشه و پیکار

اول فوریه ۲۰۲۵

نسل‌کشی در غزه نشان‌دهنده ظهور دنیایی دیستوپیایی است که در آنْ خشونتِ صنعتی‌شده شمالِ جهانی، تبدیل به ابزار حفظ ذخایر و ثروتِ رو به کاهشِ غرب شده است. 

غزه اکنون به ویرانه‌ای از ۵۰ میلیون تُن آوار و خرابه تبدیل شده است. موش‌ها و سگ‌ها در میان خرابه‌ها و گودال‌های فاضلاب به دنبال غذا می‌گردند. بوی تعفن و آلودگیِ اجسادِ در حال پوسیدن از لابلای تَل‌های بتُن خرد‌شده فضا را فراگرفته است. هیچ‌کجا آب آشامیدنی درست و حسابی وجود ندارد. غذای خیلی کمی پیدا می‌شود. کمبود شدید خدمات پزشکی مشهود است و تقریباً هیچ سرپناه قابل‌سکونتی باقی نمانده است. مضاف بر همه چیز، فلسطینی‌ها با خطر مرگ دیگری هم روبه‌رو هستند؛ خطر مرگ ناشی از مهمات منفجرنشده که پس از بیش از ۱۵ ماه بمباران هوایی، حملات توپخانه‌ای، موشک‌باران و انفجارهای ناشی از گلوله‌های تانک در همه جا پنهان هستند و همچنین انواع مواد سمی که گودال‌های فاضلاب را به خود آغشته کرده‌اند. 

بیماری هپاتیت A که ناشی از نوشیدن آب آلوده است، به شدت شیوع یافته و همین‌طور انواع بیماری‌های تنفسی، گال، سوءتغذیه، گرسنگی و حالت تهوع و استفراغ که عمدتاً ناشی از خوردن غذای فاسد است. افراد آسیب‌پذیر از جمله نوزادان و سالمندان همراه با بیماران، همه با حکم مرگ مواجه هستند. حدود ۱٫۹ میلیون نفر آواره شده‌اند که معادل ۹۰ درصد جمعیت است. آن‌ها در چادرهای موقت، در میان تکه‌های بتُن یا بدون سرپناه زندگی می‌کنند. بسیاری از آنها اجباراً بیش از ده بار نقل مکان کرده‌اند. ۹۰ درصد خانه‌ها تخریب شده یا آسیب دیده‌اند. بلوک‌های آپارتمانی، مدارس، بیمارستان‌ها، نانوایی‌ها، مساجد، دانشگاه‌ها - اسرائیل دانشگاه الاسراء در شهر غزه را با یک تخریب کنترل‌شده منفجر کرد - گورستان‌ها، مغازه‌ها و دفاتر اداری نابود شده‌اند. بر اساس گزارش اکتبر ۲۰۲۴ سازمان بین‌المللی کار، نرخ بیکاری به ۸۰ درصد رسیده و تولید ناخالص داخلی تقریباً ۸۵ درصد کاهش یافته است،

ممنوعیت اسرائیل برای فعالیت اونروا (سازمان امداد و کار سازمان ملل برای پناهندگان فلسطینی در خاور نزدیک) موجب می‌شود که فلسطینی‌ها در غزه هرگز به کمک‌های بشردوستانه اولیه، غذای کافی و خدمات دسترسی نیابند. بنابر تخمین این سازمان فقط  پاکسازی غزه از آوارها ۱۵ سال طول می‌کشد؛

برنامه توسعه سازمان ملل به نوبه خود تخمین می‌زند که بازسازی غزه بین ۴۰ تا ۵۰ میلیارد دلار هزینه خواهد داشت و در صورت تأمین بودجه، تا سال ۲۰۴۰ طول خواهد کشید. این، در صورت تحقق، پس از جنگ جهانی دوم عظیم‌ترین تلاشی خواهد بود که برای بازسازیِ جایی انجام گرفته است.

این اسرائیل است که با میلیاردها دلار سلاح که از آمریکا، آلمان، ایتالیا و بریتانیا تأمین شده‌، چنین جهنمی آفریده و مصمم است آن را حفظ کند. غزه تحت محاصره باقی خواهد ماند. پس از یک موج اولیه از تحویل کمک‌ها در آغاز آتش‌بس، اسرائیل دوباره کمک‌های ارسالی با کامیون را به شدت کاهش داده است. زیرساخت‌های غزه بازسازی نخواهد شد. خدمات اولیه از جمله تصفیه‌خانه‌های آب، نیروگاه‌های برق و خطوط فاضلاب تعمیر نخواهند شد. جاده‌ها، پل‌ها و مزارعِ تخریب‌شده بازسازی نخواهند شد. فلسطینی‌های مستأصل را مجبور می‌کنند بین زندگی غارنشینی، چادر و اردو زدن میان تکه‌های ناهموار بتُن و مرگ ناشی از بیماری، قحطی، بمب‌ها و گلوله‌ها، یا تبعید دائمی به جایی دیگر، یکی را انتخاب کنند. این‌ تنها انتخابی است که اسرائیل در برابر فلسطینی‌ها قرار می‌دهد. 

اسرائیل معتقد است - و احتمالاً به خوبی می‌داند که چه می‌گوید - که در نهایت، زندگی در این نوار ساحلی آنقدر طاقت‌فرسا و دشوار خواهد شد که یک خروج دسته‌جمعی اجتناب‌ناپذیر خواهد بود، به‌ویژه زمانی که اسرائیل به هر بهانه‌ای به نقض آتش‌بس و از سرگیری حملات مسلحانه متوسل شود. از هم‌اکنون می‌بینیم که حتی با وجود آتش‌بس، اسرائیل اجازه ورود خبرنگاران خارجی به غزه را نداده است، ممنوعیتی که برای کاهش پوشش رسانه‌ای از رنج و مرگ هولناک طراحی شده است. 

از هم‌اکنون مرحله دوم نسل‌کشی اسرائیل و گسترش "اسرائیل بزرگ" در حال تدارک است؛ این طرح شامل تصرف بخش‌های بیشتری از سوریه در بلندی‌های جولان (و همچنین درخواست‌هایی برای گسترش تا دمشق)، الحاق جنوب لبنان، غزه و کرانه باختری است. سازمان‌های اسرائیلی از جمله سازمان راست افراطی ناهالا، مرتب کنفرانس‌هایی برای تبلیغ و تدارک استعمار یهودی غزه پس از پاکسازی قومی فلسطینی‌ها برگزار می‌کنند؛ آنها می‌خواهند مستعمرات مختص یهودیان را که به مدت ۳۸ سال در غزه وجود داشتند و در سال ۲۰۰۵ برچیده شدند، دوباره مستقر سازند.

واشنگتن و متحدانش در اروپا هیچ‌کاری برای متوقف کردن کشتاری که به‌صورت زنده و آنلاین پخش شد انجام ندادند. آن‌ها امروز هم هیچ‌کاری برای جلوگیری از نابودی فلسطینی‌ها در غزه بر اثر گرسنگی و بیماری و در نهایت کاهش جمعیت آن‌ها انجام نخواهند داد. آن‌ها شریکِ این نسل‌کشی هستند و تا زمانی که نسل‌کشی به نتیجه شوم خود برسد، شریک آن باقی خواهند ماند. 

اما نسل‌کشی در غزه تنها آغاز کار است. جهان زیر فشار بحران زیست‌محیطی در حال فروپاشی است، بحرانی که مهاجرت‌های دسته‌جمعی، دولت‌های ورشکسته و آتش‌سوزی‌های فاجعه‌بار، طوفان‌ها، سیل‌ها و خشکسالی‌ها را به دنبال دارد. با از‌هم‌پاشیدن ثبات جهانی، ماشین ترسناکِ خشونتِ صنعتی‌ای که فلسطینی‌ها را نابود می‌کند، در همه‌جا حاضر خواهد بود. این حملات، همان‌طور که در غزه انجام شد و می‌شود، به نام پیشرفت تمدن غربی و "فضایلِ" مورد ادعای غرب انجام می‌گیرد و هدفش سرکوب آرزوهای مردمی است که عمدتاً فقرای رنگین‌پوست محسوب شده و به‌عنوان "حیوانات انسانی" مورد تحقیر قرار می‌گیرند. 

نابودی غزه توسط اسرائیل ناقوس مرگ نظم جهانی را که در قوانین و مقررات بین‌المللی بیان می‌شد به صدا درآورد؛ هرچند این نظم در گذشته بارها توسط آمریکا در جنگ‌های امپریالیستی با ویتنام، عراق و افغانستان نقض شده بود اما حداقل نوعی دیدگاه آرمان‌شهری (اتوپیایی) در سطح بین‌المللی به رسمیت شناخته می‌شد. آمریکا و متحدان غربی‌اش نه تنها تأمین‌کننده سلاح‌ برای تداوم نسل‌کشی هستند بلکه خواسته اکثر کشورها برای پایبندی به قوانین بشردوستانه را نیز پایمال می‌کنند. 

پیامی که این سیاست به همه ارسال می‌کند روشن است: برای ما  دیگر نه شما ارزشی دارید و نه قواعدی که فکر می‌کردید محافظ شما هستند. اگر سعی کنید از مایی که همه چیز داریم چیزی را دریغ کنید، همه‌تان را خواهیم کُشت. 

پهپادهای نظامی‌، هلیکوپترهای جنگی، دیوارها و موانع، چک‌پوینت‌ها، سیم‌های خاردار، برج‌های دیده‌بانی، مراکز بازداشت، اخراج‌ها، خشونت و شکنجه، ممنوعیت صدور ویزا، زندگی زیر نظام آپارتاید که به معنی "غیرقانونی" بودن است، از دست دادن حقوق فردی و نظارت الکترونیکی بر مهاجران مستأصل در مرز مکزیک یا کسانی که سعی دارند وارد اروپا شوند… همه این‌ها که از مدت‌ها پیش برای فلسطینی‌ها چیزهای آشنایی هستند، امروزه به همان‌ مقدار برای همگان نیز آشنا جلوه خواهند کرد.

اسرائیل، همان‌طور که رونن برگمن در کتاب "قبل از همهْ برخیز و بکُش" اشاره می‌کند، "بیشتر از هر کشور دیگری در جهانِ غرب ترور کرده است"؛ اسرائیل از نسل‌کشی نازی‌ها برای تقدیس قربانی نشان‌دادن موروثی خود و توجیه دولت استعمار استیطانی که برقرار کرده، توجیه آپارتاید، کمپین‌های قتل‌عام و نسخه صهیونیستی "فضای حیاتی" نازی‌ها (Lebensraum) استفاده می‌کند. 

پریمو لوی، که از آشویتس جان سالم به در برد، به‌همین‌دلیل هولوکاست را "منبع پایان‌ناپذیر شَرّ" توصیف می‌کرد که "به شکل نفرت در بازماندگان ادامه می‌یابد و به هزاران شیوه، برخلاف خواست همه، به‌صورت تشنه‌ی انتقام بودن، فروپاشی اخلاقی، نفی، فرسودگی و تسلیم ظاهر می‌شود". 

نسل‌کشی و قتل‌عام‌های دسته‌جمعی تنها مختص آلمان فاشیست نیست. آدولف هیتلر همان‌طور که اِمِه سزِر در "گفتاری درباره استعمار" می‌نویسد، «تنها به این دلیل استثنایی جلوه کرد که ناظر بر "تحقیر سفیدپوستان" بود». اما نازی‌ها، همان‌طور که او می‌نویسد، تنها "رویه‌‌ی استعمارگرانه‌ای را اعمال کردند که تا آن زمان منحصراً در برخورد با عرب‌های الجزایر، کارگران هندی و سیاه‌پوستان آفریقا به‌کار گرفته می‌شد".

کشتار ارتش آلمان‌ در هررو و ناماکوا[1] یا نسل‌کشی ارمنی‌ها، قحطی بنگال در سال ۱۹۴۳ - که وینستون چرچیل، نخست‌وزیر وقت بریتانیا، مرگ سه میلیون هندو در قحطی را با گفتن این که آن‌ها "مردمی وحشی با دینی وحشی" هستند بی‌اهمیت جلوه داد - و همچنین پرتاب بمب‌های اتمی بر روی اهداف غیرنظامی هیروشیما و ناگازاکی، گواه چیزی اساسی درباره "تمدن غربی" است. همان‌طور که هانا آرنت هشدار می‌داد، "یهودستیزی نمی‌توانست به تنهایی منجر به هولوکاست شود. در این کار به توانِ نسل‌کشی که یک بالقوگی ذاتی دولت بوروکراتیک مدرن است نیاز داشت". 

لنگستون هیوز[2] شاعر سیاه‌پوست آمریکایی می‌گفت، "سیاهان نیازی ندارند که به آن‌ها گفته شود فاشیسم در عمل چیست. ما این را خوب می‌دانیم. نظریه‌های آن درباره برتری شمالی‌ها و اختناق اقتصادیْ مدت‌ها است که برای ما واقعیت دارد". 

غرب بر جهان تسلط دارد نه به‌دلیل فضیلت‌های برتر، بلکه به‌این‌دلیل که از کارآمدترین قاتل‌های روی این سیاره برخوردار است.

میلیون‌ها نفر قربانیِ پروژه‌های امپریالیستی نژادپرستانه در کشورهایی مانند مکزیک، چین، هند، کنگو، کنیا و ویتنام دیگر گوش‌شان نسبت به ادعاهای بیهوده یهودیان مبنی بر اینکه قربانی بودن آن‌ها منحصر به فرد است بدهکار نیست. سیاه‌پوستان، رنگین‌پوستان و بومیان آمریکا نیز در همین وضعیت هستند. آن‌ها نیز هولوکاست‌هایی را تجربه کرده‌اند اما این هولوکاست‌ها به دست مرتکبینِ غربی آن‌ها کم‌اهمیت جلوه داده شده یا به‌کُل نادیده گرفته شده‌اند. 

پانکاج نیشرا، نویسنده و روزنامه نگار هندی در کتاب خود "جهان پس از غزه" می‌نویسد:

"این وقایعی که زیر چشم ما رخ دادند، فرض اساسی هر دو نحله‌ی مذهبی و روشنگری سکولار را زیر سؤال می‌برند: اینکه هر دو معتقدند انسان‌ها ذاتاً 'اخلاقی' هستند؛ امروزه شکی در ما روییده و از درونْ ما را می‌خورد و هر روز همه‌گیرتر می‌شود؛ افرادِ هرچه بیشتری شاهد مرگ و نقص‌عضو و… هستند و می‌بینند که با چه سنگدلی، بی‌تفاوتی، بُزدلی و سانسوری سر و کار دارند . آن‌ها با شوک متوجه می‌شوند که هر چیزی ممکن است روی دهد و یادآوری جنایات گذشته هیچ تضمینی برای عدم‌تکرار آن‌ها در زمان حال نیست و اینکه پایه‌های حقوق بین‌الملل و اخلاق هیچ‌گونه امنیتی فراهم نمی‌کند". 

قتل‌عامی که در هولوکاست شاهد بودیم به امپریالیسم غربی هم تعلق دارد. آن‌ها از همان بیماری برتری‌طلبی سفیدپوستان تغذیه می‌شوند که باور دارد دنیای بهتر بر پایه به انقیاد کشیدن و ریشه‌کن کردن نژادهای "پست‌تر" ساخته می‌شود. 

اسرائیل تجسم اِتنوناسیونالیسمی (قومیت‌گرایی‌ملی‌) است که راست افراطی در آمریکا و اروپا آرزوی ایجاد آن را برای خود در سر می‌پروراند؛ دولتی که کثرت‌گرایی سیاسی و فرهنگی و همچنین هنجارهای حقوقی، دیپلماتیک و اخلاقی را مردود بشمارد. این پیشافاشیست‌ها که شامل ملی‌گرایان مسیحی هم می‌شوند، اسرائیل را تحسین می‌کنند زیرا به کلیه قوانین بشردوستانه پشت کرده تا بتواند نیروی مُهلک و قتّال خود را چشم‌بسته جهت "پاکسازیِ" جامعه از کسانی به‌کار اندازد که آلودگی‌های انسانی تلقی‌شان می‌کند.

اسرائیل و متحدان غربی آن، همان‌طور که جیمز بالدوین خاطرنشان کرده بود: «به سمت "احتمالی وحشتناک" پیش می‌روند؛ جایی که در آنْ ملت‌های مسلط که سعی دارند آنچه از اسیران خود دزدیده‌اند را حفظ کنند دیگر قادر نخواهند بود در آینه به چهره خود بنگرند؛ آنگاه آشوبی در سراسر جهان به پا خواهند کرد که اگر به پایان زندگی روی این سیاره منجر نشود، جنگی نژادی را به همراه خواهد آورد که جهان هرگز مانند آن را به خود ندیده است».

آنچه کمبود آن به‌شدت احساس می‌شود نوعی شناخت نیست - زیرا خیانت و حیله‌گری ما [غرب] و اسرائیل دیگر بخشی از کارنامه‌ی تاریخی‌مان محسوب می‌شود - بلکه شجاعتی است که برای نامیدن ظلمت و پلیدی‌مان و روی‌گردانی از آنها لازم است. این نابینایی عمدی و فراموشی تاریخی، این امتناع از پاسخگویی در برابر حاکمیت قانون، این باور که ما همیشه حق داریم از خشونتِ صنعتی برای اِعمال اراده خود استفاده کنیم، نشان‌دهنده آغاز و نه پایانِ کمپین‌های قتل‌عام‌ دسته‌جمعیِ لشکرهای فزاینده فقرا و آسیب‌پذیران جهان توسط شمال جهانی است.

[1]در ابتدای قرن بیستم، بین سال‌های ۱۹۰۴ تا ۱۹۰۸، ۸۰ درصد جمعیت قوم ناما در نامیبی توسط سربازان آلمانی قتل‌عام شدند. (حاشیه مترجم فارسی)

[2] شاعر، داستان‌‌ و نمایشنامه‌نویس سیاه‌پوست آمریکایی. او در جنبش مدنی و به‌خصوص به‌دلیل اهمیتش در «رنسانس هارلم» مشهور است. (حاشیه مترجم فارسی)

مقاله به زبان یونانی

چگونه حول درهم‌کوبیدن غزه توافق ایجاد می‌شودلبنان2.jpg

اقتباس و ترجمه‌ای از متن دیدیه فَسَن[1]

به‌دلیل اهمیت و مرکزیت مسئله فلسطین، ما در اینجا اقتباس و ترجمه‌ی بخشی از آخرین کتاب دیدیه فَسٓن «شکستی شگفت‌آور» را که اخیراً انتشارات دِکورت Découverte منتشر کرده ارائه می‌کنیم.

*******

واقعیتی که بدون شک بیش از هر چیز و تا مدت‌ها وجدان انسان‌ها، حتی خود اسرائیلی‌ها را آزار داده و ذهن‌شان را درگیر خواهد کرد، نابرابری فاحشی است که در برخورد با ارزش زندگی در غزه شاهد هستیم.

مضمون چنین امری که می‌توان آن را اوج بی‌عدالتی در جهان تلقی کرد، این است که یک زندگی کمتر از زندگی دیگری ارزش دارد؛ و این چیزی است که امروزه به‌طور گسترده‌ای از خلال رسانه‌های حاکم تبلیغ می‌شود.

می‌شنویم که تاکنون چند ده هزار فلسطینیْ قربانیِ بمباران ارتش اسرائیل شده‌اند و این کشت‌و‌کشتار ادامه دارد.

این‌ عددها همه فقط آمار مرگ بوده و از مرگ سخن می‌گویند انگار که زندگی فلسطینی‌ها فقط از طریق نابودی‌شان قابل‌تصور باشد. اما آنها موضوع بزرگ‌ترین نابرابری‌ها هستند، نابرابری در زندگی‌هایی است که به گونه‌ای کاملاً متفاوت تجربه می‌شوند؛ وقتی از یک‌ طرف بچه‌ها و جوانان اسرائیلی روی ساحل تل‌آویو توپ‌بازی می‌کنند و یا بر امواج مدیترانه سُرمی‌خورند، فرزندان فلسطینی‌ در تمام طول زندگی‌شان مورد طرد، تبعیض، تحقیر، ممانعت، تخریب مزارع و خانه‌هایشان و غصب اراضی توسط دولت اسرائیل قرار گرفته و تجربه‌شان از زندگی‌ مملو از خشونت و زورگویی ارتش است.

اصطلاحی که غالباً در بساط اشغالگر در مورد فلسطینیان مورد استفاده قرار می‌گیرد «در دسترس و اختیار بودن» است، به این معنا که می‌توان هر زمان بدون ارائه هیچ دلیل و مدرکی آنها را بازداشت کرد، بدون اتهامْ زندانی‌شان کرد و در صورت لزوم، از آنها به‌عنوان ابزار چانه‌زنی در مذاکرات استفاده نمود؛ این روش حتی توسط دیوان عالی اسرائیل تأیید شده است – و به تبعِ مفهوم بالا، «دور انداختنی بودن» هم شامل فلسطینیان می‌شود– می‌توان آنها را کُشت یا مجروح کرد و معمولاً از مصونیت کامل هم برخوردار بود.

یک جنبه از این تجربه توسط جرم‌شناس فلسطینی نادره شلهوب- کِوورکیان در مقاله‌ای درباره «اشغالِ حواس» در بیت‌المقدس شرقی تحلیل شده است؛ یعنی روشی که به‌واسطهٔ آن روابط قدرت از طریق خرده- تجاوزهایی دائمی در حواس پنج‌گانه‌ی فلسطینیان نفوذ کرده و جسم‌ها را به استعمار می‌کشد؛ مثلاً در یاد اهالی بیت‌المقدس خوب مانده که چگونه پلیس به در و دیوار خیابان‌ها و مدارس محله‌های عربی مایعی بدبو و متعفن می‌پاشید، به‌طوری‌که بوی گندیدگی آن‌قدر شدید و ماندگار بود که ساکنان دیگر نمی‌توانستند از خانه‌های‌شان خارج شده و تحصیل دانش‌آموزان مختل می‌شد و این بوی آلودگی و کثافت حتی در حافظه بدن‌ها نفوذ می‌کرد.

همچنین، می‌دانیم که غزه سال‌هاست دائماً تحت نظارت و حمله پهپادها قرار دارد؛ پهپادهایی که صدای مداوم و آزاردهنده‌شان- که این روزها با صدای بی‌وقفه هواپیماها و بمباران‌ها، موشک‌ها و تانک‌ها همراه است - به‌نحوی دائمی به ساکنان یادآوری می‌کند که در وضعیت اشغال و تحت‌سلطه قرار دارند؛ اما هرگز در رسانه‌های بزرگ غربی از این واقعیت خبری نمی‌شنویم.

ساری مقدسی، استاد ادبیات تطبیقی آمریکایی، می‌نویسد: پس از ۷ اکتبر، از روشنفکران فلسطینی دعوت شد تا درباره حمله حماس نظر بدهند، اما هیچ‌کس از خود تمایلی به شنیدن نظرات آنها در مورد اتفاقات قبل و بعد از این واقعه نشان نداد.

یکی از بهانه‌هایی که عموماً از جانب رسانه‌ها مورد استفاده قرار می‌گیرد این است که این سکوت در باب آنچه ساکنان غزه تجربه می‌کنند، به‌دلیل دشواری‌های خبررسانی و عدم‌دسترسی به شواهد است، زیرا ارتش اسرائیل روزنامه‌نگاران فلسطینی را می‌کُشد، حضور همکاران خارجی آنها را ممنوع کرده و تنها در صورتی به آنها اجازه ورود به غزه را می‌دهد که زیر نظر خودش باشند؛ از طرف دیگر دولت به‌طور متناوب ارتباطات منطقه با جهان خارج را قطع می‌کند. با این حال، گزارش‌هایی در محل تهیه شده، شهادت‌هایی جمع‌آوری گردیده و تصاویری تولید شده که تنها شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مستقل توانسته‌اند آنها را به بیرون فرستاده و منتشر کنند. پس سکوت کَرکننده رسانه‌های بزرگ تنها به دلیل عدم‌دسترسی نبوده و بیانگر گزینش‌های هیئت تحریریه‌ این رسانه‌هاست.

همان‌طور که «انجمن اَکریمد» تحلیل می‌کند، رسانه‌های اصلی فرانسه در برخورد به فلسطین از خودْ نوعی «شفقت گزینشی» نشان داده‌اند. آنها روایت‌های گروگان‌های اسرائیلی آزادشده را با تفصیل نقل کرده‌اند، اینکه  در دوران اسارت‌شان از گرسنگی آزرده شده‌ و از این امر شاکی بودند… بدون آنکه بگویند چگونه در غزه تحت محاصره دست‌یابی  به مواد غذایی با چه دشواری و خطراتی همراه است؛ بدون آنکه اسارت آنان را با وضعیت زندانیان فلسطینی که زیر بدترین  تحقیرها و شکنجه‌ها قرار دارند مقایسه کنند.

رسانه‌ها با جزئیات از اضطراب دانش‌آموزان اسرائیلی که نزدیک مرز لبنان زندگی می‌کنند گزارش می‌دهند، اینکه مجبورند هنگام شنیدن صدای آژیرها به پناهگاه‌ها بروند، اما هیچ اشاره‌ای به هراس وصف‌ناپذیر کودکان فلسطینی غزه نکردند که هیچ مکانی برای پناه گرفتن از بمب‌هایی که محله‌هایشان را ویران می‌کند، ندارند. آنها به آزار روانی موج‌سواران اسرائیلی در ساحل تل‌آویو توجه دارند که گویا «جنگ» غزه موجب  اضطراب روانی‌شان شده اما از تجربه زنان فلسطینی که بمب‌ها و موشک‌های اسرائیلی شیرشان را خشکانده و از شیردهی به نوزادان گرسنه خود هم محروم هستند یا کودکانی که دیگر غذایی برای خوردن ندارند، سخنی نمی‌گویند.

به این ترتیب، رسانه‌های اصلی، بر انسان‌بودن اسرائیلی‌ها، تا کوچکترین و ظریف‌ترین ابعاد آن تأکید می‌ورزند و آن را با آب‌و‌تاب تشریح می‌کنند، در همان حال منکر هرگونه انسان‌بودنی برای فلسطینیان هستند که فقط لایق خشونت و نابودی‌اند. آنها با جزئیات به «موفقیت» عملیات نظامی در آزادسازی چهار گروگان اسرائیلی در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۲۴ و از ابراز «شادی» مردم در استقبال از آنها در تل‌آویو پرداختند و تنها در پایان گزارش، هزینه‌ی انسانی این مداخله را برای فلسطینی‌ها ذکر کردند: ۲۷۴ کشته، از جمله ۶۴ کودک و ۵۷ زن، و ۷۰۰ زخمی. در رسانه‌های رسمی از «آزادسازی گروگان‌ها» صحبت شد؛ درحالی‌که این رویداد در رسانه‌های مستقل به‌عنوان «کشتار اردوگاه پناهندگان نصیرات» شناخته می‌شود.

این پدیده جدیدی نیست که درگزارش‌ها فقط صدای اولی‌ها شنیده می‌شود و صدای دومی‌ها در سکوت خاک می‌شود. به‌علاوه، شبکه اجتماعی جهانی‌ای مثل متا (Meta) یا X پیام‌هایی که توسط فلسطینیان یا حامیان آنها نوشته می‌شود را، به‌ویژه زمانی که درباره نقض حقوق بشر توسط ارتش اسرائیل باشند، از حساب‌های خود حذف می‌کنند، حتی زمانی که این پیام‌ها تقریباً همیشه با اظهارات مسالمت‌آمیز همراه بوده‌اند.

به‌طور کلی وضعیتی حاکم است که ما تقریباً هیچ چیز درباره مقاومت روزمره فلسطینیان در برابر سختی‌ها و خواست و آرزوی آنها برای زندگی در صلح نمی‌دانیم. با این حال، یک واژه عربی وجود دارد که معمولاً برای توصیف واکنشِ آنها در برابر سختی‌های اشغال و سرکوب اسرائیل استفاده می‌شود: واژه «صُمود»، همان‌طور که انسان‌شناس لیویا ویک Livia Wick  نیز تحلیل کرده است[2]، به معنای استقامت، پایداری و توانایی آنها برای ادامه زندگی با حیثیت و عزت است.

از تاریخ ۷ اکتبر، «توجه گزینشی» رسانه‌ها در برخورد به «جنگ» اخیر که فلسطینی‌ها را از جریان اخبار به‌کل کنار گذاشته، موجب گشته که آنها را فقط به‌عنوان مبارزان بی‌رحم یا قربانیان بی‌نام‌و‌نشان بشناسیم. کسی نخواسته یأس آنها را از عملکرد جامعه بین‌الملل که آنها را بی‌دفاع به حال خود رها کرده، گزارش کند. برخی از روزنامه‌نگاران باوجدان بی‌بی‌سی طی نامه‌ای به مدیریت خود، نسبت به جانبدارانه بودن ارائه وقایع اعتراض داشته و به‌ویژه به تفاوتی اشاره داشتند که در نحوهٔ انسانی جلوه دادن سوگ خانواده‌های اسرائیلی نسبت به خانواده‌های فلسطینی وجود دارد.

در واقع، اغلب این رسانه‌های مستقل و منتقد بودند که امکان اطلاع‌رسانی بی‌طرفانه‌تری درباره وقایع غزه را فراهم می‌کردند؛ رسانه‌هایی مانند مدیاپارت، پولیتیس، بلاست یا اوریان ۲۱ در فرانسه، بوستون ریویو، دِ نیشن، اینترسپت، موندویس در ایالات متحده، لندن ریویو آو بوکز و میدل ایست آی در بریتانیا، +۹۷۲ در اسرائیل و الجزیره در جهان عرب[3]. در این رسانه‌ها می‌شد صدای فلسطینیان را شنید، به گزارش‌هایی دست یافت که از تبلیغات اسرائیل مستقل بودند، به تحلیل‌های روزنامه‌نگاران و دانشگاهیان منتقد دسترسی داشت و تحقیقات مستقلی را مطالعه کرد که در نهایت بسیاری از رسانه‌های اصلی نیز دست‌آخر برخی از آنها را بازتاب می‌دادند.

یکی از نشانه‌های این تبعیض آشکار به شمارش قربانیان مربوط می‌شود. هر بار که آمار کشته‌شدگان فلسطینی در رسانه‌ها ذکر می‌شد، همراه با عباراتی مانند «طبق گفته وزارت بهداشت غزه» همراه بود، در‌حالی‌که هیچ عبارت مشابهی برای نسبی کردن داده‌های ارائه‌شده توسط مقامات اسرائیلی معمول نبود.

این معیار دوگانه، این «یک بام و دو هوا» به‌ویژه زمانی قابل توجه است که از یک سو، دولت اسرائیل کنترل شدیدی بر ارتباطات اعمال می‌کند و کار راستی‌آزمایی را برای روزنامه‌نگاران - حتی در مورد واقعیت اعضای حماس که کشته یا زندانی شده‌اند - بسیار دشوار می‌سازد؛ از سوی دیگر، آمار و ارقام ارائه‌شده توسط مقامات فلسطینی، که بارها آمادگی خود را برای راستی‌آزمایی بیرونی اعلام کرده‌اند، در جنگ‌های گذشته دقیقاً با آنچه که تحقیقات مستقل بعدی تأیید کرده، مطابقت داشته است.

رئیس‌جمهور ایالات متحده در ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳ گفت: «من هیچ مدرکی ندارم که فلسطینی‌ها در مورد تعداد کشته‌شدگان حقیقت را بگویند» و به اظهارات سخنگوی ارتش اسرائیل ارجاع می‌داد که گفته بود این آمار همیشه اغراق‌آمیز است. روز بعد، وزارت بهداشت غزه فهرست ۶۷۴۷ قربانی را با نام، سن، جنس و شماره کارت شناسایی منتشر کرد.

در‌عین‌حال، مطالعه‌ای که در یکی از معتبرترین نشریات پزشکی بین‌المللی منتشر شد[4]، داده‌های ارائه‌شده توسط نهاد فلسطینی را تأیید کرد. زیر سئوال بردن آمار مرگ‌و‌میر نسبت به قربانیان جنگ ظلمی مضاعف است. آنها زندگی‌شان را از دست داده‌اند و مرگشان نیز انکار می‌شود. چنین چالشی به‌ویژه بدبینانه است، زیرا مرگ‌و‌میر در غزه توسط وزارت بهداشت فلسطینی به‌شدت کمتر از حد واقعی گزارش شده است؛ از یک سو، تنها اجساد یافت‌ و شناسایی‌شده شمرده می‌شوند و اجساد افرادی که زیر آوارها دفن هستند یا به ‌زیر بولدوزرهای اسرائیلی رفته‌اند، نادیده گرفته می‌شوند و از سوی دیگر، مرگ‌و‌میر ناشی از بیماری‌ یا عدم‌امکان مداوا یا آنها که به‌واسطه سوءتغذیه، کم‌آبی و کمبود دارو به هلاکت رسیده‌اند و به‌ویژه متعلق به آسیب‌پذیرترین گروه‌ها مانند نوزادان و سالمندان هستند اصلاً ثبت نمی‌شوند.

تنها یک تحقیق اپیدمیولوژیک در جمعیت می‌تواند بعدها میزان ازدیاد مرگ‌ومیر ناشی از عملیات نظامی اسرائیل را ارزیابی کند. مطالعه‌ای که توسط موسسه واتسون در ارتباط با جنگ‌های قرن بیست‌و‌یکمی که ایالات متحده در آنها دست داشته، نشان داد که تعداد مرگ‌های غیرمستقیم مرتبط با افت اقتصادی، عدم امنیت غذایی، تخریب زیرساخت‌ها، آلودگی محیط زیست، شیوع بیماری‌ها و ویرانی سیستم بهداشت، چهار برابر تعداد تلفات مستقیم است.

به نظر می‌رسد که جنگ غزه، به دلیل مرگ‌های ناشی از کشتار مستقیم ارتش و همچنین تأثیرات کوتاه‌مدت و میان‌مدت سوءتغذیه، عدم بهداشت و کمبود مراقبت‌های پزشکی، حداقل ۱۰۰٬۰۰۰ قربانی داشته است، که نسبت قابل توجهی از آنها نوزادان، کودکان کم‌سن‌و‌سال هستند، بماند که باید آسیب‌های روانی‌ای را هم در نظر گرفت که بازماندگان تا ابد با خود خواهند داشت.

اما تنها کمیت تلفات فلسطینی مورد مناقشه قرار نگرفته است. کیفیت آنها را نیز زیر سئوال برده‌اند. برای تقلیل دادن و کوچک شمردن  تفاوت‌ عظیمی که بین قربانیان دو طرف موجود است، گاهی اوقات معادل بودنِ معنا و اهمیتِ یکسان این تلفات زیر سئوال رفته است؛ آنچه این موضع را مستدل می‌کند این ادعاست که افراد اسرائیلیِ کشته شده، به‌عنوان یهودی کشته شده‌اند و بنابراین انسانیت آنها نادیده گرفته شده است، در‌حالی‌که «دیگران» - بخوان فلسطینیان - به‌طور تصادفی و جانبی در چارچوب یک عملیات نظامی «علیه دشمن» کشته شده‌اند.

این استدلال از یک سو، در نظر نمی‌گیرد که به گفته مسئولین حماس، حمله آنها هم، «علیه دشمنی» بوده است که طی بیش از نیم‌قرن زمین‌ها و حقوق فلسطینیان را به‌نحو غیرقانونی تصاحب کرده (اگرچه این نمی‌تواند وجود تمایل ضد‌یهودی را به‌کل منتفی کند) و از سوی دیگر، منکر سخنان رهبران و نظامیان اسرائیلی می‌شود که به‌طور صریح انسانیت فلسطینیان را انکار کرده و آنها را با حیوانات مقایسه می‌کنند. این ایده که حمله به جنوب اسرائیل از جنگ در نوار غزه بی‌رحمانه‌تر بوده است، احتمالاً از آنجا نشأت می‌گیرد که در مورد اول، مهاجمان فلسطینی و قربانیان آنها در جریان عملیات به‌وضوح قابل مشاهده‌ بوده‌اند، در‌حالی‌که در مورد دوم یعنی بمباران و حتی محاصره غزه، کسانی که دستورات را صادر می‌کنند و دیگرانی که آنها را به اجرا در‌می‌آورند از دیده‌ها پنهان می‌مانند.

به‌همین‌ترتیب، شلیک‌ توپخانه‌ای سربازان اسرائیلی که در بُرجک تانک‌های‌شان نشسته و یا بمباران پهبادهایی که از راه دور و به‌نحوی نامرئی کنترل می‌شوند، به نظر غیرشخصی‌تر و بی‌روح‌تر از شلیک‌ سلاح‌های خودکاری به‌نظر می‌رسد که توسط خودِ  مبارزان فلسطینی فیلم‌برداری می‌شود. فاصله عاطفی‌ای که بینندگانِ خارج از صحنه‌، چه در اسرائیل و چه در نقاط دیگر جهان، نسبت به خود وقایع تجربه می‌کنند، از یکدیگر کاملاً متفاوت است. با این حال، هیچ بدیهی نیست که کشته شدن در یک کیبوتص یا در خیابانی در غزه، برای قربانیان غیرنظامی و نزدیکان‌شان تفاوت تعیین‌کننده‌ای داشته باشد، البته جز یک تفاوت: اینکه در سمت ستمگر باشی و به‌عنوان یک انسان آزاد زندگی کنی یا در کنار ستم‌دیده، زیر اسارت و تحت تهدید نیروی اشغالگر.

در همین ارتباط است که در فرانسه، مراسم بزرگداشتی برگزار شد که طی آن، پس از ادای احترام ملی به شهروندان فرانسوی-اسرائیلی‌ای که در حمله حماس جان باخته بودند، رئیس‌جمهور پیشین فرانسه، فرانسوا اولاند از تفاوت «تقریباً هستی‌شناسانه‌ی قربانیان تروریسم و قربانیان جنگ» سخن گفته و اظهار داشت که برگزاری مراسمی مشابه برای شهروندان فرانسوی- فلسطینی که در جریان جنگ در غزه کشته شده‌اند، قابل‌تصور نیست. او دلیل این امر را تمایز بین کشته شدن «به عنوان مدافع یک سبک زندگی» در مورد اول، و مردن به‌عنوان «قربانی جانبی» در مورد دوم، دانست.

اینکه سوگ فلسطینی‌ها به‌طور آشکار نسبت به سوگ اسرائیلی‌ها کم‌اهمیت‌تر در نظر گرفته می‌شود - با توجه به تفاوت فاحشی که در تعداد قربانیان انسانی بین دو طرف وجود دارد - نشان‌دهنده ناعدالتی و بی‌انصافی‌ای است که در برخورد به انسان‌ها، حتی پس از مرگ‌شان روا داشته می‌شود.

به گفته فیلسوف آمریکایی جودیت باتلر، «توزیع متفاوت مشروعیت در سوگواری» بر شرایطی تاثیر می‌گذارد که عواطف ناشی از آن به‌طور سیاسی احساس می‌شود، عواطفی مثل وحشت، احساس‌ِگناه، سادیسم، کمبود یا بی‌تفاوتی؛ و همینطور نحوه‌ای که ممکن است در ارتباط با زندگی‌هایی که لایق گریستن نیستند به کار گرفت و مرگشان را عقلانی کرد چرا که از‌میان‌رفتن این جمعیت‌ها برای محافظت کردن از زندگی زندگان ضرور تلقی می‌شود.

این تمایز میان دو نوع زندگی به‌طور واضح و دردناک‌ترین شکلی، خود را در تفاوت میان امکان دفن محترمانه و آیینی کشته‌شدگان برای خانواده‌های اسرائیلی و عدم‌امکان چیزی مشابه برای خانواده‌های فلسطینی نشان می‌دهد. خانواده‌های اسرائیلی حتی وقتی اجسادْ سوخته یا در جریان انفجار تکه‌تکه شده‌اند، قادر به برگزاری مراسم تدفین به‌طور محترمانه و مطابق با آیین‌های مذهبی هستند،  در‌حالی‌که خانواده‌های فلسطینی یا اجساد فاسد‌شده‌ای دارند که زیر آوار در حال پوسیدن‌اند - و گاهی زیر بولدوزرهای اسرائیلی از بین می‌روند - یا در نتیجه امتناع مقامات اسرائیلی از تحویل دادن باقی‌مانده‌های نزدیکان‌شان، اصلاً جسدی برای به خاک‌سپردن ندارند یا در ‌نهایت اجسادشان را به دلیل کمبود جا در قبرستان‌هایی که توسط بمب‌ها ویران شده در گورهای دسته‌جمعی خاک می‌کنند.

بنابراین همه چیز به گونه‌ای است که گویی یک زندگی غیرنظامی اسرائیلی با صدها زندگی یک غیرنظامی فلسطینی تاخت زده می‌شود، گویی که ارزش یکی از آنها صد برابر دیگران است و وقتی به کودکان می‌رسیم حتی هزاران برابر. غرب در اینجا نژادپرستی خالص خود را عیان و تلویحاً تأیید کرد که زندگی سفیدپوستان نسبت به زندگی عرب‌ها ارزش بیشتری دارد. بسیاری از کسانی که برای درخواست آتش‌بس بسیج شده و تظاهرات می‌کنند، در واقع مخالفت خود را از این نابرابری زندگی ابراز می‌دارند.

اما گفتمان سیاسی و رسانه‌ای هرگز بسیج به‌نفع فلسطین را با این عبارات، یعنی برای حق زندگی فلسطینی‌ها و حق آنها برای یک زندگی خوب و سالم منعکس نکرده است. این وضعیت به‌عنوان نوعی «اردوگاه گرایی» جدید توصیف شده است که یک اردوگاه طرفدار فلسطین را در مقابل اردوگاه دیگر، طرفدار اسرائیل قرار می‌دهد. زمانی که ما خواستار پایان قتل‌عام غیرنظامیان شدیم، صرفاً به این دلیل که مردم بی‌گناه را نمی‌کشند، زمانی که خواستار پایان محاصره کامل غزه شدیم، صرفاً به این دلیل که نباید انسان‌ها را از گرسنگی هلاک کرد، زمانی که ما ویران‌شدن بیمارستان‌ها را محکوم کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید بیماران و مجروحان را از مراقبت‌های پزشکی محروم کرد، وقتی از تخریب مدارس و بناهای تاریخی انتقاد کردیم، صرفاً به این دلیل که نباید فرهنگ و تاریخ مردمی را آنان سلب نمود، برای بسیاری از مفسران چنین به نظر می‌رسید که نمی توان در برابر این دو اردوگاه، اردوگاه دیگری تصور کرد که اردوگاه زندگی است.

دیدیه فَسَن

اقتباس و ترجمه:‌ ح.س

۲۲ سپتامبر ۲۰۲۴

 *******

[1]  دیدیه فَسَن؛ پژوهشگر انسان‌شناسی، استاد در کالج دوفرانس و دانشگاه پرینستون، دیدیه فسن به‌تازگی کتابی ضروری و شجاعانه درباره اتفاق – و در بسیاری از موارد حمایت فعال – نخبگان غربی از جنگ نسل‌کشی دولت اسرائیل علیه فلسطینیان غزه و پاکسازی قومی که همزمان در کرانه باختری در حال وقوع است، در انتشارات لا دکوورت منتشر کرده است.

[2] نگاه کنید به:

Sumud: Birthday, Oral History,and Persistance in Palestine; 2023 Syracuse University Press.

[3] Mediapart, Politis, Blast ou Orient XXI en France, Boston Review, The Nation, The Intercept, Mondoweiss aux États- Unis, London Review of Books et Middle East Eye en Grande-Bretagne, +972 en Israël, Al Jazeera dans le monde arabe

[4] نشریه پزشکی لانسِت به تاریخ ۵ ژوئیه ۲۰۲۴ تعداد قربانیان را ۱۸۶هزار یعنی نزدیک به ۸ درصد جمعیت غزه ارزیابی کرد. نگاه کنید به:

The Lancet, 5 juillet 2024. Counting the dead in Gaza: difficult but essential

https://www.thelancet.com/journals/lancet/article/PIIS0140-6736(24)01169-3/fulltext

و همچنین به:

Benjamin Huynh, Elizabeth Chin et Paul Spiegel, « No evidence of inflated mortality reporting from the Gaza Ministry of Health », The Lancet, 6 décembre 2023.

اشعار و متون کوتاهی که می‌خوانید گزیده‌ای است از نوشته‌های مردم نوار غزه که در طی حملات اخیر در شبکه‌های اجتماعی‌شان منتشر شده است.

منال مقداد

شاعر و مهندس. مادر ریتا، راسل و آسر.

دو متن کوتاه زیر از صفحه‌ی فیسبوک منال مقداد گرفته شده است. تاریخ قطعه اول ۴ نوامبر ۲۰۲۳ است. قطعه دوم در سال ۲۰۱۴ و در خلال حمله اسرائیل به غزه در ماه‌های ژوئن و ژوئیه نوشته شده است.

۴ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۵۶ شببچه2.jpg

در این ساعت تاریک

در بطن این جنگ

زمان گذرا نمی‌گذرد.

پیش روی خود قصه‌ای نمی‌یابم

تا برای فرزندانم روایت کنم.

و به حرمت جدا ساختن گذشته از آینده،

در قفا نیز داستانی نیست.

«روزی روزگاری بود» اکنون گورستانی است.

اما باید برایشان قصه‌ای بگویم

پس اینگونه آغاز خواهم کرد:

«روزی روزگاری خواهد آمد...».

کمی امید،

که بتواند گهواره و خوابشان را تاب دهد

اندکی به دور ازترکیب افسانه و اساطیر.

قصه‌ای پرداخته از سراب

قصه‌ای پر از دروغ.

این صادقانه‌ترین کارممکن است،

حال که جنگ هنوز ما را نبلعیده،

با دهان آتشینش استفراغ می‌کند.

یک به اضافه یک می‌شود پنج

و پنج تن بودند

آنها که در انتظار زمستان

زیتون و روغن و زعتر اندوختند.

و هربار که میان حرف‌هایم می‌پرند،

می‌گویم: «روزی روزگاری خواهد آمد...».

ژوئن-ژوئیه ۲۰۱۴

آنگونه که شما تصور می‌کنید نیست. آخر آنچه تجربه می‌کنیم هیچ ربطی به احساسات بیهوده‌ای از قبیل شجاعت، غرور و شرافت ندارد. آن شب از همه سخت‌تر بود، اما این‌بار گریه نکردم.

صبح، پس از نخستین بمباران هواپیماهای صهیونیست‌ها، همه‌ی توانم را به خرج دادم تا وسایلم را جمع کنم: مدارک شناسایی، مدرک تحصیلی دانشگاه و مدرسه، گواهینامه‌ها، هدیه‌ها، آنچه از نامه‌های عمویم (که هنوز در یکی از زندان‌های اسرائیل اسیر است) به‌جا مانده بود، تلفن همراه و لپ تاپ...

اما نگاهم بر دومین کتابخانه‌ام خیره ماند؛ اولی را در جنگ قبلی از دست داده بودم. با کتاب‌ها چه کنم؟ سنگین‌اند و اگر مجبور شوم بدوم، حملشان سخت است. پس تصمیم گرفتم فقط آنهایی را با خود ببرم که نویسندگانشان با دست‌خط خود به من تقدیم کرده بودند.

ناگهان از دست خودم عصبانی شدم؛ ازاین حس‌های دردآور و کشنده که آدم را می‌سوزاند. مرا باش که نگران اسباب و وسایلم هستم... اما اگر پیش از اینکه دستم به وسایلم برسد مرگ دستش به من برسد چه؟ مرگ غافلگیرم خواهد کرد، بی آنکه خبرم کند، و من با اوخواهم رفت، بی‌خاطره، بدون مدارک و کتاب‌هایم، بدون عزیزان و دوستان، هدایا و رویاهایم... تنها خواهم رفت و سبک.

بعدالتحریر برای دوستانی که کتابی از من نزدشان به امانت است: اگر مُردم، کتاب‌ها را برای خودتان نگهدارید. مال شما.

بعدالتحریر برای پسرعمویم: اگر کتاب‌های کتابخانه‌ام سالم ماند، مال توست.

 

 محمود عمر

روزنامه‌نگار و بلاگ‌نویس، متولد اردوگاه پناهندگان فلسطینی درجبلیه، در شمال شهرغزه. نخستین رمان او با عنوان «سینما غزه» در سال ۲۰۱۵ در شهر حیفا در فلسطین منتشر شد.

قطعه زیر در ماه مارس ۲۰۱۴ در بلاگ او«خاطرات یک پناهنده» منتشر و سپس ترجمه اسپانیایی آن به ویرایش بنیامین گارسیا و شادی روحانا در یک کتاب دوزبانه (عربی-اسپانیایی) با عنوان «از بلاگستان: متونی از مکزیک و فلسطین» در سال ۲۰۱۵ در مکزیکوسیتی به چاپ رسید.

نامه‌ای از غزه، سال ۲۰۵۴

می‌دانی؟ همه چیز عوض شده است. ما هم تغییر کرده‌ایم و مشکلاتمان دیگر ارتباط چندانی با مسائل مربوط به قدرت و سیاست‌های سلطه‌جویانه ندارد. امروز مشکلات ما از آن نوعی است که با نوری ملایم، یک روانشناس و یک مبل راحت حل و فصل می‌شود.

آیا دلیلش این است که به سن ۶۳ سالگی رسیده‌ایم؟ سن وفات پیامبر همین بود، نه؟ یادت هست سر کلاس‌های درس دینی برایمان می‌گفتند که در روزهای آخر زندگی پیامبر وقتی اصحاب آب بر پیشانیش می‌ریختند، بخار می‌شد؟ چه تصویر شگفتی، نه؟ آیا خیابان‌های شهر ما، به‌لحاظ تاریخی (امروزه دیگر کسی از این قید زمان استفاده نمی‌کند) امتداد پیشانی داغ پیغمبر نیست؟ یادت هست چقدر موشک رویش ریختند و همگی‌ دود شد و به هوا رفت؟

چند روز پیش با دوست مشترکمان حسن بودم (همان حسنی که دوست داشت هنگام خودارضائی به عکس زیپی لیونی، وزیر امورخارجه وقت اسرائیل نگاه کند. او را یادت هست؟). داشتیم با ماشینش از جاده‌ی العریش می‌گذشتیم تا برویم یک جایی ماهی بخوریم. از من پرسید: «دلت برای صدای بمباران تنگ نشده؟». پاسخ دادم: «چرا، متاسفانه». اینکه جوان‌های امروز مثل ما نیستند شاید موجب دلگرمی باشد؛ آنها با چیزهای معمولی مشغولند: تصویب ازدواج همجنس‌گرایان، کنسرت یک گروه موسیقی که نامش را نمی‌توانم تلفظ کنم، فستیوال‌ها، نمایشگاه‌ها واز این دست مسائل. چه می‌شود کرد؟ نگاهشان می‌کنم که چطور گله‌ای وارد بار می‌شوند. به بحث‌های پرهیاهویشان‌ گوش می‌سپارم و آن وقت متوجه تفاوت کیفی‌ای که بین ما وجود دارد می‌شوم. فکرش را بکن: یک روز که داشتند برسر میزان کارآیی وزیر جدید کشور بحث می‌کردند، نزدیک بود میز بار را بشکنند. دیوانه‌ها!

آری رفیق، همه چیز عوض شده، جز صدای دریا. این نامه را درحالی برایت می‌نویسم که صدای دریا از پنجره‌ی بار به گوشم می‌رسد، صدایی پرمهر، درهم تنیده مثل یک فرش. یک جمله برایت می‌نویسم و بعد به دریا نگاه می‌کنم. گاهی گم می‌شوم، اما حافظه‌ام را می‌گیرم و می‌چلانم، همان‌طور که مادربزرگم دستمالی را که با آن زمین را پاک کرده بود می‌چلاند. می‌کوشم تصاویری را که دیگر وجود ندارد بازسازی کنم. مثلا آن صبح پنج دهه پیش را به یاد می‌آورم، وقتی ساعت پنج صبح با پسر عموهایم آمدی تا شنا کنیم. دریا همچون آینه‌ای، خویش را در برابر ما گسترد. آب پاک بود، مثل خود ما. افراد دیگری هم بر ساحل بودند: یک گروه از کادرهای حماس. حماس را یادت هست؟

ببین، نمی‌خواهم احساساتی برخورد کنم، اما آدم نمی‌داند نور وجودش قرار است کی خاموش شود و بدن چه موقع تصمیم خواهد گرفت که وقت خواب ابدی فرا رسیده. هرگز قول‌های توخالی به تو نداده‌ام. آری، همه چیز عوض شده و ما، من و تو و همه‌ی ما، در کشوری که به زندگی معمولی خود بازگشته به مجسمه‌هایی متحرک بدل شده‌ایم و حالا آخر هفته‌ها سرفرصت موهایمان را شانه می‌زنیم تا به سینما برویم. اما سوگند می‌خورم، سوگند به عشق‌مان، به کُنافه[1]‌ی نابلس وبه موشک زمین به هوا، که رنگ دریا عوض نشده است.

این آبی پهناور همان است که بود. دریا شهیدان را به خاطر دارد، نام و چهره‌شان را. دریا می‌داند چقدر گریستیم، چگونه رفتیم، چه ترانه‌ها خواندیم و چه‌بسا روابط عاشقانه که در اثر مسائل ژئوپولیتیک یا در مبارزه از هم گسست؟. حالا که حرف از عشق شد: بگو ببینم اوضاعت چطور است؟ کجایی لعنتی؟ بیا واز ماجراجویی‌های عاشقانه‌ات برایم بگو. بیا تا بر ساحل دریایمان که عوض نشده بنشینیم. پرواز بعدی را سوار شو و بیا. من به بهترین آبجو مهمانت می‌کنم.

 

طه محمدعلی

(۱۹۳۱-۲۰۱۱)

 او در روستای صفوریه در الجلیل به دنیا آمد، روستایی که در سال ۱۹۴۸ توسط ارتش اسرائیل ویران شد. او تا زمان درگذشتش به‌عنوان یک پناهنده در شهر ناصره زندگی می‌کرد و در مغازه‌ی کوچکش در جوار کلیسای آنونسیاسیون سوغاتی و اقلام مذهبی می‌فروخت.

انتقام

گاهی دلم می‌خواهد در نبردی رودررو

با مردی مواجه شوم

که پدرم را کشت،

خانه‌مان را ویران کرد

و مرا به آوارگی در این تنگنا واداشت.

اگر او مرا بکشد،

سرانجام به آرامش می‌رسم.

اما اگر من او را بکشم،

از او انتقام گرفته‌ام.

اما بعد به دل می‌گویم:

اگر هنگام رویارویی با او

بفهمم مادری دارد

که در انتظار اوست،

یا پدری

که هر وقت پسرش

در بازگشت به خانه یک ربع دیر ‌کند

دست راستش را

به سمت چپ سینه‌اش

آنجا که قلبش هست

می‌برد،

آن وقت چه؟

اگر چنین باشد،

حتی اگر بتوانمش کشت،

می‌گذارم زنده بماند.

و بعد می‌اندیشم:

و نیز مرا توان کشتن او نخواهد بود،

چنانچه در آن لحظه دریابم

که برادران و خواهرانی دارد

که بی‌دریغ

دوستش می‌دارند

و دلتنگ اویند؛

همسر یا فرزندانی

که وقتی به خانه بازمی‌گردد

به استقبالش می‌روند،

وقتی برایشان هدیه می‌برد

شادمان می‌شوند

و غیابش را تاب نمی‌آورند؛

دوستان و آشنایان،

همسایگان و خویشاوندان،

هم‌بندان، هم‌دردان یا هم‌کلاسی‌هایی

که همیشه حالش را می‌پرسند

و سلامش می‌رسانند.

اما اگر باخبر شوم

که تنها زندگی می‌کند،

همچون شاخه‌ی افکنده‌ی درختی،

بی پدر و مادر

بی برادر و خواهر

بی همسر و فرزند

بی دوست و همسایه و خویشاوند

بی آشنا و رفیق

بی هم‌بند، هم‌کلاسی یا ‌هم‌دردی،

آنگاه

احتضار مرگ

و شقاوت نیستی را

به تنهایی اندوهناکش

نخواهم افزود.

بی‌تفاوتی‌ام

کفایت خواهد کرد.

و چنانچه درخیابان به او بر بخورم

تنها نادیده خواهمش گرفت:

به یقین می‌دانم که این

خود انتقام است.

[1] نوعی دسر سنتی خاورمیانه‌ای که در دوران امپراتوری عثمانی نیز رایج بود.

علیه خاموشی (۲)HomeWork.jpeg

ترجمه: شکوفه محمدی

۷۶ سال از آغاز نکبه می‌گذرد و با وجود نسل‌کشی، بمباران‌ها و دیگر تلاش‌های سرکوب‌گرانه، صدای آزادیخواهی خلق فلسطین هرگز خاموش نگشته است.

اشعار و متون کوتاهی که می‌خوانید گزیده‌ای است از نوشته‌های مردم نوار غزه که در طی حملات اخیر در شبکه‌های اجتماعی‌شان منتشر شده است.

شادی روحانا، مترجم فلسطینی، چندی پیش مجموعه‌ای از این متون را به زبان اسپانیایی ترجمه‌ و در کتابی با عنوان «علیه خاموشی» منتشر کرده است. ترجمه فارسی آن که اینجا ارائه می‌شود به کمک این کتاب از زبان اسپانیایی و در مقایسه با متن عربی انجام شده است.

 

حسام معروف  - ۱۹۸۱

شاعر، رمان‌نویس و ویراستار اهل غزه. کتاب‌های منتشر شده او عبارتند از دو دفتر شعر به نام‌های «مرگی با عطر شیشه» (قاهره، ۲۰۱۵) و «آرایشگری که به مشتریان مرده‌اش وفادار ماند» (بیروت، ۲۰۲۲)، و رمانی با عنوان «اسکنه‌ی رام» (رام‌الله، ۲۰۲۰). او در سال ۲۰۱۵ برنده‌ی جایزه‌ی «محمود درویش» به شعر و نثر شد. در طول جنگ و کشتار کنونی مجبور شد به شهر رفح در جنوب نوارغزه نقل مکان کند و هنوز از همان‌جا می‌نویسد. متون زیر را از صفحه‌ی فیسبوک او اتخاذ کرده‌ایم.

۱۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت۳۰ :۶ صبح

غزه نگران سر و وضع و ظاهرش نیست، این قلب سرشار از خاکسترش است که نگرانش می‌کند. این تکه خاکی که دریا آبش می‌دهد، طعم نمک دارد، نمکی لذیذ، طعمی گزنده که قدرت سخن گفتن را از انسان می‌ستاند. برای غزه سبکی است وصف‌ناپذیر: به تصویرکشیدنش ممکن نیست نه می‌توانی به تصویرش بکشی و نه می‌توانی حذفش کنی. و ناتوانی دشمن نیز ناشی از همین است: این فضای کوچک او را می‌بلعد، گویی به‌سان گربه‌ای که ترسش را. غزه برای عکس گرفتن بدترین جای دنیاست، اما برای دلتنگی یادها، زیباترینِ مکان‌ها. غزه گریه نمی‌کند، بر اشک‌هایش روان است. غزه فریاد نمی‌کشد: خوب می‌داند که این انفجارهای مهیب علائم حیاتی‌اش هستند. غزه که با گِل منعطف خدا قالب زده شده، نه ایستایی را بر‌می‌تابد و نه زندگی بدون ایثار را. ساکنان غزه می‌دانند که این مکان همچون فرزندی‌ست که باید از آن مراقبت کرد و هرآنکه ترکش کند، عقیم و سترون می‌شود.

۱۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱ صبح

این جنگ که از دریدن ما یک زمان باز نمی‌ایستد،

جنگی‌ست برای اثبات سلطه‌ی تمدن.

جنگی‌ بس سهمگین،

که برلانه‌ی مورچه‌ها رژه می‌رود،

زیر پا له‌شان می‌کند

تا راه باز کند برای ظالمان.

آی آدم‌ها! خودِ ماییم آن مورچه‌گان، پراکنده و از هم گسیخته.

نه راه زنده‌ماندن را می‌دانیم ونه منقرض می‌شویم.

تنها می‌توانیم برموشک‌ها‌ دهان بگشاییم.

ماییم عقب‌ماندگان که از سرزمین باروت می‌آییم.

نه می‌دانیم آفتاب چگونه طلوع می‌کند و نه جنگ چگونه غروب.

صداهایمان را به فریاد بدل کرده‌ایم

تنها اینگونه تاکید می‌کنیم که هنوز نمرده‌ایم.

ارقامی هستیم رنگ‌پریده که کسی زحمت حذف یا تاییدمان را به خود نمی‌دهد.

از نوشتن پشت سرما دست بردارید، ما نیز به زودی می‌میریم.

۲۲ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶ صبح

بگذار پرده بر‌افتد! غزه را در کفنی بزرگ بپیچید، و به آرامی به زندگی‌های بی‌ارزشتان ادامه دهید.

 

عثمان حسین  - ۱۹۶۳

شاعر متولد رفح، در جنوب نوارغزه. او انجمن فرهنگ و هنر عشتار را بنیان نهاد و مدیر مجله‌ی ادبی آن بود. از میان آثار منتشر شده‌اش می‌توان دفاتر شعر «رفح: الفبا، فاصله و حافظه» (همراه با خالد جمعه، ۱۹۹۲) و «نگهبان قربانی» (۲۰۲۳) را نام برد. متون زیر برگرفته از صفحه‌ی فیسبوک اوست.

۲۱ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱:۴۱ عصر

جنگ بر صندلی‌اش نشسته بود

بر پاهای خویش ایستاد، خجل، در روزهای نخست.

چهره و نفس‌های بریده‌اش را پنهان کرد.

نخستین مُرده شاید نام و شماره‌ای داشت.

شاید طبل‌ها،

رنگ کفشی را که به‌پا داشت یادآور شدند.

چه بیداربخت بود این اولین نفر:

و حتی بر او "شهید" نام نهادند!

اما اکنون ما ارقامی ناشناسیم،

بی‌نام و بی‌هیچ حکایتی.

جنگ همچون فتنه‌ای پلید به پا خاست.

دروغ بود ادعایش:

هرگز نخوابیده بود.

 ۲۲ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۲:۴۱ عصر

شصت سالی بود که تنها چند بار به‌طور اتفاقی و به مدت تنها چند سال از رفح بیرون رفته بودم. هم چهره‌ی آرامش را می‌شناسم و هم هیاهویش را. بی‌سروصدا در او گام برمی‌داشتم، آنگونه که بایسته‌ی هر لحظه بود. اما امروز فقط هر از گاهی سری به شهر می‌زنم، آخر از او بیرون رانده شده‌ام. طوری به درونش راه می‌جویم که انگار نمی‌شناسمش. در دو خیابان اصلی و برخی خیابان‌های فرعی‌اش قدم می‌زنم. این خیابان‌ها، با وجود فقیرانه بودن‌شان، جانپناه دو میلیون نفر از آوارگان اردوگاه‌ها و شهرهایی هستند که سیاره‌ی غزه را تشکیل می‌دهد. این تعداد پرشمار گم‌شدگان که در دو ‌خیابان اصلی و چند خیابان فرعی پخش شده‌اند، از نخستین ساعات روز سوی یکدیگر به حرکت درمی‌آیند و سه چهارراه را پر می‌کنند: الاودا، الشرقي و النیامة. هرچه بیشتر از روز می‌گذرد، تعدادشان بیشتر می‌شود، تا جایی که لحظه‌ای فرا می‌رسد که تنها می‌توانی حول محور بدن خودت حرکت کنی. در گوشه‌‌وکنار شهر و سر چهار‌راه‌ها فروشندگانی می‌ایستند، با محصولات اندک‌شان که عبارتند از قوطی‌های کنسرو مخصوص شرایط جنگ و بلایای طبیعی. رفح بر آوارگان آغوش می‌گشاید و بازوانش پیوسته درازتر می‌شود.

۲۴ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۹:۵۹ شب

خشمم سر به آسمان می‌کشد،

و کاهلی ابرها را می‌روبد

و نور رهایی را از چشم افق می‌گیرد.

دیدم شبی درخشان،

چشم دوخته بر خورشیدی دور دست

مرگی بهت‌زده‌ی قربانیانش

و شکوهی تهی از عصاره‌ی خویش.

 

خالد جمعه   - ۱۹۶۵

شاعر و داستان‌ نویس متولد رفح، در جنوب نوارغزه. خانواده‌اش اهل روستای حتا بودند که در ژوئیه سال ۱۹۴۵ توسط نیروهای اسرائیلی نابود شد. او در حال حاضر ساکن رام‌الله در کرانه‌ی باختری رود اردن است. متون زیر برگرفته از صفحه‌ی فیسبوک اوست.

۲۹ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۴۱ صبح

۱۴۰ سده است که رویا می‌بینیم. همیشه می‌خواستیم خلقی باشیم که در کناره‌ی کشتزار نقش شقایق بزند؛ خلقی معمولی که هم اشتباه کند و هم کارهای درست انجام دهد، هم بسازد و هم خراب کند؛ مردمی که درباره‌ی آداب و رسوم ازدواج یا درس‌های نهفته در داستان‌های عامیانه با یکدیگر بحث می‌کنند.

۱۴۰ سده است که خواسته‌ایم؛ اما روزگار نیز خواسته‌های خودش را داشت. شهرهایمان را بی‌دروازه ساختیم. میدان‌های ما مسافران غریب را پناه داد تا از سرما و بی‌رحمی تنهایی در امان بمانند. زبان‌مان را به ایشان آموختیم و با آنها در غم و شادی‌شان شریک شدیم، تا ایشان نیز در تار و پود شب جایی از آن خویش داشته باشند. اما آنها آتش‌مان را ربودند تا در کنار کشتزار مراسم عروسی برپا کنند؛ ترانه‌مان را ربودند و گفتند: «این شب از آن ماست! این روزها و قصه‌ها هرگز از آن شما نبوده است».

۱۴۰ سده است که نقش‌های میهن‌مان را نخ‌به‌نخ گلدوزی می‌کنیم: غزالی در کنار درخت زیتون؛ بوته‌ای خار که کوهستان را در آغوش می‌کشد، پرنده‌ای که تاریخ را از آشیان کهن خود به نظاره نشسته است. آنگاه که گندم‌مان را می‌کاشتیم و نیمی از آن را برای بال‌های وحشی مخلوقات پروردگار به جا می‌گذاشتیم، هیچ‌کس اشتیاق‌ درونی و بیرونی‌اش را در جستجوی خدا با کسی قسمت نمی‌کرد. حتی بت‌پرستان نیز بت‌ها را دم در معابدمان می‌گذاشتند و بعد وارد می‌شدند تا خدایی را که گُل و گندم نصیبمان کرده بود بپرستند.

۱۴۰ سده است سنگ‌ها را اهلی کرده‌ایم تا نام‌مان را بر زبان برانند، تا دوستمان بدارند. صیقل‌شان داده‌ایم و آنها ما را جلا داده‌اند. همگان به آهنگ این سنگ‌ها رقصیده‌اند: هپروها، فرزیان، کنعانیان، هیتی‌ها، هوری‌ها، موأبیان، عمالیقیان، یبوستیان، فلیسطی‌ها، آرامی‌ها، مدینیان، گیرگاشی‌ها، رفایم، فِنیقی‌ها، هخامنشیان، ایدوماها، يطوريون. چنان رقصیدند که تاریخ پشت قدم‌هایشان از نفس‌ افتاد و نشست تا خستگی درکند.

۱۴۰ سده است که روح‌مان را تراش می‌دهیم، تا از غزال‌ها حفاظت کنیم، تا گنجشک‌ها را دانه دهیم؛ تا درخت آواز سردهد و ابرها جایی داشته باشند برای پایین آمدن تا جالیزها. ما، نویسندگان این متن، هنوز تک‌تک حروفی را که شن‌های این جهان بزرگ گفته‌اند، نگه داشته‌ایم. طوفان‌ها می‌آیند و می‌روند، بلاها نیز؛ ولی ما می‌مانیم و هر آنچه از آن ماست نیز: صمیمیت، روغن زیتون، قصه‌های زنان، عرق‌های مردان، بع‌بع گوسفندان، نقش‌ و نگار‌های گلدوزی، گریه‌هایی برای شیر و لالایی، حنای عروسی بر دست‌ها؛ و تمام آن چیزهایی که در برابر بیرون رانده شدن از چرخه‌ی تاریخ، از زیبایی بیکران و رنگ تکرارنشدنی کوه و شن مقاومت می‌کند.

 

 

**********

 علیه خاموشی (۱)نکبه.jpg

 

نورالدین حجاج

۱۹۹۶-۲۰۲۳

نمایشنامه نویس، رمان نویس و معلم. در ۳۱ ژانویه سال ۱۹۹۶ به دنیا آمد. در رشته کارشناسی ریاضی از دانشگاه الازهر در غزه فارغ التحصیل شد. دو رمان به نام‌های «دو غریبه» (مصر، ۲۰۱۸) و «بال‌های بی‌پرواز» (اردن، ۲۰۲۱) منتشر کرد. او در روز ۳ دسامبر سال ۲۰۲۳ در زیر بمباران ارتش اسرائیل در آپارتمانش واقع در محله الشجاعیه در شرق شهرغزه جان باخت.

متون زیر از صفحه توییتر او(@noorhajaj40) اتخاذ شده است.

۲۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۴:۲۲ عصر

نام من نورالدین حجاج است. نویسنده‌ای فلسطینی هستم. ۲۷ سال و یک دنیا رؤیا دارم. من یک رقم نیستم و مخالف آنم که در اخبار به مرگم اشاره‌ای گذرا شود، بی‌آنکه بگویند تا چه اندازه عاشق زندگی، خوشبختی، آزادی، خنده‌ی بچه‌ها، دریا، قهوه، نوشتن، فیروز و تمام چیزهای شاد بوده‌ام. یکی از آرزوهایم این است که کتاب‌ها و نوشته‌هایم به تمام دنیا سفر کنند؛ قلمم پَر در بیاورد تا که مُهرهای ورودی که در گذرنامه‌ام نخواهند زد و ویزاهایی که برایم صادر نخواهند کرد نتواند جلویش را بگیرد. یکی دیگر از رویاهایم این است که کودکی داشته باشم شبیه خودم تا در آغوش بگیرمش و پیش از خواب برایش قصه بگویم. اما بزرگترین رویایم این است که در کشورم در صلح زندگی کنیم، پیش از طلوع آفتاب خنده‌ بچه‌ها روزمان را روشن کند، هرجا بمبی افتاده گل سرخی بکاریم، بر هر دیوار ریخته آزادی را نقش بزنیم و اینکه جنگ راحتمان بگذارد تا بتوانیم برای آخرین و تنها بار زندگی‌ کنیم.

۲ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۷:۳۴ عصر

بیرون رفتم تا در شهر، یا در آنچه از آن برجا مانده، گشتی بزنم. دیدم که چگونه از تمام رنگ‌ها تنها یکی باقی مانده است. چطور ممکن است رنگ خاکستری اینگونه بر تمام رنگ‌های دیگری که می‌شناسیم چیره شود، مگر آنکه تُن‌ها ماده‌ منفجره، اشباعش کرده باشد؟

روی ویرانه‌ها طوری گام برداشتم که انگار میدان مین باشد، نگران از زیر پا له کردن نقش خاطرات کودکان. سیم‌های برق را لمس کردم، این طناب‌های دار را که شاهدان ویرانی بوده‌اند.

کوه‌هایی از اجساد دیدم، روان به سوی تنها و آخرین جای امن روی زمین. حال دیگر این خیل عزاداران نیست که شهیدان را بر دوش خویش‌ تا سرای آخرت بدرقه می‌کند: تنها همراه ایشان خانواده‌هایشان هستند، شهید همچون خود آنها.

 ۷ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۳:۳۵ عصر

حالا وضع غزه مثل رمان "کوری" ژوزه ساراماگو شده است. تنها فرقش این است که به جای کوری، بیماری دیگری به نام اشغالگری به همه جا سرایت کرده. اما شباهت‌ها بسیار است: قحطی، بیماری، شرایط ناسالم، بلایا، فقدان انواع محصولات، ترس، ویرانی. آنچه تصور می‌کردیم دیگر واقعیت پیدا کرده است. از این همه پلیدی تنها می‌توان انتظار چیزی بدتر را داشت.

 

هبة أبو ندى

۱۹۹۱-۲۰۲۳

شاعر، داستان‌سرا و‌ رمان‌نویس. به تاریخ ۲۴ ژوئن ۱۹۹۱ در خانواده‌ای از پناهندگان به دنیا آمد که اصالتاً اهل روستای بیت جیري بودند؛ دهی فلسطینی که در نکبه سال ۱۹۴۸ توسط ارتش اسرائیل تخریب گشت. نخستین رمان او «اکسیژن برای مردگان نیست» در سال ۲۰۱۷ در عمارات متحده عربی منتشر شد. وی طی بمباران روز ۲۰ اکتبر سال ۲۰۲۳ در شهر خان یونس در جنوب نوار غزه همراه با خانواده‌اش کشته شد.

متون زیر را از صفحه فیسبوک او اتخاذ کرده‌ایم.‌

 ۷ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۶:۴۵ صبح

وقتی برای خواب آماده می‌شدم، به کارهای معمولم فکر می‌کردم (امتحان دانشگاهم، لباسی که دیده بودم و می‌خواستم برای خودم بخرم و تقاضای کار جدیدی که نگرانم می‌کرد). اما ناگهان، صدای زنگِ ساعت به آلارم تغییر کرد، تمام امتحانات کنسل شد و باروت بود که از همه‌جا می‌بارید و جزیره‌ی ما سرخ شد. رادیو را روشن و تلگرامم را چک کردم. در ذهنم تمام برنامه‌هایم را از نو‌ ریختم. همان لحظه‌ای بود که همه در غزه می‌شناسیم: لحظه‌ی زیر و رو شدن همه‌ چیز. 

 ۹ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۳۴ بعد از ظهر

- این دسته‌های دوازده‌تایی موشک از کجا شلیک می‌شود؟

- از قلب ما. هر دوجین موشک از خشم کسی در غزه زاییده می‌شود.

 ۱۰ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۵۶ شب

۱.

در نمازهای پنجگانه‌ام،

با استخاره

حفاظتت می‌کنم.

پیش از آنکه ژنرال فرمان را صادر کند

و دستورش به یورشی مر‌گ‌آورد بدل شود،

دژی برپا می‌کنم

برای هر محله، برای هر منار.

قول می‌دهم از تو حفاظت کنم

با لبخند کودکان

که می‌تواند مسیر موشک را

پیش از انفجار تغییر دهد.

۲.

آنگاه که بچه‌ها

همچون جوجه‌ در آشیان

در آغوش یکدیگر خفته‌اند

حفاظتت می‌کنم.

آنها راهی شهر خواب نیستند:

این مرگ است که شبانه

به سوی خانه‌ی تاریکش می‌راندشان.

اشک مادرانشان فردا

همچون کبوتری پدیدار می‌شود

تا بر فراز هر گور به پرواز درآید.

۳.

محافظت می‌کنم از پدری

که پس از هر بمباران

ستون را که کج شده محکم می‌کند

و همچنان که در چشمان مرگ می‌نگرد

می‌گوید:

«رحم کن! صبر داشته باش!

دیرتر بیا، کمی دیرتر!».

«کودکانم عشق به زندگی را به من آموخته‌اند

مرگی درخور نصیبشان کن،

مرگی زیبا چونان وجودشان».

۴.

تو را حفاظت می‌کنم،

مبادا که در فشار حصر

در شکم نهنگ

به زخمی جانکاه بمیری.

در شمال،

در آستانه‌ی هر بمباران

خیابان‌ها تسبیح می‌گردانند

تا برای مساجد و خانه‌هایمان دعا کنند.

و در جنوب،

خیابان‌هایی دیگر

دست به قنوت برمی‌دارند.

۵.

من، خود حفاظتت خواهم کرد،

در پناه سوره‌ی حمد

که زخم و رنج را دور نگه می‌دارد،

تا فسفر طعم نارنج بگیرد

و دود، رنگ ابر.

از تو حفاظت می‌کنم، قول می‌دهم!

بدان،

 که آنگاه که گرد‌و‌خاک فرو نشیند

دلدادگان مُرده

 لبخند خواهند زد.

 ۱۵ اکتبر ۲۰۲۳، ساعت ۸:۴۷ شب

داریم آن بالاها شهری جدید می‌سازیم، شهری که پزشکانش نه بیماری دارند و نه به قطع خونریزی مشغولند. شهری که معلمانش از تنگی جا رنج نمی‌برند و بر سر شاگردانشان فریاد نمی‌زنند. آنجا خانواده‌هایی هستند که درد و غمی ندارند، خبرنگارانی که از بهشت گزارش می‌دهند و شاعرانی که از عشق ابدی می‌سرایند. همگی اهل غزه‌اند. در آسمان، غزه‌ی نوینی در حال شکل‌گیری است، غزه‌ای که در محاصره نیست.

 

مریم حجازي

۱۹۹۵-۲۰۲۳

مریم روز ۱۸ اکتبر ۲۰۲۳ کشته شد. طبق گفته یکی از دوستانش عاشق آزادی و سفر بود. قطعه‌ای که اینجا می‌آوریم به تاریخ ۲۰ دسامبر ۲۰۲۳ در صفحه فیسبوک موسسه مطالعات زنان دانشگاه بيرزيت منتشر شد و سپس در دوسیه «سلام بر غزه» در شماره ۱۳۷ مجله مطالعات فلسطین (زمستان ۲۰۲۳)، متعلق به موسسه مطالعات فلسطین به چاپ رسید.

در کشور من، زنان داستان‌هایشان را به طرف تلویزیون می‌بافند

خبرنگار سرخی گونه‌ها و زنگ صدایشان را می‌دزدد

و می‌گوید: «برایتان آبنبات آورده‌ام! کدامتان آدامس‌ می‌خواهد؟»

داستان‌های ما آبنباتی هستند که مردم

می‌مکند و روی سنگفرش و کوچه‌ها تف می‌کنند،

قصه‌ای برای خواب.

(اوت ۲۰۲۳)