حقوق بين المللی را رعايت کنيد!

در تابستان گذشته، افکار بين المللی در اثر وحشی گری تجاوز اسرائيل به لبنان دچار ضربه روحی شد. صداهای متعددی بلند شد تا برای کشمکشی که در اثر عدم رعايت مداوم حقوق بين المللی توسط اسرائيل تشديد يافته است و آن هم در مصونيت کامل از مجازات، راه حلی کلی پيداشود.
هر روز که ميگذرد، با ادامه و تسريع مستعمره سازی ها در کرانه باختری و بيت المقدس، چشم انداز صلحی عادلانه ميان فلسطينيان و اسرائيلی ها دورتر ميشود. علاوه بر اين، آويگدور ليبرمن رهبر حزب راست گرای افراطی به معاونت نخست وزير اسرائيل منصوب شده است. اين فرد، خواهان اخراج اعراب اسرائيلی، ويرانی شهر ها و روستاهای فلسطين و تبديل آنان به گورستان با تقليد از «الگوی ارتش روسيه در چچن» است.
نوار غزه يک زندان واقعی است. مردم در محاصره دائمی بی رحمانه ای قرارداشته و از تهاجم مداوم نيروی هوائی اسرائيل لحظه ای در امان نيستند. از اول نوامبر، در بيت حانون واقع در نوار غزه، ارتش اسرائيل به سوی مردمی شليک ميکند که در محاصره و منزوی بوده، زندانی بوده، بی آب ، بی غذا و بی دارو بوده و از برق نيز محروم اند. و اين همه، در بی تفاوتی کامل و سکوت ملل ديگر. غيرنظاميان و از جمله زنان و کودکان مرتبا به قتل ميرسند. نزديک به ۶۰ کشته و صدها زخمی در کمتر از يک هفته.
در کرانه باختری، هليکوپترها، هواپيماهای جنگی و تانک های اسرائيلی بمراتب بيشتر ، مرگ و نااميدی می پراکنند.

در برابر گستردگی جنايات جنگی اسرائيل و نقض دائمی حقوق بين المللی :

- ما از حکومت فرانسه ميخواهيم که به تعهداتش نسبت به اجرای کنوانسيون چهارم ژنو در مورد محافظت از اهالی غيرنظامی در زمان جنگ عمل نمايد.
- ما خواهان اعزام نيروی حفاظت از اهالی غيرنظامی تحت حمايت سازمان ملل متحد هستيم.
- ما خواهان تعليق فوری پيمان همکاری ميان اتحاديه اروپا و اسرائيل بر اساس رای پارلمان اروپا در سال ۲۰۰۲ و همچنين تعليق فوری همکاری های نظامی ميان فرانسه و اسرائيل هستيم.
- يک بار ديگر، دولت فرانسه و مقامات مسئول اتحاديه اروپا را فراميخوانيم تا بصورتی موثر برای رعايت حقوق و اجرای قطع نامه های سازمان ملل در مورد فلسطين وارد عمل شوند. اين پيش شرطی است برای برقراری يک صلح عادلانه و پايدار ميان فلسطينی ها و اسرائيلی ها در منظر دو دولت مستقل.

گردهم آئی – پاريس - شنبه ۱۱ نوامبر ۲۰۰۶ – ساعت ۵ بعدازظهر- در کنار چشمه اينوسان

A la Fontaine des Innocents (M° Les Halles)

تجليل از ياسر عرفات – در دومين سالگرد مرگش

برای توقف کشتار ها در غزه !

Alliance for freedom and dignity-France (AFD), Americans Against the War (AAW-France),
Association France-Palestine-Solidarité (AFPS), Association de Jumelage Palestine-France (AJPF), Campagne
civile internationale pour la protection du peuple palestinien (CCIPPP), Collectif Paix-Palestine-Israël de Saint-
Denis (CPPI), Comité de vigilance pour une paix réelle au Proche-Orient (CVPR-PO), Comité Varois pour une
Europe Sociale et démocratique, Droit-solidarité, Femmes en noir, Génération Palestine, MARS, Mouvement
contre le racisme et pour l’amitié entre les peuples (MRAP), Parti Communiste Français (PCF), Parti communiste
libanais (PCL), Parti Communiste des Ouvriers de France, Participation et spiritualité musulmanes (PSM), Union
générale des étudiants de Palestine (GUPS-France), Union juive française pour la Paix (UJFP), les Verts.

انجمن همبستگی بافلسطين در فرانسه، جنبش ضدنژادپرستی و برای دوستی خلق ها مراپ، حزب کمونيست فرانسه، حزب سبزهای فرانسه، اتحاديه دانشجويان فلسطينی در فرانسه، اتحاديه يهودی فرانسوی برای صلح، حزب کمونيست لبنان، جمعيت صلح فلسطين- اسرائيل در سن دنی و .......


(نويسنده، روزنامه نگار و از فعالان صلح دوست اسرائيلى)
ترجمه: اكرم پدرام نيا

خراب كردن ديوار بين مصر و غزه به فروريختن ديوار برلين شبيه بود و فراتر از آن، حتى براى لحظه اى گذرگاه رفح همچون دروازۀ برادنبرگ شد.
محال بود كه از ديدن توده هاى تحت ستم و گرسنه اى كه حصار زندان خود را فرو ريختند، احساس نشاط نكنيم، آنگاه كه برق خوشحالى در چشمانشان درخشيد و هر آن كس را كه بر سر راه خود ديدند، به دليل حس برابرى در آغوش كشيدند. بويژه وقتى بدانيم كه دولت خود ما (دولت اسرائيل) اين ديوار را بين آنها كشيده است.
نوار غزه بزرگترين زندان روى زمين است. خراب كردن ديوار رفح اقدامى از نوع آزادسازى زندانيان اين زندان بود و ثابت كرد كه هر سياست ضد انسانى سياستى احمقانه بيش نيست: هيچ قدرتى نمى تواند در برابر توده هايى كه از ديوار نااميدى گذشتند، بايستد.
اين درسى از مردم غزه در ژانويه ۲۰۰۸ است و يادآور مثَل معروف فرانسوى كه مى گويد: اين اشتباه بزرگى است و حتى از يك جنايت جنگى بدتر!
ماه ها قبل اهود باراك و اهود المرت دور نوار غزه را بستند و به اين عمل خود هم مى باليدند. اين اواخر حتى حلقه كشنده ى خود را تنگ تر كردند، به گونه اى كه تقريبا هيچ چيز وارد غزه نمى شد. هفته گذشته از آن هم فراتر رفته و محاصره را كامل كردند: ديگر نه غذا و نه دارويى به مردم مى رسيد. با قطع كردن ورود سوخت، مصيبت به اوج خود رسيد. منطقه وسيعى از نوار غزه برق نداشت، انكوباتورهاى نوزادان نارس، دستگاه هاى دياليز، پمپ هاى آب و فاضلاب، همگى از كار افتادند. صدها هزار نفر در اين سرماى بى امان سوختى براى گرم كردن منازل خود نداشتند، پخت غذا ناممكن بود و ذخاير غذايى شان كاملا ته كشيده بود.
تلويزيون الجزيره تصاوير اين حادثه را براى ميليون ها نفر از مردم جهان عرب به نمايش مكرر گذاشت. ساير ايستگاه هاى تلويزيونى جهان عرب نيز آنرا منتشر كردند. توده هاى خشمگين عرب از كازابلانكا تا عمان به خيابان ها ريختند و رژيم هاى مستبد عرب را به وحشت انداختند. حسنى مبارك در حاليكه خود را باخته بود، به اهود باراك تلفن كرد و باراك، در همان شب حداقل براى يك مدت موقت وادار به شكستن محاصره سوختى شد. محاصره اى كه صبح همان روز آغاز كرده بود. اما به جز اين بخش، بقيه محاصره به تمام و كمال به قوت خود باقى ماند.
عملكردى احمقانه تر از اين از جانب آنها قابل تصور نيست.
علتى كه براى گرسنه نگاه داشتن و منجمد كردن يك و نيم ميليون نفر از انسان هايى كه در زمينى به وسعت فقط ۳۶۵ كيلومتر مربع تجمع كرده اند، ارائه مى دهند، ادامه ى تيراندازى حماس به شهر سدرات و دهكده هاى اطراف آن است.
به راستى كه علت خوبى برگزيده اند. زيرا اين علت مردم بخش هاى فقير و بدوى اسرائيل را متحد مى كند و تيغ انتقاد سازمان ملل و دولت هاى سراسر جهان را نيز كند مى نمايد. دولت هايى كه در غير اين صورت ممكن بود عليه يك مجازات گروهى كه بدون ترديد براساس حقوق بين الملل از جنايات جنگى محسوب مى شود، لب به اعتراض بگشايند.
دولت اسرائيل تصويرى قابل تبرئه از گناه خود به جهان ارائه داد: رژيم ترور حماس بر سر غيرنظاميان معصوم اسرائيل موشك مى ريزد. هيچ دولتى در جهان نمى تواند بمب را بر سر شهروندان خود از طرف دولت ديگرى در آنسوى مرزهايش تحمل كند. ارتش اسرائيل دليلى نظامى براى پرتاب موشك هاى قسام نيافته است. بنابراين راه ديگرى بجز اعمال چنين فشارهاى سنگين بر مردم غزه وجود ندارد، شايد بدين ترتيب آنها را عليه حماس برانگيزاند و وادار شان كند كه پرتاب موشك را متوقف سازند.
روزى كه برق غزه قطع شد، خبرنگاران نظامى ما (اسرائيل) به وجد آمده بودند زيرا در تمام طول آن روز فقط دو موشك قسام از نوار غزه پرتاب شد. بنابراين ترفندمان گرفته بود. اهود باراك عجب نابغه اى است!
اما روز بعد، ۱۷ موشك قسام به اسرائيل پرتاب شد و پرتوى شادمانى را در دل هايشان خاموش كرد. سياستمداران و ژنرال هاى ارتش عملا ديوانه شدند: يكى از سياستمداران پيشنهاد "واكنشى ديوانه وارتر از آنها" را داد. ديگرى "بمباران سراسرى نواحى شهرنشين غزه را به ازاى هر موشك" توصيه كرد. يكى از پروفسورهاى سابق (كه كمى دچار اختلال فكرى است) پيشنهاد "شر نهايى" را داد.
و سناريوى خود دولت، تكرار جنگى مثل جنگ دوم لبنان بود.
آن زمان: حزب الله دو سرباز اسرائيلى را در مرز اسرائيل دستگير كرد.
اينك: حماس بر سر شهرها و دهكده هاى اسرائيل موشك مى ريزد.
آن زمان: دولت با شتاب تصميم به آغاز يك جنگ گرفت.
اينك: دولت شتابزده تصميم به محاصرۀ كامل مردم غزه مى گيرد.
آن زمان: دولت دستور بمباران شديد غيرنظاميان لبنانى را داد تا به حزب الله فشار بياورند.
اينك: دولت برآن مى شود كه با انجام محاصره باعث رنج و عذاب غيرنظاميان شود تا آنها
را وادار نمايد به حماس فشار بياورند.
نتايج نيز در هر دو مورد يكسان است: مردم لبنان عليه حزب الله برنخاستند، بلكه برعكس، مردم از هر كيش و مذهبى متحد شدند و از جنبش شيعيان حمايت كردند. حسن نصرالله قهرمان تمام دنياى عرب شد.
و اينك: مردم براى حمايت از حماس متحد مى شوند و محمود عباس را متهم به همكارى با دشمن مى كنند. مادرى كه براى بچه هاى گرسنه اش غذا ندارد، اسماعيل هانيه را نفرين نمى كند، بلكه المرت و عباس و مبارك را نفرين مى كند.
بنابراين چه بايد كرد؟ به رغم همه اينها تحمل رنج ساكنين سدرات كه تحت آتش مستمر هستند، نيز ناممكن است.
آنچه كه از نگاه مردم عصبانى پنهان نگه داشته شده، اين واقعيت است كه پرتاب موشك هاى قسام همين فردا مى تواند متوقف گردد.
چند ماه قبل حماس پيشنهاد آتش بس داد و حتى همين هفته پيشنهاد خود را تكرار نمود. از ديدگاه حماس آتش بس يعنى: فلسطينى ها پرتاب بمب و موشك را متوقف كنند و اسرائيلى ها دست از تهاجم و تعدى به نوار غزه بردارند و به قتل هاى "از پيش تعيين شده" و محاصره خاتمه بدهند.
چرا دولت ما (دولت اسرائيل) اين پيشنهاد را با اغوش باز نمى پذيرد؟
جواب اين سوال ساده است: به منظور انجام اين معامله، ما بايد با حماس وارد گفتگو شويم، مستقيم يا غير مستقيم. اين دقيقا همان چيزى است كه دولت اسرائيل از آن حذر مى كند.
چرا؟ جواب اين نيز ساده است: سدرات صرفا يك بهانه است، درست مثل دستگيرى آن دو سرباز كه دستاويزى براى يك موضوع كاملا متفاوت بود. هدف اصلى همه ى اينها سرنگونى رژيم حماس در غزه و جلوگيرى از روى كار آمدن حماس در نوار غزه است.
به زبان ساده و صريح دولت اسرائيل سرنوشت مردم سدرات را فداى تغيير يك اصل بى اساس مى كند. براى دولت اسرائيل بايكوت كردن حماس از پايان بخشيدن به رنج مردم سدرات به مراتب مهمتر است، زيرا حماس در حال حاضر پيشگام مقاومت مردم فلسطين است.
همه ى رسانه ها هم با اين دستاويز همكارى مى كنند.
قبلا گفته مى شد كه در اسرائيل نوشتن هر گونه طنزى خطرناك است، زيرا اغلب طنزها به واقعيت مى پيوندند. برخى از خوانندگان شايد مقاله طنزآميز مرا كه چند ماه قبل نوشته بودم، به خاطر بياورند. در اين مقاله موقعيت غزه را اينگونه شرح داده بودم كه از آن به عنوان موش آزمايشگاهى استفاده مى كنند تا ببينند كه چه حد مى توان در گرسنه نگه داشتن يك ملت و تبديل زندگى شان به جهنم پيش رفت تا آنگاه كه آن ملت دست هايش را به علامت تسليم بالا ببرد.
در همين هفته اين طنز، سياست رسمى دولت شد. مفسرين معتبر به صراحت اعلام كردند كه اهود باراك و فرماندهان ارتش روى اصل "آزمون و خطا" كار مى كنند و براساس نتايج حاصله روزانه شيوه هاى خود را تغيير مى دهند. ورود سوخت به غزه را متوقف مى كنند و ميزان عملى بودن آن را تحت نظر مى گيرند. سپس به دليل واكنش فوق العاده منفى جهان، از شدت فشار خود مى كاهند. جلوى ورود دارو به غزه را مى گيرند، نتايج آن را مورد مشاهده قرار مى دهند و الى آخر. هدف علمى، وسيله را توجيه مى كند.
مسئول اين آزمون ها اهود باراك، وزير دفاع اسرائيل است، مردى با عقايد فراوان و عذاب وجدان ناچيز، مردى كه تمام طبيعت و سرشت اش اساسا ضد بشرى است. او شايد امروز خطرناكترين شخص در تمام اسرائيل است، حتى خطرناكتر از اهود المرت و بنيامين ناتانياهو و در دراز مدت خطرناك حتى براى خود اسرائيل.
مسئول ديگر اين آزمون ها رئيس ستاد اسرائيل است. اين هفته سخنرانى هاى دو نفر از روساى پيشين ستاد، ژنرال موشه ياآلون و شاول مفاظ را در نشستى با مدعيان پر طمطراق روشنفكرى شنيديم. معلوم شده كه هر دوى آنها از نظر فكرى در طيف بين راست افراطى و بى نهايت راست قرار دارند. هر دو از افكار هولناك بدوى برخوردارند. نيازى به گفتن حتى يك واژه درباره ويژگى هاى اخلاقى و روشنفكرى جانشين كنونى آنها، دان هالوتز نيست. اگر اين سه نفر آخرين نمايندگان و روساى ارشد ستاد هستند، پس مقام مسئولى كه نمى تواند به صراحت آنها حرف بزند، چه؟ آيا اين سيب از زمين فراتر خواهد افتاد؟
آنها تا چند روز قبل بر اين باور بودند كه آزمون تجربى شان در شرف موفقيت است. بدبختى در نوار غزه به اوج خود رسيد. صدها هزار نفر در معرض گرسنگى واقعى قرار گرفتند. روساى سازمان ملل و آژانس هاى آن رخداد قريب الوقوع يك فاجعه ى انسانى را اعلام كردند. فقط مردم مرفه مى توانستند از اتومبيل خود استفاده كنند، خانه هايشان را گرم نگه دارند و يك شكم سير غذا بخورند. جهان ساكت ماند و فقط به بيان هجويات پرداخت.
رهبران دنياى عرب بدون حتى جابجا كردن سر سوزنى فقط از سر ترحم به حرف هاى توخالى پرداختند.
باراك كه حساب و كتاب مى داند، مى توانست محاسبه كند و دريابد كه مردم عاقبت متلاشى خواهند شد.
و سرانجام اتفاقى افتاد كه هيچ كس پيش بينى نكرده بود، اگر چه اين قابل پيش بينى ترين حادثه ى روى زمين بود.
وقتى يك و نيم ميليون نفر را در اجاقى داغ تحت فشار مى گذاريم و اجاق را بى وقفه شعله ورتر مى كنيم، سرانجام اين اجاق منفجر مى شود. اين همان چيزى بود كه در مرز غزه و مصر اتفاق اتفاد.
در ابتدا انفجار كوچك بود و گروهى از مردم فقط درهاى دروازه را باز كردند. پليس مصر رو به آنها آتش گشود و دهها نفر را زخمى كرد. اين خود يك زنگ خطر بود. روز بعد حمله ى بزرگ اتفاق افتاد. جنگجويان فلسطينى نقاط بسيارى از ديوار را منفجر كردند. صدها هزار نفر به داخل مصر ريختند و پس از رها شدن، نفس عميقى كشيدند. بدين ترتيب محاصره شكسته شد.
حتى قبل از آن مبارك در يك شرايط بسيار بدى بود. صدها ميليون نفر از اعراب و يك بيليون مسلمان ديدند كه چگونه اسرائيل نوار غزه را از سه طرف بسته است: از شمال، از شرق و از جانب دريا. طرف چهارم را هم ارتش مصر بسته بود.
رئيس جمهور مصر كه ادعاى رهبرى كل جهان عرب را دارد، در يك عمليات غيرانسانى كه بوسيله دشمنى بيرحم رهبرى مى شد، شركت كرد تا از آمريكايى ها پول بگيرد و محبت ببيند. دشمنان داخلى او، برادران مسلمان از اين فرصت بهره بردند تا درجه ى مقام او را جلوى چشمان مردم خودش پايين بكشند.
به احتمال زياد مبارك نمى توانست در اين موقعيت بر موضع خود پافشارى كند. اما توده هاى فلسطينى او را از هر نوع تصميم گيرى نجات دادند. آنها به جاى او تصميم گرفتند و مثل سونامى ديوار را شكستند. اينك مبارك مجبور است كه تكليف خود را روشن كند و تصميم بگيرد كه آيا تسليم تقاضاى اسرائيل شود و دوباره برادران عرب خود را در محاصره بگذارد؟
و اما آزمون تجربى باراك چه؟ قدم بعدى چيست؟ گزينه ها بسيار محدودند:ا آزمون تجربى باراك چه؟ قدم بعدى چيست؟ گزينه ها بسيار محدودند:
۱) غزه را بارى ديگر اشغال كنند. ارتش اين گزينه را دوست ندارد و خوب مى فهمد كه در اين صورت بايد هزاران سرباز خود را به جنگ بيرحم چريكى وادار نمايد، كه اين بار با هر انتفاضه قبلى متفاوت خواهد بود.
۲) تنگ تر كردن دوباره ى حلقه محاصره و اعمال نهايت فشار بر مبارك، بويژه استفاده از نفوذ اسرائيل بر كنگره آمريكا و محروم كردن حسنى مبارك از ميلياردها دلارى كه سالانه در ازاى خدماتش مى گيرد.
۳) فحش و نفرين را به دعا و ثنا بدل كردن و نوار غزه را به مبارك سپردن، بدين ترتيب اين را از اهداف مخفى و هميشگى باراك جلوه دادن. در اين صورت مصر مجبور است كه از امنيت اسرائيل حفاظت نمايد، از پرتاب موشك هاى قسام جلوگيرى كند و سربازان خود را در برابر چريك هاى فلسطين قرار دهد - زمانى كه اسرائيل تصور كند كه از بار اين مردم فقير و ناحيه باير رها شده و بعد از آنكه بناهايشان بوسيله اشغالگران اسرائيلى خراب شده باشد. احتمالا مبارك خواهد گفت: اين نظر لطف شماست، اما نه، متشكرم.
حقيقت اين است كه اين محاصرۀ وحشيانه يك جنايت جنگى بود. و حتى بدتر از آن، اين
يك اشتباه احمقانه بود.

http://counterpunch.org/avnery-Worse-Than-a-Crime.html


 

روزنامهء گاردين، چاپ لندن، مقاله اى را در ۳۰ آوريل چاپ كرده كه متأسفانه نظيرى براى آن در روزنامه هاى فرانسه نمى توان يافت. اين مقاله را صد تن از يهوديان امضا كرده اند و در آن به ويژه تأكيد مى‌كنند كه:
«دولتى كه هنوز هم دست به پاكسازى قومى مى‌زند، حقوق بين المللى را نقض مى كند، مجازات هاى دستجمعى وحشتناك را عليه مردم غير نظامى غزه اعمال مى‌كند و به انكار حقوق انسانى فلسطينى‌ها و آزمان هاى ملى آنان ادامه مى‌دهد. ما سالگرد تأسيس چنين دولتى را جشن نمى‌گيريم».

اينك متن مقاله را مى خوانيد كه از روى ترجمهء فرانسوى آن به فارسى درآمده است.

«نه: ما سالگرد تأسيس اسرائيل را جشن نمى‌گيريم!»

در ماه مه برخى از سازمان ها شصتمين سالگرد تأسيس دولت اسرائيل را جشن مى گيرند. اين را مى‌توان با توجه به قرنها زجر و آزار كه سرانجام به نسل كشى يهوديان در جريان جنگ جهانى دوم انجاميد، درك كرد. با وجود اين، ما يهوديانى هستيم كه اين سالگرد را جشن نمى گيريم.
حالا ديگر به درستى وقت آن رسيده است كه به روايت طرف مقابل گوش بسپاريم، روايت ملتى ديگر كه تاوان يهودى ستيزى و سياست نسل كشى هيتلرى را پرداخته است. همان طور كه ادوارد سعيد خاطر نشان كرده است: فلسطينى ها به فاجعه [۱۹۴۸] همان گونه نگاه مى‌كنند كه يهوديان به هولوكاست [نسل كشى هيتلرى].
در ماه آوريل ۱۹۴۸، در همان ماه كه كشتار وحشتناك دير ياسين و پرتاب خمپاره به غير نظاميان فلسطينى در بازار حيفا رخ داد، طرح دالت (Dalet) به اجرا گداشته شد.
هدف اين طرح، نابودى روستاهاى فلسطينى و اخراج اهالى بومى به آن سوى مرزهاى دولت (اسرائيل) بود. نه! ما اين را جشن نمى‌گيريم.
در ژوئيه ۱۹۴۸، در گرماى فرسايندهء تابستان، بدون آب و غذا، هفتاد هزار فلسطينى از شهر لد و رمله، اخراج شدند. صدها تن از آنان در راه جان خود را از دست دادند. اين حادثه معروف است به «راهپيمايى مرگ». نه! اين به هيچ رو مايهء شادى ما نمى تواند باشد!
در مجموع، ۷۵۰ هزار نفر آواره شدند. بيش از ۴۰۰ دهكده از روى نقشه حذف شد. اما اينهمه باعث نشد كه پاكسازى قومى پايان يابد. هزاران فلسطينى شهروند اسرائيل، در سال ۱۹۵۶، از منطقهء گاليله (جليل) اخراج شدند. علاوه بر اين، هزاران تن ديگر از ساحل غربى و نوار غزه اخراج شدند.
بنا بر قوانين بين المللى و همان گونه كه قطعنامه ۱۹۴ سازمان ملل متحد مقرر مى دارد آوارگان جنگ حق دارند به خانه هاشان بازگردند يا مطالبهء خسارت كنند. اسرائيل هرگز چنين حقى را به رسميت نشناخته است. نه؛ ما جشن نمى‌گيريم.
ما سالگرد دولتى را كه بر پايهء تروريسم، كشتار و غصب اراضى ملتى ديگر بنا شده جشن نمى‌گيريم.
دولت اسرائيل هنوز هم دست به پاكسازى قومى مى‌زند، حقوق بين المللى را نقض مى كند، مجازات هاى دستجمعى وحشتناك را عليه مردم غير نظامى غزه اعمال مى‌كند و به انكار حقوق انسانى فلسطينى‌ها و نفى آرمان هاى ملى آنان ادامه مى‌دهد؛ نه، ما سالگرد تأسيس چنين دولتى را جشن نمى‌گيريم.
ما زمانى جشن مى‌گيريم كه عرب ها و يهوديان، با حقوق برابر در خاور ميانه اى كه بر آن صلح حاكم است زندگى كنند.

امضاها...

(برگرفته از سايت www.europalestine.com)

همین مطلب به زبان انگلیسی:
http://www.guardian.co.uk/world/2008/apr/30/israelandthepalestinians

 

(نقل از كتاب: «لابى اسرائيل و سياست خارجى آمريكا»)

نقش و جايگاه كنونى يهوديان در جهان به طور كلى و آن‌چه كه امروز به صورت بحث در مورد روابط غرب و به ويژه آمريكا با اسرائيل - و حتا مشخص‌تر لابى اسرائيل در آمريكا - مطرح است از زواياى ايدئولوژيك مختلف بررسى شده و هريك به لحاظى قابل تأمل است. نوشته‌ى جان ميرشايمر و استفن والت از لحاظ دقت در ارائه‌ى مطالبى كه عمدتاً غيرقابل جدل است مى‌تواند بسيار مفيد باشد. اين دو پژوهشگرِ معتبر آمريكايى كوشيده‌اند با ارائه‌ى اسناد نشان دهند كه نفوذ لابى اسرائيل در آمريكا به نفع مردم آمريكا (و با قيد احتياط به نفع مردم اسرائيل) نيست. آن‌ها در اين زمينه مجموعه‌ى همه جانبه‌يى ارائه كرده اند كه به برخى از آن‌ها مى‌توان در جاى خود استناد كرد. كاردانى، كارآيى و وسعت ارتباطات دلايلى است كه به گمان آن‌ها نفوذ لابى اسرائيل را ممكن مى‌سازد.
جنگ اخير اسرائيل عليه لبنان، سكوت تشجيع‌آميز همه‌ى كشورهاى عربى در مقابل اين حمله و حمايت همه‌جانبه‌ى كشورهاى غربى از اسرائيل بالطبع باب بحث‌هايى از اين جمله را بيش‌تر مى‌گشايد به‌ويژه آن‌كه هنوز همه‌ى عناصر اين جنگ شناخته نشده و تزهاى پيشين مانند جنگ غرب عليه اسلام ناگزير الصاقيه‌هايى مانند نوعى خاص از اسلام، و يا اسلام راديكال يا شيعى را باعث شده است تا سكوت و هم‌دلى كشورهاى عربى را توجيه كند. با اينهمه ساده‌پندارى است اگر تصور كنيم توضيح كاملى در اين زمينه وجود دارد. تا زمانى كه توضيح‌ها خواسته يا ناخواسته به جنگ تمدن‌ها يا مذاهب محدود بماند مسأله‌ى اساسى و زيربنائى مورد غفلت قرار مى‌گيرد.
زمانى جهان‌گيرى به صورت فتوحات ظاهر مى‌شد. هر قدرت محلى مى‌كوشيد قدرت منطقه‌يى شود و در صورت توانايى اقليم‌هاى ديگر را فتح كند. در طول تاريخ امپراتورى‌ها به همين صورت ايجاد مى‌شدند و نهايتاً در مصاف با قدرت‌هاى ديگر فرو مى‌پاشيدند. در سده هاى ميانه (و پيش از تشكيل دولت - ملت‌هاى مدرن) اين حركت در اروپا به صورت جنگ‌هاى صليبى تحت لواى مسيحيت طى هشت دوره جنگ در طول دويست سال به عنوان آزادسازى قدس مسيحيت را به جنگ اسلام فرستاد و اين مقارن با همان دورانى بود كه مسيحيت «صلح‌جو» در اروپا بدترين تضييقات را عليه يهوديان و مسيحيان خارج از كليساى رُم مانند مسيحيان ارتدوكس و هر آن كس كه شالوده‌ى اعتقادى اين كليسا را به نحوى از انحاء، ولو در جزئيات، زير سؤال مى‌برد اعمال مى‌كرد. جناياتى كه در سده‌هاى ميانه انجام شد، و تاريخ سرشار از اين توصيفات است، صفت هزاره‌ى سياه و ظلمانى را براى آن به ارمغان آورده است. روشنفكران، يهوديان، كولى‌ها، «جادوگران» و هر اقليتى كه تابع كليساى رُم نبود محكوم به قتل عام، كشتار، نفى بلد و مهاجرت بودند. اين‌ها را نيز مى‌توان جهان‌گيرى به شكل كهن تحت لواى دين يا نژاد (تمدن‌ها) تلقى كرد كه در بسيارى از نقاط وجود داشته است ولى در اين ميان كارنامه‌ى تمدن مسيحى به لحاظ خشونت و گسترده‌گى و ديرپايى، هم در تهاجمات خارجى و هم در سركوب داخلى، كم‌نظير است. تاريخ اما قدرت خود را اعمال كرد. پوسيده‌گى روابط فئودالى، شورش‌هاى واپسينى فئودال‌ها عليه قدرت كليساى رُم، فساد كليساى رُم، پيدايش و زايمان طولانى مذاهب پروتستانى باحمايت زمامداران محلى، و آغاز مناسبات توليدى جديد (تجارت خارجى، كشف آمريكا، بوليون طلا و عوامل ديگرى كه در اينجا مجال پرداختن به آن‌ها نيست) و سرانجام پيدا شدن مجال براى رشد و ابراز وجود روشنفكران و دانشمندان° كليساى رُم را به صورت نهاد، به سرنوشتى دچار ساخت كه از آن مى‌ترسيد. اما آن‌چه هنوز باقى بود سنت دگرستيزى بود كه در دشمنى با ساير ملل وجود داشت. دشمنى با اعراب و يهوديان كه هردو سامى هستند به صورت «سامى‌ستيزى» به عنوان ويژه‌گى يك تمدن باقى ماند.
سرمايه دارى در اروپا در خارج از شهرها يعنى در بورگ‌ها شروع شد. مكان‌هايى خارج از مناسبات و حاكميت مستقيم اصناف فئودالى. در اين نقاط فعاليت صاحبان ثروت - پيشينيان سرمايه‌داران - يعنى يهوديان به صورت نوك پيكان سرمايه‌دارى نوپا بسيار بيش از تناسب عددى اقليت يهودى بود. تضاد ميان مناسبات سرمايه‌دارى نوپا و فئودالى كهن از جمله در تشديد تضادِ هم‌زمان با هم‌كارى حاملان اين مناسبات رخ مى‌نمود و عامل جديدى شد كه به تضادهاى دينى و نژادى كهن اضافه گشت. در حالى كه سرمايه‌داران يهودى از موقعيت اقتصادى و سياسى جديد در هم‌كارى با بقاياى فئوداليسم و سرمايه‌داران نوپاى ديگر بهره مى‌بردند توده‌هاى يهودى بيش‌از‌پيش، آماج خشم توده‌هاى مردم و كليسا قرار مى‌گرفتند و سركوب‌ها، اخراج‌ها و مهاجرت‌ها تشديد مى‌يافت.
در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كه سرمايه‌داران يهودى از موقعيت تازه يافته و ممتاز خود استفاده مى‌كردند دو نوع گرايش راديكال متضاد درميان يهوديان تحتِ ستم و روشنفكران آن‌ها شكل گرفت. گرايش راديكال مذهبى و گرايش سوسياليستى. بخش‌هاى بزرگى از حاملان گرايش اول به تدريج تحت نفوذ انديشه‌هاى صهيونيستى قرار گرفت. اين بخش تشديد سركوب مذهبى را در جايگاه خود در مناسبات اجتماعى جديد نمى‌شناخت و رهايى از آن را در فرار از آن و هجرت به سرزمين موعود مى‌پنداشت و به همين دليل مى‌توانست به سهولت مورد سوء استفاده قرار گيرد كه گرفت.
گرايش سوسياليستى اما راه نجات را در رهايى كل جامعه از مناسبات طبقاتى جديد مى‌جست. غالب يهوديان سوسياليست به فرار نمى‌انديشيدند بلكه مى‌كوشيدند همراه با ساير روشنفكران مبارزه‌ى خود را عليه سرمايه‌دارى متمركز كنند. آن‌ها رهايى خود را در رهايى جامعه از تضادهاى طبقاتى مى‌جستند. به همين جهت بسيارى از رهبران جنبش‌هاى سوسياليستى و كمونيستى جهان در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم از همين گرايش برخاسته بودند.
در جدال اين دو گرايشِ يهوديان طبيعى بود كه سرمايه‌دارى از گرايش اول حمايت مى‌كرد. تسهيل مهاجرت يهوديان از اروپا به فلسطين اهداف چندگانه‌اى را دنبال مى‌كرد. اين مهاجرت نه تنها آن‌ها را از شر اين مزاحمان كه اين بار تحت لواى صهيونيسم به خيال «احقاق حق تاريخى» خود برآمده بودند رها مى‌كرد و نوعى «راه حل نهايى» تصور مى‌شد بلكه در عين حال، عامل مزاحمى براى خصم ديرينه‌ى ديگرشان يعنى مسلمانان مى آفريد و از آن مهم‌تر بايارى رساندن به اين موج صهيونيستى و كمك به ايجاد يك پايگاه در فلسطين (يعنى سرزمينى كه خود نتوانسته بودند آن را طى جنگ‌هاى صليبى به تصرف دائم درآورند) هم به خواست پيش‌تر ناسرانجام خود مى‌رسيدند و هم با ايجاد يك مركز سرمايه‌دارى - متروپول - براى كلونياليزه كردن پيرامون عربى، قدرت و نفوذ خود را در منطقه تثبيت مى‌كردند. اين حركت زمانى آغاز شد كه منطقه هنوز تحت انقياد امپراتورى عثمانى بود. پس از سقوط عثمانى در جنگ جهانى اول، اين انگيزه نيرويى دوچندان يافت. اكنون سرمايه‌دارى غربِ فاتح كه اين مناطق تحت سيطره‌ى عثمانى به ميل خود تقسيم و تحت انقياد و «حمايت» درآورده بود رسماً مركز اشاعه‌ى مناسبات سرمايه‌دارى و نفوذ خاص خود را مى‌طلبيد و لذا اين منطقه اهميت استراتژيك فوق العاده‌اى پيدا كرد.
در خلال سال‌هاى ميان دو جنگ جهانى اين سياست ادامه يافت و انواع و اقسام مهاجران يهودى از نقاط مختلف جهان - و با انگيزه‌هاى مختلف - به اين سرزمين كوچ كردند. اگر خواست توده‌هاى يهودى فرار از سركوب بود، خواست سرمايه‌داران (سرمايه‌داران يهودى و دولت‌هاى سرمايه‌دارى غرب) همان‌طور كه گفته شد ايجاد پايگاه گسترش سرمايه دارى و كلونياليزه كردن منطقه بود. سرمايه‌دارى غرب به سرمايه‌دارى انگليس چنين سياستى را پيش از آن در نقاط مختلف جهان - آمريكا و كانادا و استراليا و زلاند‌نو و افريقاى جنوبى... - تجربه كرده بود. مهاجرت توده‌هاى مردمِ عمدتاً فقير و تحت ستم و فرارى از وضع موجود به اين مناطق جديد، دير يا زود، تحت تسلط سرمايه‌داران درآمده بود. در غالب اين مهاجرت‌ها ساكنان بومى اين مناطق قتل عام يا كاملاً به حاشيه رانده مى‌شدند و «روابط نوين» پرچم خود را پيروزمندانه برمى‌افراشت. همين كار قرار بود درفلسطين هم انجام گيرد ولى مقاومت مردم فلسطين كه بر مبناى يك تاريخ طولانى شكل گرفته بود نگذاشت روياى غرب به‌راحتى رنگ واقعيت بگيرد. اين‌جا ديگر مهاجران با سرخ‌پوستان پراكنده و كم‌شمار و بدون تجربه‌ى تاريخى يا با آبوريژن‌ها يا بوميان افريقاى جنوبى بى‌تجربه سروكار نداشتند بلكه با مردمى روبه‌رو بودند كه هم فرهنگ و تمدن تاريخى داشتند، هم تجربه‌ى مقاومت را در خلال جنگ‌هاى صليبى مى‌شناختند و به همين اندازه مهم نحوه‌ى تسلط غرب را در مناطق ديگر ديده بودند و مى‌دانستند عدم مقاومت به چه بهايى تمام خواهد شد. به‌هرحال اين راه يعنى تسهيل مهاجرت‌ها كه قرار بود راه‌حل نهايى باشد به نتايج محدودى رسيد ولى كاملاً موفق نبود. هنوز بخش بزرگى از يهوديان در اروپا بودند. قسمت بزرگى از يهوديان مهاجرت نكرده بودند و روشنفكران يهودىِ سوسياليست به فعاليت خود ادامه مى‌دادند. اين بار بخش خشن‌ترِ سرمايه‌دارى انجام «راه حل نهايى» را به عهده گرفت. قتل عام يهوديان در آلمان و اروپاى مركزى با سكوت رضايت‌مندانه (و اكنون كاملاً مستند شده‌ى كليسياى رم) يك پرده‌ى ديگر از اين تراژدى تاريخى بود.
سرمايه‌داران يهودى پيش از جنگ دوم، در خلال و پس از آن يگانگى خود را با سرمايه‌دارى جهانى مستحكم‌تر كرده بودند و توده‌هاى يهودى نيز در تمام اين دوران مانند گذشته آماج «صلح دوستى» مسيحيان بودند. اكنون پس از جنگ فرصتى فراهم شده بود كه، با يك ترفند، خشم و نفرت مردم جهان را از كشتارها و ستم‌ها در قالب موج جديدى از مهاجرت براى استوار ساختن پايگاهى كه خودِ غرب در ايجاد آن كوشيده بودند - يعنى اسرائيل - بسيج كرد. در اين بسيج جهانى نه تنها گرايش سوسياليستى يهوديان بلكه غالب احزاب سوسيال دموكراتيك و سوسياليستى سنتى نيز نقش داشتند. در حقيقت مسأله به اين صورت درآمده بود كه نفرت از كشتار فاشيستى - و از فاشيسم - به صورت دفاع از اسرائيل درمى‌آمد. موضع‌گيرى‌هاى سوسياليست‌هاى صميمى و متعهدى مانند انيشتاين و سارتر كه با هيچ قرائتى نمى‌توان آن‌ها را صهيونيست خواند نشان مى‌دهد كه دامنه‌ى توهم تا كجا بوده است. حتا بسيارى از روشنفكران ايرانى هم در آن زمان مدافع موجوديت اسرائيل شده بودند.
در اين دوران نقش شوروى هم اهميت ويژه داشت. پيش‌تر، در حين و پس از انقلاب اكتبر بسيارى از يهوديان در جنبش‌هاى ضدسرمايه‌دارى (علاوه بر اروپاى غربى و مركزى) در اروپاى شرقى و روسيه هم نقش مهمى داشتند. بسيارى از يهوديان از كادرها و رهبران جنبش‌هاى سوسيال دموكراسى (و كمونيستى) بودند و بسيارى ديگر حزب خاص سوسياليستى خود (بوند) را تشكيل داده بودند كه با ساير سوسياليست‌ها از نزديك هم‌كارى مى‌كردند چون رهايى از سركوب تزارى و يهودى ستيزى اجتماعى را در گرو برقرارى سوسياليسم مى‌دانستند. پس از انقلاب و سلطه‌ى تدريجى مناسبات استبدادى و ادامه‌ى سركوب يهوديان بسارى از يهوديان مترقى يا سوسياليست مأيوس از رهايى خود در آن جوامع به فلسطين مهاجرت كردند تا در آن جا به گمان خود مناسبات سوسياليستى به‌وجود آورند. گلدامايرها و بن گوريون‌ها همين را مى‌گفتند. تشكيل حزب كارگر اسرائيل با برنامه‌هاى شبه سوسياليستى به صورت قوى‌ترين حزب، برقرارى كيبوتزها و كمون‌ها و جوامع اشتراكى ديگر در همين راستا بود. حمايت احزاب سوسياليست در اروپا را كه در سطرهاى پيشين به‌آن اشاره شد در ادامه‌ى همين خواست مى‌توان ديد. كم‌تر كسى در آن زمان مطرح مى‌كرد كه روابطى كه در يك جامعه‌ى تحت اشغال به‌وجود خواهد آمد همه چيز خواهد بود جز سوسياليسم. فاشيسم هيتلرى هم اندكى پيش‌تر همين ادعا را تحت لواى سوسياليسم كرده بود. باوركردنى نيست كه چه‌گونه مبارزان صديق عليه فاشيسم هيتلرى اين گونه مشتاقانه هوادار جامعه‌يى با همان خصوصيات و همان ادعاها در جاى ديگر شده بودند! «سوسياليسم»، «برترى نژادى» و اين بار به جاى مسيحيت، يهوديت عليه همه. به راستى عبرت انگيز است.
مى‌دانيم كه دولت شوروى در شوراى امنيت سازمان ملل به تشكيل دولت اسرائيل رأى موافق داد. توجيهات خجولانه‌ى طرفداران استالين مبنى بر «فريب خوردن» وى در مانورهاى سياسى البته نمى تواند كسى را بفريبد. از آن طرف نيز توضيحات كاملاً متضاد مبنى بر هم‌سويى سرمايه‌دارى غرب و شوروى، از توضيح چرايى قضيه ناتوان است. شوروى حتا در قالب رقابت با غرب هم قاعدتاً نمى‌بايست با ايجاد يك پايگاه غرب در منطقه‌ى خاورميانه موافق باشد. به‌نظر مى‌رسد دركنار زدوبندهاى سياسى، توهم - توهم رهبرى سوسياليست‌ها و ايجاد يك دولت سوسياليستى يهودى - نيز يكى از عوامل مؤثر در اين زمينه بوده باشد. برقرارى سوسياليسم روى جنازه‌هاى مردمى كه صرفاً از موطن‌شان دفاع مى‌كردند.
امروز اگر سوسيال دموكراسى حتا از تظاهر به ادعاهاى گذشته‌ى خود دست برداشته است و صرفاً به عنوان يك جريان درون سرمايه‌دارى عمل مى‌كند و با روشن‌تر شدن ماهيت اسرائيل هنوز هم احزاب سوسياليست و سوسيال دموكراتيك سنتى (و نه چپ نو) دفاع از اسرائيل را بى‌محابا اعلام مى‌كنند نبايد اين تحول تاريخى را نديده انگاشت. و هژمونى صهيونيستى بر اسرائيل را از ابتدا محتوم دانست. وضعيتِ كنونى همان‌قدر مديون پيروزى سرمايه‌دارى جهانى است كه متأثر از معجونى از عدم شناخت، خيانت و دگرشدگى احزاب سوسياليستى و سوسيال دموكراتيك.
***
از اين ديدگاه پيوند كنونى سرمايه‌دارى غرب و اسرائيل نه تنها تجديد پيوند باستانى مولدين سرمايه‌دارى، نه تنها پيوند تمدن‌هايى عليه تمدن‌هاى ديگر، نه تنها يادآور و نشانه‌ى كوشش‌هاى كولونياليستى بلكه نشان‌دهنده‌ى يك نوع تجديد اعتبارِ نوكِ پيكان سرمايه‌دارى در رده‌هاى بالاى سرمايه‌ى جهانى است. سرمايه‌داران يهودى - و امروزه مى‌توان گفت صهيونيست‌ها - رهبرى سياسى و اقتصادى يهوديان را به دست دارند - چه آحاد يهوديان بخواهند و چه نخواهند. آنان در رده‌هاى بالاى سرمايه‌دارى جهانى قرار دارند. از آن جدا نيستند. عجين هستند. امروز همان‌قدر اسرائيل «آمريكا را مى‌چرخاند» كه آمريكا و به‌طور كلى سرمايه‌دارى جهانى اسرائيل را. تصور اين كه سرمايه‌داران غيريهودى آمريكا بازيچه‌ى دست يهوديان هستند آن‌قدر توهم‌آميز است و آن‌قدر ناشى از عدم شناخت مكانيسم‌هاى سرمايه‌دارى است كه تصور قديمى سوسياليست‌هاى متوهم در ايجاد روابط سوسياليستى در اسرائيل.
بدين ترتيب نفوذ لابى اسرائيل در آمريكا، كه در مقاله‌ى جان ميرشايمر و استفن والت به‌طور مستند ارائه و موجب برافروختگى اين آقايان شده است، در حقيقت به علت كارايى و كاردانى اين لابى نيست. برافروختگى بايد نسبت به كاركردِ سرمايه و سرمايه‌داران و مكانيسم‌هاى آن باشد. اسرائيل، صهيونيست‌ها و هرچه مى‌خواهيم آن‌ها را بناميم صرفاً يك پديده در شبكه‌‌ى سرمايه‌دارى جهانى هستند. البته كه بايد از پستى‌ها و جنايات صهيونيسم متأثر شد ولى نبايد اين خشم رابطه، مولدين و مولودان، يعنى سرمايه‌دارى و مكانيسم‌هايش را بپوشاند. مقالاتى مانند لابى اسرائيل مفيد هستند ولى بدون تعيين جايگاه آن لابى در كل مناسبات سرمايه دارى اين نوع روشنگرى، خواسته يا ناخواسته، به تبرئه‌ى سرمايه‌داران غيريهودى - و لابد مظلوم - يعنى بدنه‌ى سرمايه‌دارى جهانى مى‌انجامد.



(عيناً نقل از كتاب: «لابى اسرائيل و سياست خارجى آمريكا» نوشته‌ى جان ميرشايمر، استفن والت. نوام چامسكى، مايكل مسينگ، خ. پارسا؛ ترجمه‌ى حسن مرتضوى، فيروزه مهاجر، كاوه بويرى، نشر بازتاب نگار، تهران ۱۳۸۶)

ترجمه اى از سخنرانى كريس هجِس (Chris Hedges)

 

رئيس سابق دفتر نيويورك تايمز در خاورميانه كه در روز پنجشنبه ۲۲ مه ۲۰۰۸ در دانشگاه پرينستون (آمريكا) ايراد كرده است.
اسرائيل بدون ايالات متحده احتمالا وجود خارجى نداشت. در جنگ ۱۹۷۳، زمانى كه نيروهاى مصرى برخوردار از آموزش و حمايت شوروى از كانال سوئز گذشتند و سوريه اى ها در ارتفاعات گولان نيرو پياده كردند، چيزى نمانده بود كه اسرائيل نابود شود. هواپيماهاى حمل و نقل نظامى غول پيكر آمريكايى براى نجات اين كشور سررسيدند. هر نيم ساعت يك هواپيما بر زمين مى‌نشست تا ارتش درب و داغون شدهء اسرائيل را كه اغلب سلاح هاى سنگين خود را از دست داده بود تعمير كنند. تا زمانى كه جنگ به پايان رسيد‌، امريكا ۲ ميليارد و ۲۰۰ ميليون دلار كمك هاى نظامى فورى به اسرائيل داده بود.
اين مداخلهء آمريكا كه جهان عرب را به خشم آورد باعث شد كه كشورهاى صادركنندهء نفت (اوپك) با تحريم نفتى، مدتى اقتصاد كشورهاى غربى را فلج كنند. اين امر شايد برجسته ترين مثال براى حمايت حياتى بى‌وقفه اى باشد كه ايالات متحده براى دولت يهود فراهم كرده است.
دولت اسرائيل در نيمه شب ۱۴ مه ۱۹۴۸ زاده شد و آمريكا ۱۱ دقيقه بعد آن را به رسميت شناخت. از آن زمان هردو كشور در آغوش مرگبار يكديگر قفل شده اند.
واشنگتن، در آغاز روابط دوجانبه، مى‌توانست تأثيرى ميانه‌روانه داشته باشد. يك رئيس جمهور مثل آيزنهاور كه پس از اشغال غزه توسط اسرائيل در سال ۱۹۵۶ از كوره در رفته بود از او خواست كه از آنجا عقب نشينى كند و چنين شد. طى جنگ ۶ روزه ۱۹۶۷ هواپيماهاى جنگى اسرائيل كشتى آمريكايى ليبرتى را بمباران كردند. اين كشتى كه پرچم آمريكا بر آن در اهتزاز بود و ۱۵ مايل(*) از ساحل اسرائيل فاصله داشت پيام هاى تاكتيكى و استراتژيكى دو طرف را استراق سمع مى‌كرد. حملات اسرائيل باعث مرگ ۳۴ ملوان آمريكايى و ۱۷۱ نفر زخمى شد. اين حملهء عمدى براى مدت كوتاهى شور و علاقهء واشنگتن را نسبت به اسرائيل دچار سردى ساخت ولى ثابت شد كه چنين گسست‌هايى جز در حد چاله و دست انداز نبوده و راه به زودى توسط لابى (گروه فشار) اسرائيل كه هرچه مجهزتر و پيچيده‌تر شده و هرچه بيشتر نيازهاى مالى اسرائيل را برآورده مى‌كند صاف شد. اين گروه فشار دست به كار گرديد تا سياست خارجى اسرائيل و آمريكا را درهم ادغام كند.
اسرائيل از اين اتحاد فوايدى عظيم برده است. بيش از ۱۴۰ ميليارد دلار كمك مستقيم نظامى و اقتصادى آمريكا نصيبش شده و ۳ ميليارد دلار هرساله كمك مستقيم دريافت كرده است كه تقريباً يك پنجم بودجهء كمك‌هاى خارجى آمريكا ست. با اينكه بخش اعظم كمك‌هاى خارجى آمريكا مشروط به اين است كه خريدهاى نظامى مربوط به قرارداد از كالاهاى ساخت آمريكا باشد، اما اسرائيل مجاز است تا حدود ۲۵ درصد از پول كمكى را يارانهء صنايع دفاعى سودآور و فزايندهء خود كند. برخلاف ديگر ملت‌ها، اسرائيل از حساب پس دادن دربارهء اينكه پول كمكى را چگونه خرج مى‌كند، معاف است. پول‌هاى موجود هم بنا بر عادت هميشگى صرف ساختن شهرك‌هاى مهاجر نشين يهودى مى شود و نيز حمايت از اشغال سرزمين هاى فلسطينى و ساختن حصار و ديوار امنيتى كه حدوداً هر مايل آن يك ميليون دلار خرج بر مى دارد،
ديوار در تمام ساحل غربى مى‌پيچد و كانون‌هايى گسسته از يكديگر پديد مى‌آورد از اهالى فلسطين كه دچار فقر شديدند و در گتوهاى محاصره شده بسر مى‌برند. وقتى ساختن ديوار به پايان رسد حدوداً ۴۰ درصد از سرزمين فلسطين (**) را بلعيده است. اين بزرگ‌ترين عمليات غصب زمين از جنگ ۱۹۶۷ تا كنون است. اگرچه آمريكا رسماً با توسعهء شهرك سازى‌ها و كشيدن ديوار مخالف است، اما همچنان بودجهء اين اقدامات را تأمين مى‌كند.
آمريكا تقريباً ۳ ميليارد دلار براى اسرائيل منظور كرده تا سيستم تسليحاتى خود را توسعه دهد و اين امكان را برايش فراهم آورده تا به پيشرفته ترين سلاح‌ها در زرادخانهء آمريكا دسترسى داشته باشد، از جمله به هلى‌كوپترهاى تهاجمى بلاك‌هاوك و جت‌هاى جنگى اف ۱۶. ايالات متحده همچنين به اسرائيل امكان داده تا به اطلاعاتى سرى كه متحدان آمريكا در ناتو نيز از آن محروم‌اند دست پيدا كند. هنگامى هم كه اسرائيل حاضر نشد قرارداد منع گسترش سلاح‌هاى اتمى را امضا كند و خود نخستين برنامهء سلاح‌هاى اتمى منطقه را به اجرا گذاشت ايالات متحده ساكت ماند و هيچ اما و اگرى نكرد.
سياست خارجى آمريكا به ويژه در دولت كنونى بوش ادامه‌اى‌ست از سياست خارجى اسرائيل. ايالات متحده از سال ۱۹۸۲ به بعد، ۳۲ قطعنامهء شوراى امنيت را كه به انتقاد از اسرائيل پرداخته بود وتو كرده است يعنى بيش از كل تعداد وتوهايى كه ديگر اعضاى شوراى امنيت از آن استفاده كرده‌اند. آمريكا حاضر نيست در اجراى قطعنامه هاى شوراى امنيت نيز كه خود مدعى حمايت از آنها‌ست اقدامى بكند. اين قطعنامه‌ها از اسرائيل مى‌خواهند كه از سرزمين‌هاى اشغالى عقب‌نشينى كند.
دربرابر اين تبعيض فاحش هم‌اكنون شاهد خشم و نفرت اعراب هستيم. كمتر كسى‌ست كه در خاورميانه بين سياست‌هاى آمريكا و اسرائيل فرقى بگذارد. نبايد هم بگذارند. وقتى تندروهاى اسلامى حمايت آمريكا را از اسرائيل به عنوان نخستين دليل نفرتشان از آمريكا مطرح مى‌كنند، بايد به حرفشان گوش دهيم. پيامدهاى اين رابطهء يك طرفه در جنگ ويرانگرى كه در عراق جارى‌ست، در تنش روزافزون با ايران و در بحران انسانى و سياسى در غزه ادامه دارد. در لبنان نيز وضع همين طور است و حزب الله خود را آمادهء جنگى ديگر با اسرائيل مى‌كند كه به گفتهء اغلب تحليلگران خاورميانه غيرقابل اجتناب است. سياست خارجى آمريكا در خاورميانه دچار آشفتگى‌ست و اين همه به خاطر رابطهء خاصى‌ست كه بين آمريكا و اسرائيل وجود دارد. انفجار يك كشمكش منطقه اى مى‌تواند به يك كابوس با ابعادى فاجعه‌آميز بينجامد.
فراوان بودند كسانى در وزارت خارجهء آمريكا و نيز در بين طراحان سياست خارجى، كه فرارسيدن چنين وضعى را پيش‌بينى مى‌كردند. تصميم به گره زدن سرنوشت آمريكا در خاورميانه با اسرائيل از همان ابتداى امر، به نظر جمعى از كارشناسان سياست خارجى، از جمله ژرژ مارشال، وزير خارجهء پرزيدنت ترومن، مقبوليت عامه نداشت. آن‌ها هشدار مى‌دادند كه اين سياست واكنش هايى درپى خواهد داشت.
آن‌ها مى‌دانستند كه آمريكا به خاطر اين تصميم در اين منطقهء سرشار از ثروت نفتى بهاى گزافى خواهد پرداخت و مى‌ترسيدند كه اين يكى از اشتباهات بزرگ استراتژيك دورهء پس از جنگ جهانى باشد. حق با آن‌ها بود. اين تصميم امنيتِ آمريكا و اسرائيل را به خطر انداخته و آتشى افروخته است كه مى تواند كل منطقه را دچار حريق سازد.
اين اتحاد كه در اصطلاح جغراسياسى (ژئوپليتيك) معناى روشنى ندارد، اگر از ديدگاه سياست داخلى در نظر گرفته شود معنا مى‌دهد. لابى (گروه فشار) اسرائيل به نيروى مؤثرى درنظام سياسى آمريكا بدل شده است. هيچ كانديداى مهم رياست جمهورى، چه دموكرات و چه جمهورى‌خواه، جرأت ندارد از درِ مخالفت با آن درآيد. اين لابى توانست با موفقيت، كارشناسان عرب را كه با مفهوم وحدت منافع آمريكا و اسرائيل مخالفت مى‌كردند از وزارت خارجه پاكسازى كند. پشتيبانان اسرائيل صدها ميليون دلار به كانديداهاى سياسى آمريكا كه نظرى مساعد درقبال اسرائيل داشتند كمك كردند. آن‌ها كسانى را كه از اين هدف فاصله گرفتند، مثلاً پرزيدنت بوش اول را، بى‌رحمانه تنبيه كردند، زيرا مى‌گفتند كه وى به حد كافى در دفاع از اسرائيل جدى نبوده است. اين درسى بود كه كاخ سفيد دورهء بوش دوم آن را فراموش نكرد. بوش پسر نمى‌خواست كه فقط يك دوره رئيس جمهور باشد، مثل پدرش.
اسرائيل از سقوط صدام حسين دفاع كرد و هم‌اكنون از حمله به ايران دفاع مى‌كند تا از دستيابى اين كشور به سلاح هسته اى جلوگيرى كند. دخالت مستقيم اسرائيل در عمليات نظامى آمريكا در خاورميانه غيرممكن است چون مى‌تواند باعث وقوع جنگ بين دولت‌هاى عرب و اسرائيل شود. ايالات متحده كه در طول جنگ سرد از مداخلهء نظامى مستقيم در منطقه اجتناب كرد، هم‌اكنون فرمان مستقيم اسرائيل را به اجرا مى‌گذارد درحالى كه اسرائيل كنار گود به نظاره ايستاده است. در جريان جنگ خليج در سال ۱۹۹۱ اسرائيل ناظر بود همان گونه كه اكنون در جنگ با عراق.
پرزيدنت بوش كه با كاهش حمايت از جنگ در عراق روبرو‌ست علناً اسرائيل را به عنوان يك سرمشق سر دست گرفته تا نشان دهد كه مايل است عراق به چه صورتى درآيد. تصور كنيد كه چنين فكرى چه انعكاسى در كوچه و خيابان كشورهاى عربى پيدا مى‌كند. آن‌ها اسرائيل را همان گونه مى‌نگرند كه الجزايرى‌ها در جنگ آزاديبخش، فرانسوى‌هاى استعمارگر را مى‌نگريستند.
بوش اخيراً گفته است: «در اسرائيل سال‌ها‌ست كه تروريست‌ها در عمليات انتحارى‌شان جان انسان‌هاى بيگناه را مى‌گيرند. تفاوت اينجا‌ست كه اسرائيل يك دموكراسى‌ست كه به وظيفهء خود عمل مى‌كند و هيچ ممنوعيتى براى آنكه مسؤوليت‌هايش را برعهده گيرد وجود ندارد. اين نمونه‌اى‌ست خوب از موفقيتى كه ما براى عراق درنظر داريم.»
آمريكايى‌ها هرچه بيشتر در جهان منزوى مى‌شوند و دشنام مى‌شنوند. آن‌ها نسبت به تقصير خود در دچار شدن به انزوا همچنان از نعمت جهل برخوردارند. دستگاه‌هاى تبليغاتى آمريكا ساير مردم جهان را نامعقول مى‌خوانند و به آمريكايى ها اطمينان مى‌دهند كه اسرائيل دركنار ما‌ست.
اسرائيل از دولت خود كه مبنى بر تبعيض نژادى‌ست پاداش‌هاى اقتصادى و نيز سياسى مى‌برد. در اين بازارِ «جامعهء بسته» (***) اسرائيل به فروش سيستم‌ها و تكنيك‌هايى دست زده است كه به ملت امكان مى‌دهد از پسِ تروريسم برآيد. اسرائيل در ۲۰۰۶ معادل ۳ ميليارد و ۴۰۰ ميليون دلار فرآورده هاى دفاعى صادر كرده است يعنى يك ميليارد دلار بيش از كمك نظامى‌اى كه از آمريكا دريافت كرده است. اسرائيل به چهارمين قدرت بزرگ فروشندهء اسلحه ارتقاء يافته است. بخش مهمى از اين رشد ناشى از فروش سلاح‌هايى‌ست كه ويژهء به‌اصطلاح امنيت داخلى‌ست.
همان‌طور كه ناعومى كلاين در مجلهء نيشن نوشته است: «فرآورده ها و خدمات كليدى عبارت است از نرده‌ها و حصارهاى مجهز به بالاترين دستگاه‌هاى الكترونيكى، هواپيماهاى تجسسى بدون سرنشين، شناسايى بيومتريك، دستگاه‌هاى كنترل سمعى و بصرى، سيستم‌هاى رديابى هويت مسافران شركت‌هاى هوايى، و سيستم‌هاى بازجويى زندانيان، به‌ويژه ابزار و فنونى كه اسرائيل آن‌ها را براى زندانى كردن [افراد] در سرزمين‌هاى اشغالى به كار برده است. به همين علت است كه آشوب در غزه و ديگر نواحى منطقه اصل ماجرا را كه در تل‌آويو است تهديد نمى‌كند، بلكه ممكن است آن را عملاً تقويت نمايد. اسرائيل آموخته است كه چگونه جنگ بى‌پايان را به يك علامت تجارى و كسب ثروت تبديل كند، ريشه كن شده‌ها را به بيرون پرتاب كند و به اشغال و محاصرهء فلسطينى‌ها بپردازد، يعنى كه نيم قرن است پيشقراول «جنگ فراگير عليه تروريسم» بوده است.
ايالات متحده دست كم به طور رسمى از اشغال پشتيبانى نمى‌كند و خواستار برپايى يك دولت فلسطينى قابل دوام است. آمريكا يك بازيگر در عرصهء جهانى ست با منافعى كه فراتر از مرزهاى خاورميانه گسترش مى‌يابد و اين معادله هم كه دشمنان اسرائيل دشمنان ما هستند به اين سادگى‌ها نيست.
جان‌مير‌شايمر و استفن‌والت در نشريهء بررسى كتاب لندن (London Review of Books) مى‌نويسند: «تروريسم يك دشمن منحصر به فرد نيست، بلكه تاكتيكى ست كه مجموعه اى از گروه‌هاى سياسى آن را به كار مى‌گيرند. سازمان‌هاى تروريستى كه اسرائيل را تهديد مى‌كنند آمريكا را تهديد نمى كنند، مگر زمانى كه عليه آنان دست به اقدامى بزند (مانند سال ۱۹۸۲ در لبنان). علاوه بر اين، تروريسم فلسطينى خشونتى تصادفى و بى‌هدف كه مستقيماً عليه اسرائيل يا «غرب» باشد نيست، بلكه عمدتاً پاسخى ست به كارزار مداوم اسرائيل براى مستعمره كردن ساحل غربى و نوار غزه. نكتهء مهمتر اينكه گفتن اين حرف كه تهديد تروريستى مشترك باعث اتحاد آمريكا و اسرائيل است، ما را به رابطهء آنان در گذشته كه علت اين وضع است متوجه مى‌سازد و آن اينكه مسألهء تروريسم تا حد زيادى معلول اتحاد تنگاتنگ بين آمريكا و اسرائيل است نه برعكس».
سياست خاورميانه‌اى ايالات متحده توسط كسانى طرح‌ريزى مى‌شود كه با لابى اسرائيل روابطى تنگاتنگ دارند. اين لابى كسانى را كه مى‌كوشند دربرابر موضع‌گيرى‌هاى ويرانگر اسرائيل بايستند مانند وزير خارجهء سابق، كولين پاول، آنان را بيرحمانه سرِ جاى خود مى‌نشاند. اين اتحاد بين آمريكا و اسرائيل در دورهء كلينتون هم وجود داشت با صف طولانى كارشناسان خاورميانه‌‌اش، از جمله دنيس‌رس هماهنگ كنندهء سياست آمريكا در اين منطقه و مارتين اينديك قائم مقام پيشين مدير كميتهء روابط عمومى آمريكا-اسرائيل، يعنى آيپك (AIPAC)، يكى از پرنفوذترين لابى‌هاى اسرائيل در واشنگتن. اما دست كم كسانى مانند اينديك و رس آدم‌هاى معقولى هستند و مى‌خواهند يك دولت فلسطينى را، هرچند غيرقابل دوام باشد، تا آنجا كه براى اسرائيل پذيرفتنى‌ست در مد نظر قرار دهند. دولت بوش به راست‌ترين جناح لابى اسرائيل روى آورد، يعنى به آنها كه نه سرِ سوزنى همدردى با فلسطينى‌ها دارند ونه تحمل يك كلمه در انتقاد از اسرائيل. اين كارشناسان جديد خاورميانه عبارتند از: اليوت‌آبرامز، جان‌بولتون، دوگلاس‌فيث و اى‌لويس ليبى بى‌اعتبار شده (مشهور به «اسكوتر» يعنى رو‌روَك)، ريچارد‌پرل، پل‌ولفويتز، و داويد‌ورمسِر.
واشنگتن يك بار مى‌خواست جلوى اسرائيل را بگيرد و با مداخله اش از برخى اقدامات افراطى اسرائيل در نقض حقوق بشر مانع شد. در عين حال، همين دولت آمريكا هر اقدام ويرانگرانهء اسرائيل را تأييد كرده از كشيدن ديوار امنيتى در ساحل غربى گرفته تا محاصرهء كامل غزه و از برانگيختن يك بحران انسانى تا تجاوز مصيبت‌بار به لبنان و انباشتن آن از بمب.
تلاش‌هاى معدود و نيم‌بند كاخ سفيد بوش در انتقاد از اقدامات اسرائيل، همه به عقب‌نشينى‌هاى شتابزده و خجالت‌بار دربرابر فشارهاى اسرائيل انجاميده است. وقتى نيروهاى دفاعى اسرائيل [منظور ارتش است] در آوريل ۲۰۰۲ ساحل غربى را دوباره اشغال كردند پرزيدنت بوش به شارون نخست وزير اسرائيل تلفن كرد و خواستار «متوقف كردن هجوم و شروع عقب نشينى» شد. اما اسرائيل هرگز چنين نكرد. پس از يك هفته اعمال فشار از طرف لابى اسرائيل و متحدان آن در كنگرهء آمريكا (كه تقريباً همهء نمايندگان را دربر مى‌گيرد) بوش تسليم شد و شارون را «مرد صلح» ناميد: اين لحظه اى خفت‌بار براى آمريكا بود و نشانه اى آشكار از اينكه چه كسى سرِ نخ را در دست دارد.
دلايل متعددى براى جنگ در عراق وجود داشت. خواست آمريكا جهت كنترل منابع نفتى، باور آمريكا به اينكه مى‌تواند حكومت‌هاى دست‌نشانده‌اى درمنطقه بكارد و ترسى واقعى، هرچند نابجا، از صدام حسين؛ اين‌ها همه در فاجعهء كنونى نقش داشته اند. اما آنچه شديداً به اين اقدام شكل بخشيده اين مفهوم است كه هرچه براى اسرائيل خوب است براى آمريكا هم خوب است. اسرائيل خواهان يك عراق خنثى شده بود. نيروهاى اطلاعاتى اسرائيلى براى آنكه قضايا به جنگ منتهى شود دربارهء سلاح‌هاى كشتار جمعى مورد ادعايشان اطلاعات غلط به آمريكا دادند و هنگامى كه بغداد در آوريل ۲۰۰۳ اشغال شد، دولت اسرائيل فوراً شروع كرد به هل دادن آمريكا به سمت حمله به سوريه. اما اين ميل شديد به حمله كم‌كم فرونشست، تا حد زيادى، به اين دليل كه آمريكايى ها به حد كافى نيرو ندارند تا عراق را محكم نگه دارند تا چه رسد به اينكه كشور جديدى را اشغال كنند.
اسرائيل در حال حاضر از طريق لابى‌هاى خود به ايالات متحده فشار مى‌آورد كه به ايران حملهء هوائى كند به رغم آنكه خود در لبنان با شكست مفتضحانه روبرو شده است. تصميم قاطع اسرائيل دائر بر اعمال زور جهت ممانعت از ايران در دستيابى به سلاح هسته‌اى، اين احتمال را به وجود مى‌آورد كه قبل از پايان دورهء كنونى بوش چنين حمله‌اى رخ دهد. كوشش‌هايى كه براى متوقف كردن فعاليت اتمى ايران از طريق ديپلماتيك صورت گرفته به شكست انجاميده است. هيچ اهميتى ندارد كه ايران براى آمريكا تهديدى محسوب نمى‌شود، حتى هيچ اهميتى ندارد كه ايران براى اسرائيل هم، كه چند صد سلاح اتمى در زرادخانهء خود دارد، تهديدى به شمار نمى‌رود. آنچه مهم است اين است كه اسرائيل مى‌خواهد سلطهء نظامى كامل بر سراسر خاورميانه داشته باشد.
اتحاد بين اسرائيل و ايالات متحده پس از ۵۰ سال به دخالت مستقيم نظامى آمريكا در خاورميانه انجاميده است. اين دخالت كه منافع آمريكا را تقويت نمى‌كند كابوسى ژئوپليتيك را افسار گسيخته رها مى‌كند. سربازان و نيروهاى دريايى آمريكا دسته دسته در جنگى بيهوده نابود مى‌شوند. عجز آمريكا دربرابر فشارهاى اسرائيل به بيشترين حد رسيده است. كاخ سفيد و كنگره، شايد براى نخستين بار، به صورت دنبالچهء منافع اسرائيل درآمده اند. در ايالات متحده ديگر بحثى در كار نيست. همهء نامزدهاى رياست جمهورى آمريكا به «بله قربان گوى» اسرائيل بدل شده اند به استثناى دنيس كوسينيچ [سناتور و يكى از كانديداهاى حزب دمكرات آمريكا در انتخابات رياست جمهورى ۲۰۰۸]. كسانى كه دربرابر اسرائيل بايستند تاوانى سخت بايد بپردازند.
اين وضعيت بدين معنا‌ست كه هيچ راه مسالمت‌آميزى براى كشمكش فلسطين‌‌اسرائيل وجود ندارد؛ بدين معنا‌ست كه درگيرى بين تروريسم اسلامى از يك طرف و ايالات متحده و اسرائيل از طرف ديگر، افزايش خواهد يافت؛ بدين معنا‌ست كه قدرت آمريكا و حيثيت آن در سراشيب و انحطاطى غيرقابل برگشت افتاده است و مى‌ترسم كه به معناى پايان نهائى تجربهء يهوديت در خاورميانه نيز باشد.
تضعيف ايالات متحده از نظر اقتصادى و نظامى باعث بروز مراكز نوينى از قدرت مى‌شود. اقتصاد آمريكا كه در نتيجهء جنگ عراق به نحوى بد اداره شده و به تحليل رفته است، هرچه بيشتر به واردات چين و به مقادير عظيم اوراق قرضهء آمريكائى كه در دست چينى‌ها‌ست وابسته مى‌شود. چين ۸۲۵ ميليارد دلار ذخيرهء ارزى در اختيار دارد. اگر پكن تصميم بگيرد رشتهء پيوند خود را با بازار اوراق قرضهء ايالات متحده، حتى با بخشى از آن، بگسلد باعث سقوط آزاد دلار خواهد شد و به سقوط بازار املاك و مستغلات ۷ تريليونى آمريكا خواهد انجاميد. بانك‌هاى فراوان موج‌وار ورشكست خواهند شد و بيكارى عظيمى به بار خواهد آمد. وابستگى فزايندهء امريكا به چين باعث هجوم چينى‌ها براى اتحاد با كشورهاى صادر كنندهء نفت مانند ايران، نيجريه، سودان و ونزوئلا شده است. چينى‌ها براى درگيرى آشكار جهانى بر سر منابع كه رو به كاهش اند خود را آماده مى‌كنند.
آيندهء شومى در پيش است. نه تنها سياست خارجى اسرائيل با منافع آمريكا خوانايى ندارد، بلكه به طور جدى بدان ضرر مى‌زند. جنگ طلبى روزافزون در خاورميانه، فراخوان‌هاى حمله به ايران، فروپاشى پروژهء امپراتورى آمريكا در عراق، همگى راه را براى رقيبان آمريكا باز گذاشته اند. چيزى كه قبلاً وجود نداشت. به سود اسرائيل نيست كه آتش يك كشمكش منطقه‌اى را روشن كند. به سود ما هم نيست. اما آنان كه گردش چرخ امور را در دست دارند به نظر مى‌رسد مصمم‌اند به نام آزادى و دمكراسى كشتى دولتى آمريكا را با سرعتى سرسام‌آور پيش چشم ما به صخره ها بكوبند.
ترجمه براى انديشه و پيكار - ژوئيه ۲۰۰۸

منبع:

http://www.truthdig.com/report/item//20070702_a_declaration_of_independence_from_israel



---------------
* هر مايل دقيقاً ۱۶۰۹ متر است. (م)
** منظور اراضى اشغال شده در سال ۱۹۶۷ است كه خود ۲۲٪ يعنى حدودا يك پنجم كل خاك فلسطين تاريخى ست. (م)
*** منظور از gated communities شهرك هاى مسكونى بسته اى است كه دائماً تحت حفاظت قرار دارد با شيوه اى از زندگى آرام، خوش و همسان براى ساكنين آن كه مدلى ست از شهرهاى خصوصى. در ايالات متحده از اين گونه جامعه ها و شهرهاى بسته فراوان وجود دارد. (م)
ــ كريس هجِس نويسندهء كتابى ست تحت عنوان: «جنگ نيرويى ست كه به ما معنا مى‌بخشد». War is the Foce that Gives us meaning

لوموند ۱۷ مه ۲۰۰۸
ترجمه تراب حق شناس

يادداشت مترجم:
در شصتمين سالگرد برپايى دولت اسرائيل، مردم فلسطين شصتمين سالگرد "النكبة" (فاجعهء از دست رفتن فلسطين)، و شصتمين سالگرد مقاومت و مبارزهء عادلانهء خود را برپا مىدارند. اساس جنبش صهيونيستى اين بود كه براى نجات يهوديان اروپا از يهودستيزى بايد در فلسطين دولتى يهودى برپا شود زيرا فلسطين "سرزمينى ست بدون مردم" و بايد به "مردمى بدون سرزمين، يعنى يهوديان" داده شود. اسرائيل پس از ۵۰ سال كه از اين تصميم گذشت (يعنى از ۱۸۹۸ تا ۱۹۴۸) با تمهيدات و همكارى كامل و همه جانبهء قدرتهاى سرمايه دارى و امپرياليستى به وجود آمد. اين نه آغاز ماجرا، بلكه پايان يك مرحله از آن بود. واقعيت اين ماجرا را در هرجاى رسمى، از سازمان ملل متحد تا كتاب هاى درسى اسرائيل و نيز كل فرهنگ و آموزش در كشورهاى غربى و بلوك شرق وارونه نشان دادند و حق فلسطينى ها زيرپا گذاردند. گاه برحسب ضرورت هاى سياسى، در حرف، به حق ضايع شدهء فلسطينى ها و آوارگى ۷۷۰ هزار نفر از آنان اشاره اى كردند ولى درعمل جز به سود متجاوز گامى برداشته نشد. اسرائيل را دموكراتيك خواندند با اينكه همه مى دانند كه اين "كشور نه قانون اساسى دارد، نه مرزهاى مشخص؛ و اينكه اسرائيل دولتى يهودى ست و قوانين مذهبى در آن دست بالا را دارد. ازدواج يهودى با غيريهودى امكان ندارد، مراسم مذهبى روز شنبه همه جا اجبارى ست حتى در هواپيماى العال. اگر همين امروز چندين حزب آشكارا يهودى بنيادگرا و فاشيست از دولت كناره گيرى كنند، دولت اسرائيل سقوط مىكند. قدرت خاخام ها در ارتش رو به افزايش است و اگر دعاى دستجمعى و مناجات سربازان اسرائيلى در فاصله يك آتش بس را ببيند مناجات حزب اللهى ها در جبهه به نظرتان ناچيز مىآيد. كمتر دروغى بزرگتر از دموكراتيك بودن كشورى ست كه به گفتهء ماكسيم رودنسون، خود واقعيت و رويدادى استعمارى ست (Un fait colonial) و بر ويرانهء موجوديت و سركوب مستمر ملتى ديگر بنا شده است.
بارى، از بركت و به اعتبار مبارزهء مستمر و همه جانبهء مردم فلسطين امروز وجدان هاى بيدار در اسرائيل به سخن درآمده اند و مورخين جديد اسرائيلى آشكارا از غصب سرزمين فلسطين به زور، و از اخراج اهالى آن طبق نقشه اى كه از سالها پيش تعيين شده بوده و تا همين اواخر يعنى تا ۵۰ سال سرى نگاه داشته شده بوده سخن مىگويند.
ما علاقه مندان به مطالعه دربارهء اين قضيهء عادلانه، سياسى و انسانى را به مطالعهء آثار مورخين جديد اسرائيلى فرا مىخوانيم. اگر روى گوگل فقط عبارت "مورخين جديد" را به يكى از زبان هاى رسمى از جمله به انگليسى (New historians) جستجو كنيد، به حقايق فراوانى دربارهء تاريخ اسرائيل دست خواهيد يافت. به خصوص آثار ايلان پاپه (Ilan Pappe) و شلومو ساند (Shlomo Sand) هردو استاد دانشگاه اسرائيل.

آنچه در زير مىآيد گوشه اى ست از واقعيت اسرائيل و فلسطين كه از لوموند ۱۷ مه به فارسى ترجمه شده است. (مه ۲۰۰۸)

هر سال، روز ۳۰ مارس، كسانى كه به آنها اعراب اسرائيلى يا فلسطينى هاى اسرائيل مىگويند به مناسبت "روز زمين" به تظاهرات خيابانى دست مى زنند. ۳۲ سال است كه آنها چنين مى كنند، يعنى از سال ۱۹۷۶ كه ۶ نفر از آنان در اعتراض به مصادرهء زمينهاشان توسط دولت يهود (Etat juif) در تيراندازى نيروهاى اسرائيلى كشته شدند. در سالهاى اخير دامنهء اين تظاهرات و مطالبات آن گسترش بيشترى يافته و جمعيت فراوانترى را به سوى خود جلب مىكند.
امسال، آنها تصميم گرفتند شهر قديمى عربى يافا (Jaffa) را كه نزديك تلاويو قرار دارد به صورت پل ارتباطى تظاهرات درآورند. پانصد خانواده ار محلهء عجمى (Ajami) به اخراج از خانه هاشان تهديد شده اند و علت آن، عدم رعايت بهداشت و خانه سازى غير قانونى اعلام شده است. جمال زحالقه، رهبر حزب عربى "بلد" (و نمايندهء پارلمان اسرائيل) مىگويد: "شصت سال پيش، اعراب را دستجمعى از يافا اخراج كردند. چنين چيزى ديگر هرگز تكرار نخواهد شد".
فلسطينىهاى اسرائيل، چه مسلمان و چه مسيحى، امروز سربلند كرده اند. آنها تصميم گرفته اند دست روى دست نگذارند، حقوق خود را مطالبه كنند و براى كسب آن به مبارزه ادامه دهند. آنان به نيروى خويش آگاهى دارند و هرچه متشكلتر مىشوند. شمار آنان هم اكنون يك ميليون و نيم نفر است، يعنى ۲۰ درصد جمعيت اسرائيل. از سال ۱۹۴۸ كه دولت اسرائيل تشكيل شده، آنها به لحاظ نظرى شهروند كامل اسرائيل محسوب مىشوند. در آن زمان تعدادشان ۱۶۰ هزار نفر بود. [اما بايد گفت] كه در همان سال، ۷۷۰ هزار نفر از همميهنانشان از خانههاشان اخراج شده، به كشورهاى همسايه يا به سرزمينهاى اشغالىِ [بعدى، يعنى ساحل غربى و غزه] گريخته و به اميد بازگشت به شهرها و روستاهاشان، كليد خانههاشان را هم نگه داشته بودند. اما روستاها با بولدوزر صاف شده، خانهها اشغال، و مزارع مصادره گرديده بود.
يوسف جبارين، استاد دانشگاه حيفا و مؤسس كانون عربى قانون و سياست، در گفتگو با خبرنگار ما در ام الفحم مىگويد: "شصت درصد از مين هاى ما در سال ۱۹۴۸ مصادره شد. اين حركت ادامه يافته، به طورى كه امروز به سختى مىتوان گفت كه ۳ و نيم درصد از سرزمين اسرائيل به ما تعلق دارد. ديگر براى ما چيزى نمانده كه از ما بگيرند. اين است كه مراتع چادرنشينان صحراى نقب را مصادره مىكنند. بايد اضافه كنم كه نزديك به ۳۰۰ هزار نفر از ما [فلسطينى هاى اسرائيل] پناهندگان داخلى هستند، يعنى به دليل اينكه روستاهاشان ويران شده از آنجا كوچ كرده اند ولى مجاز نيستند به خانههاشان بازگردند. اينها را "غايبان حاضر" (به انگليسى present absents) مى نامند.
براى مثال، در اكتبر ۱۹۴۸، اهالى روستاى بيرام واقع در جليل عليا با جمعيتى درحدود هزار نفر از دهقانان مسيحى از خانههاشان اخراج شدند. اسرائيلىها به آنان قول دادند كه پس از جنگ مىتوانند به خانههاشان بازگردند. چنين نشد. آنها به دادگاه شكايتهاى فراوان كردند. هرچند دادگاه حق را به دهقانان داد، ولى نظاميان از بازگشت آنان جلوگيرى كردند و در سپتامبر ۱۹۵۳ روستا بمباران شد. حتى امروز هم ممكن نيست بتوان ويرانه ها را بازسازى كرد. كل اهالى عرب كه در محدودهء دولت اسرائيل باقى مانده اند تا سال ۱۹۵۶ زير فرمان حكومت نظامى قرار داشتند با همهء محدوديت هايى كه اين امر مى تواند براى اهالى به دنبال آورد. يوسف جبارين با اعتراض مىگويد: "امكان نداشت بتوان از دهكده اى به دهكدهء ديگر رفت. مدت ۱۸ سال ما عاطل و باطل مانديم و هنوز انتظار مىكشيم خسارتهايى را كه به ما وارد شده جبران گردد".
ام الفحم دركنار ناصره (Nazarette) مهمترين شهر عربى اسرائيل است. از زمانى كه اهالى اين شهر روابط همبستگى خود را با برادران فلسطينى شان درساحل غربى تقويت كرده اند، اين شهر به صورت نوك پيكان نارضايتى و اعتراض فلسطينى هاى اسرائيل درآمده است. ابتدا انتفاضهء دوم بود و سپس ساختن ديوار [موسوم به ديوار امنيتى، ديوار جداسازى (۱)] كه به خصوص در اين ناحيه به قلمرو دولت آيندهء فلسطين آشكارا تجاور كرده و سپس قانون مورخ ۲۰۰۳ كه نزديك شدن خانواده هاى فلسطينى اسرائيل را با فلسطينى هاى ساحل غربى ممنوع مى كند، بدين منظور كه جمعيت عرب در درون دولت يهودى افزايش نيابد. معافيت مطلق از مجازات كه دادگاه براى افرادى از پليس قائل شد كه ۱۳ تن از فلسطينى هاى اسرائيل را در سال ۲۰۰۰ در جريان يك تظاهرات مسالمتآميز در دفاع از قربانيان انتفاضه كشته بودند كاتاليزورى بود براى بيدارى فلسطينى هاى اسرائيل.
اين حكم دادگاه كه به عنوان امرى ضدعدالت تلقى شده سطح آگاهى ها را بالا برده است. ممدوح اغباريه، رئيس اتحاديهء دانشجويان عرب مىگويد: "اعراب اسرائيل شهروندان درجهء دوم اند. پس از آن تظاهرات (سال ۲۰۰۰)، ۲۹ تن ديگر از فلسطينى هاى اسرائيل كشته شده اند و هرگز حتى يك مورد سراغ نداريم كه پليس محكوم شده باشد. اين به خوبى نشان مىدهد كه دولت اسرائيل چه نگاهى به ما دارد".
يك دانشجوى اهل حيفا كه در ام الفحم اقامت دارد مىگويد: "زمانه اى كه درآن اعراب فرودست و مطيع باشند بسر رسيده است. پدران ما جرأت نمىكردند صدايشان را بلند كنند. رهبران سابق ما دربرابر اشغال جيك نزدند. همهء اينها ديگر تمتم شده است. ما مىخواهيم به تبعيض و جدائى، به سركوب، به تبعيض نژادى پايان دهيم. ما خواستار برابرى حقوق و فرصت هاى برابر هستيم. ما مىخواهيم نسلى باشيم كه به خود اعتماد دارد. ما با دولت اسرائيل به عنوان يك دولت يهودى مخالفيم، زيرا يهودى بودنِ دولت با دموكراتيك بودنِ در تناقض است. دموكراسى يعنى براى همهء مردم". دانشجويانى كه در محوطهء آفتابى دانشگاه دور او گردآمده اند سخنانش را تأييد مىكنند. برخى از آنان مصادرهء زمينها را "بزرگترين دزدى تاريخ" توصيف مىكنند. احمد از تبعيض موجود در درون دانشگاه و امتيازاتى كه به غيراعراب داده مىشود خشمگين است.
از نظر اسد غانم، استاد علوم سياسى، دانشجويان ديگر چيزى را كه به تعبير او "يك رژيم قومسالار" (Ethnocratique) است تحمل نمىكنند. "در اين رژيم تنها يك قوم كنترل امور را در دست دارد زيرا خود را برتر از ديگران مىپندارد. تحقير و نابودى ديگران بخشى از روش زندگى صهيونيستى ست". از نظر اين استاد "چنين وضعيتى ديگر نمىتواند ادامه يابد، زيرا زندگى ما را فلاكتبار مىكند و زندگى خودشان را فلاكتبارتر. آنها همواره درترس بسر مىبرند. اين نتيجهء وضعى ست كه بر سر فلسطينى ها درآورده اند. اينها همه خطرناك اند و نابودكنندهء خويش. بايد كشور را صهيونيسم زدايى و استعمارزدايى كرد كه به سود همگان است". اسد غانم خواستار بايكوت انتخابات اخير بود، زيرا همين كه بتوان رأى داد به اسرائيل امكان مىدهد كه از دموكراسى دم بزند، درحالى كه انتخابات چيزى جز يك نيرنگ نيست.
طى ماههاى اخير مواردى از پرتاب سنگ [به سوى اتومبيلهاى اسرائيلى] در جادههاى جليل [گاليله] و در دشت ساحلى وجود داشته و نگرانى نيروهاى امنيتى را فراگرفته است. يك سال پيش شين بت (سازمان امنيت داخلى اسرائيل) هشدار داده بود كه "راديكاليسم در بين اعراب اسرائيل رو به تشديد و گسترش است" و به تعبير روزنامهء پرخوانندهء معاريو مىتواند در ميانمدت به "تهديدى استراتژيك" تبديل شود. آيا يك انتفاضه در داخل اسرائيل نطفه مىبندد؟ دانشجويان حيفا براى عمليات پرتاب سنگ برد چندانى قائل نيستند، به خصوص كه خودشان، همگى، راه و روش غيرخشونتآميز را مىپسندند. ممدوح اغباريه بدين نخو از نظر خود دفاع مىكند: "ما دموكراتيم. ما تروريست نيستيم. ما نمىخواهيم يهوديان را به دريا بريزيم. ما مىخواهيم با هم زندگى كنيم و دربارهء آيندهمان باهم و بر اساس برابرى با يكديگر تصميم بگيريم".
سازمانهاى فراوان و متنوعى در ده سال اخير پا گرفته كه از حقوق فلسطينىها در اسرائيل دفاع مىكنند و خواستار پايان تبعيض هستند. نفوذ اين جنبش ها روزافزون است آنها خواستار لغو قوانين تبعيضآميزى هستند كه خريد زمين را از يهوديان براى اعراب ممنوع مىكند. همين طوراستخدام اعراب در نهادهاى دولتى كه عملاً ممنوع است. آنها خواستار سهم مساوى از خزانهء دولتى و سوبسيد (يارانه) هستند. درحال حاضر، كسانى كه خدمت نظام را انجام داده باشند و تنها به همين دليل مى توانند از امتيازات فوق برخوردار باشند.
يك سياست تبعيض مثبت [به سود كسانى كه بى بهره بوده اند برقرار شده] ولى نتيجه اى در راه نيست و شكاف بين يهوديان و اعراب هرچه بيشتر مىشود. ژاك بندولاك، دكتر در اقتصاد تأييد مىكند كه: "براى اعراب [اسرائيلى] هيچ بودجه اى وجود ندارد، هيچ طرح زيربنائى و هيچ امتياز مالياتى دركار نيست. اعراب سالها تحت حكومت نظامى قرار داشتند و حالا هم به حال خود رها شده اند". ۸/۵۴ درصد از فلسطينى هاى اسرائيل در زير خط فقر بسر مىبرند (در سال ۲۰۰۳ اين رقم ۳/۴۸ درصد بود)، درحالى كه نسبت يهوديانى كه در چنين وضعى بسر مىبرند ۲۰،۳ درصد است. نرخ بيكارى آنان هم چهار رقم بيشتر از يهوديان است. فلسطينىهاى اسرائيل در رشد اقتصادى سه سال گذشته كه بيش از ۵ درصد بوده به حال خود رها شده اند.
احمد حجازى، يك فلسطينى اسرائيل كه مدير توسعهء [اقتصادى و...] مجموعه اى متشكل از ۵۵ خانوار (۲۵۰ نفر) است كه نيمى از آنان عرب و نيمى ديگر يهودى هستند و "واحهء صلح" نام دارد خاطر نشان مىكند: "كاملاً روشن است كه اسرائيل نمىخواهد همهء افراد كشور برابر با يكديگر به شمار روند. به منظور آنكه خصلت يهودى كشور حفظ شود شمار آئين نامههاى تبعيضآميز رو به افزايش است و گفتگو هرچه دشوارتر مىشود. هربار كه پيشنهادهايى ارائه مىدهيم ما را متهم مىكنند كه ستون پنجم دشمن ايم و مىخواهيم اساس دولت را برهم بزنيم".
اين روستا كه در كنار لاترون واقع شده تنها نمونهء همزيستى بين دو جامعهء فلسطينى و يهودى ست. از نظر احمد حجازى "اين يك نمونه، يك سرمشق است كه ثابت مىكند ما مىتوانيم باهم زندگى كنيم و در عين حال، شكلى ست از اعتراض عليه سياست تبعيضآميز دولت". به گمان وى، تنها راه حل، ايجاد يك دولت دومليتى ست كه هركدام هويت خاص خودشان را نگه دارند.
در اوضاع كنونى، زمان حقيقتاً مناسب درآغوش كشيدن يكديگر نيست. ۶۴ درصد يهوديان اسرائيل هرگز پا به بخش عرب نشين نمىگذارند و ۷۵ درصد موافق اخراج و كوچ دادن آنها به ساحل غربى هستند. در كنست (پارلمان) درگيرى بين نمايندگان عرب و نمايندگان جناح راست هرچه بيشتر شده است. انى اتام، نمايندهء ناسيوناليست و مذهبى اعلام كرده است: "روزى خواهد رسيد كه ما شما را از اين ساختمان [مجلس] و از سرزمين مردم يهود بيرون خواهيم كرد". اويگدور ليبرمن، نمايندهء ديگر پارلمان و ناسبوناليست، همتاى عرب خود احمد طيبى را "تروريست" خطاب مىكند و طيبى به او جواب مىدهد "تو مهاجرى فاشيست هستى كه به سرزمينى آمده اى كه به تو تعلق ندارد". در نظر آقاى ليبرمن شكى نيست كه "اعراب از دموكراسى سوء استفاده مىكنند".
(منتشر شده در آرش شماره ۱۰۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ طول اين ديوار ۷۳۰ كيلومتر و ارتفاع ۸ تا ۹ متر است كه بخش اعظم مستعمرات اسرائيلى را دربر مىگيرد. اين ديوار بخش هاى وسيع ترى از سرزمينى را كه قرار بوده در آن دولت فلسطين تشكيل شود به سود اسرائيل مصادره مى كند. محاصرهء فلسطينى ها را تنگتر مى كند و حيات روزانهء آنان را با اختلال جدى مواجه مىسازد. دادگاه بين المللى لاهه كشيدن اين ديوار را غيرقانونى دانسته كه بر اساس آن بايد ويران شود ولى اسرائيل به اين حكم توجهى ندارد. براى اطلاع بيشتر رك. از جمله به:
www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Divare-Nang.pdf

 

شلومو ساند، نویسندهء اسرائیلی، دربارهء كتاب جديدش:
هر فرد اسرائيلى، مرد يا زن، خود را مستقيماً و انحصاراً از تبار قوم(۱) يهود مى داند؛ قومى كه از وقتى در صحراى سينا تورات(۲) بر او نازل شده وجود داشته است. طبق اين افسانه، يهوديان از مصر فرار كردند و در سرزمين موعود مستقر شدند و در آنجا مملكت (پادشاهى) باشكوه داود و سليمان را برپا كردند كه خود بعدها به دو مملكت يهودا و اسرائيل تقسيم شد. آنها تجربهء دو خروج (تبعيد) را از سر گذراندند، يكى پس از ويرانى نخستين معبد در قرن ششم قبل از ميلاد و ديگرى پس از ويرانى معبد دوم در سال ۷۰ ميلادى.
بنا بر همين افسانه دوهزار سال سرگردانى باعث شد كه يهوديان در يمن، مراكش، اسپانيا، آلمان، لهستان و در عمق روسيه پراكنده شوند. اما آن افسانه همچنان ادامه مى دهد كه آنان هميشه روابط خونى بين جماعت هاى پراكندهء يهودى را حفظ كردند و يگانه بودن (منحصر به فرد بودن) آنها هرگز آسيب نديد.
آنگاه در پايان قرن ۱۹ اوضاع براى بازگشت آنان به ميهن ديرين شان مساعد گشت. اگر نسل كشى يهوديان به دست نازى ها نبود ميليون ها يهودى رؤياى دوهزارسالهء خود را تحقق مى بخشيدند و در سرزمين اسرائيل كه تورات به آنان وعده داده بود سكنى (سكنا) مى گزيدند. فلسطين كه سرزمينى غيرمسكونى بود قرنها انتظار كشيد تا اهالى اصلى آن بازگردند و آن را احيا كنند. فلسطين متعلق به يهوديان بود نه به اقليت عربى كه هيچ تاريخى نداشت و تصادفاً پايش به آنجا رسيده بود. جنگ هاىى كه طى آنها قوم سرگردان يهود سرزمين خويش را به دست آورد جنگ هاىى عادلانه بود و مخالفت خشونت آميز ساكنان محلى امرى جنايتكارانه.
بارى تفسير فوق از تاريخ يهود، با آنچه مورخين پراستعداد و خيال آفرين بر اساس تكه پاره هاىى از خاطرات مذهبى يهوديان و مسيحيان ساختند، گسترش يافت تا تبارشناسى بهم پيوسته اى براى قوم يهود برپا شود. بايد توجه داشت كه تاريخنگارى فراوان يهوديت رهيافت هاى بسيارى را دربر مى گيرد.
اما هيچ كس مفاهيم اساسى اى را كه در پايان قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ مطرح شد به پرسش نكشيد. اكتشافات تاريخى اى كه ممكن بود اين تصوير تك خطى از گذشته را تهديد كند به حاشيه رانده شد. مصالح ملى هرگونه تضاد يا انحراف از داستان مسلط را مردود شمرد. گروه هاى دانشگاهى كه انحصاراً وقف «تاريخ قوم يهود» است متمايز از آنچه به عنوان تاريخ عمومى در اسرائيل تدريس مى شود، سهمى برجسته در اين نگرش يكجانبه ايفا كردند. اين بحث كه يهوديت از چه تشكيل مى شود نتايج قانونى آشكارى داشت ولى اين مورخين آن را ناديده گرفتند. تا آنجا كه به آنان مربوط مى شد هركسى كه نسبش به قومى مى رسيد كه دوهزار سال پيش مجبور به خروج و تبعيد شده يهودى محسوب مى گشت.
هيچيك از اين پژوهشگران رسمى دوران باستان به مشاجراتى كه «مورخين جديد» از اواخر سالهاى ۱۹۸۰ برانگيختند نپيوست. معدود كسانى كه در اين بحث عمومى شركت جستند غالباً از رشته هاى دانشگاهى ديگر يا از محافل غير دانشگاهى بودند يعنى جامعه شناسان، شرق شناسان، زبان شناسان، جغرافى دانان، كارشناسان علوم سياسى، محققين ادبى و باستان شناسانى كه چشم اندازهاى نوينى را دربارهء گذشتهء يهودى و صهيونيستى گسترش دادند. گروه هاى دانشگاهى ويژهء تاريخ يهود با تكيه بر افكارى كه از پيش بدانان رسيده بود، در موضعى دفاعى و محافظه كارانه باقى ماندند. طى ۶۰ سال گذشته تحولات پرمعناى چندى در تاريخ ملى رخ داده (و اين گمان نمى رود كه در كوتاه مدت عوض شود) با وجود اين، وقايعى كه روشن شده هر مورخ باصداقتى را با پرسش هاى اساسى روبرو مى سازد.
افسانه هايى بنيادين كه به لرزه درآمده
آيا تورات يك متن تاريخى ست؟ نخستين مورخين يهودى دوران مدرن مانند ايزاك ماركوس يوست (۱۸۶۰ - ۱۷۹۴) و لئوپولد زونز (۱۸۸۶ ـ ۱۷۹۴) كه در نيمهء نخست قرن ۱۹ مى نوشتند چنين نمى انديشيدند. آنها به تورات (عهد قديم) به عنوان اثر دينى مى نگريستند كه باورهاى جماعت هاى مذهبى يهودى را پس از ويرانى نخستين معبد بازتاب مى دهد. تنها در نيمهء دوم قرن ۱۹ بود كه هاينريش گرائتس (۹۱ -۱۸۱۷) و ديگران بينشى «ملى» از تورات ارائه دادند و سفر ابراهيم به كنعان [فلسطين]، فرار از مصر و بالاخره پادشاهى متحد داود و سليمان را به يك گذشته [يا سابقهء] اصيل ملى بدل كردند. بعدها مورخين صهيونيست با تكرار مداوم، اين «حقايق» توراتى را پايهء آموزش ملى قرار دادند.
اما در سال هاى ۱۹۸۰ زمين لرزه اى اين افسانه هاى پايه اى و مؤسس را به لرزه درآورد، اكتشافات «باستان شناسى جديد» خروج بزرگ [از مصر] در قرن ۱۳ پيش از ميلاد را بى اعتبار ساخت. موسى نمى توانست عبريان را از مصر به سوى سرزمين موعود رهبرى كند، به اين دليل ساده كه اين سرزمين در آن زمان به مصر تعلق داشت. علاوه بر اين هيچ نشانه اى (يا رد پاىى) از شورش بردگان عليه امپراتورى فرعون يا تسخير ناگهانى كنعان [فلسطين] توسط بيگانگان وجود ندارد.
همچنين هيچ نشان يا خاطره اى از پادشاهى باشكوه داود و سليمان نيز در دست نيست. بنا بر اكتشافات جديد، در آن زمان دو مملكت كوچك وجود داشته، يكى اسرائيل كه قويتر بوده و ديگرى يهودا كه بعداً يهوديه [به معنى يهودستان] نام گرفت. عموم مردم يهودا در قرن ششم ق. م. به تبعيد نرفتند، تنها نخبگان سياسى و فكرى مجبور شدند كه در بابِل سكونت اختيار كنند. اين جدال سرنوشت ساز است كه همراه با دين پارس ها [ايرانى] توحيد يهودى را پديد آورد.
سپس پرسش مربوط به تبعيد سال ۷۰ ميلادى مطرح مى شود. هيچ جستجوى واقعى دربارهء اين نقطه عطف تاريخ يهود كه علت پراكندگى يهوديان در جهان باشد وجود ندارد. به اين دليل ساده كه روميان هيچ ملتى را از هيچ جاىى در سواحل شرقى مديترانه آواره نكردند. به استثناى بردگى زندانيان، مردم يهوديه همچنان، حتى پس از ويرانى معبد دوم در سرزمين خود زندگى مى كردند. برخى در قرن چهارم به دين مسيح گرويدند در حالى كه غالب آنان در پى غلبهء اعراب در قرن هفتم مسلمان شدند. بسيارى از انديشمندان صهيونيست به اين نكته آگاه بودند: ايزاك بن زوى كه بعدها رئيس جمهورى اسرائيل شد و بن گوريون اولين نخست وزير، تا سال ۱۹۲۹ كه نخستين شورش فلسطينى ها رخ داد، اين را مى پذيرفتند. هردو در مناسبت هاى متعدد اظهار داشتند كه دهقانان فلسطينى اخلاف (نوادگان) همان ساكنان قديمى يهوديه اند (۳).

شور دعوت و تبليغ مذهبى
اما مى توان پرسيد كه اگر پس از سال ۷۰ ميلادى خروج و تبعيدى وجود نداشته، اين همه يهوديانى كه در ساحل مديترانه از عهد باستان سكنا داشتند از كجا آمده بودند؟ ديوارى از دود در تاريخنگارى ملى باعث شده كه واقعيتى حيرت انگيز از ديده ها پنهان نگه داشته شود. از شورش مكابيان (۴) در نيمهء قرن دوم پيش از ميلاد تا شورش بار كوخبا (۵) در قرن دوم بعد از ميلاد يهوديت بيش از هر آيين ديگر به تبليغ مذهبى مى پرداخته است. هاسمونى هاى (۶) يهودى يونانى كه به زور، ادومى هاى (۷) جنوب يهوديه و ايتوريان هاى (۸) جليل (گاليله) را يهودى كرده بودند آنها را به مردم اسرائيل ملحق ساختند. يهوديت در خاورميانه و اطراف مديترانه گسترش يافت. قرن اول بعد از ميلاد شاهد برپاىى پادشاهى يهودى آديابن (۹) در كردستان كنونى بود كه يكى از موارد بسيار گرويدن به آيين جديد (يهودى) بوده است.
تنها نوشته هاى فلاويوس ژوزفوس (۱۰) نيست كه شوقِ تبليغ آيين يهود را گواهى مى دهد. نوشته هاى هوراس، سِنِكا، ژووِنال و تاسيتوس از نويسندگان رومى نشان مى دهد كه آنها از اين امر مى ترسيده اند. بر اساس ميشنا و تلمود (۱۱)، پذيرش آيين جديد مجاز بود به رغم اينكه عقلاى سنت تلمودى دربرابر فشار فزايندهء مسيحيت محتاطانه برخورد مى كردند.
هرچند با پيروزى مسيحيت در آغاز قرن چهارم گسترش يهوديت متوقف نشد، اما باعث گرديد كه تبليغ يهوديت به حاشيهء فرهنگى جهان مسيحيت تنزل يابد. در قرن پنجم در يمن كنونى يك مملكت نيرومند يهودى در حِمىَر پديد آمد كه اخلاف آن، ايمان خود را از زمان فتح اسلامى تا به امروز حفظ كرده اند. وقايع نگاران عرب از وجود قبايل بربر يهودى شده در قرن هفتم ميلادى در شمال آفريقا خبر مى دهند و از يك ملكهء يهودى افسانه اى به نام دهيا (۱۲) سخن مى گويند كه با پيشروى اعراب در شمال آفريقا به مخالفت برخاست. بربرهاى يهودى در فتح شبه جزيرهء ايبرى شركت كردند و در استقرار همزيستى بين يهوديان و مسلمانان كه ويژهء فرهنگ اسپانياىى ـ عربى [اندلسى] ست يارى دادند.
مهمترين تغيير آيين در سطح وسيع جمعيت در قرن هشتم در پادشاهىِ خزر (۱۳) واقع در گسترهء بين درياى سياه و درياى خزر رخ داد. رواج يهوديت از قفقاز تا اوكراين كنونى جماعت هاى متعددى پديد آورد كه بسيارى از آنان در زمان حملهء مغول در قرن سيزدهم به اروپاى شرقى عقب نشينى كردند. در آنجا با يهوديان سرزمين هاى اسلاو تا جنوب آن و نيز با يهوديان مناطقى كه آلمان امروزى ست پايهء فرهنگ ييديش را بنا نهادند (۱۴).

منشور صهيونيسم
تا سال ۱۹۶۰ منشأ يا اصول پيچيدهء قوم يهود كمابيش با اكراه مورد قبول تاريخنگاران صهيونيست بود، اما پس از آن تاريخ، به عنوان امرى ثانوى تلقى شد و سرانجام از حافظهء عمومى اسرائيلى زدوده گشت. نيروهاى اسرائيلى كه بيت المقدس (اورشليم) را در سال ۱۹۶۷ تصرف كردند خود باور داشتند كه نوادگان مستقيم مملكت افسانه اى داود هستند نه - خداى نكرده - نوادگان جنگجويان بربر يا سواران خزر. يهوديان مدعى بودند كه گروه قومى ويژه اى را تشكيل مى دهند كه به اورشليم بازگشته اند، شهرى كه طى ۲ هزار سال تبعيد و سرگردانى، پايتخت آن قوم بوده است.
اين بناى يكسان و تك خطى را علاوه بر تاريخ، زيست شناسى نيز بايد تأييد مى كرد. از سال ۱۹۷۰، يك رشته به اصطلاح تحقيقات علمى در اسرائيل به عمل آمده و تلاش مذبوحانه اى به عمل آورده تا ثابت كند كه يهوديان در سراسر جهان از نظر ژنتيك با يكديگر در پيوند قرار دارند.
تحقيق دربارهء منشأ جمعيت ها عرصه اى مشروع و مردمى در بيولوژى مولكولى ست و در جستجوى ديوانه وار پيرامون منشأ يگانهء «قوم برگزيده»، به كروموزوم مذكر Y جايگاه پرافتخارى داده شده است. مسأله اين است كه اين خيالات تاريخى به شالودهء سياست هويتى دولت اسرائيل تبديل شده است. تأييد كردن تعريف ذات باورانه و قوم ـ محورانه از يهوديت، باعث دامن زدن به سياست تبعيض آميزى مى شود كه يهوديان را از غير يهوديان ــ عرب باشند يا از مهاجران روس يا از كارگران خارجى ــ متمايز مى سازد.
اسرائيل ۶۰ سال پس از تأسيس حاضر نيست بپذيرد كه موجوديتش در گرو خدمت به شهروندانش مى باشد. اسرائيل براى تقريباً يك چهارم از جمعيتش [فلسطينى هاى اسرائيل و مهاجران روس...] كه يهودى تلقى نمى شوند قانوناً دولت آنان نيست. اسرائيل همواره خود را ميهن يهوديانِ سراسر جهان معرفى مى كند، با اينكه آنان ديگر آوارگان تحت پيگرد نيستند و از حقوق شهروندى كامل و برابر در كشورهاى ديگر برخوردارند.
گونه اى قوم سالارى فراگير افسانهء وجود ملتى جاويد را كه مجدداً بر سرزمين نياكانش مستقر شده مطرح مى كند تا اعمال تبعيض داخلى عليه شهروندانش را توجيه كند. زمانى كه منشور صهيونيستى به تجزيه هر چيز در طيف و محدودهء قوم محورى ادامه مى دهد دشوار است تاريخ نوين يهود را تصور كنيم. ولى يهوديان در همه جا همواره به اين گرايش داشته اند كه معمولاً از طريق پذيرش آيين جديد جماعت هاى مذهبى تشكيل دهند. بنابر اين نمى شود گفت كه آنان همه در يك قوميت برآمده از يك منشأ شريك اند در حالى كه بيش از ۲۰ قرن آواره بوده و از يك جا به جاى ديگر منتقل شده اند.
توسعهء تاريخنگارى و تحول مدرنيته نتيجهء ابداع دولت ـ ملت است كه طى قرنهاى ۱۹ و ۲۰ ميليون ها نفر را به خود مشغول داشته بود. هزارهء جديد آغاز فروپاشى اين رؤياها را گواهى مى دهد.
پژوهشگران بيش از پيش افسانه هاى بزرگ ملى را تحليل و تشريح و ساخت شكنى مى كنند، به ويژه اسطوره هاى مربوط به ريشهء مشترك ملت ها را كه اينقدر براى وقايع نگاران دوران گذشته عزيز است.
(ترجمه از انگليسى براى انديشه و پيكار)

پاورقى ها:
• شلومو ساند Shlomo Sand استاد تاريخ در دانشگاه تل اويو و نويسندهء كتاب "ملت يهود چگونه اختراع شد؟"
Comment fut inventé le peuple juif (Le Monde diplomatique, août ۲۰۰۸)
با جستجوى نام مؤلف روى گوگل، مقالات و سخنرانى هاى وى را مى يابيد از جمله در لوموند ديپلوماتيك اوت ۲۰۰۸ و در راديوى فرانس انتر Franceinter.fr
۱- در متن انگليسى همه جا people آمده ولى ترجمهء آن به «ملت» كه مفهوم مدرنى ست در مواردى نادرست به نظر رسيد. (م)
۲- تورات، اصل واژه از ريشهء عبرى yara به معنى «ياد دادن» متن مؤسس آئين يهود است، شامل پنج كتاب عهد عتيق (عهد قديم) كه عبارتند از: سِفر پيدايش (يا تكوين)، سِفر خروج، سِفر لاويان (يا احبار)، سِفر اعداد و سِفر تثنيه. [در فرهنگ معين نام تورات برگرفته از واژهء عبرى «تورا» به معنى شريعت و سنت ذكر شده است. م.]
۳- نك. به «ارض اسرائيل در گذشته و حال» نوشتهء داويد بن گوريون و ايزاك بن زوى (به زبان ييديش) و «اورشليم» ۱۹۸۰ (به عبرى) و...
۴- Maccabean Revolt يك شورش يهودى عليه فرمانروايان سلوكى و سورياىى كه در قرن دوم ق. م. رخ داد (نك. از جمله به wikipedia).
۵- Bar Kokhba revolt (از ۱۳۲ تا ۱۳۵ ميلادى) دومين شورش يهوديان ناحيهء يهوديه عليه امپراتورى روم و آخرين جنگهاى يهوديان با روم بود (نك. از جمله به wikipedia).
۶- Hasmoneans نامى ست كه در تلمود [مجموعهء سنت هاى ربانى كه قوانين و مقررات موسى را شرح مى كند - معين] به مكابى ها داده شده است.
۷- Idumeans اقوام ادومى فرزندان ادوم و عيسو پسران اسحاق و برادر بزرگ يعقوب (نك، از جمله به ويكى پديا و تورات سفر پيدايش، فصل ۳۶، آيه ۳۵.
۸- Itureans ايتورى ها قومى بودند كه در ناحيه اى كه امروز به نام درهء بقاع (در لبنان) ناميده مى شود زندگى مى كردند. نك. به http://www.answers.com/topic/iturea-itureans
۹- Adiabène از واژه اى آرامى، مملكتى باستانى در بين النهرين كه پايتختش اربيل (كردستان عراق) امروزى بوده است.
۱۰- Flavius Josèphe مورخ يهودى يونانى زبان، از ۳۷ تا ۱۰۰ ميلادى.
۱۱- Mishnah را نخستين كتاب ادبيات خاخامى مى شمارند كه حدود ۲۰۰ سال بعد از ميلاد تنظيم شده است. تلمود مجموعه اى ست از گفتگوها دربارهء قانون، سنت و تاريخ يهوديان. تلمودى كه در فلسطين تهيه شده متعلق به قرن هاى ۳ و ۵ ميلادى ست، در حالى كه تلمود بابل در پايان قرن پنجم جمع آورى شده است. (و در فرهنگ معين: «در تلمود دو قسمت مشخص ديده مى شود: ميشنه كه در آن سنن شفاهى را به صورت مجموعه اى درآورده اند و گمارا (جماره) كه تفسير آن است».)
۱۲- Dihya يا Damia معروف به كاهنه، ملكهء جنگجوى بربرها كه در قرن هفتم ميلادى كوشيد دربرابر پيشروى اعراب در شمال آفريقا (از ۶۹۵ تا ۷۰۵) مقاومت كند.
۱۳- درباره قوم خزر و پادشاهى خزر تا آنجا كه اطلاع داريم دو ترجمه از يك كتاب اثر آرتور كويستلر منتشر شده است يكى به نام قبيلهء سيزدهم ترجمهء جمشيد ستارى، انتشارات آلفا، تهران ۱۳۶۱ و ديگرى به نام خزران ترجمهء محمدعلى موحد، انتشارات خوارزمى، تهران ۱۳۶۱. در مقاله اى كه در «كتاب آگاه (مجموعهء مقالات دربارهء ايران و خاورميانه، انتشارات آگاه ۱۳۶۲) به قلم ايرج على آبادى تحت عنوان «قبيلهء سيزدهم و اسطورهء قوم برگزيده» آمده، توضيحاتى دربارهء اين كتاب و دو ترجمه اش در دست است. نامگذارى درياى قزوين به درياى خزر شايد به اعتبار نام همين قوم باشد. م.
۱۴- ييديش كه يهوديان اروپاى شرقى بدان تكلم مى كنند زبانى آلمانى - اسلاوى بوده حاوى واژه هاى عبرى.

مسأله نه تنها انكار حقوق مردم فلسطين، بلكه انكار موجوديت آنهاست

فلسطين زيادى ست! و مردم آن بايد نابود شوند! اين است خلاصۀ سياستى كه صهيونيسم طى يك قرن و به ويژه از ۶۰ سال پيش با همدستى قدرتهاى استعمارى و امپرياليستى اجرا كرده است. دروغ نخستين و بنيانگذار اين ايدئولوژى نژادپرستانه اين بود كه «فلسطين سرزمينى ست بدون مردم و بايد به مردمى داده شود بدون سرزمين». اما فلسطين مردمى داشت و مردمى دارد كه از خود و سرزمين و موجوديت شان قهرمانانه و با جسارتى افسانه اى و ستايش برانگيز دفاع كرده و مى كنند.

از ۱۹۴۸ كه اسرائيل چون خنجرى در قلب منطقۀ خاورميانه فرو رفت تا تاوان جنايات نازى ها عليه يهوديان را اعراب و مشخصاً مردم فلسطين پرداخت كنند سياست انكار حقوق قانونى فلسطينى ها و حتى انكار حق حيات آنان ادامه دارد: اهالى را آواره مى كنند، خانه ها و زمين شان را تصرف كرده مستعمرات (كولونى ها) برپا مى سازند كه نبايد به سمت آن سنگ پراند يا خمپاره اى دست ساخت پرتاب كرد. توسعه طلبى وحشيانه و سيرى ناپذير اسرائيل ادامه دارد. هرچندگاه كه تضاد بين تجاوزگران و مقاومت عادلانۀ فلسطينى ها اوج مى گيرد و خونريزى بى حساب و معاف از مجازات اسرائيل ابعادى توجيه ناپذير مى يابد وجدان هاى به خواب رفته و بى حس شده واكنش نشان مى دهند كه اورژانس! اورژانس! خويشتن دارى كنيد! جنگ قطع شود! كمك هاى انسانى! مذاكره! صلح! و حرف هايى كه در اين نبرد نابرابر جز ياوه و رفع تكليف نام ديگرى ندارد.

قطعنامه هاى ملل متحد در عمل جز به قانونى كردن تجاوزات اسرائيل نپرداخته است. با جنگ ۱۹۴۸ بى هيچ تناسبى بين جمعيت يهودى و عرب بيش از ۵۴ درصد از فلسطين تاريخى را به اسرائيل دادند. اما اسرائيل به پيشروى ها و غصب اراضى و آواره كردن مردم ادامه داد و با جنگ ۱۹۶۷، ملل متحد با قطعنامه هاى ۲۴۲ و ۳۳۸ (كه بعدها به مرجعى براى حقوق فلسطينى ها شناخته شد!) با گشاده دستى ۷۸ درصد از فلسطين را براى اسرائيل به رسميت شناخت. سپس با جنگ و ترور و انواع فشارها و نيرنگ ها آنقدر بر فلسطينى ها فشار آوردند كه ياسر عرفات رهبر سازمان آزاديبخش فلسطين در ۱۹۹۳ پاى ميز مذاكره رفت تا در همين ۲۲ درصد باقى مانده موجوديت مستقل فلسطينى ها را با برپايى دولتى در غزه و ساحل غربى و قدس شرقى تثبيت كند و نگذارد كه فلسطين براى هميشه از نقشه حذف گردد. اسرائيل و همدستان بين المللى اش از تعهدات خود دائماً طفره رفتند و سرانجام عرفات را مانع صلح شمردند و او را محاصره كرده به طريقى مرموز به قتل رساندند.
بهانه ها هر روز پيدا مى شد و مى شود: مبارزه با عمليات انتحارى و تروريسم، مبارزه با بنيادگرايى اسلامى، مبارزه با كسانى كه موجوديت اسرائيل را قبول ندارند... همۀ اين بهانه ها يك طرفه مطرح مى شود و رسانه هاى گروهى جهان آن را به مردم دنيا حقنه كرده و مى كنند تا حق به زورمند داده شود و حق ستمديدگانى كه صداشان و فريادشان را كسى گوش نمى كند تا بشنود ناديده گرفته شود. ۱۵ سال از به اصطلاح فرآيند صلح مى گذرد اما صلح يك سانتيمتر هم جلو نرفته است، مصادرۀ سرزمين ها و مستعمره سازى ادامه دارد. اسرائيل در مناطقى كه به اصطلاح به «حاكميت» فلسطينى ها واگذار كرده بود همه جا حضور دارد. براى مثال، فقط در ساحل غربى ۷۰۰ راه بندان نظامى (يا چك پوينت) هست. رئيس تشكيلات خودمختار فلسطين هم بدون اجازۀ اسرائيل نمى تواند حركتى داشته باشد. مسألۀ بازگشت آوارگان و مسألۀ قدس حكم تابو دارد و قابل مذاكره نيست. ۱۱ هزار نفر هنوز و غالباً بدون محاكمه در زندان هاى اسرائيل بسر مى برند. از يكسال و نيم پيش كه در پى اختلاف با الفتح (كه زمينه اش اساساً همين اشغال و تجاوزهاى اسرائيل است)، حماس قدرت را در نوار غزه به دست گرفته بهانۀ تازه اى براى اسرائيل پيدا شده تا غزه را با يك ميليون و ششصدهزار نفر جمعيت آن به محاصره زمينى، دريايى و هوايى درآورد و راه آذوقه و برق و دارو و رفت و آمد را بر اهالى آن ببندد. تصور كنيد كه عرصه را بر مردمى چنان تنگ كنند كه مانند موش صحرايى در زمين نقب بزنند تا از آن طرف ديوار مرز يعنى خاك مصر سر درآورند. كمتر كسى كار و شغلى دارد. پول در دست مردم نيست، مواد غذائى نيست. چه كسى جز مردگان در چنين جهنمى نمى شورد؟ امروز تلاش خيرخواهانه در برخى كشورها براى رساندن آذوقه و پتو و.. براى محاصره شدگان غزه جريان دارد. البته اين را نبايد دست كم گرفت زيرا اين خود نوعى حمايت از مردم است، اما آنچه در درجۀ اول، مردم غزه و كل مردم فلسطين در داخل و خارج به آن نياز دارند نه «كمك هاى انسانى و صدقات كه وجدانها را تسكين مى دهد»، بلكه حق موجوديت سياسى و به رسميت شناختن حقوق ملى و انسانى آنها ست و اين درست چيزى كه اسرائيل منكر آن است و كشورهاى به اصطلاح دموكراتيك جهان هم اسرائيل را در اين انكار، در اين نابود سازى تشويق مى كنند. براى مثال، اخيراً اتحادىۀ اروپا سطح روابط خود را با اسرائيل به اتفاق آراء در حد يك كشور اروپايى ارتقاء داده است. بهانۀ بنيادگرايى اسلامى، مداخلۀ ايران، و هزار بهانۀ ديگر نبايد كسى را بفريبد و حقيقت را كه چيزى جز نژادپرستى صهيونيستى و جز انكار موجوديت فلسطينى ها نيست از ديده ها پنهان دارد. مى گويند حمله مى كنيم زيرا حماس آتش بس را تمديد نكرده است. بگذريم كه چه آتشى در برابر چه آتشى! اما مگر در ۶ ماه گذشته كه آتش بس بود محاصره و گرسنگى دادن به مردم كم شد؟! مگر محاصره و بسته بودن دو مرز (يكى با اسرائيل و ديگرى با مصر) برطرف شد؟! از طرف ديگر، چرخ «دموكراسى» اسرائيل بر اساس رقابت احزاب اين كشور در كشتن هرچه بيشتر مردم فلسطين و مخالفت با موجوديت اين مردم مى چرخد. فراموش نكنيم كه انتخابات نزديك است.

سرزمين فلسطين را كه در ۱۹۴۷ بر نقشه خودنمايى مى كرد، امروز با غبارى بر نقشه نشان مى دهند، اما آنچه نمرده، آنچه نتوانسته اند و قاعدتاً نمى توانند از بين ببرند مبارزه و مقاومت مردم است. موجوديت مقاوم مردم حق طلب فلسطين چون خارى ست كه در گلوى اسرائيل و همپيمانان ريز و درشتش گير كرده است. فلسطينى ها طبق حق مشروعشان در استفاده از كلىۀ وسايل ممكن براى مقابله با اشغال راه هاى گوناگون پيموده اند و دهها سال است كه در جوى (منطقه اى و جهانى) كه سراپا ىأس و تسليم و فرار از مبارزه است، پرچم مقاومت را حتى مى توان گفت به نمايندگى از ديگر مردمان تحت ستم برافراشته اند. به بركت مبارزۀ عادلانۀ آنها امروز گسترۀ منتقدان سياست اسرائيل و پشتيبانان مردم فلسطين در خود اسرائيل و نيز در اروپا و آمريكا رو به گسترش است و انسانهايى دلير وجود دارند كه برخلاف ميل صهيونيست هاى حاكم، چه با انديشه و قلم و چه در عمل، در داخل و خارج اسرائيل به مبارزه اى شرافتمندانه مى پردازند.
در اين نبرد نابرابر بين زورمداران امپرياليست و صهيونيست و بين مردمى كه چيزى جز اراده شان براى يك زيستنِ انسانى و عادى مايملكى ندارند، در اين نبرد كه نه قدرتِ زورمدار مطلق است و نه ضعفِ ستمديده، برد با كسى ست كه بيشتر ايستادگى كند.
بر هر انسانى كه به آزادى، برابرى، عدالت و حيثيت انسانى باور دارد،
بر هر گروه اجتماعى و سياسى كه از زيستن در عصر كنونى كه در آن فاجعه اى عظيم چون محاصره و بمباران غزه رخ مى دهد احساس شرم مى كند و حاضر نيست در توطئۀ سكوت شركت كند، بر ما ايرانى ها كه طعم ستمكارى رژيم سلطنت و رژيم جمهورى اسلامى را چشيده ايم و به ضرورت مبارزه با آن وفاداريم، بر ما كه خويش را با فلسطينى ها، در كليت خويش و در مبارزه شان با اشغال، همواره در يك سنگر دانسته و مى دانيم حمايت بيدريغ از آنان و احترام به حق تعيين سرنوشت و آرمان هاى انسانى شان وظيفه است، افتخاراست.
۱۰ دى ماه ۱۳۸۷ ـ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۸

 

در روز ۱۴ ژوئيه ۱۷۸۹ لوئى شانزدهم پادشاه فرانسه در دفتر خاطرات خود مى نويسد: «خبرى نيست». در واقع در كاخ ورساى در آن روز خبرى نبود، اما در پاريس، زندان باستيل در همان روز به دست انقلابيون سقوط كرد و با سقوط آن پاىۀ سلطنت بوربون ها واژگون شد.
در روز شنبه ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ در جهان دموكراسى غرب، از سراسر آمريكا تا قارۀ اروپا، جز تدارك مراسم تولد مسيح و آغاز جشن هاى سال نو ميلادى خبرى نبود؛ اما در همين روز دولت «دموكرات» اسرائيل با اولين حملات ويرانگر هوايى خود با بمب و موشك به نوار غزه و كشتار ۳۱۰ نفر از مردم بيدفاع از زن و كودك و پير و جوان، و ۱۴۰۰ زخمى بى غذا و دوا به نام «حق دفاع مشروع»، سرپوش از بربريتى كه غرب خود را در رنگ و لعاب دموكراسى و شعارهاى آزادى و عدالت و برابرى پنهان كرده بود برداشت. اسرائيل يا پيشرفته ترين پايگاه دموكراسىِ، تمدنِ غرب در خاور ميانه! با تخطئه و خدشه بر حقِ طغيانى كه در ديباچۀ اعلامىۀ جهانى حقوق بشر براى مردمى كه شصت سال است از حاكميت كلىۀ قوانين بشرى و مراجع بين المللى محروم شده اند شناخته شده است، ناقوس مرگ و زوال ارزش هايى را كه پس از پايان ظلمات قرون وسطايى غرب از قلب روشنايى تفكر كانتى و دكارتى و ولترى و دائرةالمعارف نويسان قرن هيجدهم تابانده شده بود به صدا درآورد. دموكراسى در صحنۀ فن آورى و دستاوردهاى تكنولوژيك دانش بشرى، هنر انديشه ورزى خود را تا دورترين فضاهاى در دسترس افلاك و تا عميق ترين حفره هاى تاريك اقيانوس ها پيش برده است، اما در عرصۀ اخلاق يا يكى از سه پاىۀ اساسى هستى شناسى فلسفه وجودى انسان اجتماعى، در قعر توحش و بربريت خودپرستى و ازخودبيگانگى سقوط كرده است.
دلايل پوسيدگى و پژمردگى الگوهاى دموكراسى غرب تنها در فساد و دروغ و غارت تالارهاى بورس اروپا و آمريكا و بلعيده شدن پس اندازهاى كوچك و سرمايه هاى ناچيز در شكم فراخ و اشتهاى سيرى ناپذير بانك ها و مجتمع هاى نظامى ـ صنعتى آمريكا و اروپا، در فقير شدن هرچه بيشتر تهيدستان و فربه تر شدن كاخ نشينان بانكى و صنعتى و نفتى و مزدوران سياست پيشۀ آنها آشكار نمى شود، بلكه زشت ترين و شرم آورترين صورت سقوط اخلاقى آن را در آنجا مى بينيم كه دموكراسى اسرائيل در حمايت آمريكا و اروپا، استفادۀ فارغ از هر محذور اخلاقى و بشرى از پيشرفته ترين ابزار ويرانگر هستى و حيات آدمى را براى خود مجاز مى داند و بر جان و هستى مردمى مى تازد كه نه سلاحى براى دفاع از خود دارند و نه پوشش و سنگرى براى حفظ جان خود و نه مرجعى براى استيفاى حقوق خود. نسبت دادنِ واژۀ بربر و بربريت به مردم بيدفاع فلسطين مخلوق تبليغات سراسرى صهيونيسم جهانى و همدستان سياست باز آنها در كاخ هاى دولتى آمريكا و اروپا براى تبرئۀ خود از جنايتى است كه با تجزىۀ خاك فلسطين به ميزان ۷۸ درصد براى يهوديان اسرائيلى و ۲۲ درصد براى ساكنان تاريخى فلسطين مرتكب مى شوند. از اين نقطه است كه حق دفاع مشروع دربرابر تجاوزهاى مداوم صهيونيست هاى اسرائيلى، در دستگاه عظيم تبليغاتى يهوديان جهانى، به مفهوم تروريسم و بربريت يا مقابلۀ توحش اسلامى با تمدن و دموكراسى غربى تبديل مى شود.
آخر نطفۀ اين تروريسم ادعائى دموكراسى هاى غربى در كجا بسته مى شود؟ در جايى كه با زير پاگذاشتن همۀ حقوق مردم فلسطين از ناگزيرترين حقى كه براى دفاع از موجوديت خود براى آنها باقى مانده است به دست اسرائيل ساخته مى شود، دامنۀ اين ناگزيرترين و مشروع ترين حق براى مردمِ محروم از هرگونه پوشش قانونى تا دست شستن از جان خود حتى به قيمت جان ديگران، گسترش مى يابد. آيا در اسرائيل كسى وجود دارد كه از عمليات تروريستى گروه هاى ايرگون و هاگانا وانفجار هتل كينگ داود و قتل عام دير ياسين و صدها عمل بربريت در زمينۀ كاشتن تخم وحشت و تحميل فرار از خانه و خانمان مردم فلسطين، پس از تأسيس دولت دموكرات اسرائيل به نام حق مشروع دفاع كند؟
اما اين مردم بيدفاع و محروم از هرگونه سلاح جنگى پيشرفته نيستند كه خواهان نابودى مردم اسرائيل به همراه نابودى زندگى خود مى شوند، زيرا اسرائيل و حاميان آمريكايى و اروپايى او تمام راههاى قانونى و مراجع صلاحيت دار جهانى را براى حقوق غصب شده به روى مردم فلسطين بسته اند. اين مشعلداران تمدن و دموكراسى غرب يعنى آمريكا و اروپا هستند كه در دفاع از منافع اقتصادى و سياسى خود در خاورميانه و در حمايت از مخلوق خود، اسرائيل، دستيازى به آخرين وسيلۀ تنازع بقا را به مردم بيدفاع و بى پشت و پناه فلسطين تحميل كرده اند.
اين آن واقعيتى است كه از توده هاى گله وار مردم آمريكا و اروپا به ضرب تبليغات دائمى كانون هاى پرنفوذ و فعال صهيونيست، مكتوم نگه داشته شده است؛ زيرا چگونه ممكن است وزرا و رؤساى يهودى تبار كشورهاى دموكرات يا نمايندگان يهودى يا وابستۀ پارلمان هاى اروپا و كنگرۀ آمريكا يا صاحبان نفوذ دستگاه هاى ارتباط جمعى سمعى و بصرى يهودى و همدستان آنها در اروپا و آمريكا ومديران و گردانندگان بزرگترين سرمايه دارى و تجارتى آمريكا و اروپا كه همه در زير ساختار پوسيده و درهم شكستۀ دموكراسى با همۀ طيف هاى رنگارنگ احزاب چپ و راست و وسط آن، دست از حمايت از اسرائيل بردارند و با شبكه هاى تودرتوى اقتصادى و بانكى و سياسى و تجارتى آن قطع رابطه كنند و از حقوق مردمى دفاع كنند كه در دوراور همسايگى آنها مشتى خودكامۀ فاسد، همكيش و همنژاد و همزبان آنها، پشت به پشت شركاى مقتدر دموكرات خود در آمريكا و اروپا هدفى جز ادامۀ حكومت خودكامه و چپاول بيدريغ ميلياردها دلار ثروت هاى نفت و گاز خود ندارند.
شيخى كه در باريكه اى از سواحل خليج فارس، بى خيال از آنچه در چند گامى خيمه و خرگاه او بر مردم فلسطين مى گذرد با پرداخت مبلغ ۸۰ ميليون يورو، زيباترين عمارت و باغچه كنار رود سن را در پاريس مى خرد، و صدها نظير او، جز با خودكامگى و حمايت بيدريغ سياسى و نظامى اروپا و آمريكا چگونه مى توانند به قباى حاكميت مطلقۀ خود بر جان و هستى مردم و منابع ثروت آن منطقه قالب مشروعيت بپوشانند.
دموكراسى آمريكا و اروپا غلبه بر فاشيسم هيتلرى را پاىۀ تأسيس سازمان ملل متحد براى تحكيم صلح و امنيت جهانى قرار دادند؛ اما با تعبىۀ حق وتو در شوراى امنيت سازمان، تعيين سرنوشت اين صلح و امنيت را در انحصار حفظ منافع سياسى و اقتصادى خود در مرزهاى جهانى استراتژيك خود درآوردند. به همين ترتيب بود كه براى خروج از بدنامى همگامى با فاشيسم در نابودى ميليون ها يهودى اروپايى از كيسۀ خليفه حاتم بخشى كردند و قسمت اعظم از خاك فلسطين را در راستاى برنامه هاى صهيونيسم جهانى به يهوديان بخشيدند و بدون قيد و شرط خود را به حمايت و كمك همه جانبۀ نظامى و سياسى و اقتصادى به اسرائيل متعهد كردند. و به همين ترتيب بود كه روسىۀ شوروى فاتح در جنگ دوم و صاحب حق وتو با كشيدن پردۀ آهنين به دور اروپاى شرقى و كشورهاى بالتيك تا تقسيم برلن، پايتخت آلمانِ شكست خورده، پيش تاخت.
و به همين ترتيب بود كه آمريكاى فاتح و نجات دهندۀ اروپا با حمايت از امپراتورى انگليس جنبش ملى شدن صنعت نفت و اولين گام هاى دموكراتيزه شدنِ نظام خودكامۀ پهلوى با كودتاى ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ سركوب كرد و از آن پس، دولت هاى آمريكاى جنوبى به عنوان حياط خلوت امپراتورى آمريكا يكى پس از ديگرى با كودتا به دست ژنرال ها افتاد و راه را از همه جهت براى تاخت و تاز آمريكا در بازارها و منابع طبيعى و سرمايه گذارى هاى پر منفعت تجارتى و بانكى اين منطقه هموار نمود. جهان در تاريكى جنگ سرد و سرماى نفس گير آن در كالبد آزادى و دموكراسى فرو رفت.
وقتى رونالد ريگان در سال ۱۹۸۰ در انتخابات آمريكا به رياست جمهورى رسيد در شرح برنامۀ سياسى خود گفت كه: «دولت راه حل نيست. دولت مسأله است». او اين حرف را به هدف گسيختن هرچه بيشتر بندهاى دولت از اداى تعهد به خواست هاى توده هاى فقير و محروم از حقوق اجتماعى و بيمه هاى درمانى و بهداشتى آمريكا كه ۴۰ درصد از مجموع سكنۀ اين كشور را دربر مى گرفت ادا كرد. اما ۲۸ سال پس از اين گفته، فساد و افتضاح سرمايه دارى مالىِ در نيرومندترين دموكراسى هاى جهان به جايى رسيد كه دولتِ ژرژ بوش براى نجات بزرگترين بانك هاى سرمايه دارى جهانىِ يهود، يعنى بانك برادران هايمر و گلدمن ساش، و جلوگيرى از ورشكستگى بازار بورس وال استريت به تعهد مبلغ ۷۰۰ ميليارد دلار از خزانۀ دولت يا از جيب ماليات دهندگان آمريكايى مجبور شد.
اكنون با سپرى شدن كمتر از يك ماه از ارتقاى روابط دولت «دموكرات» اسرائيل با اروپاى متحد با تأييد و امضاى ۲۷ كشور عضو اين اتحاديه تا امروز متجاوز از ۶۰۰ كودك و زن و مرد، و پير و جوان فلسطينى زير بمب ها و موشك هاى آتش زاى اسرائيلى كشته و هزاران زخمى بى وسيله و بى پناه و گرسنه به دست سرنوشت نامعلوم خود رها شده اند و اين در حالى است كه چند روز بيش به پايان هشت سال رياست جمهورى همراه با دروغ و خيانتِ ژرژ بوش باقى نمانده است.
رسم و قرار در دموكراسى ها اين است كه با خلاصى از پرونده هاى موجود در روى ميز رياست، رؤساى جمهور طى تشريفات و احترامات كاخ رياست را ترك مى كنند و بدون كوچكترين قرارى براى پاسخ گويى به دروغ ها و نيرنگ ها و فريبكارى ها و جنايات خود از امتيازات خاص مربوط به مقام سابق رياست جمهورى بهره مند مى شوند. با تكيه به همين رسم و قرار بود كه ژرژ بوش مدت هشت سال، پروندۀ ادامۀ تجاوز اسرائيل به حقوق مردم فلسطين را به فراموشى و بى اعتنائى سپرد و حتى ، بر طبق ميل اسرائيل و آريل شارون، حاضر نشد با ياسر عرفات ملاقات كند.
آرى اگر طبق قانون تكامل انواع، انسان نمى تواند از نظر جسمى به قالب گذشتۀ اجدادى خود باز گردد و به صورت گرگى درنده به گله هاى بيدفاع بشرى حمله كند، اما انسان مى تواند حتى در پوست دموكراسى و تمدن و فرهنگ حقوق بشرى در حوزۀ منافع خصوصى خود به گرگى درنده و خون آشام تبديل شود. توحش و بربريت انسان در قالب انسانى خود به مراتب هولناكتر از توحش و بربريت گذشتۀ ماقبل تاريخى خويش است. به قول برتراند راسل اگر گذشتۀ تاريخ بشرى را شصت دقيقه حساب كنيم، تازه يك ربع يا پانزده دقيقه از ورود او به عصر تمدن گذشته است، هنوز سه ربع ديگر براى گذر از جنگل توحش و بربريت را در پيش رو دارد.
روزگار درازى مخالفت با نظام خودكامۀ استالينى و سياست سركوب او نسبت به مردم اروپاى شرقى به مخالفت با كمونيسم و طرفدارى از آمريكا تلقى مى شد. در اين زمينه براى تحميل سكوت و ممانعت از افشاگرى ماشين تبليغاتى شوروى و دست نشاندگان و فريب خورده هاى آن چيزى از لجن مالى و اتهام نسبت به زبان ها و قلم هاى مخالف فروگذار نمى كردند. در همين راه و به همين شيوه در دوران جنگ سرد، آزادى خواهى و مخالفت با خودكامگى و سياست هاى تجاوز كارانۀ آمريكا و پيروان سياست او در چهار نقطۀ زمين براى خودكامگان ريز و درشت آسيايى و آفريقايى و آمريكاى لاتين دستماىۀ سركوب و شكنجه و نابودى ده هزار مردم معترض به خوكامگى و غارتگرى كودتاچى ها و تحت الحمايه هاى آمريكا نظير محمد رضا شاه پهلوى بود. و امروز از بركت تبليغات پرتحرك و وقفه ناپذير صهيونيسم جهانى، و پژوهشگران و فيلسوفان و مفسران آن در سازمان هاى مختلف اروپا وآمريكا، هر مخالفتى و هر انتقاد و اعتراضى به سياست اسرائيل در تجاوز دائمى به حقوق مردم فلسطين، به مخالفت با يهوديان و طرفدارى از سياست ضد يهود تلقى مى شود. گويى دولت اسرائيل تافتۀ جدا بافته اى است خارج از مفهوم يك دولت مسؤول و متعهد نسبت به مقررات و كنوانسيون هاى پذيرفته شدۀ بين المللى.
اين عدم تعهد و فقدانِ مسؤوليتِ اسرائيل نسبت به مقررات بين المللى عموماً و بى اعتنائى مطلق نسبت به قرارهاى متعدد شوراى امنيتِ سازمان ملل در جهت تخلىۀ اشغال نظامى سرزمين فلسطين مخصوصاً در سياست خارجى آمريكا و اروپا امرى شناخته شده است، تا جايى كه حفظ امنيت اسرائيل يكى از پايه هاى اساسى اين سياست خارجى است. اما مرزهاى امنيت اسرائيل در كجا است؟ در سرزمين فلسطين، براى اسرائيل مرزهاى ثابتى وجود ندارد.
۹ ژانويه ۲۰۰۹