ترجمه بهروز عارفى

آقاى رئيس دولت اسرائيل
اين نامه را خطاب به شما مى نويسم تا مداخله كنيد و به مسؤولين مربوطه بگوييد تا نام پدر بزرگ من، موشه برايتبرگ، را كه در سال ۱۹۴۳ در تربلينكا قربانى اطاق هاى گاز شد و نيز نام اعضاى ديگر خانواده مرا كه در اردوگاه هاى مرگ نازى كشته شدند، از بناى «يادواشم» كه به يادمان قربانيان يهودى نازيسم در جريان جنگ دوم جهانى اختصاص يافته، پاك كنند.
آقاى رئيس جمهور، من خواستار آنم كه به تقاضايم ترتيب اثر داده شود زيرا آنچه در غزه مى گذرد و بطور كلى سرنوشتى كه از شصت سال پيش در حق مردم عرب فلسطين رقم خورده، اين صلاحيت را به نظر من از اسرائيل سلب مى كند كه كانون يادمان ستمى باشد كه به يهوديان و در نتيجه به كل انسانيت روا شده است.
توجه كنيد كه من از دوران كودكى، در محيط بازماندگان اردوگاه هاى مرگ زندگى كرده ام، من شماره هايى را كه بر بازوى آنان خالكوبى شده بوده ديده ام و روايت شكنجه ها را شنيده ام و آن سوگ ناممكن را درك كرده ام و در كابوسشان شريك بوده ام.
به من ياد داده بودند كه اين جنايت ها هرگز نبايد تكرار شود؛ كه هيچ انسانى با تكيه بر وابستگى قومى يا مذهبى خود، هرگزنبايد ديگرى را بر اين اساس تحقير كند؛ ابتدائى ترين حقوق او را زير پا بگذارد كه عبارتند از يك زندگى امن و شايسته، بدون موانع و برخوردار از روشنى آينده اى، هرچند دور، اما سرشار از آسودگى و شكوفائى.
حال آن كه آقاى رئيس جمهور، من شاهدم كه به رغم ده ها قطع نامه مصوب جامعه بين المللى، به رغم آنكه بى عدالتى اعمال شده نسبت به خلق فلسطين از سال ۱۹۴۸ به بعد، بسيار بديهى و آشكار است، به رغم اميدى كه در اسلو زاده شد و به رغم آنكه حقوق يهوديان اسرائيلى براى زندگى در صلح و امنيت به رسميت شناخته شد و تشكيلات خودگردان فلسطين بارها آن را مورد تأكيد قرار داده است، تنها پاسخى كه حكومت هاى پى در پى كشور شما به آن داده اند، خشونت است و خونريزى، حبس و كنترل دائم، و مستعمره سازى و غصب.
آقاى رئيس جمهور، لابد به من پاسخ خواهيد داد كه حق مشروع كشور شماست كه از خود در مقابل پرتاب كنندگان راكت به درون اسرائيل، يا عليه انتحاريونى كه همراه خود جان بسيارى از اسرائيلى هاى بيگناه را نيز مى گيرند، دفاع كند. پاسخ من به اين استدلال اين است كه احساس من از انسانيت، تابعى از وابستگى قربانيان به اين يا آن كشور نيست.
برعكس، آقاى رئيس جمهور، شما سرنوشت كشورى را در دست داريد كه مدعى است نه تنها نماينده كل يهوديان است، بلكه خاطرۀ قربانيان نازيسم را نيز نمايندگى مى كند. اين چيزى ست كه به من نيز مربوط مى شود و برايم غير قابل تحمل است.
دولت شما با حفظ نام خويشان من در يادمان «يادواشم»، در مركز دولت يهود، خاطره خانواده مرا در پشت سيم هاى خاردار صهيونيسم زندانى مى كند تا از آن گروگانى بسازد براى يك به اصطلاح سلطۀ اخلاقى كه هر روز مرتكب اعمال نفرت انگيزى مى شود كه چيزى جز انكار عدالت نيست.
لذا، خواهشمند است از حريمى كه به ياد قساوتى اختصاص يافته كه بر يهوديان روا داشته اند ، نام پدر بزرگ مرا پاك كنيد تا ديگر قساوتى را كه در حق فلسطينى ها اعمال شده، توجيه نكند.
آقاى رئيس جمهورمتمنى است، احترامات مرا بپذيريد.

- - - - - - - - - -

Effacez le nom de mon grand-père à Yad Vashem, Jean-Moïse Braitberg

ژان موئيز برايتبرگ، متولد ۱۹۵۰ در جنوب غربى فرانسه (نزديك شهر بردو) و نويسنده و روزنامه نگار است. او در سال ۲۰۰۶، رمانى با عنوان L’Enfant qui maudit Dieu (كودكى كه به خدا نفرين مى كند) نوشته است.

از لوموند ۲۹ ژانويه ۲۰۰۹

"

جنايت بدون مجازات" و " قصاص قبل از جنايت"

غزه، آشويتز خاورميانه، شهر خون و مرگ، منطقه ى سكوت موذيانه ى رهبران غرب، عرب و مسلمان. سكوتى توأم با رضايت. مردمى رها شده به حال خود، تكه و پاره در بمباران شبانه روزى، در فرياد و شيون و زارى زنان و كودكان بى پناه و پدران و شوهران ناتوان براى دفاع از آنها. منطقه اى از زمين و دريا در محاصره، كه مردم حتى امكان فرار ندارند .شهر داغ ننگ برچهره ى حقوق بشر،كنوانسيون هاى ژنو و دموكراسى هاى دروغين.
نوار غزه منطقه اى است با مساحتى تقريبا"سه برابر شهر پاريس (بدون حومه آن) و جمعيتى در حدود يك و نيم ميليون نفر. پرجمعيت ترين نقطه ى دنيا. محل تمركز و انباشت فقر و فلاكت. منطقه اى كه يك ميليون نفر آن را پناهندگان تشكيل مى دهند. با تمام كمك هاى مالى و مادى بين المللى، هفتاد درصد جمعيت آن زير خط فقر زندگى مى كنند (كمتر از دو دلار درروز).
غزه به كودكستان و دبستانى ابتدائى بيشتر شبيه است تا شهرى متعارف. سن متوسط ساكنان آن هفده سال است. تقريبا"۸۴۰۰۰۰ نفر ازجمعيت آن را كودكان تشكيل مى دهند. "ديوار ننگ" از يك طرف و محاصره ى دريايى از طرف ديگرمنطقه را به زندانى بزرگ تبديل كرده است. گرسنگى، سرما، بى آبى، بى برقى و بى داروئى در اين سرزمين بى داد مى كند. تونى بلر نخست وزير سابق انگلستان به عنوان نماينده ى گروه چهارگانه ى آمريكا، روسيه، اروپا و سازمان ملل (quartet) وضعيت منطقه غزه را در يك كلمه بيان كرده است: "جهنم".
رئيس كميسرياى عالى براى پناهندگان در سازمان ملل آقاى آنتونيو گوتراس Antonio Guterras مى گويد:"نوار غزه تنها جائى در دنياست كه مردم مجاز نيستند بگريزند". مطابق گزارش دفتر همآهنگى امور انسانى سازمان ملل:"افراد غيرنظامى و به ويژه ۸۴۰۰۰۰ كودكان نوار غزه اولين قربانيان خشونت هاى اين جنگ هستند".
روز سه شنبه ششم ژانويه مدرسه اى كه پرچم سازمان ملل بر بالاى آن در اهتزاز بوده و توسط اين سازمان اداره مى شد، باشليك دو خمپاره از يك تانك اسرائيلى مورد هدف قرارگرفت و چهل نفر از جمله تعدادى كودك كه به آنجا پناه برده بودند قتل عام شده و ده ها نفر ديگر زخمى شدند. نماينده ى سازمان ملل متحد در منطقه UNRWA اعلام داشت كه توسط GPS مشخصات تمام مراكز سازمان ملل به ستاد ارتش اسرائيل گزارش شده و از محل دقيق اين مراكز باخبر بوده اند.
ارتش اسرائيل ادعا مى كند كه عمليات اش همچون عمل جراحى به اهداف مشخص و تأسيسات نظامى حماس اصابت مى كند. اما مدارس، آمبولانس ها و پرسنل سازمانهاى غير دولتى انسان دوست، بيمارستان، داروخانه، محل تجمع خبرنگاران وحتى گورستان ها نيز مورد تهاجم قرارگرفته اند.
درغرب دموكرات هيچ كس به اسرائيل اعتراض نمى كند و جملگى خود را پشت صلح طلبى و پايان جنگ پنهان مى كنند. آقاى برنار كوشنر، پزشك بدون مرز سابق و وزير امورخارجه ى دولت فرانسه، در مورد يوگسلاوى سابق از تز دخالت نظامى بشر دوستانه (l’ingérence) دفاع مى كرد. وى براى جلوگيرى از كشتار مردم بى گناه و غير نظاميان مسلمان در آن كشور بر اجراى اين تز پاى مى فشرد. اما در مورد جنايات جنگى در نوار غزه پوزه ى خود را بسته و زمانى كه در مورد مدرسه ى سازمان ملل از وى جوياى جواب شدند، پاسخ وى حيرت انگيز بود. وى گفت اين كشتار يك bavure يعنى اشتباه ناخواسته بوده است.
اين عمل ارتش اسرائيل مصداق بارز جنايت جنگى است. بنابر موازين حقوق بين الملل،كنوانسيون هاى ژنو ۱۹۵۸ و پروتكل هاى الحاقى به آن (۱۲اوت ۱۹۴۹ و ۸ ژوئن۱۹۷۷) وعرف حقوق بين الملل، رهبران اسرائيل قابل تعقيب جنايى هستند. ولى اين بار نيز مثل ديگر موارد، اين جنايت بدون مجازات خواهدماند. بدين سان ۶۰ سال است كه كشورى كوچك با جمعيتى حدود شش تا هفت ميليون نفر، سازمان ملل متحد و تمام روابط وقواعد و ارگان هاى بين المللى را به هيچ گرفته است. در واقع اسرائيل از هفت دولت آزاد است.
حال پرسشى مطرح مى شود كه به پاسخى روشن نياز دارد. مى گويند: اسرائيل دموكراسى پارلمانى وتنها كشور دموكرات خاورميانه است. اگر واقعا" چنين است چرا هيچ يك از قطعنامه هاى سازمان ملل را قبول نمى كند؟ اين چه نوع دموكراسى است كه بقاى آن به قانون شكنى و عدم اجراى موازين حقوق بين الملل وابسته است؟ اسرائيل براى صلح از چه چيز مى هراسد؟ تمام كشورهاى دنيا به غير از ايران و حماس اسرائيل را به رسميت مى شناسند. اين كشور از سال ۱۹۴۹ عضوسازمان ملل است. ياسر عرفات در همين كشور فرانسه اعلام كرد: منشور ساف caduque است. اين كلمه كاربرد و بار حقوقى مشخصى دارد. يعنى منشور ساف در مورد عدم شناسائى اسرائيل هيچ وپوچ، باطل ومنسوخ است. پس اشكال كار كجاست؟
اسرائيل تنها كشورى در دنياست كه مرز هاى مشخصى ندارد و تمام اتباع زير پنجاه سال آن، اعم از زن و مرد، نظامى رزرويست محسوب مى شوند. اسرائيل بيشتر شبيه به سربازخانه اى بزرگ و اردوگاه نظامى عظيمى است و داراى يكى از مجهزترين ارتش هاى جهان با نيروى زمينى، هوائى، دريائى و حتى ده ها بمب اتمى است. در اين مجموعه ى نظامى تمام امكانات زندگى مثل سينما، استخر،فروشگاه، محل عبادت واماكن مسكونى براى نظاميان در نظر گرفته شده است. دراين اردوگاه حتى كشاورزى مى شود و مؤسسات صنعتى وجود دارد. اين ماشين جنگى منحصر به فرد، بزرگترين كمك هاى مالى و نظامى را نيز دريافت مى دارد. ولى با وجود اين نيروى نظامى بى نظير، اسرائيل دائما" خود را در معرض خطر نشان مى دهد. رهبران اوليه ى اسرائيل تكرارمى كردند كه:"هميشه بايد در حالت جنگ بود، صلح يعنى نابودى اسرائيل". اكثر دولتمردان و رهبران سياسى كشور ژنرال ارتش بوده و يا هستند. چه خطرى اسرائيل را تهديد مى كند كه بايد دائم در حالت آمادگى جنگى به سربرد و صلح امكان پذير نباشد؟ اسحاق رابين ژنرال مقتدر ارتش و نخست وزير سابق كه قصد جدى صلح با فلسطينى ها را داشت، بدست يك بنيادگراى حماس به قتل نرسيد، بلكه توسط يك جوان انتگريست اسرائيلى كشته شد. هربار كه تشكيل كشور فلسطين ومسأله صلح به طور جدى مطرح مى شود، ناگهان اتفاقى مى افتد و جنگى ديگر درگير مى شود و مسأله ى صلح و دولت فلسطين به عقب مى افتد. در اين بين نيز طبق معمول شهرك سازى هاى يهودى نشين در سرزمين هاى فلسطينى از سر گرفته مى شود. يك بار بطور بى طرفانه وعينى از خود سئوال كنيم: در حالى كه توازن قواى بين المللى كاملا" به نفع اسرائيل است، آمريكا و اروپا پشتبان جدى آن هستند و سازمان ملل در برابراين كشور كاملا" فلج و منطقه خاورميانه در انتظار صلحى پايدار در بحران دائمى بسر مى برد، آيا واقعا" اين اسرائيل نيست كه به علت اهداف استعمارى و توسعه طلبانه اش طالب صلح نيست؟ آيا صلح براى اسرائيل بمعنى شناسائى مرزهاى مشخص بين المللى و تشكيل كشور فلسطين و پايان شهرك سازى هاى يهودى نشين نمى باشد؟ اما امروز حماس، به مسأله ى اصلى و محورى موضع گيرى ايرانيان تبديل شده است. برخى از ايرانيان كه عضو سازمان هاى چپ و دموكرات در دوران انقلاب ۱۳۵۷ ـ۱۹۷۹ بوده اند و قبل از انقلاب و به هنگام سربرآوردن روح الله خمينى بعنوان رهبر انقلاب و حتى بعد از قدرت گيرى وى، تامدتها، با سكوت ويا با سازش كارى و پنهان شدن پشت توهمات توده هاى مردم از موضع گيرى مستقيم و افشا و روشن گرى در مورد حاكميت روحانيت طفره مى رفتند (من از آن بخش از جنبش چپ ايران كه تا مدتها از تمام جنايات جمهورى اسلامى مستقيما" دفاع مى كرد چيزى نمى گويم)، اكنون براى جبران اشتباهات آن زمان خود به بهانه ى وجود حماس و امكان قدرت گيرى آن درآينده و استقرار جمهورى اسلامى در فلسطين از دفاع از مردم فلسطين مى گريزند. آيا مسأله حماس بحثى انحرافى نيست كه توسط دستگاه هاى تبليغاتى اسرائيل و غرب از مدتها قبل براى مخدوش كردن مبارزات آزاديبخش مردم فلسطين به كار مى رود؟ هم اكنون كه جنبش چپ فلسطين به حاشيه رانده شده و الفتح با سازشكارى با اسرائيل و شهرت آن به فساد، اعتبار خود را در ميان فلسطينيان از دست داده، حماس يكه تاز ميدان گرديده و براى كسب قدرت سياسى از هيچ كوششى فروگذارى نمى كند. از طرف ديگر اسرائيل نيز با تبليغات شبانه روزى خود و با بزرگ كردن فشفشه پراكنى حماس به اسرائيل، اين فرصت را به دست آورده تا به سركوب مردم و نابودى همه جانبه نوارغزه به پردازد. هم اكنون ارتش اسرائيل به نام فاشيسم اسلامى و تروريسم حماس همان مى كند كه هيتلر به جرم يهودى بودن بر سر بسيارى آورد.
در اين دام مهيا و گسترده نيز بسيارى از گروه ها و بعضى از ايرانيان مقيم خارج از كشور كه طرفدار حقوق بشر و خواهان دموكراسى غربى، آزادى انتخابات و مخالف جدى مجازات اعدام مى باشند، گرفتار آمده اند و در رفتار وگفتارآنها نوعى "اين همانى" و "همگون سازى" (amalgamer) به وجود آمده است. مقايسه ى وقايع انقلاب ايران با جنبش فلسطينى ها، قياس مع الفارق است. ايران سرزمينى با تمام مشخصات يك كشور متعارف ومورد شناسائى بين المللى در تمام ابعاد آن مى باشد. در حالى كه كشورى بنام فلسطين وجود خارجى ندارد. از اردوگاه هاى فلسطينى بنام "منطقه خودگردان" و از رهبران آنها بنام "مسوؤلين فلسطينى" ياد مى شود. پاسپورت فلسطينى وجود ندارد. چند ميليون فلسطينى در سرزمين هاى تكه و پاره روى هم تلمبار شده اند و بقيه آنها دركشورهاى جهان بصورت آوارگان جنگى با كارت شناسائى كشورهاى ديگر به سرمى برند. جنبش دموكراتيك ايران با جنبش آزادى بخش ملى فلسطين براى برپائى كشور فلسطين تفاوتى ماهوى دارد.
گذشته از آن، در اپوزيسيون ايران نيز نيروهاى مسلمانى هستند كه در فكر برپائى جمهورى اسلامى ديگرى بدون روحانيت مى باشند. زنان اين جنبش حجاب اسلامى را رعايت مى كنند و حتى برجسته ترين چهره زن آنان در پارلمان اروپا از دست دادن با نمايندگان پارلمان احتراز كرد. تعداد اعدام شدگان اين جريان سياسى ـ نظامى به ويژه در فاجعه قتل عام زندانيان سياسى در سال ۱۳۶۷ از آمار بالائى برخوردار است. همه عاملين وعامرين اين جنايات توسط انجمن ها، احزاب و سازمان هاى چپ ومدافع حقوق بشر افشا و محكوم مى شوند. نا گفته پيداست كه بسيارى از اين نيروها با برنامه و ايدئولوژى آنها بيگانه اند. ولى اين امر مانع از آن نيست كه اجراى موازين حقوق بشر و كنوانسيون هاى بين المللى درمورد آنها رعايت نشود.
در تظاهرات روز شنبه دهم ژانويه در پاريس كه به دعوت هشتاد سازمان، انجمن و احزاب چپ و باشركت بيش از هفتاد هزارنفر براى دفاع از حقوق انسانى فلسطينى ها برگزار شد، پايان دادن به كشتار مردم، خروج ماشين جنگى اسرائيل از نوار غزه و رعايت حقوق بشر و كنوانسيون هاى بين المللى خواسته شد. طرفداران حماس نيز در اين ميتينگ با شكوه شركت داشتند ولى با توجه به ماهيت ارتجاعى و بنيادگرائى اسلامى آن ها هيچ نيروى مترقى به زير پرچم يا دفاع از حماس به طور خاص نرفت. كسى نسبت به حماس و به حكومت آتى آن، در صورت امكان به قدرت رسيدن، توهم ندارد. جنبش حماس در واقع به پاشنه آشيل مبارزات مردم فلسطين تبديل شده است. اما چه تضمينى وجود دارد كه درآينده و در كشور فرضى فلسطين، حماس همچون روحانيت در ايران به قدرت برسد؟ آقاى خمينى از پشتيبانى قريب به اتفاق مردم ايران حتى نيروهاى چپ برخورداربود. كشورهاى اروپائى و آمريكا در حال راهگشائى براى قدرت گرفتن او بودند. ژنرال هويزر ارتش ايران را خنثى كرد. تمام رسانه هاى غربى بويژه بى بى سى و راديو و تلويزون فرانسه در اختيار وى قرار داشت. آيا اين امكانات براى خالد مشعل مهياست؟ حماس در داخل درگير زد وخورد و رقابت با الفتح است. دفاع جمهورى اسلامى از اين جنبش به علت بى آبروئى جمهورى اسلامى به ضرر مردم فلسطين است. آياايرانيان طرفدار حقوق بشر ومقررات حقوق بين الملل با رفتار خود مرتكب "قصاص قبل از جنايت" نمى شوند؟ آيا حقوق بشر و كنوانسيون هاى ژنو و مقررات بين المللى جهانشمول نيستند؟
ژانويه ۲۰۰

برگرفته از سایت عصر نو

فراخوان به همۀ آنان كه سابقاً در آفريقاى جنوبى هرگز سياهان را در مبارزه شان تنها نگذاشتند
اثر آریلا آزولاى نويسندۀ اسرائيلى (۱)

ترجمه از انگليسى به فرانسه: اتى ين باليبار و فرانسواز باليبار
ترجمه از فرانسه: تراب حق شناس

زمانى نه چندان پيش، در آفريقاى جنوبى، اگر از سفيدان بوديم،
كشتار شهروندان سياه و خشونتى كه در تخريب خانه هاشان به كار مى رفت،
حتماً ما را به خشم مى آورد،
بسيارى از شهروندان يهودى بدون شك، رژيم آپارتايد را افشا مى كردند
و نداى براندازى آن را سر مى دادند،
برخى هم چه بسا به سياهان مى پيوستند تا جبهه اى متحد بر ضد قدرتِ حاكم برپا دارند.
حتماً فرياد مى زديم: «ما همه سياه هستيم»!
امروز وقت آن رسيده كه بگوييم: «ما همه فلسطينى هستيم»!
زمانى نه چندان پيش، در آفريقاى جنوبى، اگر از سفيدان بوديم،
با آپارتايد مبارزه مى كرديم
كه در سراسرِ كشور سد و حصار بر مى افراشت و براى نژادهاى ديگر گتو مى ساخت.
شك نيست كه ما در پيشاپيش صف مى ايستاديم و خواستار بايكوت مى شديم،
لابد جان خويش را به خطر مى انداختيم تا مبادا خون كسانى ريخته شود كه
مى توان خونشان را بدون ترس از كيفر ريخت به بهانۀ منشأ قومى شان.
حتماً به مبارزه مى پيوستيم
عليه رژيمى كه تبعۀ خود را
از جامعه طرد مى كند.
اما چرا چنين امرى در اسرائيل رخ نمى دهد؟
زيرا ما كه شهروندانش باشيم قربانىِ كارزارى ديگر هستيم
به نام پروپاگاند.
چه ايدۀ عجيب و عقب مانده اى! مثل كليشۀ عهد بوق،
كه مى توان در فيلم هاى قديمى،
دربارۀ رژيم هاى فاسد ديد كه امروز ديگر وجود خارجى ندارند.
در عصر اينترنت و مولتى مديا [چند رسانه اى]
چه كسى چنين چيزى را جدى مى گيرد، «پروپاگاند»؟
اما به رغم نابهنگامىِ آشكار، شكى وجود ندارد كه
رژيمى كه ما در آن بسر مى بريم
بودجۀ سنگينى صرف پروپاگاند مى كند،
تا ما را به جايى بكشاند كه هرروز با جنايات دولتى يى كه مرتكب مى شود همدستى كنيم:
شايد با حيرت فرياد مى زديم: «چطور چنين چيزهايى ممكن است؟»
اگر البته آموخته بوديم كه چنين جناياتى را در جاهايى ديگر در زمانه اى ديگر كسانى مرتكب شده اند.
رژيم حاكم بر اينجا اقدامات خود را در دو جبهه انجام مى دهد:
با سلاح هاى مدرن پيچيده بر روى اعراب شليك مى كند،
و همزمان ما شهروندان ممتازش را نيز هدف مى گيرد با سلاحى بسيار قديمى كه حيرتمان را بر مى انگيزد.
اين سلاح كهنه ولى به همان اندازه پيچيده، همانا پروپاگاند است.
اغلب ما مى دانيم.
ديگران هم مى دانند.
با وجود اين، همواره اشتباه گذشته را تكرار مى كنيم، به خيال اينكه
كافى ست اطلاع داشته باشيم و بدانيم تا دربرابر پروپاگاند مصون بمانيم،
و ما را تحت تأثير قرار ندهد.
اما پروپاگاند همه جا هست.
هركسى به آن دستِ يارى مى دهد، لباس گرم زير براى سربازان مى فرستيم،
در مغازه ها براى خلبانان تخفيف قائل مى شويم.
كافى نيست كه بى وقفه خود را دربرابر پروپاگاند تقويت كنيم.
كافى نيست كه دائماً شيوه هاى به كار رفته در يك خبر و اطلاع رسانى را تحليل كنيم
خبر از ما تندتر حركت مى كند.
بايد بتوان به جاهايى رفت دور از آنجا كه خبر را مى سازند.
در حول و حوش ما چنين فاصله گيرى امكان ندارد.
پروپاگاند، چنين عمل مى كند :
هيچ كجا از آن در امان نيستيم.
خلبانى كه غزه را بمباران كرده خانه اش روبروى ما ست،
روزنامه نگارى كه گزارش فجايع را پشت گوش انداخته و اعتراض ها را ناديده گرفته، خانه اش ته كوچه است،
پسرِ همسايه كارمندِ شركتى ست كه كليپ هاى حملۀ زمينىِ ارتش را مونتاژ مى كند،
سرِ كوچه كه بپيچى به سرباز دخترى بر مى خورى كه
كارشناس آخرين سيستم هاى توپخانۀ خودكار و بدون تيرانداز است.
براى ايستادگى دربرابرِ پروپاگاند، به چيزى بسيار بيش از كوشش هاى پيگير نياز است.
ما، شهروندان دولت اسرائيل، با كمال ميل و ارادۀ خودمان است كه گروگانش هستيم.
در وضعيت عادى، و به طريق اولى، وقتى دولت مى گويد ما در حال «جنگ» ايم،
بسيار اندك اند كسانى كه به فكر نگاه كردن به سايت هاى غير اسرائيلى باشند،
يا تصاويرى بيابند كه آژانس راماتان از دل تيرگى ها پخش كرده است،
تصاويرى كه روى همۀ رسانه هاى گروهى جهان مى توان ديد (ولى نه در اسرائيل).
اما تصاوير خلاف نُرم كمياب اند، زيرا ارتش
گزارش از داخل غزه را ممنوع كرده است.
گاه ملاقاتى در خيابان، در لحظه اى بسيار كوتاه
به ما يادآورى مى كند كه چند تنى اين تصاوير را ديده اند، اين گزارش ها را خوانده اند
(اما اين از محدودۀ كوچكِ دوستانى كه يافته هاى ما را روى اينترنت دنبال خواهند كرد فراتر نمى رود،
در هر حال، آنها در تظاهرات حضور داشتند،
وفردا هم در تجمعى عليه جنگ همديگر را خواهيم ديد).
ديگران همه، در كل طيف سياسى از اين سو تا آن سو،
كسانى هستند كه گفتمانى ديگر را مى خوانند و تكرار مى كنند.
آنها «حماس قاتل» را افشا مى كنند،
و اگر فرصتى دست دهد زير لب زمزمه مى كنند كه به كارگيرى نيرو از سوى اسرائيل نامتناسب است.
خلبان نيز (كه گذشته از اين، دانشجوى حقوق در دانشگاه است)،
و دستانش از اين پس آلوده به خون غير نظاميان است،
به يك خبرنگار هاآرتز گفته است كه: «البته من خوشم نمى آيد كه آدمها را اينجورى بكشند»،
ولى مى افزايد:
«من نظرم اين است كه حماس از مردم غيرنظامى سوء استفاده مى كند».
بدين ترتيب، حتى در درون ارتش انتقاد وجود دارد،
اما خلبان، سخنگوى ارتش، خانم جوانى كه كارشناس موشك هاى هدايت از دور است،
و همۀ كسانى كه گروگان اطلاعاتى هستند كه آنان پخش مى كنند
توافق دارند كه بگويند در اين كارزار «انتخاب از آنان نبوده است».
و مى بينيم كه چرا
اينك كه جنگ تمام شده،
مى كوشند ما را دوباره بسيج كنند
تا صدامان درنيايد،
واز كسى نام برده نشود،
نبايد «افسرانمان» كه به خاطر ما جنگيده اند متهم شوند.
مازوز دادستان كل،
ماندل بليت دادستان نظامى،
اشكنازى رئيس ستاد
مگر نه اينكه بايد افراد خود را تحت پوشش و حمايت بگيرند؟
خب، مأمور سانسور دستورات را پى مى گيرد،
روزنامه ها اطاعت مى كنند،
و ما فراموش خواهيم كرد
كه خودمان با مسدود كردن اطلاعات موافقت كرده ايم
اطلاعاتى كه ــ بنا به اعتراف اخير خود رهبرانمان،
كسانى را مقصّر نشان مى دهند كه خودشان آنها را به جنگ فرستاده اند.
و حتى اگر موافقت خود را اعلام نكرده ايم،
رژيم چنان رفتار مى كند كه گويا ما موافقت كرده ايم،
و بدين نحو به آنجا مى رسيم كه با آن همدست بوده ايم
در جنايات دولتى عليه همسايگان فلسطينى مان كه آنها نيز زير يوغ همين رژيم اند.
اينها همه، ديگر بديهى ست.
حالا ديگر شصت سال است
كه مجازمى شماريم نفى بلد را، ويرانى و قتل را،
آرى شصت سال است كه همه مثل طوطى حرفهاى رژيم حاكم را تكرار مى كنيم،
كه فلسطينى ها را مسؤول رنجهايشان مى داند:
«تقصير خودشان است،
آنها هستند كه حماس را انتخاب كردند و موشك پرتاب مى كنند، قاتل خودشان هستند».
دليلش تونل هايى ست كه از آنها اسلحه وارد مى شود،
وكشتى هاى مهمات
كه از راه دريا به «نوار» [غزه] مى رسد:
اينها برايتان كافى نيست؟
آيا صد بار تجربه نكرده ايم كه طرف مذاكره اى وجود ندارد؟
چه كسى جرأت دارد خلاف اينرا بگويد كه اسرائيل هرچه از دستش برآمده براى رسيدن به صلح انجام داده است؟
تو گويى اين اسرائيل نبوده كه زيرآبِ تمام طرح هاى صلح را زده،
تو گويى اين اسرائيل نبوده كه چنان سرسختانه به اشغال چسبيده كه به امرى بيهوده بدل شده،
بى آنكه راه حل ديگرى پيشنهاد دهد
مگر به عقب انداختنِ راه حل ها
و نگه داشتنِ فلسطينى ها زير چكمه هايش،
همچون افرادى كه هوسشان به شورشگرى
ما را واميدارد به آنها نشان دهيم كه چه كسى ارباب است در اين منطقه.
اصلاً بيفايده است
جدل بين كسانى كه مى خواهند بدانند چه مى گذرد
و آنان كه به آنچه مطبوعات و تلويزيون اسرائيل پخش مى كنند قانع اند،
و تسليم دستور دولت اند كه: روزنامه نگاران، اسرائيلى يا خارجى،
تنها بايد رنج اهالى سِدروت و آبادى هاى دور و بر را منعكس كنند.
علت اين است كه آنها اخبار واحدى نمى خوانند،
تصويرهاى واحدى نمى بينند،
يا اينكه آنها را يكسان درك نمى كنند.
اگر تلاش نكنيد كه خود را از اين كارزار پروپاگاند رها كنيد
(كه ضمناً بايد گفت ماهرانه انجام مى دهند)
و زير نظر مسؤولين سياسى، تبليغاتى و نظامى اسرائيل اجرا مى شود،
اگر خود را بى قيد و شرط تسليم پروپاگاند ميهن پرستانه نكنيد كه شما را
در كارزار تبليغاتى اش احاطه مى كند تا مصيبت را پيروزى وانمود كند،
اگر مصرانه جوياى اطلاعات بديل نباشيد،
ممكن است باور كنيد كه در غزه كسى وجود ندارد جز تروريستها
يا مردمى متعصب، سرسپردۀ رهبران شان.
ما خود را سران ارتش فرض نمى كنيم، ما به زبان استراتژيك و امنيتى آنها سخن نمى گوييم
(كه از ۱۹۴۸ به بعد زبان مسلط بوده، اما تنها زبان ممكن هم كه نمى تواند باشد)،
چنانكه فكر نمى كنيم اطلاعات چند جانبه باعث شود كه خوانندگانش همنظر باشند
عليه حمله به غزه،
ولى از خود مى پرسيم: آيا در قرن بيست و يكم،
شهروندان چگونه
مى توانند به راستى باور داشته باشند كه در كشورى دموكراتيك زندگى مى كنند
درحالى كه هيچ اطلاعات قابل اعتماد، آزاد و قابل تحقيقى،
دربارۀ ۱۳۰۰ كشته در غزه و هزاران زخمى ديگر در دسترس شان نيست؟
و چرا در كشورهاى ديگر،
وقتى قرارداد بين شهروندان و دولتشان
دچار اختلالى اين چنين مى شود و ناگزيرند كوركورانه
اقدامات نفرت انگيزى را كه به نامشان صورت مى گيرد بپذيرند،
چرا بسيارى از آنان ــ و همراه با آنان همۀ جهان ــ به نظرشان بديهى مى رسد
كه رژيم سياسى شان فاسد و زيانبار شده،
حال آنكه نزد ما
كلىۀ اقدامات نفرت انگيزى كه رژيم از ۱۹۴۸ تا امروز مرتكب شده
چون تصادف هايى كه بُرد و تأثيرى ندارد به شمار رفته است؟
آيا اين رژيم سياه و ظلمانى نيست؟
آيا سرچشمۀ شر نيست
كه ما بايد، به عنوان شهروند، خويش را از آن برهانيم؟
اعتراف به اين امر مو بر تنِ ما راست مى كند،
اما ما اطلاع مشخصى نداريم از آنچه امروز به نام ما مرتكب مى شوند،
و نه از آنچه در گذشته به نام ما مرتكب شده اند،
وانگهى ما نيز چنين اطلاعاتى را مطالبه نمى كنيم.
زيرا اگر مى توانستيم صحنه را ببينيم، از شرم
درِ نيمه باز را از نومى بستيم.
خواهند گفت كه اين فقط گوشه اى از صحنه است،
و اينكه در اسرائيل آزادى بيان وجود دارد،
كه مطبوعات از «آزادى عقيده» برخوردارند: اميره هس، گيدئون له وى كه دهانشان بسته نيست و نوشته هاشان حتى منتشر هم مى شود.
اما آيا آزادى عقيده معنايى مى دهد
بدون آزادى اطلاعات؟
ديگران همچنان با پافشارى يادآورى خواهند كرد
كه روى اينترنت موضوع كسانى هم كه از رفتن به جبهه امتناع مى كنند مطرح شده،
و اينكه روى سايت هاى ديگر روايت وحشتناك بمباران كودكان بيگناه پخش شده است،
رسانه هاى گروهى هم آنطور كه شما مى گوييد يكدست نيستند،
همه چيز در دسترس است.
شايد. اما نه آنچه اساسى ست
زيرا كدام كانال تلويزيون،
كدام روزنامه
ويران كردن زندگى فلسطينى ها را به ما نشان داده است؟
چه كسى صداى آنان را شنيده است؟
چه كسى صداى آوارگانى را شنيده است كه زندگى شان
نه يك بار، نه دو بار، بلكه چند بار نابود شده است؟
چه كسى شنيده است از آنان اين روايت را كه اين بار، برخلاف ۱۹۴۸،
ديگر جايى وجود نداشت كه بدان پناه برند
وقتى بمب ها بر سرِشان باريدن گرفت؟
اگر حتى روزنامه به اطلاعات دسترسى نداشته باشد
و خود بايد اخبارش را سانسور كند،
وهرگز گزارشى ندهد جز دربارۀ نواحى كوچكى كه ارتش اجازۀ ورود روزنامه نگاران به آنجاها مى دهد،
اگر پخش عكس هايى كه
از راماتان، بنگاه مطبوعاتى فلسطينى، دريافت مى شود ممنوع باشد،
وقتى گشودن پرونده اى
دربارۀ چيزى كه نمى توان در آن به گونه اى معقول ترديد كرد محال باشد ــ كه اين خود جنايتى جنگى ست ــ
چرا آن روزنامه انتشار خود را معلق نمى گذارد؟
چرا با يك صفحۀ سفيد منتشر نمى شود
با اين بيانىۀ ساده در صفحۀ نخست كه ما ديگر نمى توانيم به حرفۀ خود ادامه دهيم؟
اين شايد خوانندگان را يارى دهد تا فراموش نكنند
كه هر سطر يا تقريباً هرچيزى كه مى خوانند
ناشى از اطلاعاتى ست تحت كنترل ارتش
با خبرنگارانى كه جا داده اند آنها را
در مكانى كه به ريشخند موسوم است به «تپۀ مطبوعات»
كه از آنجا جز گِردباد دود نمى توان ديد
همان مكانى كه اسرائيلى ها با خانواده به آنجا مى روند تا بچه ها
بمباران غزه را تماشا كنند.
در آفريقاى جنوبى، دست كم، آپارتايد بر همگان آشكار بود،
اما اينجا خويش را پنهان مى كند در اردوگاه هاى بازداشت
كه نه فقط از حوزۀ ديد ما خارج اند
بلكه بيرون از حوزۀ قانون اند
(به سان آيين نامه هاى مربوط به كشتزار، قانون سياهان
در دولت هاى برده دارى كه مشمول مجموعۀ قوانين نمى شد).
فلسطينى هايى كه در همسايگى خودمان تحت تبعيت نگه داشته مى شوند
و در معرض انواع قوانين منحط قرار دارند
قوانينى كه به نحوى تبعيض آميز بر اهالى سرزمين ها [ى اشغالى] تحميل مى شود
به دست افسران، درجه داران و سربازان.
براى همگان، اين قوانين مصون از تعرض اند: چه آنان كه ما البته توسط اين قوانين بر آنان حكم مى رانيم،
و چه خود ما، شهروندان دموكراسى،
به نحوى كه هيچ تصورى نداريم از بى عدالتىِ اين قوانين ــ
از ما ست، به خصوص، كه بايد آن را پنهان كرد،
از ما شهروندان دولت دموكراتيك،
مبادا كشف كنيم كه به قانون مقدس «ما» چه اهانتى شده است.
رفته رفته فلسطينى ها از زندگى ما ناپديد مى شوند
(به ضرب ديوار، با محاصره، با مهاجران تايلندى كه جاى آنها را در مشاغل مى گيرند، با انتقال خزندۀ جمعيت به خارج از شهرهاى يهودى ـ عربى).
استثمار، خشونت ها و ستمى كه بر آنان مى رود،
كمتر و كمتر برايمان مشهود است.
در پايانِ يك روز كار،
اگر برخى شهروندان باشند كه هنوز بخواهند از وضع زندگى در غزه مطلع شوند،
همچنان مى توانند به تلويزيونشان نگاه كنند از طريق ويدئوهاى درخواستى (VOD)، به دستچينى از فيلم هايى كه سخنگوى نظامى به دقت برگزيده است،
يا به برنامۀ ارتش نگاه كنند روى You Tube:
«حملۀ چتربازان به يك مسجد»، «عمليات مشترك هوايى، دريايى، زمينى»، موشكهايى كه پس از پرتاب جهت خود را عوض مى كنند «تا به مردمى كه خارج از درگيرى هستند اصابت نكند» و غيره.
اين شهروندان هرگز نخواهند ديد ويرانى غزه را،
شهرى كه افرادى زنده مانند خودشان در آن بسر مى برند.
آنها نابودى «زيربناى تروريسم» را خواهند ديد
كه سخنگوى ارتش به آنان هديه مى كند.
مطبوعات هرگز ستونى اختصاص نمى دهند به نظاميانى كه از حمله به غزه امتناع كرده اند.
رسانه هاى گروهى دربارۀ دستگيرى تظاهركنندگان يهودى و مسالمت جو سكوت مى كنند.
ولى دستگيرى تظاهركنندگان عرب را گزارش مى دهند، به طورى كه
اعراب را «آشوبگر» و هميشه «متخلف» معرفى كنند،
تا بار ديگر تأكيد كنند كه تا چه حد «اين كشمكش» غيرقابل حل است زيرا دو ملت را دربرابر هم قرار مى دهد.
آنها بر تظاهرات مشترك يهوديان و اعراب پردۀ سكوت مى افكنند،
از ترسِ آنكه مبادا ديوار جدايى بين يهوديان و اعراب را كه بايد تحكيمش كنند ترَك بيندازد،
مبادا بفهمند كه كينه بين دو جامعۀ يهودى و عرب «تقدير» نيست.
شكافهايى در ديوار
ممكن است ناگهان صحنۀ ديگرى در معرض ديد قرار دهد.
آنان كه در اسارت اين ديوار هستند ممكن است با هم قد برافرازند عليه آن رژيم سياسى
كه زندگى را بر آنان ناممكن ساخته است.
اين است آن تهديدى كه ما براى او داريم:
يهوديانى كه حاضر نيستند خود را ضد عرب بنامند
(چه اين طرف «خط سبز» چه آن طرف)
يهوديانى كه اعراب را
(چه اين طرف «خط سبز» چه آن طرف)
شهروندانى همتاى خود مى دانند.
اگر ما در آفريقاى جنوبى بوديم، برخى از ما بسا به ملاقات سياهان مى رفتند.
اما اينجا چطور مى توان به ملاقات اعراب رفت، در حالى كه رژيم ما را از آنان جدا مى كند
با كشيدنِ ديوار بتونى بين آنها و ما و ايجاد تلويزيون و «ويدئوهاى درخواستى»
با مسدود كردنِ اطلاعات و به خدمت گرفتنِ همه جانبۀ
رسانه هاى گروهى؟
هنوز گمان مى رود كه اين رژيم تبعيض گرا
تنها شامل اعراب مى شود،
و براى آن است كه اعراب را در انزوا نگاه دارد.
اما يك رژيم تبعيض گرا چگونه مى تواند صرفاً اعراب را منزوى كند؟
هر مانعى دو طرف دارد
هر رژيم تبعيض گرا يكى را از ديگرى جدا مى كند و برعكس،
و بدين ترتيب، رژيم تبعيض گراى ما بين خودمان نيز جدايى مى افكند.
و حالا اين پرسش پيش مى آيد كه: ما را از چه چيز جدا و منزوى مى كند؟
او ما را از اين امكان جدا مى سازد
كه حتى ملت ها يا خلق هاى خشونتگرا به آن دسترسى يافته اند،
امكان اينكه بتوانيم صفحه اى از تاريخ خود را ورق بزنيم،
امكان اينكه روحيه مان را عوض كنيم، زبانمان و آينده مان را،
امكان اينكه دست از ستم بر اعراب برداريم،
امكان اينكه اين ايده را كنار بگذاريم كه ما صاحب همۀ حقوق هستيم و آنان را هيچ حقى نيست،
امكان اينكه نوعى زندگى را برگزينيم كه قابل تحمل و قسمت كردن باشد
با ملتى كه پدرانمان ما را به زندگى در بين آنان رهنمون شده اند.
اين رژيم ما را تبديل مى كند به همدستان خود
در جناياتى كه ما نمى خواهيم در آن شريك باشيم و حاضر نيستيم كه آن جنايات به نام ما صورت گيرد.
اين رژيم با اعمال زور، ما را از كسانى جدا مى سازد كه سرنوشتمان زيستن با آنها ست.
در انتظار روزى كه به حد كافى، دستهاى يارى گِردِ هم آيند و به حد كافى تبَر براى شكستنِ ديوار،
و همراه با اعراب عليه اين رژيم اعتراض كنيم
همچنان مى توانيم خود را با آنان يكى بدانيم
مى توانيم كوفيه دور گردن بپيچيم.
بدين نحو خواهند ديد كه چطور اين رژيم را منزوى مى كنيم،
به او خواهيم فهماند كه نمى تواند روى ما حساب كند
كه بدون ترديد اطلاعات رسواكننده اى را كه
دربارۀ عمليات ارتش در غزه داريم به هركسى كه خواستارش باشد منتقل نكنيم،
و دست از تلاش برنخواهيم داشت تا سرانجام بفهمد
كه نمى تواند روى ما حساب كند
كه همدست او باشيم.
ما حاضر نيستيم كه براى او موشك هاى هدايت شده از دور باشيم
و حاملان دروغ هايش.
براى آنكه حق حكومت بر ما داشته باشد و اقدام به نام ما،
قدرت حاكم بايد رضايتِ همۀ ما را به دست آورد،
رضايت يهوديانِ آميخته با اعراب و اعرابِ آميخته با يهوديان.
ولى تا آن روز، خواستارِ آنيم كه بيرون بمانيم
از حوزۀ اقدامات اين حكومت.
تا آن زمان، در پيشگاه غزه، با ياد غزه،


- - - - - - - - - - - - - -

ما همه فلسطينى هستيم.۱ـ خانم آريلا آزولاى Ariella Azoulay استاد فلسفه، نويسنده و سينماگر اسرائيلى. از بين آثار او اين دو كتاب را نام مى بريم:
Death Showcase. The Power of Image in Contemporary Democracy (MIT Press ۲۰۰۱)
(نمايشگاه مرگ. قدرت تصوير در دموكراسى معاصر انتشارات دانشگاه ام. آى. تى. ۲۰۰۱)
و The Civil Contract of Photography (MIT ۲۰۰۸)
(قرارداد مدنى عكاسى، انتشارات دانشگاه ام. آى. تى. ۲۰۰۸) وى در سال ۲۰۰۸ در تل اويو (اسرائيل) و در فرّاره (ايتاليا) نمايشگاهى برپا كرد تحت عنوان: «فلسطين ـ اسرائيل از ۱۹۶۷ تا ۲۰۰۷، داستان يك اشغال به روايت تصوير.
مترجمان به فرانسه: اتى ين باليبار و فرانسواز باليبار به ترتيب فيلسوف و فيزيكدان فرانسوى.
منبع:
http://www.europalestine.com//spip.php?article3734
* و يادداشتى از مترجم فارسى: شمار روشنفكران و وجدان هاى بيدار در اسرائيل كه در اپوزيسيون رژيم قرار دارند رو به افزايش است. علاوه بر مورخين جديد(New historians) مانند شلومو ساند (Shlomo Sand) ، ايلان پاپه (Ilan Pappe) و ديگران؛ نويسندگان، روزنامه نگاران و سينماگران متعدد سراغ داريم كه دربرابر سياست مستمر اسرائيل در ناديده گرفتن حقوق انسانى و ملى فلسطينى ها فرياد برآورده اند. از يورى آونرى (Uri Avnery) ، ميشل ورشوفسكى (Michel Warschawski) ، اميره هس (Amira Haas) ، گيدئون له وى (Gideon Levy) و ديگران مقاله ها و كتاب ها و موضع گيرى هاى شجاعانه اى به فارسى نيز ترجمه شده است كه با جستجو روى گوگل به برخى از آنها مى توان دست يافت.

گزارش عبدالكريم سماره از بيت المقدس
۲۶ فوريه ۲۰۰۹، راديو شرق ـ پاريس

فقدان آشكار مواد غذائى و داروئى، و ويرانى غزه در پى تجاوز و بمباران اسرائيل، باعث شده كه هىأت هاى نمايندگى رسمى و غير رسمى از سراسر جهان از نوار غزه ديدن كنند. اخيراً جان كرى، كانديداى اسبق رياست جمهورى آمريكا و رئيس كميتۀ روابط خارجى مجلس نمايندگان اين كشور از غزه ديدن كرد. حادثۀ تأسفبار و مضحكى كه به هنگام رسيدن او به «مرز غزه» [مرزى وجود دارد؟] رخ داد جالب توجه است و نشان مى دهد كه اسرائيل تا چه حد زورگويى مى كند. وى در يك اتومبيل متعلق به ملل متحد به دروازۀ اصلى غزه مى رسد و دهها كاميون را مشاهده مى كند كه هفته ها ست منتظرند و به آنها اجازۀ ورود داده نشده است. از محمولۀ كاميونها كه مى پرسد، معلوم مى شود ماكارونى ست. ناراحت مى شود و از وزير دفاع اسرائيل، ايهود باراك كه او را همراهى مى كرده علت نگه داشتنِ كاميونها را مى پرسد. باراك كه نمى دانسته چه جواب دهد، علت را از مأمورين اسرائيلى جويا مى شود. آنها جواب مى دهند كه تعريف «نيازهاى انسانى» كه در دستورات دولتى آمده شامل برنج مى شود نه ماكارونى! باراك كه در توجيه اين رفتار با بن بست روبرو مى شود فوراً دستور مى دهد به كاميون ها اجازۀ ورود بدهند.
اين حادثه باعث شد كه ملل متحد، آمريكا و نيز اروپا به انتقاد از اسرائيل تشويق شوند كه چرا نه تنها مواد غذائى، بلكه راه ورود كالاهاى ديگر نظير مصالح ساختمانى و غيره را بر مردم شديداً آسيب ديدۀ غزه مى بندد. در پى اين حادثه است كه اسرائيل از آمريكا و نيز از چهار دولت عمدۀ اروپا نامه هايى دريافت كرد كه از او مى خواستند راه ها را باز كند و اجازه دهد كه كاميون ها بتوانند كالاهاى مختلف را به آنجا حمل كنند.
قبل از اينكه كلينتون وزير خارجۀ آمريكا از منطقه ديدار كند قرار است ترتيبى داده شود تا «نيازهاى انسانى» غزه مرتفع گردد و اين كار مستلزم آن است كه هر روز ۵۰۰ كاميون به غزه راه يابند؛ در حالى كه ميانگين تعداد كاميونها هم اكنون ۱۷۰ است يعنى يك سوم مورد نياز. بگذريم كه در رأس ليست كالاهاى ممنوع، آهن و سيمان و شيشه و آلومينيوم قرار دارد به اين بهانه كه حماس از اين ها براى ساختن سلاح و استحكامات نظامى استفاده مى كند. اينجا ست كه مى توان پرسيد تعريف «نيازهاى انسانى» چيست؟ آيا صرفاً آب و نان و لباس است يعنى انسان را به ابتدائى ترين حالت زندگى بازگرداندن؟ پس تكليف مسكن و مواد صنعتى و غيره چه مى شود؟ توجه كنيم كه ۳۰ درصد از ساختمانها و راه و پل و غيره ويران شده، تا چه رسد به مراكز آب و برق و تلفن و كلاً زيربناى جامعه.
۲۰ هزار خانه به طور كلى يا بخشى از آن ويران شده و بايد بازسازى شود و صدهزار نفر بار ديگر آواره شده اند و دوباره در چادر بسر مى برند. اين آوارگان مى پرسند در حالى كه سيمان و آهن و شيشه اجازۀ ورود ندارد معناى ۹۰۰ ميليون دلار كمك ايالات متحده براى بازسازى غزه چيست؟ آيا باز هم چادر مى سازند و در چادر بايد بسر برد؟
يكى از مسائل مهم ديگر تحويل پول به نوار غزه است كه قدرت خريد را فلج كرده. اگر كالا باشد پول نيست؛ يعنى كاركنان آژانس ملل متحد، كاركنان دولت فلسطين و همين طور كارمندان مؤسسات بين المللى و نيز كارمندان بخش خصوصى نمى توانند حقوقى دريافت كنند.
اسرائيل هرچندگاه اجازۀ ورود پول مى دهد و دهها هزار نفر جلوى بانك منتظر مى مانند ولى طى چند ساعت پول ته مى كشد. اين اقدامات اسرائيل كه مردم را به خفگى دچار مى كند براى اثبات اين امر است كه زندگى و سرنوشت يك ميليون و نيم اهالى غزه به دست اوست و همگى در گرو سربازى هستند كه به اسارت فلسطينى ها افتاده يعنى جلعاد شاليت. (پايان گزارش)

(ترجمه براى انديشه و پيكار)

ترجمۀ تراب حق شناس

آنچه در زير مى آيد ترجمهء گفتار يك فيلم مستند است ساختهء سينماگر فرانسوى ژان آسل ماير كه مصاحبه اى ست با محمود درويش در رام الله (فلسطين) همراه با دكلمهء زيبايى از ترجمهء فرانسوى دو شعر از وى توسط خانم بهى جنتى عطائى هنرمند تئاتر:
(رك. به: http://www.protection-palestine.org/spip.php?article6488)

محمود درويش شاعر است، شاعرى بزرگ كه در رام الله زندگى ميكند. در رام الله نيز، مانند تمام سرزمين هاى خودمختار فلسطين و اسرائيل، حركتى ناگزير به سوى جنگ، جنگى واقعى را احساس مى كنيد.
* * * * * * *
(دكلمهء يك شعر:)
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد
بين دو شهيد، به رقص پاى مى كوبيم و بين آندو براى بنفشه مناره اى يا نخلى بر مى افرازيم
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد
از كرم ابريشم نخى مى رباييم تا آسمانى از آنِ خويش برپا داريم و اين كوچ را به حصار كشيم
و درهاى باغ را مى گشاييم تا ياسمن به كوچه ها درآيد چون روزى زيبا.
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد
آنجا كه اقامت گزينيم گياهانى پردوام مى كاريم و كُشته ها مى دِرويم
در ناى، رنگ دورها و دوردست ها مى دميم و بر خاك گذرگاه شيهه نقش مى زنيم
نام خويش را بر تك تك سنگ ها مى نگاريم.
اى آذرخش شب ما را روشن كن، بيا و اندكى روشن كن
ما نيز زندگى را دوست ميداريم آنگاه كه برايمان ميسّر باشد ...
* * * * * * *
سخنان محمود درويش:
شاعر، شايد به دليل زيبايى شعر و نيز اهميت آن، معتقد است كه مى تواند با زبان هركارى بخواهد انجام دهد؛ دنياهايى غيرموجود و خيالى را با زبان بيافريند؛ مى تواند با نيروى زبان پيروزى را هم به دست آورد؛ مى تواند بين واقعيت و افسانه، بين كوچ نشينى و شهرنشينى رابطه اى هنرى برقرار كند؛ اما همهء اينها در چارچوب مَجاز، پندار و استعاره و نه در عرصهء امكانات واقعى.
شاعر فلسطينى به علت اوضاع تاريخى مشخص وظايفى به دوشش گذارده شده كه هميشه از وظايف شاعر نيست. براى مثال، يكى از اين وظايف اين است كه به باستان شناسى، به تاريخ، به جغرافيا، به مكان شناسى (Toponymie) بپردازد. وظيفه دارد با عناصر زمان يعنى گذشته، حال و آينده كه در فلسطين با شكستگى و گسستگى روبرو شده اند رابطه اى تقريباً طبيعى برقرار كند؛ چنان كه بايد به فرديت خود توجه داشته باشد يعنى به فرد انسانى و مشكلات عادى و طبيعى اش. او بايد بين عناصرى كه ممكن است در نگاه اول بتوان آن ها را دركنار هم گذاشت پيوند به وجود آورد، بايد از فشار تاريخ خود را آزاد كند و درست همزمان با آن خود جزئى از تاريخ باشد. بايد از شعر دربرابر نثر حمايت كند زيرا نثر به معناى بحث و جدل در اثبات قضايا تواناتر است. شاعر فلسطينى بايد با پرسش هاى فراوان دست و پنجه نرم كند. اما به نظر من اين انبوه و تراكم فشارها احياناً ممكن است به سود او باشد زيرا به شعر او تا حدى بُعدى حماسى مى بخشد.
اشغال اسرائيلى و پيكار به خاطر آزادى به مفهوم خيلى ساده اش نه مرحله اى كوتاه، بلكه مرحله اى ست طولانى و مستمر؛ و همين، گاه، به بيان شعرى لطمه مى زند.
چندگانگى (پلوراليسم) به معناى وسيع اش، به معناى فرهنگى، نژادى و دينى اش، چيزى ست كه به پيكارى كه ما با انحصارگرى صهيونيستى داريم معنائى انسانى و بزرگ مى بخشد. گمان نمى كنم كسى بتواند هويتش را بر پايهء اين انحصارگرى تحقق بخشد و به اين دليل است كه من همواره تلاش طرف مقابل يعنى اسرائيل را رد مى كنم كه مى كوشد سرزمين و خاطرهء آن و تاريخ آن و زبان آن را منحصراً از آنِ خود بداند و هرگونه امكان گفتگو با ديگرى و به رسميت شناختنِ تاريخ او و پيوندش با اين سرزمين را انكار كند و از دسترس دور بدارد.
مى توانم بگويم كه بزرگ ترين ضربهء اجتماعى كه به ملت فلسطين در سال ۱۹۴۸ وارد آمده همانا حذف يا نابودى شهر فلسطينى ست. شهرهاى عمدهء فلسطين شهرهايى هستند كه آغوششان رو به دريا باز است، يعنى به فضا و ابعاد جهانى انسانى گشوده است. اين حالت در سال ۱۹۴۸ به كلى نابود شد و هم اكنون ما جامعه اى هستيم بدون شهر. نمى توانم ادعا كنم كه ما داراى شهر به مفهوم مدرن و معاصر كلمه هستيم. شهر ما در خاطره وجود دارد و در رؤيايمان است كه مى توانيم آنچه را كه از تاريخمان شكسته مرمت كنيم.
* * * * * * *
(دكلمهء شعر:)
... [تبعيديان] آنجا با امواج به گفتگو مى نشستند تا به كسانى همانند شوند كه از نبردها باز مى گردند به زير طاق نصرت.
تبعيدگاه هاى ما هرگز بيهوده نبود و ما را هرگز بيهوده بدانجا نفرستادند.
مردگانشان بدون پشيمانى در آنجا خواهند فسرد. بر زندگان است كه آرامش باد را به سوگ بنشينند؛
بياموزند گشودن پنجره ها را؛ ببينند كه گذشته به اكنونِ آنان چه مى كند
و بگريند آرام آرام مبادا دشمنان بشنوند خزف شكستهء درون آنان را.
شهيدان، شما حق داشتيد زيرا خانه از راه خانه زيباتر است، به رغم خيانت گل ها.
اما پنجره ها به آسمانِ دل گشوده نمى شوند... و تبعيد تبعيد است چه اينجا، چه آنجا.
هرگز بيهوده به تبعيد نرفتيم و تبعيدهامان به بطالت سپرى نشد.
و زمين
به ارث مى رسد
چون زبان.
* * * * * * *
شما گفته ايد كه در طوفان بى وقفه اى كه بر فلسطين مى وزد گهگاه به خود اجازه مى دهيد به خلوتى كوتاه يا قيلوله اى وجودى (sieste existentielle) پناه بريد. منظورتان چيست؟
ـ منظور اين است كه من همواره مى كوشم لحظاتى براى اين قيلولهء وجودى، براى اين خلوتى كه آن را گفتگو با خويش مى ناميم بيابم، ماهيت شعر را به پرسش بگيرم و اينكه از شعر چه مى ماند، چه فايده اى دارد، چگونه تحول مى يابد و تمام پرسش هايى كه مى كوشم آنها را از فشار لحظهء كنونى، لحظهء تاريخى كنونى رها سازم؛ لحظاتى كه بر دوش استعاره سنگينى مى كند به طورى كه مانع از آن مى شود كه شاعر فلسطينى زندگى طبيعى خود را بسر برد.
اگر بپرسيد كه در اين لحظات قيلوله و خلوت چه مى كنم، پاسخم اين است كه خودم را دربرابر پرسش هايى متافيزيك قرار مى دهم كه پس از زندگى، پس از مرگ، پس از عشق چيست؟ و نيز كليهء جوانب انسانى شخصى كه هميشه آماده نيست تنها به نخستين مسألهء مبرم كه همانا آزادى به مفهوم سادهء كلمه است بپردازد.
مى خواهم بگويم شرم آور است كه در جهان، در زمانهء كنونى، در قرن بيست و يكم هنوز ملتى باشد كه از آزادى خود به مفهوم سادهء كلمه محروم است. آرزو مى كنم به لحظه اى دست يابيم كه بتوانيم احساس ملال كنيم. ما حتى از احساس ملال محروم هستيم. ما هم حق داريم به ملال.
گاه از خود مى پرسم: آيا شعر آزادى مى بخشد؟ گمانم اين است كه شعر به شاعر الهام مى كند كه آزاد شده است... هيچ فردى يا شاعرى حق ندارد خود را آزاد احساس كند تا زمانى كه ديگران آزاد نيستند و جامعه آزاد نيست. احساس من اين است كه امكان ندارد من آزاد باشم تا زمانى كه ميهنم آزاد نيست. امكان ندارد ميهن من آزاد باشد تا زمانى كه جامعهء آن آزاد نيست. امكان ندارد جامعه آزاد باشد تا زمانى كه فرد در آن آزاد نيست. من به شكل مجازى مى گويم كه بالاترين حد آزادى من زمانى ست كه من از فلسطين آزاد شده باشم، اما من از فلسطين آزاد نمى شوم تا زمانى كه فلسطين آزاد نشده باشد.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
يادداشت مترجم:
ترجمه از متن عربى فيلم صورت گرفته، با توجه به ترجمۀ فرانسوى آن. دو قطعه شعر هم كه دكلمه شده برگرفته از گزينۀ اشعار محمود درويش است چاپ گاليمار، پاريس:
Mahmoud Darwich, La terre nous est étroite et autres poèmes, Traduit de l'arabe par Elias Sanbar, Editions Galilimard 2000, p. 227 et 236.

(منتشر شده در آرش ۱۰۲، ژانويه ۲۰۰۹)

 

مصيبتى كه فلسطينيان امروز از سر مى گذرانند ، شباهت خيره كننده اى به مصيبت يهوديان گرفتار در چنگال خونين آلمان هيتلرى دارد. غزه امروز شبيه ترين جاست به گتوى ورشو در سال ١٩٤٣ . يهوديان زندانى شده در گتوى ورشو حدود ٣٨ در صد جمعيت شهر ورشو لهستان را در سال ١٩٤۰ تشكيل مى دادند و در فضائى كه كمتر از ٥/٤ در صد مساحت ورشو بود ، زندانى شده بودند. در نوامبر آن سال نازى ها ديوارى بر دور آن برافراشتند و براى كنترل آن نگهبانان مسلح گماردند و شروع كردند به گرد آوردن يهوديان لهستان در آن مكان. در داخل گتو ، بيكارى و گرسنگى و بيمارى چنان بيداد مى كرد كه در طى دو سال حدود يك چهارم جمعيت آن زندان بزرگ جان باختند. از اواخر سال ١٩٤٢ ارسال جمعيت گتوى ورشو به اردوگاه مرگِ تربلينكا شروع شد. يهوديان نگون بختى كه تا آن موقع مصيبت تحمل ناپذيرشان را بدون مقاومتى چشم گير تحمل كرده بودند ، با پى بردن به مقصد كاروان هاى مرگ ، به تدارك قيام پرداختند. از آغاز سال ١٩٤٣ جوانه هاى مقاومت ظاهر شد ، نازى ها براى مدتى كاروان هاى مرگ را متوقف كردند ، اما يهوديان كه به طرح شيطانى آنها پى برده بودند ، ديگر حاضر نبودند بدون مقاومت گردن شان را به دست جلاد بسپارند. و از اين جا بود كه قيام پرشكوه گتوى ورشو در ١٩ آوريل ١٩٤٣ ( در شب عيد فصح يهوديان ) شروع شد و جوانان يهودى شجاعانه به جنگى رويارو با نيروهاى ارتش آلمان برخاستند. ارتش نازى تنها با منفجر كردن و به آتش كشيدن خانه به خانه گتوى ورشو و قتل عام ساكنان آن بود كه توانست آن قيام دلاورانه را در هم بشكند.

يادآورى اين شباهتِ ناگزير ميان گتوى ورشو و غزۀ امروز ، از نظر مدافعان اسرائيل و مرعوب شدگان دستگاه هاى تبليغاتى عظيم آن ، نشانۀ بى چون و چراى يهود سيتزى شمرده مى شود ؛ اما شباهت تاريخى ميان دو قوم كشى چنان چشم گير است كه تاكنون بسيارى از انسان هاى آزادى خواه روى آن دست گذاشته اند و در ماه هاى اخير ، صحبت در باره آن به موضوعى اجتناب ناپذير تبديل شده و جالب اين است كه اشاره به اين تشابه در ميان يهوديان آزادى خواه مكررتر ديده مى شود. كافى است يادآورى كنم كه ريچارد فالك (R.Falk) گزارشگر ويژه شوراى حقوق بشر سازمان ملل متحد در باره وضع فلسطينيان در سرزمين هاى اشغالى و يكى از برجسته ترين استادان حقوق بين الملل از دانشگاه پرينستون امريكا ( كه ضمناً خودش نيز يهودى است ) وضع غزه را ، تازه مدت ها پيش از كشتارهاى ٢٢ روزه اخير ( در ژوئن ٢۰۰٧ ) ، تكرار هالوكوست ناميد. و البته به خاطر اين حقيقت گوئى مورد غضب دولت اسرائيل قرار گرفت و آنها ( در آوريل ٢۰۰٨ ) از دادن ويزاى ورود به او براى بازديد مجدد از سرزمين هاى اشغالى سرباز زدند.

غزه پيش از آغاز يورش اخير

صحبت هاى كلى در باره فاجعه انسانى در غزه ، ممكن است تصويرى واقعى از مصيبتى كه در آنجا مى گذرد به دست ندهد. براى فهم ابعاد فاجعه ، قبل از هر چيز ، لااقل بايد شناختى اوليه از جغرافياى غزه داشته باشيم. غزه باريكه اى از سرزمين هاى اشغال شده فلسطينى است در جنوب غربى اسرائيل كه از شمال و شرق محصور است با اسرائيل ، از غرب با درياى مديترانه ، و از جنوب با مصر ( شبه جزيره سينا ). طول اين باريكه تقريباً ٤١ كيلومتر است ، عرض آن بين ٦ تا ١٢ كيلومتر ، و كل مساحت آن حدود ٣٦۰ كيلومتر مربع. در اين فضاى كوچك حدود ٥/١ ميليون نفر فلسطينى زندگى مى كنند. بنابراين تراكم جمعيت در غزه يكى از بالاترين هاى تمام جهان است. كافى است به ياد داشته باشيم كه تراكم جمعيت براى هر كيلومتر مربع در مانهاتان نيويورك ٢٥۰۰۰ نفر است و فقط در اردوگاه پناهندگان جباليا در شمال غزه ، بيش از ٧٤۰۰۰ نفر. تپه هاى شن روان بخش بزرگى از منطقه غزه را غير قابل سكونت مى سازد ؛ فقط ١٣ در صد خاك غزه قابل كشت است. بيش از نيمى از جمعيت غزه در مراكز شهرى زندگى مى كنند كه بزرگ ترين آنها شهر غزه است ، و شهرهاى ديگر عبارتند از رفح ، خان يونس ، بيت لاهيا و جباليا. نرخ رشد جمعيت در غزه بالاست ، بين ٣ تا ٥ درصد در سال و نرخ بارورى براى هر زن بين ٥/٥ تا ٦ بچه. حدود ٨۰ در صد جمعيت زير ٥۰ سال هستند و بيش از ٥۰ در صد جمعيت را كودكان زير ١٥ سال تشكيل مى دهند. بيش از ٧۰ در صد مردم اين باريكه كوچك را پناهندگان تشكيل مى دهند كه غالباً از فرزندان فلسطينيانى هستند كه از طريق پاك سازى هاى قومى سازمان هاى تروريستى اسرائيلى مانند هاگانا ، ايرگون و اشترن از ٥٣۰ شهرك و دهكده فلسطينى در سال ١٩٤٨به اين منطقه رانده شدند.

در سال ٢۰۰٦ “برنامه جهانى غذا” ٤٢ در صد مردم غزه را جزو كسانى طبقه بندى كرد كه از “ناامنى غذايى” رنج مى برند، يعنى از دسترسى مطمئن به منابع غذايى كافى و سالم براى رشد و سلامت محروم اند. اين نسبت در ٥ منطقه غزه از ٥۰ در صد فراتر مى رفت. بعلاوه حدود ٣۰ در صدِ ديگر از مردم غزه را نيز زير عنوان “آسيب پذيرى غذايى” طبقه بندى كردند ، يعنى كسانى كه در خطر غلتيدن به “ناامنى غذايى” و بدى تغذيه قرار دارند. هر چند در پانزده سال گذشته ( يعنى از توافق اسلو به بعد ) وضع اقتصادى مردم در تمام سرزمين هاى اشغالى بدتر شده ، ولى افزايش فقر در غزه شتاب بيشترى داشته است. طبق گزارش سازمان ملل ، كمتر از ٣۰ در صدِ جمعيت غزه در سال ٢۰۰۰ در فقر مى زيستند ، در حالى كه در آوريل ٢۰۰٦ اين نسبت ، به ٧٩ در صد افزايش يافته بود. بنا به ارزيابى سارا روى (Sara Roy – يكى از كارشناسان سرشناس اقتصادِ سرزمين هاى اشغالى و استاد دانشگاه هاروارد) گسترش فقر در غزه در دو سال گذشته شتاب بيشترى داشته است. او ( در تحقيقى كه دو سال پيش انجام داده ) مى گويد هر فردى كه در غزه زندگى مى كند ، ٢٣ در صد بيشتر احتمال فقيرتر بودن از يك ساكن كرانه غربى را دارد. و همين طور براى اين كه سيستم آموزشى به سطح كرانه غربى برسد ، حداقل به ٧٥۰۰ معلم و ٤٧۰۰ كلاس بيشتر نياز وجود دارد. و براى اين كه غزه بتواند در سال ٢۰١۰ دسترسى به خدمات بهداشتى را در همان سطح ٢۰۰٦ حفظ كند ، به ٤٢٥ پزشك بيشتر ، ٥٢۰ پرستار بيشتر و ٤٦٥ تخت جديد بيمارستان نياز خواهد داشت. غزه ، مخصوصاً بعد از تخليه شهرك هاى يهودى نشين در سال ٢٥۰۰ ، واقعاً به صورت يك زندان درآمد ، يك زندان روباز عظيم ، بدون امنيت غذايى كه معمولاً در هر زندانى وجود دارد. غزه تنها جايى در خاورميانه است كه فقر مردم آن در سطح فقر مردم كشورهاى جنوب صحرا در افريقاست. مرز غزه و اسرائيل با دو رديف سيم خاردار و چشمك هاى الكترونيكى محافظت مى شود. ارتش اسرائيل در مرز غزه با مصر نوار حائلى به عرض يك كيلومتر و طول ١٤ كيلومتر ايجاد كرده كه ( با اسم رمزى كه خودشان به آن داده بودند ) اكنون “كريدور فيلادلفى” ناميده مى شود ( و فلسطينى ها آن را “گذرگاه صلاح الدين” مى نامند ). اين نوار مرزى ِ كاملاً نظامى ، به عنوان خط ديده بانى براى كنترل هر نوع رفت و آمد و رابطه با ساكنان شبه جزيره سينا مورد استفاده قرار مى گرفت كه نگهبانى از آن ، هنگام عقب نشينى از غزه در سال ٢۰۰٥ به مصر سپرده شد. و تمام سواحل غزه در درياى مديترانه زير كنترل كامل گشتى هاى ساحلى اسرائيل قرار دارد. به اين ترتيب ، جمعيت غزه در داخل مرزهايى كاملاً بسته زندانى هستند و بدون اجازه اسرائيل با هيچ جا نمى توانند تماس بگيرند. آنها براى شكستن ديوارهاى اين زندان ، در زير “كريدور فيلادلفى” تونل هايى زده اند كه از طريق آنها بعضى از مواد حياتى لازم براى ادامه زندگى شان را به صورت قاچاق از شبه جزيره سيناى مصر وارد مى كنند. و يكى از هدف هاى اعلام شده ارتش اسرائيل در عمليات ٢٢ روزه ، بستن همين راه ارتباط با جهان به روى زندانيان غزه بود.

حال بگذاريد نگاه كوتاهى بيندازيم به اثرات محاصره اخير در وضع زندگى مردم غزه تا ببينيم حال و روز آنها حتى پيش از شروع حمله وحشيانه ٢٢ روزه چگونه بود. دور اخير محاصره غزه از ٥ نوامبر ٢۰۰٨ شروع شد ، يعنى از فرداى روزى كه اسرائيل با حمله هوايى و زمينى به غزه ، ٦ نفر از افراد حماس را به قتل رساند و توافق آتش بس شش ماهه با حماس را به طور يك جانبه شكست. از آن روز به بعد دولت اسرائيل راه ورود و خروج تمام لوازم ابتدايى زندگى را به روى مردم غزه بست ، از غذا و دارو و سوخت و قطعات لازم براى حفظ و تعمير سيستم هاى آب و بهداشت گرفته تا كود ، ورقه پلاستيك ، تلفن ، كاغذ ، چسب ، كفش و حتى فنجان چاى خورى. بنا به روايت آكسفام (Oxfam) در ماه نوامبر فقط به ١٣٧ كاميون مواد غذايى اجازه ورود به غزه داده شد ، يعنى به طور متوسط به ٦/٤ كاميون در روز. در حالى كه يك ماه قبل از آن ، در ماه اكتبر ٢۰۰٨ ، متوسط روزانه مواد غذايى ١٢٣ كاميون بود و در دسامبر ٢۰۰٥ ، روزانه ٥٦٤ كاميون. دو سازمان عمده تهيه كننده مواد غذايى اصلى براى مردم غزه عبارتند از “آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار ” (UNRWA) و “برنامه جهانى غذا” (WFP). اولى به تنهايى تقريباً به ٧٥۰ هزار نفر از مردم غزه غذا مى رساند و براى اين كار به ١٥ كاميون مواد غذايى در روز نياز دارد. در حالى كه در فاصله ٥ تا ٣۰ نوامبر فقط توانست ٢٣ كاميون وارد كند ، يعنى ٦ در صد مواد غذايى مورد نياز را. به گفته جان گينگ (John Ging) مدير آژانس سازمان ملل در غزه ، بسيارى از آنهايى كه كمك غذايى دريافت مى كنند ، كاملاً به اين كمك ها وابسته اند و بدون آن گرسنگى مى كشند. از ١٨ دسامبر ٢۰۰٨ آژانس سازمان ملل ناگزير شد تمام برنامه هاى توزيع اضطرارى و عادى مواد غذايى را به خاطر محاصره به حالت تعليق در آورد. “برنامه جهانى غذا” نيز كه به بيش از ٢۰۰ هزار نفر كمك مى داد ، با مشكل مشابهى روبروشد. آنها توانستند فقط ٣٥ كاميون از ١٩۰ كاميونى را كه مى خواستند به غزه وارد كنند و ناگزير شدند بقيه را در خاك اسرائيل انبار كنند و به اين خاطر مجبور شدند فقط در ماه دسامبر ١٥۰هزار دلار هزينه انبار به اسرائيل بپردازند.

به خاطر تمام شدن گاز ، اكثر نانوايى هاى ( ٣۰ واحد از ٤٧ واحد ) غزه بسته شدند و سازمان كشاورزى و غذا (FAO) اعلام كرد كه كمبود گاز و غذاى طيور ، جوجه كشى هاى تجارى را ناگزير كرده صدها هزار جوجه را از بين ببرند و اگر اين وضع ادامه پيدا كند در ماه آوريل همه جوجه كشى ها تعطيل خواهد شد. در حالى كه گوشت مرغ تنها منبع پروتئين ٧۰ در صد مردم غزه است.

در نتيجه محدوديت هاى اعمال شده از طرف اسرائيل براى انتقال اسكناس ، حتى بانك هاى غزه از ٤ دسامبر به بعد تعطيل شدند. و بانك جهانى اعلام كرد كه در صورت ادامه اين وضع كل سيستم بانكى غزه به زودى سقوط خواهد كرد. مختل شدن سيستم بانكى ، “آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار” را ناگزيركرد برنامه كمك هاى نقدى خود به اكثريت نيازمندان غزه را از ١٩ نوامبر ٢۰۰٨ به حالت تعليق درآورد. همين سازمان هم چنين ناگزير شد به خاطر نبود كاغذ ، مُركب و چسب ، توليد كتاب هاى درسى را متوقف سازد. يعنى ٢۰۰ هزار دانش آموزى كه در سال جديد به سر كلاس هاى شان بر گشتند ، با مشكل كتاب روبرو بودند.

روز ١٣ نوامبر به خاطر تمام شدن گازوئيل ، تنها نيروگاه غزه از كار افتاد و تعطيلى نيروگاه باعث شد كه باطرى هاى دو توربين آن خالى شوند. در نتيجه ، وقتى ده روز بعد دوباره سوخت رسيد ، نتوانستند توربين ها را به كار بيندازند. اين در حالى بود كه حدود يك صد قطعه يدكى سفارش شده براى توربين هاى نيروگاه غزه هشت ماه بود كه در انبار گمركِ بندر اشدود ( در اسرائيل ) خاك مى خوردند تا مقامات اسرائيلى اجازه ترخيص آنها را بدهند ، و گمرك اسرائيل آن قطعات را به بهانه اين كه بيش از ٤٥ روز در انبار مانده بودند ، به حراج گذاشت و در آمد ناشى از حراج آنها به حساب دولت اسرائيل واريز شد. در هفته منتهى به ٣۰ نوامبر اجازه ورود به ٣٩٤۰۰۰ ليتر گازوئيل براى نيروگاه داده شد ، يعنى ١٨ در صد حد اقل مقدارى كه دولت اسرائيل قانوناً ملزم است هر هفته به نيروگاه غزه بدهد ، با اين مقدار گازوئيل فقط مى شد يك توربين را به مدت دو روز به كار انداخت. “شركت توزيع برق غزه” اعلام كرد كه با وضع موجود بخش اعظم باريكه غزه روزانه تا ١٢ ساعت بدون برق خواهد بود. بيمارستان هاى غزه به گازوئيل و گازى متكى هستند كه از طريق تونل هاى منطقه رفح ، به صورت قاچاق از مصر آورده مى شود و حماس بر آنها ماليات مى بندد. با وجود اين ، دو بيمارستان غزه از ٢٣ نوامبر گاز لازم براى پخت و پز نداشتند.

محاصره اسرائيل حتى ادامه كار سيستم آب و فاضل آب غزه را مختل كرده است. “خدمات آب شهردارى هاى ساحلى” غزه براى وارد كردن كلر ناگزير است از اسرائيل اجازه بگيرد. در اواخر ماه نوامبر ، اسرائيل در مقابل تقاضاى ورود ٢۰۰ تُن كلر ، فقط با ورود ١٨ تن موافقت كرد كه تنها مى تواند نياز يك هفته را تأمين كند. در نيمه ماه دسامبر در شهر غزه و شمال باريكه غزه ، مردم فقط ٦ ساعت در هر سه روز به آب دسترسى داشتند. سازمان بهداشت جهانى (WHO) كه بخش عمده نيازهاى دارويى و پزشكى غزه را از طريق “وزارت بهداشت” دولت خود گردان فلسطين تأمين مى كند ، از كار شكنى هاى اين وزارت خانه شِكوه دارد. محاصره اخير غزه ، ذخيره دارويى را تا سطح خطرناكى پائين آورده است. اما در سراسر ماه نوامبر ، وزارت بهداشت دولت خود گردان در كرانه غربى ، محموله هاى دارويى را به جاى ارسال به غزه ، به بهانه نداشتن فضاى كافى در انبار ، پس مى فرستاد. در هفته منتهى به ٣۰ نوامبر تنها يك كاميون مواد دارويى از رام الله وارد غزه شد كه نخستين محموله دارويى از اوائل سپتامبر به بعد بود. نمونه ديگر: هزينه سوختِ پمپ هاى فاضل آب غزه از طرف بانك جهانى تأمين مى شود كه آن را به دولت فلسطين مى پردازد ، نه به حماس. اما بانك جهانى شكوه مى كند كه اداره مربوطه در رام الله از ماه ژوئن به بعد اين بودجه را نپرداخته است.

آتش و “آتش بس” بر بالاى سر غزه

بى ترديد كشتار ٢٢ روزه اسرائيل در غزه ، مانند سركوب گتوى ورشو توسط نازى ها ، نه جنگ )به معناى دقيق كلمه ) ، بلكه نمونه انكار ناپذيرى از قوم كشى برنامه ريزى شده و جنايت جنگى بود. تلفات انسانى دو طرف درگيرى بهترين گواه اين حقيقت است: كشته هاى فلسطينيان در آن ٢٢ روز بيش از ١٣۰۰ نفر است كه ٤١۰ نفر از آنان كودك و ١۰٤ نفر زن هستند و در مجموع ، كودكان و زنان و پيران بيش از نيمى از كشته ها را تشكيل مى دهند. شمار كشته هاى اسرائيلى در مجموع ١٣ نفر است كه ٩ تن از آنان سرباز بوده اند و بنا به گزارشى چند نفر از آنان با “آتش خودى” كشته شده اند. شمار زخمى هاى فلسطينى نزديك به ٥٣٥۰ نفر است كه ١٨٥٥ نفر از آنان كودك و حدود ٨۰۰ نفر زن هستند. شمار زخمى هاى اسرائيل بيش از ٨٤ نفر گزارش نشده است. در نتيجه بمباران هاى اسرائيل بيش از ١٢۰ هزار نفر خانه هاى شان را از دست داده اند و دست كم ٢۰ هزار ساختمان آسيب ديده و بيش از ٤۰۰۰ خانه كاملاً ويران شده است. بعضى از بيمارستان ها به كرات بمباران شدند و صدمات وارد شده بر آنها بسيار سنگين است. مثلاً بنا به گزارش سازمان جهانى بهداشت ، بسيارى از بخش هاى بيمارستان “القدسِ” وابسته به جامعه هلال احمر فلسطين در بمباران ١٥ ژانويه كاملاً نابود شده است. بنا به گزارش دفتر هم آهنگى كمك هاى بشردوستانه سازمان ملل در ١٨ ژانويه ، بيش از ٥۰ مركز “آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار” به شدت در بمباران ها آسيب ديده است. در غزه پناهگاه و سيستم آژير براى هشيار كردن مردم در مواقع بمباران وجود ندارد. و اكنون آژانس ناگزير است به بيش از ٥۰ هزار نفر از بى خانمان ها پناه بدهد. بسيارى از اين پناهگاه ها مدرسه هستند و تراكم جمعيت پناهنده در همه آنها تا حد غير قابل تحملى بالاست. چندين بيمارستان ، ١٨ مدرسه ، دانشگاه ها ، ساختمان هاى دولتى ، مساجد ، دادگاهها ، همچنين پل ها ، جاده ها ، نيروگاه ها و تأسيسات آب و فاضل آب ، جزو هدف هاى بمباران بوده اند. غزۀ امروز جايى است كه در آن “نه بر مرده ، بر زنده بايد گريست”. كافى است بدانيم كه بنا به گزارش سازمان ملل ٥۰ در صد كودكان غزه ميل به زنده ماندن را از دست داده اند و اين به خاطر شوك ناشى از مصيبت ها و صحنه هاى وحشتناكى است كه از سر گذرانده اند و مى گذرانند.

اسرائيل ، به كمك ماشين تبليغاتى قدر قدرتِ خود ، مى كوشد افكار عمومى جهانى را متقاعد كند كه قصد آسيب زدن به غير نظاميان را نداشته و فقط مى خواسته توانايى هاى نظامى حماس را درهم بشكند. اما شواهد و مدارك زياد نشان مى دهند كه اين يك دروغ حساب شدۀ گوبلزى است. غالب تحليل گران مستقل در رد ادعاى اسرائيل روى شواهد متعددى انگشت گذاشته اند كه به بعضى از آنها اشاره مى كنم:

يك – رهبران اسرائيل مى دانستند كه حمله نظامى گسترده به منطقه اى مانند غزه ، كه يكى از بالاترين نقاط تراكم جمعيت در سراسر جهان شمرده مى شود ، حتى با حساب شده ترين طرح ها و پيش رفته ترين سلاح ها ، نمى تواند به كشتار وسيع غير نظاميان نيانجامد.

دو – آنها مى دانستند كه همه نيروهاى مسلح فلسطينى مستقر درغزه ( چه آنهايى كه وابسته به حماس هستند و چه وابستگان سازمان هاى ديگر ) خصلت شبه نظامى دارند ، بدون سربازخانه هاى جدا از مناطق مسكونى و حتى مراكز تمركز چشم گير. مخصوصاً بازوى نظامى حماس ( يعنى تشكيلات عزالدين قسام ) كه به قول مُعين ربانى ، تقريباً در تمام دو دهه گذشته از طرف اسرائيل و دولت خود گردان فلسطين زير فشار بوده ، آرايش زير زمينى خود را هرگز ترك نكرده و تحرك خود را تا حدود زيادى از طريق حضور استتار شده در بين مردم حفظ مى كند.

سه – اگر آنها واقعاً نمى خواستند تلفات غير نظامى بالا باشد ، دست كم مى بايست از حملات غافلگيرانه به مراكز مسكونى پر جمعيت اجتناب كنند. در حالى كه زمان شروع حمله را طورى انتخاب كرده بودند كه در همان ساعات اوليه بيشترين ضربه را وارد كنند. نوام چامسكى با اشاره به زمان حمله مى گويد: ” كمى مانده به ظهر ، هنگامى كه كودكان از مدرسه برمى گشتند و خيابان هاى پرازدحام شهر غزه از جمعيت موج مى زد ، كشتن بيش از ٢٢٥ نفر و زخمى كردن بيش از ٧۰۰ نفر فقط چند دقيقه طول كشيد ؛ آغازى خوش ىُمن براى سلاخى انبوه غيرنظاميانى كه در قفسى كوچك به دام افتاده اند و جايى براى فرار ندارند”. روز شنبه ٢٧ دسامبر عمداً براى آغاز حمله تعيين شده بود تا غافلگيرى كامل باشد. زيرا كسى فكر نمى كرد كه ارتش اسرائيل روز شنبه را (يعنى روزى كه يهوديان كار كردن در آن را حرام مى دانند) براى آغاز حمله انتخاب كند. چامسكى يادآورى مى كند كه دو هفته بعد از شنبه آغاز حمله ، كه بخش بزرگى از غزه به ويرانه تبديل شده بود و شمار كشته ها به ١۰۰۰ نفر نزديك مى شد و غالب مردم غزه به خاطر نبود آذوقه از گرسنگى رنج مى بردند ، آژانس سازمان ملل اعلام كرد كه ارتش اسرائيل به بهانه تعطيلى مراكز كنترل گذرگاه ها در روز شنبه ، حاضر نشده به محموله هاى غذايى سازمان ملل اجازه عبور بدهد. و بعد مى افزايد كه به احترام روز مقدس بايد فلسطينيان به جان آمده را از غذا و دارو محروم نمود ، در حالى كه در همان روز مقدس مى شود صدها نفر از آنها را با جت ها و هلى كوپترهاى امريكايى سلاخى كرد.

چهار – رفتار ارتش اسرائيل در آخرين روزهاى جنگ نيز مانند نخستين روز حمله ، گواه روشنى است كه آنها مى خواستند تمام مردم غزه را تنبيه كنند. در واقع اسرائيل در آخرين روزهاى جنگ در حالى كه هدف هاى نظامى مشخصى در پيش رو نداشت ، حملات خود را به مردم بى دفاع و حتى كودكان و زنان به شدت گسترش داد. جاناتان كوك ( روزنامه نگار مستقل انگليسى ) به نقل از رسانه هاى اسرائيلى يادآورى مى كند كه نيروى هوايى اسرائيل در همان چند روز اول حمله ، “بانك هدف هاى مربوط به حماس” را تماماً كوبيده بود و هدف نظامى مشخصى نداشت ، بنابراين رهبران ارتش سعى كردند تعريف شان را از ساختمان هاى وابسته به حماس گسترش بدهند. او مى گويد يكى از مقامات ارشد نظامى توضيح داد كه ” حماس جوانب زيادى دارد و ما مى كوشيم همه طيف اين هدف ها را بزنيم زيرا همه به هم ارتباط دارند و همه از تروريسم عليه اسرائيل حمايت مى كنند”. هنگام پيشروى زمينى ، تانك هاى اسرائيلى حتى از كوبيدن خانه هاى مردم عادى كوتاهى نكردند. گزارشات متعدد جاى ترديد باقى نمى گذارند كه سربازان اسرائيلى در بعضى مناطق ، زنان و كودكان را به صف كرده و تك تك به قتل رسانده اند. مسؤولان آژانس سازمان ملل براى كمك رسانى و كار تأكيد مى كنند كه ارتش اسرائيل ستادهاى آژانس را كاملاً عامدانه و به كرات بمباران كرد. و مسؤولان صليب سرخ جهانى نيز ( كه معمولاً از اعلام موضع علنى اجتناب مى كنند ) آشكارا اسرائيل را به ارتكاب جنايات جنگى متهم كرده اند.

پنج – استفاده گسترده ارتش اسرائيل از بمباران هاى هوايى و زمينى و به كارگيرى بعضى سلاح ها ، آن هم در مناطق شهرى با تراكم جمعيت بالا ، جاى ترديدى نمى گذارد كه آنها مى خواستند به كشتار وسيع غير نظاميان دست بزنند. شكى وجود ندارد كه اسرائيل در بمباران مناطق پر ازدحام شهرى متعدد از فسفر سفيد استفاده كرده است كه در برخورد با پوست بدن انسان سوختگى هاى شديدى ايجاد مى كند و بنابراين كاربرد آن در مناطق شهرى طبق كنوانسيون هاى بين المللى ، جنايت جنگى محسوب مى شود. بعلاوه قرائن زيادى وجود دارد كه ارتش اسرائيل از بمب هاى جديدى استفاده كرده است كه ” دايم ” (DIME = dense inert metal explosive)ناميده مى شود و ظاهراً سلاحى است كه امريكايى ها به تازگى ساخته اند و هنوز در مرحله آزمايشى است و غزه را به آزمايشگاهى براى بررسى چگونگى عمل ِ آن تبديل كرده بودند. اين سلاحى است كه اعضاى بدن ، مخصوصاً بافت هاى نرم را متلاشى يا ذوب مى كند و زخم ها غالباً به مرگ منتهى مى شود. در اين بمب ها نوعى ذرات فلزى كاملاً گرَد مانند به كار گرفته شده كه در كالبد شكافى قابل رؤيت است ولى رد يابى آنها با اشعه ايكس ممكن نيست و قربانيان آن اگر از مرگ جان به در ببرند ، ممكن است گرفتار سرطان بشوند. دكتر اريك فوسه و دكتر مادس گيلبرت ( دو پزشك نروژى متخصص پزشكى اورژانس كه در همان روزهاى اول جنگ توانستند براى كمك به قربانيان بمباران ها از طريق مصر وارد غزه شوند ) شهادت داده اند كه زخم هايى را ديده اند كه با زخم هاى ناشى از بمباران هاى متعارف فرق زيادى دارند ؛ قربانيان به كسانى مى مانند كه روى مين رفته اند ، بى آن كه در بدن شان آهن پاره اى پيدا شود. و دكتر صبحى شيخ از بخش جراحى بيمارستان شفا ( به خبرنگار روزنامه ايندپندت انگليس ) گفته است ، بسيارى از عمل هاى انجام شده روى اين بيماران ، با معيارهاى عمل هاى رايج كاملاً موفقيت آميز مى نمودند ، اما با تعجب مى ديديم كه بسيارى ازبيماران يك يا دو ساعت بعد از عمل مى ميرند. با توجه به همين تلفات زياد در ميان زخمى هاى جنگ غزه است كه سازمان عفو بين الملل از اسرائيل خواست كه مشخصات سلاح هايى را كه علاوه بر فسفر سفيد در غزه به كار گرفته بگويد تا پزشكان بتوانند براى اين زخم هاى غير قابل توضيح مداواى مناسب ترى پيدا كنند. همچنين طبق بعضى گزارش ها ، در اين تهاجم وحشيانه اسرائيل از مهمات داراى اورانيوم تخليه شده نيز به طور وسيع استفاده كرده است تا جايى كه عربستان سعودى از “آژانس بين المللى انرژى اتمى” تقاضا كرده كه در اين باره تحقيق كند. البته اسرائيل هم چنان منكر به كارگيرى سلاح هاى غير متعارف در غزه است. و تا چند روز پس از پايان جنگ ، حتى استفاده از فسفر سفيد را انكار مى كرد ، ولى حالا زير فشار گروه هاى حقوق بشر ظاهراً قول داده تا در باره آن “تحقيق كند”!

شش – گزارشات مربوط به دوره تدارك اسرائيل براى حمله به غزه نشان مى دهد كه كشتار غير نظاميان از سر ناگزيرى نبوده ، بلكه محور اصلى استراتژى نظامى و سياسى رهبران اسرائيل را تشكيل مى داده است. جاناتان كوك ( يكى از مطلع ترين ناظران مسأله فلسطين و اسرائيل كه فشرده ترين گزارش هاى مربوط به اين مسأله را از سال ٢۰۰١ به اين سو تهيه كرده است ) مى گويد درست بعد از پيروزى حماس در انتخابات ژانويه ٢۰۰٦ حمله گسترده زمينى به غزه يك امر قريب الوقوع به نظر مى رسيد ، اما دولت اسرائيل على رغم حمايت افكار عمومى ، از حمله مستقيم خود دارى كرد ، زيرا رهبران اسرائيل غزه را به خوبى مى شناختند: يك اردوگاه پناهندگى غول پيكر با كوچه هاى بسيار باريك كه تانك هاى مِركاوا نمى توانند از آنها عبور كنند و سربازان اسرائيلى ناگزيرند بيرون بيايند و در معرض تير دشمن قرار بگيرند ؛ غزه براى اسرائيلى ها هميشه مانند دام مرگ به نظر رسيده است. بعلاوه در تدارك براى اين حمله ، إهود باراك به تجربۀ انتفاضه دوم در ٢۰۰٢ و جنگ تابستان ٢۰۰٦ با حزب الله نظر داشت. در اولى ارتش اسرائيل بيشترين تلفات را هنگام اشغال اردوگاه پناهندگان جنين متحمل شد و در دومى در حمله زمينى به جنوب لبنان. دركشورى مانند اسرائيل كه نيروى احتياط نقش مهمى در جنگ ايفاء مى كند ، بالا رفتن تلفات سربازان مى تواند افكار عمومى را به سرعت عليه رهبران كشور بشوراند. از رهبران ارشد اسرائيل هيچ كس فكر نمى كرد كه بتوان از طريق جنگ زمينى ، نفوذ حماس را درغزه ريشه كن كرد. براندازى حماس به اشغال دائمى غزه نياز داشت ، يعنى برگشتن به دوره قبل از عقب نشينى آريل شارون از غزه در تابستان ٢۰۰٥ ، چيزى كه براى اسرائيل بسيار پرخرج و پر تلفات خواهد بود. به همين دليل ، كشتار وسيع غيرنظاميان محور طرح حمله محسوب مى شد.

ايلان پاپه (Ilan Pappe) تاريخ نويس و ناراضى معروف اسرائيلى و رئيس كنونى بخش تاريخ دانشگاه إكزتِر انگليس ، نيز در اين باره مى گويد ، ارتش اسرائيل در زمستان ٢۰۰٦ با صرف ٤٥ ميليون دلار در صحراى نقب ماكتِ عظيمى از غزه ساخت كه به اندازه يك شهر واقعى بود. و إهود باراك يك هفته قبل از شروع حمله هوائى به غزه ، از تمرين سربازان اسرائيلى در اين شهر مصنوعى بازديد كرد. پاپه يادآورى مى كند كه غزه از همان ژوئن ١٩٦٧ براى رهبران اسرائيل يك مسأله بوده و آنها اميدوار بودند كه جمعيت آن را يا به شبه جزيره سينا بكوچانند يا به مهاجرت وادارند و با همين ديد بود كه بعداز توافق اوسلو ، با شروع “روند صلح” ، غزه به تدريج تبديل شد به گتو. بنابراين در اين جنگ آنها مى دانستند چه مى كنند.

در تمام دوره تدارك براى حمله به غزه ، “دكترين ضاحيه” خط راهنماى استراتژيست هاى اسرائيل بود و رهبران ارتش بارها به آن اشاره مى كردند. منشاء اين اصطلاح به جنگ تابستان ٢۰۰٦ لبنان برمى گردد. ضاحيه به عربى به معناى حومه است. استراتژى اسرائيل در جنگ لبنان بر اين اصل بنا شده بود كه با غير قابل تحمل كردن زندگى بر شيعيان لبنان ، پايه اجتماعى حزب الله را درهم بشكنند و آن را منزوى سازند. در اجراى اين خط بود كه نيروى هوايى اسرائيل بخش شيعه نشين حومه بيروت را در تابستان ٢۰۰٦ عملاً با خاك يكسان كرد. در ٤ اكتبر ٢۰۰٨ روزنامه اسرائيلى هاآرتس از ژنرال گابى آيزنكوت ، فرمانده نظامى بخش شمال اسرائيل ، نقل كرد كه آن چه در ٢۰۰٦ در ضاحيه بيروت اتفاق افتاد ، در هر دهكده اى كه از آنجا به اسرائيل آتش گشوده شود ، اتفاق خواهد افتاد ؛ از نظر ما اينها دهكده هاى غير نظامى نيستند ، پايگاه هاى نظامى هستند. اين توصيه نيست ، طرحى است كه تصويب شده است. همچنين هاآرتس از مقاله اى كه گابريل سيبونى (سرهنگ احتياط ارتش اسرائيل) براى “مؤسسه مطالعات امنيت ملى” دانشگاه تل آويو نوشته بود ، گزارش داد كه با نتيجه گيرى از تجربه جنگ ٢۰۰٦ لبنان ، توصيه مى كرد كه ارتش اسرائيل به محض شروع جنگ بايد با وارد آوردن “ضربه نامتناسب به نقاط ضعف دشمن” ، “منافع اقتصادى” ، “مراكز قدرت هاى غير نظامى” و “زير ساخت هاى دولتى” ، ويرانى هايى به وجود بياورد كه نيازمند بازسازى هاى پرخرج و طولانى باشد. مشابه چنين طرحى از طرف ژنرال گيورا آيلند ، رئيس پيشين “شوراى امنيت ملى” اسرائيل نيز داده شده بود كه ويران سازى كامل زير ساخت هاى نظامى ، حكومتى و غيرنظامى دشمن را توصيه مى كرد. پيش تر از آن ، ماتان ويلناى ، معاون وزارت دفاع اسرائيل ، در ٢٩ فوريه ٢۰۰٨ مردم غزه را تهديد كرده بود كه اگر راكت پراكنى ها ادامه يابد ، به “شووا” گرفتار خواهند شد. “شووا” معادل عبرى “هالوكوست” است ، يعنى اصطلاحى كه در اسرائيل به دلائل روشن ، هرگز سرسرى به كار برده نمى شود. جاناتان كوك مى گويد ، إهود باراك و ماتان ويلناى از مارس ٢۰۰٨ شروع كردند به تدوين استراتژى نظامى شان. جمع بندى هاى سياسى جديدى كه در دولت روى شان توافق شد ، حاكى از اين بود كه كل جمعيت غزه بايستى همدست اقدامات حماس تلقى شوند و بنابراين هدف اقدام نظامى تلافى جويانه قرار بگيرند. همان طور كه روزنامه “جروزالم پُست” نوشت: تصميم گيرندگان اسرائيلى به اين نظر رسيدند كه “سرنگونى حماس از طرف اسرائيل بى معناست ، زيرا حماس همان جمعيت [غزه] است”. در اينجا بود كه باراك و ويلناى اعلام كردند كه روى راه هاى قانونى براى توجيه بمباران زمينى و هوايى محلات غير نظامى غزه كار مى كنند. در ضمن ، ويلناى پيشنهاد كرد كه كل غزه “منطقه جنگى” اعلام شود كه ارتش بتواند در آنجا با دست باز عمل كند و انتظار داشته باشد كه غير نظاميان از آنجا بگريزند.

بالاخره بعد از ٢٢ روز كشتار مردم بى دفاع غزه ، روز ١٨ ژانويه اسرائيل به طور يك جانبه اعلام آتش بس كرد. يك جانبه گرايى اسرائيل در اين آتش بس همان هدفى را دنبال مى كند كه عقب نشينى يك جانبه تابستان ٢۰۰٥ از طرف آريل شارون. همان طور كه آن عقب نشينى غزه را به زندان دربسته ترى تبديل كرد ، اين آتش بس نيز قرار است بمباران فشردۀ ٢٢ روزه را به بمباران تناوبى و فرسايشى دراز مدت ترى تبديل كند. اين يك جانبه گرايى ، اسرائيل را از هر نوع قيد و بند و شرايط اعلام شده در يك توافق دو جانبه يا چند جانبه آزاد مى سازد و آن را به مجرى و داور مطلق العنان تبديل مى كند. بى اعتنايى كامل اسرائيل به قطعنامه شوراى امنيت سازمان ملل معناى اين يك جانبه گرايى را روشن تر مى سازد ، قطعنامه اى كه همه خواست هاى اسرائيل را تأمين مى كرد. چرا اسرائيل كه چند روز ديگر مى خواست آتش بس يك جانبه اعلام بكند ، به آن قطعنامه اعتنايى نكرد؟ آيا هنوز هدف هاى دست نيافته اى در پيش داشت؟ مى دانيم كه چنين نبود و حتى مى دانيم كه با پذيرش آن قطعنامه اسرائيل مى توانست هم منتى بر تنظيم كنندگان آن ( از جمله امريكا ) بگذارد و هم ظاهراً نشان بدهد كه به شوراى امنيت و “جامعه جهانى” و افكار عمومى اكثريت مردم جهان توجه مى كند. اما اسرائيل ميدانست كه آتش بس يك جانبه تنها راهى است كه از طريق آن مى تواند “ريش و قيچى را در دست خود نگهدارد”. اين آتش بس همان طور در خدمت هدف هاى اسرائيل است كه آن آتشبارى ٢٢ روزه وحشتناك. نقض مكرر همين آتش بس يك جانبه از طرف خودِ اسرائيل در طول يك ماه گذشته نيز جايى براى ترديد نمى گذارد كه وظيفه يك جانبه گرايى در اينجا نيز مانند عقب نشينى از غزه ، تبديل اسرائيل به تصميم گيرنده بى چون و چرا در رابطه با سرنوشت فلسطينيان است. خيلى ها به درستى يادآورى كرده اند كه آريل شارون با عقب نشينى يك جانبه از غزه مى خواست وانمود كند كه طرف مذاكره كننده اى در ميان فلسطينيان نمى بيند. اما يك جانبه گرايى رهبران اسرائيل معناى ديگرى هم دارد: آنها مى خواهند نشان بدهند كه اسرائيل لااقل در باره سرزمين هاى اشغالى به هيچ نهاد و قرار بين المللى متعهد نيست. بالاخره فراموش نبايد كرد كه اسرائيل تنها كشور جهان است كه مرزهاى رسمى اعلام شده ندارد و فعلاً هم نمى خواهد داشته باشد.

آنى ترين نتيجه آتش بس يك جانبه اسرائيل را در جريان بازسازى ويرانى هاى غزه خواهيم ديد. پاتريك كابرن ، روزنامه نگار انگليسى و يكى از كارشناسان مسائل خاورميانه ، مى گويد ، غزه در طول سه هفته ويران شده است ، اما بازسازى آن سال ها طول خواهد كشيد و احتمالاً يكى از دشوارترين طرح هاى بازسازى جهان خواهد بود. مشكل فقط ابعاد وحشتناك ويرانى نيست ، بلكه قبل از همه ، طرح اسرائيل براى ادامه فرسايشى محاصره غزه است. براى اين كه غزه حتى به شرايط پيش از ٢٧ دسامبر ٢۰۰٨ برگردد ، شرايطى كه به حد كافى فلاكت بار وتحمل ناپذير بود ، دست كم بايد محاصره اقتصادى برداشته شود. اما اسرائيل آن را يك پيروزى براى حماس مى داند و با آن مخالفت مى كند. امريكا و اتحاديه اورپا نيز فعلاً حاضر به مذاكره با حماس نيستند. به عبارت ديگر اسرائيل مى خواهد از طريق ناممكن كردن بازسازى خرابى ها به چيزى دست يابد كه از طريق بمباران هاى ٢٢ روزه نتوانست به دست آورد.

اسرائيل در پى چيست؟

تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل به غزه چه هدف هايى را دنبال مى كرد؟ براى پاسخ به اين سؤال بايد بين هدف هاى مستقيم اسرائيل در اين عمليات مشخص و هدف نهايى آن فرق گذاشت وگرنه منطق حاكم بر استراتژى عمومى اسرائيل نامفهوم خواهد ماند.

ترديدى نبايد داشت كه پذيرفتن دلايل خودِ اسرائيل در توجيه اين تهاجم ، جز همدستى با آن معناى ديگرى ندارد. دو دليل اعلام شده اسرائيل كه مدام روى آنها پا مى فشارد ، اولاً مقابله با راكت پرانى از غزه به شهرك هاى جنوبى اسرائيل است و ثانياً از بين بردن راه قاچاق اسلحه از طريق تونل هاى منطقه رفح. دليل اول كه ماشين تبليغاتى اسرائيل عمدتاً روى آن متمركز است چنان بى بنياد است كه نزديك ترين متحدان اسرائيل نيز گاهى نمى توانند از آن دفاع كنند. قبل از هر چيز بايد توجه داشت كه راكت هاى پرتاب شده فلسطينى ها از غزه عملاً نه خطرى براى اسرائيل محسوب مى شوند و نه حتى ارزش ايذائى در خور توجهى دارند. جيمى كارتر ، رئيس جمهور پيشين امريكا ( در مقاله اى در ٩ ژانويه ٢۰۰٩ ) يادآورى كرد كه كل تلفات اسرائيلى هاى شهر سدروت كه هدف بيشترين راكت هاى پرتاب شده از غزه است ، در طول هفت سال گذشته سه نفر بوده است. و خودِ وزارت خارجه اسرائيل شمار همه كسانى را كه در نتيجه راكت هاى پرتاب شده از غزه در طول هفت سال گذشته كشته شده اند ١٧ نفر اعلام كرده است. اما صدمات وارد شده بر اسرائيل هر چه باشد ، مسأله اصلى اين است كه آيا نمى شود از طريق مذاكره مشكل را حل كرد؟ جواب كاملاً روشن است: راكت هاى فلسطينى ها عموماً در واكنش به تهاجم هاى خونين اسرائيل پرتاب مى شوند و اگر اسرائيل لااقل از اين تهاجم ها دست بردارد ، بخش اعظم راكت پرانى ها و نيز ساير اقدامات مسلحانه فلسطينى ها متوقف خواهد شد. مارك له وين (Mark Le Vine) در مقاله اى در سايت “الجزيره انگليسى” از مطالعات مشتركِ دانشگاه تل آويو و دانشگاه اورپايى ، نقل ميكند كه ٧٩ در صد همه اقدامات مسلحانه ميان فلسطينيان و اسرائيل از آغاز انتفاضه دوم تاكنون ، از طرف اسرائيل آغاز شده ، و فقط ٨ در صد از طرف حماس و گروههاى ديگر فلسطينى. و مُعين ربانى ( در مقاله اى در سايت مجله “گزارش خاورميانه” در ٧ ژانويه ٢۰۰٩ ) به نقل از خودِ منابع اسرائيلى ، يادآورى مى كند كه در طول آتش بس شش ماهه ٢۰۰٨ راكت پرانى ها از ٢٢٧٨ مورد در شش ماهه قبل از آن به ٣٢٩ مورد كاهش يافت و غالب آنها نيز بعد از شكسته شدن آتش بس از طرف اسرائيل (در ٤ نوامبر ٢۰۰٨ ) اتفاق افتاد و بقيه در ١۰ روز اول شروع آتش بس اتفاق افتاد كه حماس سعى مى كرد سازمان هاى ديگر را به رعايت آتش بس متقاعد سازد. بعلاوه برداشتن محاصره غزه يك از شرايط اصلى آتش بس شش ماهه بود كه اسرائيل با عدم اجراى آن ، از همان آغاز ، شرايط آتش بس را زير پا گذاشت. اما دليل دوم اسرائيل بى بنيادتر از دليل قبلى است ، زيرا اولاً سلاح هايى كه از طريق تونل هاى رفح وارد غزه مى شوند ، همه سلاح هاى سبك هستند و در بهترين حالت در مقابل قدرت نظامى عظيم اسرائيل حتى وسيله دفاعى هم به حساب نمى آيند. ثانياً اگر اسرائيل محاصره غزه را بردارد و لااقل مردم اين منطقه را در زندانى كه براى شان درست كرده است راحت بگذارد ، گروه هاى فلسطينى فعال در غزه ، هر قدر هم از تسليحات كارآمدى برخوردار باشند ، جرأت دست زدن به عمليات ايذايى عليه اسرائيل را نخواهند داشت ، زيرا اقدامات شان نه تنها مورد تأئيد مردم غزه نخواهد بود ، بلكه به احتمال زياد با مخالفت آنها روبرو خواهد شد. ثالثاً مؤثرترين راه كنترل قاچاق اسلحه فقط از طريق همكارى با دولت مصر امكان پذير است و رهبران اسرائيل بهتر از همه مى دانند كه رژيم مبارك متحد قابل اتكاى آنهاست و مخصوصاً در مقابله با حماس منافع ويژه اى هم دارد و بنابراين در انجام ماموريت هاى محول شده از هيچ خدمتى كوتاهى نمى كند. خلاصه اين كه دلايل اعلام شده اسرائيل بهانه هايى هستند براى توجيه جنايت هاى طراحى شده و پوششى براى پيشبرد هدف هاى واقعى آن. بعضى ها در توضيح دلايل مشخص تهاجم ٢٢ روزه ، به منافع ائتلاف احزاب حكومتى اسرائيل در انتخابات ١۰ فوريه اشاره كرده اند. در انگيزه انتخاباتى ائتلاف كاديما و كارگر ترديدى نمى توان داشت ، اما با اين فقط زمان تهاجم را مى توان توضيح داد و نه طرح تهاجم را كه تنظيم آن حتى قبل از توافق آتش بس ژوئن ٢۰۰٨ شروع شده بود. گيدئون لوى (Gideon Levy) ستون نويس معروف روزنامه هاآرتس ( در مصاحبه اى در Democracy Now ) يادآورى كرده است كه در جنگ ٢۰۰٦ در لبنان ، اسرائيل به عمليات مشابهى دست زد ، بى آن كه انتخاباتى در پيش باشد. وقتى منافع حياتى دولت در ميان باشد ، نخبگان حاكم اسرائيلى براى رسيدن به منافع انتخاباتى محدود ، به ندرت به عمليات بزرگ دست مى زنند.

تحليل گران مطلعى كه سياست هاى اسرائيل را با دقت بيشترى زير نظر دارند ، در توضيح هدف هاى مشخص تهاجم ٢٢ روزه روى نكاتى انگشت گذاشته اند كه هركدام از آنها به جنبه هايى از ماهيت نژادپرستانه اسرائيل روشنايى مى اندازند. رومن فينكلشتاين معتقد است كه دو انگيزه اصلى اسرائيل در تهاجم ٢٢ روزه اولاً اعاده “ظرفيت بازدارندگى” اسرائيل بود ، ثانياً خنثى كردن خطر “تعرض صلح” جديد فلسطينى ها. در توضيح دليل اول ، او به نقل از منابع اسرائيلى مى گويد حفظ “ظرفيت بازدارندگى” هميشه در دكترين استرتژيك اسرائيل نقش مهمى داشته است ، اما حالا رهبران اسرائيل احساس مى كنند كه دشمنان آن ديگر مانند سابق از آن نمى ترسند. و يادآورى مى كند كه اخراج نيروهاى اسرائيل از جنوب لبنان در مه ٢۰۰۰ و نيز شكست اسرائيل در نابود سازى توان نظامى حزب الله در جنگ ٢۰۰٦، براى ارتش اسرائيل تحقير كننده بود و افسانه شكست ناپذيرى آن را از بين برد. آنها مى خواستند با درهم شكستن زير ساخت هاى ادارى و مدنى غزه ، هم روحيه ارتش اسرائيل را تقويت كنند و هم ترس از قدرت نظامى اسرائيل را در دل توده هاى عرب تقويت كنند. ژيلبر اشكر (Gilbert Achcar) نيز با اشاره به نكته مشابهى ، يادآورى مى كند كه بالا رفتن محبوبيت حزب الله و حماس در ميان توده هاى عرب ، نه تنها براى اسرائيل ، بلكه براى رژيم هاى عربى طرفدار امريكا ، مخصوصاً مصر ، اردن و عربستان سعودى ، مايه نگرانى است. اسرائيل با حمله به غزه مى خواست پايه حمايتى حماس را درهم بشكند و روابط سياسى منطقه را به نفع خود تغيير بدهد.

در توضيح انگيزه دوم اسرائيل در تهاجم ٢٢ روزه ، فينكلشتاين يادآورى مى كند كه تغيير سياست چشم گير حماس براى همزيستى با اسرائيل در محدوده مرزهاى ١٩٦٧ و تلاش آن براى حفظ آتش بس و تمديد آن ، براى اسرائيل نگران كننده شده بود. خالدمشعل در مارس ٢۰۰٨ در مصاحبه اى اعلام كرد كه فرصتى به وجود آمده كه مى توان بر سر يك برنامه سياسى مبتنى بر پذيرش مرزهاى ١٩٦٧ در ميان فلسطينيان به همرائى ملى دست يافت. و حتى يكى از رؤساى پيشين موساد اعتراف كرده كه حماس حاضر است مرزهاى ١٩٦٧ را به عنوان مرزهاى موقت دولت فلسطين بپذيرد. آنها مى دانند كه با تن دادن به اين شرط ناگزير خواهند شد قواعد بازى را تغيير بدهند و از هدف هاى ايدئولوژيك شان فاصله بگيرند. همچنين يوال ديسكين (Yual Diskin ، رئيس “شين بت” ، سازمان امنيت داخلى اسرائيل ) پيش از شروع حمله به كابينه اسرائيل گفته بود ، حماس تلاش كرده توافق آتش بس شش ماهه را حفظ كند و گروههاى ديگر فلسطينى را نيز به رعايت آن متقاعد سازد. فينكلشتاين نتيجه مى گيرد كه ، تغيير مواضع حماس ، بهانه جديد رهبران اسرائيل را براى طفره رفتن از پذيرش فورمول دو دولت از دست آنها مى گرفت و حمله به غزه براى متوقف كردن اين تغييرات صورت گرفت. او يادآورى مى كند كه اسرائيل در گذشته نيز بارها اين كار را انجام داده است ، مثلاً حمله ژوئن ١٩٨٢ به لبنان هنگامى صورت گرفت كه سازمان آزادى بخش فلسطين براى پذيرش فورمول دو دولت خود را آماده مى كرد و كابينه وقت اسرائيل براى متوقف كردن آن ، جنگ اعلام نشده اى را عليه فلسطينيان و غير نظاميان لبنان آغاز كرد و هدف بزرگ تر حمله اين بود كه سازمان آزادى بخش فلسطين را به عنوان يك نيروى سياسى توانا براى ايجاد دولت فلسطينى در كرانه غربى و غزه درهم بكوبد.

نوام چامسكى نيز مانند فينكلشتاين با اشاره به همين نكته ، يادآورى مى كند كه حماس چند روز قبل از پايان آتش بس شش ماهه در ١٩ دسامبر ( كه از طرف اسرائيل رعايت نشده بود ) پيشنهاد كرد كه آتش بس ژوئن تمديد شود. اين پيشنهاد از طريق رابرت پاستور ( تاريخ نويس و يكى از مقامات پيشين امريكا در دولت كارتر) به “مقامات ارشد” وزارت دفاع اسرائيل منتقل شد ولى اسرائيلى ها جواب ندادند. او همچنين به نقل از آكيوا إلدار (Akiva Eldar) خبرنگار ديپلماتيك ارشد اسرائيلى ، تأكيد مى كند كه چند روز پيش از شروع تهاجم اسرائيل در ٢٧ دسامبر ، خالد مشعل در وبسايت عزالدين قسام (شاخه نظامى حماس) نه تنها اعلام كرد كه حاضر به قطع مخاصمه است ، بلكه پيشنهاد بازگشت به شيوه كنترل گذرگاه رفح در سال ٢٠٠٥ ، يعنى شيوه توافق شده در دوره پيش از پيروزى حماس در انتخابات ، را مطرح كرد. توافق اين بود كه كنترل گذرگاه رفح با مديريت مشترك مصر ، اتحاديه اورپا ، رياست دولت خودگردان فلسطين و حماس صورت بگيرد. او تلاش مى كرد كه هر طور شده گذرگاه رفح براى ورود منابعى كه مردم غزه به شدت به آنها نياز داشتند ، گشوده شود.

جاناتان كوك معتقد است كه هر چند اسرائيل با راه اندازى تهاجم ٢٢ روزه ، مى خواست حماس را به لحاظ سياسى و نظامى درهم شكند ، ولى مى دانست كه ريشه كن كردن آن بدون اشغال مجدد غزه امكان ناپذير است و نيز مى دانست كه آوردن حكومت فتح به غزه از طريق تانك هاى اسرائيلى ، جز بى اعتبار كردن كامل آن معناى ديگرى نمى تواند داشته باشد. بنابراين براندازى كامل حكومت حماس در دستور كار مشخص عمليات ٢٢ روزه نبود. رهبران اسرائيل نمى خواستند به قيمت گسترش هرج ومرج و باز كردن پاى جريان هايى مانند القاعده به غزه ، حكومت حماس را بيندازند. او مى گويد ، اسرائيل چهار هدف مشخص را دنبال مى كرد: هدف اول آن محكم تر كردن محاصره غزه بود. زيرا هرچند دولت مصر در فشار بر حماس اشتراك منافع انكار ناپذيرى با اسرائيل دارد ، ولى به شدت زير فشار افكار عمومى خودِ مردم مصر و كشورهاى عربى است و شايد نتواند خط مورد نظر اسرائيل را همچنان پيش ببرد. و اسرائيل مى خواهد با درگير كردن كارشناسان امريكايى و اورپايى در كنترل گذرگاه رفح ، مطمئن شود كه محاصره غزه با دقت بيشترى پى گيرى خواهد شد. هدف دوم اسرائيل ادامه همان چيزى است كه قبلاً سارا روى ، استاد دانشگاه هاروارد ، آن را “توسعه زدايى” در غزه ناميده بود. به قول روى هدف اين است كه غزه اى ها در دراز مدت “صرفاً به يك مسأله انسانى تبديل شوند ، گدايانى كه هيچ گونه هويت سياسى ندارند و بنابراين نمى توانند خواست سياسى داشته باشند”. براى پى گيرى قاطع تر اين هدف ، اسرائيل تلاش مى كند ، طبق طرح ماتان ويلناى در سال گذشته ، ساكنان مرزهاى شمالى و جنوبى غزه را به مركز غزه براند. در اجراى همين طرح بود كه نيروى هوايى اسرائيل اعلاميه هايى در اين مناطق مى ريخت و به مردم غزه هشدار مى داد كه براى در امان ماندن از بمباران هاى اسرائيل اين مناطق را تخليه كنند. با اين كار اسرائيل مى كوشد منطقه حائلى در رفح و نيز شمال غزه ايجاد كند و كنترل اين دو بخش از باريكه غزه را محكم تر سازد. هدف سوم كه حدود يك سال پيش از طرف باراك و ويلناى پيشنهاد شده بود ، اين است كه اسرائيل جز گذرگاه رفح همه راههاى ارتباط با غزه را ببندد و به اين ترتيب به تدريج خود را از هر نوع مسؤوليت مربوط به راههاى رسيدن امكانات زندگى به مردم غزه آزاد سازد. هم اكنون نيروگاه ويژه اى در نزديكى شبه جزيره سينا در حال ساختمان است و اسرائيل زمينه چينى مى كند كه مسؤوليت دادن برق به غزه را نيز به مصر واگذارد. همان طور كه غسان خطيب ، تحليل گر فلسطينى يادآورى كرده است ، آنها با اين طرح مى خواهند به تدريج جدايى فيزيكى و سياسى غزه از كرانه غربى را عميق تر سازند تا در عمل غزه به صورت استانى از مصر درآيد و همه ارتباطات ساكنان آن با بقيه فلسطينيان قطع گردد و نهايتاً حتى سركوب حماس نيز به مصر واگذار شود. با اجراى اين طرح ، رژيم محمود عباس نيز منزوى تر و ضعيف تر مى گردد و اسرائيل بهتر مى تواند آن را به دادن امتيازات بيشتر در زمينه الحاق بيت المقدس شرقى و قطعاتى از كرانه غربى كه آبادى هاى اسرائيلى ساخته مى شوند ، وادار سازد. چهارمين هدف اسرائيل ناظر به مسائل وسيع تر منطقه اى است. مانع عمده طرح اصلى اسرائيل گسترش نفوذ منطقه اى ايران و احتمال روى آوردن آن به سلاح هاى هسته اى است. نگرانى رسمى اسرائيل در باره قصد حمله ايران به اسرائيل صرفاً يك بهانه جويى است. اما نگرانى واقعى اسرائيل اين است كه اگر ايران به يك قدرت نيرومند منطقه اى تبديل شود ، چالشى در مقابل زورگويى هاى اسرائيل در خاورميانه و نيز در واشنگتن به وجود خواهد آمد و مخصوصاً حمايت هاى ايران از حزب الله و حماس ، احساسات توده هاى عرب را عليه طرح هاى اسرائيل و به حمايت از حل عادلانه مسأله فلسطين دامن خواهد زد و نهايتاً زمينه الحاق كرانه غربى را دشوارتر خواهد ساخت.

سؤال مربوط به هدف هاى مشخص اسرائيل در تهاجم ٢٢ روزه ، خواه ناخواه سؤال ديگرى را به دنبال مى آورد كه آيا اسرائيل توانست به هدف هاى مشخص موردِ نظرش دست يابد؟ إهود اولمرت در آخرين روزهاى تهاجم اعلام كرد كه اسرائيل به همه هدف هايش دست يافته است. و از طرف ديگر ، حماس نيز مدعى پيروزى خود و شكست اسرائيل شد. بى شك اسرائيل توانست “دكترين ضاحيه” را در غزه بسيار بى رحمانه تر از لبنان اجراء كند. اما مسلماً نتوانست حماس را درهم بشكند ، برعكس ، نيرويى كه با تهاجم به غزه كاملاً درهم شكست ، حكومت تحت رهبرى محمود عباس بود. وقتى باراك اوباما در اولين روز رياست جمهورى اش به محمود عباس تلفن زد تا حمايت خود را به او اعلام كند ، رابرت فيسك ، يكى از مطلع ترين روزنامه نگاران غربى در باره خاورميانه ، نوشت: ” شايد اوباما فكر مى كند كه او رهبر فلسطينيان است ، اما در دنياى عرب جز خودِ آقاى عباس همه مى دانند كه او رهبر يك حكومت شبح گونه است ، لاشه مانندى كه فقط با خون تزريقى ِ حمايت بين المللى … زنده نگه داشته مى شود”. ناظران آگاه ديگر نيز نظرات مشابهى داشتند. پاتريك كابرن (Patrick Cockburn) روزنامه نگار معروف انگليسى در گزارشى از كرانه غربى ، به نقل از يكى از مبارزان قديمى فتح ، يادآورى كرد كه همان طور كه نبرد كرامه در مارس ١٩٦٨ سازمان فتح را به بانفوذترين جريان سياسى در جنبش فلسطين تبديل كرد ، جنگ غزه نيز آغاز دوران حماس را رقم خواهد زد. و معين ربانى ( در مصاحبه اى با الجزيره انگليسى در ١٧ ژانويه ٢۰۰٩ ) يادآورى كرد كه بعد از توقف آتش اسرائيل ، مهم ترين مسأله محمود عباس ، مبارزه براى بقاى خودش خواهد بود. ارزيابى غالب تحليل گران مستقل در باره هدف هاى ديگر اسرائيل نيز منفى بود. به طور خلاصه ، قوم كُشى ٢٢ روزه اسرائيل در غزه و سكوتِ تأئيد آميز دولت هاى غربى و وابستگان عربِ آنها ، اولاً نفوذِ جريان هاى اسلامى را نه تنها در ميان فلسطينيان ، بلكه همچنين توده هاى عرب و حتى عموم مسلمانان بيش از پيش تقويت كرد ؛ ثانياً بار ديگر خصلت نژادپرستانه دولت اسرائيل را با عريانى تمام در برابر چشمان اكثريت مردم جهان به نمايش گذاشت و بنابراين ، افكار عمومى مترقى مردم جهان و از جمله بخش بى سابقه اى از يهوديان را عليه اسرائيل بر انگيخت ؛ ثالثاً جريان هاى افراطى راست را در داخل خودِ اسرائيل بى مهارتر ساخت ، تاجايى كه در گرماگرم همين بحران ، كميته انتخاباتى اسرائيل با حمايت همه احزاب عمده (از جمله حزب كارگر ) با محروم كردن احزاب عرب از شركت در انتخابات ، عملاً حدود ٥/١ ميليون عربِ داخل اسرائيل را از حق رأى محروم كرد. هرچند اين تصميم بعداً با مخالفت دادگاه عالى اسرائيل روبرو شد ، ولى فضاى وحشت شديدى عليه فلسطينيان داخل اسرائيل به وجود آورد ؛ رابعاً امكان حل مسأله فلسطين را ، لااقل در افق هاى مشهود كنونى از بين برد.

آيا اين نتايج را بايد به معناى شكست سياسى اسرائيل در عمليات غزه دانست؟ هر چند هزينه سياسى تهاجم ٢٢ روزه براى اسرائيل بسيار سنگين خواهد بود ، ولى اگر آن را در راستاى استراتژى عمومى دولت اسرائيل و صهيونيسم نگاه كنيم ، با دورنماى ديگرى روبرو خواهيم شد. استراتژى عمومى اسرائيل مقابله با شكل گيرى دولت فلسطينى است و رهبران اسرائيل مى دانند كه اين استراتژى گام به گام و با هزينه هاى سنگينى پيش خواهد رفت و بدون پاك سازى هاى قومى گسترده و خونين نخواهد توانست به هدف هايش دست يابد. كافى است به ياد بياوريم كه در گرماگرم بمباران غزه ، شيمون پرز ، رئيس جمهور اسرائيل ، با صراحت وقيحانه اى اعلام كرد كه داورى افكار عمومى مردم جهان براى اسرائيل اهميتى ندارد. آنها مى خواستند هر طور شده ، شكل گيرى دولت فلسطينى را براى مدت نامعلومى عقب بيندازند. و نمى شود گفت در دستيابى به هدف هايشان در اين راستا شكست خوردند.

پيشروى استراتژيك اسرائيل در نابود سازى ملت فلسطين

نگاهى كوتاه به اقدامات تاكنونى اسرائيل در پاك سازى قومى و پراكنده كردن فلسطينيان ، مى تواند تصور روشن ترى از مراحل مختلف و چگونگى پيشروى استراتژى عمومى آن به دست بدهد. اسرائيل رسماً خود را دولت يهود مى داند و از آنجا كه يهوديت مذهب دعوت گر نيست و خود را فقط دين فرزندان يعقوب مى داند ، خواه ناخواه ، دولت يهودِ مورد نظر اسرائيل به صورت يك دولت نژادى – مذهبى در مى آيد كه غير يهوديان نمى توانند در آن جذب بشوند و به صورت شهروند برابر حقوق درآيند. بعلاوه اين دولت نژادى – مذهبى در سرزمينى ايجاد شده است كه اكثريت بزرگ جمعيت آن را، قبل از ايجاد اسرائيل ، عرب ها تشكيل مى دادند. بنابراين بيرون راندن عرب ها از سرزمين شان از همان آغاز ، يكى از لوازم حياتى ايجاد دولت يهود تلقى مى شد. در سال ١٩١٨ در سرزمين فلسطين حدود ٧۰۰۰۰۰ عرب مى زيستند و ٦۰۰۰۰ يهودى ، بيست سال بعد ، جمعيت عرب حدود ١۰٧۰۰۰۰ نفر و جمعيت يهودى حدود ٤٦۰۰۰۰ نفر بود.

در سال ١٩٤٨ سازمان ملل متحد با تصويب قطعنامه اى سرزمين فلسطين را كه در آن موقع تحت قيمومت امپراتورى بريتانيا قرار داشت ، بين يهوديان و فلسطينيان تقسيم كرد و ٥٦ در صد آن را به يهوديان داد كه البته ( همان طور كه اشاره كردم ) در اقليت بودند و غالباً مهاجران تازه آمده. اما نيروهاى مسلح يهوديان با استفاده از فرصت و با توسل به پاك سازى قومى ، بخش بزرگى از فلسطينيان را از خانه و كاشانه شان بيرون ريختند و ٧٨ در صد سرزمين فلسطين تاريخى را به تصرف خود درآوردند. ٢٢ در صدِ باقى مانده خاك فلسطين نيز در جنگ ١٩٦٧ به تصرف ارتش اسرائيل درآمد. دولت اسرائيل (طبق “قانون بازگشت” كه در ژوئيه ١٩٥٠ به تصويب پارلمان رسيد) اعلام كرد كه اسرائيل سرزمين موعود همه يهوديان جهان است و همه آنان صرف نظر از اين كه در كجاى جهان باشند ، به محض بازگشت به آن ، به طور اتوماتيك شهروند برابر حقوق كشور محسوب خواهند شد. از آن به بعد اسرائيل در حالى كه براى جلب هرچه بيشتر مهاجران يهودى از چهار گوشه جهان تبليغات و سازماندهى بسيار گسترده و فعالى به راه مى انداخته ، با حق بازگشت آوارگان فلسطينى به طور سيستماتيك مخالفت كرده و فراتر از آن ، با إعمال فشار مداوم و فرساينده كوشيده است فلسطينيان هر چه بيشترى را از سرزمين هاى اشغالى بيرون براند. به قول گابريل پيتربرگ (تاريخ نويس و ناراضى اسرائيلى و استاد كنونى دانشگاه كاليفرنيا ، لوس آنجلس - UCLA) ماهيت دولت اسرائيل تاكنون بر پايه همين بازگشتِ يهوديان و عدم بازگشت فلسطينيان به فلسطين تكيه داشته است و “اگر اين ديناميسم بازگشت/عدم بازگشت از بين برود ، دولت صهيونيست هويت خود را از دست خواهد داد”.

با توافق اوسلو ( در سال ١٩٩٣) برمبناى “صلح در برابر زمين” اسرائيل ظاهراً پذيرفت كه در مقابل ترك مخاصمه از طرف سازمان آزادى بخش فلسطين ، دولت فلسطين را به رسميت بشناسد و زمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ را در يك روند چند مرحله اى به فلسطينيان بازگرداند. اما درعمل معلوم شد كه آنها تحت هيچ شرايطى حاضر به بازگشت به مرزهاى ١٩٦٧ نيستند. آنها قبل از هر چيز ، با صراحت اعلام كردند كه به هيچ وجه نمى خواهند از بيت المقدس شرقى عقب نشينى كنند ، با اين برهان قاطع كه “اورشليم پايتخت ابدى و تقسيم ناپذير اسرائيل” است! و بعد شروع كردند به شتاب دادن به گسترش شهرك هاى يهودى در بهترين بخش هاى سرزمين هاى اشغالى و مخصوصاً كرانه غربى. هدف گسترش شهرك هاى يهودى ، فقط غصب زمين هاى فلسطينيان نيست ، بلكه از بين بردن تداوم و ارتباط جغرافيايى سرزمينى است كه ظاهراً قرار است به دولت فلسطينى بازگردانده شود. هشت سال بعد از توافق اوسلو ، ادوارد سعيد كه آن را تسليم كامل عرفات در مقابل اسرائيل مى ناميد ( در “نيو لفت ريويو” – شماره سپتامبر/اكتبر ٢۰۰١ ) يادآورى كرد كه سرزمين هاى اشغالى به ٦٣ بخش جدا از هم تقسيم شده اند كه شبكه جاده هاى اختصاصى ايجاد شده ميان ١٤۰ شهرك يهودى ( جاده هايى كه عرب ها حق استفاده از آنها را ندارند ) ارتباط آنها را قطع مى كنند و مردم اين مناطق بدون گذشتن از ايستگاه هاى متعدد بازرسى اسرائيل و تحمل انواع توهين و تحقير در اين بازرسى ها ، نمى توانند از بخشى به بخش ديگر بروند. بنابراين او “روند صلح” اوسلو را ادامه همان اشغال در بسته بندى جديد مى ناميد و يادآورى مى كرد كه طبق اين توافق قرار است فقط ١٨ درصد سرزمين هاى اشغالى به فلسطينيان بازگردانده شود. بنا به گزارش “بتسيلم” ( “مركز اطلاعات اسرائيلى براى حقوق بشر در سرزمين هاى اشغالى” كه يك سازمان غير دولتى است كه در سال ١٩٨٩ توسط عده اى از دانشگاهيان ، وكلا ، روزنامه نگاران و روشنفكران سرشناس اسرائيلى تأسيس شده است ) در طول هفت سال اول بعد از امضاى توافق اوسلو ، تعداد شهرك هاى يهودى ايجاد شده در كرانه غربى (بدون محاسبه زمين هاى غصب شده در بيت المقدس شرقى) حدود صد در صد افزايش يافت. ترازنامه توافق اوسلو حتى قبل از شروع انتفاضه دوم ( در اواخر سپتامبر ٢۰۰۰ ) اين بود كه ارتش اسرائيل ٦۰ در صد كرانه غربى را به طور كامل ، به تنهايى كنترل مى كرد و ٢٧ در صد ديگر آن را ” به طور مشترك” همراه با نيروهاى دولت خودگردان ؛ شهرك هاى يهودى ٨۰ در صد تمام آب سرزمين هاى اشغالى را در انحصار خود داشتند ؛ و درآمد سرانه جمعيت فلسطينى ٢٥ در صد كاهش يافته بود.

شبكه جاده هايى كه شهرك هاى يهودى را به هم مرتبط مى كنند ، بيش از خودِ اين شهرك ها ، زندگى روزمره را براى فلسطينى ها غير قابل تحمل مى سازند. در حال حاضر ( بنا به گزارش Palestine Monitor ) شهرك هاى يهودى فقط ٣ در صد مساحت كرانه غربى را اشغال كرده اند ، اما شبكه گسترده جاده هايى كه اين شهرك ها را به هم وصل مى كنند ، بيش از ٤٠ در صد خاك كرانه غربى را زير كنترل در مى آورند و براى جمعيت فلسطينى غير قابل دسترس مى سازند. از اين بدتر مشكل ديوار است كه طول آن قرار است ٧٢٣ كيلومتر باشد ، يعنى دو برابر طول خط آتش بس ١٩٤٩ ( يا “خط سبز” ) كه اسرائيل را از كرانه غربى جدا مى كرد. فقط ١٤ در صد اين ديوار عظيم روى “خط سبز” يا در داخل اسرائيل ساخته مى شود ، در حالى كه ٨٦ در صد آن در خاك كرانه غربى قرار مى گيرد و كرانه غربى را به چهار منطقه بى ارتباط با هم تقسيم مى كند. طرح هاى دولت اسرائيل ارتباط بين مناطق مختلف كرانه غربى را چنان دشوار كرده است كه ( به قول پاتريك كابرن ) رفتن به جايى حتى در ٥٠ كيلومترى رام الله ، بيش از يك مسافرت هوايى از اردن به آنكارا طول مى كشد. او به نقل از شهردار نابلس تعريف مى كند كه مردم اين شهر بيش از هشت سال عملاً در شهرشان زندانى بودند و فقط ٣ در صد از آنها كه اجازه عبور داشتند ، مى توانستند از شهر خارج شوند. علاوه بر همه اينها ، ساكنان شهرك هاى يهودى غالباً با اقدامات ايذائى خود زندگى دشوار فلسطينيان دور و برشان را دشوارتر مى سازند. اين اقدامات در بهترين حالت غالباً با سكوت تأئيد آميز مقامات دولت اسرائيل همراه است. به گزارش “دفتر هم آهنگى امور انسان دوستانه” (OCHA) سازمان ملل ، ٨۰ تا ٩۰ در صد شكايت هايى كه افراد فلسطينى عليه اقدامات ايذائى شهرك نشينان يهودى مى كنند ، از طرف پليس اسرائيل مسكوت گذاشته مى شود. مثلاً در شهر الخليل ( حبرون ) يك جمعيت يهودى ٥۰۰ نفرى كه بخشى از شهر را اشغال كرده ، هر از چند گاه با حمله به فلسطينيان ، يك شهر ١٣۰ هزار نفرى را به هم مى ريزد و وضعيتى ايجاد مى كند كه اكثريت مردم جرأت بيرون آمدن از خانه هايشان را پيدا نمى كنند.

حتى تسليم كامل محمود عباس در مقابل طرح دولت بوش ، نتوانسته گسترش شهرك هاى يهودى را كندتر سازد. مصطفى برغوتى ( دبير كل “ابتكار ملى فلسطين” ) يادآورى مى كند كه بعد از همه تبليغات كر كننده اى كه دولت بوش در برگزارى كنفرانس آناپوليس ( در نوامبر ٢٠٠٧ ) راه انداخت ، حملات اسرائيل به فلسطينيان به شدت افزايش يافته است و ميزان اين افزايش در كرانه غربى بيش از ٥٠ در صد بوده ، همراه با گسترش شتابان شهرك ها و ايستگاه هاى بازرسى.

اما آيا عقب نشينى ( تابستان ٢۰۰٥ ) از غزه نوعى عقب نشينى از استراتژى عمومى اسرائيل نبود؟ بايد توجه داشت كه برخورد ويژه با غزه ، هميشه يكى از الزامات استراتژى عمومى اسرائيل بوده است. معروف است كه ديويد بن گوريون ( نخست وزير بنيان گذار اسرائيل ) هميشه مى گفته است كه آرزو مى كند غزه در آب هاى مديترانه فرو برود و نابود شود. ايلان پاپه از لوى إشكول (نخست وزير اسرائيل در جنگ ١٩٦٧) نقل مى كند كه هنگام بحث در باره سرنوشت سرزمين هاى اشغالى در كابينه اسرائيل ، در باره غزه گفته است: “غزه مسأله است. من در سال ١٩٥٦ آنجا بودم و مارهاى سمى را كه در خيابان ها راه مى رفتند ، ديده ام. ما بايد بخشى از آنها را در شبه جزيره سينا اسكان بدهيم و اميدوارم بخش ديگر هم مهاجرت بكنند”. بعد از ١٩٦٧ اسرائيل با تمام نيرو سعى كرد اقتصاد و زير ساخت غزه را به زائده خود تبديل كند ، و جمعيت آن را به ذخيره نيروى كار ارزان ، كه براى كار به داخل اسرائيل مى رفتند. اين سياست ، به مدت يك ربع قرن ، غزه را به منطقه اى محصور ، با شباهتى بسيار زياد به بانتوستان هاى رژيم آپارتايد افريقاى جنوبى تبديل كرد. در انتفاضه اول ( ١٩٩٣ – ١٩٨٧ ) غزه ، به علت ويژگى هاى جمعيتى و جغرافيايى آن ، به داغ ترين كانون مقاومت فلسطينيان تبديل شد. و توافق اوسلو ، در آغاز غزه را به مقر ستادهاى اصلى تقريباً همه جريان هاى فلسظينى تبديل كرد. اسرائيل با توجه به تجربه انتفاضه ، طرح قبلى خود را در مورد غزه تغيير داد و با استفاده از فرصت ايجاد شده از طريق توافق اوسلو ، به بهانه واگذارى امور فلسطين به دولت خودگردان فلسطينى ، از دادن اجازه كار به كارگران غزه اى خود دارى كرد و به جاى آنها ، به استفاده از كارگران مهاجر از آسيا و اورپاى شرقى روى آورد. در نتيجه ، اقتصاد غزه كه بيش از يك ربع قرن به زائده اقتصاد اسرائيل تبديل شده بود ، با بحران بى سابقه اى روبرو گرديد. اما اسرائيل به اين حد از فشار قانع نبود. بنابراين شروع كرد به محدود كردن ارتباط غزه با بخش هاى ديگر سرزمين هاى اشغالى و در دوره “روند صلح” ( ٢۰۰۰ – ١٩٩٣ ) عملاً آن را به صورت يك اردوگاه تحت كنترل و كاملاً بستۀ پناهندگان درآورد. در واقع ( همان طور كه سارا روى تأكيد مى كند ) محاصره غزه هفت سال قبل از آغاز انتفاضه دوم شروع شده بود و ربطى به عمليات انتحارى فلسطينيان نداشت. در فاصله ٢۰۰۰ تا ٢۰۰٥ هر چند ارتش اسرائيل زندگى روزمره فلسطينيان را در تمام سرزمين هاى اشغالى به جهنمى غير قابل تحمل تبديل مى كرد ، فشار بر غزه آشكارا سنگين تر بود. با اين همه ، در جريان سركوب انتفاضه دوم دولت اسرائيل دريافت كه سركوب مقاومت فلسطينيان در غزه دشوارتر و كم بازده تر است. در دوره پنج ساله اى كه اشاره كردم ، جمعيت شهرك هاى يهودى مقيم غزه كمتر از ١ در صد كل جمعيت اين نوع شهرك ها در سرزمين هاى اشغالى بود ، در حالى كه ١۰ در صد اسرائيلى هاى كشته شده در ارتباط با انتفاضه و بيش از ٤۰ در صد كل تلفات سربازان اسرائيلى با غزه ارتباط داشت. با توجه به اين تجربه بود كه عده اى از هارترين نخبگان اسرائيل به رهبرى آريل شارون تصميم گرفتند كه شهرك نشينان يهودى را از غزه بيرون بكشند تا بتوانند با دست باز و بدون درگيرى زمينى مستقيم در داخل غزه ، ساكنان آن را درهم بشكنند. داريل لى (Darryl Li) يكى از محققان مسائل خاورميانه از دانشگاه هاروارد (در مقاله اى با عنوان “عقب نشينى و مرزهاى صهيونيسم” ، مجله MERIP ، ١٦ فوريه ٢۰۰٨ ) تأكيد مى كند كه با عقب نشينى تابستان ٢۰۰٥ ، اسرائيل سعى كرد غزه را به چيزى شبيه قفس حيوانات تبديل كند. او سياست اسرائيل در مورد غزه را به سه دوره تقسيم مى كند: دوره اول (١٩٩٣ – ١٩٦٧ ) را دوره بانتوستان مى نامد ، دوره اى كه هدف اسرائيل بهره بردارى از نيروى كار ارزان كارگران غزه بود كه درست مانند بانتوستان هاى رژيم آپارتايد ، هر روز براى كار به اسرائيل مى رفتند و درآمد حاصل از آن تكيه گاه اصلى اقتصاد غزه بود. دوره دوم (١٩٩٣ تا ٢۰۰٥ ) را دوره اردوگاه بسته (internment camp) مى نامد. دوره اى كه اجازه رفت و آمد به اسرائيل و كرانه غربى كه قبلاً امر رايجى بود ، به ندرت داده مى شود و رفت و آمدِ وسائل نقليه عادى قطع مى گردد. در نيمه دوم اين دوره ، دور تا دور غزه را با سيم خاردار محصور مى كنند و چند ترمينال دائمى براى كنترل عبور و مرور افراد ( فلسطينى ) و كالا مى سازند. اداره امور داخل اين اردوگاه تا حدود معينى با خودِ فلسطينى هاست ، ولى دولت خود گردان فلسطينى طبق توافق اوسلو ناگزير است زير نظارت عاليه ارتش اسرائيل كار كند. داريل لى دوره سوم ( سال ٢۰۰٥ به بعد ) را دوره “قفس حيوانات” (animal pen) مى نامد ، دوره اى كه اسرائيل ظاهراً رابطه اش را با غزه قطع مى كند و هيچ مسؤوليتى را در قبال آن نمى پذيرد ، اما در واقع مى كوشد ساكنان آن را در وضعى نگهدارد كه تقلا براى زنده ماندن مشغله اصلى شان باشد. بنابراين آسمان و سواحل غزه را زير كنترل نظامى كامل دارد ؛ سيستم مالياتى ، پول و تجارت باريكه همچنان در دست اسرائيل است ؛ آب ، برق و زير ساخت ارتباطات همچنان وابسته به اسرائيل است ، و حتى ثبت احوال و آمار جمعيت در دست مقامات اسرائيلى است ، اما دولت اسرائيل به عنوان قدرت اشغالگر هيچ نوع مسؤوليتى را در قبال غزه نمى پذيرد. لى مى گويد ، گوياترين شاخص اين وضعيت رأى دادگاه عالى اسرائيل است كه مى گويد “نيازهاى حياتى انسان دوستانه” ساكنان غزه بايد تأمين شود. برمبناى اين نظر بود كه دادگاه در نوامبر ٢۰۰٧ كاهش ميزان سوختى كه اسرائيل بايد به غزه بفروشد را تأئيد كرد. او مى گويد ، اين وضع را ديگر نمى توان اردوگاه بسته ناميد ، بلكه چنين برخوردى به آن مى ماند كه براى رام كردن زندانى نافرمان هر از چندگاه او را كتك بزنند يا حيوانى را با كاهش و افزايش غذا و شل و سفت كردن قلاده اش رام سازند. شاخص ديگر از نظر لى ، چگونگى ورود كالا از سه گذرگاه بين اسرائيل و غزه است. گذرگاه كارنى (Karni) كه در دوره توافق اوسلو ساخته شده داراى ٣۰ خط عبور كاميون ها است كه بعد از ورود به نوبت بازرسى مى شدند و اجازه عبور مى گرفتند كه هرچند مدت ها طول مى كشيد و هزينه حمل و نقل را دو برابر مى كرد ، ولى در هرحال مى توانست روزانه به حدود ٧٥۰ كاميون بار اجازه عبور بدهد. اين گذرگاه از اواخر ٢۰۰٧ عملاً بسته بوده و از آن به بعد ، اسرائيل عمدتاً از دو گذرگاه كرم شالوم (Kerem Shalom) و سوفا (Sufa) اجازه ورود كالا مى دهد كه مجموع ظرفيت روزانه اين دو روى هم ، فقط ١۰۰ كاميون بار است. بعلاوه اين گذرگاه ها ، برخلاف كارنى ، گذرگاه تجارى نيستند و در آنها امكان بازرسى محمولاتى مانند مصالح ساختمانى وسيلندرهاى گاز و به طور كلى هر چيزى كه “نيازمندى غير حياتى ” تلقى مى شوند ، وجود ندارد. اداره آنها انحصاراً در دست اسرائيل است ؛ محمولات از كاميون ها پائين آورده شده و در فضاى باز گذاشته مى شوند تا بعد به فلسطينى ها اجازه نزديك شدن به آنها داده شود. راجى سورانى ، حقوقدان و فعال حقوق بشر از غزه ، مى گويد: “من خودم در زندان بوده ام ، حداقل در زندان مقرراتى وجود دارد. ما در قفس زندگى مى كنيم و آنها غذا و دارو را به داخل قفس مى اندازند”. لى يادآورى مى كند كه اسرائيل در مرحله كنونى سياستِ خود اصلاً چيزى به نام اقتصاد غزه را زايد مى داند و به صورت گزينشى بسيارى از روابط اقتصادى با غزه را قطع مى كند. مثلاً بانك هاى اصلى اسرائيل روابط خود را با غزه قطع كرده اند و از پائيز ٢۰۰٧ ورود دلار امريكايى و دينار اردنى بسيار محدود شده است تا مردم غزه توان خريد اجناس وارداتى و امكان استفاده از كمك هاى نقدى ارسالى را نداشته باشند. مفهوم “نيازهاى حياتى انسان دوستانه” جز كاستن نيازها ، خواست ها و حقوق ٥/١ ميليون انسان به شمارش انتزاعى فاصلۀ كالرى ها ، مگاوات ها و واحدهاى مشابه ديگر با مرگ معناى ديگرى ندارد.

اين ارزيابى از سياست سال هاى اخير اسرائيل در قبال غزه منحصر به يك نفر نيست ، بسيارى از تحليل گران مسأله فلسطين ارزيابى هاى مشابهى مطرح كرده اند. مثلاً سارا روى تأكيد مى كند كه غزۀ محصور شدۀ بعد از سال ٢۰۰٥ يك زندان است و بدون برداشته شدن اين مرزهاى بسته دقيقاً يك زندان خواهد ماند و هرگز امكان دستيابى به يك اقتصاد قابل دوام را نخواهد داشت. مرى رابينسون ، كميسر عالى پيشين سازمان ملل براى حقوق بشر ، حتى پيش از تهاجم اخير ، در ديدار از غزه ( در ٤ نوامبر ٢۰۰٨ ) سياست اسرائيل در قبال غزه را “نابودى يك تمدن” ناميد و تأكيد كرد كه “به هيچ وجه اغراق نمى كنم”. گيدئون لوى ، ستون نويس روزنامۀ هاآرتس اسرائيل مى گويد ” نداى اخلاقى خويشتن دارى پشت سر گذاشته شده است … و هر چيزى عليه فلسطينيان مجاز شمرده مى شود”. نه وه گوردون (Neve Gordon) استاد دانشگاه بن گوريون ، مى گويد ، اعمال اسرائيل در غزه به “نگهدارى حيوانات در مزرعه براى كشتن آنها” شباهت دارد و اين نشان دهنده عنصر اخلاقى جديدى در جنگ است.

بايد توجه داشت كه هرچند فشار اسرائيل بر غزه بعد از ژوئن ٢۰۰٧ ، يعنى ضد كودتاى حماس عليه فتح تشديد شد ، ولى سياست اسرائيل براى خفه كردن غزه از همان زمان عقب نشينى از آن در اوت ٢۰۰٥ به اجراء گذاشته شده بود و ربطى به قدرت گيرى حماس نداشت. هدف اين سياست قطع رابطه جغرافيايى ، سياسى ، اقتصادى و اجتماعى ميان قسمت هاى مختلف سرزمين هاى اشغالى و ناممكن كردن يا به عقب انداختن هرچه بيشتر شكل گيرى دولت فلسطينى بوده است. هنرى زيگمن ( در “لندن ريويو آو بوكس” ، ٢٩ ژانويه ٢٠٠٩ ) مى نويسد ، دو وايس گلاس (Dov Weisglass) مشاور ارشد شارون و مذاكره كننده اصلى او با آمريكايى ها ، قبل از عقب نشينى از غزه ، در مصاحبه اى با هاآرتس ( در اوت ٢٠٠٤ ) گفته بود ، آنچه من با آمريكايى ها توافق كردم اين بود كه بخش اعظم شهرك هاى يهودى در كرانه غربى اصلاً قابل بحث نباشند. معناى توافق با امريكا منجمد كردن روند سياسى است. و وقتى روند سياسى را منجمد كنيد ، جلوى ايجاد دولت فلسطينى را مى گيريد ؛ جلوى بحث در باره پناهندگان ، مرزها و اورشليم را مى گيريد. عملاً تمام اين قضيه كه دولت فلسطينى ناميده مى شود ، با تمام الزاماتى كه به دنبال مى آورد ، به طور نا محدود از دستور كار ما كنار گذاشته شده است ، و همه با اتوريته پرزيدنت بوش و اجازه و تصويب گنگره امريكا. آوى شلايم در همين رابطه يادآورى مى كند كه عقب نشينى از غزه پيش درآمدِ صلح و معامله با دولت خودگردان فلسطينى نبود ، بلكه پيش درآمد گسترش بيشتر طرح هاى صهيونيستى در كرانه غربى بود. عقب نشينى از غزه به منظور رد بنيادى هويت ملى فلسطينى صورت گرفت و بخشى از تلاش دراز مدت در جهت نفى موجوديت سياسى مستقل مردم فلسطين در سرزمين خودشان بود. نوام چامسكى نيز از كتاب Lords of the Land ( نوشته تاريخ نويسان اسرائيلى ، Idit Zertal و Akiva Eldar ) نقل مى كند كه بعد از بيرون كشيدن نيروهاى اسرائيل از غزه در اوت ٢۰۰٥ ، اين سرزمين ويران شده “حتى براى يك روز واحد از چنگال نظامى اسرائيل يا از بهاى اشغالى كه ساكنان آن هر روزه مى پردازند ، خلاص نشده است… اسرائيل ، زمينى سوخته ، خدماتى نابود شده ، و مردمى كه حال و آينده اى ندارند را پشت سر خود رها كرده است”.

اسرائيل كل سرزمين تاريخى فلسطين را از آن ِ خود مى داند و به هيچ وجه نمى خواهد از مقابله با شكل گيرى دولت فلسطينى دست بردارد. إهود اولمرت ، نخست وزير اسرائيل ، در سخن رانى خود در مقابل نشست مشترك هر دو مجلس كنگره امريكا ( در مه ٢۰۰٦ ) با صراحت اعلام كرد كه:”من به حق ابدى و تاريخى مردم مان بر تمام اين سرزمين اعتقاد داشته ام ، و هنوز هم اعتقاد دارم”. اما رهبران اسرائيل مى دانند كه إعمال بى قيد وشرط اين “حق ابدى و تاريخى” موانعى دارد كه فقط گام به گام مى تواند كنار زده شود.

بعد از توافق اوسلو اسرائيل توانسته است از طريق سيستمى از جدا سازى ها و تبعيض هاى درجه بندى شده ، نه تنها مبارزات فلسطينيان را سركوب كند ، بلكه از هم آهنگى آنها براى دستيابى به حقوق مسلم و انكار ناپذيرشان جلوگيرى كند. آنها توانسته اند غزه را از كرانه غربى و بيت المقدس شرقى را از بقيه مناطق كرانه غربى به طور مؤثر جدا سازند. جدا سازى بخش هاى مختلف كرانه غربى ( شمال از جنوب ، الخليل از بيت لحم ، رام الله از اريحا ، طولكرم از قلقيليه ، سَلفيت و نابلس و جنين از هم ديگر ) به طور منظم پيگيرى مى شود. در اين سيستم ِ جدا سازى و تبعيض ، ساكنان غزه در پائين ترين رده قرار دارند و در عين حال ، سرسختانه ترين مقاومت را نشان مى دهند. هدف مقدم اسرائيل قطع رابطه ساكنان غزه با فلسطينيان بخش هاى ديگر سرزمين هاى اشغالى و حتى جدا كردن سرنوشت غزه اى ها از ديگران است. اسرائيل مى خواهد سرنوشت آنان را عبرتى براى ديگران سازد. با توجه به اين حقيقت است كه سارا روى ( در مقاله اى در ١ ژانويه ٢۰۰٩ ) يادآورى مى كند كه اگر غزه سقوط كند ، نوبت به كرانه غربى خواهد رسيد. حقيقت اين است كه اگر اسرائيل بتواند زمينه شكل گيرى دولت فلسطينى را از بين ببرد ، مسأله بازگشت آوارگان فلسطينى نيز خود به خود منتفى خواهد شد و حتى ممكن است فلسطينيان داخل اسرائيل نيز ، كه اكنون شهروندان درجه دوم محسوب مى شوند ، بسيارى از حقوق شان را از دست بدهند. فراموش نبايد كرد كه حمله به آنها در همين انتخابات اخير اسرائيل يكى از داغ ترين شعارهاى راست افراطى اسرائيل بود كه حالا به برندگان اصلى انتخابات تبديل شده اند. حتى تزيپى ليونى كه ظاهراً شاخص ترين طرفدار ادامه مذاكرات آناپوليس محسوب مى شود ، در دسامبر گذشته اعلام كرد كه در صورت ايجاد دولت فلسطينى ، عرب هاى داخل اسرائيل بايد به خاك آن دولت منتقل شوند ، سخنى كه در همان موقع سرو صداى زيادى برانگيخت. با توجه به پيشروى هاى تاكنونى اسرائيل در جهت از بين بردن زمينه ايجاد دولت فلسطين ، محاصره غزه كه عملاً از تابستان ٢۰۰٥ آغاز شده و با شُل و سفت كردن ها و تهاجم هاى خونين متناوب ادامه يافته ، حلقه حساس و احتمالاً تعيين كننده اى در مجموعه استراتژيك اسرائيل محسوب مى شود. همان طور كه توضيح دادم ، اگر اسرائيل بتواند جدايى غزه از بقيه سرزمين هاى اشغالى را عمق بدهد ، خواهد توانست مقاومت فلسطينيان را به مثابه يك ملت در هم بشكند.

آيا مى شود اسرائيل را متوقف كرد؟

فلسطينيان امروز على رغم همه شباهت هاى شان با يهوديان گرفتار در چنگ نازى ها ، دو تفاوت بسيار مهم با آنها دارند: تفاوت اول اين است كه كشتار يهوديان اورپا در پشت پرده خونى كه جنگ جهانى دوم در همه جا گسترده بود ، صورت گرفت ؛ ولى مصيبت فلسطينيان امروز در عصر ارتباطات جهانى و در برابر چشمان مردم سراسر جهان صورت مى گيرد و افكار عمومى مردم درجهان امروز عاملى است كه هيچ دولتى نمى تواند كاملاً به آن بى تفاوت بماند. با توجه به اين حقيقت بود كه ادوارد سعيد تأكيد مى كرد كه با وجود همه تحريفات دولت ها و رسانه هاى غربى ، اكثريت قاطع مردم اورپا و امريكا ديگر نمى پذيرند كه اسرائيل از موقعيت اخلاقى ويژه اى برخوردار باشد و فلسطينيان را از حقوق مسلم انسانى شان محروم سازد. تفاوت دوم اين است كه مسأله فلسطين امروز ، مسأله اى عميقاً بين المللى است و رهبران اسرائيل يا حتى امريكا در موقعيتى نيستند كه بتوانند بى توجه به تعادل هاى بزرگ بين المللى ، در باره پاك سازى قومى فلسطينيان تصميم بگيرند.

اكنون كل جمعيت فلسطينيان را كه در كشورهاى مختلف جهان پراكنده اند ، حدود ١۰ تا ١١ ميليون نفر تخمين مى زنند كه ٦ تا ٧ ميليون نفر از آنان در اسرائيل ، سرزمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ و كشورهاى پيرامون ( سوريه ، اردن و لبنان ) زندگى مى كنند. و كل جمعيت يهوديان جهان ٥/١٣ ميليون نفر تخمين زده مى شود كه ٥/٥ ميليون نفر آنان در اسرائيل زندگى مى كنند. اگر اكثر يهوديان جهان از اسرائيل دفاع مى كنند و اگر شبكه جهانى نيرومند گروه هاى فشار اسرائيل ، در ساختار هاى قدرتِ تقريباً همه كشورهاى غربى از نفوذ بى همتائى برخوردار است ؛ فلسطين در قلب ناسيوناليسم جريحه دار شده عرب ها قرار دارد و در مقياسى بزرگ تر، در دهه هاى اخير ، شايد مهم ترين برانگيزانندۀ همبستگى مذهبى توده هاى وسيع مسلمانان جهان بوده است. ترديدى نيست كه در اين آرايش بين المللى نيرو ، حاميان اسرائيل فعلاً اربابان جهانند ، اما آنها مى دانند كه دامن زدن به رويارويى با عرب ها و مسلمانان به نفع شان نيست. و ترازنامه پروژه “جنگ عليه تروريسم” در هشت سال اخير نشان داده است كه برخلاف تصور نومحافظه كاران امريكا ، معلوم نيست در “جنگ تمدن ها” ( كه هانتينگتون و بعضى از استراتژيست هاى امريكايى آن را نسخه تكميل كنندۀ “جنگ عليه كمونيسم” مى دانستند ) پيروزى از آن ِ امريكا و متحدانش باشد. تصادفى نيست كه نوعى رئاليسم در ميان بخش قابل توجهى از متفكران طبقه حاكم امريكا ظاهر مى شود كه نگرانى از نفوذ بيش از حدِ “لابى اسرائيل” يكى از مشخصات آن است. با توجه به اين گرايش بود كه آنتونى كوردسمن ، يكى از سرشناس ترين تحليل گران نظامى امريكا در باره خاورميانه و يكى از دوستان اسرائيل ، در ٩ ژانويه ٢۰۰٩ در گزارش به “مركز مطالعات استراتژيك و بين المللى” (CSIS) استدلال كرد كه دست آوردهاى تاكتيكى اسرائيل در عمليات غزه در مقايسه با هزينه هاى استراتژيك آن چيزى به حساب نمى آيد. او گفت رهبران اسرائيل خود را بى اعتبار كرده اند ، و به كشورشان و دوستان شان صدمه زده اند.

اگر شتاب گيرى روند بى اعتبار شدن اسرائيل در افكار عمومى كشورهاى غربى را به اين تصوير اضافه كنيم ، به درك روشن ترى از مسأله دست مى يابيم. هر چند جانبدارى دولت ها و رسانه هاى غربى از اسرائيل در جريان كشتارهاى اخير غزه به راستى تكان دهنده بود ، ولى واكنش افكار عمومى جهانى ، از جمله در اورپا و امريكا ، نيز بسيار اميدوار كننده بود. با توجه به اين حقيقت بود كه يورى آونرى ( روزنامه نگار ، نويسنده و يكى از معروف ترين فعالان صلح اسرائيل ، كسى كه نوام چامسكى او را “يكى از خردمندانه ترين صداها در اسرائيل” مى نامد ) نوشت: چيزى كه پيروزى نظامى اسرائيل “در افكار عمومى جهانى باقى خواهد گذاشت ، تصوير هيولاى خون آشامى است كه هر لحظه آماده ارتكاب جنايات جنگى است و حاضر نيست به هيچ قيد وبند اخلاقى تن بدهد. و اين براى آينده دراز مدت و جايگاه ما در جهان و شانس دست يابى مان به صلح و آرامش ، پى آمدهاى ناگوارى خواهد داشت. اين جنگ در نهايت جنايتى عليه خودِ ما هم هست ، جنايت عليه دولت اسرائيل”. چامسكى با اشاره به اين نظر آونرى ، مى گويد ، او حق دارد. “اسرائيل عامدانه خود را شايد به منفورترين كشور جهان تبديل مى كند و همچنين حمايت افكار عمومى مردم غرب و از جمله يهوديان جوان امريكا را از دست مى دهد ، كه ديگر بعيد است براى مدتى طولانى جنايات مداوم و تكان دهنده آن را تحمل كنند. دهه ها پيش من نوشتم آنهايى كه خود را “حاميان اسرئيل” مى نامند ، در واقع حاميان تباهى اخلاقى و نابودى نهايى ِ احتمالى آن هستند. افسوس كه اين داورى اكنون بيش از پيش مقبول تر به نظر مى رسد”.

در جريان تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل به غزه ، انعكاس ساعت به ساعت صحنه هاى تكان دهنده مصيبتِ مردم غزه از كانال تلويزيونى الجزيره ، نه تنها عرب ها بلكه مردمان ١۰٥ كشور جهان را امكان داد كه چهره رسواى سانسور و رياكارى قدرت هاى حامى اسرائيل را به عريانى تمام مشاهده كنند. شوك ناشى از اين واقعه در افكار عمومى مترقى جهان چنان عظيم بود كه اسرائيل و متحدان آن ، به سادگى نخواهند توانست از پى آمدهاى آن بگريزند. در اين واقعه چيزى كه در ضربه زدن به اعتبار اخلاقى اسرائيل نقش بسيار مهمى داشت ، اعتراضات بى سابقه بخش قابل توجهى از يهوديان غرب و نيز خودِ اسرائيل بود. براى پى بردن به شجاعت اخلاقى اينان كافى است فقط چند نمونه زير را به خاطر بسپاريد:

در ٥ ژانويه ٢۰۰٩ حدود پانصد نفر از شهروندان اسرائيلى كه در ميان شان عده اى از معروف ترين هنرمندان ، نويسندگان ، روشنفكران و استادان دانشگاه هاى اسرائيل وجود داشتند ، با امضاى طومارى كه به سفارت خانه هاى كشورهاى مختلف در اسرائيل داده شد ، به حمايت از دعوت سازمان هاى حقوق بشر فلسطينى پيوستند و ضمن محكوم كردن قاطع جنايات اسرائيل در غزه ، خواهان برگزارى نشست فورى شوراى امنيت سازمان ملل و اتخاذ تحريم ها و اقدامات مشخص عليه اسرائيل شدند و همچنين از امضاء كنندگان كنوانسيون هاى ژنو و نهادهاى اتحاديه اورپا خواستند كه طبق مفاد اعلام شده در منشورهاى شان تحريم هايى را عليه اسرائيل إعمال كنند. آنها در نامه شان عمداً به نمونه تحريم موفق رژيم آپارتايد افريقاى جنوبى به عنوان يك سرمشق اشاره كرده بودند.

نوام چامسكى در اشاره به استدلال كسانى كه مى گويند اسرائيل حق دارد در مقابل راكت هاى پرتاب شده از غزه از خود دفاع كند ، اعلام كرد هر چند پرتاب راكت يك عمل جنايى است ، ولى اسرائيل در مقابل آن حق دفاع از خود مسلحانه را ندارد ، همان طور كه آلمان نازى در مقابل تروريسم پارتيزان ها حق نداشت به زور متوسل بشود و نمى شود “كريستال ناخت” را در مقابل كشته شدن يك مقام سفارت آلمان در پاريس توسط هرشل گرينتسپان ، توجيه كرد. همان طور كه بريتانيا حق نداشت در مقابل تروريسم واقعى كولونى نشينان استقلال طلب امريكا به زور متوسل شود يا حق نداشت در مقابل تروريسم “ارتش جمهورى خواه ايرلند” ، براى كاتوليك هاى ايرلندى ايجاد وحشت كند. او با محكوم كردن بمباران بيمارستان هاى غزه و به كارگيرى بمب هاى ويژه به عنوان جنايت جنگى ، تأكيد كرد كه جنايت مهم تر خودِ تهاجم است و اسرائيل حتى اگر با تير و كمان به غزه حمله مى كرد ، باز هم اقدام اش جنايتكارانه بود.

ژان موئيز برَتبرگ (Jean-Moïse Braitberg) نويسنده يهودى فرانسوى كه پدر بزرگ اش در اتاق هاى گاز تربلينكا كشته شده و چند تن از اعضاى خانواده اش در ديگر اردوگاه هاى مرگ آلمان نازى جان باخته اند ، در نامه اى سرگشاده ( در لوموند ، ٢٨ ژانويه ٢۰۰٩ ) از رئيس جمهور اسرائيل تقاضا كرد كه او مداخله كند تا نام پدر بزرگ وى از لوحه يادبود قربانيان نازيسم در موزه ىَد وشم (Yad Vashem) حذف شود. او در آن نامه تكان دهنده نوشت: “من از كودكى در ميان بازماندگان اردوگاه هاى مرگ زيسته ام. من شماره هاى خال كوبى شده بر بازوان آنها را ديده ام ، داستان شكنجه ها را شنيده ام ، غم هاى بى علاج را ديده ام و شريك كابوس هاى آنان بوده ام. آنها به من آموخته اند كه اين جنايت ها ديگر هرگز نبايد اتفاق بيفتد ، ديگر هرگز نبايد انسانى به خاطر قوميت و مذهب به انسان ديگرى كينه بورزد ، و ابتدائى ترين حقوق انسانى او ، از جمله حق زيستن با حرمت و امنيت … را به بازى بگيرد”. آوى شلايم در اشاره به جنگ غزه نوشت: “در واقع اين جنگِ داوود و جالوت است ، اما تصوير كتاب مقدس وارونه شده است ، در اينجا داوودِ فلسطينى كوچك و بى دفاع رو در روى جالوتِ اسرائيلى تا دندان مسلح ، بى رحم و زورگو قرار گرفته است”.

اميره هاس ، نويسنده معروف اسرائيلى ، ستون نويس روزنامه هاآرتس و دختر پدر و مادرى كه هر دو از بازماندگان هالوكوست بوده اند ، نوشت: “خوش به حال پدر و مادرم كه زنده نيستند تا اين صحنه ها را ببينند”.

سارا روى كه پدر ومادرش هر دو از بازماندگان هالوكوست بوده اند ، مى گويد ، من نمى فهمم چگونه بازماندگان هالوكوست مى توانند به چنين جناياتى دست بزنند.

اريك هابسباوم ، تاريخ نويس معروف ماركسيست با اشاره به جنايات اسرائيل مى گويد ، به مادرم قول داده ام كه هرگز از يهودى بودنم شرمنده نباشم ، اما مى ترسم نتوانم به قولم وقادار بمانم.

بلندتر شدن چنين صداهاى شجاعانه اى نشان مى دهد كه مسأله فلسطين را مى توان از مدار رويارويى هاى بيهودۀ مذهبى و نژادى يا به اصطلاح “جنگ تمدن ها” بيرون كشيد و افكار عمومى جهان و به ويژه اكثريت مردم اورپا و امريكا را در حمايت از حقوق ملت مظلوم فلسطين به صورتى مؤثر فعال كرد. اما تجديد آرايش براى دفاع از حقوق فلسطينيان در سطح بين المللى در صورتى مى تواند با شتاب لازم پيش برود كه خودِ فلسطينيان موتور محرك و هسته اصلى پيش برنده آن باشند. ترديدى نيست كه مقاومت خستگى ناپذير مردم فلسطين در مقابل اسرائيل تاكنون چنين بوده و بدون آن مسأله فلسطين نمى توانست به يكى از مهم ترين مسائل بين المللى دنياى امروز ما تبديل شود. اما حقانيت و ضرورت مقاومت ، خود به خود ، درستى و كارآيى همه شيوه ها و اشكال مقاومت را تضمين نمى كند. و بسيارى از تحليل گران مقاومت فلسطينيان ( خواه از ميان خود آنان و خواه از ميان ديگرانى كه با همدلى به مقاومت مى نگرند ) پاره اى از اشكال و شيوه هاى مبارزه فلسطينيان را در دفاع از حقوق شان ناكارآمد و ناساز با منافع مقاومت مى دانند. در اين زمينه چند مسأله زير از اهميت زيادى برخوردارند:

يك – رويارويى ميان “فتح” و “حماس” مهم ترين مسأله اى است كه اكنون جنبش مقاومت فلسطين را از درون تضعيف مى كند و به اسرائيل و امريكا فرصت مى دهد كه كل اين جنبش را زير فشار ببرند. اين رويارويى صرفاً از اختلافات ايدئولوژيك ناشى نمى شود ، بلكه بيشتر خصلت سياسى دارد. محمود عباس و اكثريت رهبرى فتح در مقابل اسرائيل سياست سازش كارانه اى در پيش گرفته اند و عملاً با بازى هاى اسرائيل براى تكه پاره كردن سرزمين هاى اشغالى كنار مى آيند. در حالى كه حماس حاضر نيست بدون عقب نشينى اسرائيل ( لااقل ) از سرزمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ با آن كنار بيايد. و اسرائيل با استفاده از سياست سازش كارانه عباس و متحدان او ، مى كوشد دولت خود گردان فلسطين را به نيروى پليس دست نشاندۀ خود در سرزمين هاى اشغالى تبديل كند. نتيجه اين رابطه سه جانبه به روشن ترين نحو در سال ٢۰۰٧ خود را نشان داد. بعد از درگيرى هايى كه در اوايل سال ٢۰۰٧ ميان گروه هاى مسلح فتح و حماس در غزه روى داد ، رهبران اين دو جريان با ميانجيگرى سعودى ها توافق كردند كه يك حكومت وحدت ملى تشكيل بدهند. و حماس پذيرفت كه در اين حكومت بسيارى از پست هاى كليدى كابينه را به اعضاى فتح يا تكنوكرات هاى مستقل بسپارد و براى يك آتش بس طولانى با اسرائيل اعلام آمادگى كرد. اما انعطاف حماس بى فايده بود. زيرا دولت بوش براى درهم شكستن حكومت وحدت ملى و ضربه زدن به حماس ، محمود عباس را زير فشار گذاشت و به اسرائيل دستور داد مقادير زيادى سلاح هاى پيشرفته در اختيار گروه هاى مسلح فتح قرار بدهد تا آنها بتوانند حماس را قلع و قمع كنند. ولى پيش از آن كه محمد دحلان (رئيس بد نام نيروهاى امنيتى فتح) بتواند كودتاى مورد نظر امريكايى ها را اجراء كند ، نيروهاى مسلح حماس كه در غزه دست بالا را داشتند ، با يك ضد كودتا در ژوئن ٢۰۰٧، نيروهاى فتح را در غزه خلع سلاح و زندانى كردند. به دنبال اين ماجرا محمود عباس با صدور فرمانى نيروهاى مسلح حماس را منحل اعلام كرد و با فرمانى ديگر حكومت وحدت ملى را منحل ساخت و سلام فياض را به نخست وزيرى گماشت. و به اين ترتيب اسرائيل توانست جدايى سياسى غزه و كرانه غربى را به دست خودِ فلسطينيان عملى سازد. ترديدى نيست كه ادامه اين جدايى بزرگ ترين تهديد براى موجوديت جنبش مقاومت ملت فلسطين است و اسرائيل مى كوشد با عميق تر ساختن آن ، شكل گيرى دولت فلسطينى را به رويايى دست نيافتنى تبديل سازد.

آيا مى شود به اين رويارويى و جدايى ناشى از آن پايان داد؟ عده اى از تحليل گران مترقى و همدل با جنبش فلسطين معتقدند گرفتن قدرت در غزه از طرف حماس اشتباه بود و هر چه زودتر بايد به اين جدايى پايان داد. مثلاً ژيلبر اشكر ( ماركسيست لبنانى – فرانسوى و يكى از تحليل گران سرشناس مسائل خاورميانه ) مى گويد تصميم حماس براى تصرف كامل قدرت در غزه كه به جدايى سرزمين هاى فلسطينى انجاميد ، اشتباهى جدى بود. آنها مى بايست كودتاى دحلان را كه با پشتيبانى امريكا و اسرائيل تدارك ديده مى شد ، درهم بشكنند ، اما نمى بايست به حضور فتح در تمام نهادهاى حكومت خودگردان فلسطين در غزه پايان بدهند. البته پس از جنگ ٢٢ روزه ، زير فشار افكار عمومى فلسطينيان و عرب ها ، فتح و حماس هردو ناگزير شده اند تحت عنوان “آشتى ملى” مذاكراتى را براى تشكيل مجدد حكومت وحدت ملى در قاهره آغاز كنند و اعلام استعفاى سلام فياض از نخست وزيرى ظاهراً نشان مى دهد كه در اين مذاكرات پيشرفت هايى صورت مى گيرد. اما رويارويى ميان جريان هاى مختلف فلسطينى به طور كلى و ميان فتح و حماس به طور ويژه ، زمينه هايى دارد كه فقط با كنار آمدن رهبران فتح و حماس با هم ديگر از بين نخواهد رفت.

مسأله اين است كه “قدرت ملى فلسطين” ( PNA- كه در فارسى غالباً “دولت خودگردان فلسطينى” ناميده مى شود ) هنوز جايگاه سياسى محكم و ساختار روشنى ندارد. زيرا اولاً نهادى است كه زير رابطه “سازمان آزادى بخش فلسطين” (PLO) قرار دارد ، هم از لحاظ داخلى و هم از لحاظ بين المللى. از لحاظ داخلى فقط ساكنان غزه و كرانه غربى را نمايندگى مى كند و در انتخابات آن فقط اينها مى توانند شركت كنند و نه آوارگان فلسطينى بيرون از سرزمين هاى اشغالى كه اكثريت جمعيت فلسطينى را تشكيل مى دهند. و از لحاظ بين المللى نيز ( مثلاً در مجمع عمومى سازمان ملل ) نه “قدرت ملى فلسطين” بلكه “سازمان آزادى بخش فلسطين” است كه نماينده ملت فلسطين تلقى مى شود. ثانياً “قدرت ملى فلسطين” نهادى است موقتى كه به دنبال توافق اوسلو ، در سال ١٩٩٤ برمبناى قراردادى ميان اسرائيل و سازمان آزادى بخش فلسطين ، به مدت ٥ سال ايجاد شده ، ولى به دنبال به هم خوردن “روند صلح” در عمل هم چنان به موجوديتش ادامه مى دهد. ثالثاً “قدرت ملى فلسطين” از “حاكميت سرزمينى” به معناى واقعى برخوردار نيست ، به اين دليل ساده كه اين سرزمين ها هم چنان تحت اشغال اسرائيل قرار دارند. طبق توافق اوسلو ، قرار بود اين نهاد بر امور امنيتى و نيز مدنى فلسطينيان در نواحى شهرى ( كه نواحى A ناميده مى شد ) كنترل داشته باشد ؛ در نواحى روستايى (نواحى B ) فقط امور مدنى را كنترل كند ؛ و در (نواحى C) شهرك هاى يهودى ايجاد شده در سرزمين هاى اشغالى ، جاده هاى ارتباطى ميان آنها و نيز منطقه دره رودخانه اردن و بيت المقدس شرقى اصلاً حق مداخله نداشته باشد. اما “سازمان آزادى بخش فلسطين” كه در سال ١٩٦٤ تأسيس شده و نماينده كل فلسطينيان محسوب مى شود ، مجمع نمايندگان جريان هاى مختلف فلسطينى است. مجمع تصميم گيرى آن “شوراى ملى فلسطين” (PNC) ناميده مى شود كه حالا بيش از ٧۰۰ نفر عضو دارد و هر دو سال يك بار تشكيل جلسه مى دهد و كل نمايندگان كرانه غربى و غزه در آن كمتر از يك سوم مجموع نمايندگان آن را تشكيل مى دهند. به عبارت ديگر ، اكثريت قاطع اعضاى آن را كسانى تشكيل مى دهند كه نمايندگان فلسطينيان خارج از سرزمين هاى اشغال شده در جنگ ١٩٦٧ محسوب مى شوند. اين مجمع در اجلاس هاى خود اعضاى “كميته اجرايى” سازمان آزادى بخش فلسطين را انتخاب مى كند كه ١٨ نفر عضو دارد و معمولاً از ميان رهبران سازمان هاى مختلف فلسطينى هستند. نكته مهم اين است كه حماس عضو سازمان آزادى بخش فلسطين نيست و بدون شركت در آن عملاً در مقابل آن قرار مى گيرد و نمى تواند در جريان تصميم گيرى هاى آن مستقيماً مداخله اى داشته باشد. به همين دليل است كه رهبرى حماس اكنون تصميم گرفته است به عضويت سازمان آزادى بخش فلسطين در آيد ولى خواهان ايجاد تغييراتى در ساختار آن است.

با توجه به ساختار موجود سازمان آزادى بخش فلسطين و رابطه تا حدى متناقض آن با “قدرت ملى فلسطين” ، جريان هاى سياسى مختلف فلسطينى مى توانند از پاسخ گويى به نظرات و خواست هاى فلسطينيان عادى طفره بروند و هر كدام به شيوه هاى مختلف ، طرح ها و سياست هاى خاص خودشان را پيش ببرند. فساد بى امان در سازمان فتح ، در دولت خودگردان و ميان بعضى از جريان هاى سياسى فلسطينى نيز تا حدود زيادى محصول همين ساختار و روابط آشفته است. رويارويى هاى فتح و حماس و تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل به غزه گرچه نتايج بسيار فاجعه بارى داشته ، ولى فرصت بى همتايى نيز به وجود آورده كه فلسطينيان بتوانند ساختارهاى نمايندگى شفاف و كارآمدى براى شكل دادن به اراده توده اى خودشان به وجود بياورند. تلاش در اين جهت در صورتى مى تواند به تقويت جنبش مقاومت مردم فلسطين بيانجامد كه به نياز حياتى اين جنبش ، يعنى عموميت دادن ، جا انداختن و تقويت دموكراسى در ميان فلسطينيان پاسخ بدهد. ساختار دموكراتيك براى نمايندگى همه فلسطينيان ، ساختارى كه همه آنها (صرف نظر از محل سكونت يا اعتقادات سياسى يا مذهبى شان ) بتوانند در إعمال حق تعيين سرنوشت ملى شان مشاركت داشته باشند ، همه نهادهاى دولتى و ادارى شان را انتخاب كنند و بتوانند از منتخبان خود حساب پس بخواهند ، در عين حال مكانيزمى روشن و قانونى براى حل و فصل اختلافات و رويارويى هاى جريان هاى مختلف سياسى به وجود مياورد و رقابت هاى معطوف به جلب حمايت راى دهندگان را به جاى تسويه حساب هاى مسلحانه در ميان آنها مى نشاند.

تاكنون نيز هر جا كه مجالى براى تصميم گيرى هاى دموكراتيك به وجود آمده ، آشكارا باعث تقويت جنبش مقاومت فلسطين بوده است. مثلاً دو انتخابات انجام شده براى انتخاب رئيس جمهور دولت خود گردان ( در ژانويه ٢۰۰٥ ) و انتخاب اعضاى پارلمان دولت خودگردان (در ژانويه ٢۰۰٦) كه از طرف ناظران بين المللى شركت كننده در برگزارى آنها ، هردو “منصفانه و آزاد” توصيف شدند ، در بالا بردن اعتبار بين المللى جنبش مقاومت فلسطين نقش مهمى داشتند. بعلاوه هر دو انتخابات نشان دهنده هشيارى سياسى ساكنان كرانه غربى و غزه بود. در انتخابات رياست جمهورى ، على رغم كارشكنى هاى بى امان اسرائيل عليه مصطفى برغوتى ( كه به قول خودش در طول ٦ هفته فعاليت انتخاباتى ٨ بار توسط نيروهاى اسرائيلى بازداشت و مورد ضرب و شتم شديد قرار گرفت ) و با وجود اين كه جريان هاى مختلف چپ و سكولار نتوانستند روى كانديداى واحدى توافق كنند ، برغوتى تقريباً ٢۰ در صد كل آراء را كسب كرد و مجموع جريان هاى چپ و سكولار حدود ٣٤ در صد آراء را كسب كردند. با توجه به اين نتايج و نظرخواهى هاى ديگر است كه مصطفى برغوتى در ماه هاى اخير بارها به مناسبت هاى مختلف يادآورى كرده است كه محمود عباس و به طور كلى سازمان فتح در بهترين حالت از رأى فقط ٢٥ در صد جامعه فلسطينى برخوردار است ، و يك سوم از حماس حمايت مى كنند و يك سوم ديگر از خط ما كه هم مخالف سازشكارى و فساد فتح هستيم و هم مخالف بنياد گرايى مذهبى حماس. و بنابراين آنهايى كه اصرار دارند كه فقط با محمود عباس كنار بيايند ، فراموش نكنند كه فقط دارند ٢٥ در صد جامعه فلسطينى را به رسميت مى شناسند و اين نمى تواند به حل مسأله فلسطين كمك بكند. قرائن زيادى نشان ميدهند كه اين ارزيابى برغوتى نا درست نيست. حقيقت اين است كه تقويت پايه حمايتى حماس در سال هاى اخير را نبايد به معناى روى آوردن فلسطينيان يا حتى ساكنان كرانه غربى و غزه به بنياد گرايى مذهبى تعبير كرد. اين گرايش بيش از هر چيز معناى سياسى دارد. در سال ١٩٩٣ حماس فقط از ١٥ در صد حمايت مردم برخوردار بود. برملا شدن ماهيت توافق اسلو و سازشكارى دولت خودگردان فلسطينى در مقابل سياست هاى زورگويانه اسرائيل و فساد گسترده اين دولت بود كه حماس را تقويت كرد ، اولاً به خاطر ايستادگى و سازش ناپذيرى اش در مقابل اسرائيل و ثانياً به خاطر شبكه كمك رسانى هاى اجتماعى اش كه بدون فساد و بوروكراسى دولت خودگردان ، به مردم خدمات مى داد. نظر خواهى هايى كه بعد از پيروزى حماس در انتخابات ژانويه ٢۰۰٦ صورت گرفت ، نشان داد كه فقط ١ در صد فلسطينى ها موافق اجراى قوانين اسلامى از طرف حماس بودند و ٧٣ در صد از راه حل دو دولت براى صلح با اسرائيل حمايت مى كردند. و يكى از دلايل روى گردان نشدن تاكنونى رأى دهندگان از حماس اين بوده كه رهبرى حماس درك روشنى از جهت آراء داده شده داشته و آن را ناديده نگرفته است. بايد توجه داشت كه بنا به نظر خواهى “مركز المستقبل” از ساكنان غزه در آستانه تهاجم ٢٢ روزه اسرائيل ، همچنان ٥٢ در صد آنها على رغم مصيبت هاى محاصره ١٨ ماهه غزه از طرف اسرائيل ، از حماس حمايت مى كردند ، در حالى كه طرفدارى از فتح فقط ١٣ در صد بود. و بعد از تهاجم ٢٢ روزه نيز نظر خواهى “مركز رسانه ها و ارتباطات اورشليم” (JMCC) در روزهاى ٢٩ تا ٣١ ژانويه ٢۰۰٩ از ساكنان كرانه غربى و غزه نشان داد كه حمايت از فتح و محمود عباس آشكارا پائين آمده و در همان حال طرفدارى از حماس در مقايسه با آوريل ٢۰۰٨ در مجموع افزايش يافته و اين افزايش در كرانه غربى بيش از غزه است. به طور كلى نظر خواهى هاى مختلف نشان مى دهد كه جامعه فلسطينى جهت گيرى سياسى بسيار سنجيده و جا افتاده اى دارد و تقويت مكانيزم هاى دموكراتيك تنها راهى است كه مى تواند بسيارى از ضعف هاى كنونى جنبش مقاومت را بر طرف سازد.

دو – جنبش مقاومت و مبارزه مسلحانه آيا ضرورتاً مترادف هم هستند؟ اين سؤالى است كه در سال هاى اخير بيش از گذشته مطرح مى شود و شمار كسانى كه به آن پاسخ منفى مى دهند ، آشكارا در حال افزايش است. حقيقت اين است كه جنبش مقاومت فلسطينيان در مقابل اسرائيل هميشه چنان با مبارزه مسلحانه گره خورده بوده كه تصور مقاومت غير مسلحانه براى خيلى از جريان هاى سياسى فلسطينى دشوار مى نمايد. و اين محصول شرايطى است كه در شكل گيرى آن آواره شدن اكثريت جمعيت فلسطينى نقش بسيار مهمى داشته است. زيرا آنها كه از سرزمين هاى اشغالى بيرون رانده شده بودند و نمى توانستند در سرزمين خودشان با نيروى اشغال گر مقابله كنند ، غالباً با حمله مسلحانه به نقاط ضعف اسرائيل سعى مى كردند اين ضعف را جبران كنند ، يا از طريق رخنه به داخل سرزمين هاى اشغالى يا با هدف قرار دادن اسرائيليان در مناطق مختلف جهان. اما اين اقدامات هميشه باعث شده اولاً اكثريت قاطع اسرائيليان از سياست هاى خشن دولت خود حمايت كنند و دولت اسرائيل بتواند اين سياست ها را توجيه كند ؛ ثانياً غالباً فلسطينيان ساكن سرزمين هاى اشغالى تاوان چنين اقداماتى را بپردازند ؛ و ثالثاً افكار عمومى كشورهايى كه اقدامات مسلحانه فلسطينيان به خاك آنها كشيده مى شود ، عليه آنها برانگيخته شود. انتفاضه اول ( كه در سال ١٩٨٧ آغاز شد و تا ١٩٩٣ ادامه يافت ) نشان داد كه اولاً مبارزه توده اى مى تواند به مراتب كارآمدتر از مبارزه مسلحانه باشد و افرادعادى فلسطينى و حتى كودكان مى توانند نقش مهمى در آن ايفا كنند ؛ ثانياً ساكنان سرزمين هاى اشغالى مى توانند مقابله كارآمدترى با نيروى اشغال گر داشته باشند ؛ ثالثاً مبارزه توده اى مى تواند با امكان به وجود آوردن سازماندهى از پائين ، به كل جامعه مدنى تحرك ببخشد و پايه اى براى يك دموكراسى فعال به وجود آورد. ژيلبر اشكر به درستى مى گويد ، كارآيى مبارزات فلسطينيان در سال ١٩٨٨ در “انقلاب سنگ ها” يا انتفاضه اول به اوج خود رسيد ، بدون استفاده از تفنگ ، بمب انتحارى و راكت و فقط با بسيج توده اى.

اما متأسفانه تجربه انتفاضه اول به صورت يك جمع بندى انديشيده شده ، نتوانست در استراتژى غالب جريان هاى سياسى فلسطينى جذب شده و براى خود جايى باز كند. نتيجه اين غفلت در انتفاضه دوم ( كه از سپتامبر سال ٢۰۰۰ در واكنش به اقدام عمداً تحريك آميز آريل شارون در بازديد از مسجد الاقصى آغاز شد ) خود را نشان داد. عمليات مسلحانۀ بسيارى از جريان هاى سياسى و مخصوصاً حماس (كه برخلاف دوره هاى گذشته ، عمدتاً در سرزمين هاى اشغالى صورت مى گرفت) فرصت بى همتايى را كه شارون در انتظارش بود ، براى اسرائيل فراهم آورد. بعلاوه همين مبارزه مسلحانه در دوره انتفاضه دوم بود كه دشمنى ميان فتح و حماس را تشديد كرد و زمينه شكاف فاجعه بار بعدى در جنبش مقاومت فلسطينيان را فراهم آورد. نگاهى به كارنامه انتفاضه دوم جاى ترديدى باقى نمى گذارد كه مبارزات مسلحانه فلسطينيان بيش از آن كه به نفع فلسطينيان باشد ، مواضع اسرائيل را تقويت كرد و به آن امكان داد كه خشونت هاى هر چه وحشيانه ترى را عليه ساكنان سرزمين هاى اشغالى به كارگيرد. فراموش نكنيم كه شاخص ترين دست آورد مبارزات مسلحانه فلسطينيان در اين دوره (همان طور كه مارك دو وين يادآورى مى كند) ديوار جدايى است كه به درستى به “ديوار آپارتايد” معروف شده است ، ديوارى كه به زندانى شدن ساكنان سرزمين هاى اشغالى رسميت داده است.

با توجه به اين حقيقت است كه اكنون شمار فزاينده اى از تحليل گران مسأله فلسطين شيوه هاى غير مسلحانه مبارزه را براى جنبش مقاومت فلسطينيان كارسازتر مى دانند. بايد به ياد داشته باشيم كه اينها كسانى نيستند كه در مشروعيت و ضرورت مقاومت ترديدى داشته باشند يا از سياست هاى سازشكارانه محمود عباس و پيرامونيان او طرفدارى كنند ، بلكه تأكيدشان بر شيوه هاى غير مسلحانه مبارزه ، محصول تحليل آنها از تجارب تاكنونى جنبش مقاومت و شرايط مشخصى است كه فلسطينيان در آن به سر مى برند. در ميان اينها مثلاً مى توان از نورمن فينكلشتاين نام برد كه هميشه از حقانيت مقاومت فلسطينيان قاطعانه دفاع كرده و در افشاى سياست هاى اسرائيل ، آتشبار نيرومندى از اسناد تاريخى را به ميدان آورده است. در ميان جريان هاى سياسى فلسطينى ، در حال حاضر پى گيرترين دفاع از شيوهاى غير مسلحانه مبارزه به “ابتكار ملى فلسطين” تعلق دارد. مصطفى برغوتى ، رهبر فكرى اين جريان ، چندى پيش در مقاله اى ( در هفته نامه Nation امريكا ، ٧ فوريه ٢۰۰٩ ) با ستايش از استوارى و پايدارى به عنوان شاخص ترين عنصر هويت فلسطينى ، يادآورى كرد كه “از سال هاى ١٩٢۰ به بعد ، مقاومت فلسطينى در اكثريت قاطع موارد غير خشونت آميز بوده است. شمار شهداى غير مسلح و مسآلمت جوى ما بسيار بيشتر از آن عده از ما بوده كه با دشمن با شرايط خشن خودش جنگيده ايم … ما فلسطينيان هر روزه در مبارزه غير خشونت آميز عليه اشغال سرزمين مان و زير پا گذاشته شدن شرف و امنيت مان ، در گير هستيم … ما در آرمان مان ، و در شيوه هاى مان استوار ايستاده ايم. سلاح ما حقيقت ، عدالت ، نشانه ها ، پرچم ها و گاهى سنگ هاست و نه چيزى بيش از آن”. برغوتى هميشه تأكيد دارد كه اسرائيل از پذيرفته شدن مبارزه مسالمت آميز از طرف همه فلسطينيان وحشت دارد زيرا در آن صورت بسيارى از بهانه هايش را از دست خواهد داد. او مى گويد ترديدى ندارم كه شيوه هاى مسآلمت آميز مبارزه در ميان فلسطينيان غلبه پيدا خواهد كرد. از اين طريق ما خواهيم توانست نيروى مان را براى ضربه زدن به اشغال اسرائيل ، روى نقاط ضعف آن متمركز كنيم و با تمام توان مان بجنگيم.

سه – إعمال نفوذ دولت هاى ديگر در جنبش فلسطين. اشغال و آوارگى بخش اعظم جمعيت فلسطين باعث شده كه دولت هاى ديگر به عنوان كمك به آنها در جنبش مقاومت إعمال نفوذ كنند. همين عامل اولاً در ايجاد فساد در رهبرى سازمان آزادى بخش فلسطين و دولت خودگردان ، و ثانياً در دامن زدن به تفرقه در ميان جريان هاى سياسى مختلف فلسطينى و محروم كردن جنبش مقاومت از يك رهبرى متحد ، نقش مهمى داشته است. بى شك انبوه فلسطينيان زير اشغال و آواره در كشورهاى گوناگون به كمك هاى ديگران و ارتباط با دولت هاى مختلف نياز دارند ، اما اين ارتباطات نبايد اراده مستقل مردم فلسطين در پيكار براى حق تعيين سرنوشت ملى شان را تضعيف نمايد و جنبش مقاومت را به زائده دولت هاى ديگر تبديل كند. اما براى مقابله با اين إعمال نفوذ ها، جز ايجاد ، گسترش و نهادينه كردن ساختارهاى دموكراتيك براى تصميم گيرى ها و حساب رسى هاى شفاف در ميان خودِ فلسطينيان راه ديگرى وجود ندارد.

چهار – جنبش مقاومت فلسطين و موجوديت ملت اسرائيل. همان طور كه پيشتر اشاره كردم اسرائيل يك دولت نژادى – مذهبى است كه ( به قول هنرى زيگمن ، مدير ملى پيشين كنگره يهوديان امريكا و يكى از تحليل گران سرشناس مسائل خاورميانه ) بدون پاك سازى ٧۰۰۰۰۰ فلسطينى در همان آغاز كار اصلاً نمى توانست موجوديت پيداكند. سياست هاى نژادپرستانه و جنايتكارانه اين دولت نسبت به فلسطينيان در شش دهه گذشته ، كينه عميقى را نسبت به آن در ميان فلسطينيان به طور ويژه و عرب ها به طور كلى به وجود آورده كه يكى از نتايج آن پر رنگ شدن ناسيوناليسم مذهبى و احساسات يهود ستيزانه در ميان فلسطينيان ، به ويژه در هفت – هشت سال اخير مى باشد. اما دشمنى هاى متقابل هر قدر هم عميق باشد ، استراتژى سياسى جنبش مقاومت نبايد ارزيابى هاى خون سردانه و سنجيده از واقعيت هاى عينى را ناديده بگيرد و گرنه نمى تواند راه به جايى ببرد. يكى از غير قابل انكارترين واقعيت هاى عينى اين است كه در هشتاد سال گذشته ميليون ها يهودى به اسرائيل مهاجرت كرده اند ، به زبان واحد (عبرى) آموزش ديده اند ، با هم ديگر ازدواج كرده اند و در هم آميخته اند و سرانجام ملت جديدى به وجود آورده اند. موجوديت اين ملت كه بايد آن را “ملت اسرائيل” بدانيم ، با موجوديت “قوم يهود” يا “پيروان يهوديت” كه قرن هاى متمادى در مناطق مختلف جهان پراكنده بوده اند و هستند ، فرق دارد. اكثريت جمعيت كنونى اين ملت جديد در همين خاك متولد شده اند. زبانى كه امروزه اينها به آن حرف مى زنند ، يعنى “عبرى اسرائيلى” ، زبان جديدى است كه با عبرى كلاسيك آشكارا فرق دارد و در پيوند با شكل گيرى دولت – ملت اسرائيل شكل گرفته است. در يك كلام ، موجوديت ملت اسرائيل ، ملتى كه در شش دهه گذشته شكل گرفته ، يك واقعيت عينى است. از بين بردن اين ملت حتى اگر ممكن باشد ( كه در افق هاى كنونى چنين امكانى اصلاً نمى تواند از حد تصور محض فراتر برود ) بدون يك هالوكوست ديگر غير قابل تصور است. زيرا غالب يهوديانى كه در طول شش دهه گذشته از مناطق مختلف جهان به سرزمين فلسطين آمده اند ، ديگر راه بازگشتى ندارند و انكار موجوديت ملى آنها ، جز تدارك براى خون ريزى ها و پاك سازى هاى قومى ديگر معنايى ندارد. ترديدى نيست كه دولت – ملت اسرائيل با خون و جنايت و تبعيض نژادى و قومى كاملاً سازمان يافته ايجاد شده است ، ولى فراموش نبايد كرد كه غالب دولت – ملت هاى امروز جهان نيز از طريق سركوب ها ، بى حقى ها و گاهى پاك سازى هاى قومى و مذهبى هولناك موجوديت يافته اند. بنابراين تلاش براى به عقب برگرداندن زمان غالباً حق را به حق دار برنمى گرداند ، بلكه زنجيره جنايات هولناك را طولانى تر مى سازد.

اگر ناديده گرفتن واقعيتِ موجوديتِ ملت اسرائيل نادرست است ، يهود ستيزى نژادپرستى است و بنابراين جنايت است و غلتيدن به اين جنايت قبل از هر چيز به حقانيت اخلاقى و انسانى جنبش مقاومت فلسطين ضربه مى زند. ملتى تحت اشغال كه براى حق تعيين سرنوشت و حق موجوديت خود مى جنگد ، اگر با هر نوع اشغال و نژادپرستى و قوم كشى مخالفت نكند ، بنيادهاى اخلاقى مقاومت خود را تضعيف كرده و به نيروى اشغال گر يارى رسانده است. تا اينجا نيز يهودستيزى قطعاً به نفع اسرائيل تمام شده است ، نه تنها صرفاً به لحاظ اخلاقى ، بلكه همچنين به لحاظ سياسى. كافى است به ياد داشته باشيم كه به دنبال شكستِ دولت هاى فاسد عربى از اسرائيل در جنگ هاى ١٩٤٩ – ١٩٤٨ ، وقتى غالب اين دولت ها به تلافى آن شكست به اخراج يهوديان از كشورهاى خود روى آوردند ، درست با آن اخراج هاى ظالمانه ، يكى از بزرگ ترين موج هاى مهاجرت توده اى يهوديان به اسرائيل را دامن زدند و فرصتى طلائى براى دولت اسرائيل فراهم آوردند كه از يك طرف با آغوش باز به آنها پناه بدهد و در همان حال از طرف ديگر فلسطينيان بيشترى را از خانه و خاك شان بيرون بريزد. به عبارت ديگر ، يهودستيزى در عمل يهوديان بيشترى را براى تقويت اسرائيل متحد كرد ، و فلسطينيان بيشترى را به آوارگى و پراكندگى راند. همين طور دلقك بازى هاى احمدى نژاد در انكار هالوكوست كه ظاهراً با فرصت طلبى آشكار براى جلب افكار عمومى عرب ها و مسلمانان راه اندازى شد ، بى ترديد فرصت بى همتايى به دست اسرائيل داد كه جنايات خود عليه ملت فلسطين و سياست هاى زورگويانه اش را در منطقه توجيه كند. حقيقت اين است كه اسرائيل و يهودستيزان ، در برخورد به هالوكوست ، هر دو به طور ضمنى از منطق واحدى تبعيت مى كنند. اسرائيل براى معافيت از هر نوع مسؤوليت اخلاقى نسبت به غير يهوديان ، از جنايت هولناك آلمان نازى عليه يهوديان بهره بردارى مى كند ؛ و يهود ستيزان با انكار هالوكوست مى خواهند نشان بدهند كه اسرائيل دولت غاصبى است. در حالى كه بود و نبودِ هالوكوست هيچ كسى و مطلقاً هيچ كسى را از مسؤوليت اخلاقى نسبت به هيچ انسانى معاف نمى سازد ؛ ولى به يادآوردن آن ، همه و مطلقاً همه ما را نسبت به مسؤوليت مان در مقابل تك تكِ انسان ها و كل بشريت هشيار مى سازد. اگر از اين منظر نگاه كنيم ، نه اسرائيل اشغال گر ، بلكه فلسطينيان امروز هستند كه قرابت انكار ناپذيرى با يهوديان ديروز اورپا دارند. نه زبان ، نه مذهب ، نه تبار مشترك ، بلكه خون هاى به ناحق ريخته و جان هاى بى گناه به خاك افتاده است كه آنها را به هم و به انبوه خانواده مظلومان و لگدمال شدگان پيوند مى دهد. با نگاه از اين منظر بود كه ادواردو گاليانو ( نويسنده و مبارز نامدار امريكاى لاتين ) مقاله زيبايى را كه در اعتراض به جنايات اسرائيل در غزه نوشت ، تقديم كرد به “دوستان يهودى كشته شده ام به دست ديكتاتورى هاى امريكاى لاتين كه اسرائيل همچون مشاور شان عمل مى كرد “.

لازم مى دانم يك بار ديگر تأكيد كنم كه فلسطينيان نه از طريق كنار آمدن و سازش با قدرت اشغال گر ، بلكه با ادامه مبارزه پى گير و خستگى ناپذيرشان عليه آن خواهند توانست به حق تعيين سرنوشت ملى خود دست يابند. پاسخ به مسائلى كه در بالا به آنها اشاره كردم ، در صورتى مى تواند كارساز باشد كه با تأكيد و تكيه بر اين حقيقت باشد و نه با كم رنگ كردن و به حاشيه راندن مستقيم يا غير مستقيم آن. فراموش نبايد كرد كه معضل فلسطين اين نيست كه فلسطينيان موجوديت ملت اسرائيل را نمى پذيرند ، بلكه اين است كه اسرائيل حاضر نيست موجوديت ملت فلسطين را بپذيرد. آخرين بارى كه اسرائيل ( همراه امريكا و چند دولت كاملاً وابسته به آن در جزاير كوچك اقيانوس آرام ) عليه حق تعيين سرنوشت ملى فلسطينيان در مقابل ١٧٣ رأى دولت هاى جهان ، رأى مخالف داد و در واقع حتى با پذيرش انتزاعى اين حق مخالفت كرد ، در اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل در همين دسامبر ٢۰۰٨ بود. معضل فلسطين اين نيست كه فلسطينيان به مبارزه مسلحانه عليه اسرائيل ادامه مى دهند ، بلكه اين است كه اسرائيل حاضر نيست از پاك سازى قومى نقشه مند و كشتار بيرحمانه آنها دست بردارد. معضل اين است كه ( به قول ايلان پاپه ) در نظر اكثريت يهوديان اسرائيل ، انسان زدائى از فلسطينيان چنان ابعادى پيدا كرده است كه كشتن آنها طبيعى مى نمايد. در بهترين حالت ، سياست اسرائيل همان است كه ژنرال موشه يعلون ( رئيس ستاد ارتش اسرائيل در سال ٢۰۰٢ ) بيان كرده است: ” فلسطينيان بايد ناگزير شوند در اعماق ذهن شان دريابند كه مردمى شكست خورده اند”. فورمول معجزه آسائى براى تغيير ماهيت عميقاً نژادپرستانه اسرائيل وجود ندارد. فلسطينيان جز مبارزه پى گير و سرسختانه عليه اين ماهيت نژاد پرستانه راه ديگرى در پيش رو ندارند. و درست به همين دليل ، آنها ناگزيرند به كارآئى اشكال ، شيوه ها و شرايط مبارزه شان به نحو بى رحمانه اى حساس باشند تا بتوانند بشريت مترقى را ( مخصوصاً در كشورهاى غربى كه حاميان اسرائيل هنوز بسيار نيرومندند ) در حمايت از مبارزه برحق شان متحد سازند.

محمدرضا شالگونى – ٣ فروردين ١٣٨٨

http://shalgooni.wordpress.com/ http://shalgouni.blogspot.com/

 

مقالۀ بلند و ارزندۀ «فلسطینیان امروز و یهودیان آن روز» نوشتۀ محمد رضا شالگونی که از جمله روی سایت اندیشه و پیکار هم آمده خشم یکی از جارچیان و توجیه گران اشغالگری و جنایات جنگی اسرائیل یعنی منشه امیر، مدیر برنامۀ فارسی رادیو اسرائیل را برانگیخته است. این قبل از هرچیز نشان می دهد که مقاله روی خال زده است. رفیق شالگونی علیه صهیونیست های نژادپرستی که درست 61 سال است با تأیید کامل و بی شرمانۀ سرمایه داری جهانی به انکار و نفی حقوق و حتی موجودیت فلسطینی ها ادامه می دهند و در دفاع از حقوق مردم ستمدیده و زحمتکش فلسطین حرف حساب زده است. حرف حساب برای اسرائیل خطرناک است و باید علیه آن بجنگد. باید با توهین و چماق یهود ستیزی، همصدایی با بنیادگرایان حاکم بر ایران و تروریسم علیه هرکسی که با اشغالگری و تجاوز مستمر اسرائیل به مردم فلسطین مخالفت کند بتازد. تجاوزگران اسرائیلی از پیش از 1948 تا همین امروز با ارتکاب جنایات و تروریسم دولتی و پاکسازی قومی (شاهدش تحقیقات ارزندۀ «مورخین جدید» New Historians اسرائیلی ست) دولتی برپا کرده اند که پایگاه مقدم امپریالیسم جهانی ست. از عناصر و عمال چنین رژیمی جز این انتظاری نیست. اردوی اشغالگران از اردوی جانبداران حقوق خلق ها و عدالت جهانی جدا است.
در تارنمای وزارت خارجۀ اسرائیل ستونی هست زیر عنوان «سخن دوست» (دوست چه کسی؟) «دیدگاه شخصی (!) منشه امیر». او نوشته اش را با اشاره به محمد رضا شالگونی این طور شروع می کند: «نا انسان بی شرمی که لیاقت ندارد نام او برده شود...». از کسانی که توجیه گرِ جنایات هول انگیز صهیونیست ها نظیر دیریاسین و صبرا و شاتیلا و غزه و ترورهای هدفمند هستند، از کسانی که تبدیل فلسطین را به زندانی بزرگ تنها دموکراسی خاورمیانه جا می زنند، از کسانی که تا امروز حتا یک قطعنامۀ ملل متحد که اسرائیل را به رعایت حقوق فلسطینی ها فراخوانده نپذیرفته اند و 61 سال است جنگ و خونریزی و ویرانی مستمر و آوارگی میلیون ها فلسطینی در منطقهء خاورمیانه به بار آورده اند و با برپایی نخستین حکومت دینی در منطقه به تقویت ارتجاع و تاریک اندیشی مذهبی پرداخته اند جز این چه انتظاری هست؟ از دشمنان آزادی و برابری خلق ها انتظار دیگری داشتن غلط است.
اینکه او نام منتقد را نمی خواهد به زبان آورد یادآور اصرار اسرائیل در به زبان نیاوردن نام فلسطین است که درسال های اخیر اگر به ناگزیر آن را بر زبان می آورند ولی آن را تهی از محتوای انسانی و حقوق ملی اش می خواهند. آنها حتا یک پنجم از شهروندان اسرائیلی را که فلسطینی هستند به عنوان فلسطینی قبول ندارند بلکه آنها را «اعراب اسرائیل» می خوانند. آنها حتی کشمکش 60 سالۀ گذشته را کشمکش اعراب و اسرائیل (نه ملت فلسطین و اسرائیل)، یا کشمکش خاورمیانه می نامند تا اصل داستان مسکوت بماند. به اعراب و فلسطینی ها فشار مرگبار وارد می آورند که حق موجودیت اسرائیل را به رسمیت بشناسند اما خود هرگز حق موجودیت فلسطینی ها را قبول ندارند. با همه ادعای صلح دروغین و یکطرفه شان، هرگز حقوق سیاسی و ملی فلسطینی ها را به رسمیت نشناخته اند. انکار وجود فلسطینی ها و خودداری از نام بردن از طرف مقابل، نمونۀ رسوای دیگری دارد و آن این که نخست وزیر اسبق اسرائیل اسحاق شامیر در عین ناراحتی شدید از شعری که محمود درویش تحت عنوان «عابرون فی کلام عابر» (رهگذرانی در سخنی گذرا) در سال 1988 همزمان با انتفاضۀ اول سروده و توفانی در اسرائیل و در بین سینه چاکان آن در خارج برپا کرده بود (1)، در کنیست (به اصطلاح پارلمان) گفت: «این شعر بیانگر دقیق اهدافی ست که باند آدمکشان متشکل در سازمان آزادیبخش فلسطین در جست و جوی آن اند. این شعر را یکی از شاعرانشان، محمود درویش، که به اصطلاح وزیر فرهنگ شان است گفته... من می توانستم این شعر را در حضور پارلمان بخوانم ولی نمی خواهم این افتخار را داشته باشد که نامش در آرشیو کنیست بیاید.»
خوشبختانه وجدان های بیداری در اسرائیل وجود دارند که از سیاست اسرائیل شدیدا انتقاد و آن را افشا و محکوم می کنند. نویسندگان و متفکران اسرائیلی مانند یوری آونری، گیدئون لوی، امیره هس، شلومو ساند، میشل ورشوفسکی، دانیل بارنبایم، آریلا آزولای و بسیاری دیگر. همچنین نوسندگان و هنرمندان یهودی تبار در سراسر جهان که مخالف صهیونیسم، اشغالگری، مستعمره سازی و نژادپرستی اسرائیل هستند (2) و حسابشان از جنگ افروزان و اشغالگران جدا است.
باری، محمد رضا شالگونی در مصاحبه با رادیو سپهر به حد کافی به تحریف ها و کینه توزی های بوق تبلیغاتی اشغالگران که در نوشتۀ منشه امیر روی سایت وزارت خارجه اسرائیل منعکس شده است پاسخ گفته و از حقوق عادلانۀ مردم فلسطین و منطقه آنطور که باید دفاع کرده است (3) و نیازی نیست که چیزی بدان افزوده شود. چه خوب است سایت ها و بلوگ هایی که مدافع فلسطین و مخالف تجاوزات اسرائیل هستند، حالا که جارچی های تجاوز و اشغال چنین بی شرمانه علیه مقالۀ «فلسطینیان امروز و یهودیان آن روز» و نویسنده اش تاخته اند، مقاله را در سایت و بلاگ خود منعکس کنند.
در پایان، به عنوان همبستگی در این مبارزۀ افتخار آمیز، یادداشت و مقالۀ زیر را که دوستی گرامی از فلسطین دریافت کرده و برایم فرستاده به فارسی درآوردم که در زیر ملاحظه می کنید.

یادداشت بر مقالۀ زیر نوشتۀ گیدئون له وی:

عادی نیست که روزنامۀ هاآرتز یا حتی گیدئون له وی (روزنامه نگار چپگرای مخالف سیاست اسرائیل) صریحاً بگویند که اسرائیل «تحت قوانین مذهبی اداره می شود»، یا آن را با افغانستان و عربستان سعودی مقایسه کنند؛ اما نمی توان نادیده گرفت که حرکت منظم به سمت روی کارآمدن احزاب سیاسی راست همواره با اوجگیری منظم نفوذ نیروهای راست مذهبی همراه بوده است.
در سراسر دنیا کسانی می توانند از اسرائیل نفرت داشته باشند یا بدان عشق بورزند ــ که در این اواخر بیشتر حالت اول دیده می شود ــ اما شاید خیلی ها هنوز از اسرائیل تصوری شبیه یک دولت «سکولار» (لائیک) اروپایی دارند. بسیاری احتمالاً نمی دانند که اسرائیل دارای قوانین مذهبی سخت قرون وسطایی ست که بر زمینه های حیاتی زندگی از جمله ازدواج، حرمت و تقدس روز شنبه و حتی امور مربوط به دفن مردگان حاکم است. هستند افراد متعددی از یهودیان روسیه که به اسرائیل آمده و به ارتش اشغالگر پیوسته و طی عملیات نظامی کشته شده اند، اما مجاز نیست که در گورستان های عمومی ارتش دفن شوند، زیرا آنها به نظر مقامات بنیادگرای مذهبی، که امور مربوط به دفن مردگان را در اختیار دارند، «به حد کافی یهودی» نیستند، یعنی مادر و مادربزرگهای آنان یهودی نبوده اند. اتومبیل هایی که جرأت کنند روز غفران (یوم کیپور) در عکّا و بیت المقدس و جاهای دیگر حرکت کنند به دست بنیادگرایان خشمگین [یهودی] سنگباران می شوند، در حالی که لیبرال های مهربان لائیک، ساکت آنها را تماشا می کنند و گاه آنها را تأیید می نمایند.
بیمارستان ها در سراسر اسرائیل، حتی در ناحیه ای لائیک مثل تل آویو، در روز شنبه نه تنها به بیماران غذای سرد می دهند زیرا در این روز، روشن کردن اجاق ها ممنوع است، بلکه آسانسورها را هم طوری برنامه ریزی می کنند که در تمام طبقه ها متوقف شود تا نیازی به فشار دادن تکمه ها نباشد و حرمت شنبه شکسته نشود! در جریان عید فصح یهودی (عید پاک) مأمورین امنیتی جلوی درِ بیمارستان، نه تنها افراد را به خاطر آنکه مبادا با خود اسلحه داشته باشند، بازرسی می کنند، بلکه تا از ورود نان و هر غذائی که با تخمیر تهیه شده باشد جلوگیری کنند. اگر یک مادر فلسطینی که به عیادت فرزند بیمارش آمده نان کنجدی خاص بیت المقدس «قاچاق» کرده باشد، نه تنها نان را از او می گیرند (البته با دستکش) وآن را به دور می اندازند، بلکه آن زن را سرزنش نیز می کنند. عامل فشار و اجبار مذهبی نه تنها در عربستان سعودی و افغانستان، بلکه در اسرائیل نیز به شدت حضور دارد. نکتۀ آخر اینکه در بیمارستان های اسرائیل در روزهای شنبه از کمک ـ پزشکان فلسطینی برای انجام کارهای خیلی پیش پا افتاده استفاده می کنند مانند نوشتن نسخه، باز و بست کردنِ کپسول اکسیژن یا برای هر فعالیت بدنی که پزشکان یهودی حاضر نیستند آن را انجام دهند مبادا تقدس روز شنبه را زیر پا بگذارند.
شاید شما موافق باشید که اسرائیل کشوری ست برپایۀ تبعیض نژادی یا اینکه به خاطر کمبود اطلاعات لازم اصرار بورزید که چنین نیست. از این می گذریم؛ اما به هیچ رو نمی توانید آن را به طور جدی کشوری لائیک تلقی کنید (4).

اکنون مقاله ای را که در هاآرتز به تاریخ 12 آوریل 2009 چاپ شده می خوانید:

جنبۀ تاریک اندیشانۀ مذهبی اسرائیل
گیدئون له وی Gideon Levy

چند روز پس از آنکه ده ها هزار تن از اسرائیلی ها صبحگاهان به آسمان چشم دوختند تا «بازگشت خورشید را به همان جایی که در لحظۀ آفرینش قرار داشته» با شکوه و احترام جشن بگیرند، وقتی می بینید که میلیون ها تن از اسرائیلی ها در مراسم عید فصح شادمانه نیایش مربوط به نسل کشی ــ عذاب الیم و غرق کردن فرزندان ــ را با صدای بلند می خوانند، اذعان خواهید کرد که ما در کشوری مذهبی بسر می بریم.
در این روزهای تعطیل عید فصح [عید پاک یهودی] وقتی در برخی مناطق کشور محال است بتوان نان یا چیز دیگری که در آن خمیر به کار رفته پیدا کرد؛ وقتی خاخام ها در جستجوی آن اند که برنامه ای کامپیوتری نصب کنند تا از فروش محصولاتی که در آنها خمیر به کار رفته جلوگیری شود؛ وقتی خاخام بزرگ، یونا متزگر، از خاخام یاکوب اسرائیل پیفرگان می خواهد که به مرید خود نوچی دانکنر، صاحب یک فروشگاه بزرگ، توصیه کند که چنین برنامه ای نصب کند؛ و وقتی گاوهای کشور ما تحت رژیم غذائی بدون خمیر قرار دارند، خود را در کشوری مذهبی می یابید.
ما باید بپذیریم که در جامعه ای بسر می بریم با جنبه های بسیار تاریک مذهبی. خارجی هایی که به اسرائیل وارد می شوند چه بسا از خود بپرسند وارد چه کشوری شده اند، ایران، افغانستان یا سعودی؟ در هر حال، اسرائیل جامعه ای لیبرال، لائیک و آزاد از خرافات و جهل و تعصب که ادعا می کند نیست. تنها بریدن دستِ دزد یا حجاب چهرۀ زنان نیست که کشور را مذهبی می کند. همان گونه که یک کشور اشغالگر که سه و نیم میلیون انسان را از حقوق مدنی شان محروم کرده نمی تواند «تنها دموکراسی خاورمیانه» لقب گیرد، کشوری نیز که به دلایل مذهبی یک هفته در آن نان پیدا نمی شود نمیتواند خود را کشوری لائیک و آزادیخواه بنامد.
درست است که در سال های اخیر فضا کمی باز شده است. اماکن تفریح و سرگرمی و فروشگاه های بزرگ در روزهای شنبه بیش از گذشته باز هستند. مردگان را هم می شود با پرداخت کمی پول در گورستان غیر مذهبی دفن کرد، اما این کافی نیست تا بتوانیم خود را جامعه ای لائیک (سکولار) بنامیم. خود را فریب ندهیم: از گهواره تا گور، از ازدواج تا طلاق هنوز تقریباً همه چیز مذهبی ست.
در هیچ کشوری نیست که روز شنبه اتوبوس در خیابان ها و قطار روی ریل ها نباشد. هیچ شرکت هوایی غیر از ال عال نیست که یک روز در هفته تن آسایی کند، یا اینکه روز شنبه در بیمارستان ها و هتل ها غذای سرد بدهند. اینکه به خاطر وجود گورستان های قدیمی جاده ها را منحرف کنند، به طوری که اگر کسی از بیرون به صحنه نگاه کند به نظرش مثل طواف می آید،اینکه در اتوبوس ها زنان و مردان را از هم جدا کنند، در هیچ کشور دموکراتیکی دیده نمی شود. در اینجا هرگز مذهب از دولت جدا نبوده، بلکه آنها دست در دست یکدیگر زندگی ما را تحت نظر دارند.
ما نباید جامعۀ سنت گرا و رهبری آن را سرزنش کنیم. سنت گرایان حق دارند هرکاری می توانند انجام دهند تا ایمان خود را بر جامعۀ لائیک تحمیل کنند [آنها کار خودشان را می کنند]. طرفی را که باید سرزنش کرد لائیک ها هستند. اینکه طلاب علوم دینی یهود از خدمت سربازی معاف اند تقصیر آنان نیست. تقصیر اکثریت لائیک است که به این امر اجازه می دهد. بقیۀ امور زندگی مان نیز همین روال را دارد. ما لائیک ها هستیم که مستحق سرزنش ایم. ماییم که تسلیم شده ایم. اقلیت دیگری هم هست، اقلیت کولون ها (مهاجران یهودی ساکن شهرکها در سرزمین های غصب شدۀ فلسطینی) که با دست زدن به ارعاب، اکثریت جمعیت را دچار ترس و وحشت می کنند، درست همان گونه که متعصبین مذهبی با ستمکاری هاشان چنین می کنند. علت اینکه ستمکاری و خودکامگی همچنان وجود دارد این است که اکثریت لائیک تصمیم گرفته است دست روی دست بگذارد و اطاعت کند.
بنابر این نیایید از مذهبی ها شکایت کنید. لاییک ها در اکثریت اند و قدرت تغییر سیمای جامعه در دست آنها است. اگر اکثریت می خواست مقاومت کند و تسلیم اقلیت نشود، اتوبوس ها همه روز حرکت می کردند و نان در تعطیلات عید فصح (عید پاک) به فروش می رسید. بدین ترتیب، این ما هستیم که، بیش از آنکه خود به آن اعتراف کنیم، مذهبی هستیم. ما ممکن است ظاهر لائیک را برای خود حفظ کنیم، اما در باطن خویش مذهبی هستیم.
ای کاش ما این را می پذیرفتیم و دست از ادعای لائیک بودن بر می داشتیم. با وجود این، جامعه ای که وانمود می کند غربی ست و بر اصول عصر روشنگری استوار است، وقتی چنین شیوۀ زندگی مذهبی و تاریک اندیشانه را حفظ می کند نمی تواند به خودفریبی اش ادامه دهد. از زمانی که در مدرسه به ما می آموختند که اگر کتاب مقدس بر زمین افتاد آن را برداریم و ببوسیم مدت چندانی نمی گذرد. پس بگذارید مزۀ نان فطیر را بچشیم و مجبور نباشیم بطری آبجو را از نایلون مسخرۀ آن در فروشگاه بیرون بکشیم. بگذار اعتراف کنیم که ما هنوز (غالباً) در کشوری زندگی می کنیم که قوانین مذهبی بر آن حاکم است.
منبع: روزنامه اسرائیلی هاآرتز 12 آوریل 2009 (تأکیدها از مترجم است.)

www.haaretz.com/hasen/spages/1077908.html
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ـ رک. به: محمود درویش (همراه با سه نویسندۀ اسرائیلی)، فلسطین کشور من، جنجال یک شعر، انتشارات مینوی، پاریس 1988 (به فرانسوی)
ـ برای اطلاع بیشتررک. از جمله به: http://www.peykarandeesh.org/felestinIndex.html
3 رک. به: http://www.azadi-b.com/J/2009/04/post_499.html
4ـ کسانی که ایرادشان به رژیم ایران محدود به «بنیادگرایی اسلامی» است و بنیادگرایی مسیحی (جرج بوش و...) و بنیادگرایی یهودی (اسرائیل) را نمی بینند یا آن را به «مدرنیته» اش می بخشند، وقتی وزرای احمدی نژاد نامه به چاه می اندازند تا به دست امام زمان برسد به رژیم خرافات می خندند ولی برای چپاندن نامۀ حاجت لای جرز های دیوار ندبه در اسرائیل حرفی ندارند! (م.)

 

بنیانگذار جبههء خلق برای آزادی فلسطین در ۲۶ ژانویه در سن ۸۲ سالگی در اردن درگذشت.

شاهین ترازو. من این ارزیابیِ منصفانه را از یکی از رقبای سیاسی او شنیده ام نه از یکی از طرفدارانش. هانی الحسن، یکی از بنیانگذاران جنبش الفتح، زمانی که سفیر سازمان آزادیبخش فلسطین در تهران بود (۱۳۵۹) این تعبیر را دربارهء حبش به کار برد و افزود هر زمان که مقاومت فلسطین از راه انقلابی و اصیل و خردمندانهء خود منحرف شود، این ژرژ حبش است که هشدار می دهد.
نگارنده به یاد دارد که در اواسط دههء ۱۹۷۰، زمانی که بین فلسطینی ها بحث بر سر این بود که «آیا با اسرائیل باید مذاکره کرد یانه»، ژرژ حبش طی نطقی در عدن (پایتخت یمن جنوبی آن زمان) بر ضرورت رد راههایی که به نظرش سازشکارانه و تسلیم طلبانه بود تأکید ورزید و افزود که ما این موضع را برای تاریخ می گیریم. او می دانست که موضع گیری اش برخلاف جریان است و احتمال نمی داد که کسی بدان گوش سپارد، از این رو آن را «برای تاریخ» معرفی می کرد. می دانیم که روشنفکر متعهد و انقلابی گاه چاره ای ندارد جز آن که بر موضع اصولی خویش به عنوان موضعی برای تاریخ پای فشارد. آخرین موضع وی علیه قرارداد اسلو که منجر به کناره گیری اش از رهبری جبههء خلق در نیمهء دههء ۱۹۹۰ شد نیز بر همین پایه شکل گرفت.
ابتدا نگاهی کوتاه به زندگی پرتحرک، مؤثر و پربار او بیندازیم:
ژرژ حبش در سال ۱۹۲۶ در شهر لِد (یا لیدا) نزدیک تل اویو امروز زاده شد. در خانواده ای مسیحی و مرفه بزرگ شد. هنگام تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸) ۲۲ سال داشت و شاهد نفی بلد یعنی اخراج همیشگی خود و همشهریانش از زادگاهشان بود. او که عمیقاً تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته بود و در حالی که دانشجوی رشتهء پزشکی دانشگاه آمریکایی بیروت بود به سازماندهی سلسله تظاهراتی میپرداخت که طی آنها چند تن از دوستانش کشته شدند. در دههء ۱۹۵۰ همراه با شماری از همفکرانش از کشورهای مختلف عربی جنبش ناسیونالیست های عرب (حرکة القومیین العرب) را پایه گذاری کرد که در مناطق مختلف جهان عرب شعبه داشت. حبش خود در شعبهء عَمان (پایتخت اردن) کار میکرد. آنها برای آوارگان فلسطینی درمانگاه و مدرسه میساختند و خود حبش تا سال ۱۹۵۸ پزشک این درمانگاه بود. او یکبار حتی کاندیدای نمایندگی مجلس اردن شد که انتخاب نگردید و پس از کودتای معروف اردن علیه نخست وزیر ملی آن کشور (یعنی سلیمان نابلسی که او را با مصدق مقایسه می کنند) و تشدید سرکوب، راه های مبارزهء قانونی را رها کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب (۱) یکی از سه جریان مهم ملی و میهن پرستی عرب در دههء ۱۹۵۰ و ۶۰ است، دوتای دیگر، یکی حزب بعث است و دیگری ناصریسم (یعنی جنبشی که در رأس آن عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر قرار داشت). شعبهء یمنی همین جنبش ناسیونالیستهای عرب است که در بخش جنوبی یمن، مستعمرهء انگلیس، به مقاومت و مبارزهء مسلحانه دست زد و باعث شد که انگلستان از آن منطقه برود و جمهوری دموکراتیک یمن جنوبی در نوامبر ۱۹۶۷ پدید آید. شعبهء آنها در کویت هم در آن سالها خطی ملی، دموکراتیک و لائیک را دنبال میکرد که نسبتاً نیرومند بود و ارگانی داشت به نام «الطلیعه» [به معنی آوانگارد، پیشگام]. جنبش مزبور در عراق و سوریه و مصر و برخی دیگر از کشورهای عرب هم فعال بود یا هوادارانی داشت ولی رقیبان آن که بعثی ها و ناصریستها بودند در عین برخی همکاری ها که با هم داشتند مانع از پیشرفت آن گردیدند. البته مواردی هم بوده که این جنبش به ناصریسم امید زیاد داشته است.
پس از شکست اعراب در سال ۱۹۶۷، جنبش ناسیونالیستهای عرب علناً علیه ناصریسم موضع گرفت و آن را «حرکتی خرده بورژوایی و محکوم به شکست» نامید و رابطهء خود را با آن قطع کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب پس از ۱۹۶۷ به واحدهای کشوری تقسیم شد و بخش فلسطینی آن در دسامبر ۱۹۶۷ تشکیلاتی به وجود آورد که بر مارکسیسم - لنینیسم به مثابهء ایدئولوژی خود تأکید میکرد و جبههء خلق برای آزادی فلسطین (PFLP) نام گرفت. چیزی نگذشت که دو انشعاب مهم در این جبهه پدید آمد یکی جبههء خلق... (فرماندهی کل) به رهبری احمد جبریل، و دیگری جبههء دموکراتیک ... به رهبری نایف حواتمه. به گمان نگارنده مشخصهء انشعاب اول گرایش به وابستگی به سوریه بود و در دومی گرایش به وابستگی به شوروی. ژرژ حبش در برابر هردو جریان انشعابی مقاومت کرد و از طرف آنان متهم به راستروی شد، ولی جبههء وی در عین حفظ روابط دوستی با دو کشور مزبور، نمی خواست استقلال سازمان خود را از دست بدهد. گفتنی ست که سه سال قبل از تشکیل جبههء خلق، جنبش الفتح نخستین عملیات نظامی خود را علیه اسرائیل در اول ژانویه ۱۹۶۵ انجام داده و جو سیاسی منطقه را تا حد زیادی تغییر داده بود. جبهه ابتدا کوشش خود را مصروف عملیات در داخل سرزمین های اشغالی نمود و آن را اساس کار اعلام میکرد و در این راه کوشش های جدی داشت.
پس از آنکه عبدالناصر طرح راجرز (وزیر خارجهء وقت آمریکا) مبنی بر جداسازی نیروهای اعراب و اسرائیل را پذیرفت، مخالفت حبش با رژیم های عربی شدت بیشتری یافت و گرایش فکری چپ در او تقویت گردید. با اینکه روابط خوبی با شوروی و بلوک شرق داشت، از آنجا که وجود دو دولت در فلسطین (یکی عربی و دیگر یهودی: اسرائیل) را نمی پذیرفت، شوروی در سال ۱۹۷۴ تبلیغاتی علیه وی به راه انداخت و او را «انقلابی نما» نامید. در سال ۶۹ استراتژی جبههء خلق در مبارزهء مسلحانه با اسرائیل که قبلاً بر تاکتیک عملیات داخل فلسطین، و نه در مرزهای آن، پافشاری می کرد به تاکتیک تازه ای کشیده شد و به طراحی عملیات خارجی زیر شعار «دشمن را هرجا باشد تعقیب کنیم» پرداخت. طراح و سازمان دهندهء این نوع عملیات که دست به چندین هواپیما ربایی زد یکی از دوستان و همکلاسان قدیمی حبش دکتر ودیع حداد بود. بد نیست اشاره کنیم که الفتح با این نوع عملیات مخالف بود. استدلال جبههء خلق برای دست زدن به هواپیماربایی این بود که وقتی اسرائیل و حامیانش دارند سرِ ما را می برند و حقوقِ ملی و انسانی ملتی را لگدمال می کنند و دنیا بی خبر است یا با بی اعتنائی سکوت می کند، از طریق تعقیب دشمن در هر جای جهان، ما به دنیا اخطار می کنیم که آن ها نیز ممکن است مزهء رنج را بچشند. عملیاتی که جبهه انجام داد عمدتاً هدف تبلیغاتی یا فشار بر دشمن و تأثیر بر افکار عمومی داشت، نه کشتن مسافرانی که به هیچ رو مستقیماً در اشغال و رنج های بیشمار فلسطینی ها دست نداشتند. ارزیابی جبهه این بود که این عملیات خبر فاجعهء فلسطین را به گوش کل جهانیان می رساند. در نتیجهء مبارزهء همه جانبهء و مستقیم مردم فلسطین و از جمله اینگونه عملیات، وکلای مدافع و روشنفکران متعددی در اروپا (به رغم محکوم کردن تروریسم) به این نتیجه رسیدند که برای پایان دادن به فاجعهء فلسطین باید کاری کرد و از عاملان اینگونه عملیات در دادگاه ها و مطبوعات دفاع کردند. دستگیری لیلا خالد، دختری فلسطینی که به هواپیماربائی دست زده بود و طرح قضیه و دفاع از او در اروپا سروصدای فراوان به راه انداخت.
حوادث سپتامبر سیاه اردن ۱۹۷۰ و خروج نیروهای ساف از آن کشور و انتقال به لبنان مرحله ای مهم در حیات جبههء خلق نیز محسوب میشود.
اما تنها دو سال بعد و پس از چند نمونه از اینگونه عملیات خارجی، جبههء خلق این تاکتیک را پایان داد و دکتر ودیع حداد، مسؤول طراحی این عملیات که از این تصمیم راضی نبود از فعالیت سازمانی کنار گذارده شد.
جبههء خلق برای آزادی فلسطین که عضو کمیتهء اجرائی سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بود در سال ۱۹۷۴ در برابر سیاست عرفات دائر بر قبول احتمالی راه حل مبتنی بر مذاکره موضعگیری کرد و از کمیتهء اجرائی ساف بیرون آمد و با دیگر نیروهائی که همین مخالفت را داشتند جبهه ای به نام رفض (امتناع) تشکیل داد اما پنج سال بعد طرح عرفات دائر بر «راه حل انتقالی» (یعنی قبول هرقسمت از فلسطین که بتواند آزاد شود) را پذیرفت و به کمیتهء اجرائی بازگشت.
تجاوز اسرائیل به لبنان و اشغال این کشور تا بیروت و خروج نیروهای ساف از این کشور در سال ۱۹۸۲ محدودهء فعالیت حبش را تنگتر کرد. حبش موجودیت ساف را دستاورد مهم سیاسی مبارزات مردم فلسطین می دانست و هر زمان که ساف نیز زیر ضربه ای قرار می گرفت، به رغم مخالفتی که با رهبری یاسر عرفات داشت، به دفاع از ساف می پرداخت. حبش هیچگاه سیاست وحدت - انتقاد را در رابطه با ساف رها نکرد. زمانی که یکی از نیروهای مخالف رهبری عرفات به ریاست احمد جبریل با همکاری دولت سوریه پایگاه عرفات در شمال لبنان را زیر ضربهء توپخانه قرار داد، مجلهء الهدف ارگان جبهه حبش طرح روی جلد را با یک قطرهء درشتِ خون منتشر کرد و هشدار داد که دیگر بس است! از خط سرخ نباید گذشت!
در سال ۱۹۸۸ که مجلس ملی فلسطین در تبعید اصل وجود دو دولت، یکی اسرائیل و دیگری فلسطین مستقل را پذیرفت، جبههء حبش حضور داشت و آن را تأیید کرد.
در سال های ۱۹۸۰ خط مشی ساف میانه رو تر شد و وقتی ساف با ایالات متحده مذاکرهء رسمی را آغاز کرد با اعتراض شدید حبش مواجه گردید ولی موجب نشد که او از ساف جدا شود. همین وضع پس از تصمیم ساف دائر بر شرکت در کنفرانس مادرید هم پیش آمد ولی باز او ماندن در ساف را برگزید. وی طبعاً با قرارداهای اسلو مخالف بود و آن را ادامهء عقب نشینی های پیشین میدانست. تحولاتی که در عراق و جهان عرب و سپس در فلسطین با برپایی تشکیلات خود مختار فلسطین پدید آمد نظر او در درون خود جبهه در اقلیت قرار گرفت و او از رهبری جبهه کناره گرفت و به جای او ابوعلی مصطفی به سمت دبیر کل جبههء خلق برای آزادی فلسطین برگزیده شد. ابوعلی مصطفی در همکاری با تشکیلات خودمختار فلسطین و در واقع قبول قرارداد اسلو به داخل فلسطین رفت ولی پس از چندی اسرائیلی ها او را ترور کردند. جانشین وی احمد سعدات هم به عنوان دبیر کل جبهه مدتی فعالیت داشت ولی هم اکنون در زندان اسرائیل بسر میبرد. جبهه در انتخابات فلسطین و دیگر نهادهای سیاسی آن همواره شرکت داشته است. هم اکنون شهردار رام الله، خانم ژانت میکائیل است که خود از خانواده ای مسیحی برخاسته و با جبههء خلق فلسطین همکاری داشته و دارد. در انتخابات عمومی، میزان آراء جبهه حدود ۷ تا ۱۰ درصد است. نفوذ جبهه در مبارزهء سیاسی نظریُ در محافل روشنفکران و تحصیل کردگان فلسطینی و عرب چشمگیر است. مجلهء الهدف، ارگان غیر رسمی جبهه که نویسنده، ناقد و هنرمند بزرگ فلسطینی غسان کنفانی آن را در آغاز سالهای ۱۹۷۰ تأسیس کرد هنوز هم منتشر میشود.
ژرژ حبش از زمانی که از موقعیت سازمانی خود کناره گرفت در دمشق و عمان بسر برد و غالباً با مشکلاتِ بیماری و کهولت سن روبرو بود. موضع گیری های قاطع او علیه راه حل های تحمیلی به جنبش فلسطین باعث شد که اسرائیل و آنچه به اصطلاح «جامعهء بین المللی» نامیده می شود علیه او تبلیغات منفی مبنی بر تروریسم و غیره راه بیندازند. سفر وی در سال ۱۹۹۲ برای معالجه به فرانسه که ابتدا با درخواست صلیب سرخ و موافقت دولت فرانسه صورت گرفت (۲۹ ژانویه ۱۹۹۲) با جنجال وسیع محافل صهیونیستی همراه شد. آن ها دولت فرانسه را ناگزیر کردند که ژرژ حبش را بدون معالجه به الجزایر برگرداند.
جالب این است که حاکمیت و نفوذ وسیع ارتجاع در عرصهء بین المللی در اوضاع کنونی باعث شده که درگذشت دکتر ژرژ حبش تقریباً با سکوت روبرو شود و روزنامهء لوموند که معمولاً در مناسبات مشابه صفحهء کاملی را به گزارش زندگی و فعالیت های شخصیتی در حد وی اختصاص می داد، به یادداشت خبری کوچکی در صفحات داخلی بسنده کند (لوموند ۲۹ ژانویه ۲۰۰۸).
به نظر می رسد که او نقش خود را به عنوان یک روشنفکر متعهد و مستقل وفادار به اصول با مواضعی که خود آن ها را «مواضعی برای تاریخ» می نامید ایفا کرد. همان طور که گفتیم به رغم مخالفتش با برخی سیاست های ساف، خشک و تر را با هم نسوزاند. وقتی مرحله ای بسر می رسید می دانست که چگونه سیاست خود را تغییر دهد. هرچند وضع عمومی عینی جنبش فلسطین همواره در ذهن او به مبارزه با اشغال و کسب استقلال ملی اولویت می بخشید ولی گرایش عمومی او به چپ بود و دفاع از مصالح زحمتکشان جامعهء فلسطین و عرب. در دریای پر تلاطم تناقض های حاکم بر جامعهء عرب و جامعهء بین المللی او کوشید درست ترین راه را برگزیند. در همکاری و ائتلاف با اتحاد شوری، با رژیم های عراق و سوریه و الجزایر، و یا در خوش بینی به رژیم جمهوری اسلامی ابتدا گام هائی برداشت که همیشه درست نبود و ناگزیر برمی گشت. در عرصهء فلسطین، او نقش منتقد مسؤول و با پرنسیپ را به خوبی ایفا کرد.
وی که از آغاز جوانی از برج عاج روشنفکری بیرون آمده و پا به میدان فعالیت اجتماعی و سیاسی انقلابی گذاشته بود، طبیعی بود که گاه به اشتباهات و حتی خطاهائی آلوده شود اما مهم این است که می توانست لغزش های خویش را ببیند و مهار کند و در مجموع، کارنامه ای از آرمانخواهی، جسارت در مبارزه، دست زدن به آزمایش و خطا، درک انحرافات و نقد و بازگشت از آن ها بپردازد.
حدود ده سال بود که دیگر در عرصهء سیاسی فلسطین فعال نبود. اما فقدانش از روز ۲۵ ژانویه که در نتیجهء سکتهء قلبی در سن ۸۲ سالگی در عمان درگذشت بیش از پیش احساس می شود. شک نیست که تجربهء او درسی برای مبارزان انقلابی فلسطین و منطقه و حتی جهان خواهد ماند (۳). سخن را دربارهء این مرد بزرگ با جمله ای از یادداشت سمیر امین در مجلهء فرانسوی آفریقا آسیا Afrique Asie مارس ۲۰۰۸ به پایان می بریم که: «ژرژ حبش مرد، اما پیکار او برای آزادی فلسطین نمرده است».
(منتشر شده در آرش ۱۰۱)
---------------------
۱ـ برای اطلاع از «جنبش ناسیونالیست های عرب» می توان به کتابی با همین نام، نوشتهء دکتر باسل کُبیسی مراجعه کرد. یادآوری می کنیم که کبیسی در پاریس و غسان کنفانی در بیروت هر دو در اوایل دههء ۷۰ میلادی به دست اسرائیلی ها ترور شدند. هردو نویسنده از کادرهای برجستهء جبههء خلق برای آزادی فلسطین بودند.
۲ـ رجوع شود به نوشته ای از نگارندهء این سطور در آرش شماره ۱۳ فوریه ۱۹۹۲ تحت عنوان «آب در خوابگه مورچگان».
۳ـ دربارهء دکتر ژرژ حبش همچنین می توانید به مصاحبهء «رادیو دموکراسی شورائی» با تراب حق شناس روی سایت همین رادیو و نیز روی سایت peykarandeesh.org مراجعه کنید.

در منطقه اى در دست ساختمان در نزديكى شهر عسقلان (اشكلون) اسرائيل

از آغاز امسال تا كنون، پليس اسرائيل ۱۶ هزار كارگر فلسطينى رابازداشت كرده است. آنها براى تامين زندگى روزانه خود و خانواده شان ناگزيرند در شهركهاى اسرائيلى با كمترين حقوق و بدون هيچ حق بيمه و ... كار كنند. از سال ۲۰۰۰ تا كنون منطقه غزه در بدترين شرايط اقتصادى بسر ميبرد. بيكارى ۷۰ درصد جمعيت را اسير كرده و ميانگين فقر ۸۰ درصد است.

عكس از لوموند ماگازين ۱۹ سپتامبر



به صف اِستاده انسانِ مغرورِ ديروز، كَف اش تهى و آرزوهايش ماسيده به ديوارِ بلندِ زور، چشمش تراوشِ غمِ آوارگىِ نسلها، ريزش نفرتِ ستمِ ساليانِ، اما سرشار از اميد ، با آرزوى خانه اى براى زيستن، زمينى براى كاشتن در فرداها و...
خانه اش مخروبه از تانكهاى سربازان داوود، نانش به هزار تكه از سيم هاى خاردارِ نامحدود، آزاديش محصور از ديوارِ طويلِ ستم و آتش و دود، صدايش اما فراتر از هر صفيرِ گلوله اى تشنه ى زمين و خون.