در روزهاى آخر دسامبر ۲۰۰۹ در نخستين سالگرد تجاوز اسرائيل به مردم مقاوم فلسطين در غزه، يك كاروان انترناسيوناليستى از ۴۲ كشور جهان متشكل از قريب ۱۴۰۰ نفر با مبالغى كمك غذائى و دارويى به سوى غزه حركت كردند. دولت مصر در همدستى با آمريكا و اسرائيل از عبور آنها و رسيدن به غزه جلوگيرى كرد. آنها در قاهره دست به اعتصاب غذا و تظاهرات در برابر مقر ملل متحد زدند و افشا گريها كردند. سرانجام ابتدا به صد نفر كه همه آمريكايى بودند اجازه داده شد به غزه بروند. پس از چند روز ۵۰۰ نفر توانستند به غزه وارد شوند ولى بقيه ناگزير به كشورهاى خود برگشتند.

مصاحبه تلويزيون برابرى را با منيژه صبا، ايرانى مقيم آمريكا، كه در اين كاروان انساندوستانه، جانبدار آزادى فلسطين و ضد محاصرهء غزه شركت داشته در لينك زير ملاحظه مى كنيد:
http://www.rahekaregar.com/video/tvbarabari128c.html
رادیو برابری: مصاحبه با تراب حق‌شناس

دربارهء تهاجم اسرائيل به غزه و ويرانى‌ها و كشتار فلسطينى‌ها


مسأله نه تنها انكار حقوق مردم فلسطين، بلكه انكار موجوديت آنهاست

فلسطين زيادى ست! و مردم آن بايد نابود شوند! اين است خلاصۀ سياستى كه صهيونيسم طى يك قرن و به ويژه از ۶۰ سال پيش با همدستى قدرتهاى استعمارى و امپرياليستى اجرا كرده است. دروغ نخستين و بنيانگذار اين ايدئولوژى نژادپرستانه اين بود كه «فلسطين سرزمينى ست بدون مردم و بايد به مردمى داده شود بدون سرزمين». اما فلسطين مردمى داشت و مردمى دارد كه از خود و سرزمين و موجوديت شان قهرمانانه و با جسارتى افسانه اى و ستايش برانگيز دفاع كرده و مى كنند.

از ۱۹۴۸ كه اسرائيل چون خنجرى در قلب منطقۀ خاورميانه فرو رفت تا تاوان جنايات نازى ها عليه يهوديان را اعراب و مشخصاً مردم فلسطين پرداخت كنند سياست انكار حقوق قانونى فلسطينى ها و حتى انكار حق حيات آنان ادامه دارد: اهالى را آواره مى كنند، خانه ها و زمين شان را تصرف كرده مستعمرات (كولونى ها) برپا مى سازند كه نبايد به سمت آن سنگ پراند يا خمپاره اى دست ساخت پرتاب كرد. توسعه طلبى وحشيانه و سيرى ناپذير اسرائيل ادامه دارد. هرچندگاه كه تضاد بين تجاوزگران و مقاومت عادلانۀ فلسطينى ها اوج مى گيرد و خونريزى بى حساب و معاف از مجازات اسرائيل ابعادى توجيه ناپذير مى يابد وجدان هاى به خواب رفته و بى حس شده واكنش نشان مى دهند كه اورژانس! اورژانس! خويشتن دارى كنيد! جنگ قطع شود! كمك هاى انسانى! مذاكره! صلح! و حرف هايى كه در اين نبرد نابرابر جز ياوه و رفع تكليف نام ديگرى ندارد.

قطعنامه هاى ملل متحد در عمل جز به قانونى كردن تجاوزات اسرائيل نپرداخته است. با جنگ ۱۹۴۸ بى هيچ تناسبى بين جمعيت يهودى و عرب بيش از ۵۴ درصد از فلسطين تاريخى را به اسرائيل دادند. اما اسرائيل به پيشروى ها و غصب اراضى و آواره كردن مردم ادامه داد و با جنگ ۱۹۶۷، ملل متحد با قطعنامه هاى ۲۴۲ و ۳۳۸ (كه بعدها به مرجعى براى حقوق فلسطينى ها شناخته شد!) با گشاده دستى ۷۸ درصد از فلسطين را براى اسرائيل به رسميت شناخت. سپس با جنگ و ترور و انواع فشارها و نيرنگ ها آنقدر بر فلسطينى ها فشار آوردند كه ياسر عرفات رهبر سازمان آزاديبخش فلسطين در ۱۹۹۳ پاى ميز مذاكره رفت تا در همين ۲۲ درصد باقى مانده موجوديت مستقل فلسطينى ها را با برپايى دولتى در غزه و ساحل غربى و قدس شرقى تثبيت كند و نگذارد كه فلسطين براى هميشه از نقشه حذف گردد. اسرائيل و همدستان بين المللى اش از تعهدات خود دائماً طفره رفتند و سرانجام عرفات را مانع صلح شمردند و او را محاصره كرده به طريقى مرموز به قتل رساندند.
بهانه ها هر روز پيدا مى شد و مى شود: مبارزه با عمليات انتحارى و تروريسم، مبارزه با بنيادگرايى اسلامى، مبارزه با كسانى كه موجوديت اسرائيل را قبول ندارند... همۀ اين بهانه ها يك طرفه مطرح مى شود و رسانه هاى گروهى جهان آن را به مردم دنيا حقنه كرده و مى كنند تا حق به زورمند داده شود و حق ستمديدگانى كه صداشان و فريادشان را كسى گوش نمى كند تا بشنود ناديده گرفته شود. ۱۵ سال از به اصطلاح فرآيند صلح مى گذرد اما صلح يك سانتيمتر هم جلو نرفته است، مصادرۀ سرزمين ها و مستعمره سازى ادامه دارد. اسرائيل در مناطقى كه به اصطلاح به «حاكميت» فلسطينى ها واگذار كرده بود همه جا حضور دارد. براى مثال، فقط در ساحل غربى ۷۰۰ راه بندان نظامى (يا چك پوينت) هست. رئيس تشكيلات خودمختار فلسطين هم بدون اجازۀ اسرائيل نمى تواند حركتى داشته باشد. مسألۀ بازگشت آوارگان و مسألۀ قدس حكم تابو دارد و قابل مذاكره نيست. ۱۱ هزار نفر هنوز و غالباً بدون محاكمه در زندان هاى اسرائيل بسر مى برند. از يكسال و نيم پيش كه در پى اختلاف با الفتح (كه زمينه اش اساساً همين اشغال و تجاوزهاى اسرائيل است)، حماس قدرت را در نوار غزه به دست گرفته بهانۀ تازه اى براى اسرائيل پيدا شده تا غزه را با يك ميليون و ششصدهزار نفر جمعيت آن به محاصره زمينى، دريايى و هوايى درآورد و راه آذوقه و برق و دارو و رفت و آمد را بر اهالى آن ببندد. تصور كنيد كه عرصه را بر مردمى چنان تنگ كنند كه مانند موش صحرايى در زمين نقب بزنند تا از آن طرف ديوار مرز يعنى خاك مصر سر درآورند. كمتر كسى كار و شغلى دارد. پول در دست مردم نيست، مواد غذائى نيست. چه كسى جز مردگان در چنين جهنمى نمى شورد؟ امروز تلاش خيرخواهانه در برخى كشورها براى رساندن آذوقه و پتو و.. براى محاصره شدگان غزه جريان دارد. البته اين را نبايد دست كم گرفت زيرا اين خود نوعى حمايت از مردم است، اما آنچه در درجۀ اول، مردم غزه و كل مردم فلسطين در داخل و خارج به آن نياز دارند نه «كمك هاى انسانى و صدقات كه وجدانها را تسكين مى دهد»، بلكه حق موجوديت سياسى و به رسميت شناختن حقوق ملى و انسانى آنها ست و اين درست چيزى كه اسرائيل منكر آن است و كشورهاى به اصطلاح دموكراتيك جهان هم اسرائيل را در اين انكار، در اين نابود سازى تشويق مى كنند. براى مثال، اخيراً اتحادىۀ اروپا سطح روابط خود را با اسرائيل به اتفاق آراء در حد يك كشور اروپايى ارتقاء داده است. بهانۀ بنيادگرايى اسلامى، مداخلۀ ايران، و هزار بهانۀ ديگر نبايد كسى را بفريبد و حقيقت را كه چيزى جز نژادپرستى صهيونيستى و جز انكار موجوديت فلسطينى ها نيست از ديده ها پنهان دارد. مى گويند حمله مى كنيم زيرا حماس آتش بس را تمديد نكرده است. بگذريم كه چه آتشى در برابر چه آتشى! اما مگر در ۶ ماه گذشته كه آتش بس بود محاصره و گرسنگى دادن به مردم كم شد؟! مگر محاصره و بسته بودن دو مرز (يكى با اسرائيل و ديگرى با مصر) برطرف شد؟! از طرف ديگر، چرخ «دموكراسى» اسرائيل بر اساس رقابت احزاب اين كشور در كشتن هرچه بيشتر مردم فلسطين و مخالفت با موجوديت اين مردم مى چرخد. فراموش نكنيم كه انتخابات نزديك است.

سرزمين فلسطين را كه در ۱۹۴۷ بر نقشه خودنمايى مى كرد، امروز با غبارى بر نقشه نشان مى دهند، اما آنچه نمرده، آنچه نتوانسته اند و قاعدتاً نمى توانند از بين ببرند مبارزه و مقاومت مردم است. موجوديت مقاوم مردم حق طلب فلسطين چون خارى ست كه در گلوى اسرائيل و همپيمانان ريز و درشتش گير كرده است. فلسطينى ها طبق حق مشروعشان در استفاده از كلىۀ وسايل ممكن براى مقابله با اشغال راه هاى گوناگون پيموده اند و دهها سال است كه در جوى (منطقه اى و جهانى) كه سراپا ىأس و تسليم و فرار از مبارزه است، پرچم مقاومت را حتى مى توان گفت به نمايندگى از ديگر مردمان تحت ستم برافراشته اند. به بركت مبارزۀ عادلانۀ آنها امروز گسترۀ منتقدان سياست اسرائيل و پشتيبانان مردم فلسطين در خود اسرائيل و نيز در اروپا و آمريكا رو به گسترش است و انسانهايى دلير وجود دارند كه برخلاف ميل صهيونيست هاى حاكم، چه با انديشه و قلم و چه در عمل، در داخل و خارج اسرائيل به مبارزه اى شرافتمندانه مى پردازند.
در اين نبرد نابرابر بين زورمداران امپرياليست و صهيونيست و بين مردمى كه چيزى جز اراده شان براى يك زيستنِ انسانى و عادى مايملكى ندارند، در اين نبرد كه نه قدرتِ زورمدار مطلق است و نه ضعفِ ستمديده، برد با كسى ست كه بيشتر ايستادگى كند.
بر هر انسانى كه به آزادى، برابرى، عدالت و حيثيت انسانى باور دارد،
بر هر گروه اجتماعى و سياسى كه از زيستن در عصر كنونى كه در آن فاجعه اى عظيم چون محاصره و بمباران غزه رخ مى دهد احساس شرم مى كند و حاضر نيست در توطئۀ سكوت شركت كند، بر ما ايرانى ها كه طعم ستمكارى رژيم سلطنت و رژيم جمهورى اسلامى را چشيده ايم و به ضرورت مبارزه با آن وفاداريم، بر ما كه خويش را با فلسطينى ها، در كليت خويش و در مبارزه شان با اشغال، همواره در يك سنگر دانسته و مى دانيم حمايت بيدريغ از آنان و احترام به حق تعيين سرنوشت و آرمان هاى انسانى شان وظيفه است، افتخاراست.
۱۰ دى ماه ۱۳۸۷ ـ ۳۰ دسامبر ۲۰۰۸

 

شلومو ساند، نویسندهء اسرائیلی، دربارهء كتاب جديدش:
هر فرد اسرائيلى، مرد يا زن، خود را مستقيماً و انحصاراً از تبار قوم(۱) يهود مى داند؛ قومى كه از وقتى در صحراى سينا تورات(۲) بر او نازل شده وجود داشته است. طبق اين افسانه، يهوديان از مصر فرار كردند و در سرزمين موعود مستقر شدند و در آنجا مملكت (پادشاهى) باشكوه داود و سليمان را برپا كردند كه خود بعدها به دو مملكت يهودا و اسرائيل تقسيم شد. آنها تجربهء دو خروج (تبعيد) را از سر گذراندند، يكى پس از ويرانى نخستين معبد در قرن ششم قبل از ميلاد و ديگرى پس از ويرانى معبد دوم در سال ۷۰ ميلادى.
بنا بر همين افسانه دوهزار سال سرگردانى باعث شد كه يهوديان در يمن، مراكش، اسپانيا، آلمان، لهستان و در عمق روسيه پراكنده شوند. اما آن افسانه همچنان ادامه مى دهد كه آنان هميشه روابط خونى بين جماعت هاى پراكندهء يهودى را حفظ كردند و يگانه بودن (منحصر به فرد بودن) آنها هرگز آسيب نديد.
آنگاه در پايان قرن ۱۹ اوضاع براى بازگشت آنان به ميهن ديرين شان مساعد گشت. اگر نسل كشى يهوديان به دست نازى ها نبود ميليون ها يهودى رؤياى دوهزارسالهء خود را تحقق مى بخشيدند و در سرزمين اسرائيل كه تورات به آنان وعده داده بود سكنى (سكنا) مى گزيدند. فلسطين كه سرزمينى غيرمسكونى بود قرنها انتظار كشيد تا اهالى اصلى آن بازگردند و آن را احيا كنند. فلسطين متعلق به يهوديان بود نه به اقليت عربى كه هيچ تاريخى نداشت و تصادفاً پايش به آنجا رسيده بود. جنگ هاىى كه طى آنها قوم سرگردان يهود سرزمين خويش را به دست آورد جنگ هاىى عادلانه بود و مخالفت خشونت آميز ساكنان محلى امرى جنايتكارانه.
بارى تفسير فوق از تاريخ يهود، با آنچه مورخين پراستعداد و خيال آفرين بر اساس تكه پاره هاىى از خاطرات مذهبى يهوديان و مسيحيان ساختند، گسترش يافت تا تبارشناسى بهم پيوسته اى براى قوم يهود برپا شود. بايد توجه داشت كه تاريخنگارى فراوان يهوديت رهيافت هاى بسيارى را دربر مى گيرد.
اما هيچ كس مفاهيم اساسى اى را كه در پايان قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ مطرح شد به پرسش نكشيد. اكتشافات تاريخى اى كه ممكن بود اين تصوير تك خطى از گذشته را تهديد كند به حاشيه رانده شد. مصالح ملى هرگونه تضاد يا انحراف از داستان مسلط را مردود شمرد. گروه هاى دانشگاهى كه انحصاراً وقف «تاريخ قوم يهود» است متمايز از آنچه به عنوان تاريخ عمومى در اسرائيل تدريس مى شود، سهمى برجسته در اين نگرش يكجانبه ايفا كردند. اين بحث كه يهوديت از چه تشكيل مى شود نتايج قانونى آشكارى داشت ولى اين مورخين آن را ناديده گرفتند. تا آنجا كه به آنان مربوط مى شد هركسى كه نسبش به قومى مى رسيد كه دوهزار سال پيش مجبور به خروج و تبعيد شده يهودى محسوب مى گشت.
هيچيك از اين پژوهشگران رسمى دوران باستان به مشاجراتى كه «مورخين جديد» از اواخر سالهاى ۱۹۸۰ برانگيختند نپيوست. معدود كسانى كه در اين بحث عمومى شركت جستند غالباً از رشته هاى دانشگاهى ديگر يا از محافل غير دانشگاهى بودند يعنى جامعه شناسان، شرق شناسان، زبان شناسان، جغرافى دانان، كارشناسان علوم سياسى، محققين ادبى و باستان شناسانى كه چشم اندازهاى نوينى را دربارهء گذشتهء يهودى و صهيونيستى گسترش دادند. گروه هاى دانشگاهى ويژهء تاريخ يهود با تكيه بر افكارى كه از پيش بدانان رسيده بود، در موضعى دفاعى و محافظه كارانه باقى ماندند. طى ۶۰ سال گذشته تحولات پرمعناى چندى در تاريخ ملى رخ داده (و اين گمان نمى رود كه در كوتاه مدت عوض شود) با وجود اين، وقايعى كه روشن شده هر مورخ باصداقتى را با پرسش هاى اساسى روبرو مى سازد.
افسانه هايى بنيادين كه به لرزه درآمده
آيا تورات يك متن تاريخى ست؟ نخستين مورخين يهودى دوران مدرن مانند ايزاك ماركوس يوست (۱۸۶۰ - ۱۷۹۴) و لئوپولد زونز (۱۸۸۶ ـ ۱۷۹۴) كه در نيمهء نخست قرن ۱۹ مى نوشتند چنين نمى انديشيدند. آنها به تورات (عهد قديم) به عنوان اثر دينى مى نگريستند كه باورهاى جماعت هاى مذهبى يهودى را پس از ويرانى نخستين معبد بازتاب مى دهد. تنها در نيمهء دوم قرن ۱۹ بود كه هاينريش گرائتس (۹۱ -۱۸۱۷) و ديگران بينشى «ملى» از تورات ارائه دادند و سفر ابراهيم به كنعان [فلسطين]، فرار از مصر و بالاخره پادشاهى متحد داود و سليمان را به يك گذشته [يا سابقهء] اصيل ملى بدل كردند. بعدها مورخين صهيونيست با تكرار مداوم، اين «حقايق» توراتى را پايهء آموزش ملى قرار دادند.
اما در سال هاى ۱۹۸۰ زمين لرزه اى اين افسانه هاى پايه اى و مؤسس را به لرزه درآورد، اكتشافات «باستان شناسى جديد» خروج بزرگ [از مصر] در قرن ۱۳ پيش از ميلاد را بى اعتبار ساخت. موسى نمى توانست عبريان را از مصر به سوى سرزمين موعود رهبرى كند، به اين دليل ساده كه اين سرزمين در آن زمان به مصر تعلق داشت. علاوه بر اين هيچ نشانه اى (يا رد پاىى) از شورش بردگان عليه امپراتورى فرعون يا تسخير ناگهانى كنعان [فلسطين] توسط بيگانگان وجود ندارد.
همچنين هيچ نشان يا خاطره اى از پادشاهى باشكوه داود و سليمان نيز در دست نيست. بنا بر اكتشافات جديد، در آن زمان دو مملكت كوچك وجود داشته، يكى اسرائيل كه قويتر بوده و ديگرى يهودا كه بعداً يهوديه [به معنى يهودستان] نام گرفت. عموم مردم يهودا در قرن ششم ق. م. به تبعيد نرفتند، تنها نخبگان سياسى و فكرى مجبور شدند كه در بابِل سكونت اختيار كنند. اين جدال سرنوشت ساز است كه همراه با دين پارس ها [ايرانى] توحيد يهودى را پديد آورد.
سپس پرسش مربوط به تبعيد سال ۷۰ ميلادى مطرح مى شود. هيچ جستجوى واقعى دربارهء اين نقطه عطف تاريخ يهود كه علت پراكندگى يهوديان در جهان باشد وجود ندارد. به اين دليل ساده كه روميان هيچ ملتى را از هيچ جاىى در سواحل شرقى مديترانه آواره نكردند. به استثناى بردگى زندانيان، مردم يهوديه همچنان، حتى پس از ويرانى معبد دوم در سرزمين خود زندگى مى كردند. برخى در قرن چهارم به دين مسيح گرويدند در حالى كه غالب آنان در پى غلبهء اعراب در قرن هفتم مسلمان شدند. بسيارى از انديشمندان صهيونيست به اين نكته آگاه بودند: ايزاك بن زوى كه بعدها رئيس جمهورى اسرائيل شد و بن گوريون اولين نخست وزير، تا سال ۱۹۲۹ كه نخستين شورش فلسطينى ها رخ داد، اين را مى پذيرفتند. هردو در مناسبت هاى متعدد اظهار داشتند كه دهقانان فلسطينى اخلاف (نوادگان) همان ساكنان قديمى يهوديه اند (۳).

شور دعوت و تبليغ مذهبى
اما مى توان پرسيد كه اگر پس از سال ۷۰ ميلادى خروج و تبعيدى وجود نداشته، اين همه يهوديانى كه در ساحل مديترانه از عهد باستان سكنا داشتند از كجا آمده بودند؟ ديوارى از دود در تاريخنگارى ملى باعث شده كه واقعيتى حيرت انگيز از ديده ها پنهان نگه داشته شود. از شورش مكابيان (۴) در نيمهء قرن دوم پيش از ميلاد تا شورش بار كوخبا (۵) در قرن دوم بعد از ميلاد يهوديت بيش از هر آيين ديگر به تبليغ مذهبى مى پرداخته است. هاسمونى هاى (۶) يهودى يونانى كه به زور، ادومى هاى (۷) جنوب يهوديه و ايتوريان هاى (۸) جليل (گاليله) را يهودى كرده بودند آنها را به مردم اسرائيل ملحق ساختند. يهوديت در خاورميانه و اطراف مديترانه گسترش يافت. قرن اول بعد از ميلاد شاهد برپاىى پادشاهى يهودى آديابن (۹) در كردستان كنونى بود كه يكى از موارد بسيار گرويدن به آيين جديد (يهودى) بوده است.
تنها نوشته هاى فلاويوس ژوزفوس (۱۰) نيست كه شوقِ تبليغ آيين يهود را گواهى مى دهد. نوشته هاى هوراس، سِنِكا، ژووِنال و تاسيتوس از نويسندگان رومى نشان مى دهد كه آنها از اين امر مى ترسيده اند. بر اساس ميشنا و تلمود (۱۱)، پذيرش آيين جديد مجاز بود به رغم اينكه عقلاى سنت تلمودى دربرابر فشار فزايندهء مسيحيت محتاطانه برخورد مى كردند.
هرچند با پيروزى مسيحيت در آغاز قرن چهارم گسترش يهوديت متوقف نشد، اما باعث گرديد كه تبليغ يهوديت به حاشيهء فرهنگى جهان مسيحيت تنزل يابد. در قرن پنجم در يمن كنونى يك مملكت نيرومند يهودى در حِمىَر پديد آمد كه اخلاف آن، ايمان خود را از زمان فتح اسلامى تا به امروز حفظ كرده اند. وقايع نگاران عرب از وجود قبايل بربر يهودى شده در قرن هفتم ميلادى در شمال آفريقا خبر مى دهند و از يك ملكهء يهودى افسانه اى به نام دهيا (۱۲) سخن مى گويند كه با پيشروى اعراب در شمال آفريقا به مخالفت برخاست. بربرهاى يهودى در فتح شبه جزيرهء ايبرى شركت كردند و در استقرار همزيستى بين يهوديان و مسلمانان كه ويژهء فرهنگ اسپانياىى ـ عربى [اندلسى] ست يارى دادند.
مهمترين تغيير آيين در سطح وسيع جمعيت در قرن هشتم در پادشاهىِ خزر (۱۳) واقع در گسترهء بين درياى سياه و درياى خزر رخ داد. رواج يهوديت از قفقاز تا اوكراين كنونى جماعت هاى متعددى پديد آورد كه بسيارى از آنان در زمان حملهء مغول در قرن سيزدهم به اروپاى شرقى عقب نشينى كردند. در آنجا با يهوديان سرزمين هاى اسلاو تا جنوب آن و نيز با يهوديان مناطقى كه آلمان امروزى ست پايهء فرهنگ ييديش را بنا نهادند (۱۴).

منشور صهيونيسم
تا سال ۱۹۶۰ منشأ يا اصول پيچيدهء قوم يهود كمابيش با اكراه مورد قبول تاريخنگاران صهيونيست بود، اما پس از آن تاريخ، به عنوان امرى ثانوى تلقى شد و سرانجام از حافظهء عمومى اسرائيلى زدوده گشت. نيروهاى اسرائيلى كه بيت المقدس (اورشليم) را در سال ۱۹۶۷ تصرف كردند خود باور داشتند كه نوادگان مستقيم مملكت افسانه اى داود هستند نه - خداى نكرده - نوادگان جنگجويان بربر يا سواران خزر. يهوديان مدعى بودند كه گروه قومى ويژه اى را تشكيل مى دهند كه به اورشليم بازگشته اند، شهرى كه طى ۲ هزار سال تبعيد و سرگردانى، پايتخت آن قوم بوده است.
اين بناى يكسان و تك خطى را علاوه بر تاريخ، زيست شناسى نيز بايد تأييد مى كرد. از سال ۱۹۷۰، يك رشته به اصطلاح تحقيقات علمى در اسرائيل به عمل آمده و تلاش مذبوحانه اى به عمل آورده تا ثابت كند كه يهوديان در سراسر جهان از نظر ژنتيك با يكديگر در پيوند قرار دارند.
تحقيق دربارهء منشأ جمعيت ها عرصه اى مشروع و مردمى در بيولوژى مولكولى ست و در جستجوى ديوانه وار پيرامون منشأ يگانهء «قوم برگزيده»، به كروموزوم مذكر Y جايگاه پرافتخارى داده شده است. مسأله اين است كه اين خيالات تاريخى به شالودهء سياست هويتى دولت اسرائيل تبديل شده است. تأييد كردن تعريف ذات باورانه و قوم ـ محورانه از يهوديت، باعث دامن زدن به سياست تبعيض آميزى مى شود كه يهوديان را از غير يهوديان ــ عرب باشند يا از مهاجران روس يا از كارگران خارجى ــ متمايز مى سازد.
اسرائيل ۶۰ سال پس از تأسيس حاضر نيست بپذيرد كه موجوديتش در گرو خدمت به شهروندانش مى باشد. اسرائيل براى تقريباً يك چهارم از جمعيتش [فلسطينى هاى اسرائيل و مهاجران روس...] كه يهودى تلقى نمى شوند قانوناً دولت آنان نيست. اسرائيل همواره خود را ميهن يهوديانِ سراسر جهان معرفى مى كند، با اينكه آنان ديگر آوارگان تحت پيگرد نيستند و از حقوق شهروندى كامل و برابر در كشورهاى ديگر برخوردارند.
گونه اى قوم سالارى فراگير افسانهء وجود ملتى جاويد را كه مجدداً بر سرزمين نياكانش مستقر شده مطرح مى كند تا اعمال تبعيض داخلى عليه شهروندانش را توجيه كند. زمانى كه منشور صهيونيستى به تجزيه هر چيز در طيف و محدودهء قوم محورى ادامه مى دهد دشوار است تاريخ نوين يهود را تصور كنيم. ولى يهوديان در همه جا همواره به اين گرايش داشته اند كه معمولاً از طريق پذيرش آيين جديد جماعت هاى مذهبى تشكيل دهند. بنابر اين نمى شود گفت كه آنان همه در يك قوميت برآمده از يك منشأ شريك اند در حالى كه بيش از ۲۰ قرن آواره بوده و از يك جا به جاى ديگر منتقل شده اند.
توسعهء تاريخنگارى و تحول مدرنيته نتيجهء ابداع دولت ـ ملت است كه طى قرنهاى ۱۹ و ۲۰ ميليون ها نفر را به خود مشغول داشته بود. هزارهء جديد آغاز فروپاشى اين رؤياها را گواهى مى دهد.
پژوهشگران بيش از پيش افسانه هاى بزرگ ملى را تحليل و تشريح و ساخت شكنى مى كنند، به ويژه اسطوره هاى مربوط به ريشهء مشترك ملت ها را كه اينقدر براى وقايع نگاران دوران گذشته عزيز است.
(ترجمه از انگليسى براى انديشه و پيكار)

پاورقى ها:
• شلومو ساند Shlomo Sand استاد تاريخ در دانشگاه تل اويو و نويسندهء كتاب "ملت يهود چگونه اختراع شد؟"
Comment fut inventé le peuple juif (Le Monde diplomatique, août ۲۰۰۸)
با جستجوى نام مؤلف روى گوگل، مقالات و سخنرانى هاى وى را مى يابيد از جمله در لوموند ديپلوماتيك اوت ۲۰۰۸ و در راديوى فرانس انتر Franceinter.fr
۱- در متن انگليسى همه جا people آمده ولى ترجمهء آن به «ملت» كه مفهوم مدرنى ست در مواردى نادرست به نظر رسيد. (م)
۲- تورات، اصل واژه از ريشهء عبرى yara به معنى «ياد دادن» متن مؤسس آئين يهود است، شامل پنج كتاب عهد عتيق (عهد قديم) كه عبارتند از: سِفر پيدايش (يا تكوين)، سِفر خروج، سِفر لاويان (يا احبار)، سِفر اعداد و سِفر تثنيه. [در فرهنگ معين نام تورات برگرفته از واژهء عبرى «تورا» به معنى شريعت و سنت ذكر شده است. م.]
۳- نك. به «ارض اسرائيل در گذشته و حال» نوشتهء داويد بن گوريون و ايزاك بن زوى (به زبان ييديش) و «اورشليم» ۱۹۸۰ (به عبرى) و...
۴- Maccabean Revolt يك شورش يهودى عليه فرمانروايان سلوكى و سورياىى كه در قرن دوم ق. م. رخ داد (نك. از جمله به wikipedia).
۵- Bar Kokhba revolt (از ۱۳۲ تا ۱۳۵ ميلادى) دومين شورش يهوديان ناحيهء يهوديه عليه امپراتورى روم و آخرين جنگهاى يهوديان با روم بود (نك. از جمله به wikipedia).
۶- Hasmoneans نامى ست كه در تلمود [مجموعهء سنت هاى ربانى كه قوانين و مقررات موسى را شرح مى كند - معين] به مكابى ها داده شده است.
۷- Idumeans اقوام ادومى فرزندان ادوم و عيسو پسران اسحاق و برادر بزرگ يعقوب (نك، از جمله به ويكى پديا و تورات سفر پيدايش، فصل ۳۶، آيه ۳۵.
۸- Itureans ايتورى ها قومى بودند كه در ناحيه اى كه امروز به نام درهء بقاع (در لبنان) ناميده مى شود زندگى مى كردند. نك. به http://www.answers.com/topic/iturea-itureans
۹- Adiabène از واژه اى آرامى، مملكتى باستانى در بين النهرين كه پايتختش اربيل (كردستان عراق) امروزى بوده است.
۱۰- Flavius Josèphe مورخ يهودى يونانى زبان، از ۳۷ تا ۱۰۰ ميلادى.
۱۱- Mishnah را نخستين كتاب ادبيات خاخامى مى شمارند كه حدود ۲۰۰ سال بعد از ميلاد تنظيم شده است. تلمود مجموعه اى ست از گفتگوها دربارهء قانون، سنت و تاريخ يهوديان. تلمودى كه در فلسطين تهيه شده متعلق به قرن هاى ۳ و ۵ ميلادى ست، در حالى كه تلمود بابل در پايان قرن پنجم جمع آورى شده است. (و در فرهنگ معين: «در تلمود دو قسمت مشخص ديده مى شود: ميشنه كه در آن سنن شفاهى را به صورت مجموعه اى درآورده اند و گمارا (جماره) كه تفسير آن است».)
۱۲- Dihya يا Damia معروف به كاهنه، ملكهء جنگجوى بربرها كه در قرن هفتم ميلادى كوشيد دربرابر پيشروى اعراب در شمال آفريقا (از ۶۹۵ تا ۷۰۵) مقاومت كند.
۱۳- درباره قوم خزر و پادشاهى خزر تا آنجا كه اطلاع داريم دو ترجمه از يك كتاب اثر آرتور كويستلر منتشر شده است يكى به نام قبيلهء سيزدهم ترجمهء جمشيد ستارى، انتشارات آلفا، تهران ۱۳۶۱ و ديگرى به نام خزران ترجمهء محمدعلى موحد، انتشارات خوارزمى، تهران ۱۳۶۱. در مقاله اى كه در «كتاب آگاه (مجموعهء مقالات دربارهء ايران و خاورميانه، انتشارات آگاه ۱۳۶۲) به قلم ايرج على آبادى تحت عنوان «قبيلهء سيزدهم و اسطورهء قوم برگزيده» آمده، توضيحاتى دربارهء اين كتاب و دو ترجمه اش در دست است. نامگذارى درياى قزوين به درياى خزر شايد به اعتبار نام همين قوم باشد. م.
۱۴- ييديش كه يهوديان اروپاى شرقى بدان تكلم مى كنند زبانى آلمانى - اسلاوى بوده حاوى واژه هاى عبرى.

لوموند ۱۷ مه ۲۰۰۸
ترجمه تراب حق شناس

يادداشت مترجم:
در شصتمين سالگرد برپايى دولت اسرائيل، مردم فلسطين شصتمين سالگرد "النكبة" (فاجعهء از دست رفتن فلسطين)، و شصتمين سالگرد مقاومت و مبارزهء عادلانهء خود را برپا مىدارند. اساس جنبش صهيونيستى اين بود كه براى نجات يهوديان اروپا از يهودستيزى بايد در فلسطين دولتى يهودى برپا شود زيرا فلسطين "سرزمينى ست بدون مردم" و بايد به "مردمى بدون سرزمين، يعنى يهوديان" داده شود. اسرائيل پس از ۵۰ سال كه از اين تصميم گذشت (يعنى از ۱۸۹۸ تا ۱۹۴۸) با تمهيدات و همكارى كامل و همه جانبهء قدرتهاى سرمايه دارى و امپرياليستى به وجود آمد. اين نه آغاز ماجرا، بلكه پايان يك مرحله از آن بود. واقعيت اين ماجرا را در هرجاى رسمى، از سازمان ملل متحد تا كتاب هاى درسى اسرائيل و نيز كل فرهنگ و آموزش در كشورهاى غربى و بلوك شرق وارونه نشان دادند و حق فلسطينى ها زيرپا گذاردند. گاه برحسب ضرورت هاى سياسى، در حرف، به حق ضايع شدهء فلسطينى ها و آوارگى ۷۷۰ هزار نفر از آنان اشاره اى كردند ولى درعمل جز به سود متجاوز گامى برداشته نشد. اسرائيل را دموكراتيك خواندند با اينكه همه مى دانند كه اين "كشور نه قانون اساسى دارد، نه مرزهاى مشخص؛ و اينكه اسرائيل دولتى يهودى ست و قوانين مذهبى در آن دست بالا را دارد. ازدواج يهودى با غيريهودى امكان ندارد، مراسم مذهبى روز شنبه همه جا اجبارى ست حتى در هواپيماى العال. اگر همين امروز چندين حزب آشكارا يهودى بنيادگرا و فاشيست از دولت كناره گيرى كنند، دولت اسرائيل سقوط مىكند. قدرت خاخام ها در ارتش رو به افزايش است و اگر دعاى دستجمعى و مناجات سربازان اسرائيلى در فاصله يك آتش بس را ببيند مناجات حزب اللهى ها در جبهه به نظرتان ناچيز مىآيد. كمتر دروغى بزرگتر از دموكراتيك بودن كشورى ست كه به گفتهء ماكسيم رودنسون، خود واقعيت و رويدادى استعمارى ست (Un fait colonial) و بر ويرانهء موجوديت و سركوب مستمر ملتى ديگر بنا شده است.
بارى، از بركت و به اعتبار مبارزهء مستمر و همه جانبهء مردم فلسطين امروز وجدان هاى بيدار در اسرائيل به سخن درآمده اند و مورخين جديد اسرائيلى آشكارا از غصب سرزمين فلسطين به زور، و از اخراج اهالى آن طبق نقشه اى كه از سالها پيش تعيين شده بوده و تا همين اواخر يعنى تا ۵۰ سال سرى نگاه داشته شده بوده سخن مىگويند.
ما علاقه مندان به مطالعه دربارهء اين قضيهء عادلانه، سياسى و انسانى را به مطالعهء آثار مورخين جديد اسرائيلى فرا مىخوانيم. اگر روى گوگل فقط عبارت "مورخين جديد" را به يكى از زبان هاى رسمى از جمله به انگليسى (New historians) جستجو كنيد، به حقايق فراوانى دربارهء تاريخ اسرائيل دست خواهيد يافت. به خصوص آثار ايلان پاپه (Ilan Pappe) و شلومو ساند (Shlomo Sand) هردو استاد دانشگاه اسرائيل.

آنچه در زير مىآيد گوشه اى ست از واقعيت اسرائيل و فلسطين كه از لوموند ۱۷ مه به فارسى ترجمه شده است. (مه ۲۰۰۸)

هر سال، روز ۳۰ مارس، كسانى كه به آنها اعراب اسرائيلى يا فلسطينى هاى اسرائيل مىگويند به مناسبت "روز زمين" به تظاهرات خيابانى دست مى زنند. ۳۲ سال است كه آنها چنين مى كنند، يعنى از سال ۱۹۷۶ كه ۶ نفر از آنان در اعتراض به مصادرهء زمينهاشان توسط دولت يهود (Etat juif) در تيراندازى نيروهاى اسرائيلى كشته شدند. در سالهاى اخير دامنهء اين تظاهرات و مطالبات آن گسترش بيشترى يافته و جمعيت فراوانترى را به سوى خود جلب مىكند.
امسال، آنها تصميم گرفتند شهر قديمى عربى يافا (Jaffa) را كه نزديك تلاويو قرار دارد به صورت پل ارتباطى تظاهرات درآورند. پانصد خانواده ار محلهء عجمى (Ajami) به اخراج از خانه هاشان تهديد شده اند و علت آن، عدم رعايت بهداشت و خانه سازى غير قانونى اعلام شده است. جمال زحالقه، رهبر حزب عربى "بلد" (و نمايندهء پارلمان اسرائيل) مىگويد: "شصت سال پيش، اعراب را دستجمعى از يافا اخراج كردند. چنين چيزى ديگر هرگز تكرار نخواهد شد".
فلسطينىهاى اسرائيل، چه مسلمان و چه مسيحى، امروز سربلند كرده اند. آنها تصميم گرفته اند دست روى دست نگذارند، حقوق خود را مطالبه كنند و براى كسب آن به مبارزه ادامه دهند. آنان به نيروى خويش آگاهى دارند و هرچه متشكلتر مىشوند. شمار آنان هم اكنون يك ميليون و نيم نفر است، يعنى ۲۰ درصد جمعيت اسرائيل. از سال ۱۹۴۸ كه دولت اسرائيل تشكيل شده، آنها به لحاظ نظرى شهروند كامل اسرائيل محسوب مىشوند. در آن زمان تعدادشان ۱۶۰ هزار نفر بود. [اما بايد گفت] كه در همان سال، ۷۷۰ هزار نفر از همميهنانشان از خانههاشان اخراج شده، به كشورهاى همسايه يا به سرزمينهاى اشغالىِ [بعدى، يعنى ساحل غربى و غزه] گريخته و به اميد بازگشت به شهرها و روستاهاشان، كليد خانههاشان را هم نگه داشته بودند. اما روستاها با بولدوزر صاف شده، خانهها اشغال، و مزارع مصادره گرديده بود.
يوسف جبارين، استاد دانشگاه حيفا و مؤسس كانون عربى قانون و سياست، در گفتگو با خبرنگار ما در ام الفحم مىگويد: "شصت درصد از مين هاى ما در سال ۱۹۴۸ مصادره شد. اين حركت ادامه يافته، به طورى كه امروز به سختى مىتوان گفت كه ۳ و نيم درصد از سرزمين اسرائيل به ما تعلق دارد. ديگر براى ما چيزى نمانده كه از ما بگيرند. اين است كه مراتع چادرنشينان صحراى نقب را مصادره مىكنند. بايد اضافه كنم كه نزديك به ۳۰۰ هزار نفر از ما [فلسطينى هاى اسرائيل] پناهندگان داخلى هستند، يعنى به دليل اينكه روستاهاشان ويران شده از آنجا كوچ كرده اند ولى مجاز نيستند به خانههاشان بازگردند. اينها را "غايبان حاضر" (به انگليسى present absents) مى نامند.
براى مثال، در اكتبر ۱۹۴۸، اهالى روستاى بيرام واقع در جليل عليا با جمعيتى درحدود هزار نفر از دهقانان مسيحى از خانههاشان اخراج شدند. اسرائيلىها به آنان قول دادند كه پس از جنگ مىتوانند به خانههاشان بازگردند. چنين نشد. آنها به دادگاه شكايتهاى فراوان كردند. هرچند دادگاه حق را به دهقانان داد، ولى نظاميان از بازگشت آنان جلوگيرى كردند و در سپتامبر ۱۹۵۳ روستا بمباران شد. حتى امروز هم ممكن نيست بتوان ويرانه ها را بازسازى كرد. كل اهالى عرب كه در محدودهء دولت اسرائيل باقى مانده اند تا سال ۱۹۵۶ زير فرمان حكومت نظامى قرار داشتند با همهء محدوديت هايى كه اين امر مى تواند براى اهالى به دنبال آورد. يوسف جبارين با اعتراض مىگويد: "امكان نداشت بتوان از دهكده اى به دهكدهء ديگر رفت. مدت ۱۸ سال ما عاطل و باطل مانديم و هنوز انتظار مىكشيم خسارتهايى را كه به ما وارد شده جبران گردد".
ام الفحم دركنار ناصره (Nazarette) مهمترين شهر عربى اسرائيل است. از زمانى كه اهالى اين شهر روابط همبستگى خود را با برادران فلسطينى شان درساحل غربى تقويت كرده اند، اين شهر به صورت نوك پيكان نارضايتى و اعتراض فلسطينى هاى اسرائيل درآمده است. ابتدا انتفاضهء دوم بود و سپس ساختن ديوار [موسوم به ديوار امنيتى، ديوار جداسازى (۱)] كه به خصوص در اين ناحيه به قلمرو دولت آيندهء فلسطين آشكارا تجاور كرده و سپس قانون مورخ ۲۰۰۳ كه نزديك شدن خانواده هاى فلسطينى اسرائيل را با فلسطينى هاى ساحل غربى ممنوع مى كند، بدين منظور كه جمعيت عرب در درون دولت يهودى افزايش نيابد. معافيت مطلق از مجازات كه دادگاه براى افرادى از پليس قائل شد كه ۱۳ تن از فلسطينى هاى اسرائيل را در سال ۲۰۰۰ در جريان يك تظاهرات مسالمتآميز در دفاع از قربانيان انتفاضه كشته بودند كاتاليزورى بود براى بيدارى فلسطينى هاى اسرائيل.
اين حكم دادگاه كه به عنوان امرى ضدعدالت تلقى شده سطح آگاهى ها را بالا برده است. ممدوح اغباريه، رئيس اتحاديهء دانشجويان عرب مىگويد: "اعراب اسرائيل شهروندان درجهء دوم اند. پس از آن تظاهرات (سال ۲۰۰۰)، ۲۹ تن ديگر از فلسطينى هاى اسرائيل كشته شده اند و هرگز حتى يك مورد سراغ نداريم كه پليس محكوم شده باشد. اين به خوبى نشان مىدهد كه دولت اسرائيل چه نگاهى به ما دارد".
يك دانشجوى اهل حيفا كه در ام الفحم اقامت دارد مىگويد: "زمانه اى كه درآن اعراب فرودست و مطيع باشند بسر رسيده است. پدران ما جرأت نمىكردند صدايشان را بلند كنند. رهبران سابق ما دربرابر اشغال جيك نزدند. همهء اينها ديگر تمتم شده است. ما مىخواهيم به تبعيض و جدائى، به سركوب، به تبعيض نژادى پايان دهيم. ما خواستار برابرى حقوق و فرصت هاى برابر هستيم. ما مىخواهيم نسلى باشيم كه به خود اعتماد دارد. ما با دولت اسرائيل به عنوان يك دولت يهودى مخالفيم، زيرا يهودى بودنِ دولت با دموكراتيك بودنِ در تناقض است. دموكراسى يعنى براى همهء مردم". دانشجويانى كه در محوطهء آفتابى دانشگاه دور او گردآمده اند سخنانش را تأييد مىكنند. برخى از آنان مصادرهء زمينها را "بزرگترين دزدى تاريخ" توصيف مىكنند. احمد از تبعيض موجود در درون دانشگاه و امتيازاتى كه به غيراعراب داده مىشود خشمگين است.
از نظر اسد غانم، استاد علوم سياسى، دانشجويان ديگر چيزى را كه به تعبير او "يك رژيم قومسالار" (Ethnocratique) است تحمل نمىكنند. "در اين رژيم تنها يك قوم كنترل امور را در دست دارد زيرا خود را برتر از ديگران مىپندارد. تحقير و نابودى ديگران بخشى از روش زندگى صهيونيستى ست". از نظر اين استاد "چنين وضعيتى ديگر نمىتواند ادامه يابد، زيرا زندگى ما را فلاكتبار مىكند و زندگى خودشان را فلاكتبارتر. آنها همواره درترس بسر مىبرند. اين نتيجهء وضعى ست كه بر سر فلسطينى ها درآورده اند. اينها همه خطرناك اند و نابودكنندهء خويش. بايد كشور را صهيونيسم زدايى و استعمارزدايى كرد كه به سود همگان است". اسد غانم خواستار بايكوت انتخابات اخير بود، زيرا همين كه بتوان رأى داد به اسرائيل امكان مىدهد كه از دموكراسى دم بزند، درحالى كه انتخابات چيزى جز يك نيرنگ نيست.
طى ماههاى اخير مواردى از پرتاب سنگ [به سوى اتومبيلهاى اسرائيلى] در جادههاى جليل [گاليله] و در دشت ساحلى وجود داشته و نگرانى نيروهاى امنيتى را فراگرفته است. يك سال پيش شين بت (سازمان امنيت داخلى اسرائيل) هشدار داده بود كه "راديكاليسم در بين اعراب اسرائيل رو به تشديد و گسترش است" و به تعبير روزنامهء پرخوانندهء معاريو مىتواند در ميانمدت به "تهديدى استراتژيك" تبديل شود. آيا يك انتفاضه در داخل اسرائيل نطفه مىبندد؟ دانشجويان حيفا براى عمليات پرتاب سنگ برد چندانى قائل نيستند، به خصوص كه خودشان، همگى، راه و روش غيرخشونتآميز را مىپسندند. ممدوح اغباريه بدين نخو از نظر خود دفاع مىكند: "ما دموكراتيم. ما تروريست نيستيم. ما نمىخواهيم يهوديان را به دريا بريزيم. ما مىخواهيم با هم زندگى كنيم و دربارهء آيندهمان باهم و بر اساس برابرى با يكديگر تصميم بگيريم".
سازمانهاى فراوان و متنوعى در ده سال اخير پا گرفته كه از حقوق فلسطينىها در اسرائيل دفاع مىكنند و خواستار پايان تبعيض هستند. نفوذ اين جنبش ها روزافزون است آنها خواستار لغو قوانين تبعيضآميزى هستند كه خريد زمين را از يهوديان براى اعراب ممنوع مىكند. همين طوراستخدام اعراب در نهادهاى دولتى كه عملاً ممنوع است. آنها خواستار سهم مساوى از خزانهء دولتى و سوبسيد (يارانه) هستند. درحال حاضر، كسانى كه خدمت نظام را انجام داده باشند و تنها به همين دليل مى توانند از امتيازات فوق برخوردار باشند.
يك سياست تبعيض مثبت [به سود كسانى كه بى بهره بوده اند برقرار شده] ولى نتيجه اى در راه نيست و شكاف بين يهوديان و اعراب هرچه بيشتر مىشود. ژاك بندولاك، دكتر در اقتصاد تأييد مىكند كه: "براى اعراب [اسرائيلى] هيچ بودجه اى وجود ندارد، هيچ طرح زيربنائى و هيچ امتياز مالياتى دركار نيست. اعراب سالها تحت حكومت نظامى قرار داشتند و حالا هم به حال خود رها شده اند". ۸/۵۴ درصد از فلسطينى هاى اسرائيل در زير خط فقر بسر مىبرند (در سال ۲۰۰۳ اين رقم ۳/۴۸ درصد بود)، درحالى كه نسبت يهوديانى كه در چنين وضعى بسر مىبرند ۲۰،۳ درصد است. نرخ بيكارى آنان هم چهار رقم بيشتر از يهوديان است. فلسطينىهاى اسرائيل در رشد اقتصادى سه سال گذشته كه بيش از ۵ درصد بوده به حال خود رها شده اند.
احمد حجازى، يك فلسطينى اسرائيل كه مدير توسعهء [اقتصادى و...] مجموعه اى متشكل از ۵۵ خانوار (۲۵۰ نفر) است كه نيمى از آنان عرب و نيمى ديگر يهودى هستند و "واحهء صلح" نام دارد خاطر نشان مىكند: "كاملاً روشن است كه اسرائيل نمىخواهد همهء افراد كشور برابر با يكديگر به شمار روند. به منظور آنكه خصلت يهودى كشور حفظ شود شمار آئين نامههاى تبعيضآميز رو به افزايش است و گفتگو هرچه دشوارتر مىشود. هربار كه پيشنهادهايى ارائه مىدهيم ما را متهم مىكنند كه ستون پنجم دشمن ايم و مىخواهيم اساس دولت را برهم بزنيم".
اين روستا كه در كنار لاترون واقع شده تنها نمونهء همزيستى بين دو جامعهء فلسطينى و يهودى ست. از نظر احمد حجازى "اين يك نمونه، يك سرمشق است كه ثابت مىكند ما مىتوانيم باهم زندگى كنيم و در عين حال، شكلى ست از اعتراض عليه سياست تبعيضآميز دولت". به گمان وى، تنها راه حل، ايجاد يك دولت دومليتى ست كه هركدام هويت خاص خودشان را نگه دارند.
در اوضاع كنونى، زمان حقيقتاً مناسب درآغوش كشيدن يكديگر نيست. ۶۴ درصد يهوديان اسرائيل هرگز پا به بخش عرب نشين نمىگذارند و ۷۵ درصد موافق اخراج و كوچ دادن آنها به ساحل غربى هستند. در كنست (پارلمان) درگيرى بين نمايندگان عرب و نمايندگان جناح راست هرچه بيشتر شده است. انى اتام، نمايندهء ناسيوناليست و مذهبى اعلام كرده است: "روزى خواهد رسيد كه ما شما را از اين ساختمان [مجلس] و از سرزمين مردم يهود بيرون خواهيم كرد". اويگدور ليبرمن، نمايندهء ديگر پارلمان و ناسبوناليست، همتاى عرب خود احمد طيبى را "تروريست" خطاب مىكند و طيبى به او جواب مىدهد "تو مهاجرى فاشيست هستى كه به سرزمينى آمده اى كه به تو تعلق ندارد". در نظر آقاى ليبرمن شكى نيست كه "اعراب از دموكراسى سوء استفاده مىكنند".
(منتشر شده در آرش شماره ۱۰۱)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱ـ طول اين ديوار ۷۳۰ كيلومتر و ارتفاع ۸ تا ۹ متر است كه بخش اعظم مستعمرات اسرائيلى را دربر مىگيرد. اين ديوار بخش هاى وسيع ترى از سرزمينى را كه قرار بوده در آن دولت فلسطين تشكيل شود به سود اسرائيل مصادره مى كند. محاصرهء فلسطينى ها را تنگتر مى كند و حيات روزانهء آنان را با اختلال جدى مواجه مىسازد. دادگاه بين المللى لاهه كشيدن اين ديوار را غيرقانونى دانسته كه بر اساس آن بايد ويران شود ولى اسرائيل به اين حكم توجهى ندارد. براى اطلاع بيشتر رك. از جمله به:
www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Divare-Nang.pdf

 

بنیانگذار جبههء خلق برای آزادی فلسطین در ۲۶ ژانویه در سن ۸۲ سالگی در اردن درگذشت.

شاهین ترازو. من این ارزیابیِ منصفانه را از یکی از رقبای سیاسی او شنیده ام نه از یکی از طرفدارانش. هانی الحسن، یکی از بنیانگذاران جنبش الفتح، زمانی که سفیر سازمان آزادیبخش فلسطین در تهران بود (۱۳۵۹) این تعبیر را دربارهء حبش به کار برد و افزود هر زمان که مقاومت فلسطین از راه انقلابی و اصیل و خردمندانهء خود منحرف شود، این ژرژ حبش است که هشدار می دهد.
نگارنده به یاد دارد که در اواسط دههء ۱۹۷۰، زمانی که بین فلسطینی ها بحث بر سر این بود که «آیا با اسرائیل باید مذاکره کرد یانه»، ژرژ حبش طی نطقی در عدن (پایتخت یمن جنوبی آن زمان) بر ضرورت رد راههایی که به نظرش سازشکارانه و تسلیم طلبانه بود تأکید ورزید و افزود که ما این موضع را برای تاریخ می گیریم. او می دانست که موضع گیری اش برخلاف جریان است و احتمال نمی داد که کسی بدان گوش سپارد، از این رو آن را «برای تاریخ» معرفی می کرد. می دانیم که روشنفکر متعهد و انقلابی گاه چاره ای ندارد جز آن که بر موضع اصولی خویش به عنوان موضعی برای تاریخ پای فشارد. آخرین موضع وی علیه قرارداد اسلو که منجر به کناره گیری اش از رهبری جبههء خلق در نیمهء دههء ۱۹۹۰ شد نیز بر همین پایه شکل گرفت.
ابتدا نگاهی کوتاه به زندگی پرتحرک، مؤثر و پربار او بیندازیم:
ژرژ حبش در سال ۱۹۲۶ در شهر لِد (یا لیدا) نزدیک تل اویو امروز زاده شد. در خانواده ای مسیحی و مرفه بزرگ شد. هنگام تشکیل دولت اسرائیل (۱۹۴۸) ۲۲ سال داشت و شاهد نفی بلد یعنی اخراج همیشگی خود و همشهریانش از زادگاهشان بود. او که عمیقاً تحت تأثیر این واقعه قرار گرفته بود و در حالی که دانشجوی رشتهء پزشکی دانشگاه آمریکایی بیروت بود به سازماندهی سلسله تظاهراتی میپرداخت که طی آنها چند تن از دوستانش کشته شدند. در دههء ۱۹۵۰ همراه با شماری از همفکرانش از کشورهای مختلف عربی جنبش ناسیونالیست های عرب (حرکة القومیین العرب) را پایه گذاری کرد که در مناطق مختلف جهان عرب شعبه داشت. حبش خود در شعبهء عَمان (پایتخت اردن) کار میکرد. آنها برای آوارگان فلسطینی درمانگاه و مدرسه میساختند و خود حبش تا سال ۱۹۵۸ پزشک این درمانگاه بود. او یکبار حتی کاندیدای نمایندگی مجلس اردن شد که انتخاب نگردید و پس از کودتای معروف اردن علیه نخست وزیر ملی آن کشور (یعنی سلیمان نابلسی که او را با مصدق مقایسه می کنند) و تشدید سرکوب، راه های مبارزهء قانونی را رها کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب (۱) یکی از سه جریان مهم ملی و میهن پرستی عرب در دههء ۱۹۵۰ و ۶۰ است، دوتای دیگر، یکی حزب بعث است و دیگری ناصریسم (یعنی جنبشی که در رأس آن عبدالناصر رئیس جمهور وقت مصر قرار داشت). شعبهء یمنی همین جنبش ناسیونالیستهای عرب است که در بخش جنوبی یمن، مستعمرهء انگلیس، به مقاومت و مبارزهء مسلحانه دست زد و باعث شد که انگلستان از آن منطقه برود و جمهوری دموکراتیک یمن جنوبی در نوامبر ۱۹۶۷ پدید آید. شعبهء آنها در کویت هم در آن سالها خطی ملی، دموکراتیک و لائیک را دنبال میکرد که نسبتاً نیرومند بود و ارگانی داشت به نام «الطلیعه» [به معنی آوانگارد، پیشگام]. جنبش مزبور در عراق و سوریه و مصر و برخی دیگر از کشورهای عرب هم فعال بود یا هوادارانی داشت ولی رقیبان آن که بعثی ها و ناصریستها بودند در عین برخی همکاری ها که با هم داشتند مانع از پیشرفت آن گردیدند. البته مواردی هم بوده که این جنبش به ناصریسم امید زیاد داشته است.
پس از شکست اعراب در سال ۱۹۶۷، جنبش ناسیونالیستهای عرب علناً علیه ناصریسم موضع گرفت و آن را «حرکتی خرده بورژوایی و محکوم به شکست» نامید و رابطهء خود را با آن قطع کرد.
جنبش ناسیونالیستهای عرب پس از ۱۹۶۷ به واحدهای کشوری تقسیم شد و بخش فلسطینی آن در دسامبر ۱۹۶۷ تشکیلاتی به وجود آورد که بر مارکسیسم - لنینیسم به مثابهء ایدئولوژی خود تأکید میکرد و جبههء خلق برای آزادی فلسطین (PFLP) نام گرفت. چیزی نگذشت که دو انشعاب مهم در این جبهه پدید آمد یکی جبههء خلق... (فرماندهی کل) به رهبری احمد جبریل، و دیگری جبههء دموکراتیک ... به رهبری نایف حواتمه. به گمان نگارنده مشخصهء انشعاب اول گرایش به وابستگی به سوریه بود و در دومی گرایش به وابستگی به شوروی. ژرژ حبش در برابر هردو جریان انشعابی مقاومت کرد و از طرف آنان متهم به راستروی شد، ولی جبههء وی در عین حفظ روابط دوستی با دو کشور مزبور، نمی خواست استقلال سازمان خود را از دست بدهد. گفتنی ست که سه سال قبل از تشکیل جبههء خلق، جنبش الفتح نخستین عملیات نظامی خود را علیه اسرائیل در اول ژانویه ۱۹۶۵ انجام داده و جو سیاسی منطقه را تا حد زیادی تغییر داده بود. جبهه ابتدا کوشش خود را مصروف عملیات در داخل سرزمین های اشغالی نمود و آن را اساس کار اعلام میکرد و در این راه کوشش های جدی داشت.
پس از آنکه عبدالناصر طرح راجرز (وزیر خارجهء وقت آمریکا) مبنی بر جداسازی نیروهای اعراب و اسرائیل را پذیرفت، مخالفت حبش با رژیم های عربی شدت بیشتری یافت و گرایش فکری چپ در او تقویت گردید. با اینکه روابط خوبی با شوروی و بلوک شرق داشت، از آنجا که وجود دو دولت در فلسطین (یکی عربی و دیگر یهودی: اسرائیل) را نمی پذیرفت، شوروی در سال ۱۹۷۴ تبلیغاتی علیه وی به راه انداخت و او را «انقلابی نما» نامید. در سال ۶۹ استراتژی جبههء خلق در مبارزهء مسلحانه با اسرائیل که قبلاً بر تاکتیک عملیات داخل فلسطین، و نه در مرزهای آن، پافشاری می کرد به تاکتیک تازه ای کشیده شد و به طراحی عملیات خارجی زیر شعار «دشمن را هرجا باشد تعقیب کنیم» پرداخت. طراح و سازمان دهندهء این نوع عملیات که دست به چندین هواپیما ربایی زد یکی از دوستان و همکلاسان قدیمی حبش دکتر ودیع حداد بود. بد نیست اشاره کنیم که الفتح با این نوع عملیات مخالف بود. استدلال جبههء خلق برای دست زدن به هواپیماربایی این بود که وقتی اسرائیل و حامیانش دارند سرِ ما را می برند و حقوقِ ملی و انسانی ملتی را لگدمال می کنند و دنیا بی خبر است یا با بی اعتنائی سکوت می کند، از طریق تعقیب دشمن در هر جای جهان، ما به دنیا اخطار می کنیم که آن ها نیز ممکن است مزهء رنج را بچشند. عملیاتی که جبهه انجام داد عمدتاً هدف تبلیغاتی یا فشار بر دشمن و تأثیر بر افکار عمومی داشت، نه کشتن مسافرانی که به هیچ رو مستقیماً در اشغال و رنج های بیشمار فلسطینی ها دست نداشتند. ارزیابی جبهه این بود که این عملیات خبر فاجعهء فلسطین را به گوش کل جهانیان می رساند. در نتیجهء مبارزهء همه جانبهء و مستقیم مردم فلسطین و از جمله اینگونه عملیات، وکلای مدافع و روشنفکران متعددی در اروپا (به رغم محکوم کردن تروریسم) به این نتیجه رسیدند که برای پایان دادن به فاجعهء فلسطین باید کاری کرد و از عاملان اینگونه عملیات در دادگاه ها و مطبوعات دفاع کردند. دستگیری لیلا خالد، دختری فلسطینی که به هواپیماربائی دست زده بود و طرح قضیه و دفاع از او در اروپا سروصدای فراوان به راه انداخت.
حوادث سپتامبر سیاه اردن ۱۹۷۰ و خروج نیروهای ساف از آن کشور و انتقال به لبنان مرحله ای مهم در حیات جبههء خلق نیز محسوب میشود.
اما تنها دو سال بعد و پس از چند نمونه از اینگونه عملیات خارجی، جبههء خلق این تاکتیک را پایان داد و دکتر ودیع حداد، مسؤول طراحی این عملیات که از این تصمیم راضی نبود از فعالیت سازمانی کنار گذارده شد.
جبههء خلق برای آزادی فلسطین که عضو کمیتهء اجرائی سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) بود در سال ۱۹۷۴ در برابر سیاست عرفات دائر بر قبول احتمالی راه حل مبتنی بر مذاکره موضعگیری کرد و از کمیتهء اجرائی ساف بیرون آمد و با دیگر نیروهائی که همین مخالفت را داشتند جبهه ای به نام رفض (امتناع) تشکیل داد اما پنج سال بعد طرح عرفات دائر بر «راه حل انتقالی» (یعنی قبول هرقسمت از فلسطین که بتواند آزاد شود) را پذیرفت و به کمیتهء اجرائی بازگشت.
تجاوز اسرائیل به لبنان و اشغال این کشور تا بیروت و خروج نیروهای ساف از این کشور در سال ۱۹۸۲ محدودهء فعالیت حبش را تنگتر کرد. حبش موجودیت ساف را دستاورد مهم سیاسی مبارزات مردم فلسطین می دانست و هر زمان که ساف نیز زیر ضربه ای قرار می گرفت، به رغم مخالفتی که با رهبری یاسر عرفات داشت، به دفاع از ساف می پرداخت. حبش هیچگاه سیاست وحدت - انتقاد را در رابطه با ساف رها نکرد. زمانی که یکی از نیروهای مخالف رهبری عرفات به ریاست احمد جبریل با همکاری دولت سوریه پایگاه عرفات در شمال لبنان را زیر ضربهء توپخانه قرار داد، مجلهء الهدف ارگان جبهه حبش طرح روی جلد را با یک قطرهء درشتِ خون منتشر کرد و هشدار داد که دیگر بس است! از خط سرخ نباید گذشت!
در سال ۱۹۸۸ که مجلس ملی فلسطین در تبعید اصل وجود دو دولت، یکی اسرائیل و دیگری فلسطین مستقل را پذیرفت، جبههء حبش حضور داشت و آن را تأیید کرد.
در سال های ۱۹۸۰ خط مشی ساف میانه رو تر شد و وقتی ساف با ایالات متحده مذاکرهء رسمی را آغاز کرد با اعتراض شدید حبش مواجه گردید ولی موجب نشد که او از ساف جدا شود. همین وضع پس از تصمیم ساف دائر بر شرکت در کنفرانس مادرید هم پیش آمد ولی باز او ماندن در ساف را برگزید. وی طبعاً با قرارداهای اسلو مخالف بود و آن را ادامهء عقب نشینی های پیشین میدانست. تحولاتی که در عراق و جهان عرب و سپس در فلسطین با برپایی تشکیلات خود مختار فلسطین پدید آمد نظر او در درون خود جبهه در اقلیت قرار گرفت و او از رهبری جبهه کناره گرفت و به جای او ابوعلی مصطفی به سمت دبیر کل جبههء خلق برای آزادی فلسطین برگزیده شد. ابوعلی مصطفی در همکاری با تشکیلات خودمختار فلسطین و در واقع قبول قرارداد اسلو به داخل فلسطین رفت ولی پس از چندی اسرائیلی ها او را ترور کردند. جانشین وی احمد سعدات هم به عنوان دبیر کل جبهه مدتی فعالیت داشت ولی هم اکنون در زندان اسرائیل بسر میبرد. جبهه در انتخابات فلسطین و دیگر نهادهای سیاسی آن همواره شرکت داشته است. هم اکنون شهردار رام الله، خانم ژانت میکائیل است که خود از خانواده ای مسیحی برخاسته و با جبههء خلق فلسطین همکاری داشته و دارد. در انتخابات عمومی، میزان آراء جبهه حدود ۷ تا ۱۰ درصد است. نفوذ جبهه در مبارزهء سیاسی نظریُ در محافل روشنفکران و تحصیل کردگان فلسطینی و عرب چشمگیر است. مجلهء الهدف، ارگان غیر رسمی جبهه که نویسنده، ناقد و هنرمند بزرگ فلسطینی غسان کنفانی آن را در آغاز سالهای ۱۹۷۰ تأسیس کرد هنوز هم منتشر میشود.
ژرژ حبش از زمانی که از موقعیت سازمانی خود کناره گرفت در دمشق و عمان بسر برد و غالباً با مشکلاتِ بیماری و کهولت سن روبرو بود. موضع گیری های قاطع او علیه راه حل های تحمیلی به جنبش فلسطین باعث شد که اسرائیل و آنچه به اصطلاح «جامعهء بین المللی» نامیده می شود علیه او تبلیغات منفی مبنی بر تروریسم و غیره راه بیندازند. سفر وی در سال ۱۹۹۲ برای معالجه به فرانسه که ابتدا با درخواست صلیب سرخ و موافقت دولت فرانسه صورت گرفت (۲۹ ژانویه ۱۹۹۲) با جنجال وسیع محافل صهیونیستی همراه شد. آن ها دولت فرانسه را ناگزیر کردند که ژرژ حبش را بدون معالجه به الجزایر برگرداند.
جالب این است که حاکمیت و نفوذ وسیع ارتجاع در عرصهء بین المللی در اوضاع کنونی باعث شده که درگذشت دکتر ژرژ حبش تقریباً با سکوت روبرو شود و روزنامهء لوموند که معمولاً در مناسبات مشابه صفحهء کاملی را به گزارش زندگی و فعالیت های شخصیتی در حد وی اختصاص می داد، به یادداشت خبری کوچکی در صفحات داخلی بسنده کند (لوموند ۲۹ ژانویه ۲۰۰۸).
به نظر می رسد که او نقش خود را به عنوان یک روشنفکر متعهد و مستقل وفادار به اصول با مواضعی که خود آن ها را «مواضعی برای تاریخ» می نامید ایفا کرد. همان طور که گفتیم به رغم مخالفتش با برخی سیاست های ساف، خشک و تر را با هم نسوزاند. وقتی مرحله ای بسر می رسید می دانست که چگونه سیاست خود را تغییر دهد. هرچند وضع عمومی عینی جنبش فلسطین همواره در ذهن او به مبارزه با اشغال و کسب استقلال ملی اولویت می بخشید ولی گرایش عمومی او به چپ بود و دفاع از مصالح زحمتکشان جامعهء فلسطین و عرب. در دریای پر تلاطم تناقض های حاکم بر جامعهء عرب و جامعهء بین المللی او کوشید درست ترین راه را برگزیند. در همکاری و ائتلاف با اتحاد شوری، با رژیم های عراق و سوریه و الجزایر، و یا در خوش بینی به رژیم جمهوری اسلامی ابتدا گام هائی برداشت که همیشه درست نبود و ناگزیر برمی گشت. در عرصهء فلسطین، او نقش منتقد مسؤول و با پرنسیپ را به خوبی ایفا کرد.
وی که از آغاز جوانی از برج عاج روشنفکری بیرون آمده و پا به میدان فعالیت اجتماعی و سیاسی انقلابی گذاشته بود، طبیعی بود که گاه به اشتباهات و حتی خطاهائی آلوده شود اما مهم این است که می توانست لغزش های خویش را ببیند و مهار کند و در مجموع، کارنامه ای از آرمانخواهی، جسارت در مبارزه، دست زدن به آزمایش و خطا، درک انحرافات و نقد و بازگشت از آن ها بپردازد.
حدود ده سال بود که دیگر در عرصهء سیاسی فلسطین فعال نبود. اما فقدانش از روز ۲۵ ژانویه که در نتیجهء سکتهء قلبی در سن ۸۲ سالگی در عمان درگذشت بیش از پیش احساس می شود. شک نیست که تجربهء او درسی برای مبارزان انقلابی فلسطین و منطقه و حتی جهان خواهد ماند (۳). سخن را دربارهء این مرد بزرگ با جمله ای از یادداشت سمیر امین در مجلهء فرانسوی آفریقا آسیا Afrique Asie مارس ۲۰۰۸ به پایان می بریم که: «ژرژ حبش مرد، اما پیکار او برای آزادی فلسطین نمرده است».
(منتشر شده در آرش ۱۰۱)
---------------------
۱ـ برای اطلاع از «جنبش ناسیونالیست های عرب» می توان به کتابی با همین نام، نوشتهء دکتر باسل کُبیسی مراجعه کرد. یادآوری می کنیم که کبیسی در پاریس و غسان کنفانی در بیروت هر دو در اوایل دههء ۷۰ میلادی به دست اسرائیلی ها ترور شدند. هردو نویسنده از کادرهای برجستهء جبههء خلق برای آزادی فلسطین بودند.
۲ـ رجوع شود به نوشته ای از نگارندهء این سطور در آرش شماره ۱۳ فوریه ۱۹۹۲ تحت عنوان «آب در خوابگه مورچگان».
۳ـ دربارهء دکتر ژرژ حبش همچنین می توانید به مصاحبهء «رادیو دموکراسی شورائی» با تراب حق شناس روی سایت همین رادیو و نیز روی سایت peykarandeesh.org مراجعه کنید.

(ترجمهء تراب حق شناس

يادداشت:
اين شعر واكنش دردناك شاعر است به دنبال درگيرى فاجعه آميز حماس - الفتح در ۲۳ ژوئن ۲۰۰۷. ترجمه از متن عربى ست كه خبرگزارى معاً (بيت لحم، فلسطين) آن را منتشر كرده و بر پيشانى شعر اين توضيح را افزوده است:
از قلب او كه با ضرباهنگ دردهاى وطن مى تپد قطعه اى شعرگونه سرريز شده، يادآور زخم هايى كه از بدِ حادثه و از وحشت فضاى سياه وطن به گودى نشسته اند؛ همان وطنى كه هنوز آثار فاجعه [۱۹۴۸] و غبار شكست [۱۹۶۷] را بر پيكر خويش احساس مى كند و ناگهان صبح يك روز درد جنگ داخلى به او حمله‌ور مى شود.


آيا بايستى اين چنين از ارتفاعى بلند فرو مى‌افتاديم و دستان به خون خويش آلوده را مى‌ديديم، تا دريابيم كه بر خلاف آنچه گمان مى برديم فرشته نيستيم؟

و نيز آيا بايستى بدين گونه در برابر همگان كشف عورت مى‌كرديم تا حقيقتمان باكره باقى نماند؟

چه دروغ بود وقتى مى‌گفتيم: ما استثنائيم!

تصديقِ خويش بدتر از دروغ گفتن به ديگرى ست!

مهربان بودن با آنان كه به ما نفرت مى‌ورزند و قساوت با آنان كه دوستمان دارند ـ همانا فرومايگىِ متكبر است و تكبر فرومايه!

اى گذشته! تو باعث تغيير ما نمى شوى، هرچند هم كه از تو دور شويم!

اى آينده! از ما مپرس كيستيد؟
و از من چه مى‌خواهيد؟ ما خود نيز نمى‌دانيم.

اى امروز، قدرى تحملمان كن، چرا كه ما جز رهگذرانى تحمل ناپذير نيستيم.

هويت يعنى آنچه به ارث مى‌گذاريم نه ميراثى كه مى‌بريم. آنچه مى‌آفرينيم نه آنچه به ياد مى‌آوريم!
هويت همان تباهى آينه است كه وقتى تصويرى را از خودمان به ما نشان دهد كه خوش آيندمان باشد، بايد بشكنيم‌اش!

چهره فروپوشيد، به خود جرأت داد و مادرش را كشت زيرا دستش تنها به شكارى چون او مى‌رسيد...
و باز زيرا دختر سربازى كه او را بازرسى مى كرده با نشان دادن پستان هاى خود پرسيده بود آيا مادرش نيز از اينها دارد؟

اگر شرم و تاريكى نبود به ديدار غزه مى‌رفتم، بى آنكه راه خانه ابوسفيان جديد را بدانم يا اين پيغمبر جديد را بشناسم.

اگر محمد خاتم الانبيا نبود، هر دار و دسته‌ پيغمبرى و هر صحابى ميليشيايى داشت!

ژوئن در چهلمين سالگردش برايمان خوش آيند بود: اگر كسى را نيافتيم تا بار ديگر ما را شكست دهد، خود را به دست خويش درهم مى‌شكنيم تا طعم آن خاطره را از ياد نبريم!

هرچه چشمانم رابكاوى... نگاهم را آنجا نمى‌يابى. فضاحتى آن را ربوده است!

قلبم از آنِ من نيست. از آنِ هيچ كس نيست. از من بريده است، بى آنكه سنگ شده باشد.

آن كس كه بر جنازهء قربانى اش، برادرش، فرياد الله اكبر سر مى‌دهد آيا مى داند كه كافر است، چون خدا را به قامت خويش مى‌بيند: خردتر از موجودى انسانى كامل الخلقه؟

آن زندانى اى كه آرزومند است زندان را به ارث برَد، لبخند پيروزى را از عدسى دوربين دزديد، اما نتوانست خوشحالى اى را كه از چشمانش سرازير بود مهار كند.

چه بسا علت اين است كه سناريوى شتابزده از بازيگر نيرومندتر بوده است.

ما را چه نياز به نرگس تا زمانى كه فلسطينى هستيم.

و تا زمانى كه فرق بين جامع و جامعه [مسجد و دانشگاه] را نمى دانيم، چون ريشهء لغوى واحدى دارند، ما را چه نيازى به دولت است... تا زمانى كه دولت و روزها سرنوشت واحدى دارند؟

تابلويى بزرگ بر درب يك كلوب شبانه: مقدم فلسطينى هايى را كه از نبرد باز مى‌گردند گرامى مى‌داريم. ورود آزاد است... و شرابمان ... مست نمى‌كند.

نمى‌توانم از حق كاركردنِ خود، چون يك واكسى كنار خيابان دفاع كنم. مشتريان حق دارند مرا دزد كفش قلمداد كنند! ــ چنين گفت به من يك استاد دانشگاه!

من و بيگانه عليه عمو‌زاده‌ام. من و عموزاده ام عليه برادرم و من و نيايم عليه خودم. اين است نخستين درس كلاس هاى آموزش و پرورش در دخمه‌هاى تاريكى.

نخستين كسى كه به بهشت مى رود كيست؟ آن كه با تير دشمن كشته شده، يا آن كه به تير برادر؟
فقيهى مى‌گويد: چه بسا دشمنت زادهء مادرت باشد!.

خشمم از بنيادگرايان نيست، چرا كه آنان را آداب و رسومى ويژهء خويش است. خشم من از اين ياران لائيك شان، از ياران ملحدشان است كه تنها به يك دين ايمان دارند: عكس شان در تلويزيون!

يكى پرسيد: آيا يك نگهبان گرسنه از خانه اى كه صاحب آن براى گذراندن تعطيلات تابستانى به سواحل لاجوردى فرانسه، ايتاليا يا نمى‌دانم كجا رفته دفاع مى‌كند؟
گفتم: دفاع نمى كند!
و پرسيد: آيا من + من مساوى ست با دو؟
گفتم: تو + تو كمتر از يك ايد.

از هويتم، شرمنده نيستم چرا كه هنوز در حال تكوين است، اما از برخى چيزها كه در «مقدمه ابن خلدون» آمده احساس شرم مى‌كنم *.

از اين پس، ديگر خودت نيستى!

- - - - - - - - - - - - - - -
* ظاهراً اشاره است به مفهوم عصبىّت (بيشتر معادل تعصب و نيز حميت در فارسى) در كتاب «مقدمه» اثر ابن خلدون، فيلسوف و مورخ برجسته تونسى، متولد ۱۳۳۲ميلادى (م.)
بدرود با محمود درويش

«من از آسمان نخستين خويشم
از تهيدستان كوچه پس كوچه ها
كه سرود مى‌خوانند و مقاومت ميكنند،
مقاومت ميكنند
مقاومت ميكنند».
(از شعر «احمد عرب» ۱۹۷۶)

با كمال تأسف مطلع شديم كه محمود درويش، شاعر بزرگ فلسطين و جهان عرب، هنرمندى مدرن كه با بينشى عميقاً انسانى بيش از ۴۰ سال در خط مقدم مبارزه براى كسب حقوق از دست رفتهء مردم خويش رزميد و شعرش ورد زبان مردم بود، روز شنبه ۹ اوت ۲۰۰۸ در سن ۶۷ سالگى در پى سومين عمل جراحى سخت قلب در يكى از بيمارستان هاى آمريكا درگذشته است. در اين مصيبت، ما خود را با همهء مبارزان در فلسطين و در سراسر جهان شريك ميدانيم و يقين داريم كه وى نماد رشد فرهنگى و ارزش هاى والاى خلق فلسطين و همهء بشريت باقى خواهد ماند.
ما به جاى هر سخنى دربزرگداشت آن انسان والا، و تاريخ و مبارزه خلقى كه او را پرورد، ترجمه اى از دو شعر وى را كه تا كنون بدين شكل به فارسى منتشر نشده است به دوستداران فرهنگ و هنر و شعر و مقاومت فلسطين تقديم مى كنيم و توجه خوانندگان علاقمند را به برخى ديگر از آثار او كه همواره زينت بخش سايت ما (ستون فلسطين) بوده جلب مى‌كنيم.

انديشه و پيكار
- - - - - - - - - - - - - - - -
(شاعر در اين اثر كه كمتر از يك ماه پيش، يعنى در ۲۲ ژوئيه گذشته سروده، با طنزى گزنده وضع كنونى اعراب را كه راه حلى برايش نمانده به تمسخر مى‌گيرد.)

سناريو از پيش آماده شده است
محمود درويش

فرض كنيم الآن ما فرو افتاديم
من و دشمن،
فرو افتاديم از فضا
در گودالى...
چه خواهد شد؟

سناريو از پيش آماده است:
ابتدا بختمان را انتظار مى‌كشيم...
شايد نجات دهندگان ما را اينجا بيابند
و طناب نجات برايمان بيندازند
آنوقت او ميگويد: من اول
و من ميگويم: من اول
او مرا ناسزا ميگويد و بعد من به او ناسزا ميگويم
بى هيچ فايده اى،
طناب كه هنوز نرسيده است.../

بنا بر سناريو:
من پيش خودم زمزمه ميكنم كه:
اين را ميگويند خودخواهى آدم خوش بين
بى آنكه بخواهم بدانم كه دشمنم چه ميگويد

من و او
شريكيم در يك دام
و شريكيم در بازى احتمالات
انتظار ميكشيم طناب را... طناب نجات را
تا برسيم هركدام جداگانه
و بر لبهء گودال - پرتگاه
به آنچه هنوز برايمان باقى ست از زندگى
و جنگ...
اگر توانستيم نجات بيابيم!

من و او
مى ترسيم با هم
و هيچ حرفى با يكديگر نمى زنيم
از ترس... يا چيز ديگر
آخر ما دو دشمنيم.../

چه پيش خواهد آمد اگر اژدهايى
طبق صحنه هاى سناريو
همينجا سر برسد
و فش فش كند تا ما دو ترسيده را با هم ببلعد
من و او؟

بنا بر سناريو:
من و او شريك خواهيم شد در كشتن اژدها
تا هر دو نجات يابيم با هم
يا هريك جداگانه...

اما هرگز زبان نخواهيم گشود به سپاسگزارى و تبريك
براى آنچه با هم انجام داده ايم
زيرا نه ما، بلكه غريزه
به تنهايى از خويش دفاع كرده
و غريزه هم كه ايدئولوژى ندارد...

گفتگو هم نكرده ايم
به يادم آمد مفهوم گفتگوها
در بيهودگى مشترك
وقتى پيش از اينها به من گفته بود:
آنچه مال من شده مال من
آنچه هم مال تو ست
مال من
و مال تو!

با گذشت زمان، زمان كه ماسه است و كف صابون
آنچه بين ما ست و ملال شكستند سكوت را
گفت: چه بايد كرد؟
گفتم: هيچ... همهء احتمالات را مى‌آزماييم
گفت: اميد از كجا مى‌آيد؟
گفتم از فضا
گفت: آيا فراموش نكرده اى كه من ترا دفن كرده ام در گودالى
اين چنين؟
گفتم چيزى نمانده بود فراموش كنم زيرا فردايى بى باران
دستم را محكم گرفت و كشيد... و خسته شد، دور شد
به من گفت: آيا حالا با من مذاكره ميكنى؟
گفتم: بر سرِ چه با من مذاكره ميكنى الآن
در اين گورچال؟
گفت بر سرِ سهم خودم و سهم تو
از بيهودگيمان و از گور مشتركمان
گفتم: چه فايده؟
زمان از دست ما گريخت
و سرنوشت از قاعده منحرف گشت
اينك قاتلى و مقتولى
در يك گودال خوابيده اند
... و بر شاعرى ديگر است كه سناريو را پى گيرد
تا آخرش!
(ترجمه از متن عربى: تراب حق شناس)

نشانى سايت محمود درويش با آثارى از وى به عربى و انگليسى:
www.mahmouddarwish.com

 

(نقل از كتاب: «لابى اسرائيل و سياست خارجى آمريكا»)

نقش و جايگاه كنونى يهوديان در جهان به طور كلى و آن‌چه كه امروز به صورت بحث در مورد روابط غرب و به ويژه آمريكا با اسرائيل - و حتا مشخص‌تر لابى اسرائيل در آمريكا - مطرح است از زواياى ايدئولوژيك مختلف بررسى شده و هريك به لحاظى قابل تأمل است. نوشته‌ى جان ميرشايمر و استفن والت از لحاظ دقت در ارائه‌ى مطالبى كه عمدتاً غيرقابل جدل است مى‌تواند بسيار مفيد باشد. اين دو پژوهشگرِ معتبر آمريكايى كوشيده‌اند با ارائه‌ى اسناد نشان دهند كه نفوذ لابى اسرائيل در آمريكا به نفع مردم آمريكا (و با قيد احتياط به نفع مردم اسرائيل) نيست. آن‌ها در اين زمينه مجموعه‌ى همه جانبه‌يى ارائه كرده اند كه به برخى از آن‌ها مى‌توان در جاى خود استناد كرد. كاردانى، كارآيى و وسعت ارتباطات دلايلى است كه به گمان آن‌ها نفوذ لابى اسرائيل را ممكن مى‌سازد.
جنگ اخير اسرائيل عليه لبنان، سكوت تشجيع‌آميز همه‌ى كشورهاى عربى در مقابل اين حمله و حمايت همه‌جانبه‌ى كشورهاى غربى از اسرائيل بالطبع باب بحث‌هايى از اين جمله را بيش‌تر مى‌گشايد به‌ويژه آن‌كه هنوز همه‌ى عناصر اين جنگ شناخته نشده و تزهاى پيشين مانند جنگ غرب عليه اسلام ناگزير الصاقيه‌هايى مانند نوعى خاص از اسلام، و يا اسلام راديكال يا شيعى را باعث شده است تا سكوت و هم‌دلى كشورهاى عربى را توجيه كند. با اينهمه ساده‌پندارى است اگر تصور كنيم توضيح كاملى در اين زمينه وجود دارد. تا زمانى كه توضيح‌ها خواسته يا ناخواسته به جنگ تمدن‌ها يا مذاهب محدود بماند مسأله‌ى اساسى و زيربنائى مورد غفلت قرار مى‌گيرد.
زمانى جهان‌گيرى به صورت فتوحات ظاهر مى‌شد. هر قدرت محلى مى‌كوشيد قدرت منطقه‌يى شود و در صورت توانايى اقليم‌هاى ديگر را فتح كند. در طول تاريخ امپراتورى‌ها به همين صورت ايجاد مى‌شدند و نهايتاً در مصاف با قدرت‌هاى ديگر فرو مى‌پاشيدند. در سده هاى ميانه (و پيش از تشكيل دولت - ملت‌هاى مدرن) اين حركت در اروپا به صورت جنگ‌هاى صليبى تحت لواى مسيحيت طى هشت دوره جنگ در طول دويست سال به عنوان آزادسازى قدس مسيحيت را به جنگ اسلام فرستاد و اين مقارن با همان دورانى بود كه مسيحيت «صلح‌جو» در اروپا بدترين تضييقات را عليه يهوديان و مسيحيان خارج از كليساى رُم مانند مسيحيان ارتدوكس و هر آن كس كه شالوده‌ى اعتقادى اين كليسا را به نحوى از انحاء، ولو در جزئيات، زير سؤال مى‌برد اعمال مى‌كرد. جناياتى كه در سده‌هاى ميانه انجام شد، و تاريخ سرشار از اين توصيفات است، صفت هزاره‌ى سياه و ظلمانى را براى آن به ارمغان آورده است. روشنفكران، يهوديان، كولى‌ها، «جادوگران» و هر اقليتى كه تابع كليساى رُم نبود محكوم به قتل عام، كشتار، نفى بلد و مهاجرت بودند. اين‌ها را نيز مى‌توان جهان‌گيرى به شكل كهن تحت لواى دين يا نژاد (تمدن‌ها) تلقى كرد كه در بسيارى از نقاط وجود داشته است ولى در اين ميان كارنامه‌ى تمدن مسيحى به لحاظ خشونت و گسترده‌گى و ديرپايى، هم در تهاجمات خارجى و هم در سركوب داخلى، كم‌نظير است. تاريخ اما قدرت خود را اعمال كرد. پوسيده‌گى روابط فئودالى، شورش‌هاى واپسينى فئودال‌ها عليه قدرت كليساى رُم، فساد كليساى رُم، پيدايش و زايمان طولانى مذاهب پروتستانى باحمايت زمامداران محلى، و آغاز مناسبات توليدى جديد (تجارت خارجى، كشف آمريكا، بوليون طلا و عوامل ديگرى كه در اينجا مجال پرداختن به آن‌ها نيست) و سرانجام پيدا شدن مجال براى رشد و ابراز وجود روشنفكران و دانشمندان° كليساى رُم را به صورت نهاد، به سرنوشتى دچار ساخت كه از آن مى‌ترسيد. اما آن‌چه هنوز باقى بود سنت دگرستيزى بود كه در دشمنى با ساير ملل وجود داشت. دشمنى با اعراب و يهوديان كه هردو سامى هستند به صورت «سامى‌ستيزى» به عنوان ويژه‌گى يك تمدن باقى ماند.
سرمايه دارى در اروپا در خارج از شهرها يعنى در بورگ‌ها شروع شد. مكان‌هايى خارج از مناسبات و حاكميت مستقيم اصناف فئودالى. در اين نقاط فعاليت صاحبان ثروت - پيشينيان سرمايه‌داران - يعنى يهوديان به صورت نوك پيكان سرمايه‌دارى نوپا بسيار بيش از تناسب عددى اقليت يهودى بود. تضاد ميان مناسبات سرمايه‌دارى نوپا و فئودالى كهن از جمله در تشديد تضادِ هم‌زمان با هم‌كارى حاملان اين مناسبات رخ مى‌نمود و عامل جديدى شد كه به تضادهاى دينى و نژادى كهن اضافه گشت. در حالى كه سرمايه‌داران يهودى از موقعيت اقتصادى و سياسى جديد در هم‌كارى با بقاياى فئوداليسم و سرمايه‌داران نوپاى ديگر بهره مى‌بردند توده‌هاى يهودى بيش‌از‌پيش، آماج خشم توده‌هاى مردم و كليسا قرار مى‌گرفتند و سركوب‌ها، اخراج‌ها و مهاجرت‌ها تشديد مى‌يافت.
در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم كه سرمايه‌داران يهودى از موقعيت تازه يافته و ممتاز خود استفاده مى‌كردند دو نوع گرايش راديكال متضاد درميان يهوديان تحتِ ستم و روشنفكران آن‌ها شكل گرفت. گرايش راديكال مذهبى و گرايش سوسياليستى. بخش‌هاى بزرگى از حاملان گرايش اول به تدريج تحت نفوذ انديشه‌هاى صهيونيستى قرار گرفت. اين بخش تشديد سركوب مذهبى را در جايگاه خود در مناسبات اجتماعى جديد نمى‌شناخت و رهايى از آن را در فرار از آن و هجرت به سرزمين موعود مى‌پنداشت و به همين دليل مى‌توانست به سهولت مورد سوء استفاده قرار گيرد كه گرفت.
گرايش سوسياليستى اما راه نجات را در رهايى كل جامعه از مناسبات طبقاتى جديد مى‌جست. غالب يهوديان سوسياليست به فرار نمى‌انديشيدند بلكه مى‌كوشيدند همراه با ساير روشنفكران مبارزه‌ى خود را عليه سرمايه‌دارى متمركز كنند. آن‌ها رهايى خود را در رهايى جامعه از تضادهاى طبقاتى مى‌جستند. به همين جهت بسيارى از رهبران جنبش‌هاى سوسياليستى و كمونيستى جهان در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم از همين گرايش برخاسته بودند.
در جدال اين دو گرايشِ يهوديان طبيعى بود كه سرمايه‌دارى از گرايش اول حمايت مى‌كرد. تسهيل مهاجرت يهوديان از اروپا به فلسطين اهداف چندگانه‌اى را دنبال مى‌كرد. اين مهاجرت نه تنها آن‌ها را از شر اين مزاحمان كه اين بار تحت لواى صهيونيسم به خيال «احقاق حق تاريخى» خود برآمده بودند رها مى‌كرد و نوعى «راه حل نهايى» تصور مى‌شد بلكه در عين حال، عامل مزاحمى براى خصم ديرينه‌ى ديگرشان يعنى مسلمانان مى آفريد و از آن مهم‌تر بايارى رساندن به اين موج صهيونيستى و كمك به ايجاد يك پايگاه در فلسطين (يعنى سرزمينى كه خود نتوانسته بودند آن را طى جنگ‌هاى صليبى به تصرف دائم درآورند) هم به خواست پيش‌تر ناسرانجام خود مى‌رسيدند و هم با ايجاد يك مركز سرمايه‌دارى - متروپول - براى كلونياليزه كردن پيرامون عربى، قدرت و نفوذ خود را در منطقه تثبيت مى‌كردند. اين حركت زمانى آغاز شد كه منطقه هنوز تحت انقياد امپراتورى عثمانى بود. پس از سقوط عثمانى در جنگ جهانى اول، اين انگيزه نيرويى دوچندان يافت. اكنون سرمايه‌دارى غربِ فاتح كه اين مناطق تحت سيطره‌ى عثمانى به ميل خود تقسيم و تحت انقياد و «حمايت» درآورده بود رسماً مركز اشاعه‌ى مناسبات سرمايه‌دارى و نفوذ خاص خود را مى‌طلبيد و لذا اين منطقه اهميت استراتژيك فوق العاده‌اى پيدا كرد.
در خلال سال‌هاى ميان دو جنگ جهانى اين سياست ادامه يافت و انواع و اقسام مهاجران يهودى از نقاط مختلف جهان - و با انگيزه‌هاى مختلف - به اين سرزمين كوچ كردند. اگر خواست توده‌هاى يهودى فرار از سركوب بود، خواست سرمايه‌داران (سرمايه‌داران يهودى و دولت‌هاى سرمايه‌دارى غرب) همان‌طور كه گفته شد ايجاد پايگاه گسترش سرمايه دارى و كلونياليزه كردن منطقه بود. سرمايه‌دارى غرب به سرمايه‌دارى انگليس چنين سياستى را پيش از آن در نقاط مختلف جهان - آمريكا و كانادا و استراليا و زلاند‌نو و افريقاى جنوبى... - تجربه كرده بود. مهاجرت توده‌هاى مردمِ عمدتاً فقير و تحت ستم و فرارى از وضع موجود به اين مناطق جديد، دير يا زود، تحت تسلط سرمايه‌داران درآمده بود. در غالب اين مهاجرت‌ها ساكنان بومى اين مناطق قتل عام يا كاملاً به حاشيه رانده مى‌شدند و «روابط نوين» پرچم خود را پيروزمندانه برمى‌افراشت. همين كار قرار بود درفلسطين هم انجام گيرد ولى مقاومت مردم فلسطين كه بر مبناى يك تاريخ طولانى شكل گرفته بود نگذاشت روياى غرب به‌راحتى رنگ واقعيت بگيرد. اين‌جا ديگر مهاجران با سرخ‌پوستان پراكنده و كم‌شمار و بدون تجربه‌ى تاريخى يا با آبوريژن‌ها يا بوميان افريقاى جنوبى بى‌تجربه سروكار نداشتند بلكه با مردمى روبه‌رو بودند كه هم فرهنگ و تمدن تاريخى داشتند، هم تجربه‌ى مقاومت را در خلال جنگ‌هاى صليبى مى‌شناختند و به همين اندازه مهم نحوه‌ى تسلط غرب را در مناطق ديگر ديده بودند و مى‌دانستند عدم مقاومت به چه بهايى تمام خواهد شد. به‌هرحال اين راه يعنى تسهيل مهاجرت‌ها كه قرار بود راه‌حل نهايى باشد به نتايج محدودى رسيد ولى كاملاً موفق نبود. هنوز بخش بزرگى از يهوديان در اروپا بودند. قسمت بزرگى از يهوديان مهاجرت نكرده بودند و روشنفكران يهودىِ سوسياليست به فعاليت خود ادامه مى‌دادند. اين بار بخش خشن‌ترِ سرمايه‌دارى انجام «راه حل نهايى» را به عهده گرفت. قتل عام يهوديان در آلمان و اروپاى مركزى با سكوت رضايت‌مندانه (و اكنون كاملاً مستند شده‌ى كليسياى رم) يك پرده‌ى ديگر از اين تراژدى تاريخى بود.
سرمايه‌داران يهودى پيش از جنگ دوم، در خلال و پس از آن يگانگى خود را با سرمايه‌دارى جهانى مستحكم‌تر كرده بودند و توده‌هاى يهودى نيز در تمام اين دوران مانند گذشته آماج «صلح دوستى» مسيحيان بودند. اكنون پس از جنگ فرصتى فراهم شده بود كه، با يك ترفند، خشم و نفرت مردم جهان را از كشتارها و ستم‌ها در قالب موج جديدى از مهاجرت براى استوار ساختن پايگاهى كه خودِ غرب در ايجاد آن كوشيده بودند - يعنى اسرائيل - بسيج كرد. در اين بسيج جهانى نه تنها گرايش سوسياليستى يهوديان بلكه غالب احزاب سوسيال دموكراتيك و سوسياليستى سنتى نيز نقش داشتند. در حقيقت مسأله به اين صورت درآمده بود كه نفرت از كشتار فاشيستى - و از فاشيسم - به صورت دفاع از اسرائيل درمى‌آمد. موضع‌گيرى‌هاى سوسياليست‌هاى صميمى و متعهدى مانند انيشتاين و سارتر كه با هيچ قرائتى نمى‌توان آن‌ها را صهيونيست خواند نشان مى‌دهد كه دامنه‌ى توهم تا كجا بوده است. حتا بسيارى از روشنفكران ايرانى هم در آن زمان مدافع موجوديت اسرائيل شده بودند.
در اين دوران نقش شوروى هم اهميت ويژه داشت. پيش‌تر، در حين و پس از انقلاب اكتبر بسيارى از يهوديان در جنبش‌هاى ضدسرمايه‌دارى (علاوه بر اروپاى غربى و مركزى) در اروپاى شرقى و روسيه هم نقش مهمى داشتند. بسيارى از يهوديان از كادرها و رهبران جنبش‌هاى سوسيال دموكراسى (و كمونيستى) بودند و بسيارى ديگر حزب خاص سوسياليستى خود (بوند) را تشكيل داده بودند كه با ساير سوسياليست‌ها از نزديك هم‌كارى مى‌كردند چون رهايى از سركوب تزارى و يهودى ستيزى اجتماعى را در گرو برقرارى سوسياليسم مى‌دانستند. پس از انقلاب و سلطه‌ى تدريجى مناسبات استبدادى و ادامه‌ى سركوب يهوديان بسارى از يهوديان مترقى يا سوسياليست مأيوس از رهايى خود در آن جوامع به فلسطين مهاجرت كردند تا در آن جا به گمان خود مناسبات سوسياليستى به‌وجود آورند. گلدامايرها و بن گوريون‌ها همين را مى‌گفتند. تشكيل حزب كارگر اسرائيل با برنامه‌هاى شبه سوسياليستى به صورت قوى‌ترين حزب، برقرارى كيبوتزها و كمون‌ها و جوامع اشتراكى ديگر در همين راستا بود. حمايت احزاب سوسياليست در اروپا را كه در سطرهاى پيشين به‌آن اشاره شد در ادامه‌ى همين خواست مى‌توان ديد. كم‌تر كسى در آن زمان مطرح مى‌كرد كه روابطى كه در يك جامعه‌ى تحت اشغال به‌وجود خواهد آمد همه چيز خواهد بود جز سوسياليسم. فاشيسم هيتلرى هم اندكى پيش‌تر همين ادعا را تحت لواى سوسياليسم كرده بود. باوركردنى نيست كه چه‌گونه مبارزان صديق عليه فاشيسم هيتلرى اين گونه مشتاقانه هوادار جامعه‌يى با همان خصوصيات و همان ادعاها در جاى ديگر شده بودند! «سوسياليسم»، «برترى نژادى» و اين بار به جاى مسيحيت، يهوديت عليه همه. به راستى عبرت انگيز است.
مى‌دانيم كه دولت شوروى در شوراى امنيت سازمان ملل به تشكيل دولت اسرائيل رأى موافق داد. توجيهات خجولانه‌ى طرفداران استالين مبنى بر «فريب خوردن» وى در مانورهاى سياسى البته نمى تواند كسى را بفريبد. از آن طرف نيز توضيحات كاملاً متضاد مبنى بر هم‌سويى سرمايه‌دارى غرب و شوروى، از توضيح چرايى قضيه ناتوان است. شوروى حتا در قالب رقابت با غرب هم قاعدتاً نمى‌بايست با ايجاد يك پايگاه غرب در منطقه‌ى خاورميانه موافق باشد. به‌نظر مى‌رسد دركنار زدوبندهاى سياسى، توهم - توهم رهبرى سوسياليست‌ها و ايجاد يك دولت سوسياليستى يهودى - نيز يكى از عوامل مؤثر در اين زمينه بوده باشد. برقرارى سوسياليسم روى جنازه‌هاى مردمى كه صرفاً از موطن‌شان دفاع مى‌كردند.
امروز اگر سوسيال دموكراسى حتا از تظاهر به ادعاهاى گذشته‌ى خود دست برداشته است و صرفاً به عنوان يك جريان درون سرمايه‌دارى عمل مى‌كند و با روشن‌تر شدن ماهيت اسرائيل هنوز هم احزاب سوسياليست و سوسيال دموكراتيك سنتى (و نه چپ نو) دفاع از اسرائيل را بى‌محابا اعلام مى‌كنند نبايد اين تحول تاريخى را نديده انگاشت. و هژمونى صهيونيستى بر اسرائيل را از ابتدا محتوم دانست. وضعيتِ كنونى همان‌قدر مديون پيروزى سرمايه‌دارى جهانى است كه متأثر از معجونى از عدم شناخت، خيانت و دگرشدگى احزاب سوسياليستى و سوسيال دموكراتيك.
***
از اين ديدگاه پيوند كنونى سرمايه‌دارى غرب و اسرائيل نه تنها تجديد پيوند باستانى مولدين سرمايه‌دارى، نه تنها پيوند تمدن‌هايى عليه تمدن‌هاى ديگر، نه تنها يادآور و نشانه‌ى كوشش‌هاى كولونياليستى بلكه نشان‌دهنده‌ى يك نوع تجديد اعتبارِ نوكِ پيكان سرمايه‌دارى در رده‌هاى بالاى سرمايه‌ى جهانى است. سرمايه‌داران يهودى - و امروزه مى‌توان گفت صهيونيست‌ها - رهبرى سياسى و اقتصادى يهوديان را به دست دارند - چه آحاد يهوديان بخواهند و چه نخواهند. آنان در رده‌هاى بالاى سرمايه‌دارى جهانى قرار دارند. از آن جدا نيستند. عجين هستند. امروز همان‌قدر اسرائيل «آمريكا را مى‌چرخاند» كه آمريكا و به‌طور كلى سرمايه‌دارى جهانى اسرائيل را. تصور اين كه سرمايه‌داران غيريهودى آمريكا بازيچه‌ى دست يهوديان هستند آن‌قدر توهم‌آميز است و آن‌قدر ناشى از عدم شناخت مكانيسم‌هاى سرمايه‌دارى است كه تصور قديمى سوسياليست‌هاى متوهم در ايجاد روابط سوسياليستى در اسرائيل.
بدين ترتيب نفوذ لابى اسرائيل در آمريكا، كه در مقاله‌ى جان ميرشايمر و استفن والت به‌طور مستند ارائه و موجب برافروختگى اين آقايان شده است، در حقيقت به علت كارايى و كاردانى اين لابى نيست. برافروختگى بايد نسبت به كاركردِ سرمايه و سرمايه‌داران و مكانيسم‌هاى آن باشد. اسرائيل، صهيونيست‌ها و هرچه مى‌خواهيم آن‌ها را بناميم صرفاً يك پديده در شبكه‌‌ى سرمايه‌دارى جهانى هستند. البته كه بايد از پستى‌ها و جنايات صهيونيسم متأثر شد ولى نبايد اين خشم رابطه، مولدين و مولودان، يعنى سرمايه‌دارى و مكانيسم‌هايش را بپوشاند. مقالاتى مانند لابى اسرائيل مفيد هستند ولى بدون تعيين جايگاه آن لابى در كل مناسبات سرمايه دارى اين نوع روشنگرى، خواسته يا ناخواسته، به تبرئه‌ى سرمايه‌داران غيريهودى - و لابد مظلوم - يعنى بدنه‌ى سرمايه‌دارى جهانى مى‌انجامد.



(عيناً نقل از كتاب: «لابى اسرائيل و سياست خارجى آمريكا» نوشته‌ى جان ميرشايمر، استفن والت. نوام چامسكى، مايكل مسينگ، خ. پارسا؛ ترجمه‌ى حسن مرتضوى، فيروزه مهاجر، كاوه بويرى، نشر بازتاب نگار، تهران ۱۳۸۶)