ليبراسيون ۶ ژانويه ۲۰۰۵

در آغاز سالهای ۱۹۹۰ شمار کارگرانی که هرروز برای کار به اسرائيل می رفتند به حدود ۱۰۰ هزار نفر می رسيد و امروز ۷ هزار است. از گذرگاه ارتز (Eretz) که تنها راه خروج غزه به اسرائيل است فلسطينی ها به ندرت می توانند عبور کنند. بسته شدن اين راه، سرزمينی را که به شدت دچار بيکاری (حدود ۶۰ درصد) است، دارد خفه می کند.

کارگران فلسطينی که برای رفتن به سر کار خود در اسرائيل، از اين گذرگاه عبور می کنند آن را بين خودشان اسطبل می نامند. در واقع هم اين بيشتر شبيه نرده هايی ست که گاوبازان درست می کنند تا شور و حرارت گاو را کاناليزه کرده آن را به ميدان گاوبازی بفرستند. اين دالان حدود ۴۰۰ متر درازا و ۸ متر يهنا دارد. بر فراز ديوارهای بلند تورهای فلزی کارگذاشته اند تا اندکی هوا زير سقف شيروانی موجدار جريان يابد. در فاصله های منظم چراغ های پرنور و پنکه های قوی تعبيه شده است. در ته دالان کارگران به قفسه ای فلزی برخورد می کنند. يکی يکی وارد آن می شوند و از نردهء گردان سنگينی رد می شوند. سپس بايد مسير مارپيچ کوتاهی را زير چشم دوربين های متعدد طی کنند. صدايی خشن از بلندگو به آنان دستور می دهد توقف کنند، به عقب بچرخند، دستها را بالا ببرند و باز کنند، شکمشان را لخت نشان دهند، شلوارهاشان را تا ران بالا بزنند. آنها هرگز سربازانی را که در برج های مراقبت بتونی پناه گرفته اند و به آنان گاه به عبری و گاه به عربی مختصر دستور می دهند نمی بينند.
وقتی يک گروه تقريبأ ده نفره از اين گذر رد شدند نرده ای اتوماتيک باز می شود و آنها را وارد مرحلهء بعدی می کند: گاه سگ های تعليم ديده برای کشف مواد انفجاری بين آنها می چرخند و گاه سربازان با دستکش های کشف مواد انفجاری کليهء وسايل آنان را می کاوند، وسايلی که از دستگاه اسکنر نيز می گذرد. سرانجام بايد کارت اجازهء عبور درست و معتبر در دست داشت يعنی کارتی الکترونيکی پر از اطلاعات مشخص با عکس و اثر انگشت.

پيچ و خمی از بتون و سيم خاردار
کارگران فلسطينی برای آنکه بتوانند اول وقت حاضر باشند تا کار پيدا کنند، شب را در آلونکی نزديک مدخل تونل و حتی در داخل تونل روی يک تکه مقوا می خوابند. يک نمازخانهء کوچک هم هست. آب در توالت هايی که راهش بسته شده زمين را فراگرفته است. روی يک تابلو نوشته است «النظافه من الايمان» و روی تابلوی ديگری به طنز نوشته است: «وطن جميل لشعب عظيم» (وطنی زيبا برای ملتی بزرگ). گذرگاه ارتز در دورترين نقطهء شمالی نوار غزه کاملأ يک پست مرزی ست فقط يکی از دو کشور طرفين مرز را کم دارد که فلسطين باشد. در برابر حدود صد سرباز تا دندان مسلح حدود ۲۰ پليس مرزی فلسطينی بدون سلاح در اتاقک هايی که در زمستان يخ می زند و در تابستان به عنوان يک دفتر از آن استفاده می شود نشسته اند.
هر ماه که می گذرد ارتش اسرائيل اين پست مرزی را تقويت می کند. اينجا که ۱۵ سال پيش فقط مانع ساده ای وجود داشت حالا مجتمع ساختمانی عظيمی برپا ست از بتون و سيم های خاردار. هر روزنه ای دقيقأ بسته شده تا نوار غزه کاملأ عايق گردد. هرچه اسرائيلی ها تجهيزات خود را تقويت کنند فعالان فلسطينی که آمادهء منفجر کردن خويش اند برای کشف ابتکارات تازه ای جهت عبور، بر يکديگر سبقت می گيرند. کمتر از يک سال پيش، زن جوانی وابسته به جنبش اسلامی حماس در همين گذرگاه با بمبی که به پاهايش بسته بود خود را منفجر کرد و چهار سرباز اسرائيلی را کشت. چند ماه بعد مردی که بمبی در شورت خود پنهان کرده بود دستگير شد. غالبأ مقامات اسرائيلی از اينکه در چند سال اخير هيچ کوماندوی انتحاری از اينجا نتوانسته عبور کند به خود می بالند. محاصرهء اين نوار از سرزمين های فلسطينی با شبکهء درهم پيچيده از سيم های خاردار به مدلی برای ديگر «موانع امنيتی» که در ساحل غربی در دست اجرا ست تبديل شده و بر سر آن بحث های موافق و مخالف درگرفته است.
گذرگاه ارتز تنها از ساعت ۲ تا ۷ صبح به روی کارگران فلسطينی باز است. اينجا ست که ازدحام جمعيت آغاز می شود: از ۱۴ هزار کارگر که اجازهء عبور در دست دارند در بهترين حالت ۶ تا ۷ هزار نفر می توانند عبور کنند و بقيه ناگزيرند به خانه هاشان برگردند. طی دو سال گذشته چهار بار پيش آمده است که کارگرانی از ازدحام خفه شده اند يا زير دست و پا مرده اند. ابووافی که خود به چشم ديده که چگونه کارگری مرده است می گوبد: «تابستان بود. گرما کشنده بود. من نتوانستم رد شوم». اين مرد خوش برخورد ۵۵ ساله که متخصص نصب يخچال های بزرگ صنعتی ست ۲۰ سال در شهر اشدود (اسرائيل) کار کرده است واز ماه مارس گذشته ديگر نتوانسته سر کار برود. «در هرحال، صاحبکار من ديگر نتوانست روی من حساب کند و کارگران رومانی به جای من استخدام کرد.» از آن به بعد، او در اردوگاه پناهندگان شاطی که خودش با زن و ۱۰ فرزندش زندگی می کنند ساندويچ فلافل ميفروشد.

«تنبيه دستجمعی ناعادلانه»
از ۱۰ سال پيش شمار کارگران غزه ای که برای کار به اسرائيل ميرفتند کاهش يافته است. از ۸۰ تا ۱۰۰ هزار در آغاز سال های ۱۹۹۰، در جريان اجرای قراردادهای اسلو به ۶۰ هزار کاهش يافت و با آغاز انتفاضهء دوم است که بستن راه به صورت يک سلاح سيستماتيک درآمد. از آغاز شورش در سپتامبر ۲۰۰۰ اسرائيل راههای ديگر خروجی غزه را بسته است و تمام کارگران را حتی آنان که در جنوب نوار يعنی در چهل کيلومتری اين گذرگاه زندگی می کنند مجبور کرده است که از ارتز عبور کنند. شمار کارتهای اجازهء کار به ۱۴ هزار کاهش يافته و تنها مردان ميانسال عيالمند که هيچ فرد رزمنده ای در خانواده شان يافت نشود از مزيت مهم داشتن اجازهء کار برخوردارند و اين البته تضمينی برای داشتن کار نيست: بسته شدن گذرگاه هرچه مکررتر و هرچه درازمدت تر شده است.
از زمان مرگ شيخ احمد ياسين بنيانگذار حماس در مارس ۲۰۰۴ تا کنون، هيچ کارگر اهل غزه حق عبور ندارد. حتی منطقهء صنعتی که در نزديکی گذرگاه ارتز واقع شده به دنبال عملياتی که فلسطينی ها کردند بسته شده است. آنها برای آنکه در اين منطقهء کاملأ محافظت شده با بتون و برج مراقبت بتوانند عمليات کنند تونلی کنده بودند. در آن عمليات يک سرباز اسرائيلی کشته شد. قبل از انتفاضه ۴۵۰۰ کارگر در اين منطقهء صنعتی کار می کردند و قبل از اين عمليات ۷۰۰ نفر. حدود صد کيوسک که برای فروش آشاميدنی های گازدار و سيگار وجود داشت با بولدوزر با خاک يکسان شده که يکی از آنها درست جلوی تونل بود. تانکها به شعاع ۵ کيلومتر باغ ها و همهء خانه ها را با خاک يکسان کرده اند.
يک کارمند عاليرتبهء ملل متحد می گويد: «هر سوء قصد يا پرتاب خمپارهء دست ساز از طرف فعالين، تاوانش را قبل از هرکس ديگر، کارگران می پردازند. بستن راه يک تنبيه دستجمعی غيرعادلانه و غير قابل قبول است. اين کار فقط محروميت و فلاکت و در نتيجه تروريسم را تقويت می کند» پس از درگذشت ياسر عرفات در ۱۱ نوامبر ۳۰۰ کارگر کشاورزی مجددأ اجازه يافتند که از گذرگاه ارتز عبور کنند. ۱۲ دسامبر چريک ها پست مرزی اسرائيلی شهر رفح واقع در منتها اليه جنوب نوار غزه را منفجر کردند و ۵ سرباز اسرائيلی را کشته و ۱۱ نفر رامجروح کردند. از آن به بعد اين راه را هم بسته اند.
در مرز مصر بيش از ۵ هزار فلسطينی که در حال بازگشت به غزه بوده اند معطل اند و ۱۵۰ نفرشان در منطقهء بی طرف گير کرده اند [همين خبر را لوموند ۱۵ ژانويه نيز آورده است]. از گذرگاه ارتز تنها برخی مسؤولين سياسی دستچين شده، بيمارانی که ناگزير به بيمارستان های اسرائيلی می روند و حدود ۳۰ بازرگان که با کله گنده های تشکيلات خودمختار مربوط اند می توانند عبور کنند. ابووافی ناسزا گويان می گويد: «سودجويان صادرات و وارداتی، مثل اين وزيرها که با مرسدس شان بی آنکه به ما نگاه کنند از پستهای مراقبت و موانع راحت رد ميشوند. چهار سال انتفاضه. ديگر توانش را نداريم».
سرشب، ابووافی به سراغ کارگران ديگر بيکار شده می رود. ابوالعبد کارگر برق به شوخی می گويد: «ما مثل ميمون های پيری هستيم که سر يکديگر را می جورند». آنها که سالها مجبور به کار در خارج از غزه بوده اند حتی برای بچه هاشان غريبه اند. ساعتها دور ليوان های چای گپ می زنند. ابووافی نتوانسته به اين شب های دراز بطالت زير يک لامپ کم نور عادت کند. «وقتی کار می کردم ساعت ۵ بعد از ظهر بر می گشتم. غذائی می خوردم. کمی می خوابيدم و ساعت ۱۰ شب به ارتز بر ميگشتم. و در صف می ايستادم و شب را در دالان ميگذراندم.» با يادآوردن سالهايی که به کار سخت در اسرائيل مشغول بوده هم «روزهای خوش گذشته» و هم تحقيرها را به ياد می آورد: «حق نداشتيم با خود تلفن ببريم نه حتی يک غذای مختصر و نه يک پاکت سيگار. هيچ چيز. حتی اجازهء ورودمان به اسرائيل به دلايل امنيتی در تايلون شفاف بايد ميبود. بايد لباسی به تن داشتيم بدون زيپ و کفش هم کف نازک. گاه از گذرگاه رد می شديم ولی اتوبوس رفته بود.
ابوالعبد به خاطر می آورد که ماهانه ۲ هزار شيکل [واحد پول اسرائيل] دريافت می کرده و ابووافی دو برابر او. امروز آنها اگر ۷۰۰ شيکل (۱۲۰ يورو) برای خود دست و پا کنند ماه خوبی ست. با کارهای کوچک و موقتی روزگار می گذرانند. محلهء آنها به مرحلهء قبل از رواج پول برگشته است. «همه چيز را نسيه می گيريم حتی سيگار» همه بدهکارند و هيچ کس از آنها طلبکاری نمی کند. «چه فايده دارد؟ همه همديگر را می شناسند. اگر شانس اين را داشته باشم که دو روز کار کنم فورأ بدهی خودم را به بقال سر گذر می پردازم». در غزه بيکاری به ۴۰ تا ۶۰ درصد می رسد. اما اينگونه آمار ديگر معنای چندانی ندارد. بيش از دو سوم مردم زير خط فقر به سر می برند يعنی ۲ دلار در روز. «ما شانس داريم. پسر عمويی داريم که کارمند است و به ما کمک می کند. اما خانواده هايی هستند که صرفأ با کمک های بشردوستانه زندگی می کنند». ابوالعبد ۱۰ هزار شيکل (۱۷۰۰ يورو) بابت قبض آب و برق به شهرداری بدهکار است «باز هم خوشحاليم که جرأت نمی کنند قطع کنند».
تصور وضعيتی بدتر از اين سخت است. اما اين دو نفر چندان خوش بين هم نيستند. ابووافی می گويد: «پولی که جامعهء بين المللی قول داده به جيب تشکيلات خودمختار می رود. بين ما و اسرائيلی ها اعتماد مفقود است. و دوستش دست بالا را ميگيرد. هيچ يک از دو طرف به ديگری اعتماد ندارد. با وجود اين بايد با هم زندگی کنيم. کی کويت را ساخته؟ کی اسرائيل را ساخته؟ فلسطينی ها! کاش می گذاشتند کار کنيم! اين يک آرزوی صادقانه است اما طرح شارون دائر بر خروج يکجانبه از غزه که قرار است امسال عملی شود به جدايی قطعی و هميشگی بين دو طرف شبيه است.
از همين نوار باريک غزه که کلا ۳۶۵ کيلومتر مربع است و يک ميليون و ۳۰۰ هزار فلسطينی در آن زندگی می کنند، ۴۰ درصدش در اشغال ۷۵۰۰ کولون (مهاجر يهودی) است که نصف آب اين منطقه را به خود اختصاص داده اند. اما نخست وزير اسرائيل مصمم است کنترل مرزهای زمينی، دريايی و هوايی را در دست خود حفظ کند و اينکه اگر عملياتی رخ داد ارتش اسرائيل بتواند عاملان را مورد پيگرد قرار دهد. راجی صورانی مدير مرکز فلسطينی حقوق بشر می گويد: «غزه به زندانی بزرگ تبديل خواهد شد. از حالا تا ۲۰۰۸ هيچ کارگر فلسطينی از اينجا نخواهد توانست در اسرائيل کار کند. بايد برای رفتن به قاهره با هواپيما برويم چون کالاهای ما از بندر پورت سعيد وارد می شود. اما شارون اين طرح را فداکاری جا می زند.»
بدون دسترسی به اسرائيل غزه علت وجودی ندارد. وقتی خردسال ترين بچه های ابووافی فهميدند که او عبری هم بلد است چشمشان از حيرت گرد شد. او برای ما توضيح می داد که بچه ها حق دارند. در نظر آنها اسرائيلی ها وجود ندارند. چون آنها را نديده اند. آنچه ديده اند هواپيما ست، تانک است و هلی کوپتر. اين روزهای اخير، ارتش دالان عظيمی از بتون با ۸ متر ارتفاع و همين اندازه پهنا برپا کرده و قرار است جای دالان قديمی را بگيرد که خيلی قديمی بود و نه چندان «مطمئن».
انتخابات فلسطين در شرايط اشغال به اين می ماند که زندانيان نماينده ای را انتخاب کنند تا با زندانبان صحبت کند.
قضيهء فلسطين که به گفتهء يکی از رهبران آن، فاروق قدومی، به موجود افسانه ای هفت سر می ماند که هرکدام را بکوبند از جای ديگری سر بر می آورد، از روی تخت احتضار عرفات به اندازهء چند سال که صدايش را خفه کرده بودند، مطرح شد و فلسطين را بر سر زبانها انداخت و دشمن غاصبش را ولو موقتا به سکوت واداشت. وجدان بشريت را برای هميشه نمی توان به بند کشيد. ادامهء مقاومت هم اکنون بسياری از وجدانها را در اسرائيل و جهان بيدار کرده است.
بايد اشغالگر را از اقدام به جناياتش پشيمان کرد. اينکه امروز بوش از برآوردهای نادرست هنگام شروع جنگ صحبت می کند از برکت مقاومت است. هيچ نوع همکاری (کولابوراسيون) با رژيم برخاسته از اشغال و همدستی با دشمن مقبول نيست. هيچ نوع توجيه کاری قابل بخشش نيست. اگر چپ و دموکراتی وجود دارد در چنين جايی بايد آزمايش پس بدهد. پس از تجربهء عراق، دارودستهء کاخ سفيد بايد برای اشغال يک کشور ديگر بارها استخاره کنند. از برکت مقاومت مردم عراق دست برخی فرصت طلبان که از بوش برای حمله به ايران دعوت کرده يا آن را آرزو دارند رو شده و آنان رسوا گرديده اند. جمهوری اسلامی سرمايه را بايد مبارزهء اکثريت مردم ايران که زحمتکشان اند به خاک افکند نه امثال بوش و گدايانش.

(منتشر شده در آرش شماره ۹۰، ژانويه ـ فوريه ۲۰۰۵)
۲۸ دسامبر ۲۰۰۴

روبروی روستای فلسطينی جيوس که بخاطر کشيدن ديوار بخش اعظم زمين های خود را از دست داده است مستعمرات و مجتمع های مهاجرنشين های يهودی هردم افزايش می يابد.
روز ۳۱ دسامبر در پشتيبانی از مقاومت مدنی اهالی سرزمين های اشغالی فلسطين و به ابتکار کميتهء فلسطينی ـ اسرائيلی حمايت از جيوس، انجمن های «گوش شالوم»، «تعايش» (همزيستی)، انجمن بازسازی خانه های ويران شده و جمعی از مبارزان انترناسيوناليست با تجمع اعتراضی خود عليه ديوار و کلنی های آن اقدام به کاشتن زيتون در جيوس کردند که در نتيجهء کشيدن ديوار به خفگی دچار شده است.
در برابر جيوس که قسمت اعظم زمين های خود را در نتيجهء کشيدن ديوار از دست داده است کولونی ها هردم افزايش می يابد با اين توجيه که کولونی های جديد چيزی جز گسترش کولونی زوفان نيست. اين ساختمان سازی ها که جزئی از کولونی های جديد ديوار است مرحلهء نهائی کشيدن ديوار است. روز ۱۰ دسامبر ۳۰۰ درخت زيتون ريشه کن شد... بدين ترتيب وقتی ساختمان ها به پايان رسد اهالی جيوس بقيهء زمين هاشان را که در آن سوی ديوار قرار دارد برای هميشه از دست خواهند داد.
در سايهء طرح شارون داير بر خروج يکجانبه از غزه موج جديدی از کولونی سازی در ساحل غربی رود اردن آغاز شده است که می توان آن را در طول خط سبز (خط آتش بس جنگ ۱۹۶۷) مشاهده نمود از القانا و اورانيت در نزديکی روستای کفرقاسم و زوفين گرفته تا ريحان در شمال.
شرکتهای خصوصی متعلق به کولونها و شرکتهای دولتی اسرائيلی ساختن کولونها را از سر گرفته اند و هزاران خانه می سازند بدين منظور که خط سبز را از بين ببرند و زمين های متعلق به فلسطينی ها را به کلی غيرقابل دسترسی سازند. اين اقدامات جزئی ست از استراتژی الحاق و غارت سرزمين ها به اسرائيل که با کشيدن ديوار قرار است عملی گردد.
مبارزهء سالهای اخير موفقيت هايی، هرچند جزئی، در بر داشته است: چندين مرکز مقاومت توده ای عليه اشغال به وجود آمده که مانع پيشرفت ديوار در برخی موارد شده اما نتوانسته است در شهر قدس و تپه های الخليل کاری از پيش ببرد. بايد اشاره کرد که در وضعيت سياسی کنونی که ساختن ديوار با آن مواجه است دولت شارون از اين موقعيت استفاده کرده تا برنامه های زيربنائی را به پيش برد و وقتی باد موافق وزيد ساختن ديوار با سرعت هرچه تمام تر انجام شود.
درحالی که ساختن خود ديوار کمی کند شده، کار ساختن کولونی ها با رونق و سرعت تمام ادامه دارد که رسما آن را گسترش کولونی های پيشين توجيه می کنند تا مانور خود را از ديده ها پنهان دارند. حقيقت اين است که ما با پروژهء وسيعی از مستعمره کردن و الحاق اراضی فلسطينی روبروييم بدين منظور که فلسطينی ها بکلی از سرزمين شان سلب مالکيت شوند.
در حالی که در اسرائيل بحث بر سر تهديد کولون ها ست که حاضر نيستند کولونی های خود را در غزه تخليه کنند مستعمره کردن ساحل غربی زير پوشش ديوار و حمايت مقامات اسرائيلی از آن ادامه دارد.
تشکيل دولت ائتلافی ليکود ـ حزب کار چارچوب سياسی لازم برای الحاق اين مناطق را که در هرحال جزئی از طرح شارون ـ باراک است فراهم می سازد. طی ماه های گذشته مقامات اشغالگر در سرزمين های اشغالی وانمود می کنند که فلسطينی ها خود را با وجود ديوار تطبيق داده اند!
ديوار برای سرمايه گذارانی که کولونی ها را می سازند پوشش لازم را برای حفظ منافع شان فراهم می کند. برای کسانی که می خواهند در امنيت کامل به مستعمره سازی بپردازند، ديوار باعث می شود که آنان از اهالی فلسطينی که زمين هاشان مصادره شده جدا باشند و کولونی سازی و الحاق سريعأ صورت گيرد.
اينجا ست که وظيفهء ما ايجاب می کند برای متوقف کردن اين فرآيند وارد عمل شويم و توجه همگان را به خطير بودن اين طرح سياسی جلب کنيم. تنها در همين روستای جيوس غير از ۵ هکتار که زير ديوار رفته ۷۲ درصد از زمين های جيوس يعنی ۸۶ هکتار مصادره شده و کشاورزان فلسطينی برای آنکه به سرٍٍ زمينهای خود بروند بايد اجازهء مخصوص بگيرند که به کمتر کسی داده شده. محصولات کشاورزی روستا نابود شده، ۶ چاه به کلی غيرقابل دسترسی ست و ۱۵۰۰۰ درخت ليمو از بی آبی خشک شده است. همين که زمين کشت نشود قانون اجازه می دهد که آن را مصادره کنند و اين مقدمهء مستعمره سازی آنها ست.
گاه با اعلام اينکه اينجا منطقهء خطر است، گاه به بهانهء ضرورتهای امنيتی و گاه نيز با خريد زمين از طريق سمسارهايی که با دشمن همکاری دارند به مصادرهء زمينها می پردازند. زمين فلسطينی را «ملک دولت» اعلام می کنند و با اين کار «تداوم قلمرو ارضی» را از بين می برند.
اهالی جيوس در مبارزهء خود با کشيدن « ديوار جداسازی» پايداری می کنند. ما بايد در اين مبارزه در کنار آنان باشيم. زمان آن فرارسيده که عليه برپايی کولونی های ديوار به پا خيزيم.

شاعر فلسطينی در هلند
نسيم خاکسار

قرار نيست کسی برقصد. قرار است ما که از کشورهای مختلف دعوت شده ايم، برويم به کاخ قديمی سلطنتی هلند در آمستردام و در يکی ازسالن های بزرگ آن جا بنشينيم تا پسر ملکه بيايد و به محمود درويش شاعر بزرگ عرب و فلسطين جايزه بدهد. آن وقت ما کف بزنيم و محمود درويش شعر بخواند. از پيش آماده اجرای اين برنامه ايم.
وقتی توی راه فکر ميکنم به فلسطين و فکر می کنم به شعرهای محمود درويش به ياد ميآورم جمله ای از او را که ميگفت ما آواره ها در فرودگاه ها لو ميرويم. در فرودگاه ها پناهنده سياسی با نشان دادن گذرنامه ای که در دست دارد وجود غير قانونی و معترض و شرورش لو ميرود. گذرنامه پناهنده سياسی او، وجود او را برای ماموران بازرسی مشکوک ميکند. محمود درويش در جائی ديگر نيز گفته بود من شاعر آواره ای هستم که برای روياهای مردمم مينويسم. ميدانستم درويش بعد از مدتی آوارگی مدتی است در رام اله زندگی ميکند. در خاکی که دوست دارد.
توی راه به اين ها فکر ميکنم و به آخرين مقاله اش که درباره عرفات نوشته بود. وقتی هم سر جايم نشسته ام به همين ها فکر می کنم. در يک سمتم هلندی عرب شناسی نشسته است که کارهای محمود درويش را خوانده است و او را بزرگترين شاعر عرب می داند و در طرف ديگرم روشنفکری عراقی است که دوازده سال است در تبعيد است. در رديف جلويم زنی نشسته است که سربرگردانده و با اشتياق من را نگاه می کند و در صورتم آشنائی را ميجويد. زنی که بعد از صحبت با او درمييابم وجودش از مهر به مردم عرب سرشار است و چه زيبا و دلنشين عربی حرف می زند.
با نگاه به کارتی که به يقه کتم سنجاق شده است اسمم را ميخواند. و باز توی فکر می رود. و می گويد مطمئنم ما جائی يکديگر را ديده ايم. يادم نميآيد. ناچار هر دو کوتاه ميآئيم و می گوئيم از آشنائی با هم خوشحاليم. تبعيدی عراقی را او به من معرفی می کند. رنج کشيده ای دور از وطن که از حرف هايش می فهمم بعد از سقوط صدام سه بار به عراق رفته است. سه بار می گويد: « آن جا کسی زندگی نميکند.» چيزی شبيه به اين که مردم در آن جا همه هرروز منتظر مرگ اند. وقتی بعد با خانم جلويی به عربی سر صحبت را باز می کند من هم از سر کنجکاوی و ميل ديدن بيشتر با چشم می چرخم روی سرها تا شايد محمود درويش را پيدا کنم. گفته بودند ده دقيقه پيش در سالن بوده است. نيست. و اگر هم هست پيدا کردن اش بين چهار صد يا پانصد نفر، وقتی همه در صندلی هاشان نشسته اند مشکل است. پنج دقيقه به ساعت سه با برخاستن همه می فهمم برنامه شروع شده و خانواده سلطنتی هلند، تقريباً همه شان، وارد سالن شدهاند. ملکه پيشاپيش است و همراه است با محمود درويش که شانه به شانه اش می رود تا در رديف جلو بنشينند. محمود درويش همان قيافه ای را دارد که در عکس هايش ديده ام. شناختنش خيلی راحت است. ميروند و در سمت راست سالن، در همان سمتی که من نشستهام مينشينند. رديف جلو سمت چپ نخست وزير هلند نشسته است و جمعی از کابينه. پيشتر، کوهن، شهردار نيک خصلت آمستردام، را در بين جمعيت ديده بودم. او هم همان جاها در همان سمت نشسته است. فضا خيلی رسمی نيست. کسانی که يکديگر را می شناسند بلند می شوند و برای هم دست تکان ميدهند. از همان بدو ورود به سالن، اين حس که در اين برنامه قرار است به شعر و يا شاعری بزرگ ارج بگذارند که از سرزمين درد و رنج برخاسته، تاثير عاطفی خودش را بر آن فضای جدی و رسمی گذاشته است. با اين همه فضا جدی هم است. خانمی که مدير بنياد پرنس کلاوس است برای گشايش برنامه روی صحنه می رود و بعد از خوشامد به ملکه و خانواده سلطنتی و مهمانان حاضر برنامه را آغاز می کند. در سخنان اوست که درمييابم جايزه امسال بنياد پرنس کلاوس در پيوند با موضوع مهاجرت و تبعيد است. و معلومم ميشود جدا از محمود درويش که جايزه اصلی ادبيات نصيب او شده است، روشنفکران و هنرمندانی نيز از کشورهای افغانستان، تاجيکستان، عراق، برمه،برزيل،بهوتان (بين تبت و چين)،ترکيه،آرژانتين و مالی نيز برنده جوايزی شده اند.[۱]

بعد از صحبت ايشان، خانم ليليان گونشلاو- هو کانگ يو، رئيس هيات مديره بنياد روی صحنه ميرود و از چرائی انتخاب موضوع تبعيد و مهاجرت برای جوايز امسال صحبت ميکند. و موضوع صحبت خود را نتايج مثبت تبعيد و مهاجرت می نامد. بنا به نظر او وقتی از هر سو مردم در محاصره ی بحث های منفی درباره مهاجرين و تبعيديان هستند هيات داوری بر آن شده که تلاشش را روی تاثير مثبتی بگذارد که تبعيد و مهاجرت روی فرهنگ جوامع ديگر ميگذارند. می گويد: «امروز ما می خواهيم بر جنبه های مثبت زندگی در تبعيد و مهاجرت تاکيد کنيم. هرساله عده زيادی از کشورهای مختلف به جاهای ديگری می روند. و همين کوچ باعث ميشود دريچههای تازه ای برای آن ها و از طريق آن ها به سوی جهان گشوده شود.» او از خودش به عنوان يک نمونة تبعيدی و مهاجر که اکنون نقش مثبتی در فعاليت های فرهنگی در هلند دارد نام می برد. در مقدمه کتابی که به همين مناسبت توسط اين بنياد منتشر شده آمده است: ما گاهی فراموش می کنيم که بسياری از کشورها توسعه موفقيت آميزشان متکی بر پديده ای به نام مهاجرت بوده است. و به نقل از همين مقدمه: عصر طلائی هلند هم بدون مهاجرت کمتر طلائی می شد.
وقتی صحبت ايشان پايان می گيرد،آقای نيک بيگمن يکی از اعضای کميته جايزه بنياد روی صحنه می رود تا برندگان را يکی يکی معرفی کند. ايشان بعد از تعارفات معمول ميگويد چون غير از محمود درويش، برندگان ديگر امسال در جلسه حضور ندارند از طريق فيلم های ويديويی که از فعاليت ها شان گرفته شده معرفی آن ها انجام ميگيرد. از آن جا به بعد است که فضای سخنرانی بطور کامل در اختيار هنر و هنرمند قرار ميگيرد. شروع کار تکه ای تئاتری است از اجرای يک نمايشنامه از جوادالاسدی کارگردان برجسته عراقی که بيست و پنج سال است در تبعيد زندگی ميکند. صحنه انتخابی، رقص است. رقصی گروهی با جمعيتی حدود بيست نفر، گاه تک نفره گاهی هم دو و يا سه نفره که با آهنگ های ريتيمک و آئينی همراهی ميشود. الاسدی که در رژيم صدام مثل خيلی از هنرمندان هموطنش بين زندان و مرگ يا زندگی در تبعيد، تبعيد را انتخاب کرده بود، بعد از گريز از وطن مسافری می شود که کارهای نمايشياش را در لبنان و سوريه و اردن روی صحنه ميآورد. منتقدی عراقی در معرفی کارهايش ميگويد:او کارگردانی است که از تئاتر صحنه ای می سازد از يک زندگی واقعی که ترکيبی است از تاريکی روح و پرتوی روشن از مقاومت انسانی. اين حرف در همان تکه کوتاه و از طريق حرکات رقص بازيگران بيانی زنده و تصويری مييابد. بعد از او نوبت به تين مو شاعر برمه ای است. شاعری که چهل سال از زندگيش را در تبعيد گذرانده است. شاعری که معرفی کننده درباره اش می گويد: منبعی از الهام در دفاع از آزادی و مبارزه برای تحقق آن. شاعر می چرخد در اتاقش و پشت ميزش می نشيند تا شعری بنويسد. او شاعری است که در آغاز يکی از شعرهايش می گويد: وقتی جوان بودم لنين را ملاقات کردم اما پير که شدم عاشق اين بودم که لينکلن را ببينم.
سومين هنرمند ايوالدو برتزاو از برزيل است. او طراح رقص و درمانگری است که به جوانان رقصنده می آموزد چگونه هويت خودشان را در رقص کشف کنند. صحنه هائی از کارهايش نشان داده می شود. رقص و حرکاتی که در شکل های متنوعش پيکره های سنگی انسان ها را در رقص های بدوی تداعی می کند. صدا و شکل و رنگ و حرکات ما را احاطه می کند. سکوت جلسه ديگر سکوت يک جلسه رسمی نيست. معرفی کننده هم چرخيده و پشت به تماشاچيان صحنه را تماشا ميکند. جوانان، پسر و دختر در دسته های مجزا و گاه مختلط با ساختن زنجيری از وجود خود، مدام جا عوض می کنند و به زنجير لغزانی که از خود ساخته اند با کمک حلقههای پيوندی مدام شکل های تازه می دهند. صحنه تاريک می شود و معرفی کننده سراغ برنده ديگر می رود. برنده ديگر سازمان خدنگ اندازان يا کمان کشان بوتانی است. خدنگ اندازانی متعلق به سرزمينی کوچک بين هند و چين که با کارهای خود به جامعه شان غرور و شادی ميبخشند. و کار آن ها با اين که ريشه در تاريخ اين قوم در دفاع از خود دارد اما برای آن ها اکنون بيشتر به يک بازی شبيه است. يک بازی که آن ها را به تاريخ کهن شان و مذهب قديم شان بوديسم می پيوندد. جوانان، دختر و پسر تير و کمان در دست می رقصند و بعد در لحظاتی می ايستند و نشانه می گيرند و تيرهاشان را پرتاب ميکنند. در حرکات آن ها ما انگار تداوم کار نمايش کارگردان عراقی و رقص های جوانان برزيلی را می بينيم.
چهارمين نفر،حالت چامبل، بانوی سالخورده هشتاد و هشت ساله ای است از ترکيه که در آلمان زاده شده است و بخش عمده ای از زندگی تحقيقی اش را در خدمت اکتشافات باستان شناسی دوره پيش از تاريخ ترکيه و کمک به آن گذاشته است. او نه تنها بنيان گذار دانشکده باستان شناسی استانبول در ترکيه است بلکه آموزگاری است که در الهام بخشيدن به يکی دو نسل دانشجوی باستان شناسی نقش موثری داشته است. مسئول کميته بنياد پرنس کلاوس در معرفی او ميگويد که کميته با احترام به نقش يکتای او در ايجاد امکان تعامل بين مردم و ميراث فرهنگی شان او را شايسته اين توجه دانسته و فداکاری هائی او را در اين راه تحسين می کند. تصوير خندان او با موهای سپيد روی پرده ميافتد و سپس او را ميبينيم که دلسوزانه چمباتمه زده است پای مجسمه ای سنگی تا غبار از آن بزدايد. نفر بعدی عمرخان مسعودی از افغانستان است. مردی که در هنگام بمباران موزه کابل در سال ۱۹۹۳ و هجوم لات و لوت ها به موزه ها، يک تنه با کمک چند تن از همکاران اش بسياری از يادگارهای تاريخی را از دستبرد سارقين و غارتگران نجات داد. شب ها مخفيانه به موزه می رفت تا با مرمت خرابی هائی که در بعضی نقاط موزه پديد آمده بود از غارت شدن اشيا کهن موزه جلوگيری کند. سه سال بعد، در تمام دوره سلطه طالبان ها در افغانستان در خفا از اشيائی که در اختيارش بود نگهداری ميکرد. برای من که داستان نويسم زندگی و کار او به طرحی برای نوشتن يک رمان ميماند. گوينده می گويد از آن جا که افغانستان کهن در دنيای تجارت و ارتباطات بين کشورها ، نقش چهار راهی را داشته که مسافرين کشورهای مختلفی از آن می گذشتند، اشياءگران بهائی از روم قديم،مصر،آسيای مرکزی، چين و هند در اين سرزمين به جا مانده که معادلی از آن ها در موزه ها و جاهای ديگر پيدا نمی شود. و عمر خان با تشويق دوستانی چند برای همکاری با خود همه آن ها را در آن دوره های غارت در محلی مخفی نگه داری ميکرد. روی پرده تصوير چند مجسمهشکسته و سيمای بودای زخم خورده در باميان ميافتد. و بعد دست های عمر خان و دوستانش که پاره های شکسته مجسمه هايی را کنار هم ميگذارند.
برنده بعدی اتحاديه ای است به نام « باز کردن يادها» يا «از خاطراتت بگو» که از اتحاد هشت سازمان دفاع از حقوق بشر آرژانتينی به وجود آمده است. کار اين اتحاديه کمک کردن به قربانيان دوره ترور و وحشت در سال های بين ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ در آرژانيتن است. دوره ای که در تاريخ معاصر آرژانيتن به نام دوره «نابودکردن و يا محو سازی انسان » ثبت شده است. اين اتحاديه با اين نظر که گفتکو از خاطرات به قربانيان و آسيب ديدگان روحی از شکنجه و زندان و بازداشتگاه ها و تبعيد کمک می کند تا پيوند مجدد با جامعه برقرار کند کارش را شروع کرد و هم اکنون در بايگانی فعاليت های خود بيست هزار سند مهم از قربانيان و دويست و شصت آزمايش شفاهی از آن ها دارد. اين اتحاديه وظيفه اش را تنها به اين امر خلاصه نکرده است بلکه با افشای حقايق برای مردم جهان و بايگانی کردن اسناد به دست آورده در موزه های اسناد تاريخی، قصد آن دارد که نگذارد اين واقعيات تلخ در حافظه جمعی به فراموشی سپرده شود. و جامعه انسانی از نو شاهد چنان وقايع وحشتناکی شوند. روی پرده صحنه هائی از تظاهرات مادران در آرژانتين می افتد. من و روشنفکر تبعيدی عراقی نگاهی کوتاه به هم ميکنيم. من ياد خاوران خودمان افتاده ام. و عکس هايی که از آن ديده بودم. بعد يادم به شبی به ميافتد که در آخن بودم در برنامه ای در بزرگداشت ياد قربانيان قتل عام زندانيان سياسی سال شصت و هفت در ايران. مادری که پسرش تيرباران شده بود روی صحنه رفته است. دلم ميگيرد.
ماشين جنايت تا کجاها می رود. آيا همين نهادهای فقير و کوچکی که ما در شهرهای مختلف در کوشش برای حفظ ياد قربانيان آزادی وطن مان ايجاد کرده ايم روزی اتحاديه ای بزرگ خواهد شد به نام باز کردن خاطرات؟ به خودم ميگويم: پس بنويسيم . تا می توانيم بنويسيم. نگذاريم چيزی به فراموشی سپرده شود.
برنده هشتم فرخ قاسم است. عکسش که روی پرده می افتد می شناسمش. در سفری که در سال ۱۹۹۲ به تاجيکستان داشتم با او ديدار و مصاحبه ای داشتم. و نمايشنامه رستم و اسفنديارش را ديده بودم. فرخ قاسم هنرمند خودساخته ای است. قبل از آن که به کار تئاتری رويآورد در رشته فيزيک تحصيل می کرد ولی بعد روی به آکادمی تئاتر آورد و سال های زيادی را بازيگری کرد تا بالاخره به کارگرانی در تئاتر چون کار اصلی و هميشگی اش مشغول شد. او از جمله کارگردان هائی است که عميقا فلسفی و انديشمندانه به تئاتر فکر می کند. انتخاب های او چه وقتی از کارهای نمايش نويسان کهن يونان استفاده می کند و چه وقتی اقتباس هائی از داستان های شاهنامه می کند و يا از کارهای عطار، همه در راستای نوع انديشه و نگاه او به جهان و انسان است. وقتی تکه ای از آخرين کار او را روی پرده می بينم ديدار و گفتگوئی را که با هم در شهر دوشنبه داشتيم برايم زنده می شود. فرخ قاسم در آن گفتگو گفته بود: «برای من هر آدمی که دلی حساس دارد مثلا شاعر يا هنرپيشه و يا هنرمند است بايد پيش از آن که تراژدی اتفاق بيافتد آن را در فضا احساس کند و پيشکی آن را بانگ بزند که های مردم احتياط کنيد، زيرا چيزی به وقوع خواهد پيوست. و فقط در اين صورت است که تئاتر و هنر معنی پيدا ميکند.»[۲] بعد از او به عنوان آخرين برنده از اين گروه نه نفری نوبت می رسد به آميناتا ترااوره، بانوی خيرخواهی از مالی که بيشترين تلاشش را در دادن طرح و ايجاد امکاناتی در جامعه برای رشد استعداد مردم محله های فقير نشين آفريقا گذاشته است. آميناتا تراروره ، نويسنده، پژوهشگر و سازمانده فعاليت های زنان، معتقد است که آفريقا برای حفظ آينده خود نياز به افراد با استعداد و پرورش فکر و قابليت های آن ها دارد. در اذهان مردم مالی با نام او چهره ی زنی پرکار و خستگی ناپذير تداعی می شود که درعرصه مسائل زنان و جوانان فعال است،زنی که وجودش گرما دهنده به اين گونه فعاليت های انسانی است. وقتی چهره اين زن پرشور از روی پرده محو می شود گوينده اعلام می کند اکنون نوبت به مهمان برجسته اين نشست است.
و ما نخست چهره محمود درويش را روی پرده می بينيم و بعد يک فيلم کوتاه چند دقيقه ای از روزهای او در رام اله. درويش بر تپه ای ايستاده و نظاره گر خاکی است که قطعه ای از سرزمنيش است. نگاه او را دنبال می کنيم که روی تپه ها، خانه های قديمی و کاه گلی و زيتون زارهامی گردد و بعد همراه او به اتاق کارش می رويم. با پايان گرفتن فيلم، محمود درويش و پرنس يوهان فريسو، پسر جوان ملکه از جا برميخيزند و روی صحنه می روند. پرنس فريسو بعد از خواندن متن کوتاهی جايزه صد هزار اورئی را به محمود درويش اهدا می کند. ما کف می زنيم و آن وقت محمود درويش بر پشت ميز خطابه می ايستد و متنی را که به زبان انگليسی فراهم کرده است می خواند. او در اين متن از شعرش حرف می زند و ارتباطی که از طريق شعر با مردمش می گيرد. سرزمينش فلسطين چنان در جان او ريشه دارد که از هر راهی که می رود به آن می رسد. تکه شعری را که درباره مادرش نوشته بود به انگليسی می خواند:
دلم هوای نان مادرم می کند
قهوه ای که دم ميکرد
و لمس دست هايش
سپس می گويد با اين که اين شعر را من واقعا برای مادرم نوشته ام اما مردم وقتی آن را ميخوانند، در آن مويه های من را برای فلسطين می شنوند. و مادرم برای آن ها فلسطين ميشود. درويش محمود می گويد:من در شعرم استعاره و صور خيال نمی سازم برای من چشم انداز مهم است. می گويد شعر و زيبائی هميشه آفرينندگان صلح اند. و با خواندن هر چيز زيبا، انسان ها به درک همزيستی با يکديگر می رسند و سپس ديوارها فرو می ريزند.
و بعد به عربی اين شعر را می خواند:
نشانی های روح، بيرون از اين مکان
نشانی های روح بيرون از اين مکان است. من عاشق سفرم
سفر به دهکده ای که هرگز آخرين غروبم بر سروهايش نميافتد
من عاشق درختانم
که شاهد بودند چگونه جوجه گنجشکان را با دست هايمان عذاب می داديم،چگونه ما آن سنگ ها را آماده ميکرديم.
آيا بهتر نبود که روزهای مان را می پرورانديم
تا آهسته آهسته قد کشند و اين سبزی را در آغوش بگيرند؟
من باريدن باران را دوست دارم
بربانوان چمن های دور دست. و عاشق تلالو آبم و رايحه سنگ.
آيا بهتر نبود به مصاف عمرمان ميرفتيم
و کمی بيشتر به اين آخرين آسمان قبل ازافول ماه نگاه ميکرديم؟
نشانی های روح بيرون از اين مکان است
من عاشق سفرم
با هر بادی که می وزد، اما رسيدن را هرگز دوست ندارم.

محمود درويش يکی دو شعر ديگر می خواند و بعد در کف زدن حضار پائين می آيد. شعر درويش فضا را برای هنرنمائی هنرمندان برزيلی آماده کرده است. گروه چهارنفری آن ها به شکل يک نيم دايره و با حرکتی نمايشی از گوشه راست صحنه، هنگام که هرکدام ساز مخصوص به خودشان را در دست گرفته و می زنند بالا ميآيند. خواننده و رهبر گروه، کارلين هوس، با شلواری که از زانو به پائين گشاد می شود و مثل دامن زنان لاله لايه تا روی کفش هايش که ديده نمی شود چين ميخورد و پيراهنی بی آستين که بازوهای عريان او را بيرون انداخته است پيشاپيش آن هاست. وقتی هرچهارنفرروی سن می روند، کارلين هوس به جمع و خانواده سلطنتی تعظيمی می کند و بی مقدمه برنامه اش را شروع ميکند. می خوانند و آهنگ می زنند و مجلس را به شورمياندازند. او در هنگام آواز خوانياش يکباره، با سر تکان دادن به اين سو و آن سو و بلند گو را جلو تماشاچيان گرفتن، از مردم می خواهد که در تکرار بند آوازی با او همراهی کنند. تقاضای او در وهله اول از طرف جمع با کمی تعجب روبرو می شود. و تعداد کمی همراهی می کنند و با او زير لب دم می گيرند. به نظر می آيد حضور ملکه و مهمانان رسمی و نوع مراسم برای چنين کاری آمادگی ندارد. کارلين هوس اما دست بردار نيست. و با اصرار از جمع می خواهد که با او همراهی کنند. وقتی به تعداد همسرايان افزوده ميشود. او يکباره و ناگهانی از همان روی سن می رود جلو خانواده سلطنتی و از آن ها ميخواهد به همان صورت که او می خواهد همراه با ديگران کف بزنند. در اين نوع کف زدن که علامتی برای اتحاد و همبستگی است و برای همه آشناست، دست ها از دو بر باز می شود و در بالای سر به هم می خورد و درهم می شوند. با لبخندی که از خواهش او بر روی لب ها می آيد فضای رسمی شکسته می شود. ملکه و بقيه بعد از کمی تامل و ترديد به همراهی با او دست می زنند. خواننده بعد از آن که موفق شده است فضا را بشکند، آوازش را قطع ميکند و با انگليسی ساده و با کلماتی خيلی خودمانی از خانواده سلطنتی تشکر می کند و خانواده آن ها را يک خانواده واقعی مينامد و چند بار آن را تکرار می کند. انگليسی غلط غلوط او و نوع حرف زدن بی شيله پيله اش تاثير خاصی در جمع ميگذارد. او دوباره آواز خوانی اش را از سر ميگيرد. و بعد از خواندن يکی دو آواز فضا را چنان گرم و صميمی می کند که با هر اشاره ای از جانب او همه انگار در يک مهمانی خودمانی شرکت دارند، بند آوازی را با او دم می گيرند. در اين هنگامه است که يکباره او از روی سن پائين می آيد و می رود روبروی ملکه هلند می ايستد و دستش را به نشانه دعوت به رقص به طرف او دراز می کند. چشم ها همه به سوی رديف جلو خيره می شود. بازی شيرين و دلنشينی آغاز شده است. يک دقيقه پيشش وقتی ملکه و همراهانش مشغول کف زدن بودند يکی از افراد گارد رفته بود جلو ملکه و خم شده بود و به نجوا چيزی به او گفته بود. عرب شناس پهلوی من به گفته بود که به احتمال زياد خبر مردن پرنس برنارد نود و سه ساله را به او داده است. آوازه خوان اما در دنيای خودش است. به نظر ميآيد از همان دم که آن ها را تشويق به کف زدن با مردم کرده بود تصميم گرفته است که فضای بی مرز هنر را بر فضای حد و مرز دار رسمی مسلط سازد. انگار ميخواهد بگويد در جائی که شعر خوانده می شود و شاعری بزرگ ارج گذاشته می شود جائی برای تشريفات نيست و نمی توان حصاری دور جهان بی قرار حس و هنر کشيد. ما حالا مانده ايم. با لبخند و انتظار. همه گردن کشيده اند ببينند در جلو چه رخ می دهد. دقيقه ای نمی گذرد که ملکه بر می خيزد و دست می گذارد روی شانه خواننده و هر دونفر رقص آرامی را در برابر ما شروع می کنند. تصوير جفت شان در حال رقص، بزرگ روی پرده می افتد. مردم يکباره از دل کف می زنند. لورکا ، جائی، در ستايش از آنی که در هنر هست گفته بود، آن، در هنر آن لحظه ای ست که يکباره غريو جان را در برخورد با آن می شنوی. و به رقص کولی پيری اشاره کرده بود که در برابر جمعی روی صحنه پريده بود و با يک حرکت سريع همه را به وجد آورده بود و سر جای شان ميخکوب کرده بود. اکنون، در توضيح اين رقص دونفری در برابر ما چه می توان گفت جز آن که انگار در تکه تکه از تن هر کاری که در طول اين دو ساعت نشان داده شده بود، روح بيتاب هنر يا آن لحظه اوج و عروج جان،فرصتی ميجست تا خود را از قيد و بندهای آن فضای رسمی رها کند. کارلين هوس،آوازه خوان برزيلی با دست دور کمر ملکه هلند می رقصد و ما، همه ما، برخاسته ايم و کف می زنيم. نه برای فردخاصی، بلکه تنها به احترام شعر و هنر. به احترام آن نيروی پُرتوانی که به گفته محمود درويش هميشه آفريننده صلح و آشتی است.
پديده ای که به گفته او در حضورش ديوارها فرو ميريزند.
[۱] ـ جوايز بنياد پرنس کلاوس هر ساله در ماه دسامبر در کاخ سلطنتی در آمستردام به برندگانش اهدا می شود. اين جايزه به افراد. گروه ها، سازمان ها و نهادهائی که به فرهنگ و توسعه در راستای اهداف اين بنياد کمک می کنند و در تعالی آن ها نقش سازنده ای دارند اهدا می شود. جاپزه اصلی آن معادل صدهزار اورو است که به ادبيات تعلق دارد و در حضور خانواده سلطنتی و جمعی بين المللی حدود ۴۰۰ نفر به فرد برنده اهدا می شود. و بقيه جوايز معادل بيست و پنج هزار اورو است.
[۲] - گفتگوی نسيم خاکسار و فرخ قاسموف در «فاخته فصلنامه هنر و ادبيات» به سردبيری عدنان غريفی دوره اول شماره پنجم و ششم بهار ۱۳۷۳ هلند
اول دسامبر ۲۰۰۴
هلند‏

به نقل از «کتاب شعر»
http://ketabeshear.com

رادیو بین المللی فرانسه: مصاحبه با تراب حق شناس

جانشينی عرفات و انتخابات در فلسطين

۲۷ آبان ۸۳ = ۱۷ نوامبر ۲۰۰۴

 

 

شاعري يوناني که با خشونت و رنج آشنا بود مي گويد: " آنـجائي که انسان بدون اميد دست به مقاومت مي زند، به تحقيق همان جائي است که تاريخ انسان آغاز مي شود."

هنگامی که ياسر عرفات در سال ۱۹۵۹ جنبش آزاديبخش ملی فلسطين (فتح) را تاسيس کرد از مردم فلسطين حتی نامی نيز در خاطره ها باقی نمانده بود؛ زيرا در سال ۱۹۴۸ نيروهای اشغالگر اسرائيل با تجاوز نظامی و با اعمال زور و ارعاب اين مردم را از سرزمين مادری خود رانده بودند و در هيچ يک از مراجع رسمی بين المللی چيزی به نام ملت فلسطين شناخته نشده بود؛ جمله معروف گلداماير نخست وزير اسرائيل را فراموش نکنيم که در جهت انکار حق مردم فلسطين در تاسيس دولت فلسطين می گفت: " فلسطين وجود ندارد اين ها عرب هستند". شگفتا که اين ادعا را کسی عنوان می کرد که خود از سرزمينی بيگانه به خاک فلسطين امده بود چنين بود وضع هزاران آدميانی که از سرزمين های بيگانه با توسل به جعل هويتی فراتاريخی با تکيه بر زور خود و حمايت آمريکا و اروپا می خواستند هويت واقعی و اصيل مردمی را که صدها سال ريشه در آب و خاک فلسطين داشتند نابود کنند.

در چنين وضعي بود که ياسرعرفات با تاسيس سازمان مقاومت فلسطين پرچم مبارزه براي احقاق حقوق پايمال شده ملت خود را برافراشت؛ مردم پراکنده و آواره از سرزمين اجدادي خود را که در کشورهاي دور و نزديک وطن خود بدون هيچگونه پشتيباني و حمايت بسر مي بردند به اتحاد بر گرد هويت ملي فلسطين فرا خواند آنچنان که امروز ديگر در هيچ مرجعي از مراجع بين المللي وجود ملت فلسطين و حق اين ملت بر تاسيس دولت مستقل فلسطين مورد شک و انکار نيست.

با تامل در شرايط حاکم بر روابط سياست جهاني دوراني که ياسرعرفات سازمان فتح را براي احقاق حق مردم فلسطين تاسيس کرد؛ فلسفه آن را مي توان در سه مقوله اساسي خلاصه کرد.

نخست آنکه سازمان ملل متحد و شوراي امنيت در سيطره نفوذ آمريکا و ديگر اعضاي اصلي شوراي امنيت يعني روسيه و انگليس و فرانسه و چين قادر به جلوگيري از ادامه تجاوز و اسرائيل و اعاده حقوق مردمي که به وسيله اسرائيل از سرزمين مادري خود رانده و آواره شده بودند نبود و ديگر آنکه نفوذ اسرائيل و جامعه يهوديان ساکن اروپا و آمريکا و مخصوصا احساس دين اروپا در قبال جناياتي که نسبت به يهوديان ساکن کشورهاي خود مرتکب شده بودند؛ شديدتر و موثرتر از آن بود که براي ملت آواره و بي پناه فلسطين اميدي به نـجات خود از آوارگي برجاي گذاشته باشد و سوم آنکه دولت هاي اسلامي و عرب خاورميانه و نزديک ضعيفتر و فاسد تر از آن بودند که بتوانند با تکيه بر قدرت سياسي و پايگاه مردمي و موقعيت بسيار حساس استراتژيک و ژئوپوليتيکي خود وزنه اي در برابر نفوذ پرقدرت اسرائيل و جامعه يهوديان متنفذ آمريکا و اروپا در ادامه تجاوز به سرزمين فلسطين شناخته شوند. به اين جهت نسبت تروريستي به ياسرعرفات و سازمان مقاومت فلسطين با توجه به آنچه که در رابطه با وضع و سرنوشت ملت فلسطين در صحنه مناسبات سياست جهاني در بالا گفته شد جز تهمت و افترا و مخدوش کردن واقعيتي که در بطن سياست صهيونيستي دولت اسرائيل و حمايت بي قيد و شرط آمريکا از اين سياست وجود دارد نيست. بنابراين عرفات در تاسيس سازمان مقاومت فلسطين و پس از آن توسل به هر وسيله براي شناساندن حق مردم فلسطين بر سرزمين مادري خود در غياب مراجعي که بايد در حقيقت به مسئوليت خود در تحقق اين حقوق عمل کنند کاري جز پر کردن خلاء ناشي از فقدان اين مسئوليت نکرده است. ياسرعرفات در برابر تصميم قاطع دولت اسرائيل براي جلوگيري از هرگونه راه حل مسالمت آميز براي اعاده حقوق مردم فلسطين و تاسيس دولت مستقل فلسطيني و در برابر بي عملي دول عرب و در برابر بي تفاوتي جامعه بين المللي عموما و آمريکا و اروپاخصوصا چه راهي جز مبارزه با هر وسيله براي او باقي مانده بود؟

اما آنچه از شخصيت تاريخي عرفات او را در شمار شاخص ترين مردان تاريخ بشري ممتاز و متعين مي کند در اين مقوله است که خصوصيت سرشت و شخصيت او را بايد در سه شاخه اصلي سرنوشت او مطالعه کرد که در کمتر شخصيت تاريخ بشري مي توان شناسائي کرد.

اول آنکه عرفات باني مباني نظري و پايه گذار مکتب مبارزه براساس مقاومت بود. در واقع آنچه را که در زمينه وضع و موقع فيزيکي يا جسمي و رواني مردم فلسطين به عنوان يک ملت صاحب تاريخ و صاحب سرزمين و صاحب هويت وجود خارجي نداشت به وجود آورد؛ هنر درخشان او ايجاد توامان ايمان و اعتقاد به هويت ملي خود از سوئي در مردم پراکنده در زير چادرهاي آوارگان و ايمان و اعتقاد به مبارزه براي تحقق اين هويت بود.

دوم آنکه ياسر عرفات تنها موعظه گر و نظريه پرداز فلسفه مقاومت و مبارزه براي ملت خود نبود؛ عرفات تنها متفکري حاشيه نشين و غمخواري راه نما از بالاي گود نبود؛ عرفات طراح و معمار ساختمان مقاومت نبود که در پايان طراحي قلم را به زمين گذارد و به خلوت عافيت به نظاره بنشيند؛ عرفات خود علم پيام خود را به دوش کشيد و پا به ميدان عمل گذاشت و در حقيقت در اين ميدان او را بايد در پيشاپيش معدود انسانهائي در قرن بيستم نظير دکتر مصدق و مائوتسه دون و لنين و فيدل کاسترو و سالوادور آلنده و نلسون ماندلا قلمداد کرد.

و سوم آنکه ياسر عرفات وقتي به پايمردي و همت طاقت سوز خود در مبارزه به ياري ياران وفادار، قبول واقعيت وجود فلسطين و ملت فلسطين و حقوق مردم فلسطين را به جامعه بين المللي و به دولت اسرائيل تحميل کرد و به رسميت شناساند و به عنوان رهبر و رئيس ملتي مستقل به پشت تريبون خطابه مجمع عمومي سازمان ملل فراخوانده شد؛ سرانـجام به دنبال قرارداد اسلو در سال 1993 به عنوان رئيس ملت و دولت آينده فلسطين به خاک وطن بازگشت و اين بار نه فقط در مقام مسئول اداره دولتي که خاکش در اشغال دشمن بود پا در مسيري بس سهمگين و پر مخافت نهاد؛ بلکه برخلاف دوران مبارزه در تبعيد، اکنون رودررو با دشمني درگير شده بود که برخلاف تمام قول و قرارهاي رسمي از هيچ گونه اقدامي براي شکست او در ايفاي مسئوليت سنگيني که در اداره مردمي محروم از استقلال و سرزميني تحت اشغال نظامي برعهده گرفته بود خودداري نمي کرد و در برابر اين همه خصومت و کارشکني و تجاوز با تکيه به حمايت بي قيدوشرط آمريکا و سکوت اروپا و بي حميتي دولت هاي عرب هيچگونه واهمه و هراسي از بازخواست و مواخذه جامعه بين المللي و سازمان ملل نداشت.

در نتيجه ياسرعرفات از نظريه پرداز مباني شيوه هاي مبارزه با مجهزترين دشمني که مورد حمايت جامعه بين المللي است پا در ميدان عملي و تجربي مبارزه همراه با نيروئي به مراتب نابرابر با دشمن نهاد و با شناساندن حق دفاع مشروع ملت فلسطين در قلب اين مبارزه به جامعه بين المللي و دشمن مصالحه ناپذير، واقعيت يک سازمان و ساختار رسمي ملي و دولتي را در سرزمين هاي اشغالي فلسطين با حضور عملي خود در خاک وطن به تثبيت رساند. با نگاهي که من از دين در متن تحولات تاريخ بشري دارم خط سيرحرکت بينان گذار اسلام را نيز در چشم انداز اين سه بعد مي بينم؛ يعني حرکت از سر تافتن از سلطه ارزش ها و سنت هاي حاکم بر قبيله و گام نهادن در بستر مبارزه عملي با آنها به هر وسيله و سران انـجام تشکيل قالب جديد قدرت سياسي. شايد انتخاب کنيه ابوعمار از سوي ياسر عرفات به خاطر عمار ياسر از ياران و اصحاب وفادار بنيان گذار اسلام نيز خود اشاره اي به همين وجوه شباهت است.

آنچه در بازتاب شخصيت ياسرعرفات در لحظاتي که او دور از خاک وطن خود چشم از جهان فروبسته است مي توان گفت اين است که شخصيت ياسر عرفات و روايتي که از پس او درصحايف تاريخ ملت فلسطين برجاي خواهد ماند در وراي آن چيزهائي است که او انـجام داد و يا آن چيزهائي که او نبايد انـجام مي داد و يا آن چيزهائي که او مي خواست اما نتوانست به انـجام برساند. شخصيت او را بايد در مقوله انساني خلاصه کرد که در دورترين غايت طاقت و تحمل بشري براي رساندن ملتش به آزادي و استقلال و عدالت مبارزه کرد؛

با اراده پا به ميدان مبارزه نهاد و با اراده تا آخرين لحظه حيات در سنگر پايداري و مقاومت ايستادگي کرد. نام اين گونه انسانها هرگز از دل تاريخ سترده نخواهد شد.

فلسطيني ها او را پدر مي خواندند و او خود را فرزند فلسطين مي دانست و در بستر سالهاي دراز مبارزه با چنگ و دندان براي ملت خود؛ به روح القدس تبديل شده بود.



برگرفته از سایت عصر نو



فقدان ياسر عرفات،‮ ‬رئيس سازمان آزاديبخش فلسطين و دولت خودمختار فلسطين،‮ ‬برای همهء جانبداران و مبارزان راه آزادی و برابری در منطقه و جهان ضايعه ای بزرگ به شمار می رود‮. ‬او کسی بود که نيم قرن مبارزهء اين خلق را در راه احياء هويت ملی و رهايی از اشغال و استعمار صهيونيستی و به منظور برقراری دولت دموکراتيک و لائيک فلسطين رهبری کرد و با رنجهای فراوان مردم خويش عجين بود و به رغم نابرابری فاحش در توازن قوا و حملات همه جانبه و روزمرهء اسرائيل و ايالات متحده و‮... ‬از دشواری ها نهراسيد و برای کسب استقلال ملی و حفظ رأی مستقل اين ملت در تعيين سرنوشت خويش همواره بر اساسی ترين حقوق ملت فلسطين پای فشرد‮...‬

ما تبعيديان ايرانی که از سرکوب رژيم شاه و جمهوری اسلامی رنجها برده ايم و همدستی اين دو رژيم را با دشمنان مردم فلسطين،‮ ‬هرکدام به نحوی،‮ ‬و تلاش هردو رژيم را در راه ممانعت از آزادی واقعیِ‮ ‬فلسطين شاهد بوده ايم،‮ ‬در اين وضعيت دشوار و سرنوشت ساز خود را در کنار خلق فلسطين و ياور او می دانيم و بر اين باوريم که صلح واقعی در فلسطين با ايفای کامل حقوق اين ملت يعنی دفع اشغال و تحققِ‮ ‬حق تعيين سرنوشت آنان امکان پذير است‮.‬

جنبش آزادی فلسطين که ديگر ابعاد جهانی و انسانی به خود گرفته و به صورت قضيه و آرمانی انسانی درآمده است مورد احترام همهء مبارزان در راه آرمان های عادلانه است‮. ‬مبارزهء خلق فلسطين مبارزهء ما نيز هست‮. ‬در اين لحظات حساس ما نيز خود را فلسطينی می دانيم و در‮ ‬غم و سوگواری امروز و نگرانی اين ملت برای آينده شريکيم و اميدواريم که مقاومت خارق العاده اين مردم و حمايت جهانيان از وی اسرائيل را،‮ ‬سرانجام،‮ ‬به عقب نشينی ازسرزمين های اشغالی و احترام به ميثاق های بين المللی وادارد و صلحی واقعی مبنی بر رآی آزاد خلق ها و برابری آنان،‮ ‬در منطقه برقرار شود‮.‬

۱۷‮ ‬نوامبر‮ ‬۲۰۰۴

برای تماس‮:‬

‮ ‬این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

امضاء ها‮:‬

روزبه آبادان،‮ ‬پوسف آبخون،‮ ‬رسول آذرنوش،‮ ‬احمد آزاد،‮ ‬سارا آزاد،‮ ‬پيران آزاد،‮ ‬نسرين آزاد،‮ ‬محمد آزادگر،‮ ‬نعمت آزرم،‮ ‬حميد آشنا،‮ ‬ابراهيم آوخ،‮ ‬خسرو آهنگر،‮ ‬باقر ابراهيم زاده،‮ ‬چواد ابراهيم زاده،‮ ‬ناهيد ابراهيم زاده،‮ ‬شکوفه ابراهيم زاده،‮ ‬بهروز ارژنگ،‮ ‬مهران احسانجو،‮ ‬داريوش ارجمندی،‮ ‬فروغ‮ ‬اسدپور،‮ ‬جواد اسکويی،‮ ‬علی اعتدالی،‮ ‬ياور اعتماد،‮ ‬سعيد افشار،‮ ‬رضا اکرمی،‮ ‬سيامک اميری،‮ ‬مريم البرزی،‮ ‬فرج الياری،‮ ‬آرش امجدی،‮ ‬پريسا امجدی،‮ ‬منصور انصاری،‮ ‬شعله ايرانی،‮ ‬اصغر ايزدی،‮ ‬مهرداد باباعلی،‮ ‬پوران بازرگان،‮ ‬حميد باقری لاشيدان،‮ ‬ارژنگ بامشاد،‮ ‬منيره برادران،‮ ‬پتی بلوچ،‮ ‬شيوا بهار،‮ ‬حميد پورقاسمی،‮ ‬حسن پويا،‮ ‬مينا پويا،‮ ‬ابراهيم پويان،‮ ‬زری تأثريان،‮ ‬لادن توکلی،‮ ‬فريبا ثابت،‮ ‬علی جالينوسی،‮ ‬ميهن جزنی،‮ ‬مهری جعفری،‮ ‬سيامک جهانبخش،‮ ‬حيدر جهانگيری،‮ ‬جواد جوادی،‮ ‬امير جواهری لنگرودی،‮ ‬هادی جواهری لنگرودی،‮ ‬پرويز جواهری،‮ ‬ناصر جوهری،‮ ‬شهرزاد چگينی،‮ ‬شهرام حاتمی،‮ ‬صديقه حائری‮ (‬مادر سلاحی ها‮)‬،‮ ‬علی اصغر حاج سيد جوادی،‮ ‬ثريا چيت ساز،‮ ‬حسن حسام،‮ ‬لاله حسين پور،‮ ‬رخشنده حسين پور،‮ ‬زين العابدين حقانی،‮ ‬تراب حق شناس،‮ ‬ايرج حيدری،‮ ‬ناصر خداپناهی،‮ ‬غلام خيابانی،‮ ‬توران دانا،‮ ‬يوسف دانش،‮ ‬آرتا داوری،‮ ‬محمد دشتی،‮ ‬علی دماوندی،‮ ‬اکبر ذکاوتی،‮ ‬مينا رحيم زاده،‮ ‬منوچهر رادين،‮ ‬بيژن رستگار،‮ ‬فرهمند رکنی‮ (‬اخوی‮)‬،‮ ‬احمد رناسی،‮ ‬رفعت رنجبران،‮ ‬نجف روحی،‮ ‬پروانه رياحی،‮ ‬حبيب رياحی،‮ ‬پروين رياحی،‮ ‬بهرنگ رياحی،‮ ‬نقی رياحی،‮ ‬تقی رياحی،‮ ‬نيکولا رياحی،‮ ‬عباس زرندی،‮ ‬حبيب ساعی،‮ ‬سعيد سالک،‮ ‬مهدی سامع،‮ ‬هوشنگ سپهر،‮ ‬زهره ستوده،‮ ‬رضا سپيدرودی،‮ ‬شهزاد سرمدی،‮ ‬طاهره سعادت،‮ ‬بيژن سعيدپور،‮ ‬فاطمه سعيدی‮ (‬مادر شايگان‮)‬،‮ ‬رضا سلاحی،‮ ‬مهری سلاحی،‮ ‬فتاح سلطانی،‮ ‬اکبر سوری،‮ ‬بهروز سورن،‮ ‬فرود سياوش پور،‮ ‬اکبر سيف،‮ ‬بهروز سيمايی،‮ ‬محمد رضا شالگونی،‮ ‬علی اکبر شالگونی،‮ ‬مزدک شالگونی،‮ ‬شهره شالگونی،‮ ‬آزاده شالگونی،‮ ‬الان شاملو،‮ ‬شايان شاهد،‮ ‬فرشيد شکری،‮ ‬آزاده شکوهی،‮ ‬پروين شکوهی،‮ ‬شهاب شکوهی،‮ ‬احمد شکوهی،‮ ‬آذر شيبانی،‮ ‬محمد شيبانی،‮ ‬حماد شيبانی،‮ ‬نبی صميمی،‮ ‬علی عابدينی،‮ ‬بهروز عارفی،‮ ‬رامين عبداللهی،‮ ‬حسن عزيزی،‮ ‬بابک عماد،‮ ‬مسعود علوی بحرينی،‮ ‬سودابه علی حسينی،‮ ‬جعفر‮ ‬غفارپور،‮ ‬بهروز فراهانی،‮ ‬سياوش فرجی،‮ ‬ف‮. ‬فرزاد،‮ ‬ن‮. ‬فولادی،‮ ‬لادن قائم مقام،‮ ‬سروژ قازاريان،‮ ‬بهرام قديمی،‮ ‬پرويز قليچ خانی،‮ ‬شهرام قنبری،‮ ‬شيرين قنبری،‮ ‬جميله کاتب فر،‮ ‬مقصود کاسبی،‮ ‬مسعود کرمانشاهی،‮ ‬نرگس کرمانشاهی،‮ ‬علی کريمی،‮ ‬سيروس کسرائيان،‮ ‬مهدی کشاورز،‮ ‬رئوف کعبی،‮ ‬آرش کمانگر،‮ ‬م،‮ ‬کوشا،‮ ‬محسن کيا،‮ ‬مهدی کيا،‮ ‬آناهيتا گويا،‮ ‬شهاب لبيب،‮ ‬پيام لطفی،‮ ‬روبن ماکاريان،‮ ‬کريم منيری،‮ ‬باقر مؤمنی،‮ ‬سيامک مؤيد زاده،‮ ‬هدايت الله متين دفتری،‮ ‬حشمت محسنی،‮ ‬ب‮. ‬محله،‮ ‬طاهر محمدی،‮ ‬سارا محمود،‮ ‬رضا مرزبان،‮ ‬احمد مزارعی،‮ ‬سيما مزدبر،‮ ‬م‮. ‬مصطفوی،‮ ‬عباس مظاهری،‮ ‬بهروز معظمی،‮ ‬ژيلا معظمی،‮ ‬محمد منتظری،‮ ‬اسفنديار منفردزاده،‮ ‬جواد مهران،‮ ‬خليفه موسوی،‮ ‬حميد موسوی پور اصل،‮ ‬نجمه موسوی،‮ ‬اردشير مهرداد،‮ ‬مصطفی ناصر،‮ ‬ناهيد ناظمی،‮ ‬جميله ندائی،‮ ‬عليرضا نديمی،‮ ‬حسين نظری،‮ ‬حسين نقی پور،‮ ‬ندا نوآور،‮ ‬رضا نوايی،‮ ‬صمد نويد،‮ ‬احمد نوين،‮ ‬حميلا نيسکيلی،‮ ‬شهين هيرمن پور،‮ ‬سيامک وطن آبادی،‮ ‬بابک يزدی،‮ ‬فرزين يکتا،‮ ‬

امضاء ها ادامه دارد‮. ‬برای تماس‮:‬

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

همصدايی
[‬دربارهء ادوارد سعيد]‬
ترجمه تراب حق شناس

نيويورک‮ / ‬نوامبر‮ / ‬خيابان پنجم‮/‬
خورشيد بشقابی ست از فلزی متلاشی‮/‬
از خويشتنِ‮ ‬غريبه ام در سايه پرسيدم‮:‬
آيا اين بابل است يا سدوم؟

آنجا در آستانهء مغاکی الکتريکی
به بلندای آسمان،‮ ‬ادوارد را ديدم
سی سال پيش،
و زمانه کمتر از امروز سرکش بود‮...‬
هر دو به هم گفتيم‮:‬
اگر گذشته ات تجربه ای ست
فردا را به معنائی و رؤيائی بدل کن‮!‬
برويم،
برويم به سوی فردامان،‮ ‬دلگرم
از صدقِ‮ ‬خيال و معجزهء گياه‮ /‬

به ياد ندارم که به سينما رفتيم
سرِ‮ ‬شب،‮ ‬اما شنيدم سرخ پوستانی
از عهد باستان را که به من هشدار می دادند‮: ‬دل مبند
نه به اسب و نه به مدرنيته‮ /‬

هرگز هيچ قربانی از جلادش نمی پرسد‮:‬
آيا من تو می بودم اگر شمشيرم
از گُل سرخ ام بزرگتر بود؟‮... ‬و آيا
من نيز کاری چون تو می کردم؟

چنين پرسشی کنجکاویِ‮ ‬قصه پرداز را بر می انگيزد
که در‮ ‬غرفه ای از شيشه نشسته،‮ ‬مشرف
به زنبقی در باغچه‮... ‬آنجا که‮ ‬
دست فرض و خيال
سفيد است همچون وجدان قصه پرداز
آنگاه که با
غريزهء آدمی تصفيهء حساب می کند‮... ‬هيچ فردائی در
گذشته نيست‮. ‬پس قدم در راه بگذاريم‮! /‬

شايد هم پيشرفت پلی باشد برای
بازگشت
به بربريت‮.../‬

نيويورک،‮ ‬ادوارد بر می خيزد
در بامداد کسالت بار،‮ ‬آهنگی از
موزارت می نوازد
در ميدان تنيس دانشگاه می دود‮.‬
می انديشد به سفر انديشه از خلال مرزها
و بر فراز موانع‮.‬
نيويورک تايمز می خواند
تفسير پرهيجان اش را می نگارد

و دشنام می دهد به مستشرقی
که ژنرال را به نقطه ضعفی
در دل زنی شرقی رهنمون می شود‮. ‬دوش می گيرد
و لباسش را بر می گزيند به اراستگیِ‮ ‬خروس‮. ‬و می نوشد
قهوه اش را با شير‮. ‬و به بامداد نهيب می زند‮:‬
بجنب‮! /‬

بر باد راه می رود‮. ‬و در باد
می داند که کيست‮. ‬باد را سقفی نيست‮.‬
باد را خانه ای نيست‮. ‬و باد قطب نمايی ست
برای شمال‮ ‬غريبه‮.‬
می گويد‮: ‬من آنجايی هستم‮. ‬من اينجايی هستم
ولی نه آنجايم،‮ ‬نه اينجا‮.‬
دو نام دارم که به هم می پيوندند و از هم دور می شوند‮...‬
و دو زبان دارم که فراموش کرده ام کدامشان
زبان رؤياهايم بود
زبانی انگليسی دارم برای نوشتن
با واژه های نرم و راهوار،
و زبانی ديگر که با آن آسمان
و بيت المقدس گفتگو می کنند با آهنگی نقره فام
اما از خيالم پيروی نمی کند‮.‬

دربارهء هويت پرسيدم
گفت‮: ‬دفاع از خود است‮...‬
هويت زادهء تولد است،‮ ‬اما
سرانجام،‮ ‬از ابتکار صاحب آن نشأت می گيرد،‮ ‬و نه
از ميراث گذشته‮. ‬من چندگانه ام‮... ‬در
درونم برونِ‮ ‬همواره نوشونده ای ست‮. ‬اما
من متعلقم به سؤال قربانی‮. ‬اگر نبودم
از آنجا،‮ ‬دلم را می آموختم که
آهوان استعاره را در آنجا بپرورد‮...‬
پس ميهنت را بر دوش کش هرجا بروی و باش
مغرور اگر لازم آمد‮/‬
‮- ‬تبعيدگاه است جهان خارج
و تبعيدگاه است جهان درونی
و تو در بين ايندو کيستی؟

‭*‬‮ ‬ خويش را نمی شناسانم
مبادا آن را گم کنم‮. ‬من همانم که هستم‮.‬
و ديگری ام هستم در دوگانه ای
که بين کلام و اشاره طنينی همآهنگ می افکند
اگر شاعر بودم می سرودم‮:‬
من دو ام در يک
چون دو بال چلچله ای
و اگر بهار دير فرارسد
به مژده اش بسنده می کنم‮!‬

به سرزمين هايی عشق می ورزد و آنها را ترک می کند
‮[‬آيا محال دور از دسترس است؟‮]‬
دوست دارد به سوی هر ناشناخته ای سفر کند
چرا که در سفرِ‮ ‬آزاد بين فرهنگها ست
که جويندگان گوهر انسانی
شايد فضای کافی برای همگان بيابند‮...‬
اينجا حاشيه ای به پيش می رود‮. ‬يا مرکزی
عقب می نشيند‮: ‬جايی که نه شرق همانا شرق است
و نه‮ ‬غرب همانا‮ ‬غرب،
جايی که آغوش هويت به روی چندگانگی باز است
نه دژی و نه خندقی‮/‬

مجاز بر کرانهء رود خفته بود
اگر آلودگی نبود
کرانهء ديگر را نيز در آغوش می گرفت

‮- ‬آيا هيچ داستانت را نوشته ای؟

*کوشيدم‮... ‬کوشيدم از طريق آن بازيابم
چهره ام را در آينهء زنان دوردست
ولی آنان به شبهای محفوظ خويش فرو رفتند‮.‬
و گفتند‮: ‬ما را دنيايی ست مستقل از متن‮.‬
مرد نمی تواند زنی را بنويسد که هم معما ست و هم رؤيا
زن نمی تواند مردی را بنويسد که هم نماد است و هم ستاره‮.‬
نه هيچ عشقی شبيه عشق ديگر است و نه هيچ شبی
شبيه شبی ديگر‮. ‬بگذار برشماريم صفات
مردان را و بخنديم‮.‬
‮- ‬و تو چه کردی؟

*‮ ‬بر پوچی ام خنده زدم
و داستان را پرت کردم
در سبد کاغذهای باطله‮/‬

انديشمند داستانسرايیِ‮ ‬قصه پرداز را مهار می زند
و فيلسوف گلهای آوازه خوان را تشريح می کند‮/‬

به سرزمين هايی عشق می ورزد و آنها را ترک می کند‮:‬
من آنم که خواهم بود و خواهم شد
خود،‮ ‬خويشتنم را می سازم
و تبعيدگاهم را بر می گزينم‮. ‬تبعيدگاهم زمينهء
صحنهء حماسی ست‮. ‬دفاع می کنم از
نياز شاعران به فردای شکوهمند و هم به خاطرات
و دفاع می کنم از
درختی که پرندگان به خود پوشند
به سانِ‮ ‬ميهن يا تبعيدگاه
و از ماهی که هنوز شايستهء
شعر عاشقانه است
دفاع می کنم از انديشه ای که آنرا سستیِ
جانبدارانش درهم شکسته است
و دفاع می کنم از ميهنی که اساطير آن را درربوده اند‮/‬

‮- ‬آيا ترا يارای آن هست که به چيزی بازگردی؟

‭*‬ پيشارويم آنچه را که در پشتِ‮ ‬سر دارم می کشد و شتابان می رود‮...‬
وقتی در ساعتم نمانده تا سطوری بنگارم
بر ماسه‮. ‬اما می توانم به ديدار ديروز بروم
همان که‮ ‬غريبان می کنند وقتی گوش می سپرند
در شبانگاهِ‮ ‬غمزده به شاعر شبانی‮:‬
‮»‬دوشيزه ای سرِ‮ ‬چشمه کوزه اش را پر می کند
با اشک های ابر
و می گريد و می خندد آنگاه که زنبوری
نيش می زند قلبش را در وزش‮ ‬غفلت از خويش
آيا عشق است که آب را به درد می آورد
يا اينکه مرضی در مه‮...‬
‮[‬تا آخر ترانه‮]‬

‮- ‬پس،‮ ‬تو نيز به دردِ‮ ‬حسرتِ‮ ‬گذشته
مبتلا شده ای؟

*حسرتِ‮ ‬آينده ای والاتر،‮ ‬دورتر،
بسيار دورتر‮. ‬رؤيايم رهنمای گام های من است
‮ ‬و بينشم رؤيايم را می نشاند
بر زانويم
چون گربه ای دست آموز‮. ‬اين است واقعيتِ
خيالی
و فرزند اراده‮: ‬ما می توانيم
حتميتِ‮ ‬مغاک را تغيير دهيم‮!‬

‮- ‬حسرتِ‮ ‬ديروز چه؟

*‮ ‬عاطفه ای که انديشمند را به کار نمی آيد مگر برای آنکه
درک کند کششِ‮ ‬غريبه را به ابزارهای‮ ‬غياب
ولی من،‮ ‬حسرتم کشمکشی ست بر سرِ
اکنونی که تخم های فردا را
در چنگ می فشرد

‮- ‬آيا رخنه نکردی به ديروز آنگاه که سر زدی
به آن خانه،‮ ‬خانه ات
در بيت المقدس،‮ ‬کوی طالبيه؟

‭*‬ خود را آماده کردم که دراز بکشم
در تخت مادرم،‮ ‬همچون کودک
آنگاه که از پدرش می ترسد‮. ‬کوشيدم
به ياد آرم تولدم را،‮ ‬و
راه شيری را از بام خانه ی
قديم مان تماشا کنم،‮ ‬و کوشيدم لمس کنم پوستِ
فراق را و بوی تابستان را
از ياس باغچه‮. ‬اما کَفتار حقيقت
مرا به دور راند از حسرتی به گذشته که چون دزد
پشتِ‮ ‬سرم در کمين نشسته بود
‮- ‬آيا ترسيدی؟ چه چيز ترا ترساند؟

‭*‬ يارای آن ندارم که ضايعه را
رو در رو بنگرم‮. ‬چون گدايی بر درگاه ايستادم
چطور می توانستم از بيگانه هايی اجازهء ورود بخواهم که خفته اند
بر تخت خودم‮... ‬و برای پنج دقيقه ديدار از خودم
به آنان التماس کنم؟ آيا بايد به احترام خم شوم
دربرابر آنان که بر رؤيای کودکی ام خانه کرده اند؟ آيا خواهند پرسيد
کيست اين بيگانهء ناخوانده ای که در می کوبد؟ و چگونه
می توانم سخن بگويم از صلح و جنگ
بين قربانيان و قربانيانِ‮ ‬قربانيان،‮ ‬بدونِ
کلماتی اضافی و بدون جمله ای معترضه؟
آيا به من خواهند گفت‮: ‬جايی برای دو رؤيا
در يک بستر نيست؟

نه من و نه او
بل،‮ ‬اينک،‮ ‬خواننده ای ست که از خود می پرسد‮:‬
شعر در زمانهء فاجعه به ما چه ميگويد؟

خون
و خون
و خون
در ميهنت
در نام من و در نام تو و در
شکوفهء بادام،‮ ‬در پوستهء موز،
در شير کودک،‮ ‬در نور و سايه
در دانهء گندم و در نمکدان‮ /‬
تک تيراندازانی چيره دست که به هدف می زنند
با حد اکثر مهارت
خون
و خون
و خون
اين سرزمين کوچکتر است از خون فرزندانش
که ايستاده اند بر آستانهء رستاخيز
همچون قربانی‮. ‬آيا اين سرزمين به راستی
متبرک است يا تعميد يافته
به خون
و خون
و خون
که نه نماز آن را می خشکاند و نه ماسه‮.‬

در صفحات کتابِ‮ ‬مقدس عدالت‮ ‬
به حد کفايت نيست تا شهيدان را به اين شاد کند که می توانند آزادانه
بر ابرها گام بردارند‮. ‬خون در روشنای روز
خون در تاريکی و خون در سخن‮!‬

او می گويد‮: ‬شعر شايد مهمان کند
ضايعه را با نخی از نور که می درخشد
در دل گيتاری،‮ ‬يا با مسيحی سوار بر‮ ‬
اسب،‮ ‬خون آجين از استعاره های زيبا،‮ ‬چرا که
زيبايی شناسی چيزی نيست جز حضور امر حقيقی
در فرم‮/‬
در جهانی بی آسمان،‮ ‬زمين
به مغاک بدل می شود و شعر يکی از
هدايای تسکين و يکی از خصلت های
باد،‮ ‬جنوبی يا شمالی‮.‬
وصف مکن آنچه را که دوربين می بيند از
زخمهايت‮. ‬و فرياد زن تا بشنوی خودت را
و فرياد زن تا بدانی که هنوز زنده ای
و زنده ای و اينکه زندگی بر اين زمين
ممکن است‮. ‬پس اميدی برای سخن اختراع کن
و جهتی يا سرابی بيافرين که اميد را تداوم بخشد
و آواز سر ده،‮ ‬که زيبايی آزادی ست‮/‬

می گويم‮: ‬آن زندگی که تعريف نشود مگر
به ضدی که مرگ است‮... ‬زندگی نيست‮!‬

می گويد‮: ‬ما زنده خواهيم ماند حتی اگر زندگی
از ما روی برگرداند‮. ‬پس بيا آفرينندگانِ‮ ‬سخنی باشيم که
خوانندگانش را جاودانه می سازد‮ - ‬به گفتهء
دوست بی همتايت ريتسوس‮ ‬‮(‬۲‮)‬‮.‬

و گفت‮: ‬اگر من پيش از تو مردم
ترا به انجام محال وصيت می کنم‮!‬
پرسيدم آيا محال دور از دسترس است؟
گفت‮: ‬به فاصلهء يک نسل
پرسيدم و اگر پيش از تو من مردم؟
گفت‮: ‬به کوه های جليل تسليت خواهم گفت
و خواهم نوشت‮: »‬زيبايی شناسی چيزی نيست جز
رسيدن به تناسب‮« ‬و حالا فراموش مکن‮:‬
اگر پيش از تو مردم ترا به انجام محال و صيت می کنم‮!‬

وقتی در سدوم جديد به ديدارش رفتم
در سال دوهزار و دو،‮ ‬مقاومت می کرد در برابرِ

جنگ سدوم با مردم بابل‮...‬
و با سرطان‮. ‬به سانِ‮ ‬آخرين قهرمان حماسی
از حقِ‮ ‬تروا دفاع می کرد
در روايتِ‮ ‬سرگذشت از ديدِ‮ ‬خويش‮.‬

عقابی قلهء خويش را به سوی بالا
و هرچه بالاتر وداع می گويد
که اقامت بر المپ
و بر فراز قله ها
ستوه آور است

بدرود،
بدرود شعر درد‮. ‬


‮(‬ترجمه تراب حق شناس از روی متن عربی‮ - ‬الحياة‮ ‬۸‮ ‬اوت‮ ‬۲۰۰۴‮- ‬و مقابله با ترجمهء انگليسی آن از مونا‮ ‬ انيس‮ - ‬الاهرام هفتگی‮)‬
‮--------------‬
۱‮- ‬همصدايی يا کنترپوان‮ ‬
Contrepoint / Counterpoint
۲‮- ‬يانيس ريتسوس‮:
‬شاعر يونانی‮ ‬۱۹۹۰‮-‬۱۹۰۹

رادیو پژواک: مصاحبه با تراب حق شناس

درگذشت ياسر عرفات و تأثير آن بر جنبش مقاومت فلسطين

ونکوور (کانادا)، ۲۲ نوامبر۲۰۰۴

اميد زندهء فلسطينی ها
سردبير لوموند ديپلماتيک
سايت اينترنتی لوموند ديپلماتيک، ١٢ نوامبر ٢٠٠٤
ترجمه : بهروز عارفی

پرزيدنت ياسر عرفات که در روز پنجشنبه ١١ نوامبر درگذشت، مظهر آرمان فلسطينی ها برای ايجاد دولتی ملی و مستقل باقی خواهد ماند.
ياسر عرفات در ٢٤ اوت ١٩٢٩ در قاهره متولد شد و بيشتر دوران کودکی اش را در آن شهر گذراند. او قطعاً فلسطينی است زيرا از طرف خانوادهء پدری به خاندان پرنفوذ الحسينی منسوب است. او در سال ١٩٤٨، دانشگاه قاهره را ترک کرده به نبرد در فلسطين پيوست. پس از شکست، ابتدا به غزه پناهنده شد و در سال ١٩٥٠ به قاهره بازگشت و تحصيلات عالی را تا کسب درجهء مهندسی ساختمان ادامه داد. او سپس برای کار به کويت رفت و در آن کشور، جنبش آزادی بخش ملی، الفتح را بنياد نهاد. (الفتح وارونهء حروف اول حرکه التحرير الوطنی الفلسطينی است.). اين سازمان بر اهميت نقش مرکزی فلسطينی ها برای آزادی وطن شان انگشت گذاشته نسبت به رژيم های عرب، بديدهء بی اعتمادی می نگريست. اين بينش عرفات و همرزمانش توضيحی است بر روابط پيچيدهء آتی جنبش فلسطين با پايتخت های مختلف خاورميانه. از سوی ديگر، شکست مصر، سوريه و اردن از اسرائيل در ژوئن ١٩٦٧اوضاعی بوجود آورد، که ضرورت مبارزات مسلحانهء مستقل فلسطينی ها را تأييد ميکرد. ياسر عرفات، نيرومند از وجههء فدائيان فلسطينی، به رهبری هيئت اجرائی سازمان آزادی بخش فلسطين (ساف) به دست گرفت. ساف حاصل اتحاد گروه های مختلف فلسطينی (جبههء خلق برای آزادی فلسطين به رهبری جورج حبش، جبههء دموکراتيک برای آزادی فلسطين به رهبری نايف حواتمه، گروه صاعقه - وابسته به سوريه و غيره) بود.
بدون وارد شدن در جزئيات زندگی نامهء رهبر فلسطين، يادآوری دستاوردهای بزرگ پيکار وی اهميت دارد. ياسر عرفات موفق شد سازمان آزادی بخش فلسطين را به مثابه تنها نمايندهء خلق فلسطين بشناساند و از اين سازمان، مظهری بسازد برای اتحاد و آرزوی استقلال يک خلق؛ او موفق شد تا به قضيه فلسطين تولدی دوباره دهد و به رغم همهء توطئه های نابود کننده، چه از سوی اعراب (سپتامبر سياه ١٩٧٠ در اردن، مداخلهء سوريه در لبنان در ١٩٧٦) و چه اسرائيل، آن را بر روی نقشهء سياسی خاورميانه تثبيت نمايد.
علاوه بر آن، ياسر عرفات نخستين رهبر فلسطينی بود که واقعيت شرايط حاصل از ايجاد دولت اسرائيل و حضور چند ميليون شهروند اسرائيلی را درک کرد. او که از سال ١٩٦٨ به وجود يک دولت واحد دموکراتيک برای همزيستی يهودی ها، مسلمانان و مسيحيان معتقد بود، پس از سال ١٩٧٤ برای ايجاد يک دولت فلسطينی در کنار دولت اسرائيل موضع گرفت. او موفق شد که ساف و مردم خويش را نسبت به لزوم اين مصالحه قانع نمايد.
امضای قراردادهای اسلو در ١٣ سپتامبر ١٩٩٣، روشن کرد که ياسر عرفات حاضر به شرکت در روند مذاکرات و راه حل سياسی است. او به غزه بازگشت و حکومت خودمختار فلسطين را بنياد گذاشت و در فوريه ١٩٩٦ در يک انتخابات عمومی به رياست آن انتخاب شد. گرچه مديريت او بر تشکيلات حکومتی و امنيتی فلسطين، سختی و اغلب بدرستی، مورد انتقاد واقع شده، اما اين رياست، او را از هدف اصلی اش، يعنی خروج ارتش اسرائيل از سرزمين های اشغال شده، منحرف نساخت. او در طول سال ها، تلاش کرد که در گيرودار بدخواهی های اسرائيل (ادامهء مستعمره سازی، تأخيردراجرای پيمان های عقب نشينی و غيره ) و خشم فزايندهء خلق خود ( که رشد قوی جنبش حماس واکنشی بر آن است) امور را به پيش ببرد.
برخلاف ديدگاه رايج برخی تبليغات اسرائيلی، در مذاکرات سران در کمپ ديويد در ژوئيه ٢٠٠٠، ياسر عرفات آنچه را که «پيشنهاد سخاوت مندانه»ء ايهود باراک ميگويند رد نکرد. در حقيقت، در طرح باراک، اسرائيل ده درصد سرزمين های کرانهء باختری رود اردن و بخش مهمی از بيت المقدس شرقی (عرب نشين) را برای خود حفظ ميکرد و در مورد مسئلهء پناهندگان هم سکوت می نمود. اين مطلب را ناظرين بسياری از جمله آمريکائيهايی که در مذاکرات حاضر بودند، تأييد کرده اند. ( به مقالات لوموند ديپلماتيک در مورد اين موضوع مراجعه کنيد). درست است که آقای عرفات در اداره شرايط حاصل از شکست کمپ ديويد ، گاهی دچار لغزش شده و نيز در ارزيابی ها دچار اشتباه گرديد، اما مسئوليت اصلی فروپاشی روند صلح بر دوش اسرائيلی ها و آمريکائی هاست که تشکيل دولت فلسطين بر کل سرزمين های کرانهء باختری رود اردن و غزه و پايتخت آن بيت المقدس شرقی را نپذيرفتند.
آغاز انتفاضهء دوم در پايان سپتامبر ٢٠٠٠، گواهی بر خشم اهالی فلسطين است. انتخاب آريل شارون در فوريه ٢٠٠١، افزايش سريع خشونت، نابودی همهء زيربنای سياسی و مدنی فلسطين، سوءقصدهای انتحاری و غيره را تقويت کرد.
ياسر عرفات محصور و محبوس درساختمان مقاطعه، مظهر مقاومت فلسطينی ها در برابر سياست های تحميلی و يک جانبهء آريل شارون، در ماه های اخير بود. او نماد روحيهء مقاومتی بود که به رغم تحمل رنج های وحشتناک، به خلق فلسطين حيات بخشيده است.
آيا امکان راه اندازی دوبارهء روند صلح وجود دارد؟ آقايان شارون و بوش بارها تکرار کرده اند که ياسر عرفات مانع اصلی برای صلح است. دراين صورت و با اين منطق، بايد اکنون شاهد راه حلی سريع باشيم. آيا اين دو رئيس دولت در اين راه گام برخواهند داشت؟ برای رسيدن به اين هدف، بايد که اين دو، تنها شرط برقراری صلح عادلانه را بپذيرند. و آن ايجاد دولت مستقل فلسطين بر روی تمامی سرزمين های اشغالی از سی و پنج سال تا کنون است.