قسمت ششم: بعد‌التحریری که به امید یافتن، می‌جوید

نوامبر ۲۰۲۳

بعدالتحریری که از همین قرار است:

- به قول یکی از معاون فرمانده‌های فقید: «تاریخ دو بار تکرار می‌شود: یک بار به شکل بدبختی و بار دیگر نیز به همان ترتیب». و این امرِ بدیهی زندگی نکته یا چیزی برای ما در بر دارد، زیرا بسته‌ای با یک یادداشت کوچک دریافت کرده‌ام. نه، از طرف شرکت امنیت غذایی مکزیک نیست (آنها صادر می‌کنند، وارد نمی‌کنند، بنابراین اهمیتی ندارند). تمبر این بسته دارای مهری است از «یک جغرافیای دور» در اروپای دوردست. تاریخش خوانا نیست، اما در قسمت فرستنده نوشته شده: «من دون‌دوریتو دلا لاکاندونا نیستم، اشتباه نکنید. من فقط موجودی زاده‌ی هوش مصنوعی هستم». این جمله باید برای متنبه کردنم کافی می‌بود، اما به هر حال بسته را باز کردم و یادداشت را خواندم. یادداشت مختصر است و می‌گوید:

«سیرانوی عزیزم که هرگز جایت خالی نیست، مختصر و دقیق بگویم: می‌آیم آنجا تا کمکت کنم. منتظر من نباش چون به صورت ناشناس می‌آیم. هنوز تصمیم نگرفته‌ام که لباس مبدل ابر بپوشم یا خرگوش بدجنس یا لوئیس میگل یا آل‌پاچینو. به‌هر‌حال، ظاهری برای خودم دست‌و‌پا خواهم کرد که خیلی توجه کسی را جلب نکند، می‌فهمی که منظورم چیست. در‌حال‌حاضر چون هوا طوفانی‌ست، آخرین کتابم را برایت می‌فرستم. همین و بس.

از گوشه‌ای در... اسلوونی؟... هی، اسم این مکان چیست؟ قبرس؟ ها؟ فکر می‌کنم بنویسم «اروپای شرقی»... ها؟ هیچ‌کدام؟ خوب، پس جغرافیای بالا به جهنم: «از آنجا که خودت می‌دانی واقع در چهار جهت اصلی، به درک. کد پستی… هی، کد پستی چیست؟ ها؟ ۶۶۶؟ نه، شوخی می‌کنی، درسته؟ نه؟ آیا کسی می‌تواند تایید کند که این یک شوخی است؟ الو؟ الو؟

امضا: دوریتو در لباس مبدل هوش مصنوعی».

بله می‌دانم. اما باور کنید از آنجایی که با دوریتو سروکار داریم، این یک پیام کوتاه و دقیق است. همان‌طور که برای همگان مثل روز روشن است، تصویر روی جلد کتاب یک سوسک سرگین‌غلتان هست... ملبس به اسموکینگ؟! و با عنوان بسیار آرامش‌بخشِ «راهنمای بقا در صورت فروپاشی جهان». و پایین‌تر: «هر آنچه باید بدانید تا خوش سیلقه و با کلاس با پایان جهان روبه‌رو شوید. لباس ایده‌آل خود را برای آخرالزمان طراحی کنید. شهرآشوبِ قیامت باشد! بللللله!».

کتاب نامبرده فقط یک صفحه خالی دارد و یک بعدالتحریر که در گوشه‌ای گم شده است: «به دنبال کسی بگردید که هم اکنون در جهنمی زندگی می‌کند که در انتظار همه شماست. به دنبال کسی بگردید که می‌جوید».

بعدالتحریر برای زنان جوینده:

- پیش از آنها ما فقط راجع به بانوانِ جبهه ملی علیه خشونت شنیده بودیم. اما بعدها، گمان می‌کنم از دوره شش ساله ویسنته فوکس، دیگرانی هم پیدا شدند. ابتدا فقط چند نفر و در سراسر جغرافیای مکزیک پراکنده بودند. سپس بیشتر شدند. بعد به صورت گروه در آمدند. اکنون، در سراسر این گورستان مخفی که "مکزیک" نام دارد، آنها از یک مکان به مکانی دیگر می‌روند و به دنبال کسانی می‌گردند که جایشان خالی است. کسی نیست که به آنها کمک یا از آنها حمایت کند. آنها تنها هستند به این معنا که فقط خودشان را دارند. بله، مردانی هم در بین‌شان هست، اما اکثریت آنها زن هستند. نه، بر سر زبان‌ها نیستند. ناپدیدشدگان قهری رای نمی‌دهند و خب، موضوع همین است. همه‌ی طیف‌های سیاسی، همه‌ی پرچم‌های انتخاباتی، تمام نام‌های اختصاری احزاب به قدرت رسیده‌اند و حرفه‌ی «جوینده» همچنان در حال رشد است.

سال‌ها پیش، در فرم‌های اداری قسمتی وجود داشت که در آن راجع به «شغل» سوال شده بود. معمولاً زنان می‌نوشتند «خانه‌دار»، «کارمند دفتری»، «کارمند»، «کارشناس»، «دانشجو» و غیره.

ماهیت هیولاآسای این سیستم شغل دیگری ایجاد کرده است: «جوینده». احتمالا وحشتناک‌ترین، ناراحت کننده‌ترین، دردناک‌ترین و نابهنگام‌ترین شغل در بین تمام مشاغل.

کمتر چیزی هست که بتواند بیش از وجود و رشد شغل جوینده، نشان دهنده‌ی شکست یک طرح سیاسی در قدرت باشد.

تصور کنید که شخصی با آنها مصاحبه می‌کند: «ببینم، کار شما چیست؟» او پاسخ می‌دهند: «جستجو کردن». «چقدر درآمد دارید؟» «هیچ». «پس چگونه این کار را انجام می‌دهید؟» «نمی‌دانم، اما می‌دانم که باید این کار را انجام دهم. من باید این کار را ادامه دهم زیرا او می‌داند تا زمانی که پیدایش نکنم آرام نخواهم گرفت». «آیا برای دیگران پیامی دارید؟» «بله: به من نگاه کنید، اگر یک کاری نکنیم، من آینده‌ی شما هستم». خبرنگار گریه‌اش می‌گیرد و هنوز هم دارد می‌گرید. این زنان چطور؟ خب، آنها همچنان به جستجو ادامه می‌دهند.

در همین حال، شخصی در کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک می‌نویسد:

«خطاب به زنان جوینده:

ما فکر کرده بودیم با شما دیداری داشته باشیم که نه دردناک، بلکه مایه شادی باشد. می‌دانید دیگر: رقص، آهنگ، شعر، فیلم، نمایش، نقاشی کودکان، چیزهایی از این قبیل. نه برای اینکه شما را تسکین دهد یا آن زخمی را که بسته نمی‌شود التیام بخشد، بلکه فقط جشنی شایسته‌ی مبارزه‌ی شما.

اما یک موجود شرور، یکی از آنهایی که همیشه سروکله‌شان پیدا می‌شود، می‌خواست این دیدار را به اهرمی انتخاباتی برای به‌اصطلاح اپوزیسیون تبدیل کند؛ به فراخوانی برای یک «رای انتقادی» به برتا  [سوچیتل گالبِز، کاندیدای ریاست جمهوری از طرف احزاب: انقلاب دمکراتیک، انقلاب نهادینه شده و عمل ملی در انتخابات ۲۰۲۴ مکزیک – م.] و همان مزخرفات دیگری که فقط برای به قدرت رسیدن یک فرصت‌طلب به کار می‌آید. به‌همین‌دلیل است که فعلا این ملاقات را انجام نداده‌ایم... نمی‌خواستیم اجازه دهیم به کار شرافتمندانه‌ی شما خدشه‌ای وارد شود.

اما آنچه را که می‌خواستیم در آن دیدار به شما بگوییم، همین‌جا می‌گوییم: دست از جستجو نکشید. این افراد غایب ارزشش را دارند، به خاطر خونی که از شما به ارث برده‌اند. ما گمشدگان شما را نمی‌شناسیم، اما شما و شرافت مبارزه‌تان را می‌شناسیم. تسلیم نشوید، خودتان را نفروشید، کوتاه نیایید. اگرچه وحشتی که با آن روبه‌رو هستید بر سر زبان‌ها نیست، اما دلیل مبارزه‌ی شما عادلانه و شریف است، و هیچ سیاستمداری نمی‌تواند همین را بگوید. پیگیری شرافتمندانه‌ی شما آموزنده است و راه را نشان می‌دهد. ای کاش مردم بیشتری به شما همان‌طور که ما زاپاتیست‌ها نگاهتان می‌کنیم، نگاه می‌کردند: با تحسین و احترام».

بعدالتحریر. در غزه.

- کودکان فلسطینی کشته‌شده تلفات جانبی نیستند، آنها هدف اصلی نتانیاهو هستند، همیشه بوده‌اند. این جنگ برای از بین بردن حماس نیست، برای کشتن آینده است. حماس فقط تلفات جانبی آن خواهد بود. دولت اسرائیل دیگر در نبرد رسانه‌ای شکست خورده است، زیرا معلوم شده که نسل‌کشی، اگرچه در لباس مبدل انتقام پنهان شده باشد، آنقدرها هم که فکر می‌کردند طرفدار ندارد. اکنون دولت اسرائیل، دیگر قادربه انجام غیرقابل تصورترین ظلم است. اگر کسی بتواند جلوی کشتار را بگیرد، فقط مردم اسرائیل هستند.

خب. به سلامتی! و به امید اینکه عاقبت جوینده یابنده بود.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

کاپیتان

نوامبر ۲۰۲۳.

۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد

قسمت چهارم و اولین هشدار درباره آنچه قریب‌الوقوع است

چند مرگ اجتناب ناپذیر

نوامبر ۲۰۲۳

خطاب به امضا‌ کنندگان بیانیه برای زندگی:

به عرضتان می‌رسانیم:

نخست – از چند ماه پیش، بعد از یک تحلیل انتقادی و خودانتقادیِ طولانی و عمیق و بعد از مشورت با تمام همبودهای زاپاتیستی، تصمیم بر این شد که بخشداری‌های خودمختارِ شورشیِ زاپاتیستی (MARES) و شوراهای دولت خوب ناپدید بشوند.

دوم – از همین لحظه، تمام مُهرها، سرنامه‌ها، وظایف، نمایندگی‌ها و قرارومدارها با هر یک از بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب، بی‌اعتبارند. هیچ فردی اجازه ندارد خود را به‌عنوان عضو، اتوریته یا نماینده‌ی بخشداری‌های خودمختارِ شورشیِ زاپاتیستی و یا شورای دولت خوب معرفی کند. عهدنامه‌هایی که قبل از این تاریخ با سازمان‌های غیردولتی، سازمان‌های توده‌ای، جمع‌ها، گروه‌ها و تشکیلات همبستگی در مکزیک و در مناطق دیگر جهان بسته ‌شده‌اند، تا پایان اعتبارشان ادامه خواهند یافت، اما نمی‌توان عهدنامه جدیدی با این سازمان‌های خودمختار زاپاتیستی منعقد کرد، به یک دلیل ساده: این سازمان‌ها دیگر وجود ندارند.

سوم – کاراکول‌ها [حلزون‌های زاپاتیستی] برجا خواهند ماند، اما تا اطلاع ثانوی درهایشان به روی بیرون بسته خواهد بود.

چهارم – در نوشته‌های بعدی کم کم به دلایل و روند اتخاذ این تصمیم خواهیم پرداخت. فقط می‌توانم به شما بگویم که مرحله‌ی نهایی این ارزیابی از حدود ۳ سال پیش آغاز شد. همچنین برای شما توضیح خواهیم داد که ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی چگونه است و چطور به وجود آمده است.

همه اینها و چیزهای بیشتری به موقع خودش روشن خواهد شد.

پنجم – به اطلاعتان می‌رسانیم که به مناسبت سی‌امین سال آغاز جنگ علیه فراموشی، مراسمی برگزار خواهیم کرد. مراسم در ماه‌های دسامبر ۲۰۲۳ و ژانویه‌ی ۲۰۲۴ خواهد بود. تمام کسانی که „بیانیه برای زندگی“ را امضا کرده‌اند، دعوت‌اند.

با وجود این، وظیفه‌ی ماست که درعین‌حال که از شما دعوت به عمل می‌آوریم، دل‌سردتان نیز بکنیم. بر خلاف اطلاعات و دروغ‌پراکنی‌های مطبوعات حکومتی که خودشان را خفن ـ پیشروـ باحال می‌خوانند، شهرهای اصلی ایالت جنوب شرقی مکزیک، چیاپاس در هرج‌ومرج کامل بسر می‌برند. بخشداری‌های اصلی توسط به‌اصطلاح „مجرمین قانونی“ یا „جرایم سازمان‌نیافته“ اشغال شده‌اند. راهزنی، سرقت‌مسلحانه، آدم‌ربایی، باج‌گیری، سربازگیری ‌اجباری و تیراندازی در جریان است. این تأثیر پدرخواندگی دولت ایالتی و رقابت بر سر منصب‌های آتی است. این‌ طرح‌های سیاسی‌ نیستند که با هم مقابله می‌کنند، بلکه جوامع جنایی هستند.

بنابراین، به روشنی به شما می‌گوییم که برخلاف سال‌های پیش، امنیت در کار نیست.

سن‌کریستوبال دِلاس کاساس، کومیتان، لاس‌مارگاریتاس و پالنکه تنها چند نمونه از سربخشداری‌هایی هستند که در دست یکی از کارتل‌های جرایم سازمان‌یافته که در رقابت با کارتل دیگری است، گرفتار آمده‌اند. به‌اصطلاح صنایع هتل‌داری، گردشگری، رستوران‌داری و خدمات می‌توانند بر این امر صحه بگذارند. کسانی که در این‌ مکان‌ها کار می‌کنند باخبرند و شکایت به جایی نمی‌برند چون تهدیدشان کرده‌اند. به‌علاوه، هر نوع درخواستی بیهوده خواهد بود زیرا کسانی که مرتکب جرم می‌شوند خودِ مقامات دولتی و بخشداری‌ها هستند و در غارتی که می‌کنند، سیری ندارند.

در جوامع روستایی اوضاع از این هم خراب‌تر است. کسانی که ساکن سراسر منطقه‌ی چیاپاس، به‌خصوص نوار مرزی با گواتمالا هستند، این درد را فریاد می‌زنند.

آن‌چه می‌شود خواند، شنید و در اغلب رسانه‌های محلی و ملی دید، تنها پژواکی ناساز و بی‌شرمانه است از شبکه‌های اجتماعی دولت ایالتی. حقیقت این است که در اینجا مشکل، خودِ مقامات رسمی هستند. بله، درست مانند دیگر نقاط کشور.

حضور نیروهای نظامی و پلیسی فدرال، ایالتی و محلی، برای حفاظت از ساکنین غیرنظامی در چیاپاس نیست. تنها هدف آنها جلوگیری از ورود مهاجران است. این دستوری است که از دولت آمریکا‌ گرفته‌اند. همان‌طور که رسم‌شان است، مهاجرت را به تجارت بدل کرده‌اند. دادوستد و قاچاق انسان‌ تجارت مقاماتی است که از طریق باج‌گیری، آدم‌ربایی و خرید و فروش مهاجرین بی‌شرمانه ثروتمند می‌شوند.

پس به شما توصیه نمی‌کنیم که بیایید، مگر این‌که برای این‌کار خوب متشکل شوید.

بنابراین، با این‌که منتظرتان نیستیم، از شما دعوت می‌کنیم. تاریخ حدودی مراسم بین ۲۳ دسامبر ۲۰۲۳ تا ۷ ژانویه ۲۰۲۴ است. مراسم اصلی در روزهای ۳۰ – ۳۱ دسامبر و ۱ – ۲ ژانویه خواهد بود. بعدتر به شما می‌گوییم کجا. یعنی می‌خواهیم که بیایید، با این‌که توصیه نمی‌کنیم.

حتی اگر نیایید، هیچ غمی به دل راه ندهید، برایتان عکس و فیلم می‌فرستیم.

البته اگر تا آن موقع، هنوز جهانی در کار باشد.

خود دانید!

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی مویسس

مکزیکو نوامبر ۲۰۲۳

قسمت سوم: دِنی

معاون فرمانده‌ی فقید، مارکوس می‌گفت که بدون آگاهی از داستان پاتیچا، دختربچه ۵ ساله‌ای که به دلیل کمبود دارو در آغوشش از تب جان داد، نمی‌توان دلایل قیام را فهمید. اکنون به شما می‌گویم که اگر داستان دَنی را ندانید، نمی‌توانید آنچه را که معاون فرمانده شورشی مویسس بعداً با جزئیات برای شما شرح خواهد داد، درک کنید.

   دنی دختربچه‌ای بومی از خون و ریشه مایا است. او فرزند یک زن و مرد بومی شورشی و زاپاتیست است. زمانی که دنی به دنیا آمد، حدود ۵ سال پیش، برای گرامیداشت یاد یکی از رفقایی که سال‌ها پیش درگذشته بود، این نام را برای او انتخاب کردند.

معاون فرمانده گالئانوی فقید از زمانی که دنی چاقالو بود او را می‌شناخت. به عبارت دیگر، از وقتی که مثل یک تامال[1] تپل‌مپل بود. معاون گالئانو او را «چاقاله» صدا می‌کرد. حالا لاغر است، چون مدام این‌ور و آن‌ور می‌رود. وقتی که شورشیان برای انجام کاری گرد هم می‌آیند، دنی به قول خودش، به آنها درس بهداشت خودمختار می‌دهد. چند تا نقاشی خرچنگ قورباغه می‌کشد و می‌گوید اینها مروجان سلامت هستند؛ می‌گوید که مروج‌های زن بهتر هستند، زیرا مردان ما را «به‌‌عنوان زنانی که هستیم» درک نمی‌کنند. او قاطعانه معتقد است که برای مروج سلامت بودن، آدم باید بلد باشد چگونه بدون درد آمپول بزند. «چون، آمدیم و کسی نیاز به آمپول داشت و برای اینکه دردش نگیرد نخواست بزند، آن وقت چه؟».

   اکنون در جلسه ای با رهبران زاپاتیست‌ها هستیم. پدر و مادر دنی حضور ندارند، اما دخترک به دنبال [دو سگ]، تزوتز و پِلوسا وارد شد که حالا جلوی پای معاون فرمانده شورشی مویسس دراز کشیده‌اند و ظاهراً به آنچه گفته می‌شود با علاقه گوش می‌کنند.

   کسی دارد توضیح می‌دهد:

«دنی اینجا حضور دارد و فرض کنید نسل اول است. ۲۰ سال دیگر، دنی دختری خواهد داشت و‌ نام او را "دنی‌لیتا" [دنی‌کوچولو] خواهد گذاشت، او نسل دوم خواهد بود. دنی کوچولو، ۲۰ سال بعد دختری به دنیا می‌آورد که نامش "دنی‌لیتیتا"[دنی کوچولوترتر] است، او نسل سوم است. دنی‌لیتیتا وقتی ۲۰ ساله شد، قرار است دختری به نام " دنیلیتیتیا"  [دنی کوچولوترترتر] داشته باشد که نسل چهارم خواهد بود. دنی کوچولوترترتر، وقتی ۲۰ ساله شود، مادر دختری به نام "دنیلی" خواهد بود که نسل پنجم است. دنیلی در ۲۰ سالگی دختری خواهد داشت که "دنی الی آخر" نامیده می‌شود که نسل ششم است. ۲۰ سال بعد از آن، یعنی ۱۲۰ سال دیگر، "دنی الی آخر" دختری خواهد داشت که نامش را نمی‌دانیم، زیرا تولد او از گاه‌شمار ما بسیار دور است، اما او نسل هفتم است».

   در اینجا معاون فرمانده شورشی شروع به صحبت می‌کند: «پس ما باید مبارزه کنیم تا آن دختری که قرار است ۱۲۰ سال بعد به دنیا بیاید، آزاد باشد که هر چه دلش خواست بشود. بنابراین ما برای این مبارزه نمی‌کنیم که آن دختر یک زاپاتیست، یا عضو فلان حزب و غیره بشود، بلکه برای آن که وقتی عقلش رسید خودش بتواند راهش را انتخاب کند. و نه تنها برای اینکه بتواند آزادانه تصمیم بگیرد، بلکه و مهم‌تر از همه، مسئولیت آن تصمیم را بر عهده بگیرد. یعنی در نظر داشته باشد که همه‌ی تصمیمات، چه انجام دهیم و آنچه انجام ندهیم، عواقبی دارد. بنابراین موضوع این است که آن دختر وقتی بزرگ ‌شد تمام عناصر لازم را برای تصمیم‌گیری و پذیرش مسئولیتِ عواقب آن را در اختیار داشته باشد. به عبارت دیگر، سیستم، دولت‌های بد، والدین، اقوام، مردها، شریک زندگی خود (چه زن و چه مرد یا هر چیز دیگری باشد)، مدرسه و یا دوستان خود را مقصر نداند. زیرا مفهوم آزادی این است: توانایی انجام کاری بدون فشار یا الزام، اما مسئول بودن در قبال آنچه انجام می‌دهیم. به عبارت دیگر، دانستن عواقب آن از پیش».

معاون فرمانده مویسس برمی‌گردد و به معاون فرمانده گالئانو که اکنون درگذشته است نگاه می‌کند، گویی می‌خواهد بگوید «نوبت شماست». متوفی که هنوز نمرده است (اما از قبل می‌داند که به زودی خواهد مرد) پیش‌بینی می‌کند که روزی باید در این مورد با غریبه‌ها صحبت کند و شروع می‌کند:

«... آیا این دنی به توان  nدیگر درباره مردان لعنتی بد نمی‌گوید؟ چرا! طبق معمول این کار را انجام خواهد داد. اما نه به این دلیل که کسی او را مسخره یا تحقیر کرده باشد، او را مورد آزار و اذیت قرار داده، به او تجاوز کرده، کتک زده باشد، مفقودالاثر کرده، به قتل رسانده، یا قطعه قطعه کرده باشد. نه، به خاطر چیزها و مسائل عادی، مثلا اینکه مردک لعنتی در رختخواب می‌گوزد و پتو بدبو می‌شود؛ یا اینکه نمی‌داند چگونه از کاسه توالت استفاده کند؛ یا مثل گوساله آروغ می‌زند؛ یا اینکه پیراهن تیم مورد علاقه‌اش را می‌خرد، شورت، جوراب و کفش‌های مخصوص فوتبال می‌پوشد و سپس به تماشای بازی‌ها می‌نشیند و خودش را با پاپ‌کورن با مقدار زیادی سس تند خفه می‌کند؛ یا اینکه در انتخاب لباسی که قرار است برای چندین دهه بپوشد زیادی دقت به خرج می‌دهد: تی شرت و شلوار و دمپایی مورد علاقه‌اش؛ یا چون کنترل تلویزیون را رها نمی‌کند؛ یا اینکه به او نمی‌گوید که دوستش دارد، با اینکه می‌داند که او را دوست دارد، اما بد نیست آدم گه‌گاهی یک یادآوری بکند».

در میان کسانی که گوش می‌دهند، زنان سرشان را به نشانه‌ی تایید تکان می‌دهند که انگار می‌خواهند بگویند «درست همین‌طوره». و مردها عصبی لبخند می‌زنند.

معاون فرمانده مویسس که از عادات عجیب‌و‌غریب معاون فرمانده گالئانو با خبر است، می‌داند که او حالا به خاطر "همبستگی جنسیتی"، قرار است شروع کند در مورد زنان بد حرف بزند، بنابراین درست زمانی که آن مرحوم می‌گوید: "اما آخر این زن‌ها هم..." حرفش را قطع می‌کند.  

معاون فرمانده مویسس می‌گوید: «خب، داشتیم در مورد دختری صحبت می‌کردیم که ۱۲۰ سال دیگر به دنیا می‌آید؛ پس روی همین تمرکز می‌کنیم». آن کسی که می‌داند به زودی می‌میرد، می‌نشیند و افسوس می‌خورد که نتوانسته تز درخشان خود علیه زنان را ارائه دهد. معاون فرمانده مویسس ادامه می‌دهد:

«پس باید در مورد آن دختر فکر کنیم و به دوردست‌ها بنگریم. و با نگاه کردن به آن چیزی که خیلی دور به نظر می‌رسد، باید ببینیم برای اینکه آن دختر آزاد باشد چه کاری باید انجام دهیم. و این مهم است زیرا طوفان دیگر سر رسیده. همان چیزی که تقریباً ۱۰ سال پیش درباره‌اش هشدار داده بودیم. اولین چیزی که مشاهده می‌کنیم این است که تخریب سریع‌تر اتفاق می‌افتد. آنچه که ما فکر می‌کردیم در ۱۰ سال آینده اتفاق خواهد افتاد، اکنون در حال روی دادن است.

خود شما قبلاً همینجا در این باره توضیح داده‌اید. به ما گفته‌اید که در مناطق تزلتال، تزوتزیل، چول، توجولابال، مامه، زوکه و کیچه‌‌ی شما چه می‌بینند. می‌دانید چه دارد بر سر مادر ما زمین می‌آید زیرا روی آن زندگی و کار می‌کنید. می‌دانید که آب وهوا، یا به گفته شهرنشینان "اقلیم"، در حال تغییر است: باران می‌بارد وقتی نباید ببارد، و وقتی که نباید فصل خشکی باشد، خشک است. واز این قبیل چیزها. شما می‌دانید که دیگر نمی‌توان مانند قبل برای کشت و کار برنامه ریزی کرد، زیرا تقویم غلط است، یعنی تغییر کرده.

اما تغییرات به این خلاصه نمی‌شود. همچنین می‌بینیم که رفتار حیوانات تغییر کرده است، در مناطقی که برایشان مرسوم نیست و در فصل‌هایی که نوبتشان نیست ظاهر می‌شوند. در اینجا و در جغرافیای اقوام برادرمان، آنچه «فاجعه‌های طبیعی» می‌نامند رو به افزایش است، و همه پیامد کارهایی است که نظام مسلط، یعنی سرمایه‌داری، انجام می‌دهد یا نمی‌دهد. طبق معمول باران می‌بارد، اما اکنون شدیدتر است و در مکان‌ها و فصولی می‌بارد که عادی نیست. خشک‌سالی‌های بسیار وحشتناکی وجود دارد. و حالا این هم اتفاق می‌افتد که در یک جغرافیای مشخص - مثلاً اینجا در مکزیک - یک طرف سیل می‌آید و در جایی دیگر خشک‌سالی و بی‌آبی است. بادهای شدیدی می‌آید، انگار باد عصبانی شده باشد و بگوید «بس است» و بخواهد همه چیز را نابود کند.  به‌طور بی‌سابقه‌ای با زلزله‌، فوران آتشفشان‌ها و هجوم آفت‌ها روبه‌رو هستیم. گویی مادر زمین دارد می‌گوید این دیگر آخرش است. گویی انسان‌ها یک بیماری هستند، ویروسی که باید  با استفراغی که نابودی به بار می‌آورد از شرش خلاص شد.

اما، علاوه بر این که می‌بینیم مادر زمین گویی ناراضی است، گویی اعتراض می‌کند، چیز بدتری هم وجود دارد: هیولای سرمایه‌داری که دیوانه‌وار مشغول سرقت و تخریب است. حالا می‌خواهد چیزی را بدزدد که قبلاً به آن اهمیتی نمی‌داد و به نابود کردن چیزهای کمی که مانده نیزادامه می‌دهد. سرمایه‌داری بدبختی تولید می‌کند و کسانی را که از آن فرار می‌کنند: مهاجران.

بیماری همه‌گیر کووید که هنوز ادامه دارد، ناتوانی کل یک سیستم را در ارائه توضیحی واقعی و انجام اقدامات لازم نشان داد. در حالی که میلیون‌ها نفر می‌مردند، تعداد کمی ثروتمندتر شدند. اکنون بیماری‌های همه‌گیر دیگری در حال ظهور هستند وعلوم جای خود را به علم‌های دروغین و حقه‌بازی‌هایی می‌دهد که به پروژه‌های سیاسی دولتی تبدیل شده‌اند.

به علاوه شاهد جرایم سازمان‌ نیافته نیز هستیم: همان دولت‌های بد که برخاسته از تمامی احزاب سیاسی‌اند، آنانی که پنهان می‌شوند و بر سر پول دعوا می‌کنند. دست اندرکاران این جرایم سازمان‌ نیافته مسئولین اصلی قاچاق مواد مخدر و انسان هستند؛ همان‌ها که اکثریت حمایت‌های فدرال را به دست می‌آورند؛ همان‌ها که می‌ربایند، می‌کشند، مفقودالاثر می‌کنند. کسانی که با کمک های بشردوستانه تجارت می‌کنند؛ اخاذی و تهدید می‌کنند و باج می‌گیرند، یعنی همان مالیات‌هایی که نامزدهای انتخاباتی خرج می‌کنند تا بگویند اوضاع دیگر عوض خواهد شد، و آنها دیگر درست رفتار خواهند کرد.

ما مردمان بومی برادرمان را می‌بینیم که خسته از تحقیر، تمسخر و دروغ، برای دفاع از خود یا حمله به کاکسلان‌ها [سفیدِ نژادپرست] مسلح می‌شوند؛ و شهروندان می‌ترسند، زیرا خودشان، با شیوه‌ی کثیفشان، به نفرتی دامن زده‌اند که اکنون از آن رنج می‌برند و دیگر قابل کنترل نیست. همان‌طور که مردمان متکبر دره خوول اکنون دارند آنچه را که کاشته‌اند درو می‌کنند.

همچنین با ناراحتی می‌بینیم که حتی مردمان بومیِ هم‌خون و هم‌زبان نیز با یکدیگر می‌جنگند. جنگی بر سر برخورداری از حمایت‌های ناچیز دولت‌های بد، یا برای اینکه داشته‌های اندک یا حمایت‌هایی که می‌رسد را از چنگ یکدیگر درآورند. به جای دفاع از سرزمین، برای صدقه می‌جنگند.

- * -

حدود ۱۰ سال پیش درباره همه اینها به شهروندان و برادران بومی‌مان هشدار داده بودیم. کسانی بودند که توجه کردند ولی بسیاری دیگر هیچ اهمیتی ندادند. انگار به نظرشان می‌رسید، و هنوز هم می‌رسد، که تمام این وضعیت وحشتناک در زمان و مکان دیگری‌ست و از آنها بسیار دور. گویی فقط آنچه را که در مقابلشان است می‌بینند. چیز دیگری را نمی‌بینند یا اگر می‌بینند، به آن اهمیتی نمی‌دهند.

همان‌طور که همه می‌دانیم، ما در تمام این سال‌هایی که گذشت خودمان را برای این تاریکی آماده می‌کرده‌ایم. ۱۰ سال است ما که از همه رنگ‌های زمین هستیم، برای این روزهای درد و اندوه آماده می‌شویم. ۱۰ سال مرور نقادانه‌ی کارهایی که انجام می‌دهیم و کارهایی که نمی‌کنیم، آنچه می‌گوییم و نمی‌گوییم، آنچه فکر و مشاهده می‌کنیم. ما خود را با وجود خیانت، تهمت، دروغ، شبه‌نظامیان، محاصره اطلاعاتی، تحقیر، کینه و حملات کسانی که ما را به خاطر عدم اطاعت از آنها سرزنش می‌کنند، آماده کرده‌ایم.

ما این کار را در سکوت، بدون همهمه، آرام و بی‌سروصدا انجام دادیم زیرا همان‌طور که پیشینیان‌مان به ما یاد داده‌اند، به دوردست‌ها نگاه می‌کردیم. و از آن بیرون سر ما فریاد می‌زدند که فقط به اینجا نگاه کنیم، فقط یک تقویم و یک جغرافیا را ببینیم. چیزی که ما را وا‌می‌دارند به آن نگاه کنیم، بسیار کوچک است. ولی ما زاپاتیست‌ها، نگاهمان به اندازه قلبمان است و گام برداشتن‌مان به یک روز، یک سال، و یک دوره شش ساله ختم نمی‌شود. گام زدنمان طولانی است و از خود اثری به جا می‌گذارد، حتی اگر اکنون به آن نگاه نکنند یا راهمان را نادیده بگیرند و تحقیر کنند.

خوب می‌دانیم که کار آسانی نبوده است و اکنون همه چیز بدتر هم شده است؛ اما به‌هر‌حال باید به آن دختر، ۱۲۰ سال دیگر نگاه کنیم. به عبارت دیگر، ما باید برای کسی مبارزه کنیم که قرار نیست او را بشناسیم. نه ما، نه بچه‌هایمان، نه بچه‌های بچه‌هایمان و الی آخر؛ ما باید این کار را انجام دهیم زیرا این وظیفه‌ی مایی است که زاپاتیست هستیم.

بدبختی‌های زیادی در راه است، جنگ، سیل، خشک‌سالی، بیماری؛ و در میان فروپاشی‌ها باید به دوردست‌ها نگاه کنیم. اگر اکنون تعداد مهاجران به هزاران نفر می‌رسد، به زودی ده‌ها هزار، سپس صدها هزار نفر خواهند شد. دعوا و مرگ بین برادران، بین والدین و فرزندان، بین همسایگان، بین نژادها، بین مذاهب، بین ملیت‌ها اتفاق خواهد افتاد. ساختمان‌های بزرگ خواهند سوخت و هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید چرا، یا چه کسی، یا برای چه. اگرچه به نظر می‌رسد که وضع دیگر نمی‌تواند از این که هست بدتر شود، اما چرا، بدتر خواهد شد.

   اما، همان‌طور که وقتی روی زمین کار می‌کنیم، قبل از کاشت، نانِ ذرت، تامال و پوزول را در خانه‌هایمان می‌بینیم، اکنون هم باید آن دختر را ببینیم.

   اگر از الان به آن دختری که ۱۲۰ سال دیگر با مادرش است نگاه نکنیم، متوجه نمی‌شویم که داریم چه کار می کنیم. نخواهیم توانست این را برای رفقای خود توضیح دهیم، چه برسد به مردم، به سازمان‌ها و خواهران و برادران‌مان درجغرافیاهای دیگر.

ما به‌عنوان جوامع زاپاتیستی می‌توانیم از طوفان جان سالم به در ببریم. اما اکنون مسئله تنها این نیست، بلکه گذشتن از این طوفان‌ها و طوفان‌های دیگری است که می‌آیند، گذشتن از شب و رسیدن به آن صبح ۱۲۰ سال دیگر است که در آن دختربچه‌ای می‌آموزد که آزاد بودن به معنای مسئولیت در قبال آزادی نیزهست.

برای همین، در حالی که از دور به آن دختر چشم دوخته‌ایم، تغییرات و تعدیل‌هایی را انجام خواهیم داد که در این سال‌ها با هم در مورد آن بحث و توافق کرده‌ و قبلاً درباره‌شان با همه مردم زاپاتیست مشورت کرده‌ایم.

اگر کسی فکر می‌کند که قرار است جایزه یا مجسمه‌ای دریافت کنیم، موزه‌ای به ما اختصاص داده شود و یا نام‌‌مان را در تاریخ با حروف طلایی بنویسند یا حق‌الزحمه یا تشکری دریافت کنیم، دیگر وقتش رسیده که در دیگری جستجو کند. زیرا تنها چیزی که به ما می‌رسد این است که وقتی قرار است بمیریم بتوانیم بگوییم «من سهم خودم را انجام دادم» و بدانیم که دروغ نیست.

-*-

   معاون فرمانده شورشی مویسس ساکت ماند، گویی منتظر بود کسی بلند شود و برود. هیچ‌کس این کار را نکرد. آنها به بحث، مشارکت و برنامه ریزی ادامه دادند. وقت ناهار رسید و حتی پرسیدند کی قرار است برای استراحت دست ازکار بکشند.

معاون فرمانده شورشی پاسخ داد: «کمی بعد از این ۱۲۰ سال دیگر».

-*-

من طبق معمول با شما صادق خواهم بود. منِ کاپیتان، می‌توانم رویای آن لحظه‌ای را ببینم که دختری بدون ترس به دنیا می‌آید، آزاد است و مسئولیت کارهایی که انجام می‌دهد و کارهایی که انجام نمی‌دهد را به عهده می‌گیرد. من می‌توانم این را تصور کنم. حتی می‌توانم یک داستان کوتاه یا قصه‌ای درباره آن بنویسم. اما این زنان و مردانی که در مقابل و در کنارم هستند، این مردم بومی زاپاتیستِ از ریشه مایا، رؤسای من، نه آن دختر را تصور می‌کنند و نه رویایش را در سر می‌پرورانند. او را می‌بینند، به او نگاه می‌کنند و می‌دانند که باید چه کار کنند تا آن دختر به دنیا بیاید، راه برود، بازی کند، یاد بگیرد و در دنیای دیگری رشد کند... ۱۲۰ سال دیگر.

مثل وقتی که به کوه نگاه می‌کنند، چیزی در نگاهشان هست؛ انگار به فراسوی زمان و مکان نگاه می‌کنند. آنها به نانِ ذرت، تامال و پوزول روی میز نگاه می‌کنند و می‌دانند که برای آنها نیست، بلکه برای دختری است که حتی در مخیله کسانی که پدر و مادرش خواهند بود هم نمی‌گنجد، زیرا آنها هنوز متولد نشده‌اند. نه در مخیله آنها و نه در مخیله پدر و مادر آنها، نه پدربزرگ و مادربزرگشان، نه جد و جده‌شان و غیره تا ۷ نسل. هفت نسلی که با این دنیِ نسل اول شروع می‌شود.

ایمان دارم که موفق می‌شویم. فقط کمی زمان می‌برد، اما نه زیاد.

   فقط کمی بیش از یک قرن.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

کاپیتان شورشی مارکوس.

مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳.

بعدالتحریر:

ـ هر بمبی که بر غزه می‌افتد در پایتخت‌ها و شهرهای اصلی جهان نیز می‌افتد، اما خودشان هنوز متوجه نشده‌اند. وحشتِ جنگ فردا از آوار متولد خواهد شد.

ـ چندین جنگ قبل (در آستانه‌‌‌ی تقریباً ۱۲۰ سال پیش):

«ـ آیا بهتر نیست رک و پوست کنده اعلام جنگ کنیم؟

استاد با سادگی پاسخ داد:

- بدون شک دولت ما می‌خواهد که آنهای دیگر اعلام جنگ کنند. نقش قربانی همیشه خوشایندتر است و همه تصمیمات بعدی را صرف‌نظر از اینکه چقدر افراطی باشند توجیه می‌کند. آنجا مردمانی داریم که خوب زندگی می‌کنند و جنگ نمی‌خواهند. راحت می‌شود به آنها باورانید که این دشمنان هستند که جنگ را به ما تحمیل می‌کنند، تا احساس کنند نیاز به دفاع دارند. تنها اذهان برتر به این باور می‌رسند که پیشرفت‌های بزرگ فقط با شمشیر به دست می‌آید، و همان‌طور که تریتچکه بزرگ ما گفت، جنگ بالاترین شکل پیشرفت است».

چهار سوار آخرالزمان (۱۹۱۶)، نوشته ویسنته بلاسکو ایبانز (اسپانیا ۱۸۶۷ـ۱۹۲۸).

[1] [1]-  نوعی دُلمه است که با آرد ذرت در برگ موز یا برگ ذرت تهیه می‌شود. در مکزیک و آمریکای مرکزی بسیار معمول است.

قسمت دوم: آیا مرده‌ها عطسه می‌کنند؟

معاون فرمانده گالئانو درگذشت. او همان‌طور که زندگی کرد درگذشت: ناخشنود.

البته او حواسش بود تا قبل از فوت، نامش را به کسی که وارث معلمِ خلقی، گالئانو و از گوشت و خون اوست، برگرداند. وصیت کرد به زنده نگه‌داشتن او، یعنی به ادامه‌ی مبارزه. بنابراین گالئانو همچنان در این کوه‌ها گام خواهد زد.

باقی ماجرا اتفاق ساده‌ای بود. او شروع کرد به زمزمه‌کردن چیزی شبیه «می‌دانم که من دیوانه‌ام، خُل‌ام، مشنگم» و درست قبل از جان دادن گفت، یا بهتر است بگوییم پرسید: «آیا مرده‌ها عطسه می‌کنند؟» و تمام. اینها آخرین سخنان او بود. نه جمله‌ای تاریخی، نه شایسته‌ی حک شدن بر سنگ‌مزار و نه درخور حکایتی که بشود دور آتش نقل کرد. فقط آن سوال پوچ، نابهنگام و غیرمعمول: «آیا مرده‌ها عطسه می‌کنند؟»

سپس بی‌حرکت ماند، نفس‌های خسته‌اش به حالت تعلیق درآمد، با چشمانی بسته، لب‌هایی بالاخره خاموش و دستانی مچاله.

ما رفتیم. تقریباً وقتی داشتیم از کومه خارج می‌شدیم، در آستانه‌ی در، صدای عطسه‌ای شنیدیم. معاون فرمانده مویسس برگشت و به من نگاه کرد و من به او، و زیر لب «عافیت باشه»‌ی خفیفی گفتیم. هیچ‌کدام از ما دو نفر عطسه نکرده بود. برگشتیم کنار جسد آن مرحوم و آنجا هم هیچ خبری نبود. معاون فرمانده مویسس فقط گفت: «سوال خوبی است». من حرفی نزدم، اما با خودم فکر کردم: «لابد حالا دارد پا‌به‌پای ماه، کایائو را گز می‌کند»[1].

البته از زیر تشییع جنازه در رفتیم. گرچه قهوه و تامال هم از دستمان رفت.

-*********-

می‌دانم که یک مرگ، دیگر برای کسی اهمیتی ندارد، خصوصاً مرگ معاون فرمانده گالئانو که اکنون درگذشته است. درواقع، اگر این را برایتان تعریف می‌کنم به این دلیل است که او بود که آن شعر روبن داریو را که آغازگر این سری از متن است، بر جا گذاشت. حتی اگر اشاره آشکار این شعر را به نیکاراگوئه‌ای که مقاومت می‌کند و ادامه می‌دهد، نادیده بگیریم – می‌توان آن را اشارتی به جنگ فعلی دولت اسرائیل علیه مردم فلسطین تلقی کرد، گرچه در زمان مرگ آن مرحوم، وحشتی که امروز بر جهان حاکم شده هنوز از سر گرفته نشده بود. به‌هرحال، او این شعر را به‌عنوان یک اشاره به جا گذاشت، یا به‌مثابه‌ی پاسخی به آنکه پرسیده بود چگونه می‌توان آنچه را که اکنون در چیاپاس، مکزیک و جهان در حال رخ‌دادن است توضیح داد.

و البته، به منظور ادای احترامی خاشعانه به گالئانوی معلم- که نامش را از او به ارث برده بود – و در جهت آنچه خودش «درک مطلب» می‌نامید، سوالاتی را نیز برایمان به جا گذاشت:

چه کسی شروع کرد؟ مقصر کیست؟ چه کسی بی‌گناه است؟ چه کسی خوب است و چه کسی بد؟ فرانسیس آسیزی در چه جایگاهی قرار دارد؟ چه کسی شکست می‌خورد؟ فرانسیس، گرگ، چوپانان یا همه‌شان؟ چرا مردِ آسیزی فقط قادر است به توافقی بیاندیشد که براساس آن گرگ باید از آن چیزی که هست دست بکشد؟

اگرچه این موضوع متعلق به ماه‌ها پیش است، اما این متن استدلال‌ها و بحث‌هایی را برانگیخت که تا امروز ادامه دارد. بنابراین من یکی از آنها را برایتان شرح می‌دهم:

چیزی شبیه یک جلسه یا مجمع یا میز گفت‌و‌گو را در نظر بگیرید که بهترین‌های هر دسته‌ای در آن شرکت دارند: متخصص‌های دانش‌آموخته در همه‌ی رشته‌ها، مبارزان و انترناسیونالیست‌هایی که به جز جغرافیای خودشان برای همه دل می‌سوزانند، افراد خودانگیخته‌ای که (اکثرشان) دکترای فعالیت در شبکه‌های اجتماعی دارند، و یک چند نفر دیگری که با شنیدن سر‌و‌صدا سرک کشیده‌اند تا ببینند شاید دارند سطل، کلاه یا تی‌شرت پخش می‌کنند، حالا فرق هم نمی‌کند نام کدام حزب بر آن نوشته شده باشد. کم نبودند کسانی که جلو آمدند تا بفهمند این همهمه برای چیست.

یکی فریاد می‌زد: «شما عامل صهیونیسم توسعه‌طلب و امپریالیستی هستید!»

و یکی دیگر با عصبانیت پاسخ داد: «شما هم فقط مبلغ تروریسم بنیادگرای اسلامی و عرب هستید!».

قبلاً چندین بار درگیری رخ داده بود، اما هنوز از هُل دادن و «اگه راست میگی بیا بیرون تا حالت رو بگیرم» فراتر نرفته بود.

کار به اینجا کشید چون داشتند شعر «انگیزه‌های گرگ» روبن داریو را تجزیه و تحلیل می‌کردند.

اما این‌طور هم نبود که همه چیز به ردوبدل کردن برچسب‌های مختلف، حرف‌های نیشدار و قیافه‌های ترش خلاصه شود. مثل همه موارد مشابه دیگر، با رفتارهای محترمانه، عبارات قاطع، «مداخله‌های کوتاه» – که معمولاً نیم ساعت یا بیشتر طول می‌کشید – و انبوهی از نقل قول‌ها و پاورقی‌ها شروع شد؛

و البته جو کاملاً مردانه بود، زیرا مناظره توسط «باشگاه ابرمتن توبی» سازماندهی شده بود.

یکی گفت: «گرگ شخصیت خوب داستان است، زیرا فقط از روی گرسنگی، از سر ناچاری می‌کشت».

دیگری گفت: «نه، او بد است زیرا گوسفندانی را که رزق شبانان بودند، می‌کشت، و خودش هم اعتراف کرد که «گاهی اوقات بره و چوپان هر دو را می‌خورد».

و یکی دیگر: «بد ساکنان ده هستند، زیرا به توافق عمل نکردند».

و یکی از آن طرف: «تقصیر فرانسیس آسیزی است که توافق را با درخواست از گرگ برای ترک گرگ بودن می‌بندد، که خودش جای سوال دارد، و بعد نمی‌ماند تا حفظ عهد را تضمین کند».

و دیگری از اینور: «اما آسیزی اشاره می‌کند که انسان‌ها ذاتا بد هستند».

در هر دو طرف استدلال‌ها تکرار می‌شود. اما معلوم می‌شود که اگر در همان لحظه نظرسنجی انجام می‌شد، گرگ خیلی راحت نسبت به چوپانان روستا برتری دو رقمی می‌داشت. اما یک مانور هوشمندانه در شبکه‌های اجتماعی توانست هشتگ "گرگ قاتل" را به مراتب بالاتر از  #مرگ ـ برـ چوپانان قرار دهد. بنابراین پیروزی اینفلوئنسرهای طرفدار چوپانان بر اینفلوئنسرهای طرفدار گرگ آشکار بود، البته فقط در شبکه‌های اجتماعی.

عده‌ای به نفع همزیستی دو کشور در یک قلمرو بحث کردند: دولت گرگ و دولت چوپانان.

و دیگرانی هم در دفاع از یک دولت چند ملیتی متشکل از گرگ‌ها و چوپان‌ها سخن گفتند که تحت سلطه‌ی یک ستمگر مشترک، ببخشید، یک حکومت مشترک، زندگی ‌کنند.

کسی پاسخ داد که با توجه به پیشینه هر یک از طرفین این امر غیرممکن است.

مردی با کت و شلوار و کراوات برمی‌خیزد و اجازه صحبت می‌خواهد: «اگر روبن (بدون داریو که از فرط معلومی دیگر گفتن ندارد) افسانه گوبیو را دستمایه‌ی شعرش قرار داده باشد، ما هم می‌توانیم همین کار را بکنیم و شعر را ادامه می‌دهیم:

چوپان‌ها با استفاده از حق مشروع‌شان برای دفاع از خود، به گرگ حمله می‌کنند. ابتدا لانه‌اش را با بمباران منهدم کرده و سپس با تانک و پیاده نظام وارد می‌شوند. آقایان، به نظر من پایان کار مشخص شده است: خشونت تروریستی و حیوانی گرگ نابود می‌شود و چوپان‌ها می‌توانند به زندگی شبانی خود و به چیدن پشم گوسفندان‌شان ادامه دهند، آن هم برای یک شرکت قدرتمند فراملیتی که برای یک شرکت چند ملیتی لباس تولید می‌کند که به همان اندازه قدرتمند است و به نوبه خود، به یک موسسه مالی بین‌المللی حتی قدرتمندتر وابسته است. وضعیتی که باعث می‌شود چوپانان در زمین‌های خودشان به کارگرانی کارآمد تبدیل شوند - البته با تمام مزایای قانونی لحاظ‌شده برای کارگران-، و آن شهر به سطح جهان اول ارتقا یابد: با بزرگ‌راه‌های مدرن، ساختمان‌های بلند و حتی یک قطار توریستی که در آن بازدید‌کنندگان از سراسر جهان قادر خواهند بود از ویرانه‌هایی که زمانی مراتع، جنگل‌ها و چشمه‌ها بودند دیدن کنند. نابودی گرگ، صلح و رفاه را برای منطقه به ارمغان می‌آورد. مطمئناً، برخی حیوانات دیگر هم می‌میرند، که البته تعداد و گونه‌هایشان مهم نیست و باید فقط خسارت جانبی تلقی شوند که به راحتی می‌توان به فراموشی سپرد‌. از این گذشته، نمی‌توان از بمب‌ها خواست که بین گرگ و گوسفند تمایز قائل شوند و همچنین نمی‌توان موج انفجار آنها را محدود کرد تا به پرندگان و درختان آسیب نرساند. صلح حاصل خواهد شد و دل هیچ‌کس برای گرگ تنگ نخواهد شد».

شخص دیگری برمی‌خیزد و خاطرنشان می‌کند: «اما گرگ از حمایت بین‌المللی برخوردار است و از قبل در آن مکان ساکن بوده است. سیستم، درختان را برای درست کردن مرتع قطع کرد، تعادل زیست‌محیطی را برهم زد و تعداد و گونه‌های حیواناتی را که گرگ برای زندگی مصرف می‌کرد کاهش داد. پس قابل پیش‌بینی بود که نوادگان گرگ انتقام عادلانه بگیرند«.

یکی پاسخ می‌دهد: «آها، پس گرگ موجودات دیگر را هم می‌کشت، پس با چوپان‌ها هیچ فرقی ندارد«.

باری، آنها همین‌طور که در اینجا نشان داده شد، استدلال‌های خوبی ارائه کردند، سرشار از نبوغ، دانش بسیار و منابع کتاب‌شناختی فراوان.

اما این خویشتن‌داری دیری نپایید: بحث از گرگ و چوپان به جنگ نتانیاهو- حماس کشید و بالا گرفت تا اینکه به نقطه‌ی آغازین این حکایتی رسید که معاون فرمانده گالئانوی مرحوم به میراث گذاشته بود.

اما ناگهان، در انتهای سالن، دست کوچکی بلند شد تا اجازه صحبت بگیرد. گرداننده‌ی بحث نمی‌توانست ببیند دست کیست، بنابراین اجازه سخن را به «کسی که دستش را از آن ته بلند کرده« داد.

همه برگشتند تا نگاه کنند و کم مانده بود فریاد رسوایی و نارضایتی سر بدهند. دختربچه‌ای آنجا بود که یک خرس عروسکی، تقریباً به اندازه خودش حمل می‌کرد و یک بلوز سفید گلدوزی شده پوشیده بود و شلواری که نزدیک مچ پای راستش یک بچه گربه بر آن نقش بسته بود. خلاصه، از آن لباس‌ها که برای جشن تولد یا چیزی شبیه به آن می‌پوشند.

تعجب به چنان حدی بود که همه ساکت ماندند و چشم به دختر دوختند.

او روی صندلی ایستاد، چون فکر می‌کرد که این‌طور صدایش را بهتر می‌شنوند، و پرسید:

«پس بچه‌ها چه؟«

آن‌وقت تعجب به زمزمه‌ای محکوم کننده تبدیل شد: «کدام بچه‌ها؟ این دخترک چه می‌گوید؟ کدام بی‌همه‌چیزی اجازه داد یک زن وارد این حریم مقدس شود؟ تازه بدتر، یک بچه زن!»

دختر از روی صندلی پایین آمد و درحالی‌که خرسِ عروسکی چاقش را بغل کرده بود، به سمت در خروجی رفت و گفت:

«بچه‌ها، یعنی توله‌های گرگ و توله‌های چوپان‌ها. خب یعنی جوجه‌های‌شان. چه کسی به بچه‌ها فکر می‌کند؟ قرار است من با کی صحبت کنم؟ و کجا قرار است بازی کنیم؟»

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

کاپیتانِ شورشی مارکوس.

مکزیک، اکتبر ۲۰۲۳

بعدالتحریر:

-  آزادی بی‌قید و شرط مانوئل گومز باسکز (که از سال ۲۰۲۰ توسط دولت ایالتی چیاپاس گروگان گرفته شده) و خوزه دیاز گومز (که از سال گذشته گروگان گرفته شده)، از پایه‌های پشتیبانی بومی زاپاتیست‌ها که به دلیل زاپاتیست بودن زندانی شده‌اند. بعدا نپرسید: چه کسی آنچه درو خواهید کرد را کاشته بود.

- طوفان اوتیس: مرکز جمع آوری کمک‌های مردمی برای بومیان ایالت گررو: در خانه "سامیر فلورس سوبرانس" خانه اقوام، واقع در Av. México-Coyoacán 343، محله Xoco، شهرداری بنیتو خوارز، شهر مکزیک ، C.P. 03330. سپرده‌ها وحواله‌های بانکی برای حمایت از این شهرها وجوامع به حساب شماره 0113643034، CLABE 012540001136430347، کد سوئیفت BCMRMXMMPYM، از بانک BBVA مکزیک، در شعبه 1769 به نام «Ciencia Social al Servicio de los Pueblos Originarios». تلفن: 5526907936.

[1]-  برگرفته از: ترانه‌ای برای دیوانه، موسیقی آستور پیاسولا و کلام اوراسیو فرر

قسمت اولانگیزه‌های گرگ

روبن داریو

نیکاراگوئه

مردی با قلبی از زنبق، روحی چون فرشتگان

و زبانی آسمانی،

مردی ظریف و دلچسب، فرانسیس آسیزی

نزد حیوانی خشن و وحشی‌ است

حیوانی ترسناک، خونخوار و سارق‌مآب

با پوزه‌ای گشوده به خشم، چشمانی دریده و شرور:

گرگ گوبیو، گرگی هار و هراس‌انگیز،

همه‌جا ویرانی به بار آورده؛

به شقاوت گله‌ها از هم گسیخته؛

بره‌ها و چوپانان را دریده،

و زیان و مرگ انباشته بیشمار.

قوی شکارچیانی مسلح به آهن

تکه‌تکه شدند.

آرواره‌‌های سختش

حساب شجاع‌ترین سگان،

بزغاله‌ها و بره‌ها را رسیده‌.

فرانسیس بیرون رفت:

به جستجوی گرگ

درغارش.

حیوان را نزدیک غار یافت،

غول‌آسا، که با دیدنش به او حمله‌ور شد.

فرانسیس با صدای شیرینش،

دست بلند کرد،

و به گرگ خشمگین گفت: آرام باش گرگ، برادرم!

حیوان

مرد پشمینه‌پوش را برانداز کرد،

تندخویی‌ را کنار گذاشت،

آرواره‌های خشن‌اش را بست،

و گفت: باشد برادر فرانسیس!

قدیس بانگ برآورد: تو را چه می‌شود؟

آیا قانون این‌ است که تو زنده ‌باشی

از وحشت و مرگ؟

خونی که پوزه‌ی شیطانی تو می‌ریزد، درد و هراسی که می‌پراکنی،

زاری دهقانان، فریاد و رنج این همه آفریدگان خدا

بر کینه‌ی جهنمی‌ات آیا مرزی نخواهند گذاشت؟

مگر از دوزخ آمده‌ای؟

نکند لوسیفر و بلیال عداوت ابدی‌شان را در تو دمیده‌اند؟

گرگِ بزرگ به تواضع گفت: زمستان سخت است و گرسنگی مهیب!

در جنگلِ یخ‌بسته برای خوردن چیزی نبود

پس به سراغ دام رفتم و گاه دام و چوپان هر دو را خوردم.

از خون می‌پرسی؟ بارها شکارچیانی را دیدم، با شاهینی بر مشت

یا دوان در پی گراز، خرس یا گوزنی

و دیدم بر چندی لکه‌های خون را،

آنگاه که با غرش کرکننده‌ی شیپورهای بدآوایشان

زخمی و شکنجه می‌کردند حیوانات خدا را؛

و از روی گرسنگی نبود که شکار می‌کردند.

فرانسیس پاسخ داد: خمیرمایه‌ی شری هست در انسان

گناهکار به دنیا می‌آید، افسوس!

اما پاک است روح ساده‌ی حیوان.

از امروز توچیزی برای خوردن خواهی داشت

و گله‌ها و مردم این سرزمین را راحت خواهی گذاشت.

باشد که هستیِ خشنِ تو را تلطیف کند کردگار!

ـ باشد، برادر فرانسیس!

ـ در پیشگاه خداوند که قفل و کلید همه‌ی چیز‌هاست،

پنجه‌ات را به من بده به نشان بستن این پیمان.

گرگ پنجه‌اش را به طرف برادر آسیزی دراز کرد

و او نیز دستش را.

به دهکده رفتند. مردم را یارای باور کردن آنچه می‌دیدند نبود:

در پی مردِ خدا، گرگِ وحشی می‌زد گام،

سربه‌زیر همچون سگ رامی، یا به سان یکی بره، آرام.

فرانسیس همگان را به میدان فراخواند

و موعظه‌کنان چنین گفتشان: اینک اینجا صیدی مهربان!

برادر گرگ می‌آید با من

سوگند خورده دیگر دشمن شما نباشد

و بس کند حملات خونینش را.

در عوض شما خوراک خواهید داد

به این حیوان بیچاره‌ی خدا.

تمام مردم ده پاسخ دادند: چنین بادا!

آنگاه حیوان نیک به نشانه‌ی رضایت سر و دم تکان داد

و در پی فرانسیس آسیزی وارد صومعه شد.

گرگ مدتی آرام بود در پناهگاه مقدس خویش

گوش‌های جاهل او آوای دعا می‌شنود

و چشمان روشنش از اشک تر می‌شد.

هزار هنر آموخت و در آشپزخانه با برادران روحانی

می‌توانست هزارگونه بازی کند.

وقتی فرانسیس دعاهایش را می‌خواند،

سندل‌های فقیرانه‌اش را گرگ می‌لیسید.

به خیابان می‌رفت، از کوه به دره می‌آمد

وارد خانه‌ها می‌شد تا خوراکی به او دهند.

او را به چشم سگی رام می‌دیدند.

روزی فرانسیس غایب شد

و گرگِ دلنشین، گرگ رام و نیک، گرگ شریف

ناپدید گشت و به کوه باز گشت

تا زوزه از سر گیرد و بدی کند آغاز.

در دل اهالی ده و چوپانان بار دیگر هراس و شک افتاد

همه جا پر ز وحشت شد

بیهوده بودند شجاعت و اسلحه‌ها.

حیوان وحشی هرگز از خشم خویش نکاست

گویی آتش شیطان و مولوخ داشت در دهان.

آنگاه که قدیس روحانی به ده باز آمد

همگان گله‌مند و زار جستندش

تا به هزار گلایه گواهی دهند به تمام رنج و خسرانی

که به بار آورده بود گرگ دیو صفت.

فرانسیس آسیزی چهره درهم کشید

و به کوه رفت تا گرگ دروغگو و قاتل را بجوید

و او را در کنار غارش یافت.

به نام کردگار این جهان مقدس، ای گرگ پلید!

قَسَمَت می‌دهم تا دهی مرا پاسخ: از چه رو به بدی گشتی باز؟

گوش من با تو است، پاسخ گوی!

در کشاکش بی‌صدای تقلایی، کف آورده به دهان

با چشمانی کشنده، به سخن درآمد آن حیوان:

ـ برادر فرانسیس، زیاد نزدیک نیا...

من در صومعه آرام بودم

به ده می‌رفتم و اگر خوراکی به من می‌دادند،

راضی و رام می‌خوردم.

اما کم‌کم دیدم که در همه‌ی خانه‌ها

حسادت زندگی می‌کند، قساوت و خشم

و در تمام چهره‌ها می‌سوزد

آتش نفرت و هوس، دروغ و تهمت.

برادر علیه برادر می‌جنگید

ضعفا شکست می‌خوردند، بدکاران بودند پیروزان جنگ.

زن و مرد بودند بسان سگان

و روزی از روزها همه‌شان با چوب به جانم افتادند.

مرا خاکسار دیدند، دست و پایشان را می‌لیسیدم.

قوانین مقدس تو را پیش گرفته بودم

و تمام مخلوقات برادران من بودند:

انسان‌ها، گاوها، ستارگان و کرم‌ها.

اما مرا زدند و بیرون انداختند

و خنده‌شان همچون آبی جوشان بود

و در بطن من حیوان وحشی دوباره زنده شد

و ناگهان خود را گرگ بدی یافتم،

بد اما همیشه بهتر از این مردمان.

و باز در اینجا پیکار از سر گرفتم

در دفاع از خود و برای یافتن خوراک.

درست مانند خرس یا گراز

که برای زنده ماندن می‌کشند به ناچار.

مرا در کوه رها کن، بر این صخره‌

بگذار وجودی آزاد داشته باشم

به صومعه‌ی خویش بازگرد، برادر فرانسیس

و راه خود را ادامه بده و قداستت را.

روحانی آسیز هیچ به او نگفت.

با نگاهی عمیق در او نگریست،

اشک در چشم و با دل ریش به راه افتاد

در دلش با خدای ازلی سخن می‌گفت.

باد جنگل دعای او را با خود برد:

ای پدر ما که در آسمان‌هایی...

دسامبر ۱۹۱۳

ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملیWhatsApp2.jpg

مکزیک - اکتبر ۲۰۲۳

حدود پانزده سال پیش، در باره‌‌‌‌‌ٔ کابوسی هشدار دادیم: در یک «بذرگاه» و از طریق صدای "مرحوم" معاون فرمانده مارکوس بود که سخن راندیم، و اینچنین گفتیم:

اندر حکایت كِشت و دِرو

ژانویه ۲۰۰۹

شاید آنچه مى‌خواهم بگویم ربطى به موضوع اصلى این میزگرد نداشته باشد، شاید هم داشته باشد.

دو روز پیش، در همان زمانى كه ما از خشونت سخن می‌گفتیم، كوندولیزا رایسِ توصیف‌ناپذیر، كارگزار دولت آمریكاى شمالى، اعلام كرد: آنچه در غزه می‌گذرد، تقصیر فلسطینی‌هاست به علت طبیعت خشونت‌طلبشان.

گرچه هریک از رود‌هاى زیرزمینی‌اى كه جهان را درمی‌نوردند جغرافیای خویش را دارد، ولى همگی‌شان همنوا میخوانند. و ترانه‌ای که هم‌اکنون میشنویم، نوای جنگ و درد است.

نه خیلى دور از اینجا، در محلى به نام غزه، در فلسطین، در خاورمیانه، در همین نزدیكی‌ها، ارتشى تا دندان مسلح، ارتش دولت اسرائیل، دارد در مرگ و ویرانگرى پیشروى می‌كند.

گام‌هایى كه این ارتش تا كنون برداشته، گام‌هاى یك جنگ نظامى كلاسیك به قصد تسخیر است: ابتدا یك بمباران شدید و سنگین براى ویران كردن مراكز «حساس» نظامى (جزوات آموزش نظامى در این موارد چنین اصطلاحاتى را به كار می‌برند) و براى «تضعیف» دژهاى مقاومت؛ بعد كنترل آهنین اطلاعات: هرآنچه توسط «دنیاى خارج»، یعنى خارج از صحنه‌ی نمایش عملیات شنیده و دیده مى‌شود، باید با معیار‌هاى نظامى منطبق باشد؛ بعد توپخانه علیه پیاده نظام دشمن آتش می‌گشاید تا از پیشروى نیروها به سوى مواضع جدید حفاظت كند؛ بعد محاصره و حكومت نظامى براى تضعیف نیروهاى كمكى دشمن؛ سپس یورش براى تصرف مواضع تخریب شد‌ه‌ی دشمن، و در نهایت «پاكسازىِ هسته‌هاى مقاومت» احتمالى.

جزوه‌ی آموزش جنگ مدرن با برخى تغییرات و اضافات، همچنان گام به گام توسط نیروهاى اشغالگر به كار گرفته می‌شود.

ما از این چیزها زیاد سر در نمی‌آوریم و مسلماً در مورد به‌اصطلاح «بحران خاورمیانه» کارشناسانی وجود دارند، اما از این گوشه‌ی دنیا ما هم چیزى براى گفتن داریم:

بر اساس عكس‌هاى آژانس‌هاى خبرى، نقاط «حساس» ویران شده توسط هواپیماهاى دولت اسرائیل، خانه‌هاى مسكونی‌، کومه‌ها و ساختمان‌هاى غیرنظامى‌اند. ما در میان ویرانه‌ها نه پناگاهى دیدیم، نه پادگان، نه فرودگاه نظامى یا تسلیحات توپخانه‌ای. بنابراین ــ نادانی‌مان را ببخشید ــ ما فكر مى‌كنیم كه یا توپچی‌های هواپیماها نشانه‌گیرى‌شان بد است و یا در غزه چنین نقاط نظامى «حساس»ی وجود ندارد.

ما افتخار شناختن فلسطین را نداشته‌ایم، ولى فرض می‌كنیم كه در این خانه‌ها، کومه‌ها و ساختمان‌ها مردم زندگى می‌كنند، مردان، زنان، كودكان و سالمندان، و نه سربازان.

دژِمقاومتى هم ندیدیم، تنها ویرانه دیدیم.

اما آنچه دیدیم، كوششی بود تا‌به‌حال بى‌ثمر براى برقرارى محاصره‌ی خبرى و نیز دولت‌هاى مختلف كه شك دارند آیا خود را به بى‌خبرى بزنند یا اشغال را تشویق كنند؛ و سازمان مللی که مدت‌هاست به هیچ دردی نمی‌خورد و تنها بولتن‌هاى مطبوعاتى بی‌بخار صادر مى‌كند.

ولى صبر كنید. حالا به سرمان زد كه شاید براى دولت اسرائیل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان، سربازان دشمن‌اند و به همین سبب کومه‌ها، خانه‌ها، و ساختمان‌هایى كه در آن سكونت دارند پادگان‌هایى هستند كه باید ویران كرد.

بنابراین لابد آتش جنگی كه سحرگاه امروز بر سر غزه فرو ریخت براى تضمین پیشرفت پیاده نظام ارتش اسرائیل و حفاظت از آن در مقابل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان بوده است.

و منظور از نیروهاى كمكى دشمن كه اسرائیل قصد دارد از طریق محاصره غزه و برقراری حكومت نظامىِ در آن تضعیف‌شان كند نیز همانا ساكنین فلسطینى آن است. و هدف این یورش نابودى همین ساكنین است. و هر مرد، زن، كودك و یا سالمندى كه بتواند از این یورشِ بیشک خونبار بگریزد و مخفی شود، بعداً «شكار می‌شود» تا پاكسازى كامل گردد و فرمانده نظامى عملیات بتواند به مافوق خود گزارش كند که «مأموریت انجام  شد».

بازهم نادانى ما را ببخشید، شاید آنچه می‌گوییم، برای بعضی‌ها نامربوط یا بی‌ارزش جلوه کند. و شاید ما به جاى آن كه به‌عنوان بومى و جنگجو جنایتى را كه دارد انجام می‌شود رد یا محكوم كنیم، باید در مورد «صهیونیسم» و یا «سامی ستیزی» بحث كنیم و موضع بگیریم، و یا درباره این كه اول بمب‌هاى حماس فرو ریختند.

شاید اندیشه‌ی ما بسیار ساده‌انگارانه و فاقد جزئیات و سایه‌روشن‌هاى همواره مهمی باشد که برای یک تحلیل لازم است، اما از نظر زنان و مردان زاپاتیست، یک ارتش حرفه‌اى در غزه دارد یك جمعیت بى‌دفاع را به قتل می‌رساند.

در میان آنان که در چپ و در پایین قرار دارند چه كسى مى‌تواند همچنان سكوت كند؟

آیا چیزى گفتن به کاری می‌آید؟ آیا فریاد ما جلوى بمبى را می‌گیرد؟ آیا كلام‌مان زندگى كودک فلسطینى را نجات می‌دهد؟

ما فكر مى‌كنیم كه آرى، به کاری می‌آید: شاید نه جلوى بمبى را بگیریم، و نه كلام‌مان به سپرى بدل شود تا جلوى گلوله‌‌ی كالیبر ۵/۵۶ میلیمترى یا ۹ میلیمترى را بگیرد، كه حروف “IMI”، «صنایع نظامى اسرائیل» بر ته آن حك شده و مى‌رود تا به سینهٔ دختربچه و یا پسربچه‌اى بنشیند، ولى شاید كلام ما بتواند با كلام‌هاى دیگرى در مكزیک و جهان وحدت كند، و شاید ابتدا به پچ‌پچ بدل شود، بعد به صدایى و بعد به فریادى كه در غزه به گوش برسد.

شما را نمی‌دانم، ولى ما زاپاتیست‌هاى ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى آگاهیم كه در بحبوحه‌ی ترس از ویرانى و مرگ، شنیدن چند كلمه‌ی آرامش‌بخش چه اهمیتى دارد.

نمی‌دانم چگونه برایتان توضیح دهم، اما واقعیت این است كه كلامى كه از دور مى‌آید، شاید نتواند جلوى یک بمب را بگیرد، ولى مانند این است كه اطاق تاریک مرگ ترک بخورد و نور باریكى به درون جارى ‌شود.

باقی قضایا همان‌طور كه باید بشود، می‌شود. دولت اسرائیل اعلام خواهد كرد كه ضربهٔ سختى به تروریسم وارد آورده است، از مردم خودش وسعت قتل‌عام را پنهان خواهد كرد، به تولید كنندگان اسلحه هوای تازه‌ی اقتصادى دمیده می‌شود تا بتوانند با بحران مقابله كنند و «افكار عمومی جهان»، این موجودِ به سهولت تغییرپذیر و همیشه در خدمت، سرش را برخواهد گرداند تا به سوى دیگرى بنگرد.

ولى این تنها اتفاقى نیست كه خواهد افتاد: درعین‌حال، خلق فلسطین نیز مقاومت خواهد کرد، زنده  خواهد ماند، مبارزه‌اش را ادامه خواهد داد و در میان انسان‌هاى اعماق براى مبارزه‌اش همدردی خواهد یافت.

و شاید، پسر بچه‌اى و یا دختر بچه‌اى از غزه زنده بماند. شاید رشد كند و همراه با او شجاعت، غضب و خشم او. شاید سربازى شود، یا میلیشیایى در یكى از گروه‌هایى كه در فلسطین مبارزه می‌كنند. شاید در مقابل اسرائیل به نبرد بپردازد. شاید سلاحی را شلیک كند. شاید با بستن كمربندى از دینامیت دست به حمله‌ی انتحاری بزند.

و آن گاه، آن بالاها، در مورد طبیعت خشونت‌گراى فلسطینیان خواهند نوشت و بیانیه‌هایى در محكومیت این خشونت صادر خواهند كرد و بازهم در مورد صهیونیسم یا سامی ستیزی بحث در خواهد گرفت.

و آنگاه هیچ كس نخواهد گفت: «هر كسى آن دِرَوَد عاقبت كار كه كِشت».

از سوى مردان، زنان، كودكان و بزرگسالان ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى

معاون فرمانده شورشى ماركوس

مكزیك، ۴ ژانویه ۲۰۰۹

 *-*- *-*-*-*-*

کسانی که آن‌ زمان، ۱۵ سال پیش، کم سن و سال بودند و هنوز زنده‌اند، خب...

بعضی‌ها در قبال کِشت آن چیزی‌ که امروز درو می‌شود مسئول بوده‌اند و برخی مصون از مجازات، همچنان کشت می‌کنند.

کسانی که تا چند ماه پیش اشغال اوکراین توسط روسیه‌ی پوتین را توجیه و از آن دفاع می‌کردند و از «حق آن در دفاع از خود در مقابل تهدید بالقوه» حرف می‌زدند، حالا باید آسمان و ریسمان ببافند (یا به فراموشی امید ببندند) تا در مقابل اسرائیل این منطق را رد کنند. و بلعکس.

امروز در فلسطین و اسرائیل – و در تمام جهان – کودکان و جوانانی هستند که چیزی را که تروریست‌ها آموزش می‌دهند، یاد می‌گیرند: یعنی این‌ که هیچ حد و مرزی وجود ندارد، نه قائده‌ای در کار است، نه قانونی و نه شرمی. نه مسئولیتی.

نه حماس نه نتانیاهو. بلکه خلق اسرائیل پابرجا‌ خواهد ماند. خلق فلسطین پابرجا خواهد ماند. فقط باید به خودشان فرصت بدهند و برای آن تلاش کنند.

درعین‌حال، هر جنگی پیش‌درآمد جنگ بعدی خواهد بود، با شدت بیشتر، مخرب‌تر و غیرانسانی‌تر.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی، مؤیسس

مکزیک، اکتبر ۲۰۲۳

کارخانه خودگردان ویومه (VIOME) در خطر است!VIOME-LOGO.jpg

فراخوان به پشتیبانی از هفته همبستگی بین‌المللی کارخانه خودگردان ویومه  #defendViome

 

در طی یک دهه، ویومه VIOME تنها کارخانه‌ی خودگردان در یونان بوده است که فرایند تولید در آن تحت کنترل کارگران است. این گره‌گاهی از مبارزه جهانی محسوب می‌شود که دفاع از شأن انسانی بر‌علیه یورش نظام سرمایه‌دارانه‌ وارد آن شده است؛ مبارزه علیه نظامی که کل کره زمین را در برگرفته است: از روژاوا تا چیاپاس، از جلیقه زردها در فرانسه تا مبارزه برای ارزش نهادن به زندگی سیاه‌پوستان در ایالات متحده (Black Lives Matter)، از کارخانه‌های اشغال‌شده در آرژانتین تا جنبش‌های بی‌زمینان در برزیل، از آفریقای جنوبی و خیزش در ایران و شیلی گرفته تا مبارزه در همه جا علیه خصوصی‌سازی خدمات و امکانات عمومی و غارت و ویرانی طبیعت.

ده سال پیش، کارگران ویومه آغاز به تولید محصولات پاک‌کننده با رعایت معیارهای محیط‌زیستی در کارخانه‌ای کردند که کارفرما رهایش کرده بود. در مواجهه با حملات دولت و سرمایه، ویومه توانست به لطف حمایت موج عظیم همبستگی که در مقیاس جهانی شکل گرفت بجنگد و از مهلکه جان سالم به در بَرد.

این کارخانه اشغال‌شده به فضایی حیاتی برای مبارزه، رشد فرهنگی و پشتیبانی از انواع خلاقیت‌ها تبدیل شده است: ایجاد بازارهای اتونوم، هماهنگی کارگرانِ کارخانه‌های بازیافت‌شده و تحقق پروژه‌های تعاونی از سراسر جهان، گشایش اولین کلینیک برای کارگران در یونان، برگزاری جشنواره‌ها، مداخلات بصری، نمایش‌های تئاتر، فیلم، نقاشی، کنسرت، بحث‌های سیاسی، اقدامات حمایتی و آکسیون‌‌های همبستگی در جهت پناهندگان و مهاجران.

اما امروز چه چیز در حال وقوع است؟

امروز با تأسف باید به همگان اطلاع دهیم که ویومهٔ خودگردان بیش از هر زمان دیگری در خطر است. در جریان یک دادرسی حقوقی غیرشفاف، زمینی که کارخانه بر آن ساخته شده که متعلق به شرکت Filkeram فیلکرام یعنی کمپانی مادر ویومه بود، پس از اعلام ورشکستگی، به یک صندوق مالی-اعتباراتی [متخصص در بازارهای مالی پرمخاطره] در آفریقای جنوبی فروخته شد.

تقاضای همیشگی ما، جداسازی بخش مربوط به شرکت ویومه از بقیه اموال و دارایی‌های شرکت مادر و واگذاری آن به تعاونی کارگران بوده است. گفتنی است که کارفرمای سابق هنوز میلیون‌ها یورو به‌عنوان دستمزد و غرامت به کارگران بدهکار است. متأسفانه هیچ دولتی، صرف‌نظر از گرایش سیاسی‌اش، به خواست ما پاسخ مثبت نداد، آنهم وقتی همگی مدعی حمایت از اشتغال و فعالیت اقتصادی هستند. آنها با بی‌توجهی کامل به معیشت کارگران قصد دارند زمین کارخانه را به فروش بگذارند.

به این ترتیب تنها کارخانه‌ای که در یونان از دست کارفرما رهایی یافته و به جامعه بازگشته است، تنها کارخانه‌ای که بر اساس خود مدیریتی، برابری و همبستگی فعالیت می‌کند، در خطر است!

کارگران ویومه و جنبش همبستگی اعلام می‌کنند که ما در کارخانه می‌مانیم، تولید به هر نحوی ادامه خواهد یافت، حتی اگر سرمایه و دولت برای اخراج ما پلیس بفرستند. این مهم نیست که چند بار ما را بیرون می‌کنند، ما برمی‌گردیم، زیرا این‌جا مکان زندگی ما و جزء‌لاینفک مبارزات اجتماعی شهر ماست!

ما از تمام کسانی که از این مبارزه حمایت می‌کنند مصراً می‌خواهیم پیام ما را به سراسر کره زمین برسانند.

دست‌‌درازی به ویومه، موقوف!

جنبش عظیم همبستگی، تمام تلاش‌های "سرمایه‌گذاری" و اخراج را متوقف می‌کند! آنها ما را در هر مرحله در مقابل خود خواهند یافت!

ما شما را به هفته بین‌المللی همبستگی با ویومه دعوت می‌کنیم تا یک دیوار حفاظتی برپا‌شود.

این هفته همبستگی در روز ۱۸ مارس با یک راهپیمایی ملی در شهر تسالونیکی به نقطه اوج خود می‌رسد. از شما می‌خواهیم که در این هفته هر اقدامی که به‌نظرتان مفید می‌رسد را انجام دهید. برای ما، هر راهپیمایی، هر میکروفون، هر پوستر، هر شعارنویسی بر دیوار، هر اعلامیه، هر گردهمایی و اعتراض در مقابل کنسولگری‌های یونان، هر اقدام بزرگ یا کوچک، چه به صورت عملی و چه نمادین بی‌نهایت مهم است!

برای تبلیغ فعالیت‌ها از هشتگ #defendViome و لوگوی همراه با این متن استفاده کنید. می‌توانید عکس‌ها یا متن‌های پشتیبانی را به آدرس این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید ارسال کنید. این درخواست خطاب به رفقای ماست، به همه گروه‌ها، سازمان‌ها و اتحادیه‌هایی که می‌شناسیم و با آنها در ارتباط هستیم.

ما مبارزات خود را در سراسر کره‌ی ارض متحد می‌کنیم و شعله کرامت شورشیان علیه سرمایه‌داری را زنده‌ نگه‌می‌داریم.

دست‌درازی به ویومه، موقوف!

نباید یک گام به عقب نشست!

********

لینک زیر: تقدیم به کارگران نیشکر هفت تپه و کارگران فولاد اهواز: مصاحبه با یکی از کارگران کارخانه اشغال شده ویومه در یونان - 2018

http://peykar.org/index.php/rubriques/2021-01-14-20-35-15/1105-2018-12-05-09-49-21

متن به انگلیسی:

https://laboursolidarity.org/arquivo/editor/file/VIOME%20IS%20IN%20DANGER%20-%20English.pdf

 

۹ مارس ۲۰۲۲DOMINGO-13.jpg

یکشنبه سیزدهم

خطاب به ششمین کنگره ملی و بین‌المللی:

خطاب به امضا کنندگانِ بیانیه برای زندگی:

خطاب به مردمان شرافتمندِ سراسر جهان:

در توافق با افراد، گروه‌ها، سازمان‌ها و جنبش‌های SLUMIL K'AJXEMK'OP [سرزمین نافرمان - این نامی‌ست که زاپاتیست‌ها روی اروپا گذاشته‌اند]، همبود‌های زاپاتیست موافقت کرده‌اند که برای بسیج و تظاهرات علیه تمام جنگ‌های سرمایه‌داری که در حال حاضر در گوشه‌ و کنار کره زمین در جریان است، فراخوان دهند. این جنگ فقط در اوکراین نیست؛ در فلسطین، کردستان، سوریه، سرزمین‌های مردم ماپوچه و خلق‌های بومی در سراسر کره زمین نیز در جریان است، و بسیار هستند جنبش‌های آزادی‌خواهانه‌ای که مورد حمله، آزار و اذیت، قتل، خاموش شدن و تحریف قرار می‌گیرند.

در پاسخ به فراخوان مذکور، قرار گذاشتیم در بسیج روز یکشنبه ۱۳ مارس ۲۰۲۲ شرکت کنیم و بدین ترتیب به آکسیون‌های مختلف علیه جنگ‌هایی که سیستم در سراسر جهان به راه انداخته، ادامه دهیم.

بنابراین، ما راه‌اندازی یک کارزار جهانی علیه جنگ‌های سرمایه را پیشنهاد می‌کنیم؛ از هر نوعی و در هر جغرافیایی که می‌خواهد باشد. سازماندهی انواع کنسرت‌ها، همایش‌ها، جشنواره‌ها، جلسات و غیره. خلاصه، هنر علیه جنگ.

از همه انسان‌های شریف، گروه‌ها، جمع‌ها، سازمان‌ها و جنبش‌های درون مکزیک و جهان می‌خواهیم تا مطابق با زمان و روش خود - و با حفظ استقلال و خودمختاری خود - از روز یکشنبه ۱۳ مارس به فعالیت‌هایی که هدف‌شان مطالبه اتمام جنگ‌هاست بپیوندند.

همبودهای زاپاتیست هم به نوبه خود، در روز یکشنبه ۱۳ مارس ۲۰۲۲ در حلزون‌های خود، در سرفرمانداری‌های سن‌کریستوبال دِلاس کازاس، یاخالون، پالنکه، اوکوسینگو، لاس مارگاریتاس، آلتامیرانو و در روستاهای سر جاده‌ها، با چند هزار زاپاتیست دست به تظاهرات بزنند.

علیه همه جنگ‌ها: تمام هنرها، تمام مقاومت‌ها، تمام شورش‌ها!

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

ششمین کمیسیون زاپاتیستی

مکزیک مارس ۲۰۲۲

Ukraine.jpgپس از نبرد چشم‌اندازی در کار نخواهد بود

(در بارﮤ حمله ارتش روسیه به اوکراین)

۲ مارس ۲۰۲۲

 

خطاب به کسانی که بیانیه برای زندگی را امضا کرده‌اند:

خطاب به کسانی که به ششمین بیانیه [از جنگل لاکندونا] در سطح ملی و بین‌المللی پیوسته‌اند:

رفقا، خواهران و برادران:

سخنان و افکارمان را راجع به آنچه هم‌اکنون در جغرافیایی که اروپا می‌نامند در حال وقوع است، برایتان می‌گوییم:

نخست- یک قدرت مهاجم وجود دارد: ارتش روسیه. منافع سرمایه بزرگ نیز در میان است، از هر دو جانب. اما آن‌ها که اکنون به‌علت هذیان‌های این وری‌ها و حساب و کتاب‌های اقتصادی فریب‌کارانۀ آن‌وری‌ها رنج می‌کشند، خلق‌های روسیه و اوکراین هستند (و شاید به زودی خلق‌های جغرافیاهای دور و نزدیک دیگر نیز). ما به عنوان زاپاتیست نه از این حکومت حمایت می‌کنیم و نه از آن یکی، بلکه حامی کسانی هستیم که علیه نظام و برای زندگی مبارزه می‌کنند.

در هنگام حملۀ چند ملیتی به عراق (حدود ۱۹ سال پیش)، به سرکردگی ارتش آمریکا، در تمام جهان کسانی علیه جنگ بسیج شدند. هیچ انسان عاقلی فکر نمی‌کرد که مخالفت با تهاجم، به معنای پشتیبانی از صدام حسین باشد. حالا هم موقعیت مشابه است، گرچه یکسان نیست. نه زلنسکی و نه پوتین. نه به جنگ!

دوم- دولت‌های مختلف، بر اساس حساب و کتاب‌های اقتصادی، از یک باند یا باند دیگر جانبداری کرده‌اند. هیچ‌گونه ارزیابی انسانی‌ای در کار نیست. برای این دولت‌ها و «نظریه‌پردازان‌شان» دخالت‌ها-حملات-ویرانی‌سازی‌های خوب یا بد وجود دارد. خوب‌هایش آن‌هایی هستند که هم‌خط‌های‌ آن‌ها انجام می‌دهند و بد‌هایشان، آن‌هایی که مخالفین‌شان به انجام می‌رسانند. تشویق استدلال‌های جنایت‌کارانۀ پوتین برای توجیه حملۀ نظامی به اوکراین، زمانی به ناله بدل خواهد شد که با همان کلمات، حملاتی به خلق‌های دیگر توجیه شود که روند‌هایشان برای کلان‌سرمایه خوشایند نباشد.

به جغرافیاهای دیگر حمله خواهند کرد تا آن‌ها را از «ستم نئونازی‌ها» نجات دهند و یا برای از‌بین‌بردن «دولت‌های-موادمخدرِ» همسایه. آن‌گاه همین کلمات پوتین را تکرار خواهند کرد: «می‌خواهیم نازی‌زدایی» کنیم (یا معادل آن) و در «استدلال» در باره «خطراتی که متوجه خلق‌های‌شان است» روده‌درازی خواهند کرد؛ و آنگاه به قول رفقای روس‌مان: «بمب‌های روسی، موشک‌ها و گلوله‌ها به طرف مردم اوکراین پرواز می‌کنند و از آن‌ها راجع به عقاید سیاسی و زبانی که صحبت می‌کنند، چیزی نمی‌پرسند‌». اما «ملیت» طرفین‌ درگیر متفاوت خواهد بود.

سوم: کلان‌سرمایه‌ها و دولت‌های‌ «غربی»‌شان نشستند و نگاه کردند که چگونه وضعیت وخیم‌تر می‌شود و حتی در آتش آن دمیدند. بعد حمله که شروع شد، منتظر شدند ببینند آیا اوکراین مقاومت می‌کند یا نه و حساب‌وکتاب کردند که از نتایجِ مختلفِ ممکن چه سودی عایدشان می‌شود. حالا که اوکراین مقاومت می‌کند، پس شروع می‌کنند به فرستادن قبض‌های «کمک» که بازپرداخت آن‌ها را بعدها مطالبه خواهند کرد. پوتین تنها کسی نیست که از مقاومت اوکراین غافلگیر شده است.

برندگان این جنگ شرکت‌های عظیم اسلحه‌سازی و کلان‌سرمایه‌هایی هستند که موقعیت را برای فتح، ویران‌سازی/بازسازی سرزمین‌ها مناسب دیده‌اند. یعنی برای ایجاد بازارهای اجناس و مصرف‌کنندگان و افراد جدید.

چهارم: به جای مراجعه کردن به آن‌چه رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعیِ باند‌های مربوطه نشر می‌دهند - و هر دوی‌شان آن را به عنوان «اخبار» معرفی می‌کنند - یا «تحلیل‌های» بسیار سود‌آور برای متخصصین ژئوپلیتیک و آن‌ها که در تمنای پیمان ورشو و ناتو آه می‌کشند، تصمیم گرفتیم در اوکراین و روسیه  دنبال کسانی بگردیم که مثل خود ما مشغول مبارزه برای زندگی هستند و از آن‌ها سؤال کنیم.

پس از تلاش‌های متوالی، کمیسیون ششم زاپاتیستی موفق شد با اقوام‌مان که در جغرافیاهایی که روسیه و اوکراین می‌نامند در حال استقامت و شورش هستند، تماس بگیرد.

پنجم: خلاصه این‌که این قوم‌وخویش‌های ما که پرچم @ «رهایی‌بخش» را نیز به اهتزاز در‌آورده‌اند، استوار ایستاده‌اند: همان‌هایی که دارند در دونباس، در اوکراین مقاومت می‌کنند؛ و همان‌هایی که شورشگرانه در خیابان‌های روسیه راه می‌روند و در مزارع‌اش کار می‌کنند. در روسیه افرادی به جرم مخالفت با جنگ دستگیر شده و مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند. در اوکراین هم افرادی توسط ارتش روسیه به قتل رسیده‌اند.

فقط یک نهی بزرگ به جنگ، آن‌ها را با هم و با ما متحد می‌کند؛ و همچنین سرباززدن از «هم‌خط‌شدن» با دولت‌هایی که خلق‌های خودشان را سرکوب می‌کنند.

در وسط گیجی و قیل‌وقال در هر دو طرف، اعتقادات‌شان آنان را مستحکم نگه می‌دارد: مبارزه‌شان برای رهایی، مخالفت‌شان با مرزها، دولت‌های ملی‌شان و سرکوبی که زیر پرچم‌‌های مختلف بر ایشان اعمال می‌گردد.

وظیفۀ ما این‌ست که در حد امکانات‌مان به آنان کمک کنیم. کلامی، عکسی، نوایی، رقصی، مشتی که بلند می‌شود، و آغوش بازی هم - حتی از این جغرافیای دور- می‌تواند کمکی باشند که به آنان دلگرمی ببخشد.

مقاومت ایستادگی‌ست و فائق آمدن. به این قوم‌وخویش‌ها در مقاومت‌شان یاری برسانیم، یعنی در مبارزه‌شان برای زندگی. این را هم به آنان بدهکاریم و هم به خودمان.

ششم: بنابر آن‌چه ذکر شد، پیوستگان به ششمین بیانیه در سطح کشوری و بین‌المللی‌ را که تا به حال چنین نکرده‌اند فرامی‌خوانیم تا با توجه به تقویم‌شان، جغرافیای‌شان و با شیوﮤ خودشان علیه جنگ موضع بگیرند و به اوکراینی‌ها و روس‌هایی که در جغرافیای خودشان برای جهانی آزاد مبارزه می‌کنند یاری برسانند.

به همین ترتیب آن‌ها را فرا‌می‌خوانیم تا به مقاومت در اوکراین، از طریق شماره حسابی که آنان به موقع خود در اختیارمان قرار خواهند داد، کمک اقتصادی کنند.

کمیسیون ششمین [بیانیه از جنگل لاکندونا] ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی، به نوبه خود با ارسال کمی کمک به کسانی که در روسیه و اوکراین علیه جنگ مبارزه می‌کنند، وظیفۀ خودش را انجام می‌دهد. در ضمن تماس با قوم‌و‌خویش‌های‌مان در SLUMIL K´AJXEMK´OP [سرزمین نافرمان - نامی‌ست که زاپاتیست‌ها روی اروپا گذاشته‌اند] برای تشکیل یک صندوق اقتصادی جمعی به‌منظور کمک به کسانی که در اوکراین مبارزه می‌کنند هم شروع شده است.

بدون ریا، فریاد می‌زنیم و دیگران را فرامی‌خوانیم تا فریاد برآورند: ارتش روس باید از اوکراین بیرون برود!

جلوی جنگ را باید همین‌الان گرفت. اگر ادامه پیدا کند، و این‌طور که بویش می‌آید، اوج بگیرد، احتمالا هیچ‌کس نخواهد ماند تا چشم‌انداز بعد از نبرد را توصیف کند.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

 معاون فرمانده شورشی مویسس             معاون گاله‌آنو

کمیسیون ششمین [بیانیه از جنگل لاکندونا] ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

مارس ۲۰۲۲