قسمت چهاردهم و هشدار دوم درباره آنچه قریب‌الوقوع است:

اصل (دیگر) طرد شق ثالث

نوامبر ۲۰۲۳

   جلسه یک سال پیش بود. یک صبح زود در ماه نوامبر. سرد بود. معاون فرمانده شورشی مویسس به مقر کاپیتان رسید (بله، اشتباه نمی‌کنید، در آن زمان معاون فرمانده گالئانو دیگر مرده بود، اما مرگ او علنی نشده بود). جلسه با زنان و مردان رئیس دیرتمام شده بود و معاون فرمانده مویسس وقت گذاشت تا از من بپرسد در تحلیلی که باید روز بعد در مجمع ارائه می‌شد تا چه اندازه پیش رفته‌ام. ماه با تنبلی به سمت تربیع اول خود در حرکت بود و جمعیت جهان داشت به ۸ میلیارد نفر می‌رسید. در دفترچه من سه یادداشت به چشم می‌خورد:

   کارلوس اسلیم، ثروتمندترین مرد مکزیک، خطاب به گروهی از دانشجویان: «اکنون آنچه من می‌بینم، مکزیکی سرزنده با رشد پایدار برای همه شماست، با فرصت‌های فراوان برای ایجاد شغل و فعالیت‌های اقتصادی» (۱۰ نوامبر ۲۰۲۲). (نکته: شاید جرایم سازمان یافته را به‌عنوان یک فعالیت اقتصادی که باعث اشتغال‌زایی می‌شود تلقی می‌کند؛ آن هم با کالاهای صادراتی).

« (…)تعداد افرادی که در‌حال‌حاضر در مکزیک مفقودالاثر گزارش شده‌اند، از سال ۱۹۶۴ تا کنون، به ۱۰۷۲۰۱ نفر می‌رسد. یعنی ۷هزار نفر بیشتر از اردیبهشت‌ماه گذشته، وقتی از آستانه ۱۰۰هزار نفر فراتر رفت. (۷ نوامبر ۲۰۲۲)». (يادآوری: به دنبال جستجوگران بگرد).

   بر اساس رپرتاژ گزارشگر ویژه در مورد وضعیت حقوق‌بشر در سرزمین فلسطین اشغالی، از سال ۱۹۶۷ سازمان ملل تعداد اسرای فلسطینی را حدود ۵۰۰۰ نفر، از جمله ۱۶۰ کودک اعلام کرده است. نتانیاهو برای بار سوم ریاست دولت را برعهده گرفت (نوامبر ۲۰۲۲). (نکته: کسی که باد می‌کارد طوفان درو می‌کند).

-*****-

یک شکاف بهعنوان پروژه

   اولین بار نبود که در مورد این موضوع بحث می‌کردیم. باری، در چند ماه گذشته موضوع ثابت همین بود: تشخیصی که می‌توانست به شورا کمک کند تا درباره اینکه «قدم بعدی چیست» تصمیم بگیرد. ماه‌ها بود که در مورد این موضوع بحث کرده بودند، اما ایده- پیشنهاد معاون فرمانده مویسس سامان و تبیین نمی‌یافت. هنوز تنها یک جور شهود بود.

   سخن آغاز کردم: «این‌طور نیست که همه درها بسته باشد؛ چون اصلا دری وجود ندارد. همه درهایی که «واقعی» به نظر می‌رسد، به جایی جز به نقطه شروع منتهی نمی‌شود. هر مسیری که بخواهید امتحان کنید تنها سفری خواهد بود از خلال هزارتویی که در بهترین حالت شما را به ابتدای مسیر می‌برد. و در بدترین حالت، به سوی ناپدید شدن قهری.

معاون فرمانده مویسس در حالی که چندمین سیگارش را روشن می‌کرد پرسید:

   -خب فکر کنم حق با توست، تنها راهی که باقی می‌ماند، باز کردن یک شکاف است. دیگر نباید به دنبال دری در جای دیگری گشت. باید یک در ساخت. زمان می‌برد، بله. و هزینه زیادی خواهد داشت. اما آری، امکان‌پذیر است. گرچه نه هر دری. آنچه بعضی‌ها در سر می‌پرورانند هرگز! هیچ کس!

اشاره کردم: «خود من حتی فکر نمی‌کردم روزی چنین چیزی را بشنوم».

   معاون فرمانده مویسس مدتی متفکر ماند و به کف کومه نگاه کرد که پر از ته سیگار، بقایای تنباکوی پیپ، کبریت سوخته، گل خیس و چند شاخه شکسته بود.

   بعد بلند شد و به سمت در رفت و فقط گفت: «خب، چاره چیست، باید ببینیم… شب دراز است و قلندر بیدار».

-*****-

شکست به عنوان هدف

   برای درک معنای آن گفت‌و‌گوی کوتاه، باید بخشی از کارم به‌عنوان کاپیتان را توضیح دهم. کاری که از مرحوم معاون فرمانده گالئانو به ارث بردم، که به نوبه خود آن را از مرحوم معاون فرمانده مارکوس دریافت کرده بود.

   یک کار بی‌پاداش، ظلمانی و دردناک: پیش‌بینی شکست زاپاتیست‌ها.

وقتی به یک ابتکار فکر می‌کنیم، من به دنبال هر چیزی هستم که می‌تواند باعث شکست آن شود، یا حداقل، تاثیر آن را کاهش دهد. به دنبال مخالف متناقض آن هستم. می‌شود مرا چیزی شبیه، مارکوس «تناقض‌زاده» نامید. بنابراین من برترین و تنها نماینده‌ی «جناح بدبین» زاپاتیسم هستم.

   هدف، حمله با انواع مخالفت‌ها به تمام ابتکارات از لحظه شروع آنهاست. فرض ما بر این است که این باعث می‌شود تا این پیشنهاد، چه سازمانی-داخلی، چه ابتکار خارجی و چه ترکیبی از این دو باشد، پالایش و تحکیم شود.

   به بیانی صریح: زاپاتیسم خود را برای شکست آماده می‌کند. یعنی بدترین سناریو را تصور می‌کند. با در نظر داشتن چنین چشم‌اندازی، برنامه‌ها ترسیم می‌شود و پیشنهادات به تفصیل می‌رسد.

   برای تصور این «شکست‌های آینده»، از علومی که در اختیار داریم استفاده می‌شود. باید در همه جا جستجو کرد (و وقتی می‌گویم «همه جا» منظورم همه جا است، از جمله شبکه‌های اجتماعی و مزارع ربات‌سازی آنها، اخبار جعلی و ترفندهایی که برای به‌دست‌آوردن «فالوور» زده می‌شود)، بیشترین حجم داده‌ها و اطلاعات را به دست آورد، آنها را مقایسه کرد و به این ترتیب تشخیص داد که طوفان در بدترین حالتش چگونه است و نتیجه آن چیست.

   آنها باید سعی کنند بفهمند که مسئله نه ایجاد یک قطعیت، بلکه پروراندن یک فرضیه وحشتناک است. به قول آن مرحوم: «فرض کنید همه چیز به‌درک واصل شود». برخلاف تصور، این فاجعه شامل ناپدید شدن ما نمی‌شود، بلکه چیزی بدتر از آن را آبستن است: انقراض نوع بشر، دست‌کم آن‌طور که ما امروز تصورش می‌کنیم.

   فاجعه تصور می‌شود و ما شروع به جستجوی داده‌هایی می‌کنیم که آن را تأیید می‌کند. داده‌های واقعی، نه پیشگویی‌های نوستراداموس یا وقایع آخرالزمانی کتاب مقدس و امثالهم. یعنی داده‌های علمی. سپس به انتشارات علمی، داده‌های مالی، گرایش‌ها، سوابق حقایق و بسیاری دیگر از نشریات مراجعه می‌شود.

   از این آینده فرضی، عقربه‌های ساعت به‌صورت معکوس شروع به حرکت می‌کند.

-*****-

اصل طرد شق ثالث

با پیش‌رو داشتن تصویر فروپاشی و درک اجتناب‌ناپذیر بودن آن، اصل طرد شق ثالث اعمال می‌شود.

   نه، منظور آن اصل شناخته‌شده نیست. این اختراع معاون فرمانده مرحوم مارکوس است. آن وقت‌ها که او ستوان بود، می‌گفت که در صورت عدم موفقیت در کاری، اول راه حلی جستجو می‌شد. دومین قدم، تصحیح اشتباه بود؛ و سومی، چون سومی وجود نداشت، به حالت «چاره‌ای نیست» باقی می‌ماند. او بعدا آن قاعده را اصلاح کرد تا به آن چیزی رسید که اکنون برای شما توضیح می‌دهم: هرگاه فرضیه‌ای را بر اساس داده‌های واقعی و تحلیل علمی استوار کردیم، باید به دنبال دو عنصر بود که با ماهیت فرضیه فوق‌الذکر مغایرت داشته باشند. اگر این دو عنصر پیدا شد، دیگر به دنبال سومی نمی‌گردیم: یا باید در فرضیه تجدید نظر کرد و یا آن را با سختگیرترین قاضی روبه‌رو نمود: واقعیت.

لازم به توضیح است که وقتی زاپاتیست‌ها از«واقعیت» صحبت می‌کنند، کنش خود را نیز در آن واقعیت گنجانده‌اند. چیزی که شما آن را «عمل» می‌نامید.

   اکنون همین قانون را اعمال می‌کنم. اگر حداقل ۲ عنصر پیدا کنم که با فرضیه من در تضاد باشد، جستجو را رها می‌کنم، آن فرضیه را کنار می‌گذارم و به دنبال فرضیه دیگری می‌گردم.

فرضیه پیچیده

   فرضیه من این است: هیچ راه‌حلی وجود ندارد.

یادداشت:

   همزیستی متعادل بین انسان و طبیعت اکنون غیرممکن است. در تقابل این دو با یکدیگر، آن که بیشترین زمان را در اختیار داشته باشد پیروز می‌شود: طبیعت. سرمایه رابطه انسان با طبیعت را به تقابل و جنگ و غارت و ویرانگری تبدیل کرده است. هدف این جنگ، نابودی حریف، یعنی طبیعت است (که شامل انسان‌ها نیز می‌شود). با معیار «منسوخیت برنامه‌ریزی شده؟» (یا «انقضای موعود»)، «انسان» به‌عنوان کالا در هر جنگ منقضی می‌شود.

   منطق سرمایه، سود بیشتر با حداکثر سرعت است. این باعث می‌شود که این سیستم به یک ماشین زباله‌ساز غول‌پیکر تبدیل شود که از جمله انسان را نیز دور می‌ریزد. در طوفان، روابط اجتماعی مختل می‌شود و سرمایه‌های غیرمولد میلیون‌ها نفر را به بیکاری و از آنجا به «اشتغالِ جایگزین» در جنایت و مهاجرت سوق می‌دهند. تخریب سرزمین‌ها، خالی شدن آنها از سکنه را در بر دارد. «پدیده» مهاجرت مقدمه فاجعه نیست، تأیید آن است. اثر مهاجرت ایجاد «ملت‌هایی در درون ملت‌ها» است، کاروان‌های بزرگ مهاجری که با دیوارهای سیمانی، پلیسی، نظامی، جنایی، بوروکراتیک، نژادی و اقتصادی برخورد می‌کنند.

   وقتی از مهاجرت صحبت می کنیم، مهاجرت‌های دیگری را که پیش از واقعه کنونی رخ داده فراموش می‌کنیم: مهاجرت جمعیت بومی در درون قلمروهای خود، قلمرویی که اکنون به کالا تبدیل شده است. آیا مردم فلسطین تبدیل به مهاجرانی نشده‌اند که باید از سرزمین‌هایشان اخراج شوند؟ آیا همین اتفاق در مورد مردم بومی جهان نمی‌افتد؟

   برای مثال، در مکزیک، جوامع بومی «دشمنان غریبی» هستند که به خود جرأت می‌دهند به خاک مزرعه سیستم که بین رودخانه‌های براوو و سوشیاته قرار دارد، «بی حرمتی» کند. برای مبارزه با این «دشمن» هزاران سرباز و پلیس، پروژه های بزرگ، خرید وجدان، سرکوب، ناپدید‌سازی قهری، قتل و یک کارخانه واقعی تولید افرادِ گناهکار وجود دارد (ر.ک. به https://frayba.org.mx/). قتل برادر سامیر فلورس سوبرانس و ده‌ها نفر دیگر از محافظان طبیعت، مبین پروژه فعلی دولت است.

«ترس از دیگری» به درجات پارانویای آشکار رسیده است. مسئولیت کمبود، فقر، بدبختی و جنایت با سیستم است، اما اکنون تقصیر به گردن مهاجری گذاشته می‌شود که باید تا نابودی با او مبارزه کرد.

   در «سیاست» گزینه‌ها و پیشنهادهایی ارائه می‌شود که یکی از دیگری نادرست‌تر است؛ فرقه‌های جدید، ناسیونالیسم‌های جدید، قدیمی یا بازیافتی، دین نوین شبکه‌های اجتماعی و پیامبران جدید آن: «اینفلوئنسرها»… و جنگ، همیشه جنگ.

   بحران سیاست، بحران، یافتن جایگزینی برای هرج‌و‌مرج است. توالی دیوانه‌وار دولت‌های راست، راست افراطی، میانه‌گراهای ناموجود، و آنها که متکبرانه خود را «چپ» می‌نامند، تنها بازتابی از یک بازار متغیر است: وقتی مدل‌های جدیدی از تلفن‌های همراه وجود دارد، چرا گزینه‌های سیاسی «جدید» نداشته باشیم؟

   دولت-ملت‌ها به هیأت مامورین گمرک سرمایه درمی‌آیند. هیچ دولتی وجود ندارد، همگی یک گشت مرزبانی واحد هستند با رنگ‌ها و پرچم‌های مختلف. مناقشه بین «دولت فربه» و «دولت گرسنه» تنها به مثابه پنهان کردن ناموفق ماهیت اصلی آنها است: سرکوب.

   سرمایه در شمایل یک بهانه‌ی نظری-ایدئولوژیک جایگزین نئولیبرالیسم می‌شود و پیامد منطقی آن نئومالتوسیانیسم است. یعنی جنگی برای نابودی جمعیت‌های بزرگ که هدف آن رسیدن به سعادت در جامعه مدرن است. جنگ حاصل کارکرد غلط دستگاه نیست، بلکه به منزله‌ی «تعمیر و نگهداری منظم» آن است تا کاربری و عمر طولانی‌اش را تضمین کند: کاهش شدید تقاضا برای جبران محدودیت‌های عرضه.

   مسئله تنها نئوداروینیسم اجتماعی (افراد قوی و ثروتمند، قوی‌تر و ثروتمندتر می‌شوند و افراد ضعیف و فقیر، ضعیف‌تر و فقیرتر) یا «اصلاح نژادی» که یکی از حقایق ایدئولوژیک جنگ نازی‌ها برای نابودی یهودیان بود، نیست. این یک کمپین جهانی برای از بین بردن اکثریت جمعیت در جهان است: محرومان؛ یعنی محروم کردن آنها از زندگی نیز. اگر منابع کره زمین کافی نیست و سیاره جایگزینی وجود ندارد (یا هنوز پیدا نشده است، اگرچه دارند روی آن کار می‌کنند)، پس باید به شدت جمعیت را کاهش داد. مسئله بر سر کوچک کردن سیاره از طریق کاهش جمعیت و سازماندهی مجدد است، نه تنها در برخی مناطق، بلکه در کل جهان: نکبتی برای تمام سیاره.

اگر خانه را دیگر نمی‌توان گسترش داد و یا امکان افزودن طبقات بیشتر وجود ندارد، اگر ساکنان زیرزمین می‌خواهند به طبقه همکف بیایند، به انبار دستبرد بزنند و لعنتی‌ها دست از تولید مثل هم برنمی‌دارند، اگر «بهشت‌های زیست‌محیطی» یا «خودپایدار» (که در واقع فقط «اتاق‌های وحشت» سرمایه هستند) کافی نیست، اگر کسانی که در طبقه اول هستند اتاق‌های طبقه دوم را می‌خواهند و غیره… به‌طور خلاصه، اگر «تمدن مدرن» و هسته اصلی آن (مالکیت خصوصی بر وسایل تولید، توزیع و مصرف) در خطر است، خب، پس باید مستاجران را بیرون کرد –و از کسانی که در زیرزمین هستند شروع کرد– تا «تعادل» برقرار شود.

   اگر این کره دارد از منابع و سرزمین تهی می‌گردد، نوعی «رژیم غذایی» برای کاهش چاقی سیاره دنبال می‌شود. جست‌وجوی سیاره‌ای دیگر با مشکلات پیش‌بینی‌نشده‌ای همراه بوده است. یک مسابقه فضایی قابل پیش‌بینی است، اما موفقیت آن هنوز امری بسیار ناشناخته است. در عوض، جنگ‌ها «اثربخشی» خود را نشان داده‌اند.

   تسخیر سرزمین‌ها، رشد تصاعدی «مازادها»، «حذف‌‌شدگان» یا «بی‌مصرف‌ها‌« را به همراه داشت. جنگ بر سر تقسیم دارایی ادامه دارد. جنگ‌ها در‌عین‌حال دو مزیت دارند: تولید جنگ‌افزار و شرکت‌های تابعه آن را احیا می‌کنند و آنچه اضافه است را به شیوه‌ای سریع و برگشت‌ناپذیر از بین می‌برند.

   ناسیونالیسم‌ها نه تنها دوباره ظهور خواهند کرد یا نفس تازه‌ای به آنها دمیده خواهند شد (و آمد‌و‌شد پیشنهادهای سیاسی راست افراطی از همین‌رو در جریان است)، بلکه پایه معنوی لازم برای جنگ هستند. «آنکه مسئول کاستی‌های توست، همان کسی است که در کنارت است. به‌همین‌دلیل است که تیم شما می‌بازد». این است منطق «میله‌ها»، «باتوم‌ها» و «چماقداران» –ملی، نژادی، مذهبی، سیاسی، عقیدتی، جنسیتی– که مشوق جنگ‌های متوسط، بزرگ و کوچکی هستند که با وجود تفاوت در ابعادشان همگی هدف پاکسازی را دنبال می‌کنند.

   بنابراین: سرمایه‌داری منقضی نمی‌شود، بلکه فقط دگرگون می‌شود.

   دولت-ملت‌ها مدت‌هاست از ایفای نقش خود به‌عنوان یک سرزمین-حکومت-جمعیتی با ویژگی‌های مشترک (زبان، پول، نظام حقوقی، فرهنگ و غیره) دست برداشته اند. دولت‌های ملی اکنون مواضع نظامی یک ارتش واحد هستند: ارتش کارتل سرمایه. در این سیستم جرایم جهانی، دولت‌ها «رئیس‌های محلی» هستند که کنترل یک سرزمین را حفظ می‌کنند. دعواهای سیاسی، انتخاباتی یا غیر‌انتخاباتی، بر سر این است که چه کسی به مقام ریاست ارتقا می‌یابد. «باجگیری» از طریق مالیات برای تامین بودجه کارزارهای انتخاباتی و روند انتخابات انجام می‌شود. جرایم سازمان نیافته بدین ترتیب بازتولید خود را تأمین مالی می‌کنند، اگرچه ناتوانی‌ آنها در تضمین امنیت و عدالت برای آدم‌هایشان به‌طور فزاینده‌ای مشهود است. در سیاست مدرن، سران کارتل‌های ملی با انتخابات تعیین می‌شوند.

   از این مجموعه تضادها جامعه جدیدی پدید نمی‌آید. فاجعه، پایان نظام سرمایه‌داری را به همراه ندارد، بلکه شکل دیگری از خصلت غارتگرانه آن است. آینده‌ی سرمایه همان گذشته و حال مردسالارانه‌اش است: استثمار، سرکوب، سلب مالکیت و تحقیر. سیستم برای حل هر بحرانی، همیشه جنگی دم دست دارد. بنابراین نمی‌توانیم برای فروپاشی جایگزینی فراتراز بقای خودمان به‌عنوان جوامع بومی ترسیم کنیم یا بسازیم.

   اکثریت مردم فاجعه ممکن را نمی‌بینند یا باور نمی‌کنند. سرمایه توانسته است سمبل‌کاری و انکارگرایی را به کدهای فرهنگی اساسی فرودستان القا کند.

به‌جز برخی جوامع بومی، مردم در حال مقاومت و برخی جمع‌ها و گروه‌ها، نمی‌توان جایگزینی ساخت که فراتر از حداقل‌های محلی باشد.

   رواج مفهوم دولت-ملت در مخیله فرودستان به منزله‌ی مانعی است که مبارزات را جدا، منزوی و پراکنده نگه می‌دارد. مرزهایی که آنها را از هم جدا می‌کند فقط جغرافیایی نیست.

-*****-

تضادها 

   یادداشت:

   سری اول تناقضات:

   مبارزه برادران منطقه چولوتکا علیه شرکت بونافونت، در پوئبلا، مکزیک (۲۰۲۱ـ۲۰۲۲). وقتی ساکنان منطقه دیدند چشمه‌هایشان در حال خشک شدن است، سرشان را برگرداندند و به مسئولش نگاه کردند: شرکت  بونافونت، متعلق به دانونه. آنها خودشان را سازماندهی کرده و کارخانه‌‌ای را که بطری‌های آب را تولید می‌کرد اشغال کردند. چشمه‌ها جانی تازه یافت و آب و حیات به سرزمین‌هایشان بازگشت. طبیعت به این ترتیب به اقدام مدافعان خود پاسخ داد و گفته دهقانان را تأیید کرد: آن شرکت داشت آب را می‌درید. نیروی سرکوبی که آنها را بیرون کرد، پس از مدتی نتوانست واقعیت را پنهان کند: مردم از زندگی دفاع کردند و شرکت و دولت از مرگ. مادر زمین به سوال اینگونه پاسخ داد: بله، چاره وجود دارد، من به کسانی که از وجود من دفاع می‌کنند زندگی می‌بخشم؛ اگر به یکدیگر احترام بگذاریم و اهمیت دهیم، می‌توانیم با هم زندگی کنیم.

   پاندمی (۲۰۲۰). حیوانات موقعیت خود را در برخی از مناطق شهری متروکه بازیافتند، اگرچه این امر موقت بود. آب، هوا، گیاهان و جانوران مهلتی یافتند و خود را بازسازی کردند، اگرچه در مدت کوتاهی دوباره تحت سلطه درآمدند. بدین صورت آنها نشان دادند که مهاجم کیست.

   سفر برای زندگی (۲۰۲۱). در شرق، یعنی در اروپا، نمونه‌هایی از مقاومت در برابر ویرانی، به‌ویژه ایجاد رابطه‌ای دیگر با مادر زمین وجود دارد. گزارش‌ها، داستان‌ها و حکایت‌های مربوطه آنقدر زیاد است که در این یادداشت‌ها نمی‌گنجد، اما همگی دال بر این است که واقعیت آن‌جا فقط بیگانه‌هراسی و حماقت و تکبر دولت‌ها نیست. امیدواریم بتوانیم تلاش‌های مشابهی را در سایر مناطق جغرافیایی پیدا کنیم.

   بنابراین: همزیستی متوازن با طبیعت امکان‌پذیر است. باید نمونه‌های بیشتری از این دست وجود داشته باشد. توجه: باید به دنبال داده‌های بیشتر بود، گزارش‌های هیئت «نابهنگام» پس از بازگشت از سفر برای زندگی ـ فصل اروپا را دوباره مرور کرد، یعنی آنچه را که دیدند و آموختند، و اقدامات CNI و سایر سازمان‌ها و جنبش‌های خواهران و برادران بومی ما در جهان را دنبال کرد؛ و به گزینه‌های جایگزین در مناطق شهری توجه خاص نمود.

   نتیجه‌گیری جزئی: تضادهای شناسایی شده یکی از ارکان فرضیه پیچیده ما را دستخوش بحران می‌کند، اما ماهیت آن را هنوز نه. «سرمایه‌داری به‌اصطلاح سبز» به‌خوبی می‌تواند این مقاومت‌ها را جذب یا جایگزین کند.

   سری دوم تناقضات:

   وجود و تداوم ششمین بیانیه از جنگل لاکاندون، و مردم، جمع‌ها، گروه‌ها، تیم‌ها، سازمان‌ها و جنبش‌هایی که در اعلامیه برای زندگی تجسم یافتند و بسیاری افراد دیگر در خیلی جاهای دیگر. کسانی هستند که مقاومت و عصیان می‌کنند و سعی دارند خودشان را پیدا کنند. اما باید جستجو کرد. و این همان چیزی است که جستجوگران به ما می‌آموزند: جستجو یک مبارزه ضروری، فوری و حیاتی است. گرچه همه چیز علیه ایشان است، آنها حتی کوچکترین روزنه امید را رها نمی‌کنند.

   نتیجه‌گیری جزئی: احتمال همزمانی مقاومت و شورش، حتی اگر احتمالی خفیف، حداقل، و یا به طرز مضحکی غیرمحتمل باشد، ماشین را به لغزش وا‌می‌دارد. که البته به معنای تخریب آن نیست. نه هنوز. نقش جادوگران سرخ تعیین‌کننده خواهد بود.

   بله، درصد احتمال پیروزی زندگی بر مرگ مضحک است. پس گزینه‌هایی وجود دارد: تسلیم شدن، بی‌شرمی و مذهبِ هرچه پیش‌آید خوش آید (یا «چو فردا شود فکر فردا کنیم» به‌عنوان فلسفه زندگی).

   و با این حال، کسانی هستند که از دیوارها، مرزها، مقررات… و قانون احتمالات سرپیچی می‌کنند.

   سری سوم تناقضات: لازم نیست. اصل طرد شق ثالث اعمال می‌شود.

   نتیجه‌گیری کلی: بنابراین باید فرضیه دیگری مطرح شود.

-*****-

آها! آیا فکر می‌کردید ابتکار یا قدمی که زاپاتیست‌ها اعلام کردند، ناپدید شدن MAREZ و JBGها، وارونه شدن هرم و تولد GAL ها بود؟

   خب متاسفم که آرامشتان را برهم می‌زنم…این‌طور نیست. به قبل از به‌اصطلاح «قسمت اول» و بحث در مورد انگیزه‌های گرگ‌ها و چوپان‌ها برگردید. خب برگشتید؟ حالا این چند خط را آنجا بیافزایید:

«با اذن و لطف مافوق‌هایمان، مناظر شگفت‌انگیز و وحشتناکی را که چشمانم در این سرزمین‌ها دیده است برایتان وصف می‌کنم. در سی‌امین سال مقاومت و با اولین روشنایی روز، چشمانم تصاویری را دید و صداهایی را شنید که تا به حال ندیده و نشنیده بود و با این حال همیشه کلمات مرا نیز زیر نظر داشت. قلب دیکته می‌کند و دست می‌نویسد: سپیده‌دم بود و آن بالاها بود، جیرجیرک‌ها و ستاره‌ها برای زمین مبارزه می‌کردند…».

کاپیتان

  این نوشته در آن زمان ظاهر نشد زیرا شما نه از مرگ معاون فرمانده گالئانو اطلاع داشتید و نه از سایر مرگ‌های ضروری. اما ما زاپاتیست‌ها این‌گونه هستیم: همیشه بیش از آنچه می‌گوییم سکوت می‌کنیم. انگار مصمم باشیم پازلی را طراحی کنیم که همیشه ناتمام است و یک قطعه کم دارد، همیشه با این سوال نابهنگام: خود شما چطور؟

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

کاپیتان

۱، ۲، ۱۰، ۲۰، ۳۰، ۴۰ سال بعد.

بعدالتحریر- پس گفتی چقدر مانده؟ خب دیگر… شب دراز است و قلندر بیدار.

زنده باد اشتراک!zapa.jpg

گزارش جمعی از مراسم سی‌امین سالگرد قیام زاپاتیست‌ها در چیاپاس

(قیام ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در اول ژانویه ۱۹۹۴)

اکتبر ۲۰۲۳، ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی با شعر «انگیزه‌های گرگ» از شاعر نیکاراگوئه‌ای، روبن داریو آغاز به نشر بیست اطلاعیه [1]کرد که در آنها نه تنها از مرگ شوراهای دولت خوب صحبت به میان آمده بلکه تغییر ساختار تشکیلات مدنی مناطق زاپاتیستی نیز شرح داده شده. در یکی از این اطلاعیه‌ها، زاپاتیست‌ها از تمامی افراد و تشکل‌هایی که بیانیه‌ی «برای زندگی» را امضاء کرده‌اند دعوت می‌کند تا با وجود خطرات موجود در چیاپاس، برای شرکت در جشن سی‌امین سالگرد «جنگ علیه فراموشی» (اول ژانویه ۱۹۹۴) به چیاپاس بروند.

از همان نخستین روز انتشار دعوتنامه، گروه‌هایی که در سازماندهی سفر زاپایست‌ها به اروپا (۲۰۲۱) فعالیت داشتند، هماهنگی کاروانی از اروپاییان را به منظور شرکت در این جشن در دستور کار خود قرار دادند.

در روز ۱۷ دسامبر ۲۰۲۳، اولین گروه کاروان وارد شهر مکزیکو شد تا در ساختمانی متعلق به ارتش زاپاتیستی، میهمان «گروه کمک رسانی» باشد که در فرودگاه این شهر در انتظار رفقا بودند.

در روز ۲۵ دسامبر اولین اتوبوس از جمله با ۲۶ نفر از دوستان و رفقای اروپایی، به سوی سن کریستوبال د لاس کازاس به راه افتاد . رفقا در یکی از مراکز متلق به ارتش زاپاتیستی (CIDECI) اسکان گزیدند تا سپس با در نظر گرفتن شرایط امنیتی عازم محل برگزاری مراسم بشوند.

۲۷ دسامبر، اتوبوس ما پس از شش ساعت که توسط موتورسواران زاپاتیست اسکورت می‌شد به روستای «دولورِس ایدالگو و سپس به «حلزون نئووا خِروزالِن» (اورشلیم نو) رسیدیم. رفقای زاپاتیست که در انتظار ما بودند، بعد از تعیین محل خواب، از ما با لوبیا و ترتیا (نان ذرت) پذیرایی کردند.

روز ۲۹ دسامبر در میان تشویق حاضرینی که هم میلیشیا و هم پایه‌های مردمی زاپاتیست‌ها بودند، وارد «حلزون دولورِس ایدالگو» شدیم. همه چیز بوی جشن می‌داد، اما نه جشنی برای سی سال گذشته، که جشنی برای آینده. در گوشه و کنار محل تجمع، رفقایی از چیاپاس و دیگر مناطق مکزیک دور هم جمع بودند و با والیبال، بسکتبال و فوتبال شادی و انتظار را با هم شریک می‌شدند. بعد، موسیقی و سپس یک غذای گرم و خوشمزه.zapa1.jpg

۳۰ دسامبر باز با وانت‌هایی که رفقای زاپاتیست در اختیارمان قرارداده بودند به دولورس ایدالگو بازگشتیم. آنجا گروه‌های مختلف جوانان در حال اجرای تئاتر بودند. تدارکات جشن عبارت بود از چهار قطعه نمایشی که توسط رفقای جوان از حلزون‌های مختلف اجرا شد، نمایشنامه را جوانان روستاهای مختلف زاپاتیستی در باره‌ی تاریخچه‌ی رنج‌ها و مبارزات بومیان از زمان فئودالی تا امروز نوشته بودند، موسیقی و مراسم آیینی که توسط شرکت‌کنندگان به اجرا درآمد و نیز حضور گروه‌های محلی که موسیقی مخصوص رقص می‌نواختند. همزمان، بازی‌های دوستانه ورزشی (والیبال، فوتبال و بسکتبال) بین تیم‌های رفقای جوان زاپاتیست و رفقای شرکت کننده‌ی غیرزاپاتیست در تمام طول روز در جریان بود.

دور تا دور میدان، دوچرخه‌هایی که روی آنها پلاستیک مشکی کشیده بودند نظرها را جلب می‌کرد، این دوچرخه‌ها را در کارگاه‌های زاپاتیستی برقی کرده بودند تا به گفته‌ی خود زاپاتیست‌ها به گوشه و کنار همبودها برسند.

۳۱ دسامبر، جشن و سرور همچنان ادامه داشت. آسمان رو به تاریکی می‌رفت که مراسم شکل دیگری به خود گرفت: گروهی از زنان میلیشا در حال شکل‌گیری و ایستادن در موضع خود بودند که گروه بزرگتری از مردان در انتهای پشتی میدان پدیدار گشت .اولین رژه نظامی توسط زنان میلیشیا همراه با ضرب‌آهنگ ترانه‌ای با ریتم کومبیا انجام شد که موضوع آن عشق اول میان زن و مردی جوان است. وقتی زنان در میانه میدان متوقف شدند، رژه مردان با ترانه دیگری شروع شد که ریتمی مشابه داشت اما بدون خواننده. زنان و مردان میلیشیا چوب‌های بلند یکی از سلاح‌های خود را بر هم می‌کوبیدند تا آن را به سازی بدل کنند که نوایش، همراه با صدای چکمه‌های‌شان بر زمین، پژواک تپش قلب مبارزی است که به ضرب‌آهنگ عشق و زندگی گام برمی‌دارد.

پس از برداشتن کلاه از سر و سلام دادن، ترانه‌ی عاشقانه دیگری با مضمون "عشقی که هرگز فراموش نمی‌شود" با رقص زنان میلیشیا همراه شد و بعد، به فرمان معاون فرمانده مویسس زنان و مردان میلیشیا سپری انسانی در اطراف میدان درست کردند تا همه شرکت‌کنندگان در پناه آن بایستند –به سان کمونی که همه را دربرمی‌گیرد- و به سخنان او گوش فرا دهند.

زنده باد اشتراک!zapa2.jpg

مویسس ابتدا به زبان بومیان منطقه یعنی به زبان تسلتال و بعد به اسپانیایی رو به پایه‌های کمک رسانی زاپاتیستی سخن می‌گوید.

جلوی صحنه، پیش از صف فرماندهان زاپاتیست، چند صندلی خالی برای «غایبین» گذاشته شده است: «مفقودالاثر شدگان»، «زندانیان سیاسی»، «مادران جستجوگر»، «کودکان، زنان و مردان به قتل رسیده» که همزمان مبارزان همیشه حاضر برای زندگی هستند. وجود همین صندلی‌های خالی گویای این امر است که زاپاتیست‌ها برای غایبین، فاعلیت قائلند و آنان را در مبارزه‌ی روزمره‌ی خود دخیل می‌دانند..

سخنرانی با اشاره به همین غایبین حاضر آغاز می‌شود.

فرمانده مویسس می‌گوید: اینجا نیامده‌ایم تا یاد به خاک افتادگان‌مان را در موزها به فراموشی بسپاریم و نیز نیامده‌ایم سی سال گذشته را جشن بگیریم. اگر اینجا هستیم، معنایش این است که مبارزه در جریان است و باید راه آنان را ادامه بدهیم. هرچند که در تنهایی مطلق باشد.

پس از اشاره‌ی مویسس به «اشتراکی کردن ابزار تولید» و تغییر ساختار خودمختاری، زاپاتیست‌ها کلامشان را تنها با یک شعار به آخر رساندند: «زنده باد اشتراک!».

این شعار، نشانگر این است که ایده‌ی اشتراک زائیده‌ی بحث‌های درونی پایه‌های مردمی زاپاتیست است.zapa3.jpg

روز اول ژانویه  ۲۰۲۴

مراسم با اجرای برنامه‌های هنری و مسابقات دوستانه‌ی ورزشی ادامه یافت. گروهی از طرفداران جنبش کردستان و روژاوا به‌عنوان همبستگی، یک رقص کردی اجرا کردند. از بلندگو اعلام شد: رژه‌ی شبِ پیشِ میلیشیا دوباره تکرار خواهد شد. بخشی از فرماندهی زاپاتیست‌ها، از جمله کاپیتان مارکوس، به روی سن آمدند و با پخش موسیقی کومبیا رژه آغاز شد.

در تمام طول رژه، دختر بچه‌ای هفت - هشت ساله، در روی سن، مقابل فرماندهان دایره‌وار دوچرخه می‌راند. دختر بچه‌ای که یادآور  دِنی‌ست، سمبل نسل‌های آینده که قرار است ۱۲۰ سال دیگر به دنیا بیاید و پس از بارها زمین خوردن و برخاستن، در آزادی تصمیم بگیرد که چه می‌خواهد و مسئولیت آن را نیز به عهده بگیرد.[2] و دایره‌ای که نماد چرخش زمان، ادامه‌ی زندگی و انتقال مبارزه از نسلی به نسل دیگر است.

بعدازظهر، در گوشه‌ای دنج، گروه کوچکی از ما زیر سایه‌ی درختی روی نیمکت‌های چوبی می‌نشینیم تا در میان طعم چای، دود سیگار و خنده‌های گاه و بیگاه و رفیقانه درباره‌ی برداشتمان از مراسم سال نو گفت‌و‌گو کنیم..

سخن از سمبلیسم زاپاتیست‌ها به میان می‌آید و از این که در این منطقه، مبارزه همان زندگی روزمره است. یکی از رفقا معتقد بود، در حالی که دولت کنونی مکزیک با پروژه‌ی «کاشت زندگی» دهقانان را از زمین جدا کرده و آنان را به کارگر تبدیل می‌کند، زاپاتیست‌ها با اشتراکی کردن اراضی تحت کنترل خود، باعث می‌شوند دهقانی که با «زمینش» تعریف می‌شود، از چهارچوب مفهوم دهقان پا را فراتر بگذارد. کار اشتراکی حتی دهقانی را که زاپاتیست نیست، به یک فرد مبارز بدل می‌کند. بدین ترتیب، اگر سلب مالکیت از طرف دولت موجب از خودبیگانگی دهقان می‌شود، اشتراکی کردن اراضی با ایجاد فضای همکاری جمعی، دهقان را به بافت اجتماعی و سیاسی جدید و وسیعتری پیوند می‌زند؛ با «کاشت زندگی» دهقان هرچه بیشتر به سوی ایزوله شدن و وابستگی رانده می‌شود در حالی که با سازماندهی کاراشتراکی در «نامِلک»، افراد در جمع تعریف شده، استقلال و قدرت بیشتری را تجربه خواهند کرد. بومی غیرزاپاتیست دیگر حاضر نخواهد بود تحت فرمان شبه‌نظامیان، به خاطر کار روی یک تکه زمین، به برادران خود حمله کند. بدین ترتیب دفاع از «مادر-زمین» کاری خواهد بود همگانی، فراتر از گرایش‌های سیاسی.zapa4.jpg

در بحث‌ها صحبت از این شد که با توجه به بیست اطلاعیه‌ی اخیر زاپاتیست‌ها، به نظر می‌رسد که آنها با ایجاد «دولت خودمختار محلی » GAL، همان‌طور که تمام قدرت تصمیم‌گیری را به پایه‌های مردمی منتقل کرده‌اند، مسئولیت دفاع از اراضی را نیز به دوش آنها گذاشته‌اند  و چه‌بسا دعوت از رفقایی از نقاط دیگر جهان برای کار در «نامِلک»های اشتراکی، می‌تواند به نوعی برای کمک به تضمین امنیت بیشتر همبودها باشد. بدین ترتیب نیروهای نظامی زاپاتیست (شورشگران) می‌توانند در پایگاه‌های‌شان، خود را بازسازی و احتمالا برای درگیری‌های آینده آماده کنند. از اینجاست که تغییر درجه نظامی مارکوس به کاپیتان، می‌تواند سمبل بازگشت به سال‌های قبل از قیام ۱۹۹۴ باشد که در آن آماده‌سازی نظامی اهمیت به‌سزایی داشت.

دوم ژانویه  ۲۰۲۴

در حلزون «اورشلیم نو»، بیش از پنجاه نفر از اعضای کاروان اروپایی و تنی چند از انترناسیونالیست‌های دیگر که از پیش اجازه گرفته بودیم تا مدت بیشتری در روستاهای زاپاتیست بمانیم و با نمایندگان «دولت خودمختار محلی» به گفت‌و‌شنود بنشینیم، گرد هم حلقه زدیم تا راجع‌به چندوچون سوال‌های‌مان تصمیم بگیریم.

سوم ژانویه  ۲۰۲۴

بعدازظهر گروه‌های کوچک در مورد تجربیات روزهای گذشته به بحث و گفت‌وگو نشستند.

چهارم ژانویه  ۲۰۲۴

صبح زود خبر دادند برای حرکت به سوی «حلزون دولورس ایدالگو» آماده شویم.

دقایقی چند پس از رسیدن به محل به سالن اجتماعات فراخوانده شدیم. ده‌ها نفر از اعضای «کمیته‌ی مخفی انقلابی بومیان» در انتظار نشسته بودند. در مقابل آنان برای ما نیز نیمکت‌هایی چیده بودندم. مویسس، که در کنار دیواری بین آنها و ما ایستاده بود، خوش‌آمد گفت و از ما دعوت کرد تا هر سوالی داریم، بپرسیم. سوال‌ها را گاهی خود او و گاهی اعضای دیگر کمیته، اما همیشه با سخاوت و بردباری پاسخ می‌دادند تا آنجا که دیگر سوالی باقی نماند.

در بحث و گفت‌و‌گویی که بیش از شش ساعت به طول انجامید، از جمله نکات زیر مطرح شد:

۱- چه امری موجب فکر کردن به لزوم تغییر شد؟

با روی کار آمدن آندرس مانوئل لوپز ابرادور (رئیس جمهور کنونی مکزیک) و ادعای تغییر جامعه توسط او، زاپاتیست‌ها با توجه به این ادعای توخالی، از خودشان پرسیدند که آیا ایده‌شان برای تغییر به همان اندازه تو خالیست یا سخن از تغییری واقعی در میان است؟ در پاسخ به این سوال در همبودهای مختلف زاپاتیستی بحث و گفت‌وگو درگرفت و به تشکیل ساختاری جدید انجامید که در آینده کارکردش را نشان خواهد داد.

۲- مشکلات ساختار قدیمی «شوراهای دولت خوب» و عللی که منجر به تغییرات کنونی شد: دور شدن مسئولین و مقامات از توده‌های مردم که خود محصول آموزش تنها تعدادی از رفقا بود که در نتیجه‌ی آن دانش در انحصار یک عده‌ی محدود باقی می‌ماند؛ ایجاد بوروکراسی؛ تصمیم‌گیری‌های خودسرانه‌ مقامات شوراها؛ ایجاد خلل در روند انتقال اطلاعات در جامعه.

۳- در ساختار شوراهای دولت خوب، ما به نوعی همان ساختارهای دولتی را کپی کرده بودیم. بعد متوجه شدیم که در چنین ساختاری باز هم مردم به‌تدریج کنار گذاشته می‌شوند. با برعکس کردن هرم، روشن شد که باز هم بخشی از همان مشکلات قدیمی تکرار خواهد شد، اطلاعاتی که می‌بایست از مجمع عمومی روستاها به شوراها انتقال می‌یافت و اطلاعاتی که از شوراها به روستاها بر می‌گشت هم به همین ترتیب.

۴- بعد از بازگشت هیئت زاپاتیستی از اروپا، کار بازبینی انتقادی از خودمان را آغاز کردیم و متوجه شدیم که ساختاری که داشتیم، تنها در برهه‌های خاص زمانی نتایج مثبتی داشته است و نکات منفی در آن می‌چربیده است. تغییر کنونی که محصول یک روند تاریخی است، فقط در لحظه کنونی امکانپذیر بود، زیرا تنها محصول آموزه‌های همین روند تاریخی است.zapa5.jpg

۵- در ساختار جدید خودمختاری، تمام قدرت حکومتی به دست «دولت خودمختار محلی» GAL است. یعنی در سطح مناطق و نواحی، حکومتی وجود ندارد. کار «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» CGAZ و «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» ACGAZ تنها هماهنگی شوراها با هم است. به غیر از این آنان هیچ مسئولیتی ندارند. همه مردم باید یاد بگیرند که خودشان حکومت کنند. «هر گندی که خود مردم بزنند، باید خودشان تمیز کنند!» به عبارت دیگر هر آزادیِ‌عملی با مسئولیت همراه است.

در هر GAL زنان و مردانی هستند که «کمیسرها» Comisariados و «کاردارها» Agentes نام دارند و تعدادشان می‌تواند تا ده نفر برسد. اگر در روستایی مشکلی بوجود بیاید، کوشش بر این است که مقامات خود شوراهای روستا این مشکلات را حل کنند و چنانچه موفق نشوند، «شوراهای دولت خودمختار زاپاتیستی» مجامع عمومی محلی را فرا می‌خوانند و در صورتی که آنها نیز نتوانند پاسخی بدهند، «مجمع شوراهای خودمختار زاپاتیستی» تشکیل می‌شود.

اگر در دوران گذشته ابتکار عملی قرار بود پیشنهاد شود، از طریق شوراهای دولت خوب به روستاها مطرح می‌شد. حال آنکه در ساختار جدید، هر فردی می‌تواند آن را به «دولت خودمختار محلی» پیشنهاد بدهد و بعد از بحث به مراجع بالاتر برده می‌شود.  بنابراین ابتکارعمل‌ها از پایین و از طریق پایه‌های مردمی آغاز می‌شود و به بالا می‌رسد. به‌عبارتی، دمکراسی به تصمیم‌گیری در مورد پیشنهادات خلاصه نمی‌شود، بلکه طرح ابتکار عمل‌ها را نیز دربرمی‌گیرد.

۶- در مورد کار مشترک در اراضی «هیچکس» یا «کمون» یا در «نامِلک‌ها» ابتدا جوامع زاپاتیست تصمیم می‌گیرند و بعد آن را با «برادران و خواهران» غیرزاپاتیست در میان می‌گذارند. اگر آنان پیشنهاد سازنده‌ای داشته باشند و ما را در بحث قانع کنند، طبیعی‌ست که آن را می‌پذیریم.

۷- درباره تغییر نسل و انتقال تجربیات به جوان‌ترها:

مبارزه هر نسلی محصول شرایط اجتماعی، سیاسی و تاریخی خاص خود است. تجربه مبارزات در چارچوب سه اصل به نسل بعدی منتقل می‌شود: «خودت را نفروش، تسلیم نشو و به بیراهه نرو!» یعنی هر نسلی مبارزه خاص خودش را دارد، اما از نسل پیش این سه پرنسیپ را می‌آموزد.

انتقال تجربیات به نسل‌های جوان‌تر به شیوه‌های مختلفی صورت می‌پذیرد: در خانواده‌ها، در حین کار اشتراکی، در جلسات آموزشی با کمیته‌های جوانان در سطوح منطقه‌ای.

۸- در پاسخ به این پرسش که چگونه می‌توان از خارج از منطقه زاپاتیستی برای کار در اراضی اشتراکی آمد، گفته شد که مهمترین موضوع درک این مسئله است که همه چیز زنده است (خود زمین، گیاهان و موجودات رو و زیر زمین) و زنده بودن فقط به انسان‌ها خلاصه نمی‌شود. بعد از درک این اصل و اطمینان از اینکه مصمم هستید از تمام اشکال حیات دفاع کنید متشکل شوید.

۹- در مورد این که زمین متعلق به هیچکس نیست، رفقای زاپاتیست اذعان کردند که «نامِلک» بودن زمین امری بدیهی‌ست، زیرا هیچ فردی عمری به درازای میلیون‌ها سال نداشته است که بتواند مدعی باشد که مالک این زمینی‌ست که این همه عمر دارد.zapa6.jpg

۱۰- کسانی که حق کار در اراضی اشتراکی را ندارند عبارتند از: شبه‌نظامیان، افرادی که به نوعی با مواد مخدر سروکار دارند (کشت، فروش، انتقال و مصرف) و کسانی که پیش از این زمین‌های خودشان را فروخته باشند. محصول اراضی و کار مشترک، به تساوی بین کسانی که در کار شرکت داشته‌اند، تقسیم می‌شود.

۱۱- ما قصد نداریم کسی را قانع کنیم که زاپاتیست بشود، می‌خواهیم در عمل دانسته‌های‌مان را با آنان شریک شویم. نه تنها در سطح تئوریک بلکه در عمل و با حل مشکلات و پرداختن به علل رنج مشترکمان.

۱۲- درباره مشارکت زنان در مبارزات، زاپاتیست‌ها معتقدند که باید زن و مرد دوشادوش علیه سرمایه‌داری مبارزه کنند و راه این مشارکت گفت‌وگوی بسیار بین زن و مرد است تا هم مردان در کارهای خانگی شرکت کنند و هم زنان در فعالیت‌های اجتماعی. زنان از همان چهل سال پیش شرکت در فعالیت‌های «سنتاً مردانه» را آغاز کرده‌اند.

پنجم ژانویه  ۲۰۲۴

گروهی که در «حلزون اورشلیم نو» سکونت داشت به چند دسته تقسیم شد تا در روستاهای مختلف با مردم و «دولت خودمختار محلی» گفت‌وگو کند.

در قسمت عقب چند وانت، در روی جادهای سخت و ناهموار، کاروان ما راهی بازدید از دو روستا شد تا با پایه‌های مردمی مشارکت‌کننده در تصمیمات و مدیریت امور یعنی «دولت خودمختار محلی» دیدار کند.

رفقایی که در حلزون/کاراکل، محل اقامتمان میزبان‌مان بودند این بار با سخاوت همیشگی و خستگی‌ناپذیرشان همراه و راهنمای ما شدند.

آنچه در این ساختار جدید برجسته و آشکار بود اداره‌ی جمعی امور آموزش و سلامت و حل اختلاف و ساماندهی امور توسط همبودهای محلی بود.

در GAL نه با «مسئولین» سلامت و آموزش بلکه با «ترویج‌گران» سلامت و آموزش برخورد داریم و البته با شوراهای متشکل از این ترویج‌گران که همبسته و پیوسته با یک‌دیگر در این نشست حاضر بودند و از کار خود سخن می‌گفتند.

مسئله منطقه‌ای حائل با حفظ حمایت و برادری/خواهری بین روستاهای زاپاتیستی و غیرزاپاتیستی در ساختارهای مدنی هم مشهود بود.

برای نمونه، غیرزاپاتیست‌ها نیز می‌توانستند از امکانات پزشکی و بهداشتیِ روستاهای زاپاتیستی استفاده کنند. البته، برخلاف ساکنین روستاهای زاپاتیستی، این استفاده در ازای پرداخت مبلغی که برای تامین نیازهای خدمات بهداشتی و درمانی لازم است میسر می‌شود، اما شاید نکته مهمتر این است که این مراکز به روی برادران و خواهران غیرزاپاتیست گشوده می‌ماند و انحصاری نیست. برداشت ما این بود که این نیز جزیی از ترویج علنی دستاوردهای زیست اشتراکی‌ست برای آنان که هنوز به امکان‌های تازه این ساختار باور ندارند (هرچند در عمل باید دید این تمایز چگونه بیشتر به همبستگی می‌انجامد و نه به یادآوری گسست‌ها).

در بازدید از مراکز آموزشی، به نظام آموزش بدیل پی بردیم که در آن نمره‌دهی و رتبه‌بندی جای خود را به تشریک مساعی معلم و دانش‌آموز در شکل‌دادن به یادگیری و تفکر انتقادی داده است. در این نظام آموزشی کارکرد و ترکیب کلاس درس به این صورت بود: کلاس‌ها به سه دوره تقسیم می‌شوند و اصولا مهم نیست که فرد به چه مدت زمان نیاز دارد. مهم این است که به این نتیجه برسد که می‌تواند در دوره بالاتر شرکت کند. در این روند آموزشی، هم معلمان و هم دانش‌آموزان به این باور دارند که آنچه می‌آموزند، باید در خدمت خودمختاری‌شان باشد. دانش‌آموزانی که با آنها صحبت کردیم نیز به این امر اذعان داشتند.

پس از این بازدید و دریافتنِ این که دانشِ سلامت و آموزش چون مشعلی از نسلی از ترویج‌گران به دست نسلی دیگر می‌رسد و درک این که این نگاهِ طبیعی به یادگیری، باطل‌السحرِ نگاه کالایی و مصرف‌گرا و ویرانگر رایج در جهان سرمایه‌داریست.

زمان استراحت و غدا رسید. غذایی که گشاده‌دستی مردمی را نشان می‌داد که سازندگان فروتن آینده‌اند و در قالب ممارست یک زیستِ جماعت‌محور و جمع‌گرا عمل می‌کنند.

زیر سایه گیاهان استوایی برای آنهایی که فرسوده از راه و بیماری بودند فرصتی برای استراحت و تأمل فراهم شد و برای رفقایی که همچنان پرتوان در جستجوی کشف‌های جدید بودند، دیدار از مزارع آناناس و موز و ذرت انتظار می‌کشید.

جز یادگیری این بدیل اجتماعی، سوغاتی که بسیاری از رفقا از خاک سرشار این روستای زاپاتیستی آوردند گل‌ها و ساقه‌های گیاهان استوایی بود که نمی‌شد چشم از زیبایی آنها برگرفت، از جمله گل سرخی همچون شعله آتش که اینجا و آنجا بی‌پروا بر شاخه‌های درختان گوناگون روییده بود...

گزارش از کاروانی از اروپا- ژانویه ۲۰۲۴

[1]  برای اطلاع بیشتر از مضمون بیانیه‌ها ن.ک به:

https://peykarandeesh.org/index.php/rubriques/le-mouvement-zapatiste/1526-2023-11-28-15-27-44

[2]. ن. ک. به: قسمت سوم بیانیه‌ها:

دِنی‌:https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2023/11/09/%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85-%d8%af%d9%90%d9%86%db%8c/)

قسمت دوازدهم: بخش‌هایی از یک نامه

بخش‌هایی از نامه‌ای که چند ماه پیش از طرف معاون فرمانده شورشی مویسس به جغرافیایی دور، از نظر مسافت اما نزدیک از نظر فکری فرستاده شد:

«کمیسیون ششمین [بیانی] زاپاتیستی

مکزیک.- آوریل ۲۰۲۳

(…)

   زیرا در آن صورت مثل این خواهد بود که در مواجهه با طوفان وحشتناکی که در حال حاضر هر گوشه‌ی این سیاره را، حتی آنهایی را که فکر می‌کردند از هر شری در امان می‌مانند زیر تازیانه‌ی خود گرفته، ما طوفان را نبینیم.

   منظورم این است که ما نه تنها طوفان، ویرانی، مرگ و درد ناشی از آن را می‌بینیم، بلکه آنچه را که پس از آن خواهد آمد نیز می‌بینیم. ما می‌خواهیم بذر ریشه‌ای باشیم که نخواهیم دید؛ ریشه‌ای که به نوبه‌ی خود سبزه‌ای از آن خواهد رست، سبزه‌ای که باز هم نخواهیم دید.

بنابراین اگر بخواهیم یک تعریف مختصر و مفید ارائه دهیم، باید بگوییم مسلک زاپاتیستی «بذر خوب بودن» است.

   ما قصد نداریم جهان‌بینی خود را برای نسل‌های بعدی به میراث بگذاریم. نمی‌خواهیم وارث بدبختی‌ها، کینه‌ها، دردها، ترس‌ها یا علایق‌ ما باشند. و نیز نمی‌خواهیم آینه‌ای باشند که تصویری کم و بیش تقریبی از آنچه ما خوب یا بد می‌پنداریم را منعکس می‌کند.

   آنچه ما می‌خواهیم این است که زندگی را برایشان به میراث بگذاریم. آنچه نسل‌های دیگر با این میراث انجام می‌دهند، تصمیم خود آنها و مهم‌تر از همه مسئولیت خودشان خواهد بود. همان‌طور که ما زندگی را از اجدادمان به ارث بردیم، آنچه را که ارزشمند می‌دانستیم برداشتیم و برای خود وظیفه‌ای تعیین کردیم. و روشن است که مسئولیتِ تصمیمی که می‌گیریم، کاری که برای انجام آن تعهد می‌دهیم و عواقب اعمال و کوتاهی‌هایمان را می‌پذیریم.

   وقتی می‌گوییم «تسخیر جهان لازم نیست، کافی‌ست آن را از نو بسازیم»، به‌طور قطعی و بازگشت‌ناپذیر از مفاهیم سیاسی فعلی و قبلی فاصله می‌گیریم. جهانی که ما تصور می‌کنیم بی‌عیب و نقص نیست، حتی از دور؛ اما بدون شک بهتر است. دنیایی که در آن همه همانی باشند که هستند، بدون شرم، آزار، مثله شدن، زندانی شدن، به قتل رسیدن، به حاشیه رانده شدن، سرکوب شدن.

   اسم آن دنیا چیست؟ چه سیستمی از آن پشتیبانی می‌کند یا بر آن غالب است؟ خب، این را کسانی که در آن زندگی می‌کنند، تصمیم خواهند گرفت، اگر بخواهند.

   دنیایی که در آن کسانی که میل به سلطه و همگن‌سازی دارند، از آنچه این تفکر اکنون و در زمان‌های دیگر به بار آورده است درس بگیرند و در آن دنیای آینده شکست بخورند.

   دنیایی که در آن بشریت نه با برابری (که تنها جدایی کسانی را که «برابر نیستند» پنهان می‌کند) بلکه با تفاوت تعریف می‌شود.

   جهانی که در آن تفاوت موجب آزار و اذیت نیست، بلکه از آن استقبال می‌شود. دنیایی که در آن داستان‌هایی که تعریف می‌شود مربوط به کسانی نیست که برنده می‌شوند، زیرا هیچ‌کس برنده نمی‌شود.

   دنیایی که در آن داستان‌هایی که تعریف می‌شود، چه در فضای خصوصی و چه در هنر و فرهنگ، مانند قصه‌هایی است که مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌هایمان برای ما می‌گفتند: قصه‌هایی که به ما یاد نمی‌دهند چه کسی برنده می‌شود، زیرا هیچ‌کس نمی‌برد و بنابراین، هیچ‌کس نمی‌بازد.

   داستان‌هایی که به ما اجازه دادند در میان قطرات باران، بوی پختن ذرت و عطر قهوه و تنباکو، چیزهای وحشتناک و شگفت‌انگیزی را تصور کنیم، و دنیایی ناکامل را، دنیایی شاید دست و پا چلفتی، اما بسیار بهتر از دنیایی که اجداد و معاصران ما از آن رنج کشیده‌اند و می‌کشند را.

   ما قصد نداریم قوانین، دستورالعمل‌ها، جهان‌بینی‌ها، تعلیمات‌دینی، مقررات، مسیرها، مقصدها، گا‌ها و همراهان خویش را به میراث بگذاریم؛ یعنی آنچه را که تقریباً همه طرح‌های سیاسی آرزویش را دارند.

   هدف ما ساده‌تر و بسیار دشوارتر است: به میراث گذاشتن زندگی.

(…)

   زیرا می‌بینیم که این طوفانِ مهیب که نخستین تندبادها و رگبارهایش هم اکنون کل سیاره را درمی‌نوردد، با سرعت و شدت بسیار به ما نزدیک می‌شود. بنابراین ما تنها آنچه را که جلوی چشم‌مان است نمی‌بینیم. یا اگر می‌بینیم، با توجه به آنچه در دراز مدت می‌آید به آن می‌نگریم. واقعیت بلافصل ما با دو واقعیت تعریف شده یا مطابق با آن است: یکی مرگ و نابودی که بدترین جنبه‌های انسان‌ها را فاش می‌کند، صرف نظر از طبقه اجتماعی، رنگ، نژاد، فرهنگ، جغرافیا، زبان و اندازه آنها؛ و دیگری شروعی دوباره بر روی آوار سیستمی که بهترین کاری را که می‌توانست، انجام داد: نابود کردن.

   چرا می‌گوییم این کابوسی که اکنون تجربه می‌کنیم و بدتر هم خواهد شد، بیداری را به دنبال خواهد داشت؟ خب، زیرا کسانی هستند، مانند خود ما، مصمم به دیدن این امکان، گرچه امکانی بسیار کوچک باشد. اما هر روز و در هر ساعت و در همه جا مبارزه می‌کنیم تا این حداقل امکان، هرچند کوچک و بی‌اهمیت –مثل دانه‌ای ریز –رشد کند و روزی به درخت زندگی بدل شود، درختی که اگر هست، از همه رنگ‌هاست.

   ما تنها نیستیم. در این ۳۰ سال به دنیاهای زیادی سرک کشیده‌ایم؛ دنیاهایی متفاوت در راه و روش، زمان، جغرافیا، داستان‌ها و تقویم‌شان. اما برابر در تلاش و چشم دوختنی به نظر بیهوده به زمانی نابهنگام که خواهد آمد، نه از روی تقدیر، نه با طرح الهی، نه به این دلیل که کسی ببازد تا کسی برنده شود. نه، به این دلیل که ما روی آن کار می‌کنیم، برایش می‌جنگیم، زندگی می‌کنیم و برای آن می‌میریم.

و سبزه‌زاری خواهد بود با گل‌ها و درختان و رودخانه‌ها و انواع حیوانات. و اگر سبزه هست از این روست که ریشه‌ای دارد. و یک دختر، یک پسر و یک دختر/پسر زنده خواهند بود. و روزی فرا می‌رسد که باید مسئولیت تصمیمی را بپذیرند که در مواجهه با این زندگی می‌گیرند.

   آیا این آزادی نیست؟

(…)

   و داستان یک زن بومی ۴۰ سال به بالا و از ریشه مایا را برای شما تعریف می‌کنیم، که در حین یادگیری دوچرخه‌سواری با دوچرخه سایز ۲۰، ده‌ها بار زمین خورد؛ اما به تعداد همان دفعات از زمین برخاست و حالا یک دوچرخه سایز ۲۴ یا ۲۶ سوار می‌شود و با آن به دوره‌های آموزشی گیاهان دارویی می‌رود.

   از مروج بهداشتی سخن می‌گوییم که به یک همبود دورافتاده بدون جاده آسفالته می‌رود، و به‌موقع می‌رسد تا به مرد مسنی که مورد حمله افعی نایاکا قرار گرفته است سرم پادزهر تجویزکند.

   و از زنی بومی از مقامات خودمختار که با دامن ناگوا و کوله پشتی‌اش، به‌موقع به مجمع «زنانی که هستیم» می‌رسد و می‌تواند در مورد بهداشت زنانه صحبت کند.

   و از اینکه وقتی وسیله نقلیه، بنزین، راننده یا جاده قابل عبوری نباشد، سلامتی در چهارچوب توسعه و امکانات ما چطور به کومه‌ای در گوشه‌ای از جنگل لاکاندون خواهد رسید.

   کومه‌ای که در آن، دور یک اجاق، زیر باران و بدون برق، مروج آموزش و پرورش با دوچرخه از راه می‌رسد و در میان بوی ذرت پخته، قهوه و تنباکو، از زبان زنی سالخورده داستان وحشتناک و شگفت‌انگیزی را می‌شنود؛ داستانی درباره وتان که نه مرد بود نه زن و نه چیز دیگری. و یکی نبود، بلکه بسیار بود. و خواهد شنید که می‌گوید: «ما نیز همین هستیم: وتان، نگهبان و قلب خلق».

   و اینکه آن مروج آموزش در مدرسه این داستان را برای دختران و پسران زاپاتیست تعریف خواهد کرد. البته بهتر است بگوییم نسخه‌ای از آن را که از شنیده‌هایش به یاد می‌آورد، زیرا به دلیل سر و صدای باران و صدای خفه‌ی زنی که قصه را تعریف می‌کرد، نتوانسته آن را درست بشنود.

   و درباره «کومبیای دوچرخه» که گروهی از جوانان موسیقی‌دان خواهد ساخت و همه‌ی ما را از اینکه «کومبیای قورباغه» را برای چندمین بار بشنویم، نجات خواهد داد.

   و مردگان ما که عزت و جان خود را مدیون آنها هستیم، شاید بگویند: «خب بالاخره وارد عصر چرخ شدیم». و در شب‌های بدون ابر وقتی به آسمان پر ستاره نگاه می‌کنند، خواهند گفت: «دوچرخه! بعد از آن نوبت سفینه‌های فضایی است»؛ و خواهند خندید، می‌دانم. و یکی از زندگان ضبط‌صوتی را روشن خواهد کرد و صدای کومبیایی به گوش خواهد رسید که همه ما، زنده و مرده، امیدواریم کومبیای «روبان قرمزی» نباشد.

(…)

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

به نام پسران، دختران، مردان، زنان و دگرباشان زاپاتیست.

معاون فرمانده شورشی مویسس.

مدیر هماهنگی «سفر برای زندگی».

مکزیک، آوریل ۲۰۲۳».

برگرفته از اصل نامه و با اجازه‌ی فرستنده و گیرنده.

گواهی می‌دهم.

کاپیتان - نوامبر ۲۰۲۳

قسمت شانزدهم:

برتولد برشت، کومبیا و عدم وجود

دختران و پسران جوان زاپاتیست در حال تمرین کردن یک رقص- تئاتر کومبیاوار برای جشن سی سالگی آغاز جنگ علیه فراموشی‌اند. بله، ما هم نمی‌فهمیم چطور ممکن است، آخر می‌گویند که همه جوانان زاپاتیست به شمال (ایالات متحده آمریکا. مترجم) رفته‌اند و دیگر نه جوانی باقی مانده و نه کلاً زاپاتیستی: حالا پیدا کنید پرتقال فروش را. ها؟ تئاتر کومبیاوار دیگر چه صیغه‌ای است؟ خب به قول دُن دوریتو (د.د. برای موارد حقوقی): «کومبیا ادامه‌ی سیاست به طریقی دیگر است».

تصاویر مرحمتی رفقای رسانه، کپی‌لفت دسامبر ۲۰۲۳. موسیقی: قسمت‌هایی از کومبیاهای صداسازان زاپاتیست. بیایید وسط بروبچه‌ها! یه قدم جلو، یه قدم عقب. قر کمر. بچرخ. حالا یه‌وری. بچرخ. حالا دوباره. یوهوووو!

زنگ نزنی آقا جان، زنگ نزنی! پولکا؟ یا یک کورریدوی خاکی؟ واسه‌ی دلخوشی مردم‌شناس‌ها می‌گم. کلاه و چکمه‌های گاوچرانیم کو؟ نگفتم؟ یه کاسه‌ای زیر نیم کاسه است.

قسمت هجدهم: خشم

آیا ارثی است؟ اکتسابی است؟ می‌توان پرورشش داد؟ آیا گم می‌شود؟ متحول می‌شود؟ مسری است؟ از طریق کدام کانال پخش می‌شود؟ چگونه به پدیده‌ای جمعی بدل می‌شود؟ آیا خلاقانه است؟

در چه مرحله‌ای شرافتمندانه می‌شود؟ چه زمانی شروع به فاصله گرفتن از کینه و انتقام می‌کند؟ آیا به عدالت نزدیک می‌شود؟

چگونه مبدل به ریشه تاریخی خلق‌هایی می‌شود که از نظر موقعیت جغرافیایی، زبان، فرهنگ، تاریخ و زمان با یکدیگر متفاوت هستند؟

آیا خشم پلی میان درد و عصیان است؟

در چه لحظه‌ای اندوه، ناامیدی و درماندگی به خشم تبدیل می‌شود؟

اگر زنان و مردانی که مورد ناپدیدسازی قهری واقع شده‌اند، به جای آن که وارث کسانی باشند که به دنبال آنها می‌گردند، خشم را برایشان به میراث گذاشته باشند چه؟ اگر پدر و مادر خود را به دنیا آورده باشند چه؟

اگر جستجوگران به دنبال تسلی، ترحم، همدردی و صدقه گوشی شنوا نباشند چه؟ اگر آنها هم در جستجوی خشم ما باشند چه؟

اگر همه خشم‌ها ریشه یکسانی داشته باشند و آن زنان جستجوگر و ما خلق‌ها یکدیگر را در این ریشه بیابیم چه؟

آیا به یکدیگر سلام می‌ کنیم؟ آیا توان این را خواهیم داشت که به یکدیگر لبخند بزنیم، یکدیگر را در آغوش بگیریم، و آنچه با یکدیگر در میان می‌گذاریم نه تنها درد، بلکه مشخصات فرد مسئول نیز باشد؟ یعنی چهره‌ی او (هر چند چهره‌های متفاوتی داشته باشد)، خند‌ه‌ی طعنه‌آمیزش، نگاه تمسخرآمیزش، بی‌شرمی او، یقین او به مصونیتش از مجازات، آن پرچم پول [که می‌افرازد]‫‪؟

و اگر در کتاب ناتمام تاریخ، روزی کسی نوری ببیند و بدون هیاهو و شعار بگوید «این نور از خشم زاده شده» چه؟

و اگر آنچه که ما را با وجود همه تفاوت‌ها متحد می‌کند همین خشم باشد چه؟ چه کسی در تقابل با ما قرار خواهد گرفت؟ چه کسی ما را به همان شکست گذشته، اکنون، امروز محکوم خواهد کرد؟ چه کسی ما را با فردایی مثل دیروز تهدید خواهد کرد؟

چه کسی از دست خواهد داد و چه کسی خواهد یافت؟

جوانان زاپاتیست در حال تمرین نمایشی برای جشن سی‌امین سالگرد آغاز جنگ علیه فراموشی.

تصاویر مرحمتی رفقای رسانه، کپی‌لفت دسامبر ۲۰۲۳. موسیقی:La Rage از Keni Arkana.  

کاپیتان

مکزیک، دسامبر ۲۰۲۳

۴۰، ۳۰، ۲۰، ۱۰، ۱ سال بعد

قسمت بیستم و آخر: مرام اشتراکی و عدم مالکیت

"پسرم چشمانت را خوب باز کن و به دنبال پرنده‌ی سِتَبرنُک برو. او اشتباه نمی‌کند.

سرنوشت او هم مانند تقدیر ماست: راه می‌گشاید تا دیگران گم نشوند".

کانک. ارمیلو آبرو گومز

در برخی مناسبت‌های گذشته، چند سال پیش، خلق‌های زاپاتیست که مبارزه خود را از دیدگاه «زنانی که هستیم» توضیح می‌دادند، خاطرنشان کردند که آنچه این تغییر را ممکن کرد، نه صرفاً اراده ایشان، تمایل یا مطالعاتشان، بلکه مبنایی مادی نیز بود: استقلال اقتصادی زنان زاپاتیست. و منظورشان داشتن شغل و حقوق یا دریافت صدقه مالی‌ای نبود که دولت‌های برخاسته از همه طیف‌های سیاسی با آن رای و عضویت می‌خرند. آنها به کار جمعی به‌عنوان خاکی حاصلخیز برای این تغییر اشاره کردند. یعنی کار سازماندهی شده‌ای که هدف آن نه رفاه فردی، بلکه رفاه جمعی بود. منظورشان تنها دور هم جمع‌شدن برای صنایع دستی، کسب‌و‌کار، پرورش دام، یا کاشت‌و‌برداشت ذرت، قهوه و سبزیجات نبود؛ بلکه شاید، بیش از هرچیز، به فضاهای خودشان بدون حضور مردان اشاره می‌کردند. تصور کنید در این زمان‌ها و مکان‌ها بین خودشان از چه صحبت می‌کردند و می‌کنند: دردهایشان، خشمشان، ایده‌هایشان، پیشنهادهایشان و رویاهایشان.

من به جزئیات بیشتر در مورد آن نمی پردازم. رفقای زن صدا، تاریخ و سرنوشت خود را دارند. من فقط به آن اشاره می‌کنم زیرا می‌خواهیم معلوم کنیم که این مرحله جدیدی که جوامع زاپاتیست تصمیم گرفته‌اند بسازند بر کدام پایه مادی استوار است؛ یعنی همانچه بیرونی‌ها ابتکار جدید زاپاتیست‌ها نامیده‌اند.

من مفتخرم به این نکته اشاره کنم که نه تنها کل طرح از نطفه‌اش محصول مجمع رهبری سازمانی زاپاتیستی بود، که همگی خون بومی و ریشه مایا دارند، بلکه به علاوه، کار من محدود به ارائه اطلاعات بود تا زنان و مردانی که روسای من هستند با اطلاعاتی که خودشان داشتند مقایسه‌اش کنند و بعد به دنبال انتقادات وارده و شکست‌های احتمالی آینده و استدلال‌های مربوطه بگردند (یعنی همان فرضیه‌ای که در متن قبلی به آن اشاره کردم). دست آخرهنگامی که آنها بحث خود را به پایان رساندند و ایده اصلی را مشخص کردند تا درباره آن با همه روستاها مشورت کنند، من همانقدر متعجب شدم که احتمالا شمایی که اکنون می‌خواهید آن را بشناسید شگفت‌زده خواهید

در بخش دیگری از مصاحبه با معاون فرمانده شورشی مویسس که در زیر می‌آوریم، او برای ما توضیح می‌دهد که آنها چگونه به این ایده‌ی «مرام اشتراکی» رسیدند. شاید برخی از شما بتوانید ابعاد عمیقاً شورشی و عصیانگرانه‌ی این چیزی را که به خاطر آن هستی خود را به خطر می‌اندازیم، درک کنید.

کاپیتان

-*******-

عدم مالکیت

خب، به‌طور خلاصه پیشنهاد ما این است: تبیین زمین‌های بازپس‌گرفته ‌شده به صورت اشتراکی. یعنی بدون مالکیت. نه خصوصی، نه مشاع، نه شراکتی، نه فدرال، نه ایالتی، نه تجاری و نه هیچ‌چیز دیگر. عدم مالکیت زمین یعنی همان که می‌گویند: «زمین بدون سند و مدرک». پس در این شیوه تعریف از اراضی، اگر کسی بپرسد این زمین مال کیست یا مالک آن چه کسی است، جواب داده می‌شود: «هیچ‌کس» یعنی متعلق است به «کمون».

اگر بپرسند که آیا این زمین زاپاتیست‌ها یا طرفداران احزاب‌ و یا متعلق به کس دیگری است، خب، جواب این است که نه، هیچ‌کدام. یا اینکه متعلق به همه است. هیچ مامور یا نماینده‌ای وجود ندارد که بتوان او را خرید، کُشت یا ناپدید کرد. تنها خلق‌هایی وجود دارند که روی این زمین‌ها کار و از آنها مراقبت می‌کنند؛ و البته از آنها دفاع می‌کنند.

یک بخش مهم این است که برای تحقق این امر، باید بین ساکنان توافقی وجود داشته باشد، صرف‌نظر از اینکه آنها طرفدار احزاب هستند یا زاپاتیست. به عبارت دیگر، آنها باید با یکدیگر صحبت کنند، نه با دولت‌های بد. اجازه گرفتن از دولت‌های بد تنها باعث ایجاد تفرقه و حتی مرگ در میان خود دهقانان شده است.

پس با احترام به اراضی‌ای که ملک شخصی یا-خانوادگی است و آنهایی که برای کار دسته جمعی است، این عدم مالکیت به زمین‌های بازپس‌گرفته‌شده طی این سال‌های مبارزه اعمال می‌شود. و پیشنهاد می‌شود که مردم بدون توجه به اینکه از چه حزبی هستند، چه مذهب، چه رنگ، چه اندازه و چه جنسیتی دارند، به صورت نوبتی با هم کار کنند.

قوانین ساده است: باید توافقی بین ساکنان یک منطقه وجود داشته باشد: مواد مخدر کشت نکنند، زمین را نفروشند، اجازه ورود هیچ شرکت و صنعتی را ندهند. شبه نظامیان هم بیرون از این حلقه‌اند. محصول آن زمین‌ها متعلق به کسانی است که در مدت زمان مورد توافق روی آن کار می‌کنند. نه مالیات وجود دارد و نه پرداخت عشر. هر تاسیساتی که ساخته می‌شود برای گروه بعدی باقی می‌ماند. هرکس فقط محصول کار خود را با خود می‌برد. اما بعداً در مورد همه اینها بیشتر صحبت خواهیم کرد.

به‌طور خلاصه، این همان چیزی است که به تمام روستاهای زاپاتیستی ارائه و درباره آن با ایشان مشورت شد. و معلوم شد که اکثریت قریب به اتفاق موافق بودند و همچنین در برخی از مناطق زاپاتیستی، این شیوه سال‌ها بود که پیاده می‌شد.

و کاری که ما انجام دادیم این بود که راهی برای عبور از طوفان و رسیدن سالم به طرف دیگر پیشنهاد دهیم؛ و نه تنها برای زاپاتیست‌ها، بلکه برای تمام مردم بومی تا همگی این مسیر را به سلامت طی کنیم. و البته در این راستا پیشنهادات بیشتری هم در راه است: در زمینه بهداشت، آموزش، عدالت، حکومت، و در مورد زندگی. می‌توان گفت که ما برای مقابله با طوفان این را لازم می‌بینیم.

اندیشدن به مسیر و گام‌ها

حالا این ایده چطور به ذهن ما خطور کرد؟ خب برایتان تعریف می‌کنم. چند موضوع را مد نظر داشتیم؛ بنابراین این ایده به یک‌باره مطرح نشد. افکار مختلفی جمع شد و این ایده را ابتدا پاره پاره و سپس به مثابه یک کل مشاهده کردیم.

یکی از این موضوعات، طوفان بود: هر آن چیزی که به عدم رضایت طبیعت اشاره دارد؛ و شیوه اعتراض طبیعت هربار شدیدتر و وحشتناک‌ترمی‌شود. ما به آن می‌گوییم تخریب، اما خیلی وقت‌ها اتفاقی که می‌افتد این است که طبیعت جایی را که از آن اوست بازپس می‌گیرد. یا این که به تهاجمات سیستم حمله می‌کند: برای مثال سدها؛ یا مکان‌های توریستی که ساخت آنها به معنای مرگ سواحل است، و یا پروژه‌های بزرگی که به زمین آسیب می‌زند. پس طبیعت واکنش نشان می‌دهد. گاهی اوقات سریع پاسخ می‌دهد، گاهی اوقات کمی طول می‌کشد. و انسان، خب، انگار نظام انسان را دچار بهت کرده است. عکس‌العمل نشان نمی‌دهد. با اینکه می‌بیند بدبختی در راه است و علی‌رغم هشدارها و تَنَبُه‌ها، طوری ادامه می‌دهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است و خب، نتیجه‌اش هم معلوم است. بعد می‌گویند که فلان بلا غافلگیرکننده بود. اما معلوم می‌شود که چندین سال است که دارند هشدار می‌دهند که طبیعت تاوان نابودی و آسیب‌های خود را خواهد گرفت. علم اینها را تحلیل و اثبات می‌کند، نه ما. و ما به‌عنوان مردم زمین آن را می‌بینیم. همه چیز بی‌فایده است.

بلایا ناگهان در خانه شما ظاهر نمی‌شوند، نه. ابتدا نزدیک می‌آیند، سروصدا ایجاد می‌کنند تا بدانید که دارند می‌آیند. در خانه‌تان را می‌زنند. همه چیز را می‌شکنند نه تنها خانه شما، خویشان شما، زندگی شما، بلکه قلب شما را نیز. دیگر آرامش ندارید.

موضوع دیگر آن چیزی‌ست که به آن ازهم‌گسیختگی اجتماعی می‌گویند، یعنی اینکه بافت اجتماعی به‌دلیل خشونت می‌گسلد. به عبارت دیگر، و به قول خود ما، هر جامعه‌ای از مردم با قواعد یا هنجارها یا توافقات خاصی مرتبط است. گاهی قوانین مکتوب وضع می‌شود و گاهی چیزی نوشته نمی‌شود، اما مردم خودشان می‌دانند. در بسیاری از جوامع به آن «عمل توافق» می‌گویند، یعنی قرار کلامی. «این را می‌توان انجام داد، این را نمی‌توان انجام داد، این باید انجام شود» و غیره. مثلاً اینکه هرکس کار کند، پیشرفت می‌کند. هرکس کار نکند، مفلوک می‌ماند. یا اینکه مثلاً مردی یک زن را مجبور به کاری کند که نمی‌خواهد، این عمل اشتباه است. اینکه زور گفتن به ضعیفان اشتباه است. اینکه کشتن، دزدی، تجاوز جنسی اشتباه است. اما اگر اینها برعکس باشد چه اتفاقی می‌افتد؟ اگر به بدی پاداش داده شود و نیکی مورد آزار و عقوبت قرار گیرد؟ مثلاً وقتی یک کشاورز بومی می‌بیند تخریب یک جنگل اشتباه است، نگهبان آن می‌شود. بنابراین از جنگل در برابر کسانی که برای کسب سود آن را تخریب می‌کنند محافظت می‌کند. دفاع کردن چیز خوبی است، زیرا آن برادر یا خواهر ما مراقب زندگی است. این یک مسئله انسانی است، نه مذهبی. اما اتفاق می‌افتد که این محافظ، تحت تعقیب قرار می‌گیرد، زندانی می‌شود و گاهی به قتل می‌رسد. و اگر بپرسید جرم او چیست، چرا او را کشتند، می‌شنوید که جرم او دفاع از زندگی بود، مانند برادر سامیر فلورس سوبرانس؛ پس معلوم است که سیستم بیمار است، دیگر چاره‌ای ندارد، و باید راه‌حل را در جای دیگری جستجو کرد.

برای درک این بیماری، این پوسیدگی بشریت چه چیزی لازم است؟ نیازی به دین، علم و ایدئولوژی نیست. فقط کافی است نگاه کنیم، گوش دهیم و احساس کنیم.

و بعد می‌بینیم که فرمانروایان، سرمایه‌داران، اهمیتی نمی‌دهند که فردا چه می‌شود. آنها می‌خواهند امروز پول به جیب بزنند. هرچه بیشتر و زودتر، بهتر. برایشان مهم هم نیست که به آنها بگویید: «هی، این کاری که انجام می‌دهی موجب نابودی می‌شود، و ویرانی گسترش می‌یابد، رشد می‌کند، غیرقابل کنترل می‌شود و به خودت بازمی‌گردد. مثل تف سربالا یا شاشیدن در خلاف جهت باد می‌ماند. به خودت برمی‌گردد». و آن وقت در دلت می‌گویی که چقدر خوب می‌شود اگر بدبختی این آدم بی‌شرم را باخودش ببرد. اما بعد معلوم می‌شود که قبل از او، افراد زیاد دیگری را که حتی نمی‌دانند چرا، با خودش می‌برد. مثلاً بچه‌ها را. یک کودک در مورد ادیان، ایدئولوژی‌ها، احزاب سیاسی یا هر چیز دیگری چه می‌داند. اما سیستم بچه‌ها را هم مسئول می‌کند و آنها نیز باید تاوان بپردازند. به نام کودکان تخریب می‌کنند، آدم می‌کشند و دروغ می‌گویند؛ و مرگ و هلاکت برایشان به ارث می‌گذارند.

بنابراین، به‌نظر نمی‌رسد که وضع بهبود یابد. می‌دانیم که بدتر خواهد شد. و اینکه هرطور شده باید از طوفان عبور کنیم و به طرف دیگر برسیم. باید زنده بمانیم.

موضوع دیگر چیزی‌ست که در خلال "سفر برای زندگی" دیدیم. در آن مکان‌هایی که قرار است پیشرفته‌تر باشند، یا به قول خودشان توسعه‌یافته‌ترند. ما دیدیم که این همه صحبت از «تمدن غرب»، «پیشرفت» و چیزهایی از این قبیل دروغ است. دیدیم که آنجا هر آنچه برای جنگ و جنایت لازم است وجود دارد. پس درواقع دو چیز را دیدیم: یکی اینکه اگر کاری نکنیم طوفان به کجا خواهد رفت؛ و دیگر اینکه شورش‌های سازمان یافته‌ی دیگر در آن جغرافیا چه می‌سازند. به عبارت دیگر، آن افراد به همان چیزی نگاه می‌کنند که ما. یعنی طوفان.

به لطف این خلق‌های برادر ما توانستیم دید خود را گسترده‌تر کنیم. یعنی نه تنها به دورتر نگاه کنیم، بلکه چیزهای بیشتری هم ببینیم. یعنی دنیاهای بیشتری را.

بنابراین ما، به‌عنوان خلق‌های بومی، از خود می‌پرسیم که داریم چه کار می‌کنیم، و اگر نابودی حتمی است آیا درد دیگران برای ما اهمیت دارد یا نه. اما درعین‌حال برادرانی را می‌بینیم که طوری رفتار می‌کنند که انگار برایشان مهم نیست چه اتفاقی برای دیگران می‌افتد، که فقط مراقب خودشان هستند؛ و البته بعد نوبت خود آنهاست. آنها معتقدند که اگر خودشان را در خود محبوس کنند نجات می‌یابند. اما زهی خیال باطل.

مسیر حافظه

بنابراین فکر کردیم تا به یاد آوریم که قبلا چگونه بود. در مورد آن با پیشینیان خود صحبت کردیم. از آنها پرسیدیم که آیا قبلا هم این‌طور بود؟ از آنها خواستیم به ما بگویند که آیا همیشه تاریکی، مرگ و ویرانی وجود داشته است؟ این تصور از جهان از کجا آمده است؟ چطور همه چیز خراب شد؟ ما فکر می‌کنیم که اگر بدانیم نور، اندیشه‌ی نیک، شناخت درست خوب و بد چه زمانی و چگونه از بین رفت، شاید بتوانیم آن را پیدا کنیم و با کمک آن مبارزه کنیم تا همه چیز دوباره و آن‌طور که باید کامل شود، با احترام گذاشتن به زندگی.

پس دیدیم که چطور اتفاق افتاده بود و متوجه شدیم  که همه چیز با مالکیت خصوصی آغاز شده است. و این که اسمش را عوض کنیم و بگوییم مالکیت مشاع یا مالکیت خرد یا ملک فدرال چیزی را عوض نمی‌کند. زیرا در همه موارد این دولت بد است که اوراق و اسناد را صادر می‌کند. به عبارت دیگر، این دولت بد است که می‌گوید چیزی وجود دارد و با ترفندی، دیگر وجود ندارد. همان‌طور که با اصلاحات سالیناس دگورتاری [رئیس جمهور اسبق مکزیک] اتفاق افتاد و با ضربات وارده به اموال اشتراکی، که فقط در صورتی وجود داشت که ثبت شده باشد؛ و با همان قوانین آن را بی ارزش می‌کنند تا زمانی که کاملا از بین برود. و اموال اشتراکی فرضاً ثبت شده نیز باعث تفرقه و تقابل می‌شود. زیرا آن اراضی قانوناً متعلق به عده‌ای است، اما در تقابل با برخی دیگر. در اسناد ملکی نوشته نشده است "این زمین مال شماست"، آنچه که این اسناد می‌گویند این است: "این زمین مال فلان شخص نیست، به او حمله کنید".

و آن وقت دهقانانی را داریم که به هر دری می‌زنند تا به آنها کاغذی بدهند که بگوید زمینی که مدت‌هاست روی آن کار می‌کنند و مال آنهاست، مال آنهاست. و دهقانانی که با دهقانان دیگر درگیر می‌شوند، اما نه بر سر یک تکه زمین، نه، بر سر یک تکه کاغذ که می‌گوید مالک آن زمین کیست. و هر کس اسناد و اوراق بیشتری داشته باشد، حمایت مالی بیشتر، یعنی فریب بیشتری نصیبش می‌شود. چون معلوم می‌شود که اگر سند داشته باشی برنامه‌های اجتماعی شامل تو می‌شود، اما از تو می‌خواهند که مثلاً از فلان نامزد انتخاباتی حمایت کنی چون او قرار است سند و پول به تو بدهد. اما بعد همان دولت، شما را فریب می‌دهد زیرا با آن سند زمین را به یک شرکت می‌فروشد. بعد شرکت می‌آید و به شما می‌گوید که باید از آنجا بروید چون آن زمین مال شما نیست و حالا صاحب شرکت لعنتی صاحب این اوراق است. و مجبوری با پای خودت یا به زور بروی. و آنجا ارتش، پلیس و شبه نظامی‌ها هم حضور دارند تا شما را متقاعد کنند که باید محل را ترک کنید.

کافی است شرکت بگوید فلان زمین را می‌خواهد تا دولت حکم خلع ید از آن زمین‌ها را صادر کند و به شرکت بگوید می‌تواند برای «مدتی» کارش را در آنجا انجام بدهد. این همان کاری است که با کلان پروژه‌ها می‌کنند.

و همه اینها به خاطر یک تکه کاغذ لعنتی. حتی اگر قدمت سند به دوران استعماری اسپانیا بازگردد هم برای قدرتمندان معتبر نیست. این فریبی بیش نیست تا اعتماد کنی و آرام باشی، تا زمانی که سیستم متوجه شود که در زیر فقر شما، نفت، طلا، اورانیوم یا نقره وجود دارد. یا اینکه چشمه آب پاکی هست و حالا معلوم می‌شود که آب از قبیل کالاهایی است که خرید و فروش می‌شود.

کالایی مثل پدر و مادرتان، پدربزرگ و مادربزرگتان، جد و جده‌تان. کالایی مثل شما و فرزندانتان، نوه‌ها و نتیجه‌هایتان… نسل اندر نسل.

پس این کاغذ مانند برچسب روی کالاهای در بازار است؛ بهای زمین، قیمت کار شما، بهای اولاد شماست. و شما بی آنکه خودتان متوجه باشید در صف صندوق هستید تا نوبتتان برسد. و معلوم می‌شود که نه تنها باید پول پرداخت کنید، بلکه وقتی فروشگاه را ترک کنید، متوجه خواهید شد که آنها اجناس را هم از شما گرفته‌اند، و حتی آن تکه کاغذی را که شما و اجدادتان برای آن سخت جنگیدید دیگر ندارید. و شاید سندی را برای فرزندانتان به ارث بگذارید، شاید هم نه. اوراق دولتی بهای جان شماست، شما باید این قیمت را با جان خود بپردازید. بنابراین شما یک کالای قانونی هستید. این تنها تفاوت موجود با برده‌داری است.

بعد بزرگترها به شما می‌گویند که مشکلات، تفرقه، مشاجره و دعوا با رواج اوراق مالکیت پیش آمد. نه اینکه قبلاً مشکلی وجود نداشت، چرا داشت اما با توافق حل می‌شد.

و مشکل این است که می‌توان کاغذهای زیادی نوشت که زمین را چندین بار تقسیم کنند، اما زمین مانند کاغذها رشد نمی‌کند. یک هکتار همچنان یک هکتار می‌ماند، حتی اگر تعداد کاغذها زیاد باشد.

آنوقت همان چیزی اتفاق می‌افتد که اکنون با آنچه دولت «تحول چهارم» می‌نامندش و برنامه «کاشت بذر زندگی» آن در حال روی دادن است: در اراضی مشاع، از یک طرف ذی‌حقان را داریم- یعنی صاحبان اراضی‌ای که اوراق فوق‌الذکر گواهی کشاورزی را دارند؛ و از طرف دیگر متقاضیانی که اگرچه در همبود شرکت می‌کنند، کاغذی ندارند، زیرا زمین قبلا تقسیم شده است. متقاضیان قرار است کسانی باشند که درخواست یک قطعه زمین می‌کنند، اما درواقع یک تکه کاغذ می‌خواهند که گواهی دهد آنها کشاورزانی هستند که روی این زمین‌ها کار می‌کنند. پس این‌طور نیست که دولت بیاید و به آنها بگوید که فلان زمین مال آنهاست. خیر. او به آنها می‌گوید که اگر ثابت کنند مالک ۲ هکتار زمین هستند، از آنها حمایت مالی می‌شود. اما این دو هکتار از کجا آمده است؟ خوب، از ذی‌حقان.

به عبارت دیگر، زمینی که طبق سند، مِلک یک شخص است باید برای متقاضیان تکه‌تکه شود. باید خرد شود تا از یک کاغذ چندین سند به وجود بیاید. توزیع ارضی در کار نیست، مسئله تکه‌تکه شدن اموال است. و اگر فرد ذی‌حق نخواهد یا نتواند این را بپذیرد چه اتفاقی می‌افتد؟ پسران او حمایت مالی می‌خواهند، اما به کاغذ نیاز دارند. پس با پدر دعوا می‌کنند. دختران چه؟ به آنها اصلا توجهی نمی‌شود، زنان در تکه‌تکه کردن اسناد به حساب نمی‌آیند. و پسران تا پای جان با پدران می‌جنگند؛ و پسرها برنده می‌شوند. زمین به همان شکلی که بود باقی می‌ماند و در همان جایی که بود می‌ماند، و پسران با آن تکه کاغذ، پول خود را دریافت می‌کنند. با این پرداخت، آنها بدهی بالا می‌آورند، چیزی می‌خرند، یا پول‌هایشان را جمع می‌کنند تا بتوانند برای مهاجرت به ایالات متحده به یک قاچاقچی پول بدهند. از آنجایی که پولشان کافی نیست، کاغذ را به شخص دیگری می‌فروشند. آنها برای کار به خارج از کشور می‌روند و آن وقت درآمدشان فقط صرف پرداخت بدهی‌شان به کسانی می‌شود که به آنها وام داده‌اند. بله، آنها برای اقوام خود حواله ارسال می‌کنند، اما خانواده‌های آنها از آن برای پرداخت بدهی استفاده می‌کنند. بعد از مدتی آن پسر برمی‌گردد یا برش می‌گردانند. البته اگر او را نکشند یا نربایند. اما او دیگر زمینی ندارد، زیرا کاغذ را فروخته و اکنون آن زمین متعلق به صاحب کاغذ است. بنابراین او پدرش را برای سندی که دیگر ندارد به قتل رسانده است. پس حالا باید پول جور کند تا آن کاغذ را دوباره بخرد.

جمعیت افزایش می‌یابد، اما زمین رشد نمی‌کند. کاغذهای بیشتری وجود دارد، اما مساحت زمین همان است. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ الان این ذی‌حقان و متقاضیان هستند که همدیگر را می‌کشند، اما بعداً متقاضیان بین خودشان یکدیگر را خواهند کشت. فرزندان آنها قرار است بین خودشان دعوا کنند، همان‌طور که خود ایشان با پدر و مادرشان دعوا کردند.

به‌عنوان مثال: شما یک ذی‌حق هستید صاحب ۲۰ هکتار زمین و مثلاً ۴ فرزند که نسل اول هستند. شما زمین را، یا بهتر است بگویم کاغذ را، تقسیم می‌کنید و برای هر کدام از فرزندان یک کاغذ ۵ هکتاری وجود دارد. بعد آن ۴ فرزند هر کدام صاحب چهار بچه دیگر می‌شوند( نسل دوم) و ۵ هکتارشان را تقسیم می‌کنند و به هر کدام از بچه‌ها کمی بیشتر از یک هکتار می‌رسد. بعد آن ۴ نوه هر کدام ۴ فرزند خواهند داشت (نسل سوم) و کاغذ را تقسیم می‌کنند و سهم هر کدام حدود یک چهارم هکتار می‌شود. بعد آن نوه‌ها هر کدام صاحب ۴ فرزند می‌شوند (نسل چهارم) و کاغذ را تقسیم می‌کنند و به هر کدام یک دهم هکتار تعلق می‌گیرد. و دیگر ادامه نمی‌دهم زیرا تنها در ۴۰ سال آینده در نسل دوم قرار است یکدیگر را بکشند. این همان کاری است که دولت‌های بد انجام می‌دهند: بذر مرگ می‌کارند.

قدیمْ‌راه جدید

آنچه «پایه مادی» می‌نامند در تاریخ مبارزات ما چگونه بوده است؟

خب مسئله اول تغذیه بود. با بازپس‌گرفتن زمین‌هایی که در دست اربابان بود، رژیم غذایی بهبود یافت. گرسنگی دیگر مهمان خانه‌های ما نبود. سپس، به لطف خودمختاری و حمایت افرادی که به آنها «آدم‌های خوب» می‌گوییم، مسئله سلامتی مورد توجه قرار گرفت. در اینجا حمایت خواهران و برادرانِ پزشک بسیار مهم بوده و هست، ما آنها را اینگونه می‌نامیم زیرا آنها مانند خواهران و برادران ما هستند که نه تنها در بیماری‌های سخت به ما کمک می‌کنند بلکه همچنین و بالاتر از همه با دانش بهداشت و سلامت، افراد را آماده می‌کنند. بعد مسئله آموزش بود؛ و سپس کار روی زمین. پس از آن هم حکومت و اداره خود مردم زاپاتیست. و سپس حکومت و همزیستی مسالمت‌آمیز با کسانی که زاپاتیست نیستند.

پایه مادی این امر، یعنی شکل تولید، همزیستی کار فردی ـ خانوادگی با کار جمعی است. کار جمعی این امکان را برای رفقا فراهم کرد که برخیزند و در خودمختاری شرکت کنند.

می‌توان گفت که ۱۰ سال اول خودمختاری، یعنی از قیام تا تولد شوراهای دولت خوب در سال ۲۰۰۳، در حال یادگیری بودیم. ۱۰ سال بعد، تا سال ۲۰۱۳، تمرکز بر یادگیری اهمیت انتقال میراث به نسل‌های بعدی بود. و از سال ۲۰۱۳ تا به امروز بررسی، انتقاد و خودانتقادی اشتباهات در عمل‌کرد، مدیریت و اخلاق مدنظر بوده است.

در ادامه هم اکنون مرحله یادگیری و انطباق را در پیش خواهیم داشت. به عبارت دیگر، ما خطاها و مشکلات زیادی خواهیم داشت، زیرا هیچ کتابچه راهنما یا کتابی وجود ندارد که به شما بگوید چگونه این کار را انجام دهید. ما سقوط‌های زیادی خواهیم داشت، بله، اما بارها و بارها بر خواهیم خاست تا به راه رفتن ادامه دهیم. آخر ما زاپاتیست هستیم.

مبنای مادی یا تولیدی این مرحله، ترکیبی از کار فردی ـ خانوادگی و کار جمعی است و این چیز جدیدی خواهد بود که به آن «کار اشتراکی» یا «عدم مالکیت» می‌گوییم.

کار فردی ـ خانوادگی مبتنی بر اموال کوچک و شخصی است. یک نفر و خانواده‌اش روی یک قطعه زمین، در یک فروشگاه کوچک، با تلفن همراه، یا در پرورش دام‌هایشان کار می‌کنند. سود یا منفعت حاصله متعلق به آن خانواده است.

کار جمعی براساس توافق بین رفقای زن و مرد برای انجام کار در زمین‌های جمعی است (که پیش از جنگ علیه فراموشی هم وجود داشت و پس از آن گسترش یافت). کارها براساس وقت، ظرفیت و آمادگی افراد توزیع می‌شود. سود یا منفعت آن برای جمع است. معمولاً از این درآمد برای مهمانی‌ها، بسیج‌نیرو، تهیه تجهیزات بهداشتی، آموزش مروجین بهداشت و آموزش و برای مخارج جابجایی و خورد و خوراک مقامات و کمیسیون‌های خودمختار استفاده می‌شود.

کار اشتراکی، اکنون، در رابطه با مالکیت زمین آغاز می‌شود. بخشی از زمین‌های بازپس‌گرفته‌شده به «کار اشتراکی» اختصاص داده شده است. یعنی قطعه‌بندی نشده و متعلق به هیچ‌کس نیست، نه مالکین کوچک، نه متوسط و نه بزرگ. آن زمین مال کسی نیست، مالکی ندارد. و با توافق با همبودهای مجاور، آن زمین را به یکدیگر «قرض می‌دهند» تا روی آن کار کنند. نه می‌توان آن را فروخت و نه خرید. نمی‌توان از آن برای تولید، انتقال یا مصرف مواد مخدر استفاده کرد. کار در «شیفت‌هایی» انجام می‌شود که بین GALها و برادران غیرزاپاتیست توافق شده است. منفعت یا درآمد حاصل از این کار برای کسانی است که کار می‌کنند، اما زمین‌ها ملک کسی نیست، غیرِملکی است که به‌طور مشترک استفاده می‌شود. فرقی نمی‌کند که زاپاتیست، طرفدار احزاب، کاتولیک، مسیحی، پروتستان، آتئیست، یهودی، مسلمان، سیاه، سفید، تیره، زرد، قرمز، زن، مرد و دگرباش باشید. می‌توانید بسته به روستا، ناحیه یا منطقه‌تان، با توافق GAL،CGAL  و ACGALها که بر اجرای قوانین استفاده اشتراکی نظارت می‌کنند، بر روی زمین به صورت اشتراکی کار کنید. هر کاری که در خدمت خیر عمومی باشد و با منافع عمومی در تضاد نباشد.

به اشتراک‌گذاری اراضی در سراسر جهان: «سفر برای زندگی»

چند هکتار از این غیرملک به کشورهای خواهرمان در سایر جغرافیاهای جهان پیشنهاد می‌شود. ما از آنها دعوت می‌کنیم که بیایند و با دست و دانش خودشان روی این زمین‌ها کار کنند. اگر آنها ندانند که چگونه روی زمین کار کنند چه اتفاقی می‌افتد؟ خب، رفقای زاپاتیست زمان‌های زمین و مراقبت از آن را به آنها یاد می‌دهند. ما معتقدیم که دانش کار کردن روی زمین، یعنی اینکه بدانیم چگونه به آن احترام بگذاریم مهم است. فکر نمی‌کنم یاد گرفتن کار روی زمین به کسی صدمه‌ای بزند؛ همان‌طور که در آزمایشگاه‌ها و مراکز تحقیقاتی درس می‌خوانند و یاد می‌گیرند، می‌توانند کار روی زمین را هم مطالعه کنند و بیاموزند. و چنانچه این خلق‌های برادر علم و روش خود را برای کار روی زمین داشته باشند چه بهتر: می‌توانند دانش و شیوه کارشان را برای ما بیاورند تا بدین ترتیب ما نیز از آنها بیاموزیم. این نوعی به اشتراک گذاشتن است، اما نه فقط در حرف، بلکه در عمل.

نیازی نداریم که کسی مفهوم استثمار را برای ما توضیح دهد، زیرا آن را برای قرن‌ها تجربه کرده‌ایم. لازم هم نیست که بیایند و به ما بگویند که برای رسیدن به آزادی باید بمیریم. ما این را می‌دانیم و صدها سال است که هر روز آن را تمرین کرده‌ایم. از آنچه استقبال می‌کنیم دانش و عملی است که به درد زندگی بخورد.

ببینید هیئتی که به اروپا رفت چیزهای زیادی یاد گرفت، اما مهم‌ترین چیزی که ما یاد گرفتیم این است که افراد، جمع‌ها، گروه‌ها و سازمان‌های زیادی هستند که به دنبال راهی برای مبارزه برای زندگی هستند. آنها رنگ دیگری دارند، زبان دیگری دارند، رسم دیگری دارند، فرهنگ دیگری دارند، راه دیگری دارند. اما مانند ما قلبی دارند که برای مبارزه می‌تپد.

آنها به دنبال این نیستند که برتری خود را اثبات کنند یا در دولت‌های بد سمت و جایگاهی به دست آورند. آنها به دنبال شفا بخشیدن به دنیا هستند. و بله، آنها بسیار متفاوت از یکدیگر هستند. اما برابرند یا بهتر است بگوییم همه ما برابریم. زیرا ما واقعاً می‌خواهیم چیز دیگری بسازیم و آن چیز آزادی است. یا یعنی زندگی.

و ما جوامع زاپاتیست می‌گوییم که همه این افراد خانواده ما هستند. مهم نیست که خیلی دور باشند. و در این خانواده خواهر بزرگتر، برادر بزرگتر، خواهر کوچک و برادر کوچکتر وجود دارد. و هیچ‌کس بهتر از دیگری نیست. یک خانواده است و بس. و ما به‌عنوان یک خانواده در صورت امکان از یکدیگر حمایت می‌کنیم و آنچه را که می‌دانیم به یکدیگر می‌آموزیم.

و همه این زنان، مر‌دان و دگرباشان افرادی از پایین هستند. چرا؟ زیرا کسانی که در راس قرار دارند، مرگ را اشاعه می‌دهند، چرا که به سودشان است. آنهایی که در راس قرار دارند می‌خواهند همه چیز تغییر کند، اما به نفع آنها، اگرچه مدام بدتر شود. به همین دلیل است که این پایینی‌ها هستند که می‌خواهند مبارزه کنند و مدت‌هاست برای زندگی می‌جنگند. اگر نظام، نظام مرگ است، پس مبارزه برای زندگی، مبارزه با نظام است.

بعدش چه پیش میاد؟ خب، هر کس ایده خود، تفکر خود، برنامه خود را راجع‌به اینکه چه چیز بهتر است می‌سازد. و هر فردی شاید فکری متفاوت و روشی متفاوت داشته باشد. و باید به آن احترام گذاشت. زیرا در کار سازمان یافته است که همه می‌بینند چه چیزی کار می‌کند و چه چیزی نه. به عبارت دیگر، هیچ دستورالعمل یا خودآموزی وجود ندارد، زیرا چیزی که برای یکی به درد میخورد ممکن است برای دیگری جواب ندهد. معنای «کمونِ» جهانی، به اشتراک گذاشتن تاریخچه‌ها، دانش‌ها و مبارزات است.

به عبارت دیگر، سفر برای زندگی ادامه دارد. سفر برای مبارزه.

از کوهستان های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی مویسس

مکزیک، دسامبر ۲۰۲۳

بعد از ۵۰۰، ۴۰، ۳۰، ۲۰، ۱۰، ۳، یک سال، چند ماه، چند هفته، چند روز، همین چند وقت پیش.

-بعدالتحریر:

در پایان مصاحبه و پس از بررسی اینکه آیا معنای کامل توضیحاتش مفهموم است یا خیر، معاون فرمانده شورشی مویسس که ۱۰ سال پیش در سال ۲۰۱۳ فرماندهی و سخنگویی زاپاتیست‌ها را به عهده گرفت، چندمین سیگار را روشن کرد. من هم پیپم را روشن کردم. ایستادیم و به لنگه در کومه نگاه کردیم. پگاه جای خود را به سپیده می‌داد و اولین نور روز صداهایی را در کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک بیدار می‌کرد. دیگر چیزی نگفتیم، اما شاید هر دو فکر می‌کردیم: «شب دراز است و قلندر بیدار».

 -بعدالتحریری که تحت سوگند اعلام می‌کند:

در هیچ لحظه یا مرحله‌ از مشورتی که منجر به تصمیم‌گیری خلق‌های زاپاتیست شد، از مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، استالین، مائو، باکونین، چه گوارا،  فیدل کاسترو، کروپوتکین، فلورس ماگون، انجیل، قرآن، میلتون فریدمن، میلی، ترقی‌گرایی (اگر مرجع کتاب‌شناختی غیر از چرندیات خودش داشته باشد)، الهیات آزادی‌بخش، لومباردو، روولتاس، فروید، لاکان، فوکو، دلوز، و هر آنچه در سمت چپ مد یا روش روز است، یا هر منبعی از چپ، راست یا از مراکز ناموجود، هیچ نقل قولی نشد، هیچ پاورقی و ارجاعی هرچند دور هم به آنها داده نشد. و نه تنها این، بلکه می‌دانم که هیچ یک از آثار پایه‌گذاران ایسم‌هایی را که به رویاها و شکست‌های چپ دامن می‌زند، نخوانده‌اند. من به نوبه خود به کسانی که این سطور را می‌خوانند توصیه ناخواسته‌ای می‌کنم: همه مختارند که خودشان را مسخره کنند، اما توصیه می‌کنم قبل از شروع به گفتن مزخرفاتی مانند "آزمایشگاه لاکاندونا"، "آزمایش زاپاتیستی" و یا دسته‌بندی این افکار به هر شکلی، کمی در مورد آن فکر کنید. زیرا، حالا که حرف از مضحک بودن شد، باید بگویم بعضی‌ها تقریباً ۳۰ سال است که با سعی در "توضیح" زاپاتیسم دارند خودشان را حسابی مسخره می‌کنند. شاید الان یادتان رفته باشد اما اینجا علاوه بر عزت و ِگل، چیزی که زیاد است یاد و حافظه است. چاره چیست.

گواهی میدهم

کاپیتان

اطلاعیههای ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در ارتباط با سیامین سالگرد جنگ علیه فراموشی

۱۹۹۴-۲۰۲۳

به مناسبت سی‌امین سالگرد قیام بومیان مکزیک، ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی پس از تحلیل شرایط جهانی، مکزیک و چیاپاس در بیانه‌هایی که منتشر کرده خبر تغییر ساختار شوراها و سازمان‌های مدنی در جوامع خودمختار خود را به اطلاع عموم می‌رساند.

این بیانیه‌ها که همگی در پایگاه اینترنتی ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی به زبان‌های مختلف در دسترس قرار دارند، از جمله به نکات و تحلیل‌های اساسی این تشکل می‌پردازند و تغییر ساختار بخش نظامی ارتش زاپاتیستی را نیز شامل می‌شود.

جمع اندیشه و پیکار در راستای معرفی این جنبش، در حد توان خود، می‌کوشد دیدگاه‌های آن را معرفی کرده و بحث حول آن را دامن بزند. مجموعه‌ای از این اطلاعیه‌ها را در پرونده‌ای با عنوان: "سری اطلاعیه‌های ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی در ارتباط با سی‌امین سالگرد جنگ علیه فراموشی" در اختیار افکار عمومی فارسی زبان قرار می‌دهیم.

انتخاب چهاردهمین اطلاعیه، به دلیل همه‌جانبه بودن بحث‌های مطرح شده در آن، موضع روشن زاپاتیست‌ها در مورد جنبش‌های رهايبخش ملی و جنگ غزه است. این اطلاعیه‌ها را می‌توانید در پرونده‌ی مربوطه مطالعه کنید.

جمع اندیشه و پیکار

1-Primera_Parte-LOS_MOTIVOS_DEL_LOBO.jpg

بیانیه شماره یک:انگیزه‌های گرک

دسامبر ۱۹۱۳

2-Los_muertos_estornudan-Farsi.jpg

بیانیه شماره دو:آیا مرده‌ها عطسه می‌کنند؟

اکتبر ۲۰۲۳

3-Tercera_Parte-_Dení-Farsi.jpg

بیانیه شماره سه:           دِنی

نوامبر 2023

4-Varias_Muertes_Necesarias-Farsi.jpg

بیانیه شماره چهار:

هشدار در باره آنچه قریب‌الوقوع است

نوامبر 2023 

 5.----.jpgazln.jpeg

6-_POSDATA_QUE_BUSCA_ESPERANDO_ENCONTRAR.jpg

بیانیه شماره شش:

بعدالتحریری که به امید یافتن، می‌جوید

نوامبر 2023

7----.jpgazln.jpeg  8---.jpgazln.jpeg

9-LaNueva_Estructura_de_la_Autonomía_Zapatista-Farsi.jpg

بیانیه شماره نه:

ساختار جدید خودمختاری زاپاتیستی

نوامبر 2023

10-Décima_Parte-_Acerca_de_las_Pirámides-Farsi.jpg

بیانیه شماره ده:

اندر حکایت اهرام و کاربردها و آداب و رسوم آنها

نوامبر 2023

11----.jpg

بیانیه شماره یازده:

اندر حکایت کِشت و دِرو

اکتبر 2023

12----.jpg

بیانیه شماره دوازده:

بخش‌هایی از یک نامه

نوامبر 2023

 azln.jpeg بیانیه شماره چهاردهم:

هشدار دوم درباره آنچه قریب الوقوع است: اصل (دیگر) طرد شق ثالث

نوامبر 2023

 azln.jpeg

بیانیه شماره شانزده:

برتولد برشت، کومبیا و عدم وجود

دسامبر 2023

بیانیه شماره هفده:

دیگر هرگز...

دسامبر 2023

بیانیه شماره هجده:

خشم

دسامبر2023

 azln.jpeg بیانیه شماره بیست و آخر:

مرام اشتراکی و عدم مالکیت

دسامبر 2023

قسمت یازدهم: ارتش زاپاتیستی آزادیبخش ملی

مکزیک - اکتبر ۲۰۲۳

حدود پانزده سال پیش، درباره‌ی کابوسی هشدار دادیم: در یک «بذرگاه» و از طریق صدای مرحوم معاون فرمانده مارکوس بود که سخن راندیم، و اینچنین گفتیم:

                                       اندر حکایت كِشت و دِرو                     

ژانویه ۲۰۰۹

شاید آنچه مى‌خواهم بگویم ربطى به موضوع اصلى این میزگرد نداشته باشد، شاید هم داشته باشد.

دو روز پیش، در همان زمانى كه ما از خشونت سخن می‌گفتیم، كوندولیزا رایسِ توصیف‌ناپذیر، كارگزار دولت آمریكاى شمالى، اعلام كرد: آنچه در غزه می‌گذرد، تقصیر فلسطینی‌هاست به علت طبیعت خشونت‌طلبشان.

گرچه هر یک از رود‌هاى زیرزمینی‌اى كه جهان را درمی‌نوردند جغرافیای خویش را دارد، ولى همگی‌شان همنوا می‌خوانند. و ترانه‌ای که هم‌اکنون می‌شنویم، نوای جنگ و درد است.

نه خیلى دور از اینجا، در محلى به نام غزه، در فلسطین، در خاورمیانه، در همین نزدیكی‌ها، ارتشى تا دندان مسلح، ارتش دولت اسرائیل، دارد در مرگ و ویرانگرى پیشروى می‌كند.

گام‌هایى كه این ارتش تا كنون برداشته، گام‌هاى یك جنگ نظامى كلاسیك به قصد تسخیر است: ابتدا یك بمباران شدید و سنگین براى ویران كردن مراكز «حساس» نظامى (جزوات آموزش نظامى در این موارد چنین اصطلاحاتى را به كار می‌برند) و براى «تضعیف» دژهاى مقاومت؛ بعد كنترل آهنین اطلاعات: هرآنچه توسط «دنیاى خارج»، یعنى خارج از صحنه‌ی نمایش عملیات شنیده و دیده مى‌شود، باید با معیار‌هاى نظامى منطبق باشد؛ بعد توپخانه علیه پیاده نظام دشمن آتش می‌گشاید تا از پیشروى نیروها به سوى مواضع جدید حفاظت كند؛ بعد محاصره و حكومت نظامى براى تضعیف نیروهاى كمكى دشمن؛ سپس یورش براى تصرف مواضع تخریب شد‌ه‌ی دشمن، و در نهایت «پاكسازىِ هسته‌هاى مقاومت» احتمالى.

جزوه‌ی آموزش جنگ مدرن با برخى تغییرات و اضافات، همچنان گام‌به‌گام توسط نیروهاى اشغالگر به كار گرفته می‌شود.

ما از این چیزها زیاد سر در نمی‌آوریم و مسلماً در مورد به‌اصطلاح «بحران خاورمیانه» کارشناسانی وجود دارند، اما از این گوشه‌ی دنیا ما هم چیزى براى گفتن داریم:

بر اساس عكس‌هاى آژانس‌هاى خبرى، نقاط «حساس» ویران شده توسط هواپیماهاى دولت اسرائیل، خانه‌هاى مسكونی‌، کومه‌ها و ساختمان‌هاى غیرنظامى‌اند. ما در میان ویرانه‌ها نه پناگاهى دیدیم، نه پادگان، نه فرودگاه نظامى یا تسلیحات توپخانه‌ای. بنابراین ــ نادانی‌مان را ببخشید ــ ما فكر مى‌كنیم كه یا توپچی‌های هواپیماها نشانه‌گیرى‌شان بد است و یا در غزه چنین نقاط نظامى «حساس»ی وجود ندارد.

ما افتخار شناختن فلسطین را نداشته‌ایم، ولى فرض می‌كنیم كه در این خانه‌ها، کومه‌ها و ساختمان‌ها مردم زندگى می‌كنند، مردان، زنان، كودكان و سالمندان، و نه سربازان.

دژِ مقاومتى هم ندیدیم، تنها ویرانه دیدیم.

اما آنچه دیدیم، كوششی بود تا‌به‌حال بى‌ثمر براى برقرارى محاصره‌ی خبرى و نیز دولت‌هاى مختلف كه شك دارند آیا خود را به بى‌خبرى بزنند یا اشغال را تشویق كنند؛ و سازمان مللی که مدت‌هاست به هیچ دردی نمی‌خورد و تنها بولتن‌هاى مطبوعاتى بی‌بخار صادر مى‌كند.

ولى صبر كنید. حالا به سرمان زد كه شاید براى دولت اسرائیل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان، سربازان دشمن‌اند و به‌همین‌سبب کومه‌ها، خانه‌ها، و ساختمان‌هایى كه در آن سكونت دارند پادگان‌هایى هستند كه باید ویران كرد.

بنابراین لابد آتش جنگی كه سحرگاه امروز بر سر غزه فرو ریخت براى تضمین پیشرفت پیاده‌ نظام ارتش اسرائیل و حفاظت از آن در مقابل این مردان، زنان، كودكان و سالمندان بوده است.

و منظور از نیروهاى كمكى دشمن كه اسرائیل قصد دارد از طریق محاصره غزه و برقراری حكومت نظامىِ در آن تضعیف‌شان كند نیز همانا ساكنین فلسطینى آن است. و هدف این یورش نابودى همین ساكنین است. و هر مرد، زن، كودك و یا سالمندى كه بتواند از این یورشِ بیشک خونبار بگریزد و مخفی شود، بعداً «شكار می‌شود» تا پاكسازى كامل گردد و فرمانده نظامى عملیات بتواند به مافوق خود گزارش كند که «مأموریت انجام  شد».

بازهم نادانى ما را ببخشید، شاید آنچه می‌گوییم، برای بعضی‌ها نامربوط یا بی‌ارزش جلوه کند. و شاید ما به جاى آن كه به‌عنوان بومى و جنگجو جنایتى را كه دارد انجام می‌شود رد یا محكوم كنیم، باید در مورد «صهیونیسم» و یا «سامی ستیزی» بحث كنیم و موضع بگیریم، و یا درباره این كه اول بمب‌هاى حماس فرو ریختند.

شاید اندیشه‌ی ما بسیار ساده‌انگارانه و فاقد جزئیات و سایه‌روشن‌هاى همواره مهمی باشد که برای یک تحلیل لازم است، اما از نظر زنان و مردان زاپاتیست، یک ارتش حرفه‌اى در غزه دارد یك جمعیت بى‌دفاع را به قتل می‌رساند.

در میان آنان که در چپ و در پایین قرار دارند چه كسى مى‌تواند همچنان سكوت كند؟

آیا چیزى گفتن به کاری می‌آید؟ آیا فریاد ما جلوى بمبى را می‌گیرد؟ آیا كلام‌مان زندگى كودک فلسطینى را نجات می‌دهد؟

ما فكر مى‌كنیم كه آرى، به کاری می‌آید: شاید نه جلوى بمبى را بگیریم، و نه كلام‌مان به سپرى بدل شود تا جلوى گلوله‌‌ی كالیبر ۵/۵۶ میلیمترى یا ۹ میلیمترى را بگیرد، كه حروف “IMI”، «صنایع نظامى اسرائیل» بر ته آن حك شده و مى‌رود تا به سینهٔ دختربچه و یا پسربچه‌اى بنشیند، ولى شاید كلام ما بتواند با كلام‌هاى دیگرى در مكزیک و جهان وحدت كند، و شاید ابتدا به پچ‌پچ بدل شود، بعد به صدایى و بعد به فریادى كه در غزه به گوش برسد.

شما را نمی‌دانم، ولى ما زاپاتیست‌هاى ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى آگاهیم كه در بحبوحه‌ی ترس از ویرانى و مرگ، شنیدن چند كلمه‌ی آرامش‌بخش چه اهمیتى دارد.

نمی‌دانم چگونه برایتان توضیح دهم، اما واقعیت این است كه كلامى كه از دور مى‌آید، شاید نتواند جلوى یک بمب را بگیرد، ولى مانند این است كه اطاق تاریک مرگ ترک بخورد و نور باریكى به درون جارى ‌شود.

باقی قضایا همان‌طور كه باید بشود، می‌شود. دولت اسرائیل اعلام خواهد كرد كه ضربه‌‌ی سختى به تروریسم وارد آورده است، از مردم خودش وسعت قتل‌عام را پنهان خواهد كرد، به تولید كنندگان اسلحه هوای تازه‌ی اقتصادى دمیده می‌شود تا بتوانند با بحران مقابله كنند و «افكار عمومی جهان»، این موجودِ به سهولت تغییرپذیر و همیشه در خدمت، سرش را برخواهد گرداند تا به سوى دیگرى بنگرد.

ولى این تنها اتفاقى نیست كه خواهد افتاد: درعین‌حال، خلق فلسطین نیز مقاومت خواهد کرد، زنده  خواهد ماند، مبارزه‌اش را ادامه خواهد داد و در میان انسان‌هاى اعماق براى مبارزه‌اش همدردی خواهد یافت.

و شاید، پسر بچه‌اى و یا دختر بچه‌اى از غزه زنده بماند. شاید رشد كند و همراه با او شجاعت، غضب و خشم او. شاید سربازى شود، یا میلیشیایى در یكى از گروه‌هایى كه در فلسطین مبارزه می‌كنند. شاید در مقابل اسرائیل به نبرد بپردازد. شاید سلاحی را شلیک كند. شاید با بستن كمربندى از دینامیت دست به حمله‌ی انتحاری بزند.

و آن گاه، آن بالاها، در مورد طبیعت خشونت‌گراى فلسطینیان خواهند نوشت و بیانیه‌هایى در محكومیت این خشونت صادر خواهند كرد و بازهم در مورد صهیونیسم یا سامی ستیزی بحث در خواهد گرفت.

و آنگاه هیچ كس نخواهد گفت: هر كسى آن دِرَوَد عاقبت كار كه كِشت.

از سوى مردان، زنان، كودكان و بزرگسالان ارتش زاپاتیستى آزادیبخش ملى

معاون فرمانده شورشى ماركوس

مكزیك، ۴ ژانویه ۲۰۰۹

-*-

کسانی که آن‌ زمان، ۱۵ سال پیش، کم سن و سال بودند و هنوز زنده‌اند، خب...

بعضی‌ها در قبال کِشت آن چیزی‌ که امروز درو می‌شود مسئول بوده‌اند و برخی مصون از مجازات، همچنان کشت می‌کنند.

کسانی که تا چند ماه پیش اشغال اوکراین توسط روسیه‌ی پوتین را توجیه و از آن دفاع می‌کردند و از «حق آن در دفاع از خود در مقابل تهدید بالقوه» حرف می‌زدند، حالا باید آسمان و ریسمان ببافند (یا به فراموشی امید ببندند) تا در مقابل اسرائیل این منطق را رد کنند. و بلعکس.

امروز در فلسطین و اسرائیل – و در تمام جهان – کودکان و جوانانی هستند که چیزی را که تروریست‌ها آموزش می‌دهند، یاد می‌گیرند: یعنی این‌ که هیچ حد و مرزی وجود ندارد، نه قائده‌ای در کار است، نه قانونی و نه شرمی. نه مسئولیتی.

نه حماس نه نتانیاهو. بلکه خلق اسرائیل پابرجا‌ خواهد ماند. خلق فلسطین پابرجا خواهد ماند. فقط باید به خودشان فرصت بدهند و برای آن تلاش کنند.

درعین‌حال، هر جنگی پیش‌درآمد جنگ بعدی خواهد بود، با شدت بیشتر، مخرب‌تر و غیر انسانی‌تر.

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک

معاون فرمانده شورشی، مؤیسس

مکزیک، اکتبر ۲۰۲۳

قسمت دهم: اندر حکایت اهرام و کاربردها و آداب و رسوم آنها

نتایج تحلیل انتقادی بخشداری‌های‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی (MAREZ) و شوراهای دولت خوب (JBG)

(بخشی از مصاحبه با معاون فرمانده شورشی مویسس

در ماههای اوت تا سپتامبر ۲۰۲۳، در کوهستانهای جنوب شرقی مکزیک)

نوامبر ۲۰۲۳

مقدمه

چه کسی شهر هفت دروازه‌ی تبس را ساخت؟

در کتاب‌ها نام پادشاهان آمده است.

آیا بلوک‌های سنگی را شاهان کشیدند؟

و بابل که چندین بار ویران شد چطور؟

چه کسی هر بار و دگربار آن را از نو ساخت؟

فعله‌ها در کدام یک از خانه‌های طلایی لیما زندگی می‌کردند؟

شبی که دیوار چین تکمیل شد، کارگران بنّا کجا رفتند؟

رم بزرگ پر از طاق‌های پیروزی است. چه کسی آنها را برپا کرد؟

برتولد برشت

وسواسی که فاتحان پیروزمند در طول تاریخ خود، برای نجات‌دادن تصویر طبقات یا کاست‌های مسلط شکست‌خورده به خرج داده‌اند، شناخته‌شده است. گویی برندگان، نگران این بودند که نکند تصویر شکست‌خوردگان خنثی شود و خواسته‌اند از پرداختن به سقوط آنها اجتناب کنند. در بررسی بقایای تمدن یا فرهنگ‌های شکست‌خورده، معمولاً بر کاخ‌های بزرگ فرمانروایان، بناهای مذهبی مقامات عالی و مجسمه‌ها یا بناهایی که حاکمان پیشین از خود می‌ساختند، تأکید می‌شود.

به‌عنوان مثال، گاهی اوقات مطالعه‌ی اهرام با دقت واقعی مردم شناختی یا باستان شناختی (که دو چیز متفاوت هستند) صورت نمی‌پذیرد و تنها به مفهوم معماری-مذهبی (گاه علمی) آنها می‌پردازند یا به آنچه بروشورهای توریستی (و برنامه‌های سیاسی از همه طیف) آن را «شکوه گذشته» می‌نامند.

طبیعی است که حکومت‌های مختلف در‌حالی‌که با حسرت آه‌ می‌کشند، به پادشاهان و ملکه‌ها توجه کرده و روی آنها تمرکز کنند. کاخ‌ها و اهرام بزرگ را می‌توان به‌عنوان مرجع پیشرفت علمی آن دوران، ساختار اجتماعی و علل «توسعه و انحطاط آن» نام برد، اما هیچ حاکمی دوست ندارد آینده‌اش را در گذشته منعکس کند. به‌همین‌دلیل است که آنها تاریخ گذشته را تحریف می‌کنند و تاریخ پایه‌‌گذاری شهرها، امپراتوری‌ها و «تحولات» را تغییر می‌دهند. بنابراین، بدون اینکه متوجه شوید، هر سلفی‌ای که در مکان‌های باستان‌شناسی گرفته می‌شود، بیش از آنچه نشان می‌دهد را پنهان می‌کند. در آن بالا، پیروزمند امروز، مغلوب فردا خواهد بود.

اما به این که این بناها حتماً طراحانی (معماران، مهندسان و هنرمندانی) داشته‌اند حتی اشاره‌ای نمی‌شود، چه برسد به اینکه نامی از«نیروی کار» برده شود، یعنی همان مردان و زنانی که این شگفتی‌ها بر گُرده‌ی آنها (در بیش از یک معنا) ساخته شده؛ بناهایی که گردشگران سراسر جهان را، در حالی که برای رفتن به دیسکو، مرکز خرید و ساحل وقت می‌کُشند، شگفت‌زده می‌کند.

گام بعدی نادیده گرفتن این امر است که فرزندان آن «نیروی کار» همچنان زنده هستند و زبان و فرهنگ خود را دارند. بومی‌هایی که مثلاً اهرام تئوتیواکان و منطقه مایاها را در جنوب شرقی مکزیک ساختند، همچنان وجود دارند (یعنی مقاومت می‌کنند) و گاهی مؤلفه عصیان را که شورش نام دارد به مقاومت خود اضافه می‌کنند.

در مکزیک، دولت‌های مختلف ترجیح می‌دهند بومیان را به‌عنوان صنایع‌دستی زنده و گاهی اوقات به‌عنوان رقص مورد پسندشان ببینند. دولت فعلی هم در این زمینه (نه تنها در این زمینه، اما خب، موضوع این نیست) هیچ تغییری ایجاد نکرده است. مردم بومی همچنان سوژه‌ی صدقه (این مُسکّن درد بی‌شرمان)، خسارت‌های انتخاباتی، کنجکاوی‌های صنعتگرانه و نقطه‌گریز کسانی هستند که تخریب مداوم را اداره می‌کنند: «من زندگی تو، یعنی سرزمین تو را نابود خواهم کرد. اما نگران نباش، اهرام کسانی را که اجدادت را استثمار کردند حفظ می‌کنم و نیز این چیزهای بامزه‌ای را که می‌گویی، می‌پوشی و انجام می‌دهی».

با توجه به موارد فوق، این «تصویر» هرم با نوک باریکی در بالا و پایه گسترده‌ای در پایین اکنون توسط معاون فرمانده شورشی مویسس استفاده می‌شود تا بخشی از تحلیل (به نظر من بیرحمانه و بی‌عیب و نقص) کارکرد بخشداری‌های‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب را برای ما توضیح دهد.

کاپیتان

کمی تاریخ، نه زیاد، فقط ۳۰ سال

بخشداری‌های‌ خودمختار شورشی زاپاتیستی (MAREZ) و شوراهای دولت خوب (JBG) همه چیزشان بد نبود. ما باید به یاد داشته باشیم که چگونه به آنها رسیدیم. برای مردم زاپاتیست آنها در حکم یک مکتب سواد سیاسی بودند. یک خودآموزی.

بسیاری از ما خواندن، نوشتن یا صحبت کردن به زبان اسپانیایی را بلد نبودیم. علاوه بر این، ما به زبان‌های مختلفی صحبت می‌کنیم. این خوب بود، زیرا در آن زمان ایده و عمل ما از بیرون نیامد، بلکه باید آن را در ذهن خویش، در تاریخ‌مان به‌عنوان مردم بومی و در راه و روش خود جستجو می‌کردیم.

پیش از آن، ما هرگز این امکان را نداشتیم که خودمان را اداره کنیم؛ همیشه تحت حکومت دیگران بودیم. حتی قبل از اسپانیایی‌ها، امپراتوری آزتک که دولت کنونی آن را بسیار دوست دارد، فکر می‌کنم به این دلیل که قلدرها از یکدیگر خوششان می‌آید، به بسیاری از زبان‌ها و فرهنگ‌ها ظلم می‌کرد. نه تنها در مکزیک کنونی، بلکه در آنچه امروزه آمریکای مرکزی نام دارد.

   وضعیتی که ما در آن قرار داشتیم وضعیت مرگ و ناامیدی بود. همه چیز را به روی ما بستند: نه دری بود، نه پنجره‌ای، نه شکافی. گویی می‌خواستند خفه شویم و بمیریم. پس به قول معروف، باید در آن دیواری که ما را محصور و محکوم می‌کرد شکافی باز می‌کردیم. انگار همه چیز تاریک بود پس با خون خویش باریکه‌ی نوری روشن کردیم. این بود قیام زاپاتیستی: روشنایی اندکی در تاریک‌ترین شب‌ها.

بعد خیلی‌ها درخواست آتش بس کردند و گفتند که باید مذاکره کنیم. آخر شهروندان این چیزها را بلدند. برای بسیاری از آنها نیز همان اتفاقی افتاده بود که برای ما: دولت‌های بد هرگز به قولشان عمل نمی‌کنند. این کار را نمی‌کنند زیرا ستمگران اصلی همین دولت‌ها هستند. بنابراین باید انتخاب می‌کردیم یا به امید روزی بنشینیم که به قولشان عمل کنند و یا اینکه خودمان راهی پیدا کنیم؛ و ما دومی را انتخاب کردیم.

و خب، باید برای این‌کار سازماندهی می‌کردیم. ما ۱۰ سال خودمان را سازماندهی کرده و آماده شده بودیم تا اسلحه به دست بگیریم و بمیریم و بکشیم. بعد معلوم شد که باید خودمان را برای زندگی سازماندهی کنیم. و زندگی کردن آزادی است و عدالت؛ و این که بتوانیم خودمان را به‌عنوان خلق اداره کنیم، نه به‌عنوان بچه‌هایی کوچک، آنگونه که دولت‌ها به ما نگاه می‌کنند.

اینجا بود که به ذهن ما خطور کرد که باید حکومتی بسازیم که تابع باشد. به عبارت دیگر، دولتی که آن‌طور که خودش می‌خواهد عمل نکند، بلکه تابع خواست مردم باشد. یعنی «امرکردنی همراه با اطاعت»، همان عبارتی که آن رذایل امروز آن را دزدیده و مورد سواستفاده قرار می‌دهند (پس تقلب و دزدی فقط به پایان‌نامه‌هایشان محدود نمی‌شود. یادداشت تحریریه).

بنابراین با بخشداری‌های خودمختار آموختیم که می‌توانیم خودمان را اداره کنیم. و این امر امکان‌پذیر شد زیرا بسیاری از مردم بدون هیچ چشم‌داشتی از ما حمایت کردند تا مسیر زندگی را پیدا کنیم. به عبارت دیگر، آن مردم نیامده‌ بودند تا ببینند چه نصیب‌شان می‌شود – مانند این‌های دیگر نبودند که شاید  وقتی درباره این ۳۰ سال صحبت کنی با بقیه آدم‌ها راجع‌به آنها حرف‌ها خواهی زد- بلکه واقعاً خودشان را به یک پروژه زندگی متعهد کردند. کسانی هم بودند که می‌خواستند به ما بگویند چگونه باید این کار را انجام دهیم. ولی ما اسلحه به دست نگرفته بودیم تا اربابمان را تغییردهیم. اصلا ارباب خوب وجود ندارد. البته افراد دیگری هم بودند که به افکار و روش ما احترام می‌گذاشتند.

ارزش حرف

وقتی چنین حمایتی به دست می‌آوریم، برای ما به‌منزله‌ی دادن تعهد است. برای مثال، اگر بگوییم برای ایجاد مدرسه و درمانگاه و یا تعلیم مروجان بهداشت و آموزش نیاز به حمایت داریم، باید سر حرفمان بمانیم. به عبارت دیگر، نمی‌توانیم بگوییم برای فلان چیز است و برای چیز دیگری از آن استفاده کنیم. ما باید صادق می‌بودیم و باشیم، زیرا این افراد نه برای استثمار ما، بلکه برای تشویق ما می‌آیند. این بود آنچه دیدیم.

   بنابراین ما باید حملات و مزخرفات دولت‌های بد، اربابان و شرکت‌های بزرگ را تحمل کنیم، کسانی که به سختی تلاش می‌کنند ما را بیازمایند تا ببینند آیا می‌توانیم تاب بیاوریم یا به آسانی در دام تحریک‌هایشان می‌افتیم تا آنوقت بتوانند ما را متهم کنند به این که دروغ می‌گوییم و به دنبال قدرت و پول هستیم. قدرت مانند یک مرض است که ایده‌های خوب را می‌کشد و فاسد می‌کند، یعنی مردم را بیمار می‌کند. آنوقت همان کسی که به نظر آدم خوبی می‌آمد، با رسیدن به قدرت دیوانه می‌شود. یا شاید هم قبلاً دیوانه بود و قدرت انگار قلب او را عریان کرد.

بنابراین فکر می‌کنیم که باید برای مثال، مسئله بهداشت و درمان خود را سازماندهی کنیم. چون دیدیم و می‌بینیم که کاری که دولت انجام می‌دهد یک دروغ بزرگ است که فقط برای دزدی است و اهمیتی نمی‌دهد که مردم بمیرند، به‌خصوص اگر بومی باشند.

و این نیز اتفاق افتاد که وقتی شکافی را در سیستم ایجاد می‌کنیم و از آن سرک می‌کشیم، چیزهای زیادی می‌بینیم؛ و در‌عین‌حال، بسیاری از مردم هم ما را می‌بینند. و در میان آن مردم، کسانی بوده‌اند که به ما نگاه کردند و خطر کمک و حمایت از ما را به جان خریدند. چون ممکن بود دروغگو از آب در بیاییم و به آنچه می‌گوییم عمل نکنیم، آنوقت چه؟ اما خب، ریسک کردند و ما را متعهد کردند.

ببینید، آنجا، در شهرها، حرف آدم‌ها ارزشی ندارد. آنها می‌توانند در یک لحظه یک چیز بگویند و یک دقیقه بعد برعکس آن را به زبان بیاورند، آن هم در آرامش کامل، انگارهیچ اتفاقی نیفتاده. مثلاً همین سخنرانی‌های «صبحگاهی» رئیس‌جمهور که امروز یک چیز در آن گفته می‌شود و فردا برعکس آن. اما از آنجا که او پولشان را می‌پردازد، او را تشویق می‌کنند و از صدقه‌ای که به آنها می‌دهد خوشحال می‌شوند، صدقه‌ای که حتی نتیجه کار خود او نیست، بلکه از مالیاتی که کارگران و زحمت‌کشان به دولت‌ها می‌دهند تامین می‌شود، مالیاتی که همانا «حق آب و گل»ی است که جرایم سازمان نیافته طلب می‌کنند.

آری، آن افراد از ما حمایت کردند و ما کم کم با طب پیشگیرانه شروع کردیم. از آنجایی که زمین‌ها را از قبل بازپس گرفته بودیم، رژیم غذایی خود را بهبود بخشیدیم، اما بیشتر از آن مورد نیاز بود. پس به سلامت و بهداشت و درمان پرداختیم. ما باید دانش گیاهان دارویی را بازیابی می‌کردیم، اما کافی نبود، علم هم لازم بود. زنان و مردان پزشکی که ما آنها را خواهران و برادران خود می‌نامیم و از آنها بسیار متشکریم، دست به کار شدند و ما را راهنمایی کردند. بنابراین اولین مربیان سلامت متولد یا تربیت شدند، یعنی کسانی که مروجین را تعلیم می‌دهند.

و همچنین آموزش، به‌ویژه زبان اسپانیایی. برای ما اسپانیایی بسیار مهم است زیرا مانند پلی است که از طریق آن می‌توانیم بین زبان‌های مختلف ارتباط برقرار کرده و یکدیگر را بفهمیم. به‌عنوان مثال، اگر شما تسلتال صحبت می‌کنید، برای برقراری ارتباط با زبان چول، یا تسوتسیل، یا توخولابال، یا زوک، یا مامه، یا کیچه به مشکل بر خواهید خورد. پس باید اسپانیایی یاد بگیرید و مدارس خودمختار از این جهت بسیار مهم هستند. مثلا نسل ما ترکیبی از زبان بومی و اسپانیایی صحبت می‌کند، نه خیلی خوب، یعنی ما کج‌و‌معوج صحبت می‌کنیم. اما در حال حاضر نسل‌هایی از جوانان وجود دارند که در مدارس خودمختار زبان آموخته‌اند و اسپانیایی را بهتر از برخی شهرنشینان بلدند. معاون فرمانده مرحوم مارکوس می‌گفت این جوانان می‌توانند نوشته‌های دانشجویان دانشگاه را تصحیح کنند. و می‌دانید که قبلا برای شکایت باید به فرماندهی مراجعه می‌کردید تا کسی آن را برایتان بنویسد اما پس از آن دیگر نه. در هر مرجع خودمختار یک نویسنده وجود داشت و خوب از پس کار برمی‌آمد.

باری، هر پیشروی‌ به نوعی راه را برای دستاورد بعدی گشود. و این جوانان خیلی زود می‌خواستند بیشتر بیاموزند. بنابراین ما بهداشت و درمان خود را در هر روستا، منطقه و ناحیه سازماندهی کردیم. ما در هر یک از بخش‌های بهداشتی و درمانی در حال پیشرفت هستیم و از جمله در زمینه مامایی، گیاهان دارویی، استخوان و شکسته‌بندی، علوم آزمایشگاهی، دندانپزشکی، سونوگرافی و کلینیک‌هایی داریم. و در مدرسه، یعنی آموزش و پرورش هم همینطور. ما می‌گوییم مدرسه، چون ما بزرگ‌ترها هم به آموزش نیاز داریم، برای ما، آموزش و پرورش بسیار گسترده است و فقط مختص کودکان و نوجوانان نیست.

علاوه‌بر‌این، ما کار تولیدی را هم سازماندهی می‌کنیم، زیرا حال زمینی داریم که قبلاً در دست مالکان بود. بنابراین ما به صورت خانوادگی و گروهی در مزارع ذرت، لوبیا، قهوه، جالیز و کشتزارها کار می‌کنیم. و تعدادی هم دام پرورش می‌دهیم که بیشتر برای مواقع اضطراری اقتصادی و برای جشن‌ها استفاده می‌شود. کار جمعی باعث استقلال اقتصادی رفقای زن شد و این امر چیزهای بسیار بیشتری را به همراه داشت. اما خود آنها قبلاً در این مورد صحبت کرده‌اند.

یک مدرسه

یعنی، به قول معروف ما یاد گرفتیم خودمان را اداره کنیم و به این ترتیب توانستیم دولت‌های بد و سازمان‌هایی را که می‌گویند چپ، مترقی و نمی‌دانم چه...، کنار بگذاریم. ۳۰ سال است یاد می‌گیریم که خودمختار بودن یعنی چه، یعنی بر خودمان حکومت می‌کنیم، خودمان را اداره می‌کنیم. و این آسان نبوده است، زیرا تمام دولت‌هایی که از احزاب  PRI، PAN، PRD، PT، VERDE و MORENA برآمده‌اند، تمایل پایان‌ناپذیری به نابودی ما دارند. به همین دلیل، همان‌طور که در دولت‌های گذشته اتفاق افتاد، در این یکی نیز ادعا شد که ما دیگر ناپدید شده‌ایم، یا فرار کرده‌ایم، یا این که حسابی شکست خورده‌ایم، یا دیگر هیچ زاپاتیستی وجود ندارد و یا این که به ایالات متحده یا گواتمالا رفته‌ایم؛ اما خب همین‌طور که می‌بینید، ما همچنان اینجا هستیم. در مقاومت و شورش.

و مهمترین چیزی که دربخشداری‌های خود‌مختار زاپاتیستی MAREZ آموختیم این است که خودمختاری نظریه‌پردازی نیست، کتاب نوشتن و سخنرانی کردن هم نیست. عمل کردن است. و این کار ما، خلق‌ها است و نباید منتظر باشیم کسی بیاید و این کار را برای ما انجام دهد.

می‌توان گفت همه اینها خوبی‌های MAREZ است: یک مدرسه خودمختاری عملی.

و شوراهای دولت خوب نیز بسیار مهم بودند زیرا از طریق آنها یاد گرفتیم که در مورد مبارزات با برادران و خواهران دیگرمان در مکزیک و جهان تبادل نظر کنیم، آنچه به نظرمان خوب آمد برداریم و آنچه را که نپسندیدیم رها کنیم. برخی به ما می‌گویند که باید هرچه می‌گویند اطاعت کنیم. از کی تا حالا؟ ما جانمان را به خطر انداخته‌ایم. به عبارت دیگر، ارزش ما درهمین است: در ارزش خون خودمان و خون نسل‌های قبل و نسل‌های آینده. قرار نیست کسی بیاید و به ما بگوید چه کار کنیم، حتی اگر خیلی ادعای آگاهی داشته باشد. با شورای دولت خوب JBG ما یاد گرفتیم یکدیگر را ملاقات و سازماندهی کنیم، فکر کنیم، نظر بدهیم، پیشنهاد دهیم، بحث کنیم، مطالعه کنیم، تجزیه و تحلیل کنیم و برای خود تصمیم بگیریم.

بنابراین، به‌عنوان خلاصه، به شما می‌گویم که MAREZ و JBG به ما کمک کردند تا یاد بگیریم که تئوری بدون عمل حرف مفت است، و عمل کردن بدون تئوری، مانند کورمال کورمال راه رفتن. و از آنجایی که هیچ تئوری‌ای در مورد کاری که ما شروع به انجام آن کردیم وجود ندارد، یعنی کتابچه راهنما یا کتابی وجود ندارد، پس می‌بایست نظریه ‌خودمان را ابدا کنیم. ما با آزمایش و خطا به تئوری و عمل‌مان شکل دادیم. من فکر می‌کنم به همین دلیل است که نظریه پردازان و پیشتازان انقلابی ما را خیلی دوست ندارند، زیرا ما نه تنها کسب و کار آنها را کساد کردیم، بلکه همچنین به آنها نشان دادیم که صحبت یک چیز است و واقعیت چیز دیگری. و این مایی را که نادان و عقب‌مانده می‌خوانند و می‌گویند چون دهقان هستیم راه را پیدا نمی‌کنیم، اینجا هستیم و حتی اگر ما را انکار کنند، وجود داریم. چاره چیست.

هرم

خب حال نوبت بدی‌ها است. یا بهتر است بگوییم، چیزی که معلوم شد برای آنچه در راه است مفید نخواهد بود،علاوه بر عیوب ذاتی. این که همه چیز چگونه شروع شد، یعنی چگونه به ذهن ما رسید را بعدا برایتان تعریف می‌کنیم و به آن می‌پردازیم.

مشکل اصلی هرم لعنتی است. هرم مقامات را از روستاها جدا کرد، بین مردم روستا و مقامات فاصله ایجاد شد. نه پیشنهادات مقامات به‌درستی به مردم منتقل می‌شود و نه نظرات مردم به گوش مقامات می‌رسد.

به خاطر هرم، در انتقال بخش عمده‌ای از اطلاعات خدشه ایجاد می‌شود: دستورالعمل‌ها، پیشنهادات و پشتیبانی از ایده‌هایی که رفقای کمیته‌مخفی‌انقلابی شورشی CCRI توضیح می‌دهند. شورای دولت خوب اطلاعات را به‌طور کامل مخابره نمی‌کند و همین اتفاق در رابطه با انتقال اطلاعات توسط مقامات بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی MAREZ نیز می‌افتد و دوباره زمانی که MAREZ به شوراهای مقامات روستاها گزارش می‌‌دهد تکرار می‌شود و در نهایت همین مشکل با مقامات روستاها که به مردم اطلاع رسانی می‌کنند اتفاق می‌افتد. کم‌و‌کاستی‌های زیادی در اطلاعات و یا تفسیرها و اضافاتی که در اصل نبوده‌اند.

و در تربیت اولیاء امور نیز تلاش‌های زیادی صورت گرفت و هر ۳ سال یک بار عده جدیدی خارج و وارد می‌شوند و پایه اصلی مقامات روستایی تعلیم داده نمی‌شود. به عبارت دیگر هیچ جانشینی تربیت نمی‌شود. گفتیم «کلکتیو دولتی» به‌طور کامل محقق نشد، به ندرت اتفاق افتاد که به این شکل انجام شود، هم در MAREZ و هم در JBG.

مقامات بخشداری‌های ‌خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب داشتند به دام تصمیم‌گیری خودسرانه درباره‌ی کارها می‌افتادند. می خواستند ۷ اصل فرماندهی مطیعانه را کنار بگذارند.

سازمان‌های غیردولتی هم بودند که به زور می‌خواستند پروژه‌هایی را که در شوراهای دولت خوب و بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی مطرح می‌کردند، پذیرفته شود و این چیزی نبود که مردم نیاز داشتند. و افرادی که به روستاها سر می‌زدند، با یک خانواده یا یک روستا روابط دوستی برقرار می‌کردند و فقط برای آنها کمک می‌فرستادند. و برخی از بازدیدکنندگان مستقیماً می‌خواستند ما را راهنمایی کنند و مانند پیشخدمت خود با ما رفتار کنند. بنابراین با مهربانی فراوان مجبور شدیم به آنها یادآوری کنیم که ما زاپاتیست هستیم.

همچنین در برخی از بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب مدیریت نادرست منابع مردمی وجود داشت که البته جریمه شدند.

به‌طور خلاصه، دیده شد که ساختار اداره هرمی، راهش نیست. زیرا از پایین نیست، از بالاست.

   اگر زاپاتیسم فقط EZLN بود، دستور دادن آسان می‌بود. اما حکومت باید مدنی باشد نه نظامی. آن وقت مردم باید راه و روش و زمان خود را پیدا کنند؛ این که هرچیز کجا و کی اتفاق بیفتد. ارتش باید فقط برای دفاع باشد. هرم ممکن است به‌عنوان ساختار نظامی مفید باشد، اما به‌عنوان ساختارغیرنظامی به درد نمی‌خورد. ما اینگونه می‌بینیم.

در فرصت دیگری خواهیم گفت که وضعیت اینجا در چیاپاس چگونه است. اما اکنون فقط می‌گوییم که مثل هر جای دیگری است. بدتر از سال‌های گذشته است. حالا مردم را در خانه‌ها، خیابان‌ها و روستاها‌‌ی‌شان می‌کشند. و هیچ دولتی نیست که خواسته‌های مردم را ببیند و به آنها گوش دهد: دولت‌ها هیچ‌کاری انجام نمی‌دهند زیرا جنایتکار خود آنها هستند.

اما نه فقط اینها. قبلاً گفته‌ایم که مصیبت‌های زیادی را می‌بینیم که قرار است از راه برسد یا دیگر رسیده است. اگر دیدی می‌خواهد باران بیاید یا اولین قطره‌ها در حال باریدن هستند و آسمان مثل روح یک سیاستمدار سیاه است، نایلون خود را بیرون می‌آوری و می‌بینی کجا می‌توانی بروی. مشکل اینجاست که جایی نیست که بتوان به آن پناه برد. باید پناهگاه خودت را بسازی.

موضوع این است که دیدیم با بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب نمی‌توانیم با طوفان مقابله کنیم. لازم است دِنی[1] بزرگ شود و زندگی کند و تمام هفت نسل دیگر متولد شوند و زندگی کنند.

از جمله به تمام این دلایل، وارد سلسله بزرگی از تأملات شدیم و به این نتیجه رسیدیم که تنها راه، بحثی بزرگ میان همه مردمان روستاها است و تجزیه و تحلیل چگونگی مقابله با وضعیت جدید و بد، و در‌عین‌حال بررسی این که چگونه می‌خواهیم به حکومت بر خود ادامه دهیم. جلسات و گردهمایی‌ها، منطقه به منطقه برگزار شد تا این که توافقی حاصل آمد که شوراهای دولت خوب یا بخشداری‌های خودمختار شورشی زاپاتیستی دیگر وجود نداشته باشند. و این که ما به ساختار جدیدی نیاز داریم، یعنی باید خودمان را به گونه دیگری شکل بدهیم.

البته این پیشنهاد فقط برای سازماندهی مجدد نیست. یک ابتکار جدید نیز هست. یک چالش جدید. اما فکر می‌کنم در این باره بعداً صحبت خواهیم کرد.

بنابراین، به‌طور کلی و برای این که سرتان را درد نیاورم، می‌توان گفت که بخشداری‌های خودمختار زاپاتیستی و شوراهای دولت خوب در این مرحله بسیار مفید بودند. اما یک مرحله دیگر در راه است و آن جامه‌ها برای ما کوچک و کوتاه شده و حتی اگر آنها را تعمیر کنیم فایده‌ای ندارد و پاره می‌شوند. زیرا زمانی فرا می‌رسد که فقط  چند تکه پارچه مندرس باقی می‌ماند.

بنابراین کاری که ما انجام دادیم بریدن هرم بود.یعنی نوک آن را بریدیم. یا بهتر است بگوییم سروتهش کردیم.

گذشته را جشن بگیریم یا آینده را؟

ما باید به راه رفتن ادامه دهیم آن هم در میان طوفان. اما دیگر خود را به‌عنوان مردمی می‌شناسیم که با وجود این که همه چیز علیه آنهاست گام برمی‌دارند.

در ماه دسامبر و ژانویه آینده، ما ۳۰ سالگی قیام را جشن نمی‌گیریم. برای ما هر روز یک جشن است، زیرا زنده‌ایم و مبارزه می‌کنیم.

این را جشن می‌گیریم که مسیری را آغاز کرده‌ایم که پیمودنش حداقل ۱۲۰ سال، شاید هم بیشتر، طول خواهد کشید. ما بیش از ۵۰۰ سال است که در تکاپو بوده‌ایم، بنابراین دیگر چیزی نمانده، فقط بیش از یک قرن و این هم دیگر آنقدرها دور نیست. به قول خوزه آلفردو خیمنز «همین‌جا پشت این تپه است».

از کوهستان‌های جنوب شرقی مکزیک.

معاون فرمانده شورشی مویسس.

(بخشی از مصاحبه انجام شده توسط کاپیتان مارکوس، برای رفقای بخش رسانه‌ها. کپی لفت مکزیک، نوامبر ۲۰۲۳. مجوز: شورای دولت خوب. آخ، ای وای، شوراهای دولت خوب که دیگه وجود ندارند... خب پس مجوز بخشداری‌ خودمختار زاپاتیستی: اون هم که دیگه نیست...خب موضوع اینه که مجازه. مصاحبه به روش قدیمی انجام شد یعنی مثل خبرنگاران آن زمان‌ها، با دفتر و خودکار. الان دیگه حتی نمیرن اونجایی که می‌خوان درباره‌ش خبر بنویسن، خبر رو از شبکه‌های اجتماعی می‌گیرن. بله، حیفه والا).

گواهی می‌دهم.

کاپیتان در حال تمرین کومبیای «سوپ حلزون». خوب پا بکوب تا گِل زیر پات ورز بیاد!

[1] نک به: https://enlacezapatista.ezln.org.mx/2023/11/09/%d9%82%d8%b3%d9%85%d8%aa-%d8%b3%d9%88%d9%85-%d8%af%d9%90%d9%86%db%8c/