جنبشهای اجتماعی
- توضیحات
- نوشته شده توسط آمنون کاپليوک
- دسته: فلسطین
ترجمه بهروز عارفی
بدنبال وخامت وضع سلامتی ياسر عرفات، رئيس تشکيلات خودگردان فلسطين ، او با هواپيمايی که رئيس جمهوری فرانسه برای انتقال وی فرستاده بود عازم پاريس شد و بعدازظهر جمعه ۲۹ اکتبر ۲۰۰۴ در يک بيمارستان نظامی واقع در حومهء جنوب غربی پاريس بستری گشت.
ياسر عرفات، از روز ۳ دسامبر ۲۰۰۱ در مقر فرماندهی خود در ساختمان مقاطعه (رام الله) عملاً زندانی بوده و دولت اسرائيل، برخلاف کليه ی قوانين بين المللی و قراردادهای بين اسرائيل و فلسطين، از خروج وی جلوگيری ميکرد.
مطبوعات فرانسه، به رغم انتقاداتی که بر وی وارد می کنند، در اين نکته با هم، هم زبانند که «عرفات مظهر مبارزهء خلق فلسطين» است. آنان اعتراف می کنند که هر زمان که گمان می رود که «وی در بدترين شرايط به سر می برد، او باز هم اهميت بيشتری می يابد».
عرفات در ۴ اوت ۱۹۲۹ در بيت المقدس بدنيا آمد. در ۱۹۴۸ در پی ايجاد دولت اسرائيل، ابتدا به غزه و سپس مصر پناهنده شد. او در آن کشور به تحصيل رشتهء مهندسی پرداخت و سپس برای کار روانهء کويت گرديد. در اين امير نشين بود که در سال ۱۹۵۹سازمان الفتح را بنياد نهاد و از آن پس به ابوعمار مشهور شد. سازمان وی در اول ژانويه ۱۹۶۵مبارزهء مسلحانه را با اسرائيل آغاز کرد. عرفات در فوريه۱۹۶۹ به رياست هيئت اجرائی سازمان آزادی بخش فلسطين انتخاب شد. در سال ۱۹۷۴، در کنفرانس سران عرب در تونس، ساف به عنوان تنها نمايندهء مشروع خلق فلسطين شناخته شد و در نوامبر همان سال، عرفات به عنوان نماينده ی خلق فلسطين در مجمع عمومی سازمان ملل متحد سخنرانی کرد و گفت که در يک دست شاخه ی زيتون و در دست ديگر سلاح دارد. حمله ی اسرائيل به لبنان در سال ۱۹۸۲ باعث خروج عمده ی نيروهای فلسطينی از اين کشور شد.
تا زمانی که مذاکرات مخفی با اسرائيلی ها در اسلو صورت گرفت، جنبش مقاومت فلسطين روزهای سختی را پشت سر گذاشته بود (سپتامبر سياه در اردن در ۱۹۷۰،حملهء ارتش اسرائيل به لبنان و فاجعهء کشتار صبرا و شتيلا در ۱۹۸۲ در اين ميان جای ويژه ای دارد).
در ۱۳ سپتامبر ۱۹۹۳، دست دادن تاريخی عرفات- رابين در کاخ سفيد واشينگتن دورهء جديدی از روند مذاکرات ميان اسرائيل - فلسطين را گشود. عرفات در ژوئيهء ۱۹۹۴ به خاک فلسطين بازگشت و دولت خودمختار فلسطين را تشکيل داد. اما با قتل رابين توسط يک يهودی وابسته به گروه های دست راستی، و خودداری اسرائيل از تخليه ی سرزمينهای اشغالی، آنچه به نام روند صلح خوانده ميشد سير نزولی پيدا نمود. در سپتامبر ۲۰۰۰، پس از شکست مذاکرات کمپ ديويد، و بدنبال بازديد تحريک آميز آريل شارون از صحن مسجد اقصی در بيت المقدس، انتفاضهء دوم آغاز گشت.
ده ماه بعد، مقر عرفات در رام الله تحت محاصرهء نيروهای اسرائيلی قرار گرفت. او عملا در اين ساختمان زندانی بود. با اينکه عرفات در ۱۹۹۶، در يک انتخابات عمومی آزاد از سوی مردم فلسطين به رهبری برگزيده شده بود، دولت جورج دبليو بوش از ژوئن ۲۰۰۲ عرفات را بايکوت کرده، از ارتباط با وی خودداری نمود. در اين مدت، تنها معدودی از مقامات کشورهای غربی از او ديدار کردند. در تابستان گذشته، شارون از پذيرفتن وزير خارجهء فرانسه، بدليل ديدار عرفات خودداری کرد. آنچه در کليهء اين مراحل متوقف نشده مبارزهء حق طلبانهء ملت فلسطين واز يکسو و سرکوبهای مستمر اسرائيل و اشغال و تخريب فلسطين از سوی ديگر است.
به مناسبت بيماری پرزيدنت عرفات، رئيس هيئت اجرائی سازمان آزاديبخش فلسطين و رئيس تشکيلات خودمختار فلسطين و لحظات سختی که به همين دليل مردم فلسطين و دوستان و همراهان اين ملت می گذرانند به معرفی کتابی می پردازيم که آمنون کاپليوک Kapeliouk Amnon روزنامه نگار اسرائيلی و همکار لوموند ديپلوماتيک در بارهء زندگی ياسر عرفات نوشته است:
پاريس ۲۹ اکتبر ۲۰۰۴
عرفات، سازش ناپذير
ياسر عرفات از نادر مردان سياسی معاصر است که کمتر کسی ميتواند در مورد او بی تفاوت بماند. بی دليل نيست که تعداد کتاب ها و زندگی نامه هائی که دربارهء وی و مبارزهء طولانی اش نگارش يافته، از همان اهميتی بر خوردار است که زندگی نامه ء شخصيتهای بزرگ قرن بيستم نظير دوگل، لنين، چرچيل و ... کتاب جديدی که نويسنده و روزنامه نگار اسرائيلی-فرانسوی، آمنون کاپليوک به زندگی نامه عرفات اخنصاص داده، يک زندگی نامهء ساده نيست. او بيش از تاريخ فلسطين و اشغال آن، مبارزه و مقاومت ملتی را از لابلای مراحل زندگی عرفات به نگارش درآورده است که درميان سختی ها پيکار کرده ولی تسليم نشده است. کتاب کاپليوک به زبان فرانسه نوشته شده و ترجمهء آن به زبان های انگليسی – عربی در دست تهيه است.
اين کتاب در رسانه های گروهی، انعکاسی در خور يافته و در اينجا گوشه هائی از آن را می آوريم: لوموند (ويژه کتاب ) ( جمعه ۲۰ فوريه ۲۰۰۴) در معرفی کتاب می نويسد: « موضوع به وسعت يک اقيانوس» است و کتاب ثمرهء «۴ سال کار که به قول نويسنده می توانست حتا خيلی بيشتر طول بکشد». اين کتاب که در اکتبر ۲۰۰۳ پايان يافته، توسط نويسنده ای نگارش يافته است که «شايد تنها زندگی نامه نويس عرفات باشد که از سال ها پيش، روز به روز، مسائل مربوط به کشمکش اسرائيل – فلسطين را دنبال کرده است.»
نويسنده از ورای زندگی نامه عرفات، نيم قرن تاريخ مقاومت فلسطين را ورق زده است. منتقد ادبی لوموند معتقد است :« کتاب جزئيات زيادی را نقل ميکند که تا کنون ناگفته مانده بود» (...) ، و از خلال زندگی عرفات ، تاريخ جنبش ملی فلسطين، کشمکش اسرائيل – فلسطين و بازتاب های آن را موشکافی کرده است».
از ديد کاپليوک، عرفات «دارای نوعی حس ششم در برابر خطر است» و شايد به همين جهت توانسته از سوءقصدهای بيشماری جان سالم بدربرد. وی «مردی رزمجو، پراگماتيک، تعادل گرا، و عموماً دورانديش» بوده «توازن قوا در سطح منطقه ای و جهانی»را در نظر دارد. «ايمان او به آرمانش و نيز قابليت های وی بارها به ياری او شتافته» و شخصيت او به «جنبش ملی فلسطين دوام بخشيده»، تلاش های او «موجب شناسائی اين جنبش و حقوق خلق فلسطين در سطح جهانی شده است.» . کاپليوک می نويسد « بندبازی و شم سياسی وی هميشه به سود او تمام نشده است و به ويژه از زمانی که در فلسطين و در رأس تشکيلات خودمختار» مستقر شده است. از دو سال پيش که دولت اسرائيل او را در رام الله عملا «زندانی»کرده، «اجحاف ها و رفتارهای تحقيرآميز اسرائيل، چون پتک بر سر او و خلق اش فرود آمده است. نااميدی ها، ممنوعيت ها و رنج های پس از شکست نويدهای صلح (پس از ۱۹۹۳)،بر نارضايتی و سرخوردگی ها افزوده است.
گروهی از ناظرين سياسی، تقصير اين وضع را متوجه «بيکفايتی و فساد» تشکيلات ميدانند،اما فراموش می کنند که سياست های تجاوز کارانهء دولت اسرائيل عملا او تشکيلات خودگردان را فلج کرده است. «رقيبان وی به ويژه اسلام گرايان، نهايت استفاده را از نارضايتی های مردم کرده اند.» اما کنار گذاشته شدن عرفات از سوی اسرائيل و آمريکا، همبستگی مردم را با او خلل ناپذير کرده است.»
او در باد و طوفان همچنان ايستاده است و اين امر «عنوان کتاب را موجه می سازد». نويسنده برای رفتار عرفات توضيحاتی و دست کم توجيهاتی می يابد.
کاپليوک «جنگ روانی، عليه عرفات را افشا می کند. او اخيرا در يک کنفرانس مطبوعاتی گفت: « تنها، اسرائيل، ايالات متحده و چند محفل اروپائی عليه عرفات يک جنگ روانی در پيش گرفته اند (...) باقی جهان، برعکس، روش برخورد آمريکا و اسرائيل را با او محکوم می نمايند.»
مجلهء اکسپرس (۱۶ فوريه ۲۰۰۴) در مصاحبه ای با کاپليوک، از او می پرسد « آيا اين زندگی نامهء تحسين آميز از عرفات، چون کتاب پيشين تان: «گزارش يک کشتار» که پس از تراژدی صبرا و شتيلا منتشر ساختيد، اسرائيل را تکان نخواهد داد؟» نويسنده پاسخ ميدهد: «من آنچه را که باور دارم ميگويم، و وظيفهء مطبوعاتی ام را انجام ميدهم. تنها خطای من شايد، گفتن حقيقت پيش از ديگران است و اضافه کنم که من عرفات را ستايش نمی کنم. من اين مرد را بسيار خوب می شناسم و به او توجه دارم. زيرا او در سختی ها و خوشی ها، مظهر خلق فلسطين است . نه ميشود قابليت هايش را منکر شد و نه پراگماتيسم استثنائی اش را.»
مورخ معاصر فرانسوی، ژان لاکوتور (زندگی نامه نويس شارل دوگل) در مجلهء نوول اوبسرواتور ( ۴ مارس ۲۰۰۴) در نقد کتاب زندگينامه ی عرفات می نويسد : «کتاب در مورد تجربه ها و مصائبی که عرفات از آنها سربلند بيرو ن آمده، عالی است.» لاکوتور به سطوری از کتاب در مورد خيانت های اعراب [نسبت به فلسطين و اعراب] اشاره کرده می افزايد: «به رغم شانه خالی کردن های « دوستان»اش و قاطعيت سرسختانهء دشمنان اش، او از همهء تله ها سالم در رفته و از بيست سوءقصد جان سالم بدر برده است» و پند های محتاطانه «عبد الناصر» و «خيانت»های ساداتی و اردنی را تجربه کرده و از اين هم بيشتر، او از جنگ لبنان هم که فقط يک در هزار بخت زنده ماندن داشت، سالم بيرون آمد. او بهتر از «سازش ناپذير» و «تسخيرناپذير» است. او «غرق نشدنی » است.
برنامهء معرفی کتاب راديو فرانسه (۶ فوريه ۲۰۰۴) به زوايای ديگری از کتاب مزبور توجه می کند و آن را پرارزش ارزيابی کرده ميگويد: « نويسنده بيش از دويست بار با «رئيس» ديدار کرده و نيز با ده رهبر فلسطينی ديگر. عرفات برای اين کتاب از «اسرار سياسی پرده برميدارد». نويسنده معتقد است که «عرفات برخلاف ديگر مسئولين فلسطينی، نسبت به تيره بختی های مردم يهودی بسيار حساس است و هميشه علاقمند به کسب اطلاع است.»
مجری برنامه به دامنهء وسيع تبليغات ضدعرفات در ماه های اخير اشاره کرده و از کاپليوک نقل ميکند «زشت نشان دادن چهرهء عرفات به ارادهء بنيامين نتانياهو نخست وزير اسرائيل در ۱۹۹۷ شروع شد. او که نميخواست قرارداد اسلو را به اجرا گذارد، راه توطئه عليه شخصيت عرفات را در پيش گرفت» ولی کاپليوک نقش باراک را نيز فراموش نمی کند. : « در کامپ ديويد (سال ۲۰۰۰) باراک کوچکترين امتيازی در مورد بيت المقدس و پناهندگان نداد و بيل کلينتون به عرفات «خيانت» کرد».
به عقيدهء کاپليوک «بازديد آريل شارون از صحن مسجد اقصی موجب آغاز انتفاضه دوم گرديد و باراک به رغم اخطار عرفات، کوچکترين اقدامی برای مخالفت با اين کار انجام نداد.».
روزنامهء «اومانيته» در شمارهء ۵ فوريه ۲۰۰۴، در مقاله ای با عنوان « عرفات به روايت آمنون کاپليوک» از کتاب به عنوان « زندگی نامهء شگفت انگيز رهبر فلسطين» و «کتاب استثنائی» ياد می کند.
اومانيته در ميان مطالب چشمگير کتاب، مصاحبه کاپليوک با عرفات در روز ۹ اوت ۱۹۸۲، چندی قبل از کشتار صبرا و شتيلا را انتخاب کرده است. اين مصاحبه در يک پارکينگ زيرزمينی، در حالی که محل ملاقات در نتيجهء بمباران می لرزيد، انجام شده است.
اومانيته با نگاهی به زندگی خود نويسنده، از زبان او می نويسد که «او در فلسطين در محله ای که يهودی ها و عرب ها کنار هم ميزيستند» بزرگ شده و پدر او از «دوستان فراوان عرب در خانه اش پذيرائی ميکرده». نويسنده، اين همزيستی را در راستای زندگی عرفات توصيف می کند. از کودکی عرفات در بيت المقدس و سفر مکرر او به قاهره می نويسد و نيز از تأثير وقايع جنگ جهانی دوم بر روحيهء او و سپس، مهم تر از همه، از النکبه (يعنی فاجعه ی ايجاد دولت اسرائيل بر سرزمين فلسطين) صحبت ميکند. کاپليوک می نويسد که زندگی عرفات در مصر، با مبارزهء افسران آزاد و نيز اخوان المسلمين جهت کسب قدرت هم زمان بود و شايد به خاطر وقايع آن زمان است که عرفات همواره کوشش کرده، اين دوقطب متضاد يعنی اسلام گرائی و ناسيوناليسم عرب را ... با هم آشتی دهد.
نويسندهء اومانيته، مانند ديگر «منتقدان» اين اثر در مطبوعات، از پيشگفتار کتاب به قلم نلسون ماندلا ياد ميکند. ماندلا در مقدمهء تحسين آميز خود، به نقش عرفات در قرار دادن مسئلهء فلسطين در دستور کار جامعهء بين المللی و ارتقاء خلق فلسطين از وضعيت پناهنده تا حد يک «ملت کامل» اشاره کرده مينويسد: « شرايط سختی را که در دوسال گذشته در رام الله بر وی تحميل کرده اند، بيش از اين که او را تحقير نمايد، آنانی را که مسبب اين وضع هستند، بی آبرو می کند... پرزيدنت عرفات برای ابد، نماد قهرمانی برای تمام خلق های جهان که در راه عدالت و آزادی مبارزه می کنند، خواهد بود.»
اريک رولو (نويسنده و سفير سابق فرانسه) در لوموند ديپلوماتيک آوريل ۲۰۰۴ می نويسد:
« بزرگداشت نلسون ماندلا، بدون ترديد خطاب به مردی است که جامعهء بين المللی – به استثنای اسرائيل و ايالات متحده – به عنوان رهبر قانونی خلق فلسطين می شناسد، جامعه ای که توجهی به چهرهء منفی ای که ده ها سال است جناح راست توسعه طلب اسرائيل از عرفات ترسيم و تبليغ می کند، معطوف نمی سازد.
رهبران ديگری چون اينديرا گاندی، برونوکرايسکی، اولف پالمه، فيدل کاسترو، لئوپولد سنگور، هواری بومدين که همسان با ماندلا به او ارج می نهادند، ميدانستند که منظور از لجن پراکنی استعمارگران رد هر گونه مذاکره با جنبش های آزادی بخش ملی است.
کاپليوک از اشتباهات عرفات در طول عمر سياسی دراز او نيز ياد ميکند، اما اهميت بيشتری به توانائی های رهبر فلسطينی ميدهد.
اولين تماس های عرفات با شخصيت های اسرائيلی به سال ۱۹۷۶ بر ميگردد که با ابتکار پی ير مندس فرانس و هانری کوريل (متفکر کمونيست) صورت گرفت. در سال ۱۹۸۸، به پيشنهاد عرفات، سازمان آزادی بخش فلسطين حق موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخته قطع نامه ۲۴۲ شورای امنيت را پذيرفت.
کاپليوک به روشنی توضيح می دهد که اين رهبر «سازش ناپذير» بر سر آرمان های اساسی خلق خود کوتاه نخواهد آمد. آرمان هائی که در تشکيل دولتی مستقل در سرزمين های کرانهء باختری رود اردن و غزه که پايتختش بيت المقدس باشد و شناسائی اصولیٍ حق بازگشتٍ پناهندگان خود را نشان ميدهند.»
ماندلا اظهار اميدواری می کند که کتاب کاپليوک «به درک احترام و علاقه ای که تمام فرهيختگان برای او قائل اند ياری رساند.»....
ARAFAT, L’IRREDUCTIBLE
D’ Amnon KAPLEIOUK
Préface : Nelson Mandela
Edition Fayard, 541 pages
- توضیحات
- نوشته شده توسط تراب حق شناس
- دسته: فلسطین
رادیو برابری: مصاحبه با تراب حق شناس
پيرامون نقش ياسر عرفات در جنبش فلسطين
- توضیحات
- نوشته شده توسط يوری آوانيری
- دسته: فلسطین
همه از جنگ بعدی صحبت می کنند. پربيننده ترين کانال تلويزيونی هم برنامه های مفصلی دربارهء آن پخش می کند. منظور نه جنگ با اعراب است، نه تهديد جنگ اتمی ايران و نه درگيری های خونين روزمره با فلسطينی ها. صحبت از جنگ داخلی آينده است..
تا همين چند ماه پيش، چنين حرفی چرند و نامعقول می نمود، اما ناگهان به صورت امری ممکن و حتی واقعی درآمده است. اين نه فيلی ست که رسانه های گروهی به پا کرده باشند، نه يکی ديگر از مانورهای سرگرم کنندهء سياسی شارون است و نه باجگيری جديد کولون ها (مهاجران و مستعمره نشنيانان)، بلکه واقعيتی ست روی زمين.
در ملاقات های وزيران، در جلسات کنيست (پارلمان اسرائيل)، در برنامه های مستقيم تلويزيونی، در سرمقاله ها و ستونهای خبری روزنامه ها، همه جا صحبت از آن در ميان است.
رئيس ستاد ارتش اخطار کرده است که ارتش ممکن است تنها بماند. يکی از وزرا می گويد که موجوديت اسرائيل در خطر است و وزير ديگر پيش بينی می کند که يک حمام خون از نوع جنگ داخلی اسپانيا در راه است.
شين بت [سازمان اطلاعاتی اسرائيل] به آرامی (که چندان هم آرام نيست)، احتياطات لازمه را به کار می گيرد. به زندانها دستور داده شده است که خود را برای پذيرش تعداد انبوهی از زندانيان آماده کنند. فرماندهی ارتش طرحی برای فراخواندن ۱۰ هزار سرباز ذخيره آماده می کند و در اين انديشه است که در صورت لزوم چه قدم هايی را بايد بردارد.
آری اين يک تهديد واقعی ست.ممکن است به نظر برخی برسد که چنين خطری از هيچ جا به چشم نمی خورد، ولی کسی که چشم داشته باشد درک می کند که دير يا زود رخ خواهد داد.
بذر جنگ داخلی زمانی اقشانده شد که نخستين کولونی (شهرک مهاجرنشين يا مستعمره) در سرزمين های اشغالی برپا گرديد. در آن زمان، من خطاب به نخست وزير وقت، در کنيست گفتم: «شما داريد مين می کاريد. روزی مجبور خواهيد شد که مين ها را جمع کنيد. بگذاريد من به عنوان يک سرباز قديمی به شما اخطار کنم که جمع کردنِ مين از زمين های مين کاری شده کار تلخ و دشواری ست«.
از آن زمان به بعد، صدها نوع از اين مين ها کاشته شده و زمين های مين کاری شده هنوز هم گسترش می يابد.
اين فرآيند را دسته های مذهبی آغاز کردند. هدف اعلام شدهء آنان، آنطور که خود گفته و هرگز از تکرار آن خسته نشده اند اين است که اعراب را از سرزمين هايی که خداوند به يهوديان وعده کرده بيرون کنند. آنطور که يکی از اينان چند روز پيش در تلويزيون به ما يادآوری کرد، سرزمينی که خداوند به ما وعده داده نه »فلسطين« تحت قيمومت بريتانيا [رسماً از ۲۳ سپتامبر ۱۹۲۳ تا ۱۵ مه ۱۹۴۸]، بلکه سرزمين موعودی ست شامل اردن، لبنان، بخش هايی از سوريه و سينا. و يکی ديگر با نقل قول از تورات گفت ما به اينجا آمده ايم نه برای اينکه از اين سرزمين ارث ببريم، بلکه برای آنکه ديگران را از ارث بردن از آن محروم کنيم و آنان را از اينجا بيرون بيندازيم. از آن زمانی که شيمون پرز، وزير دفاع وقت، نخستين کولونی (به نام کدوميم) را در وسط يک منطقهء مسکونی فلسطينی ساحل غربی بنا کرد، کولونی ها مانند ملخ همه جا پراکنده اند. کولونی ها به تدريج، زمين و آب را از روستاهای فلسطينی مجاور دزديده، درختها را ريشه کن کرده، راهها را بسته و جاده های تازه کشيده اند که عبور فلسطينی ها از آنها ممنوع است. تقريباً تمام کولونی ها، تأسيساتی تابع خودشان بر تپه های مجاور مستقر کرده اند.
اين چيزی ست که هم اکنون جريان دارد. پس از آنکه شارون رسماً به بوش وعده داد که برخی از اين تأسيسات را از بين ببرد، دهها تأسيسات جديد بر سرِ تپه ها سبز شده اند. همهء وزارتخانه ها فعالانه به تأسيساتی که رسماً غيرقانونی شمرده می شوند ياری می رسانند. نه تنها ارتش از آنها دفاع می کند و در نتيجه سربازان را به بدآموزی می کشاند، بلکه واقعاً به جوانان مستقر بر سرِ تپه ها می گويد کجا برای خود مقرهای جديد برپا کنند و مخفيانه به آنان ياد می دهد که چگونه گشت بزنند.
وقتی ما از وقوع خطر هشدار می داديم به ما می گفتند آرام باشيد و به ما اطمينان می دادند که تنها اقليتی از کولونها از باندهای متعصب تشکيل شده است و اضافه می کردند که اينها البته ديوانه اند و دربرابر هر کوششی برای انتقال از آنجا مقاومت خواهند کرد ولی اين مسألهء مهمی نيست، زيرا اکثريت وسيعی از شهروندان اسرائيل از آنان متنفرند و از آنان به عنوان سکت ياد می کنند.
به ما می گفتند اغلب کولون ها متعصب نيستند. آنها به آنجا رفته اند زيرا دولت ويلاهای گران قيمتی به آنها داده که در خود اسرائيل خوابش را هم نمی بينند. آنها به دنبال »کيفيت زندگی« هستند. وقتی دولت به آنها دستور دهد که از آنجا بروند غرامت می گيرند و می روند.
اين البته يک فريب خطرناک است. همان طور که کارل مارکس گفته است: آگاهی انسانها با موقعيت اجتماعی شان تعيين می شود. طرفداران حزب کار که به دست دولت اين حزب در ساحل غربی و نوار غزه اسکان داده شده اند امروز رفتارشان مثل بدترين پيروان خاخام فاشيست مائير کاهان است.
علاوه بر اينها به ما گفته می شد که حتی غريبه ها دموکراسی اسرائيل را به رسميت می شناسند. هيچکس به روی سربازان ارتش اسرائيل دست بلند نخواهد کرد. زمانی که دولت و مجلس تصميم به تخليهء کولونی ها بگيرند آنها اطاعت خواهند کرد. آنها ممکن است نمايشی از مقاومت درآورند، همان کاری که در سال ۱۹۸۲در زمان تخليهء کولونی های شمال سينا انجام دادند ولی غروب همان روز تسليم می شوند. سرانجام در شمال سينا حتی يک کولون هم از پذيرفتن غرامت سر باز نزد.
اما اين اهانت به کولون ها کم خطرتر از اهانت به اعراب نيست. آنجه همواره پنهان نگاه داشته شده بود امروز آشکار می شود. کولون ها هيچ اهميتی به دموکراسی و نهادهای دولتی نمی دهند. عقايد قلبی شان چنين چيزهايی را رد می کند. وقتی مصوبات مجلس با قوانين مذهبی يهود تضاد داشته باشد، مذهب اولويت دارد. دست آخر اينکه معتقدند کنيست (مجلس) باند فاسدی از سياستبازان است و قوانين ساختهء بشر را نمی توان با کلام مقدس الهی مقايسه کرد.
بسياری از کولون ها هنوز به صراحت چنين چيزی نمی گويند و وقتی چنين رفتاری به آنان نسبت داده شود وانمود می کنند که گويی به آنها دشنام داده شده ولی در واقع با همان عقيدهء قلبی و سرسختانهء خود که قبلاً همهء ماسک هايش را کنار زده اند به چنين مواضعی کشيده می شوند. آنها نه تنها دربرابر سياست دولت، بلکه دربرابر دموکراسی اسرائيل نيز می ايستند و صريحاً می گويند که هدفشان براندازی دولت قانون و جايگزينیِ آن با دولت دينی ست.
دولت قانون ناشی از ارادهء اکثريت است که قوانينی را وضع يا اصلاح می کند ولی دولت مذهبی ناشی از تورات است که در کوه سينا [به موسی] نازل شده و غيرقابل تغيير است. تنها شمار اندکی از خاخام های برجسته می توانند احکام الهی را تفسير کنند. اين البته با دموکراسی ناسازگار است. چنين افرادی را در هر کشور ديگری فاشيست می نامند. رنگ های متفاوت مذهبی تغييری در اين امر نمی دهد.
شورشيان دست راستی مذهبی قوياً بسيج شده اند. بسياری از آنان به کابالا (قبالا يعنی اسرار نهانی تورات)، نه کابالای مد شدهء خانم مادونا، باور دارند که بنا بر آن، يهوديان لائيک امروز، در واقع، همان »آمالکيت ها« هستند که وقتی بنی اسرائيل از مصر اخراج می شدند توانستند بين آنان نفوذ و رسوخ کنند. خداوند نيز همان طور که همگان می دانند، دستور داده است که »آماليک« را از صحنهء زمين پاک کنند. آيا پايهء ايدئولوژيک کامل تری برای جنگ داخلی می توان يافت.
چرا اين امر در لحظهء معين کنونی به صورت تهديدی درآمده است؟ هنوز روشن نيست که آيا واقعاً شارون تصميم دارد معدود کولونی های نوار غزه را برچيند يا نه. ولی به نظر کولون ها حتی فکر برچيدن يک کولونی می تواند آتش خصومت را بين دو دسته موافق و مخالف دامن بزند، چرا که اين امر هرآنچه را که مقدس است مورد حمله قرار می دهد. شارون کوشيد آنان را قانع کند که اين فقط يک فداکاری کوچک است برای نجات ساير کولونی ها، ولی موفق نشد.
کولون ها در تدارک شورش بزرگشان، پرده از امکانات بالقوهء خويش برگرفتند. برجسته ترين خاخام های »جنبش صهيونيستی مذهبی« اعلام کرده اند که تخليهء يک کولونی گناه است و نافرمانی از دستور خداوند و از سربازان خواسته اند که از اجرای فرمان ها امتناع کنند. صدها خاخام از جمله خاخام های کولونی ها و خاخام های يکان های مذهبی ارتش به اين فراخوان پيوسته اند.
صدای مخالفان معدود و اصلاح طلبان مذهبی را خفه کرده اند. اينان آيات تلمود را نقل می کنند که »از قانون مملکت بايد تبعيت کرد« يعنی بايد تابع دولت بود. همان چيزی که مسيحيان معتقدند که آنچه متعلق به قيصر است بايد به قيصر واگذار نمود و غيره، اما چه کسی به اين »خاخام های ميانه رو« گوش فرا می دهد.
تسخير ارتش از درون از مدتها پيش آغاز شد. »قرار و مدار« با مدارس مذهبی گذارده شد تا يکان های جداگانه ای در ارتش داشته باشند و آنان اجازه يافتند که اسب تروای بزرگی به درون ارتش بفرستند. در هر رودررويی بين خاخام ها و فرماندهان ارتش، سربازان وابسته به قرار و مدارهای مذهبی از خاخام ها پيروی می کنند، و از اين هم بدتر، سالها ست که کولون ها به طور سيستماتيک در ردهء افسران ارتش نفوذ می کنند و امروز اسب تروای به مراتب خطرناک تری هستند.
نافرمانی و اعتراض دست راستی ها اصلاً مانند اعتراض و نافرمانی دست چپی ها نيست. نافرمانی دست چپی ها موضعی شخصی ست، حال آنکه نافرمانی دست راستی ها يک شورش دستجمعی ست. در جناح چپ، چند صد نفر هستند که از خدمت نظام در مناطق اشغالی سر باز زده اند، اما در جناح راست، هزاران نفر و حتی دهها هزار نفر برای نافرمانی از خاخام هاشان تبعيت خواهند کرد. همان طور که رئيس ستاد ارتش اخطار کرده ارتش ممکن است چند دسته شود.
کولون ها همراه با همپيمانان شان در اسرائيل که دانشجويان مدارس مذهبی را دربر می گيرد شمارشان ممکن است به حدود نيم ميليون برسد که خود نيروی مهمی برای شورش محسوب می گردد.
کولون ها تا کنون از اين تهديد برای باج خواهی و ممانعت استفاده کرده اند تا فکر تخليهء سرزمين های اشغالی را در نطفه خفه کنند. ولی اگر اين باج خواهی موفق نشود شورش بزرگ، دير يا زود، فرا خواهد رسيد.
ترجمه برای انديشه و پيکار
- توضیحات
- نوشته شده توسط Super User
- دسته: فلسطین
بيش از ۴۰۰۰ نفر در اعتصابغذای خشک!
اعتصاب غذای زندانيان فلسطينی در زندان های اسرائيل که در اعتراض به شرايط غير انسانی، از جمله شکنجهء »قانونی« زندانيان، از روز ۱۵ اوت ۲۰۰۴ آغاز گشته با شرکت نيمی از کل زندانيان که شمارشان به ۸۰۰۰ می رسد ادامه دارد. بسياری از اين زندانيان قرار بوده در ۱۱ سال پيش، طبق قراردادهای اسلو در سال ۱۹۹۳ آزاد شوند! مهمترين خواست ها عبارت است از:
۱- کتک زدن به زندانيان در سلول ها و هنگام انتقال آنان به سلول يا به زندان ديگر و نيز انداختن گاز اشک آور به درون سلول ها فوراَ متوقف شود و نگهبانان با سلاح و دست بر ماشه وارد سلول ها نشوند.
۲- جستجوی کامل بدن هنگام ورود و خروج به سلول فوراً متوقف گردد.
۳- زندان های انفرادی درازمدت که گاه به ماه ها يا سالها می رسد فوراً متوقف گردد.
۴- مصادرهء پول زندانيان، ممنوعيت ملاقات، ادامهء نگه داشتن آنان در سلول به جرم مثلاً سرود خواندن فوراً متوقف شود.
۵- بيماران به نحوی شايسته و فوری مورد معاينه و معالجه قرار گيرند.
۶- زندانيان بتوانند با خانواده هاشان ملاقات داشته باشند. جستجوی لباس و بدن ملاقات کنندگان متوقف شود و زندانيان هر دو هفته يک بار بتوانند از ملاقات برخوردار شوند.
۷- زندانيان بتوانند با هم و نيز با ملاقات کنندگان ارتباط داشته باشند. هم اکنون ديواری شيشه ای يا فلزی حايل وجود دارد که ارتباط و گاه شنيدن صدا را غير ممکن می سازد.
۸- تغذيهء زندانيان بهبود يابد و با نيازهای پزشکی آنان تناسب داشته باشد.
۹- از آنچه زندانيان از خانواده هاشان دريافت می دارند ليست برداری شود و ديگر به سليقه و مزاج مأمورين زندان واگذار نگردد.
۱۰- کودکان زندانی از زندانيان بزرگسال سياسی يا عادی جدا نگهداری شوند. اين اوضاع همه ناقض حقوق بين المللی ست.
در برابر چنين خواست هايی، دولت اسرائيل کوچکترين عقب نشينی از خود نشان نمی دهد (لوموند ۲۶ اوت). تازه، پس از قريب دو هفته اعتصاب غذا که گاه حتی آب و نمک هم از زندانيان دريغ کرده اند، و در نتيجهء فشارافکار عمومی و مقاومت زندانيان، تنها در زندان اشکلون (عسقلان) با دو خواست: يکی خودداری از جستجوی کامل بدن و ديگری امکان در آغوش گرفتن فرزندان (برای آنان که حق ملاقات دارند) موافقت شده و مذاکره ادامه دارد. موضع دولت اسرائيل همچنان همان موضع وقيحانه ای ست که وزير امنيت داخلی گفته بود: »آنقدر اعتصاب کنند که بميرند!«.
بايد کوشيد تا عدم توجه به خواست های اعتصاب غذا کنندگان باعث تکرار فاجعهء مرگ زندانيان نشود. از جمله نمونه های مشهور چنين جنايتی، يکی مرگ مبارز معروف ايرلندی، بابی ساندز، در زندان دولت انگليس در اوايل دههء ۱۹۸۰ است و ديگری مرگ دهها تن از زندانيان چپگرای ترک در زندانهای ترکيه در ۲۰۰۲ که به ويژه مورد اخير اعتراض چندانی هم در پی نداشت (رک. به لوموند ديپلوماتيک فوريه ۲۰۰۲ و سايت انديشه و پيکار: مقالهء اعتصاب غذای مرگبار در زندانهای ترکيه نوشتهء نديم گورسل).
ادامهء اعتصاب غذای زندانيان فلسطينی موج پشتيبانی وسيعی برانگيخته است و کميته های پشتيبانی متعدد چه در فلسطين و چه در خارج (از جمله در فرانسه) تشکيل شده است.
لوموند (۲۷ اوت) با مادران و پدران چند زندانی گفتگو کرده است. برخی از آنان گفته اند بيش از دو سال است که نتوانسته اند با فرزندشان تماس بگيرند. برخی ديگر هم گفته اند که تنها در روزهای محاکمه توانسته اند فرزندشان را از دور، لحظاتی ببينند. بگذريم که برخی از وکلای زندانيان از موکلان خود خبر ندارند
آرون گاندی، نوهء مهاتما گاندی به دعوت انجمنی که در مخالفت با کشيدن ديوارِ جداسازی (»ديوار ننگ«) تشکيل شده است، روز ۲۵ اوت به سرزمين های اشغالی وارد شد. وی در دوازدهمين روز اعتصاب غذا اعلام کرد که روز جمعه ۲۷ اوت »در همبستگی با زندانيان فلسطينی« روزه خواهد گرفت و از »همهء طرفداران صلح« در جهان خواست که آنها نيز چنين کنند.
در پاريس قريب پنجاه انجمن و حزب که از آرمان عادلانهء فلسطين جانبداری می کنند تجمع ها و موضع گيری های متعددی داشته اند. روز دوشنبه ۳۰ اوت با حضور برخی از شخصيت های اجتماعی دموکراتيک و سياسی چپ و سبزها تجمعی در
La fontaine des innocents
واقع در مرکز پاريس، از ساعت ۵ تا ۸ بعد از ظهر تشکيل می شود و روز ۴ سپتامبر قرار است تجمعی بزرگتر در ميدان باستيل در ساعت سه و نيم بعد از ظهر برگزار گردد.
برای اطلاع بيشتر می توان به سايت
www.europalestine.com
مراجعه کرد.
(تنظيم خبر برای انديشه و پيکار ۳۰ اوت ۲۰۰۴)
- توضیحات
- نوشته شده توسط پی ير باربانسه،
- دسته: فلسطین
تشکيلات خودگردان فلسطين با بحران سختی روربروست. بدنبال درگيری های غزه، فرستادهء ويژه اومانيته با مسئولين بريگادهای ابوريش و شهدای الاقصی ديدار کرده است.
از: پی ير باربانسه، فرستادهء مخصوص اومانيته از خان يونس، رفح (جنوب نوار غزه)
روزنامهء اومانيته (چاپ پاريس)، سه شنبه ۲۰ ژوئيه ۲۰۰۴
ترجمهء بهروز عارفی
نوار غزه از چند هفته، بلکه از چند ماه پيش، آبستن حوادث است.شرايط بد زندگی، خشم ناشی از سياست ويرانگر گستردهء اسرائيل و احساس محبوس بودن که مدام تحمل ناپذيرتر می شود، با هم جمع شده است.
دراين شرايط فقر بی نهايت، تحمل وضعيت زندگی برخی افراد مرفه تشکيلات خودگردان فلسطين بسيار سخت است. اين مقامات صاحب اتومبيل های قوی پر زرق و برق و ويلاهای عجيب و غريب بوده و به ريش مردم می خندند. البته، نه کليهء رهبران چنين وضعی دارند و نه همهء کارمندان فلسطينی چنين اند اما چند وصلهء ناجور مايهء بدنامی کل تشکيلات گشته است. سازمان های اسلام گرا ازچنين احساساتی بهره برداری می کنند. آنان در پوشش متون مذهبی از اين حالت سرخوردگی نسبت به سازمان آزاديبخش فلسطين و به ويژه الفتح در نوار غزه ، بهرهء سياسی می برند.
تهيه مقدمات عقب نشينی اسرائيل
اعلام عقب نشينی احتمالی اسرائيل در پايان سال ۲۰۰۵، تاريخی که در « نقشهء راه» (تهيه شده توسط «کوارتت» يعنی ايالات متحده، اتحاديهء اروپا، روسيه و سازمان ملل متحد) هم برای تشکيل دولت فلسطين پيش بينی شده بود، تنش های سياسی را تندتر می سازد. با اينکه گروه های اسلام گرا فعلا سکوت اختيارکرده اند، جناح های مختلف الفتح تلاش ميکنند از طريق گروه های متفاوتی که از آغاز انتفاضه در دسامبر ۲۰۰۰، کمابيش از آنان پشتيبانی کرده اند، سياست های خود را پيش ببرند. چند روزی است که اين تنش به وضوح قابل لمس است. بدنبال گروگان گيری چهار فرانسوی (دو زن ودومرد ) و نيز رئيس پليس فلسطين، غازی جبلی و يک افسر ديگر توسط گروه های مسلح مختلف، وابسته به بريگادهای ابوريش و بريگادهای شهدای جنين در نوار غزه، نيروهای امنيتی فلسطين به حال آماده باش درآمده اند.
تشکيل بريگادهای شهدای جنين، حاصل فعاليت کميته های مقاومت مردمی است. اگرچه اين گروگان ها خيلی زود آزاد شدند، مطالبات به قدرت خود باقی است. يکی از مسئولين گروه محمد نشلات اظهارداشت که « انگيزه ء ما از انجام اين عمليات، افشای فساد در تشکيلات دولتی فلسطين است که جبلی نمادی از آن است.» سرانجام رئيس تشکيلات خود گردان فلسطين برای آرام ساختن اذهان، جبلی را برکنار و ژنرال صائب العاجز را به رياست سرويس های پليسی نوار غزه منصوب کرد. اما علاوه برآن، وی پسرعموی خود موسی عرفات را نيز به رياست نيروهای امنيت ملی درآن ناحيه گماشت. گروه های مسلح، که خواهان اصلاحات واقعی هستند ، بااين تصميم ابراز مخالفت کردند. دوشنبه [۱۹ ژوئيه] و با يک چرخش صدوهشتاد درجه، عبدالرزاق مجايده به مسئوليت امنيت عمومی سرزميين های ساحل غربی و نوار غزه منصوب گشت. بدين ترتيب او بر موسی عرفات نيز که در رأس بخش امنيتی غزه ابقاء شده بود، نظارت خواهد داشت. دليل اين تصميم دو نکتهء زيراست: پاسخ به اعتراضات خيابانی فلسطينی ها که با قدرتمندتر شدن موسی عرفات مخالف اند و نيز آماده کردن زمينهء خروج اسرائيل از غزه. رئيس تشکيلات خودگردان فلسطين به مردی پرقدرت نيازمنداست که پس از تخليهء غزه قادر به انجام وظيفهء شاق و ناخوشايند جلوگيری از وقوع هر حادثه ای باشد. شارون به طور نيمه رسمی اعلام کرده که با بروز کوچکترين حادثه ای دوباره در غزه مستقر خواهد شد. با وجود اين، بحران سياسی آشکار است. احمد قريع (ابوعلا) نخست وزير استعفا داد و شورای بحران مرکب از ۷ وزير تشکيل شد که بزودی با حضور ياسر عرفات جلسه خواهد داشت.
ملاقات با گروه های مسلح
بدين ترتيب، در روزهای آينده، غزه آرامش خود را احتمالا بازخواهديافت. اما مسئله ء لاينحل، فعاليت گروه های مسلح است که اطلاعات صحيحی دربارهء آنان در دست نيست و رسانه ها همواره از آن ها به عنوان « گروه های نزديک به الفتح ياسرعرفات» ياد می کنند. در خان يونس خبرنگار اومانيته موفق شد با سخنگوی بريگادهای ابوريش و بريگادهای شهدای الاقصی گفتگو کند. وی از مبارزين گروه مسلحی است که در انتفاضه اول فعال بود. پس از قراردادهای اسلو، در توافق با تشکيلات فلسطينی که پذيرفته بود که اين گروه ها را آرام کند، اين بريگاد که درآنزمان عقاب های الفتح ناميده ميشد، سلاح را به کناری نهاد. اما اسرائيلی ها به وعدهء خود وفا نکرده و رهبر آنها احمد ابوريش را در ۲۸ نوامبر ۱۹۹۳ به قتل رساندند. ازآن پس، اين گروه نام ابوريش را برخودنهاد.اين گروه تا آغاز انتفاضهء دوم در سپتامبر ۲۰۰۰، فعاليت چندانی نداشت. اکنون، اين گروه توسط عمار ابوسته اداره ميشود که « به دليل تعقيب اسرائيل کمتر تحرک دارد». ابو هارون، سی ساله، در آغاز شب در پستوئی با ما ملاقات کرد. فاصلهء ما با برج نگهبانی اسرائيلی ها کمتر از دويست متر بود و صدای رگبار مسلسل ها ونيز نور فشفشه های نورانی در آسمان دال بر نزديکی آن ها بود. او در زير نور شمع و دور يک سينی پر از چايی از عمليات بريگادهای ابوريش صحبت ميکرد. او مدعی بود که آن ها نخستين گروهی بودند که عليه اسرائيلی ها از گلولهء واقعی استفاده کردند. وی سپس، از درگيری های [بندر] «ايلات» و همکاری شان با حماس ياد کرد. وی تأکيد ميکرد که « ما عمدتا در ناحيهء خودمان فعاليت ميکنيم ولی اگر امکان ورود به اسرائيل داشتيم، می رويم.» ابو هارون ميگفت که گروه شان سوءقصدهای ديگری نيز انجام داده ولی سازمانهای اسلام گرا مسئوليت آنرا به عهده گرفته ان:. « هدف ما، مقاومت است نه صدور اطلاعيه». اگر آنها درآغاز به الفتح نزديک بودند، درحال حاضر خود را متعلق به « جريان اسلامی » می دانند.
او بی آن که مستقيما اعتراف نمايد، اذعان داشت که ربودن چهار فرانسوی اشتباه بوده است. او ميگفت : « ماتروريست نيستيم» و « ما برای مردم فرانسه احترام قائليم. ما هرگز نگفته ايم که فرانسوی ها دشمنان ما هستند. بلکه عکس آنرا گفته ايم». او پس از چند بار اظهار تأسف ادامه داد «دشمن درجهء اول ما اسرائيل است. اما ما ضد دزدانی که در درون تشکيلات خودگردان فلسطينی قرار دارند نيز هستيم» مطالبات آن ها بر سه نکته زير تکيه دارد: بازسازی خانه های ويران شده توسط اسرائيل در رفح، برکناری مسئولين فاسد و پيگيری سياستی واقعی برای ريشه کن کردن بيکاری، هرچند ما شاهد فعاليت اين گروه در صحنه و جنگ و گريزشان با اسرائيلی ها بوده ايم ولی نميتوانيم بدرستی قدرت شان را ارزيابی کنيم. ابوهارون ميگفت که هزار جنگجو دارند اما بر طبق اظهار برادر احمد ابوريش، به نام ابوقائد، که يک سال پيش، از اين بريگاد جدا شده است، آنان دارای ۷۰۰ مرد مسلح و نزديک به هفت هزار هوادار هستند. او که در اثر تحولات جديد گروه را ترک کرده نخواست توضيح بيشتری در اين مورد بدهد. وی در اوت ۲۰۰۳ در فهرست فلسطينی های تحت تعقيب اسرائيل جای ويژه ای داشت. او خود را بيش از هر زمان ديگر «سرباز مقاومت فلسطين» ميداند. با وجود اين ، او ربودن فرانسوی ها را محکوم کرده و ميگفت « خانوادهء ابوريش به خاطر اين اعمال عذرخواهی می کند.»
ما پادشاه را نخواهيم کشت
نمايندگان بريگادهای شهدای الاقصی در خان يونس، سياسی تر بنظر ميرسند و بويژه مستقيما در چارچوب الفتح فعاليت مينمايند. يکی ازآنها با اسم مستعار « ابوقاسم» هدف جنبش شان را چنين شرح ميداد: «ما گروه مسلحی هستيم برای آزادی غزه و ساحل غربی و پايتخت ما بيت المقدس خواهد بود» از سه روز پيش نام آنان بطور خاصی بر سر زبان هاست. آن ها با انتصاب موسی عرفات مخالف بوده و اورا « فاسدتر از مسئول قبلی» می دانند. آنان در به آتش کشبدن يک کلانتری وابسته به شهربانی در خان يونس ترديدی به خود راه ندادند.
روز يکشنبه (۱۸ ژوئيه)، در حاشيه يک تظاهرات آرام در رفح، به يک پاسگاه ديگر حمله کردند. درگيری ها بيش از شش ساعت طول کشيده بيست نفر از جمله سه پليس زخمی شدند. سروان جهاد ابوالعُلا به ما گفت : «در ساعت يک بامداد، آنان به ما اخطار کردند که ۵ دقيقه برای ترک محل وقت داريم، ما نپذيرفتيم و آن ها سه بار با آر پی جی تيراندازی کردند. خوشبختانه آسيبی وارد نيامد» ،... « نزديک ساعت سه، درگيريها قطع شد ولی حادثه در خاطر ما ثبت شده است. به هر حال، اين حمله نشان دهندهء ارادهء بريگادهای شهدای الاقصی است. ابو قاسم اضافه کرد: « ما ترجيح می دهيم از راه های دموکراتيک عمل کنيم. ولی گاهی اوقات بايد سلاح به دست گرفت. تسخير باستيل نمونهء خوبی ست. اما ما پادشاه را نخواهيم کشت. ما از عرفات مانند مردمک چشم خود مراقبت خواهيم کرد». مخاطب ما که آشکارا سنت شکن بود، با اطمينان در بارهء تصميمات رئيس دولت خودگردان فلسطين می گفت : « آن ها آيهء قرآن که نيستند، چرا نتوان آن ها را تغيير داد؟». با وجود اين، اوعقيده داشت که بايد در درون الفتح انتخابات انجام شود. « اما، اطرافيان او مايل به تغيير هيچ چيز نيستند. زيرا از منافع شان می ترسند». می پرسم آيا در تصميم خود راسخ هستيد؟ پاسخ داد : « ما تا ازميان رفتن فساد مبارزه ميکنيم و يک دولت دموکراتيک ايجاد خواهيم کرد. در اين رهگذر ، او اقداماتی را مثال زد که نخست وزير سابق ابومازن قصد انجامش را داشت، « نه مثل ابوعلاء که اصلا کاری نکرده است.»
در حال حاضر ، مسئلهء کليدی، سمت و سوئی است که دولت آيندهء فلسطين پيش خواهد گرفت و نيز ظرفيت آن در ادامهء حيات. اين امر بيش از جانشينی عرفات اهميت دارد که برای هميشه مظهر ملی فلسطين باقی خواهد ماند. البته آريل شارون هرچه در توان دارد برای جلوگيری از بحث متين و دموکراتيک به کار خواهد بست و به همين دليل است که ياسر عرفات را در ستادفرماندهی اش در رام الله محاصره کرده است.
- توضیحات
- نوشته شده توسط سايت انديشه و پيکار
- دسته: فلسطین
انجمن فرانسوی CAPJPO متشکل از يهوديان مترقی و دموکرات و ليست انتخاباتی Europalestine
اعلام کرده اند که از روز يکشنبه ۱۶ اوت زندانيان فلسطينی در اعتراض به اوضاع غير انسانی حاکم بر زندان های اسرائيل دست به اعتصاب غذا می زنند.
خبرهای منابع مطلع حاکی ست که اين اعتصاب غذا که فعلاَ ۱۵۰۰ زندانی را در ۴ زندان اسرائيل شامل می شود. اين بخشی ست از زندانيان فلسطينی که شمارشان به ۷۴۰۰ نفر می رسد. بقيه منتظر مانده اند که اگر اين اعتصاب به نتيجه نرسيد، آنها نيز از روز چهارشنبه ۱۸ اوت به اعتصاب بپيوندند. آنها در معرض تحقير و انواع شکنجه های روحی و جسمی قرار دارند. تلفن و روزنامه برايشان ممنوع است. نوجوانان زير سن قانونی را در زندانهای عمومی در کنار متهمان به قتل و دزدی و غيره زندانی می کنند تا مورد انواع اقدامات غير اخلاقی قرار گيرند.
امروز دوشنبه ۱۶ اوت سه هزار نفر در غزه و برخی ديگر از شهرهای فلسطينی دست به تظاهرات زده اند. مقامات زندان ده ها نفر از رهبران اعتصاب را به زندان های ديگر و زندان های انفرادی منتقل کرده اند و کليهء سلولها را از مواد غذائی و آب تخليه نموده اند تا مانع از ادامه و گسترش اعتصاب گردند. وزير امنيت داخلی اسرائيل اعلام کرده است که در برابر فشار زندانيان ايستادگی خواهد کرد و حتی اگر زندانيان در نتيجهء اعتصاب جانشان را از دست بدهند از سياست خود دست برنخواهد داشت. مأمورين زندان با برپا کردن بساط کباب و نان گرم و با پرکردن فضای زندان با بوی کباب و نان گرم کوشيده اند مقاومت زندانيان اعتصابی را درهم بشکنند.
انجمن های حمايت از زندانيان در غالب شهرهای فلسطينی برنامه هايی تنظيم کرده اند تا از عزيزان خود دفاع کنند. سازمان های مبارز ضد اشغال، چه اسلامی ها و چه ملی ها تلاش می کنند با بسيج و سازماندهی اعتراض و حتی عمليات نظامی عليه نيروهای دشمن به کمک زندانيان بشتابند. در بيروت ۲۰۰ نفر در مقابل دفتر سازمان ملل متحد تحصن کرده اند...
ما همهء دوستداران حق و عدالت و مبارزان و دموکرات های ايرانی را به حمايت از اين اعتراض عادلانه فرا می خوانيم.
۱۶ اوت ۲۰۰۴
سايت انديشه و پيکار
www.peykarandeesh.org
برای اطلاع بيشتر می توان به سايت
www.europalestine.com
مراجعه کرد.
- توضیحات
- نوشته شده توسط عباس زرندی
- دسته: فلسطین
به دنبال انتشار بیانیهء «فلسطين را ويران می کنند، آيا می توان سکوت کرد؟» فريدون احمدی در مقاله ای تحت عنوان «در نــقد يــک بيــانــيه» به انتقاد از آن پرداخته است. من به عنوان یکی از امضا کنندگان این بیانیه لازم می دانم به انتقادات او پاسخی بدهم.
آنچه در این نقد جلب توجه می کند و قابل بررسی است نه مسائل مشخص مطرح شده در مورد فلسطین بلکه نوعی از استدلال است که همواره در جریانات کاملا مختلف می بینیم. با این نوع استدلال میتوان هر موضع سیاسی متضادی را بدلخواه در هر زمان توجیه و یا رد کرد. این شیوهء استدلالی ست که معمولا احزاب غیر دموکراتیک و فرصت طلب بکار میبندند؛ شیوه ای که بی اختیار ما را بیاد تفکر «راه رشد غیر سرمایه داری» و نوع استدلال آن می اندازد که هر دولت، جریان سیاسی و جنبشی را به دلخواه می توان بنابر منافع روز، ارتجاعی و یا مترقی ارزیابی کرد. نوع نگرش و استدلال همواره یکسان است اگر می خواهیم آنها را ارتجاعی ارزیابی کنیم کافی است که همسویی و یا طرفداری جریانات بسیار ارتجاعی را با آن برجسته کنیم و در چند فاکت، از انحرافات و یا اشتباهات آنها غلو کنیم. برعکس، اگر می خواهیم آنها را مترقی ارزیابی کنیم می توان مخالفت جریانات بسیار ارتجاعی را با آنها برجسته کنیم و در چند فاکت «عناصر مثبت و مفید» آنها را برشماریم.
همین نوع استدلال بود که بخصوص بعد از خیمه شب بازی اشغال سفارت امریکا، جریاناتی شناخته شده رژیم جمهوری اسلامی را ضد امپریالیست قلمداد کردند و به جریانات چپ انقلابی مخالف آن مهر همسویی با امریکا زدند. با همین روش استدلال، رژیم بعث عراق بنابر منافع حزبی، رژیمی سوسیالیستی و یا آمریکایی معرفی شد. جمهوری اسلامی و برخی جریان های درون آن مانند خاتمی را در هر زمان می توان به دلخواه به خوب و یا بد تبدیل کرد و مخالفان چپ انقلابی آنرا می توان زمانی مخالف خط امام و بنابراین آمریکایی نامید و یا زمانی آنها را مانند فریدون احمدی خیلی مودبانه همسو با "بن لادن ها، خمينی ها، ملا عمرها، مقتدا صدرها و رهبران حماس و جهاد اسلامی و غيره و غيره" قلمداد کرد.
همین شیوه استدلال را جمهوری اسلامی تا کنون ادامه می دهد. دستگاه های تبلیغی محافل راست و فاشیستی اسرائیل نیز برای تخطئه جنبش فلسطین حمایت بن لادن ها، خمينی ها، ملا عمرها، صدام حسین ها را با جنبش فلسطین دلیل لزوم سرکوب هرچه وحشیانه تر مردم فلسطین می دانند. و با همین منطق هر کس که مخالف اشغال فلسطین باشد ضد یهودی می دانند.
اینگونه استدلال نه فقط در خدمت توجیه هر نوع مصلحت سیاسی و موضعگیری بدون پرنسیب سیاسی است بلکه عملکرد دیگری هم دارد. نوعی مظلوم نمایی، تقویت وتهییج افراد خودی و تقویت تفکر اسطوره ای در بین نیروهای خودی. زمانیکه یک بنیادگرای یهودی و یا سرباز اسرائیلی کودکان فلسطینی را به رگبار می بندد و یا خانه های آنها را ویران می کند احساس رضایتی دارد که توانسته است با این عملش «قوم یهود» را از نابودی نجات دهد چراکه به همسویی و حتی یکی بودن مبارزه فلسطینی ها با نازی ها باور دارد. یا زمانی که یک فرد اکثریتی یا توده ای دانش آموزی را به صرف طرفداری از جریانات انقلابی ضد جمهوری اسلامی به سیاهچالهای رژیم و جوخه های اعدام می سپرد،احتمالا احساس آرامش و رضایتی میکرد برای اینکه توانسته است به امپریالیسم امریکا یک ضربهء قهرمانانه بزند. یا یک حزب اللهی وقتی ددمنشانه دختر بچه ای را بعنوان بی حجابی تا حد مرگ می زند احساس همزمان خشم علیه دشمنان اسلام و رضایت از حفظ و نجات اسلام را در خود حس می کند. این نوع مظلوم نمایی، تقویت تفکر اسطوره ای و تهییج همزمان غریزه های قهرمانی و نفرت عملا باعث میشود هر نوع جنایت و ضعیف کشی را برای خودشان عملی قهرمانانه بپندارند. در اینجا مرزهای مظلوم نمایی، نفرت کور، احساس قهرمانی، تفکر اسطوره ای و آرمانپرستی در هم می امیزند.
* * * * * * *
وجه دیگری از این نحوه تفکر در نوع نگرش به جنبشهای توده ای است. مبارزات توده ای پیچیده تر و متنوع تر از یک ارتش منظم حرفه ای است. در هیچ جنبش گستردهء اجتماعی در هیچ کجای دنیا، این جنبشها بدون افراط و تفریط های شدید و حتی جنایتهای غیر قابل چشم پوشی از جانب بخشهایی از مردم و یا نیروها نبوده است. از انقلاب کبیر فرانسه تا کمون پاریس و انقلاب اکتبر گرفته تا انقلاب مشروطیت، انقلاب ۵۷، جنبش مقاومت فرانسه علیه اشغال نازیها (تعداد فرانسویهایی که به خاطر همکاری با آلمانها یا درون جنبش مقاومت اعدام درونی شدند و یا توسط مردم لینچ شدند وحشتناک است)، جنگ داخلی اسپانیا، جنگ ویتنام، مبارزات کردها در ایران و ترکیه و عراق، مبارزات آزادیخواهی فلسطین و افریقای جنوبی علیه آپارتاید (فقط کافی است که ماجرای اعدامهای درونی کنگره ملی افریقا و نقش همسر ماندلا را بیاد اوریم و دادگاهای بازیابی حقیقت که هنوز در جریان است که فقط به بررسی جنایات سفید پوستان نمی پردازد) . اما این واقعیات نمی تواند پوششی برای تخطئه یک جنبش بر حق باشد. بقولی مبارزات توده ای، فقط مبارزه مؤدبانه چند جنتلمن با دستکشهای سفید نیست.
شیوه های مبارزاتی یک جنبش اغلب مکانیسمی خاص خود دارد که مستقل از خواست رهبران سیاسی جنبش است و حتی بر انان نیز تحمیل می شود. گستردگی جنبشها، طولانی بودن و توده ای بودن و نوع مطالبات و نوع دشمن همگی گاه اشکالی از مبارزه را خواه ناخواه تحمیل میکنند.
اینکه جریانی مثل الفتح که دشمنی و کینه حماس و جهاد اسلامی با ان احتیاج به توضیح ندارد، غیر مستقیم از طریق بریگارد الاقصی برغم مخالفت اولیه و شدیدش با این نوع مبارزه، عملا همین شیوهء کار به آن تحمیل شده است، شاید جایی برای تأمل بیشتر داشته باشد.
اگر تفاوتها و پلورالیسم را در درون هرجنبش اجتماعی به رسمیت بشناسیم و بپذیریم که اقشار و گروهبندی های کاملا گوناگونی با اهداف، برنامه ها و شیوه های مبارزاتی کاملا مختلف و حتی متضاد در یک جنبش شرکت دارند،آنگاه این صرفا شیادی است که به رسمیت شناختن حق مبارزه یک ملت و محکوم کردن اشغال یک کشور را در یک کفه ترازو و اشکال مبارزاتی گروههایی از جنبش را در کفه دیگر قرارداد و قیافه منصفانه و بیطرفانه گرفت و دو مقوله ماهیتا مختلف را با هم سنجید و هر دو را (تحت عنوان اینکه تروریسم و خشونت و جنایت از هر طرف که اعمال شود باز هم جنایت است ) محکوم کرد که معنایی جز تعدیل کردن نفس اشغال و سرکوب و محکوم کردن حق مقاومت یک ملت ندارد آنهم با مستمسک قرار دادن شیوهای مبارزه بخشی از گروهها و سازمانهای جنبش مقاومت.
جنبشهای مردمی صرفا مبارزه احزاب و گروههای متشکل نیست بلکه مبارزه روزمره ودائمی در تمام ابعاد زندگی اجتماعی است. مبارزات روزمره و دائمی توده ها را نباید به سازمانها و احزاب سیاسی موجود تقلیل داد. شاید بهترین نمونه آن خود جامعه ایران باشد. شیوه های مبارزه و ایدئولوژی احزاب سیاسی اغلب حتی شدیدا متاثر از پارادیگمهای موجود بین المللی و منطقه ای است که معمولا رابطه برابر با مطالبات و افکار و مبارزات موجود توده ای ندارد.
به یاد بیاوریم که تقریبا تمامی قطعنامه های شورای امنیت برای محکوم کردن جنایات اسرائیل در چند سال اخیر فقط و فقط با مخالفت و وتوی امریکا با همین توجیه - که فريدون احمدی می خواهد آنرا بعنوان نقد به خورد جامعه ایرانیان بدهد - به تصویب نهایی نرسیدند. و هر بار نماینده امریکا اعلام می کند فقط بشرطی حاضر به محکوم کردن اسرائیل است که همزمان عملیات انتحاری فلسطینی ها نیز محکوم شود.
در اینجامی توان نظریه همسویی را در مورد خود بینشی که فریدون احمدی آنرا نمایندگی می کند بکار برد و او را همسو با فاشیستی ترین جناح هیئت حاکمه امریکا و بنیادگرایان آمریکایی و باند بوش-رامسفلد قلمداد کرد. نگارنده معتقد است که چنین یکسان دانستن و یا همسو دانستن فاقد کوچکترین ارزش تئوریک، روشنگرانه و یا حتی تبلیغی و تهییجی وافشاگرانه است. چنین دیدگاهی ساده کردن مکانیسمهای اجتماعی و گروهبندیهای سیاسی است. تزهایی از قبیل "هر کس با ما نیست پس دشمن ماست" و یا "دشمن دشمن ما دوست ماست" جایی در یک تحلیل روشنگرانه و باپرنسیپ سیاسی ندارد و غالبا می تواند به ترویج ساده نگری، تحمیق توده ها و اپورتونیسم سیاسی بینجامد.
تنزل کل همه گرایشات سیاسی به دو جناحِ که بنا به مصلحت تعریف شده اند یک مشکل اساسی دارد و آن وجود جریانهای کاملا مستقل از این دو گرایش برگزیده است که مخالف هردوی این گرایش هستند. در این حالت اساس استدلال سست میشود. و هر دو طرف با تمام قوا می کوشند که یا این گرایشات مستقل را ندیده بگیرند و یا آنها را حتی المقدور حذف کنند. کینه توری بیمار گونه اکثریتی ها و توده ای ها نسبت به جریاناتی که در عین ضدامپریالیستی بودنشان ضد جمهوری اسلامی بودند یک نمونه آن است و نفرت بنیادگرایان یهودی و اسلامی از الفتح و مقاومت لائیک فلسطین و یا جنبش صلح طلبی اسرائیل نمونه دیگر آنست چراکه کل کلیشه استدلال در هم میریزد.
* * * * * * *
وقتی مبارزات اجتماعی را به مبارزه خودمان برای کسب موقیعیت بهتردر میان سیل گروهبندیها ی سیاسی تقلیل دهیم. یعنی بدون هیچ پرنسیپی به قضاوت مبارزات اجتماعی بنگریم، همواره دراین خطر خواهیم بود که تحت لوای برجسته کردن نیروهای اصلی درگیر آن مبارزه، اصول و مبانی اولیه را از افکار بزدائیم. می توان عباراتی مثل «اشغال استعماری یک کشور»، «نژاد پرستی»، «سرکوب آزادیهای مردمی به هیچ وجه قابل توجیه نبوده و محکومند» را یا تحت لوای تفاوت و نسبی گرایی فرهنگی توجیه کرد و یا اینکه انحرافات اپوزیسون آن را برجسته کرد. کودتای شوروی و طرفدارانش در افغانستان با برجسته کردن ماهیت ارتجاعی مجاهدین افغانی و یا مخالفت فئودالها توجیه می شد در حالی که سرکوب وحشیانه اتفاقا نه علیه این جریانات که علیه جریانات چپ و روشنفکری افغانستان بود به گونه ای که این دار و دستهء وابسته به شوروی حاکم بر افغانستان، برای اولین بار در تاریخ معاصر موفق شدند قشر روشنفکر و لائیک یک جامعه را در زیر شکنجه و جوخه های اعدام و میدانهای مبارزه از نظر فیزیکی کاملا نابود کنند. و آنچه باقی ماند باندهای مجاهدین و طالبان بودند. اما حتی اگر فرض کنیم که تمام مقاومت مردم افغانستان علیه اشغال منحصر به باندهای مجاهدین باشد،این اشغال یک کشور و کودتا را توجیه نمی کند. و مجازیم که از مقاومت بر حق یک ملت علیه اشغال و کودتا صحبت کنیم بدون اینکه کوچکترین سمپاتی با نیروهای منسجم و سازمانیافته مشخص در گیر با آن داشته باشیم. یعنی انحرافات و ارتجاعی بودن نیروهای سازمان یافته درگیر یک مبارزه توجیهی برای طرفداری و حتی سکوت در مقابل نقض ابتدایی ترین اصول انسانی نمی تواند باشد. در اینجا می توان و باید به تقویت نیروهای واقعا دمکرات آن جنبش هر چند ضعیف و هر چند انگشت شمار آن پداخت و با نیروی اصلی سرکوب از یک طرف و نیروهای ارتجاعی مسلط بر جنبش مبارزه کرد؛ اما حتی در هیچ صورتی نمی توان این واقعیت جنبشها را مستمسکی برای توجیه مخفیانه سرکوب مسلط قرار داد.
به ایران خودمان و به مبارزه بر حق مردم با جمهوری اسلامی بنگریم. با نگاهی به ترکیب اپوزیسیون ایران، مگر مبارزینی که خرده شیشه نداشته باشند چقدر در اکثریت اند: مجاهدین، سلطنت طلبان، باندهای مختلف لیبرالی از بنی صدر گرفته تا ملی مذهبی ها، توده ایها و اکثریتی ها و خیل عظیمی که سرنگونی رژیم را برای جایی به منظور باز کردن جایی برای خود در قدرت می خواهند. ولی ایا اینها می تواند توجیهی برای مشروعیت رژیم و نسبی کردن سرکوب مردم باشد.
احمدی سعی میکند زیرکانه با طرح سوالی وارونه، دیدگاه خود را در لفافه بیان کند:
«آيا از هر کس که با هر شيوه و با هر نتيجه ای با آمريکا و اسرائيل مقابله میکند بايد حمايت کرد؟» در پاسخ باید گفت صرفنظر از اینکه «هر کس که با هر شيوه و با هر نتيجه ای با آمريکا و اسرائيل مقابله می کند "بايد از حق مسلم مردم فلسطین برای مقاومت در مقابل اسرائیل و امریکا حمايت کرد. هرکس میتواند هر جریان فلسطینی را مورد انتقاد قرار دهد، اما این انتقاد به هیچ وجه نمیتواند مقاومت کل مردم فلسطین را نفی کند.
* * * * * * *
احمدی شیوه استدلال بمراتب خطرناک تر و موذیانه تری را برای تخطئه جنبش فلسطین بکار میبرد که بازهم خصلت عام تری فراتر از مسائل جنبش فلسطین دارد و کاربرد این منطق در همه جا توسط این جریانات برای تطهیر رژیمهای ارتجاعی و محکوم کردن غیر مستقیم جنبشها بکار برده می شود. احمدی بدون نیاز برای بکارگیری هوش سرشارش می نویسد:
«افزون بر اين نياز به هوش سرشار نيز ندارد که دانسته شود اين نوع مبارزه بيشترين ضربه را به آرمان ها و اهداف حق طلبانه فلسطينيان زده و در خدمت تقويت و قدرت يابی بيش از پيش تروريسم دولتی اسرائيل و سازمان های تروريستی بنيادگرای عرب - فلسطينی قرار گرفته است».
لیست کاربرد این نوع استدلال طولانی است: حزب توده در سالهای ۱۳۵۰ علت ددمنشی حکومت پلیسی شاه را در مبارزات چریکی می دانست، کودتای سال ۶۰ و جنایات رژیم معلول مبارزات چریکی مجاهدین قلمداد می شد، قتل عام زندانیان سیاسی معلول حمله فروغ جاویدان مجاهدین خلق جلوه داده میشود، محدودیت های وسیع آزادی های فردی در امریکا و اروپا معلول جنایت ۱۱ سپتامبر جا زده می شود، حمله به عراق به علت سلاحهای شیمیایی عراق و ویرانی فلسطین معلول عملیات انتحاری... بدون استثنا در هیچ موردی اسناد و فاکتهای تاریخی نه فقط تأییدی براین استدلال نیستند که دقیقا عکس آنرا ثابت می کنند. طرحهای مربوط به سرکوب همه جنبشها مدتها و حتی سالها قبل از وقایع مربوطه و شروع این نوع مبارزات وجود داشته و تمام نقشه ها و تدارکات مربوطه از مدتها قبل از شروع چنین وقایعی سازماندهی شده بودند. هر بار رژیمهای مربوطه منتظر پوشش مناسبی برای توجیه آن بودند و در صورت لزوم خودشان با حوادث ساختگی و یا غلو کردن در اهمیت وقایعی جزئی سعی در توجیه آن داشته اند. تا با این استدلال و «بدون نیاز به هوش سرشار» جنایاتشان در سرکوب جنبشها را توجیه کنند.
نه فقط الفبای سیاست، بلکه تاریخ همه کشورها نشان داده است که هیچ رژیمی یا اشغالگری صرفا بر اثر عملیات چریکی نابود نشده است و رژیمها با یکسری اقدامات تکنیکی و امنیتی میتوانند با عملیات و گروه های چریکی مقابله کنند. آنچه خطر واقعی برای رژیمها است رشد آگاهی و تشکل و اراده توده ای در مقیاس وسیع است. اما مقابله با مبارزات و تشکل های توده ای احتیاج به بهانه ای دارد که بستگی به مقتضیات مبارزه با تروریسم و یا اگر جریان چریکی ای وجود نداشت مبارزه با نفوذ دشمن خارجی و عواملش می تواند توجیه لازم را برای سرکوبی آزادیهای اجتماعی و سیاسی توده ای فراهم سازد. در اینجا فقط کسانی که خاک در چشم خلق می پاشند با قیافه حق بجانب و بی طرفانه و دلسوزانه تحت پوشش محکوم کردن زیاده رویهای دو طرف - رژیم سرکوبگر و جریانات چریکی - و حتی مقصر دانستن جریانات چریکی در اقدامات رژیم علیه کل جنبش، در عمل فقط توجیهات و ترفندهای سرکوبگران را تأیید می کنند.
سیر اقدامات دولت شارون علیه فلسطینی ها تأییدی است براین واقعیت. اولین عملیات انتقامی علیه عملیات انتحاری نه علیه جهاد اسلامی و حماس که علیه موسسات فرهنگی فلسطینی بود. بترتیب و بمرور زمان نابودی شبکه اینترنت در فلسطین، نابودی تلویزیون فلسطین و موسسات فرهنگی، اقدامات متعدد برای مجبور کردن اقشار آگاه تر فلسطین و بخصوص مسیحیان به ترک فلسطین، نابودی سازمانهای فرهنگی و سیاسی تشکیلات خودمختار فلسطین، حملات مکرر به کرانه باختری رود اردن یعنی جایی که نیروهای لائیک نفوذ بیشتری دارند، حملات متعدد علیه الفتح و مقرعرفات و پلیس تشکیلات خودمختار و ... بدون اینکه درطی تمام این مدت تاسال جاری اقدام مهمی درنوارغزه یعنی پایگاه اصلی جهاد اسلامی و حماس انجام داده باشد در صورتیکه بیشترعملیات انتحاری از طرف این دو جریان بود. سیر عملیات اسرائیل بخوبی قصد اصلی اسرائیل و پوچ بودن ادعاهایش مبنی براینکه مساله اصلی او مبارزه با عملیات انتحاری است را نشان می دهد. و شاید احمدی واقعا نیاز به اندکی از "هوش سرشار" داشته باشد.
* * * * * * *
احمدی معتقداست که با حذف چند جمله حتی علی خامنه ای هم بیانیه را امضا خواهد کرد. میتوان به همین نحو استدلال کرد و گفت چیزی که او پیشنهاد می کند حتی شارون نیز انرا امضا خواهد کرد. احمدی مزورانه بین امضا کننده ها و نویسندگان بیانیه تمایز گذاشته تا با تاکتیکهای معمولِ جریانات توده ای و اکثریتی بقول خودشان، نوک تیزحمله را به نویسندگان محدود کنند. احمدی نه فقط علیه جنبش فلسطین که علیه جنبش چپ ایران واقعیت را وارونه جلوه می دهد و می نویسد:
«در سال های انقلاب تفکر و نگاهی که معيار و ارزش واحد و يگانه اش همسوئی در ضديت با امپرياليسم و آمريکا بود، در برابر بنيادگرايی اسلامی و اسلام سياسی سرفرود آورد و نهايتا اين نوع نگاه به جهان، ميوه تلخش را به بار آورد و در سال های ۵۹ تا ۶۲ بخش بزرگی از چپ ايران را به حمايت سياسی از جمهوری اسلامی کشاند.»
آنچه احمدی به آن اشاره می کند نه «بخش بزرگی از چپ ايران» بلکه سازمان اکثریت است. اکثریت در واقع صرفا بخش بزرگی از اعضای «سازمان چریکهای فدایی خلق» بود و نه بیشتر.
احمدی مواضع و عملکرد حزب توده و اکثریت را صرفا «به حمايت سياسی از جمهوری اسلامی» تقلیل می دهد، حال آنکه به همکاری تنگاتنگ نظامی و جاسوسی با جمهوری اسلامی علیه نیروهای چپ و انقلابی اشاره هم نمی کند که مستقیم و غیرمستقیم به دستگیری و اعدام بسیاری از صادق ترین عناصر جنبش انقلابی و چپ انجامید. ابعاد این جنایت وقتی روشنتر می شود که بیاد بیاوریم فراتر از همه کسانی که توسط ایندو جریان مستقیما لو رفتند، تعداد بمراتب بیشتری غیر مستقیم در دام گشتیهای رژیم افتادند. بسیاری از فعالین و مخالفین رژیم به صرف اینکه مواضعشان نزد فلان و بهمان توده ای و اکثریتی در خانواده و یا بین آشنایان شناخته شده بود و با اطمینان از اینکه حتما توسط اینان به رژیم معرفی خواهند شد و به تنها چیزی که نمی توان حساب کرد وجدان یا ترحم یک اکثریتی یا توده ای است، مجبور به ترک خانه یا محل کار و زندگی شدند و در زندگی مخفی و یا در حال آوارگی در خبابانها توسط گشتی های رژیم دستگیر و اعدام شدند.
احمدی جنایات گسترده اکثریت و حزب توده را تاحد یک اشتباه تئوریک پائین می آورد و ناگهان ژست یک انساندوست و اومانیست را میگرد و برای قربانیان اسرائیلی عملیات انتحاری اشک تمساح می ریزد و با ترحم می نویسد:
«آيا کودکان و جوانان و زنان و مردانی که لابد جرم شان يهودی و اسرائيلی بودن و در اسرائيل زندگی کردن است حق حيات ندارند و بايد پيکرشان تکه تکه شود؟»
احمدی از حیات قربانیانی که اکثریتی ها و توده ایها مسبب قتل آنها بوده اند سخنی بمیان نمی آورد که بمراتب چه از نظر تعداد و چه از نظر عمق فاجعه بیشتر و وسیعتر از قربانیان اسرائیلی عملیات انتحاری است.
احمدی تلاش می کند که به خواننده القاء کند که مواضع انموقع اکثریت یا حزب توده را انتقاد می کند و اینکه گویا این امری ست مربوط به گذشته و صرفا به «معيار و ارزش واحد و يگانه» نادرست آنزمان آنها مربوط میشود نه به ماهیت طبقاتی و عمق دیدگاه آنان. همانطور که در بررسی مواضع احمدی در مورد فلسطین نشان دادیم مشخص میشود که ماهیت و عمق دیدگاه انان ابدا تغییری نکرده است. آنچه تغییر کرده تغییر قطب بندیهای جهانی و ناکامی و ناامیدی شرکت اینان در درون قدرت دولتی جمهوری پس از انقلاب است بخصوص که امیدهای اینان از جریان اصلاح طلبی رژیم نیز مدتی است که کاملا قطع شده است. اینان تغییر جهت باد را در مناسبات منطقه ای و بین المللی حس کرده اند و چشم اندازهای دیگری برای شرکت در قدرت دولتی آتی ایران چه بعنوان تکنوکرات و چه بعنوان کادرهای سیاسی حرفه ای جستجو می کنند. حال نه ضد امریکایی بودن بلکه همسو بودن با آمریکا لازمه چنین هدفی است.
این موضعگیری آنها بر سر مساله فلسطین نمودی ست از موضعگیری واحدی که البته شامل برخی از روشنفکران دیگر نیز می شود که به هواخواهی از مداخله نظامی آمریکا در خاورمیانه از جمله ایران می پردازند.
- توضیحات
- نوشته شده توسط محمود درویش
- دسته: فلسطین
(در حاشیهء بیانیهء »فلسطین را ویران می كنند. آیا می توان سكوت كرد؟)
»همینجا خواهیم ماند! ایستاده ایم همینجا!
نشسته ایم همینجا! تا ابد همینجا!
هدف مشتركمان بودن است...
پس از این، دیگر هدف مشتركی نیست...
حتی پرچم ملی:
تو ای ملتِ من، شاید
خری را نشانِ پرچمِ خود قرار دهی.
و برای اشعار سرود ملی،
تو ای ملت من، شاید
سرودی برگزینی
كه عروسی كبوتران را می ستاید.
درباره ی نقش زنان نیز هدف مشتركی نیست.
تو ای ملت من، شاید
زنی را برگزینی برای ریاستِ
اداره ی پلیس...
ما بر سر هیچ چیز توافق نداریم!
نه بر سرِ درصد، نه عمومی، نه خصوصی،
هیچ توافقی،
اما فقط یك هدف ما را متحد می سازد: بودن...
پس از آن، هرفرد
فرصتِ گزینشِ هدفِ خود را خواهد یافت«.
از: محمود درویش
و یادداشت هایی دیگر:
- زنی اسرائیلی كه همكلاس سابق نتانیاهو، نخست وزیر پیشین اسرائیل، بوده دخترش را در جریان یك عملیات انتحاری فلسطینی از دست میدهد. وی در جواب تسلیت نتانیاهو نوشت: قاتل فرزند من نه فلسطینی ها بلكه تو هستی و سیاست دولت اسرائیل.
- نتانیاهو از رهبران حزب حاكم لیكود می گوید: فلسطینی ها موجوداتی وحشی اند و باید آنها را با كشیدن دیوار در قفس نگه داشت.
- افسری كه در جریان تخریب خانه ها در شهر رفح شركت داشته می گوید: وضع ما در برابر فلسطینی ها مثل فیلی بود كه به مغازهء چینی فروشی قدم بگذارد.
- در نمایشگاهی از خشونتهای ارتش اسرائیل كه سربازان مخالف جنگ تحت عنوان »سكوت را بشكنیم« در تل اویو برپا كرده اند و تا ۲۵ ژوئن ادامه دارد،
- سربازی میگوید: »ارتش در پاسخ به اعتراض هایی كه دریافت كرده جواب داده است كه به سربازان آموزش میدهد كه رفتار اخلاقی داشته باشند؛ اما آموزش اخلاقی چگونه میتواند در برابر واقعیت اشغال مقاومت كند. در شهر ۱۲۰ هزار نفری هبرون (الخلیل) ۶۰۰ مهاجر متعصب یهودی را در دل این شهر مسلمان نشین به زور جا داده اند و ۱۲۰۰ سرباز را برای نگهبانی آنان گماشته اند. من اگر عرب بودم، از سربازی كه با لگد درِ خانه ام را شبانه می شكند و وارد می شود محال بود، انتظار رفتار انسانی داشته باشم. كولون ها روی دیوارهای محله شان نوشته اند: »همه را بكشید! خدا بندگان خود را خوب می شناسد... عربها را به اتاق گاز بفرستید!«
- و سربازی دیگر می گوید: اگر من یكی از بچه هایی بودم كه مورد تحقیر ارتشی های اسرائیل قرار میگیرند، هرگز طرفدار صلح نمی شدم، بلكه از افراطیون بودم. آنچه من از تجربه ام فهمیده ام نه این است كه ما باید یهودیان را از دست عربها نجات دهیم، بلكه باید جان عربها را از دست یهودیان حفظ كنیم.
- و سرانجام برپا كنندگان نمایشگاه میگویند: »برای ما مهم است مادری كه فرزندش به سربازی میرود بداند كه او به كجا پا میگذارد«. (از روزنامه لیبراسیون ۸ ژوئن ۲۰۰۴).
- وودی آلن، سینماگر معروف آمریكایی، زمانی كه می شنود سربازان اسرائیلی دست كودكی فلسطینی را »به جرم« پرتاب سنگ به روی تانك های اسرائیلی، با سنگ كوبیده اند می گوید» من از یهودی بودنم خجالت میكشم.
- باز هم از شاعر بزرگ فلسطین محمود درویش می آوریم، خطاب به هیأت پارلمان بین المللی نویسندگان كه زمانِ محاصره ی رام الله از فلسطین دیدن كردند:
می دانم كه شما، امیرانِ سخن،
دربرابرِ فصاحتِ خون، نیازی به بلاغت ندارید.
به این دلیل است كه واژه های ما همان قدر ساده اند كه حقوق مان:
ما روی این زمین و از همین زمین زاده شده ایم.
نه ما را مادری دیگر است،
و نه زبان مادرىِ دیگر.
و از وقتی فهمیده ایم كه این مادر بیش از حد تاریخ داشته،
و پیامبران بیش از حد،
فهمیده ایم كه چندگانگی، خود، فضائی ست...
كه حیطه ی وسیعی را دربر می گیرد و نه یك سلول زندان را،
و اینكه هیچكس حق انحصاری بر یك سرزمین،
بر خدا، یا حافظه ی جمعی دارا نیست.
ما همچنین می دانیم كه تاریخ
نه منصفانه است، نه آراسته.
اما وظیفه ی ما به سان موجودات انسانی
این است كه این تاریخ را انسانی كنیم،
تاریخی كه ما هم قربانی و هم محصول آن ایم.
هیچ چیزی آشكارتر
از حقیقت و مشروعیت فلسطینی نیست.
این سرزمین میهن ما ست و این بخشِ كوچك ...
بخشی از زادگاه ما ست
یك زادگاه واقعی، و نه به هیچ رو اسطوره ای.
این اشغال، یك اشغال خارجی ست،
كه نمی تواند ازقلمرو معنای جهانشمولِ كلمه ی اشغال فرار كند،
صرف نظر از هر عنوان حق الاهی كه بدان متوسل شوند.
خدا مِلكِ شخصىِ هیچكس نیست.
اشغال به محروم كردنِ ما
از شرایط ابتدائىِ آزادی بسنده نمی كند،
و تا آنجا پیش می رود كه ما را
از جوهر یك زندگىِ انسانىِ شرافتمندانه محروم می كند،
و جنگی دائمی
بر رؤیامان، بر جسم مان،
بر اشخاص، بر خانه ها، بر درخت ها... اعلام می كند
و مرتكب جنایات جنگی می گردد.
اشغال چیزی بهتر از آپارتاید به ما وعده نمی دهد...
و قدرت شمشیر در پیروزی بر جان.
ولی، ما به بیمارىِ درمان ناپذیری مبتلا هستیم به نام امید،
امید به آزادی و استقلال.
امید برخورداری از یك زندگىِ عادی،
كه در آن نه قهرمان باشیم و نه قربانی.
امید اینكه ببینیم فرزندانمان بدون خطر به مدرسه می روند.
امید اینكه زن آبستن فرزندش را زنده
در بیمارستان بزاید، نه مرده در جلوی پست كنترل.
امیدِ اینكه شاعران ما زیبایىِ رنگِ سرخ را
بیشتر در گلِ سرخ ببینند تا در خون.
امید اینكه این سرزمین نام اصلی اش را بازیابد:
»سرزمین محبت و صلح«.
با سپاس از اینكه در تحمل بار سنگینِ این امید با ما شریك اید.