۲۵ سپتامبر ۲۰۰۷

در آرش ۱۰۰ بخشى به سازمان هاى چپ اختصاص يافته است تحت عنوان "مرورى بر سازمان هاى چپ در تبعيد" (ص ۴۲۴ تا ۴۴۶). در اين ميان كمتر از يك ستون هم در ص ۴۳۹ گزارشى دربارهء سازمان پيكار نقل شده است (برگرفته از سايت انديشه و پيكار http://www.peykarandeesh.org/peykarIndex.html) . آرش مى خواست پس از گزارشى كه خود تهيه مى كند، من به طور خلاصه بگويم كه پس از سال ۱۳۶۰ پيكار چه شد. من متن زير را براى آرش فرستاده بودم ولى به دستشان نرسيده بود. اينك پس از انتشار در شمارهء ۱۰۱ آن را در اينجا مى آوريم:
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سازمان پيكار در راه آزادى طبقهء كارگر ظرف تشكيلاتى جريانى سياسى، انتقادى و راديكال بود كه از نقد نهضت آزادى به سازمان مجاهدين خلق و بعد با نقد آن به مجاهدين م. ل. و سپس با نقد آن به سازمان پيكار رسيد. پيكار طى قريب سه سال فعاليت خود، عليه رژيم جمهورى اسلامى و نيز رفرميسم و مواضع سياسى جريان هاى ديگرى كه انحرافى مى دانست به مخالفت برخاست و به دفاع از افكارى پرداخت كه خوشايند رژيم و بسيارى ديگر نبود. اما ضربات مهلكى كه رژيم جمهورى اسلامى از سال ۱۳۶۰ بر پيكر اپوزيسيون انقلابى وارد آورد و پيكار از نخستين آماج هاى آن بود، در كنار نقاط ضعفش ، باعث شد كه صدها تن از عناصر فعال آن (حدود ۶۰۰ تن) كشته شدند و صدها تن نيز به زندان افتادند تا پس از سالها با جسم و جان آسيب ديده آزاد شوند. چنان كه بسيارى از فعالين آن نيز كه شناخته شده و آواره بودند ناگزير خود را به تبعيدگاهى دور يا نزديك رساندند.
چنين بود كه از اوايل سال ۱۳۶۱ به بعد، سازمان پيكار خاموش شد، ضايعه اى كه بحث دربارهء علل درونى و بيرونى آن اينجا نيست و در جاى ديگر بدان خواهيم پرداخت.
آنچه مايلم بر آن تأكيد كنم اين است كه:
اولاً از مبارزان پيشين پيكار كه جان به در بردند و تعهد خود نسبت به مبارزهء كمونيستى را رها نكردند، هيچ كس معتقد نبوده كه مى شود با دور هم جمع شدنِ چند نفر ادعاى برپايى مجدد يك سازمان را داشت، زيرا اين از حد اقل صداقت انقلابى و كمونيستى به دور است؛
دوم اينكه فرجام سازمان پيكار قضا و قدر نبوده است و جريان امور مى توانست به نحو ديگرى باشد. بنا بر اين، جاى بررسى و تعيين مسؤوليت ها و درس گيرى وجود دارد؛
سوم اينكه امروز جاى يك سازمان پيكاربا پويايى، صداقت و راديكاليسم اش كه مناسب تحولات ايران و جهان نيز تغيير و تكامل يافته باشد هم اكنون خالى ست. گمان مى كنم راديكاليسمى كه امروز در طرد طبقاتى و ايدئولوژيك رژيم در جامعهء ايران رو به گسترش است و توجه بيشترى كه به تئورى سوسياليسم و بحران راههاى برون رفت از سرمايه دارى ابراز مى گردد، همچنين اهميتى كه به نقش كارگران و زحمتكشان داده مى شود از راديكاليسم جنبش در گذشته كه دستاوردش متعلق به گروه خاصى نيست، نيرو مى گيرد. از همين جا ست كه "انديشه و پيكار" خود را ادامهء آن سنت انتقادى و تكامل آن مى داند و بخشى از فعاليت خود را به انتشاراينترنتى سرگذشت و آرشيو سازمان پيكاراختصاص داده است.
آن دسته از مردم كه راديكاليسم يعنى، به گفتهء ماركس، "دست بردن به ريشه ها" را هدف دارند مانند فولاد، بنا بر يك اصل علمى، سرگذشت حرارتى خود را حفظ مى كنند.


تراب حق شناس ۲۶ نوامبر ۲۰۰۸
پاسخ به سؤالات آرش شمارۀ ۱۰۲

سئوالات:

۱- چرا مردم ايران به اين گستردگى عليه رژيم شاه شوريدند و انقلابِ بهمن ۱۳۵۷ رخ داد؟ شرايط داخلى و خارجى آن دوران، چگونه بود؟
۲- انقلاب اسلامى بر محور كدام طبقات اجتماعى به پيروزى رسيد/ و نقش خمينى تا چه حد تعيين كننده بود/ و آيا انقلاب «غيراسلامى» ممكن بود؟
۳- روشنفكران و نيروهاى سياسى مختلف به انقلاب اسلامى چگونه برخورد كردند/ خطاهاى آن‌ها چه بود/ و چرا جمهورى اسلامى، به فاصله كوتاهى پس از انقلاب، موفق به سركوبِ نيروهاى آن‌ها شد؟
۴- رژيم جمهورى اسلامى كه غرقه در نارضايى توده‌اى و بحران هاى داخلى و خارجى است چطور بر سر پا مانده و حكومت خود را تا به امروز ادامه داده است ؟
۵ - خلاصى مردم ايران از اين رژيم و اين كه يكبار ديگر مثل انقلاب ۵۷ از چاله به چاه نيافتند مستلزم چيست؟

پاسخ به سؤال اول:

واكنش مردم ايران با همۀ تنوع طبقاتى، قومى و فكرى آنها به اوضاع حاكم به درستى گسترده بود. گسترده تر از هركدام از انقلاب هاى تاريخ معاصر بشرى. علت اين گستردگى و شمول، گستردگى ستم در اشكال متنوع آن بود كه دست كم يك قرن سابقه داشت و مردم نسبت به آن حضور ذهن داشتند. نبايد ناگفته گذاشت كه آن ستم همه جانبه، به ناگزير، با بيان ساده و عوامانۀ فرهنگ مذهبى همراه شد و به گستردگى مبارزه با رژيم كمك كرد، اما آثار منفى و ويرانگرى نيز از خود برجا گذاشت كه هنوز ادامه دارد. انباشت ستم همه جانبۀ ديرين به چنين انفجارى انجاميد و هيچ چيز نمى توانست مانع از اين انفجار شود. مردم بيش از اين نمى توانستند بر سرنيزه بنشينند و حاكمان نيز بيش از اين نمى توانستند بر سرنيزه تكيه دهند. انقلاب همه جا غافلگير كننده است.

۳۰ سال پس از انفجار عظيم اجتماعى و سياسى ايران، يا انقلابى كه در سال ۱۳۵۷ رخ داد، هنوز بررسى همه جانبه اى از علل آن انجام نشده است و آراء گوناگونى غالباً يكجانبه و محدودنگرانه، آرائى غيرتاريخى و سرشار از حب و بغض هاى گذرا دربارۀ آن رايج است. انفجار سال ۵۷ امرى ناگزير بود و مجموعۀ صدها شرايط داخلى و خارجى، نارضايتى ها را به نقطۀ جوش و انفجار رساند. اين مجموعه است كه بايد ديد. همين گستردگى كه در سؤال بدان اشاره شده مى تواند ما را به علل انفجار و غيرقابل تحمل بودن اوضاع رهنمون شود. تحليل هاى ساده انگارانه كه آن را منحصراً يا اساساً ناشى از يك يا چندتا از عوامل زير مى دانند مانند سياست حقوق بشر كارتر، فتنۀ خمينى، مدرنيسم شاه و تضاد سنت و مدرنيته، برآمد بنيادگرايى اسلامى و آخونديسم، فاشيسم مذهبى، جنبش لومپن ها كه ناشى از هجوم روستائيان به شهرها بود، كودتاى ۲۸ مرداد و بازتاب آن، نقش جنبش روشنفكرى و شبهاى شعر گوته، جنبش زحمتكشان خارج از محدوده، بحران اقتصادى، تضاد بين رشد آزاد سرمايه و سرمايه انحصارى، تضاد بين دنياى كار و سرمايه، جنبش مسلحانۀ چريكى سالهاى ۵۰، جنبش كارگرى و اعتصابات آن با ضربه اى قاطع كه بر رژيم شاه وارد آورد، مداخلات آمريكا و اروپا آنطور كه در كنفرانس گوادلوپ ديده شد و مصلحت استراتژيك دنياى غرب در محاصرۀ شوروى و روى كار آمدن رژيمى مذهبى در همسايگى شوروى، و... (در اينجا از اشاره به آنچه رسانه هاى تبليغاتى رژيم را در اين باره انباشته و معجزات و كرامات در مى گذريم.) بارى، اين ها هيچيك در بهترين حالت، جز پاره اى از حقيقت را منعكس نمى كنند و مى دانيم كه بخشى از حقيقت را گفتن چيزى جز دروغ نيست. يك قرن پيش، وقتى انقلاب مشروطيت عملاً ناكام ماند، همين نوع برداشت هاى يكجانبه دربارۀ آن رواج يافت كه «اين هم كار انگليسها بود». دربارۀ جنبش بزرگ ملى شدن صنايع نفت هم همين برخورد رخ داد و هنوز در گوشه و كنار تفسيرهايى انحرافى و غير تاريخى ديده مى شود كه «ملى شدن نفت به ضرر ايران بود و در نتيجه، غلط».

بارى، حوادث انقلابى تاريخى زادۀ صدها عامل آشكار و پنهان است. نبايد فراموش كرد كه آنچه رخ مى دهد برآيند همۀ عوامل است. در جامعۀ طبقاتى، تضاد منافع بين طبقات است كه در جلوه هاى گوناگون آن باعث انقلاب مى شود. منافع مادى و ملموس همگان، مناسبات اجتماعى، انديشه ها، آگاهى ها، سازمانيابى، تكنولوژى، حافظۀ تاريخى و فرهنگى و دينى، سن جمعيت فعال، و عوامل فراوان ديگر و نيز تأثيراتى كه محيط داخلى از محيط جهانى مى گيرد، همه تأثير دارند. بارى اين انقلاب گسترده كه اقصى نقاط كشور، درون خانواده ها و حتى فرزندان خانواده هاى مرفه را دربر گرفت ريشه در علل بسيار گوناگون داشت. اما اينكه آن انفجار منجر به روى كار آمدن رژيم سرمايه دارى وحشى با روبناى دينى گرديد ناشى از تصادف و «نابهنگامى» نيست. اين رژيم برآيند مناسباتى ست كه بر جامعۀ ما و جامعۀ جهانى حكمفرما بود. اگر اينطور به قضيه نگاه كنيم دربرابر آنچه رخ داده حيران نخواهيم شد كه چرا خمينى بر سرِ كار آمد و اين سؤال پيش نخواهد آمد كه چرا انديشه هاى لائيك نتوانستند موج مذهبى را كنار بزنند يا دربرابر آن مقاومتى مؤثر كنند و ساده انگارى هايى از اين قبيل. به نظر مى رسد كه عقب ماندگى هاى تاريخى ما و ديكتاتورى و سركوب و سلطۀ طبقاتى مانع از شكوفايى جامعه شده بود. از اين آب خُرد جز ماهى خُرد نمى توانست برخيزد.

تأكيد و اصرار من بر ضرورت همه جانبه ديدن و عمل كردن ناشى از اين تجربه است كه براى مثال، درگذشته همه چيز بر رفتن شاه متمركز بود، ديديم كه رفت و مشكلات باقى ست. امروز همه چيز را در خلاصى از به اصطلاح رژيم اسلامى و آخوند خلاصه مى كنند كه باز محدودنگرانه است. اما متنوع ديدن علل انقلاب به معنى آن نيست كه همۀ علل به يك اندازه تأثير داشته اند و عامل تعيين كننده اى دركار نبوده است. شك نيست كه اگر عوامل به اصطلاح زيربنايى با عوامل ظاهراً حاشيه اى كه كمتر مورد توجه قرار مى گيرد همراه نمى شد انفجار رخ نمى داد. اگر مبارزۀ طبقاتى و انقلابى بر عامل مهم تضاد دنياى كار و سرمايه (يعنى تضاد اكثريت زحمتكش با اقليت بهره كش، يعنى تضاد بين اكثريتى كه دموكراسى واقعى و صلح برايش حياتى ست و اقليتى كه هرجا منافعش ايجاب كرد به سركوب و تجاوز و پامال كردن اصول دموكراتيك مى پردازد) استوار باشد و به تئورى و عمل لازم مسلح باشد شرايط و فرصت هايى را كه خارج از محدودۀ اختيارات آن رخ مى دهد مى تواند در راستاى اهداف خود به خدمت گيرد، چنان كه نيروى طرف مقابل يعنى نيروى استثمارگر نيز همين كار را مى كند.

پاسخ سؤال ۲

انقلابى كه از اعماق جامعه برخاسته بود و عمدتاً براى طبقات محروم قبل از هركس ديگر، امرى حياتى بود، به پيروزى نرسيد. شكست خورد و تنها به سقوط سلطنت انجاميد. اين انقلاب كه به دليل سركوب آزادى ها در دورۀ شاه، هيچ آمادگى ذهنى براى آن وجود نداشت، يعنى نه در تئورى و نه در سازمانيابى گامى مؤثر به جلو برنداشته بود چنان خلع سلاح بود كه نيروهاى ارتجاعى روحانيت و بازار يعنى بورژوازى سنتى مسلح به عقايد مذهبى كه به لحاظ تاريخى قدرت بسيج خود را حفظ كرده بودند و از امكانات طبقاتى و ايدئولوژيك كافى برخوردار بودند توانستند خلأ سياسى را پر كنند و آن انقلاب بى سر و بى برنامه را از آنِ خود كنند و كلىۀ نيروهايى را كه مى توانستند مانعى در سر راهشان ايجاد كنند قلع و قمع كردند. بايد توجه كنيم كه اين فرآيند در دو مرحلۀ متمايز از يكديگر رخ داد. در دورۀ اول، يعنى در دورۀ واژگونى رژيم شاه نقش توده ها و خواست هاى انقلابى و دموكراتيك آنان بيشتر بود. هدف نخستِ همگان سقوط رژيم شاه بود، هرچند خمينى شعار «همه با هم» يعنى «همه با من» را به تظاهر كنندگان حقنه كرد و كوشش مى شد به بهانۀ جلوگيرى از تفرقه، صداى نيروهاى چپ و دموكرات را خفه كنند. در حالى كه در دورۀ دوم، يعنى استقرار رژيم، جريان مذهبى به رهبرى خمينى به تدريج و به نحوى حساب شده از ليبرال هاى مذهبى و ملى (نهضت آزادى، بنى صدر، مدنى و فروهر) «براى زين كردن اسب» و از حزب توده براى فروخواباندن شور انقلابى استفاده كرد و هنگامى كه مخالفان يكى پس از ديگرى تضعيف شدند توانست با استفاده از «نعمت» جنگ با عراق و گسترش سركوب زنان و سانسور مطبوعات، مخالفان طبقاتى خود را (كه كارگران و زحمتكشان و نيروهاى سياسى جانبدار آنان بودند) وحشيانه قلع و قمع كند. با گذشت زمان، پردۀ توهمات مردم نسبت به رژيم جديد كنار مى رفت. نيروهاى اجتماعى قطب بندى مى شدند. راديكاليسم چه در بين نيروهاى چپ و چه مجاهدين رو به افزايش بود. بورژوازى از همين راديكاليسم وحشت داشت و سركوب نيروهاى راديكال را در دستور گذاشت. اقشار مختلف بورژوازى در اين سركوب همداستان بودند. تيمسار مدنى (از جبهۀ ملى) كه تجربۀ سركوب جنبش را در خوزستان داشت در انتخابات رياست جمهورى رأى فراوان آورد. در تاريخ ايران، در جريان تحولاتى كه به تضعيف حكومت مركزى انجاميده و مردم اندكى امكان نفس كشيدن يافته اند، گرايش به راديكاليسم افزايش مى يابد. جامعه پس از شهريور ۱۳۲۰ چنان راديكاليزه شد كه جنبش ملى نفت را پديد آورد. در اوايل سالهاى ۱۳۴۰ نيز شل شدن سلطۀ شاه با روى كار آمدن على امينى باز جامعه راديكاليزه شد. كشتار ۱۵ خرداد رخ داد، نطفۀ سازمان هاى چريكى متعدد، از جمله فدايى و مجاهد بسته شد. پس از قيام ۱۳۵۷ هم همين طور. روشن است كه سركوب هاى خونين دهۀ ۱۳۶۰ در كجا ريشه داشت و رژيم از حمايت كل بورژوازى كه به وحشت افتاده بود برخوردار بود.

بايد به روشنى گفت كه سركوب كارگران و زحمتكشان و به بند كشيدن آنان در چارچوب خانۀ كارگر و انجمن هاى اسلامى و به خون كشيدن نيروهاى كمونيست و دموكرات لائيك كه «ضد قدرت» مهمى محسوب مى شدند همه با موافقت صريح يا ضمنى اقشار مختلف بورژوازى (از جمله روشنفكران ليبرالش!) صورت گرفت. حالا خيلى ها مايل اند فراموش كنند كه در ابتداى قدرت گيرى رژيم، نيروهايى كه با حاكميت طبقاتى و ايدئولوژيك اين رژيم مخالفت مى كردند و با جسارتى حيرت انگيز در كوچه و خيابان به نفع طبقۀ كارگر و خواست هاى سوسياليستى و دموكراتيك و عليه حاكميت مذهب و ولايت فقيه فعاليت داشتند چقدر در اقليت بودند و از سوى بسيارى از مخالفين امروزى رژيم (كه خود را طلبكار مى دانند) به چپروى و ماجراجويى متهم مى شدند و از طرف برخى از جناح هاى به اصطلاح اپوزيسيون با آنها مبارزه مى شد و وقتى هم كه دستگير يا اعدام مى گشتند كسى صدايش در نمى آمد! اينها را نبايد ناگفته گذاشت. برآمد طبقۀ اجتماعى حاكم و هژمونى ايدئولوژيش و رهبرى خمينى همه در همان شرايطى ريشه داشت كه انفجار را باعث شد. اين به اصطلاح «پيروزى انقلاب اسلامى و رهبرى خمينى» از همان بيمارى و فساد اجتماعى كه از پيش وجود داشت مايه مى گرفت. مجموعۀ موازنۀ قوا و برآيند نيروها جز اين نمى توانست نتيجه اى پديد آورد. تلاش هايى كه از يك قرن پيش صورت گرفته بود تا تحول اجتماعى به سوى آزادى، عدالت اجتماعى، لائيسيته راه ببرد، همه به دست طبقات اجتماعى حاكم و ايدئولوژى و ديكتاتورى شان به شدت سركوب شده بود. براى مثال، بى محتوا كردن انقلاب مشروطه و كشتار آزاديخواهان در باغشاه، روى كار آمدن رضا شاه و كورتاژ فرزندى كه اميد مى رفت از حركت روشن نگرى و روشنگرى قبل از مشروطه زاده شود، استقرار ديكتاتورى سياه رضا شاه، قانون ضد اشتراكى ۱۳۱۰، نابود كردن بذرهايى كه اقدامات سوسيال دموكراتها و كمونيستها، كسانى مانند دهخدا و دكتر تقى ارانى پراكنده بودند، رواج انديشه هاى شووينيستى و فاشيستى از يك طرف و تبليغات و فعاليت هاى نوع فدائيان اسلام از طرف ديگر، سركوب و ممنوعيت سنديكاها و تشكل هاى كارگرى و دهقانى، آشنايى ناقص و انحرافى روشنفكران با ماركسيسم كه همان هم به سخت ترين شكلى سركوب مى شد، سركوب جنبش ملى نفت، كودتاى سياه ۲۸ مرداد و در پى آن استقرار ايدئولوژى خدا ـ شاه ـ ميهن، و بعد حاكميت ساواك، زندان و قتل هر دسته از مخالفان حكومتى و سانسور افكار و انديشه هاى مترقى، تحقير مردم و پرستش خاندان سلطنت و بالاخره سركوب هر نوع اپوزيسيون زير عنوان مبارزه با كمونيسم و پر و بال دادن به خرافات و انديشه هاى مذهبى همراه با اعدام مبارزان چريك در سال هاى ۴۰ و ۵۰... تا برسد به حزب واحد رستاخيز و سلطۀ همه جانبۀ دربار بر هر حركتى كوچك يا بزرگ كه بخواهد در كشور صورت بگيرد و ادعاهاى احمقانۀ انقلاب سفيد و دروازۀ تمدن بزرگ...

بارى، چه كسى مى تواند انتظار داشته باشد كه از اين همه مفاسد و ستم هاى همه جانبه واكنشى مناسب تر پديد آيد؟ كاردانى ها، انديشه هاى مترقى و كوشش هاى بى دريغ و صادقانۀ فردى و گروهى به سوى «استقلال و آزادى» نه تنها كم نبود، بلكه فراوان بود، قهرمانانه بود؛ اما دربرابر موج تاريخى عقب ماندگى ها نمى توانست تأثيرى داشته باشد.

نيروى اجتماعى مترقى و دموكرات و سوسيايست به رغم آنكه در چارچوب آرزوها، اكثريت قاطع جمعيت كشور را دربر مى گرفت، اما در نتيجۀ يك قرن سركوب و عقب نگه داشته شدن، زخمى و تار و مار شده، آش و لاش و حيران و از نظر تئورى و تجربۀ متشكلِ مبارزاتى خلع سلاح بود و دربرابر غول جهل و استثمار كه مسلح به فريبكارى هاى مذهبى براى حفظ منافع كل بورژوازى ايران و امپرياليسم جهانى در منطقه به ميدان آمده بود، نمى توانست واكنشى نيرومندتر و درست تر داشته باشد. مقاومت قهرمانانۀ زحمتكشان شهر و ده در كوتاه مدت، در يك نبرد، شكست خورد، اما ۳۰ سال است كه اين مقاومت جانانه در كلىۀ عرصه هاى اجتماعى ادامه دارد و اميد مى رود كه در انقلاب ناگزير آينده دستاوردها و تجارب سال هاى شكست را به آبديدگى و سلاحى كارآمد بدل كند.

اين رژيم فرزند خلف رژيم هاى طبقاتى و ارتجاعى گذشته است. در رابطه با اصطلاح «انقلاب اسلامى يا غير اسلامى» كه به كار برده ايد بايد عرض كنم كه خود اين نامگذارى هم يكى از جلوه هاى همان فساد طبقاتى و ايدئولوژيك حاكم بر جامعۀ ما ست و گرنه «اسلام» به عنوان دين و احكام آن، امرى تاريخى يعنى متعلق به شرايط زمانى و مكانى ۱۴۰۰ سال قبل است كه هر نظرى دربارۀ منشأ آن داشته باشيم، مثل هر مذهب ديگر، مسلم است كه براى حل مسائل جهان كنونى كارائى نمى تواند داشته باشد و پاى آن را به ميان كشيدن جز نيرنگى براى قبولاندن و ادامۀ سلطۀ طبقاتى استثمارگران نبوده و نيست.

پاسخ به سؤال ۳

روشنفكران و نيروهاى سياسى مختلف يكدست نبودند، بلكه به طبقات گوناگون و متضاد تعلق داشتند و پروردۀ همان نظام طبقاتى گذشته بودند. تازه آن دسته كه ترقى خواه بودند به رغم آگاهى ها و تلاش ها و برنامه هايى كه داشتند به لحاظ كمّى نيروى چندانى به حساب نمى آمدند و نمى توانستند بر مسير امور تأثيرى بگذارند. مى توانستند مقاومت كنند و تا حد زيادى كردند و نمونه اش اينهمه كشته و زندانى و آواره و خفقان گرفته يا پشيمان است كه فضاى ايران را خونين، غمزده، نوميدانه يا با بى اعتنائى به سياست آلوده كرده است.

نخستين پرسشى كه دراين باره مطرح شده اين است كه خطاى آنها چه بود. راستى چرا وقتى از اين نيروهاى مخالف كه غالباً در كنار اكثريت جمعيت ايران يعنى كارگران و زحمتكشان ايستادند سخن به ميان مى آيد بايد به «خطا» هاى آنان اشاره شود؟ مگر علت بقاى رژيم خطاهاى آنها ست؟ چرا از تلاش هاى صادقانه و دشوار آنان براى فهم مسائل، يافتن راه حل هاى ريشه اى و انقلابى، مقاومت جانكاه دربرابر قهر و اتهام و بايكوت كه گاه حتى از طرف خانواده ها عليه آنان اعمال مى شد، از آمادگى شان براى مبارزه تا زندان و مرگ حرفى زده نمى شود؟ در مورد اشتباهاتى هم كه رخ داده بايد گفت آنها هم جزئى از مردم اند. آنها هم به تدريج فهميدند و موضع گرفتند. گاهى اشتباه هم كردند و بودند برخى از آنان كه «صبح دروغين» را راستين پنداشتند ولى توجه كنيم كه اگر هم مى فهميدند با توجه به اوضاعى كه بر آنان گذشته بود، چندان وزنه اى در كل جمعيت كشور نداشتند كه بتوانند مانع از وقوع فاجعه شوند.

جمهورى اسلامى زادۀ حركتى طبقاتى، ارتجاعى با نيروى تاريخى مذهب و فريبكارى هاى عميق آن بود و البته مى توانست از پسِ جوانه هايى كه در اقشار پراكندۀ اجتماعى روئيده و هنوز ريشه نگرفته بود برآيد. رژيم هاى يك قرن اخير در ايران، زمينه را براى حركت مردمى و تشكل هاى توده اى از نوع سنديكاها و انجمن ها و انتقال آزاد اطلاعات و بحث و تأمل خشكانده بودند. ساقۀ حركت هاى مردمى و مترقى و انديشه هاى غير دينى و لائيك و به خصوص رفتار و منش دموكراتيك بسيار نحيف و شكننده بود. فقر معنوى هم مانند فقر مادى ريشه اى تاريخى داشت و هريك ديگرى را تشديد مى كرد. در يك كلام، رژيم پهلوى و قدرت هاى خارجى همپيمانش از سالها پيش، راه را براى رژيم سركوبگر طبقاتى و مذهبى كنونى هموار كرده بودند كه او هم ادامه داده است. برآمد اين رژيم ابداً «نابهنگامى» نبود. ايران همچنان بهشت سرمايه داران است و جهنم كارگران و زحمتكشان. ماىۀ تأسف است كه بسيارى از مخالفان رژيم درك هاى ساده و محدود را بر تعمق ترجيح مى دهند و براى هر بادكنكى كه برايشان هوا كنند هورا مى كشند و چهار روز بعد فراموش مى كنند انگار نه انگار كه... آنها در زمينۀ سياست داخلى به ترتيب براى رفسنجانى و سازندگيش، براى خاتمى و اصلاحاتش، براى «رفراندوم» و قانونى و غيرخشونت آميز بودنش، براى گنجى و عوض شدن و «هزينه» كردنش، و سرانجام براى خوش آمد به جنگ احتمالى بوش با ايران و حقه بازى هاى ديگر هورا كشيدند، دل بستند. در زمينۀ خارجى هم همراه با سقوط شوروى، برخى از همانها كه رگ گردنشان با نام شوروى و در دفاع از سياستهايش سفت مى شد به فحاشى كور به آن پرداختند و طرفدار دموكراسى ارمغان آمريكا شدند و حاضر نشدند نه ابوغريب ها را ببينند و نه گوانتاناموها را.

پاسخ به سؤال ۴

اينكه نوشته ايد رژيم «غرقه در نارضايى توده اى و بحران هاى داخلى و خارجى» ست درست است، اما ايران در اين باره استثنا نيست. بسيارى از رژيم ها در چنين موقعيتى قرار دارند، اما اين وضع به تنهايى رژيمى را واژگون نمى كند و مستلزم جمع شدن شرايط مختلف است. عوامل بقاى رژيم هرچه باشد، مهم تر از همه فقدان نيروى متشكل كارگرى، توده اى و انقلابى ست. وجود چنين نيرويى مى تواند در صورتى كه شرايط فراوان و غير قابل پيش بينى فراهم آيد آنها را به نفع انقلاب به كار گيرد. به نظر مى رسد اين نيرو كه الزاماً در چپِ قدرت طبقاتىِ حاكم، يعنى در صف مقابل قرار مى گيرد بايد دست از بى اعتنايى به جنبش مستقل طبقۀ كارگر بردارد. طبقۀ كارگر در گستره و طيف وسيع خود، بايد خويشتن را به عنوان جنبشى مستقل بسازد و به رسميت بشناسد تا مانند گذشته به سياهى لشكر طبقات ديگر تبديل نشود. شكست انقلاب در ايران و تحت الشعاع قرار گرفتن جنبش كارگرى باعث شده است كه اين جنبش به رغم مشاركت مهمش در براندازى رژيم شاه، وضعى به مراتب بدتر از پيش داشته باشد. قدرت اين طبقه كه وقتى سرانجام قد راست كرد شاه را به زير كشيد، بايد از چنان هشيارى و سازمانيابى و استقلالى برخوردار باشد كه مُهر خود را بر تحول ناگزير آينده بكوبد و بتواند آن را به سود اكثريت عظيم جامعه كه انقلاب ضد سرمايه دارى به نفع شان است در دموكراتيك ترين شكل ابتكارى خود بپرورد.

پاسخ به سؤال ۵

نمى دانم چه كسى مى تواند ادعا داشته باشد كه بگويد مردم بايد چنين كنند يا نكنند. به نظرم دورۀ اين گونه خودبينى ها بسر آمده است. كسانى كه در عرف عمومى به عنوان روشنفكر يا مبارزان سياسى چپ شناخته مى شوند جزئى از اكثريت تحت ستم و تحت استثمار جامعه ايران و جامعۀ جهانى اند. نقش آنها يارى رساندن به جنبش توده اى و مشاركت در آن با هرگونه امكانات به ويژه تئوريك، تجربى و آگاهى هايى ست كه دارند. آنها هم بخشى هستند از ميليونها عنصرى كه در اين مبارزۀ طبقاتى و تاريخى شركت دارند. كارى كه بايد كرد به نظر مى رسد گسست از نوع سابق نگرش به مبارزۀ توده ها ست. بايد بى هيچ ادعاى احمقانۀ رهبرى و غيره، با فروتنى كامل در مبارزۀ خطيرى شركت داشت كه كارگران و زحمتكشان هر روز و هر ساعت در آن شركت دارند و جانشان را مايه مى گذارند. پرسيده شده است كه مثلاً به اصطلاح روشنفكران و مبارزان سياسى بايد چه كنند تا «دوباره به چاه نيفتيم».

بايد عرض كنم كه قدم اول گسست از ذهنيت رايج «چوپان و گله اى»، ذهنيت «ولايت فقيهى»، ذهنيت «حزب ما» و «گروه ما» است كه به آن مبتلا هستيم. كارگران و توده هاى ستمديده مبارزۀ تاريخى شان را جلو مى برند. ما اگر در مبارزۀ طبقاتى جارى، خود را در صف آنان مى دانيم بايد بى ادعا و بدون چشمداشت، آماده باشيم در بزرگترين ماجراجويى بشريت كه همانا فراتر رفتن از نظام سرمايه دارى و كارمزدى ست صبورانه و گام به گام با توده هاى كار كه خود جزئى از آنيم همراهى كنيم و در جهت آفريدن آن آيندۀ هنوز ناشناخته اى كه سوسياليسم و كمونيسم ناميده شده دوشادوش آنان مبارزه كنيم. در آن آينده هيچ يك از دستاوردهاى تمدن بشرى از علم و هنر و ادبيات و خلاقيت هاى گوناگون و تجربه هاى رهايى فردى، اجتماعى و غيره ناديده گرفته نمى شود. آينده اى كه آرزويش داريم بر شالودۀ دستاوردهاى عظيم گذشته كه هركدام نقش تاريخى خود را داشته اند و ديگر قابل تكرار نيستند بنا مى شود.
(منتشر شده در آرش ۱۰۲، ژانويه ۲۰۰۹)
بحران ها، شورش ها، اتوپی ها
دانشگاه پاریس 1 (سوربن) و پاریس غربی ـ نانتر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به ابتکار نشریهء اکتوئل مارکس
بحران مضاعف اقتصادی و زیست ـ محیطی که امروز جهان را به لرزه درآورده، آیا فقط حلقه ‏ای از زنجیر طولانی شکاف هایی ست که تاریخ سرمایه داری مدرن را رقم می زند؟ آیا این بحران ‏دروازهء عصر نوینی را می گشاید؟ آیا شورش ها در میعادگاهی که مارکسیسم برای انقلاب تعیین کرده ‏بود حضور دارند؟ آیا اتوپی، به معنای مثبت آن، در خلاقیت براندازندهء اجتماعی، سیاسی و فرهنگی اش ‏می تواند به واقعیت بدل گردد؟

ترجمۀ تراب حق شناس

اگر سرمایه داری نمی تواند اصلاح شود تا سود را تابعی از بقای انسان کند، چه بدیلی وجود دارد جز اینکه به سوی نوعی اقتصاد حرکت کنیم که در سطح ملی و جهانی برنامه ریزی شده باشد. مسائلی مانند تغییرات جوّی «دست مرئی» برنامه ریزی مستقیم را ایجاب می کنند... رؤسای صاحب نظر شرکت­های سرمایه­ داری ما چاره­ ای ندارند جز آن که دربارۀ اقتصاد و محیط زیست، به طور سیستماتیک تصمیماتی غلط و غیرعقلانی بگیرند که در نهایت ــ به دلیل فنآوری­ ای که در اختیار دارند ــ تصمیماتی­ ست که در سطح کرۀ ارض حکم خودکشی دارد. بنا بر این، چه راه دیگری پیش پای ما می ماند جز آنکه به بدیلی حقیقی بیندیشیم یعنی سوسیالیسم زیست ـ محیطی؟

برگردان: ح. رياحى

انقلاب چيست ؟
انقلابات جزء مسلمات تاريخى زندگى اند. تقريبا همهى كشورهاى بزرگ جهان امروز ثمرهى انقلاب اند. قرن ما، چه بخواهيم، چه نخواهيم، دهها انقلاب را شاهد بوده است كه برخى موفق و بعضى ناموفق بودهاند و نشانى هم از اينكه به پايان تجربه انقلابى رسيده باشيم، در ميان نيست.
انقلابات به مثابهى امرى قطعى در زندگى وجود داشته و وجود خواهند داشت. علت آن ماهيت ساختارى روابط توليدى و مناسبات سياسى قدرت حاكم است. دقيقا به دليل اين كه چنين مناسباتى ساختارى اند و به دليل اين كه اين مناسبات به سادگى "پژمرده " نميشود – همينطور هم به اين دليل كه طبقات حاكمه تا به آخر در مقابل از بين بردن تدريجى اين مناسبات مقاومت ميكنند- انقلابات براى از ميان بردن اين مناسبات اتفاق ميافتد.

 

يادداشت از برنامهء دانيل مرمه، راديو France Inter
پخش در تاريخ ۲۹ ژانويه ۲۰۱۰

هوارد زين مورخ، استاد دانشگاه، نويسنده و نمايشنامه نويس آمريكايى و مبارز ضد تبعيض نژادى، ضد جنگ ويتنام و ضد جنگ در عراق در ۲۷ ژانويه درگذشت. «تاريخ مردمى ايالات متحده» اثر برجستهء اوست كه تاريخ را نه از ديد فاتحان و استثمارگران، بلكه از ديد مردم عادى و زحمتكش كه اكثريت جامعه را تشكيل مى دهند نگاشته است:
Howard Zinn, Une histoire populaire des Etat-Unis, de 1492 à nos jours
تاريخ مردمى ايالات متحده از ۱۴۹۲ تا امروز، ترجمهء فرانسوى، انتشارات آگون، مارسى ۲۰۰۲
 
اين مصاحبه در آوريل ۲۰۰۹ در شهر بوستون آمريكا انجام شده و هوارد زين از زندگى خود براى ما صحبت مى كند. ايده هاى او از كجا سرچشمه مى گيرد وچه رويدادى باعث شده كه وى چنين نگاهى داشته باشد؟ مصاحبه با كسى كه در ۲۷ ژانويه (۲۰۱۰) درگذشت، كسى كه بينش آمريكايى ها را نسبت به خودشان تغيير داد و نيز نگاه ما را نسبت به آنان (۱).
در ژنريك اين برنامهء راديويى صداى پرواز هواپيما نيز چند لحظه اى به گوش مى رسد، بهانه يا امرى نمادين براى آنكه هوارد زين از صداى يك هواپيما صحبت كند كه ۶۰ ثانيه پرواز كرده و ممكن بوده بيشتر پرواز كند. اين صداى چيست؟

معرفى كتاب و گزارش:
اين گزارش تقديم به آنان كه دروغ هاى «جامعهء بين المللى»
و نيز اسرائيل و ايران را دربارهء فلسطين برنمى تابند.

اخيراً انتشارات لافابريك گزيده اى از مقالاتى را كه گيدئون له وى در فاصلهء ۲۰۰۹ـ۲۰۰۶ در روزنامهء هاآرتز نوشته در كتابى ۲۴۰ صفحه يى زير عنوان «غزه» به فرانسوى منتشر كرده است. روز پنجشنبه و جمعه، ۱۴ و ۱۵ ژانويه جارى، ناشر دو همايش برپا كرده بود كه گيدئون له وى با حاضران دربارهء موضوع كتاب به گفتگو نشست. علاوه بر ايال سيوان، Eyal Sivan سينماگر اسرائيلى كه در فرانسه پناهندهء سياسى ست(۱)، ناشر، اريك آزان، كه خود نويسنده و مترجم نيز هست در آن شركت داشت.
يادداشت هايى از اين دو همايش برداشته ام كه در زير ملاحظه مى كنيد(۲) اما بجا ست ابتدا در معرفى ناشر و شخصيت و فعاليتش به نكاتى اشاره كنم زيرا انتشار اين كتاب از مجموعه فعاليت هاى وى و موضوع اين كتاب جدا نيست.
اريك آزان Eric Hazan متولد ۱۹۳۶ در پاريس است. مادرش زنى فلسطينى آواره از وطن بود و پدرش يك يهودى مصرى تبار. خيلى جوان بود كه به مبارزهء سياسى پيوست و با جبههء آزاديبخش الجزاير FLN در طول جنگ استقلال فعاليت مى كرد. در ۱۹۷۵ جراح قلب و عروق شد و سال ها در بيمارستانها كار كرد. يكى از اعضاى مؤسس «انجمن پزشكى فرانسوى ـ فلسطينى» بود و در اوج جنگ داخلى لبنان در كمك به «نيروهاى مترقى لبنانى و فلسطينى» براى خدمت پزشكى به لبنان رفت. در سال ۱۹۸۳ مديريت انتشارات آزان را كه متخصص انتشار كتاب هاى هنرى بود و به پدرش تعلق داشت به عهده گرفت. سپس آن را فروخت و انتشارات لافابريك La fabrique را با همكارى جمعى از همفكرانش، از زن و مرد، تأسيس كرد كه عمدتاً به انتشار كتاب هاى علمى و فلسفى و اجتماعى چپ مى پردازد «بدين هدف كه پژواك صداهاى ضعيفى باشد كه با اجماع سياسى ـ روشنفكرى حاكم همخوانى ندارند». www.lafabrique.fr وى كتاب هاى متعددى نوشته از جمله «ابداع پاريس. هيچ گامى گم نشده است» (۲۰۰۲)، گزارش هاى جنگ داخلى (۲۰۰۴)... اريك آزان مترجم آثار ادوارد سعيد به فرانسه است. او عضو هىأت سرپرستى «دادگاه راسل دربارهء فلسطين» است كه فعاليت هايش از ۴ مارس ۲۰۰۹ آغاز شده.

يادداشت همايش اول:
گيدئون له وى ۵۶ ساله است و از ۲۷ سال پيش در روزنامهء هاآرتز كه يكى از سه روزنامهء سراسرى اسرائيل است مقاله مى نويسد. هاآرتز را مى توان مثل لوموند روزنامهء نخبگان ناميد. گيدئون له وى در جوانى ۴ سال در دفتر شيمون پرز (رئيس جمهور كنونى اسرائيل) كار كرده و در پاسخ به سؤالى در اين باره، آن را دورهء اشتباه آلود زندگى خود ناميد.
مى گفت از ۲۰۰۶ و به اصطلاح «عقب نشينى يكجانبهء اسرائيل از غزه»، هيچ روزنامه نگار اسرائيلى حق ديدار از غزه ندارد و طى اين سه سال منبع خبرى او دربارهء غزه اطلاعاتى ست كه از يك خانم روزنامه نگار سوئدى كه مى تواند به غزه برود دريافت مى كند، «همكارى كه سه سال و نيم پيش با او سر مرز ارتز Eretz («مرز» اسرائيل با غزه) آشنا شده ام و در اين همايش هم حضور دارد».
سه هفته پيش ايهود باراك وزير «دفاع» اسرائيل به ادارهء روزنامهء هاآرتز آمده بود. از وى دربارهء ممنوعيت ديدار روزنامه نگاران اسرائيلى از غزه سؤال شد و او اظهار بى اطلاعى كرد و خطاب به همراهانش پرسيد كه آيا اين صحت دارد يا نه؟! شايد تظاهر به عدم اطلاع كرده، اما اگر بگوييم كه واقعاً هم بى اطلاع بوده عجيب نيست زيرا غزه و سرنوشت آن براى اسرائيل هيچ اهميتى ندارد. مردم اسرائيل كارى به غزه يا مناطق اشغالى ندارند. اهالى اين مناطق از نظر اسرائيل جزء انسانها نيستند كه حقوقى داشته باشند. من در مقاله اى نوشته بودم كه با آنها بدتر از حيوانات رفتار مى شود. دو اعتراض به دستم رسيد كه آنهم از جانب انجمن هاى حمايت حيوانات بود كه چرا فلسطينى ها را با حيوانات كه تحت حمايت هستند مقايسه كرده ام. اين نگاه تحقيرآميز و راسيستى حتى نسبت به فلسطينى هاى داخل [كه اسرائيلى اند] هم وجود دارد. يكى از نگهبانان كنيست (مجلس اسرائيل) به يك نمايندهء اقليت عرب اسرائيل [اقليتى كه يك پنجم از كل جمعيت اسرائيل را دربر مى گيرد] به نام دكتر احمد طيبى گفته بود: «چطور مى شود هم دكتر بود هم عرب؟».
در تل آويو و جاهاى ديگر، زندگى به سبك آمريكايى جريان دارد و كسى نگران آنچه در مناطق اشغالى مى گذرد نيست. از نظر اكثريتِ اسرائيلى ها و بر اساس تبليغاتى كه انجام مى شود و افكار عمومى را مى سازد، غزه انبار اسلحهء دنيا براى نابودى اسرائيل است.
اسرائيل پس از اسلو حاضر نشد با عرفات صلح كند چون زيادى قوى بود و حالا با محمود عباس حاضر نيست صلح كند چون زيادى ضعيف است. در همه حال، غصب اراضى و خانه سازى ها با كمك هاى دولتى ادامه دارد. اسرائيل هرگز براى خود مرزى نشناخته و تنها كشورى ست در دنيا كه مرز ندارد. وضع كنونى را كسى نمى داند كه به كجا خواهد انجاميد.
وقتى آمريكا و اسرائيل با هم مذاكره مى كنند معلوم نيست كه چه كسى به ديگرى ميلياردها دلار كمك مى كند يا كدام يك از ديگرى دستور مى گيرد.
غزه با مساحت ۳۶۵ كيلومتر مربع و با يك و نيم ميليون جمعيت بالاترين حد از تراكم جمعيت را در دنيا دارا ست و ساكنانش ۶۰ سال پيش از مناطق ديگر فلسطين [كه حالا اسرائيل نام دارد] به اينجا رانده شده اند. غزه در محاصرهء كامل (هوايى، زمينى و دريايى) است و به يك اردوگاه كار اجبارى Concentration Camp شباهت دارد(۳). زندان و بازداشتگاه سقف دارد اما اين بدون سقف، همان اردوگاه است. اسرائيل مى كوشد غزه را به سوى مصر براند و مسؤوليت آن را به عهدهء مصر بيندازد و خود از پذيرش هر مسؤوليتى شانه خالى مى كند. [اسرائيل در پاسخ به بيانيهء امنستى به تاريخ ۱۷ ژانويه ۲۰۱۰ كه اسرائيل را به عنوان يك نيروى اشغالگر مسؤول تأمين زندگى منطقهء تحت اشغال دانسته، عيناً همين موضع را گرفته است كه «از ۲۰۰۶ ما آنجا را ترك كرده ايم.» ولى همه مى دانند كه ترك نكرده است. مصر هم حاضر به پذيرش غزه نيست و دارد بين خود و غزه ديوار آهنين مى كشد!].
گيدئون له وى توضيح مى داد كه حمله به غزه از پيش طرح ريزى شده بود، و خود حمله يك داو انتخاباتى بود. هيچ فرقى بين احزاب عمده به اصطلاح راست و چپ و ميانه (ليكود، كارگر، كاديما) وجود ندارد. هركدام، برخوردشان به فلسطينى ها بدتر از ديگرى ست. حمله به غزه واقعاً جنگ بين دو نيرو نبود و طى آن، با بى تفاوتى عمومى، تعداد ۱۴۰۰ نفر كشته شدند و زيان هاى فراوان به مدارس، بيمارستانها و خانه ها و زيربناهاى شهرى و غيره وارد آمد. اخبار اين به اصطلاح جنگ در روزنامه ها به درستى درج نمى شد. يك سگ اسرائيلى كه با به اصطلاح موشك هاى حماس زخمى يا كشته شده بود نام و عكسش در صفحهء اول جاى مى گرفت و كشته شدن صدها نفر انسان در همان روز در غزه در صفحات ۱۵ و ۱۶ به صورت خبرى كوچك. امرى عادى بود كه خانواده ها فرزندانشان را در اتومبيل بنشانند و به تپه هاى مشرف به غزه بروند تا بچه ها خانه هايى را كه با بمب هاى فسفورى به آتش كشيده مى شد چون جشن آتش بازى تماشا كنند. امر خيلى شرم آورى كه رخ داد اين بود كه در روزهاى جنگ، وزراى خارجهء كشورهاى اروپايى براى بررسى اوضاع به اسرائيل آمدند. ميهمانى شام برپا شد همه خوشحال و با جشن و سرور، اما هيچ كس قدم رنجه نكرد تا به غزه برود و وضع را از نزديك ببيند.
اما اسرائيل ديگر جرأت نخواهد كرد تجاوز به غزه را تكرار كند آنهم به بركت گزارش گلدستون.
[ريچارد گلدستون قاضى آفريقاى جنوبى داراى شهرت جهانى كه گزارش هاى وى دربارهء جنگ در يوگسلاوى و رواندا به اعتبار وى افزوده بود از سوى دبير كل ملل متحد، بانكى مون، مأموريت يافت كه از حملهء اسرائيل به غزه كه از ۲۷ دسامبر ۲۰۰۸ تا ۱۸ ژانويه ۲۰۰۹ طول كشيد گزارشى براى كميسيون حقوق بشر تهيه كند. او خود يهودى تبار و حتى صهيونيست است، با وجود اين گزارشى تكان دهنده نوشت و اسرائيل و نيز فلسطينى ها يعنى حماس را به ارتكاب جنايات جنگى متهم كرد و خواستار شد كه يا اسرائيل و تشكيلات خودمختار فلسطين گروه تحقيق مستقلى براى بررسى اين وضع تشكيل دهند يا اينكه اين گزارش به دادگاه جزائى بين المللى CPI سپرده شود. معلوم است كه بين آنچه حماس كرده و آنچه اسرائيل انجام داده مقايسه اى نمى توان كرد ولى قاضى گلدستون با اين كار احتمالاً مى خواسته «بى طرفى» كار گزارش را نشان دهد. اين گزارش را كميسيون حقوق بشر تأييد كرده است و از نظر حقوق بين المللى ضربهء شديدى به اسرائيل محسوب مى شود و رهبران اين كشور را در تنگنا قرار داده است. بر اين اساس است كه دادگاهى در انگليس اعلام كرد كه ليونى وزير خارجهء سابق اسرائيل اگر به انگليس بيايد دستگير خواهد شد. اين پيگرد كسان ديگر از جمله باراك، اولمرت و سران ارتش را تهديد مى كند.] دربارهء گزارش گلدستون نك به:
http://www.aloufok.net/spip.php?article917

يادداشت همايش دوم:
گيدئون له وى: قبل از هر چيز بگويم كه در اسرائيل قابل تصور نيست كه جمعه شب (شبِ شنبه) اينقدر جمعيت براى غزه جمع شود [ما كمتر از صد نفر بوديم ولى سالن بسيار فشرده بود]. ديگر اينكه جمع آورى اين مقالات در يك كتاب و ترجمه و نشر آن، نه تنها در آنجا بلكه در فرانسه هم ساده نيست و من از ناشر بسيار سپاسگزارم. مى بينم مقالاتى كه در آن ظلمت نوشته شده وقتى يكجا جمع شده احتمالاً مى تواند تأثير ديگرى داشته باشد.
من خود را يك اسرائيلى ميهن پرست مى دانم و به آيندهء آن علاقمند هستم ولى وضع جارى آن مرا سخت نگران مى كند.
من در زندگى حرفه يى ام اوضاعى را در كشورهاى ديگر ديده ام كه از اشغال اسرائيل بدتر بوده است مثلاً در سارايوو و آفريقا. اما آنچه در اسرائيل مى گذرد، در غزه و در لبنان، به نام من رخ مى دهد،. من احساس مسؤوليت مى كنم. احساس شرمندگى مى كنم.
مسأله بر سر تعداد كولون ها (مهاجران يهودى) و مسؤوليت آنها نيست. مسأله بر سر اين است كه تمام جمعيت اسرائيل، نظام آموزشى و رسانه هاى گروهى در اين امر شريك اند.
احساس ميهن پرستىِ من با احساس شرمندگى، احساس مقصر و مجرم بودن همراه است چون اسرائيلى هستم. نه كولون ها، نه عناصر دست راستى افراطى، نه ارتش و نه حكومت، هيچكدام به اندازهء من ميهن پرست نيستند.
سه سال و نيم پيش، زمانى كه هنوز ما روزنامه نگاران مى توانستيم به غزه برويم يك خبرنگار كانال يك تلويزيون فرانسه TF1 آمده بود تا با هم به غزه برويم و از نوع كار من گزارش تهيه كند. خانه اى فقير ديديم. من خانه هاى فقير زياد ديده ام اما نه به اين حد. وارد خانه شديم. اتاقى كوچك و تاريك. پيرزنى معلول در گوشهء اتاق همراه با دختر كوچكش مى زيسته و چون فقط يك تخت داشته اند هردو يكجا مى خوابيده اند. شب پيش يك موشك اسرائيلى به سقف خورده و تكه اى كه از آن كنده شده بود بر سرِ دختر افتاده و او را كشته بود. خيلى دردناك بود. اين به نام من انجام شده بود. وقتى از خانه بيرون آمديم آن خبرنگار از من پرسيد چه احساسى دارى؟ جواب دادم اين يكى از لحظاتى ست كه از اسرائيلى بودنم احساس شرم مى كنم. اين گذشت. فرداى آن روز از پاريس به من تلفن زد كه ما اين سخن شما را در گزارش خود نمى توانيم پخش كنيم. گفتم بعيد است كه در فرانسه اشكال تكنيكى باشد، اما حاضرم دوباره آن جمله را تكرار كنم. گفت تحريريهء برنامه نظرشان اين است كه اين عبارت را نمى توان پخش كرد چون تماشاگران فرانسوى نمى توانند آن را تحمل كنند. با تعجب گفتم من اين را در اسرائيل مى گويم ولى شما نمى توانيد آن را در فرانسه پخش كنيد؟!
دربارهء ميزان اهميت و نفوذ روزنامهء هاآرتز و مقالات من: هاآرتز نظير لوموند روزنامهء نخبگان است. روزنامهء اصلى ست نه حاشيه اى. اما نخبگان تغيير كرده اند. نسل جوان روزنامه نمى خواند تا مقالهء مرا هم بخواند. من در يك دانشگاه، روزنامه نگارى تدريس مى كنم، اما اين دانشجويان روزنامه نگارى هم روزنامه نمى خوانند. كسى نفوذى ندارد. اگر بخواهم پس از ۲۷ سال روزنامه نگارى تصويرى از جامعهء كنونى اسرائيل به دست دهم بايد بگويم كه جامعه اى ست ناسيوناليست، ميليتاريست، نژادپرست. پس من تأثيرى نتوانسته ام داشته باشم.
دربارهء شرح حال من و همكارى چهار ساله ام با شيمون پرز: اگر شرح حالم را بنويسم مى گويم: بچهء تل آويو بودم، به سربازى رفتم، در دفتر شيمون پرز كار كردم. آن زمان ۲۶ ساله بودم و جوان، و حالا ۵۶ ساله. با گذشت سالها و رفتن به سرزمين هاى اشغالى و غزه بود كه فهميدم در حياط خلوت اين دموكراسى اسرائيل چه مى گذرد. سيستم آگاهانه و حساب شده اى عمل مى كند تا فرد اسرائيلى را از اطلاع از آنچه مى گذرد باز دارد. تمام سيستم مى خواهد به همه بباوراند كه ارتش اسرائيل اخلاقى ترين ارتش دنيا است. حتى نخستين ارتش اخلاقى ست نه دوم! كمتر كسى از اسرائيلى ها مى تواند تصور يك غول بى شاخ و دم از اسرائيل داشته باشد. همين يكى دو روز اخير، اكيپ كمك اسرائيل به هائيتى زلزله زده شتابزده حركت كرده است(۴) دولتى كه ما داريم آنقدر زيادى مهربان است كه مى خواهد به خانم هاى مسن كمك كند تا از خيابان عبور كنند حتى اگر خودشان نخواهند! سالها ست كارزار وسيعى در جريان است تا فلسطينيها را غير انسانى و مادون انسان نشان دهند. با اين برنامه ها ست كه خودشان را اخلاقى ترين ارتش دنيا لقب مى دهند. به اعتبار همين مادون انسان تلقى كردن فلسطينى ها ست كه اسرائيل مى تواند هربلايى كه مى خواهد بر سرِ فلسطينى ها درآورد و كسى صدايش درنمى آيد. حقوق بشر ارزشى ست متعلق به انسان ها؛ ولى فلسطينى ها كه آدم نيستند. چه حقوقى؟! اگر انديشهء هر فرد اسرائيلى را از جمله چپ هايش بكاويد و پوسته اش را خراش دهيد هيچ يك از آنها فلسطينى ها را انسان به شمار نمى آورند(۵).
در جريان حمله به غزه دو تا سگ كشته شده بود. يكى در شهر اشكلون [عسقلان] با موشكى كه فلسطينى ها انداخته بودند. عكس سگ در صفحهء اول روزنامه هاى اصلى اسرائيل چاپ شده بود با عكس افراد خانواده اى كه صاحب سگ بودند و گريه مى كردند. در همان روز صد فلسطينى كشته شدند كه فقط خبر كوچكى درباره اش در صفحات ۱۵ و ۱۶ آمده بود. سگ ديگر آموزش نظامى ديده و متعلق به ارتش بود كه در حال ورود به خانهء يك فلسطينى كشته شده بود. سگها اسم داشتند، چهره داشتند، اما كشته هاى فلسطينى نه اسمى و نه چهره يى.
كل سيستم هفته به هفته، ماه به ماه كار مى كند تا فلسطينى ها را از گردونهء آدم بودن خارج كند و همه براى اينكه نتيجه بگيرد كه آنچه در غزه انجام شده هيچ مشكل قانونى و اخلاقى ندارد. اما اين كافى نيست بايد به همگان نشان داده شود كه ما خود قربانى هستيم. از هر اسرائيلى بپرسيد خواهد گفت كه قربانى واقعىِ اشغال، خودِ اوست. گلدامائير نخست وزير «فراموش نشدنى» ما نيز گفته بود: «ما هرگز فلسطينى ها را نمى بخشيم كه ما را مجبور كرده اند فرزندانشان را بكشيم» وى همچنين گفته بود: «پس از هولوكاست، يهودى ها حق دارند هركارى مى خواهند بكنند».(۶)
دربارهء رفوزنيك ها (يعنى كسانى كه از پيوستن به صفوف ارتش سر پيچى مى كنند) و سؤال مربوط به آسيب شناسى روانشناختى روى سربازانى كه به غزه مى روند: آنها كه به غزه مى روند پس از ماهها تلقين و مغزشويى مى روند. چقدر تبليغ كرده اند كه سلاح هاى ايرانى در غزه انبار شده براى نابودى اسرائيل و اينكه غزه بزرگترين زرادخانهء دنيا ست مثل انبار ارتش روس و آمريكا. چه انتظارى مى توان داشت از سربازى كه با چنين مغزشويى به آنجا رفته؟ غزه خطرناكترين نقطهء دنيا ست و او به آنجا رفته تا اسرائيل را نجات دهد. البته معدودى هستند كه زبان باز كرده اند مانند سازمانى كه Breaking Silence (سكوت را بشكنيم) نام دارد. اما تمام سيستم اين شكستنِ سكوت را غيرمشروع نشان مى دهد و آن را تحقير مى كند. رسانه هاى گروهى خودشان چنين موضعگيرى هايى مى كنند. نبايد تصور كرد كه توطئه اى دركار است و آنها را مجبور مى كنند.
در غزه با حضور هىأت هاى نظارت بين المللى انتخابات برپا شد. مردم به حماس رأى دادند زيرا در غزه هم مثل هرجاى ديگر دنيا وقتى دولتى در برنامه هايش شكست مى خورد مردم به سمت آلترناتيو روى مى آورند. ساف (سازمان آزاديبخش فلسطين) و الفتح در برآوردن خواست هاى فلسطينى ها شكست خوردند و دستاوردى به بار نياوردند. تمام فرآيند صلح و مذاكراتى كه پايان ندارد، به پوچى رسيده است. علاوه بر اين، فلسطينى ها رهبران خود را در مرسدس و فساد مى بينند. اين است كه به حماس رأى دادند كه از فساد پاك است و آماده است تا جداً به مبارزه با اشغالگر ادامه دهد و استدلالش قانع كننده تر است. من فكر نمى كنم كه حماس به دليل اصول مذهبى اش به قدرت رسيده، بلكه بيشتر به خاطر انگيزه هاى ناسيوناليستى اش بوده. حماس مانند هر جريان مذهبى ديگر البته مورد علاقهء من نيست. دنيا فلسطينى ها را به سوى انتخابات آزاد مى راند، اما از اول نمى گويد كه اگر كسى را كه من نمى خواهم انتخاب كرديد شما را بايكوت خواهم كرد. سه سال است كه آمريكا و اروپا غزه را بايكوت كرده اند. اروپا مسؤوليت را بر گردن دارد. اين نخستين بار است در تاريخ، كه اشغال شده را بايكوت مى كنند نه اشغالگر را. چه هدفى دارند؟ چه فايده كه حماس را در گوشه يى گير بيندازند و آن را بايكوت كنند؟ چه نتيجه يى؟ حماس امروز ضعيف تر از گذشته نيست، الفتح قوى تر نيست. پس چرا با حماس صحبت و مذاكره نمى كنند؟ عرفات زيادى قوى بود با او مذاكره نمى شد كرد. محمود عباس زيادى ضعيف است، با او هم نمى شود مذاكره كرد. بهترين خبر براى اسرائيل روى كارآمدن حماس بود كه همه آن را تروريست مى دانند. كسى در كابينهء اسرائيل چنين نقشه يى نكشيده بود، ولى عملاً چيزى پيش آمد كه خواست او را برآورده مى كند. وجود حماس شرايط مناسبى براى اسرائيل فراهم مى آورد. تنها يك نفر هست كه مى تواند حماس و الفتح را در كنار هم قرار دهد كه نامش مروان برغوتى ست و اسرائيل هم او را به هيچ رو از زندان آزاد نمى كند.
از من مى پرسيد با توجه به اينكه جامعهء اسرائيل راسيستى و ميليتاريستى تر شده است، آيا انتخاباتى كه پس از حمله به غزه در اسرائيل صورت گرفت [و نتانياهو بر سرِ كار آمد] وضع را بدتر كرده است؟ پاسخم اين است كه انتخابات امر مهمى در اسرائيل نيست. خيلى حاشيه اى ست. در سال هاى ۱۹۷۰ يك جوك رايج بود كه هر دو نفر اسرائيلى سه نظر متفاوت دارند، ولى حالا هر سه نفر اسرائيلى يك نظر واحد دارند. زير ميكروسكوپ دانشگاه هاى پاريس هم نمى توان بين احزاب ليكود و كارگر و كاديما فرقى ديد. هيچ اختلاف ايدئولوژيكى وجود ندارد. ايهود باراك از نتانياهو راست تر مى زند. در پارلمان كنونى از ۱۲۰ نماينده ۱۱۰ نفر يهودى اند حتى يك نفر كه واقعاً با اشغال مخالف باشد وجود ندارد، حتى يك نفر. در بارهء چيزهاى ديگر حرف مى زنند مانند ازدواج همجنس گرايان، محيط زيست، ... اما اشغال هرگز. دربرابر جريان حاكم بر اسرائيل هيچ آلترناتيوى وجود ندارد. در آگهى تبليغاتى براى پستان بند مى گويند: مى پوشيد ولى احساسش نمى كنيد Go with, but feel without اشغال هم همين طور است. اسرائيل با اشغال همراه است ولى آن را احساس نمى كند. همه مى گويند فرآيند صلح وجود دارد. همه مى گويند ما طرفدار آنيم. طرفدار دو دولت هستيم. شصت درصد مردم طرفدار وجود دو دولت هستند «اما نه حالا!» و همه هم طرفدار ادامهء شهرك سازى ها هستند.
اما دربارهء يك دولت چند مليتى كه برخى مطرح مى كنند بايد بگويم كه من هيچ نشانه اى نمى بينم كه در جامعهء اسرائيل حركتى به سوى ايجاد دولتى چند مليتى وجود داشته باشد. آنچه هست حرفها و تبليغاتى ست دربارهء طرح وجود دو دولت اسرائيلى و فلسطينى، كه به جايى نرسيده است. اميدى به پياده شدن طرح يك دولت چند مليتى هم نيست(۷). من از صميم قلب آرزو مى كنم كه جامعه اى عادلانه برپا شود. خطاب من به حكومتگران اين است كه ما به اشغال ادامه مى دهيم به شهرك سازى ها هم همين طور. ده سال ديگر، بيست سال ديگر چه مى شود؟ آنها جوابى نمى دهند. چون جواب ندارند. آنها نه راه حل دو دولتى را واقعاً قبول دارند، نه يك دولت چند مليتى را. سؤال اين است كه آيا دنيا ۴۰ سال ديگر مى تواند چنين وضعى را تحمل كند؟
مهمترين تغييرى كه در ده سال اخير در جامعهء اسرائيل رخ داده اين است كه اين جامعه به حال اغما (كوما) فرو رفته است. در ۱۹۸۲ به خاطر كشتار صبرا و شاتيلا ۴۰۰ هزار نفر در تل آويو به خيابان ريختند تا به كشتارى كه مستقيماً هم توسط اسرائيل صورت نگرفته بود اعتراض كنند. امروز اگر چنين امرى رخ دهد ۴۰۰ نفر هم به خيابان نمى آيند. اين مهم ترين تغييرى ست كه نشان مى دهد كه به اصطلاح اردوگاه صلح فروپاشيده و نيز اينكه اين اردوگاه چقدر سست بوده است. گفت و گو دربارهء صلح از دستور كار خارج است. در سال هاى ۱۹۷۰ در تمام شام هاى آخر هفته اين پرسش مطرح بود كه با سرزمين هاى اشغالى چه كنيم (آن روزها مى گفتند اراضى تحت مديريت ــ الاراضى المدارة). امروز چه كسى حرف آن را مى زند؟ چه كسى برايش اهميت دارد؟ اغماى عمومى مهمترين تغيير است. اسرائيل هنوز يك كشور تماماً فاشيستى نيست، ولى اين را مى توانم با اطمينان بگويم كه به طور كامل آماده است فاشيستى شود. اگر يك رهبر فاشيست سر بلند كند هيچ مانعى بر سرِ راهش نخواهد بود، نه سيستم آموزشى، نه قانونى. هيچ چيز جلويش را نمى گيرد.
سؤال مى شود حال كه امكان تغيير درونى در جامعهء اسرائيل نيست آيا امكان تغيير از خارج وجود دارد؟ اگر اسرائيل هيچ كارى براى محاكمهء جنايات جنگى اش نمى تواند انجام دهد مسلم است كه دنيا بايد اين كار را بكند.
مقايسه بين آپارتايد يا تبعيض نژادى در آفريقاى جنوبى و در اسرائيل دقيق و درست نيست. چند ماه پيش كه هىأتى از آفريقاى جنوبى به اسرائيل آمده بودند از آنها پرسيده شد كه آيا اين مقايسه درست است، جواب آنها اين بود كه تبعض نژادى در اسرائيل بسيار بدتر است.
نخستين واكنش جامعهء اسرائيل دربرابر انتقادات اين است كه دنيا عليه ما ست، ضد يهود (آنتى سميت) است. اما اگر بكوشيد اسرائيلى ها را از ورود به فروشگاه لافايت، روز حراج، جلوگيرى كنيد كولونى ها (شهركهاى مهاجر نشين يهودى) را رها خواهند كرد...
براى من راه حل سياسى مسألهء مبرم نيست. قبل از هرچيز بايد به اشغال پايان داد، مشكل آوارگان (از ۱۹۴۸ تا كنون) را بايد پايان داد. ۶۰ سال است فلسطينى ها آواره شده اند و اين بايد به شكلى پايان يابد. به نظر من اسرائيل در وضعيتى نيست كه خود به اين امر بپردازد و آن را حل كند. اسرائيل حق ندارد كه براى عقب نشينى خود شرط بگذارد. دزد كه براى پس دادن اموال سرقت شده نبايد شرط بگذارد. در تمام دنيا حتى يك كشور وجود ندارد كه اشغال اسرائيل را تأييد كند. اين اشغال، غير قانونى، جنايتكارانه و غير انسانى ست. به نظر من هدف مركزى در اين امر بايد پايان دادن به اشغال باشد. پس از عقب نشينى، راجع به قضاياى ديگر مى شود صحبت كرد ولى قبل از آن نادرست است.
دنيا دربارهء اسرائيل همانند كشورهاى ديگر قضاوت نمى كند. اسرائيل از امتيازات و خاصه خرجى هاى زيادى برخوردار است. داراى دمكراسى غربى ست و به همين دليل بيشتر مورد انتقاد قرار مى گيرد. من طى سال هاى گذشته در سارايوو صحنه هايى ديده ام كه هرگز در غزه نديده ام. آيا معناى اين سخن اين است كه اسرائيل به اخلاق وفادار است؟ من نياز به مقايسه ندارم. جاهاى ديگر جنايات وحشتناكى رخ داده ولى در مدتى محدود بوده وسپس واقعيتى جديد سر برآورده است. اما در اينجا با تاريخى روبرو هستيم كه از ۱۹۴۸ شروع شده. كسانى هستند مثل من كه فكر مى كنند يهوديان حقِ داشتنِ يك كشور را دارند، اما مى توانستند به نحوى عادلانه به دست آورند. مسأله تنها بر سرِ عمليات «سرب گداخته» (تهاجم به غزه در ژانويه ۲۰۰۹) نيست، مسأله بر سرِ كشتنِ عده يى و خراب كردنِ خانه ها نيست، مسأله بر سرِ اشغال ۶۰ ساله است. اين خيلى بدتر از يك كشتار است. زندگى يك جوان كه به طور روتين و دائم در شرايط اشغال مى گذرد بى رحمانه تر و ظالمانه تر از عمليات «سرب گداخته» است. بنابراين، اين مقايسه ها از نظر من نادرست است. اسرائيل به تدريج، خود را براى كشتارهاى بيشتر آماده كرده است. در ده سال پيش نسبت كشته هاى دو طرف يك به صد بود و باعث مى شد كه برخى شوكه شوند، ولى حالا چنين نيست. بى تفاوتى و بى اعتنايى امروز حيرت انگيز است و چند سال ديگر كشتارها در سطوح گسترده ترى صورت خواهد گرفت. آيا جامعهء اسرائيل به نفى بلد و طرد فلسطينى ها مى انديشد؟ فكر مى كنم نه كه با كاميون آنها را بيرون بفرستند آنطور كه در شرايط جنگى ممكن است پيش آيد، بلكه آنقدر شرايط را بر آنها سخت مى گيرند كه خود بروند. من امشب بسيار بدبين هستم و شايد با اين حرفها شما از من هم بدبين تر شويد.
اما اينكه دربارهء بايكوت عليه اسرائيل نظرم چيست، بايد بگويم كه من نمى توانم دعوت به بايكوت كنم چون خودم به بايكوت عمل نمى كنم [رطب خورده منع رطب چون كند؟]. برخى مانند ايال سيوان آگاهانه و با قبول تاوان ها و پيامدهايش اين كار را كرده اند و از اسرائيل بيرون آمده اند. من كه خودم اين كار را نكرده ام نمى توانم بايكوت را از ديگران بخواهم. ولى چنان كه گفتم خيلى مؤثر است. من شراب ارتفاعات گولان (متعلق به سوريه كه در اشغال اسرائيل است) را البته نمى خرم. شراب اسرائيل مى خرم.
اما اينكه شكست مطلق فرآيند صلح ناشى از چه بوده، آيا به خاطر فاشيستى يا يهودى ـ نازى بودنِ جامعهء اسرائيل بوده؟ چه چيز باعث اين وضع است؟ آيا جدال تمدنها (هانتينگتن)، سياست بوش و محورهاى شر؟ كدام يك؟ من فكر مى كنم دو دليل وجود دارد: يكى دروغ باراك كه پس از كمپ ديويد (سال ۲۰۰۰ زمان كلينتون) گفت هرآنچه برايمان امكان داشت به منظور صلح به فلسطينى ها عرضه كرديم ولى آنها قبول نكردند، پس طرفِ گفت و گو نداريم. و بعد، يعنى دليل دوم، عمليات انتحارى بود كه رخ داد و پس از آن هر بمبارانى به امرى عادى بدل شد. با وجود اين، هنوز جوانان و كسانى هستند كه شجاعانه براى صلح كار مى كنند ولى در حاشيه اند و مورد تحقير قرار دارند. سخن از صلح تبديل شده به نمايش و جشن و آواز و گردش دسته جمعى به نام حفظ ميراث اسحاق رابين كه در سالگرد مرگ او تكرار مى شود. همين و بس!
من از همه شما كه در اين همايش حضور يافته ايد متشكرم. اين نشان مى دهد كه بدبينى من ناشى از وضع داخل است و شايد از خارج بتوان اميدى داشت. همان طور كه مى گويند بايد به حد كافى رئاليست بود تا به معجزه باور داشت.




- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
يادداشت هاى گزارش:

۱ـ دربارهء ايال سيوان از جمله نك به:
http://www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Film-Route-181.pdf
۲ـ چند مورد تكرارى را عمداً حذف نكرده ام تا انسجام صحبت ها دست نخورده بماند. هر پاراگراف معمولاً پاسخى ست كه به پرسش هاى حاضران داده شده. كروشه ها هم از من است.
۳ـ چنين حرفى را نويسندهء پرتغالى، خوزه ساراماگو، برندهء نوبل ادبيات، هنگام ديدار از فلسطين در ۲۰۰۲ بر زبان آورد و چه جنجالى بپا شد. نك به:
http://www.peykarandeesh.org/old/felestin/fel.pdf/Parlemane-Newisandegan.pdf
۴ـ راديو J (راديو يهودى در پاريس) امروز ۲۰ ژانويه فرياد مى كشيد كه برخى بى شرم اند و مى گويند اسرائيل نژادپرست است. ببينيد چطور به كمك آسيب ديدگان زلزلهء هائيتى شتافته است!
۵ـ حتى كسى مانند آوراهام بورگ Avraham Burg رئيس سابق كنيست از ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۵، كه مى گويد «من هرگز از جست و جوى همسايگانى [عرب] كه شوق صلح دارند دست برنخواهم داشت تا همراه با آنها دنياى مشتركمان را نجات دهيم» (نك. ويكى پديا) من از محققان شنيده ام كه وى گفته است «وقتى از همسايه مى گويم گمان نبريد كه با يك سويسى طرف هستيم. فلسطينى ها را نمى توان همسطح انسان ها دانست». جالب اينكه اصطلاح مادون انسان كه راحت عليه اعراب به زبان مى آيد همان مادون انسان يا untermenschen است كه نازى ها عليه يهوديان، كولى ها و غيره به كار مى بردند.
۶ـ از گلدامائير اين سخن هم معروف است كه گفته بوده: «من هرروز صبح كه مى شنوم كودكى عرب [فلسطينى] به دنيا آمده احساس نفرت مى كنم».
۷ـ طرح تشكيل يك دولت لائيك در فلسطين را كه در آن مسلمانان و مسيحيان و يهوديان به طور دموكراتيك با هم زندگى كنند الفتح در سال ۱۹۶۸ پيشنهاد كرد ولى اسرائيل نپذيرفت و بر يهودى بودن دولت اسرائيل پاى فشرد. در يك سال گذشته اسرائيل شرط گذاشته كه براى از سرگرفتن مذاكرات، بايد فلسطينى ها آن را به عنوان دولت يهود به رسميت بشناسند كه طبيعى ست آنها چنين چيزى را رد كرده اند. جالب اين است كه دولتى نژادى و مذهبى را دموكراتيك هم مى نامند.

يادآورى: برخى از مقالات گيدئون له وى را روى سايت انديشه و پيكار مى يابيد از جمله:
http://www.peykarandeesh.org/felestin/Israel-Melati-Motahed.html

زیر مجموعه ها